خاطرات و حكايتها جلد دوم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۴ -


خصوصيت حركت دينى و ويژگيهاى امام 
س : با عرض سلام و تبريك بيستمين سالگرد پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى و ايام مبارك دهه فجر توجه به اين كه در جريان به ثمر رسيدن انقلاب ، غير از نهضت امام (رحمت لاله عليه ) بود كه توانست توده ميليونى مردم و بخصوص جوانان را جلب كند. در ادامه فرمايشات حضرتعالى ، سئوالم اين است كه : چه ويژگيها و چه خصوصياتى در خود حضرت امام و نهضت و قيامشان بود كه اين طور باعث شد استقبال پرشور مردم را برانگيزد و در واقع تحت لواى رهبرى ايشان به صحنه بيايند و چرا جريانات ديگر از طرف مردم پذيرفته نشدند؟
جواب : سئوال بسيار خوبى است . بله ، همان طور كه گفتيد، مبارزات با رژيم پهلوى از ديرباز شروع شده بود، يعنى از دوره رضا خان و از سالهاى 1314 - البته قبلا مرحوم مدرس مبارزاتش را شروع كرده بود اما ايشان را به شهادت رساندند - در سال 1314 نهضت بزرگ علما از مشهد شروع شد و مرحوم آيت الله قمى و عده اى از علما كه با ايشان همراه بودند، مبارزه خود را شروع كردند . در اواخر دوره ى رضاخان گروههاى غير اسلامى تجمعهايى داشتند و مبارزاتى را شروع كردند بعد در دهه ى بيست ، باز مبارزات حزبى و گروهى از يك طرف و نهضت علمايى و مردمى از طرف ديگر آغاز گرديد و در سالهاى بعد هم همينطور بود و مبارزات زيادى شروع شد. البته همه ى اين مبارزات هم تاثيراتى داشت ، اما همان طور كه مى گوييد، هيچكدام از اينها قدرت بسيج توده ها را نداشت و نتوانست مبارزه را از جمعهاى كوچك و خواص به جمع عظيم مردم بكشاند . اما علتش چه بود؟ البته برخى از اين علل ، به خصوصيات شخصى امام بزگروارمان برمى گردد - كه آنها را هم عرض خواهم كرد ليكن - عمده علت عبارت بود از اين كه امام در موضع يك روحانى والامقام و مورد اعتماد، از اسلام حرف مى زد . اسلام ، باور عمومى مردم بود و هست . اين ، خاصيت حركت دينى و خاصيت انگيزه دينى است .
انگيزه ى دينى ، با انگيزه هاى مادى و حزبى فرق مى كند . در انگيزه هاى مادى و حزبى ، كسب قدرت و حكومت بيشتر مطرح است ؛ اشخاصى كه وارد مبارزه مى شوند هر كدام براى خودشان جايگاه و موضعى را تعريف مى كنند: در نظام آينده ، ما چه كار بايد بكنيم ؟ چه كاره بايد بشويم ؟ اما در حركت دينى ، اين حرفها نيست ؛ همه براى انجام تكليف وارد مى شوند.
امام بر اسلام تكيه كردند و تعاليم اسلام را بيان نمودند. عمق حركت مردمى از اين جا شروع شد، چون همه مردم با ايمان خودشان وارد شده بودند شما مثلا مى ديديد كه در فلان روستا مردم نسبت به مسائل پاسخ مى دهند . حالا شما ببينيد اگر يك حزب سياسى بخواهد مردم يك روستاى دور افتاده را با خودش همراه كند چقدر بايد تلاش بكند تا دانه دانه ، اينها را به خودش متوجه كند در حالى كه امام چنين تلاشى با اين خصوصيت نداشتند، اما با پيام ايشان آنها با ايمان وارد ميدان مى شدند . در شهرهاى بزرگ هم همين طور بود . در تهران كه مركز هم بود، همين گونه بود . يعنى شهرهاى بزرگ هم همين طور بود . در تهران كه مركز هم بود، همين گونه بود . يعنى امام به اسلام تكيه داشتند. البته خصوصيات ديگرى هم بود . امام طبيعتا يك شخص مردمى بودند و به مردم اتكا داشتند . من فراموش ‍ نمى كنم كه در سال 41 - كه هنوز امام بزرگوار ما اين قدر هم معروفيت و شهرت نداشتند - در يكى از سخنرانيهايى كه كه آن سال در قم و در همان محل درس انجام مى دادند، خطاب به دولت آن زمان گفتند كه اگر مثلا به اين رفتارتان ادامه بدهيد، من اين صحراى بى پايان قم را از مردم پر مى كنم . همه تعجب مى كردند كه امام از گوشه مسجدى در قم اينطور به مردم متكى و معتقد و خاطر جمع از مردم است . چند ماه بيشتر نگذشت . در سال 42 كه امام آن سخنرانى را در مدرسه فيضيه كردند، دو روز بعدش در تهران پانزده خرداد اتفاق افتاد و با آن وضع خونين ، مردم در مقابل تانكها و مسلسلها و تفنگها ايستادند . البته عرض كردم كه خصوصيات شخص امام خيلى دخيل بود . امام به معناى حقيقى كلمه ، مردى با اراده و عزم پولادين بود؛ شخصى بود صد درصد مومن به راه خود - همان طور كه در قرآن نسبت به پيامبر آمده كه امن الرسول بما انزل اليه من ربه - او به راه خود ايمان كامل داشت ، مردى بود صادق و صريح ؛ اهل سياست بازى و سياست كارى نبود، مردى بود بسيار هوشمند و آينده نگر.
هوشمندى امام ، آينده نگرى امام ، قدرت تشخيص قدمهاى بعدى ، در امام بسيار بالا بود؛ او پيگير و خستگى ناپذير بود . بد نيست به ياد بياوريد كه امام اين مبارزات را در سن شصت و سه سالگى شروع كردند. يادم هست كه در همان سال 41 ايشان در سخنرانى خود گفتند كه من امسال شصت و سه سال دارم كه اگر من را بكشند، تازه در سنى از دنيا رفته ام كه پيامبر و اميرالمومنين در اين سن از دنيا رفته ام كه پيامبر و اميرالمومنين در اين سن از دنيا رفتند . مرد شصت و سه ساله ، جوانان را گرم مى كرد و به آنان نيرو و نشاط مى داد.
ايشان وقتى كه وارد تهران شدند و وقايع روزهاى دوازده بهمن به بعد و حادثه انقلاب اتفاق افتاد، مردى نزديك هشتاد ساله بودند. ببينيد پيرمردى در اين سن كه وقت بازنشستگى و خستگى و بيكارگى اوست ، اين گونه با نشاط جوانان وارد ميدان مى شود.
بنابراين ، خصوصيات شخصى امام موثر بود؛ مساءله تكيه به اسلام و دين و ايمان و باور مردم هم كه وجود داشت . (43)
نفى غرب ، به معناى نفى سلطه ى غرب است 
س : جوانانى كه در دوران انقلاب بوده اند، حضور سلطه اى استعمار را بخوبى لمس كرده اند، به خاطر اين كه خيلى چيزها را ديده اند و درك كرده اند ولى جوانان امروز مفهوم و تصوير روشنى از سلطه و استعمار در ذهنشان نيست ، و اين طبيعى است به دليل اين كه در دوران انقلاب نبوده اند، مستشاران خارجى را نديده اند، و كلا حضور چكمه هاى استعمار را در ميهن اسلامى مان لمس نكرده اند. با توجه به اين كه هر موقع حرف نفى غرب به ميان مى آيد، به دليل همين تصوير روشنى كه جوانان در ذهن خودشان ندارند، سريعا نفى تكنولوژى به ذهنشان مى رسد . با توجه به اين كه عده اى تبعيت از غرب را دربست قبول كرده اند، وعده ى پذيرش غرب نفى ارزشها و اصول اسلامى و ملى دانسته اند، و با توجه به اين كه نفى غرب و تبعيت غرب ، حتما در انقلاب و نظام حاكم دلايل مشخصى داشته مى خواستم از حضورتان خواهش كنم كه يك تعريف جامع و مانعى از غرب داشته باشيد كه در كنار اين كه خوبيها را از غرب اخذ مى كنيم ، با حفظ اصول و ارزشهاى اسلامى و ملى مان ، بدها را كنار بگذاريم . به نظر شما كلا نقطه اى تعادل در اين ميان چيست ؟
رهبر انقلاب : اين سوال خيلى مهمى است . من اينجا چند نكته را در همين زمينه عرض مى كنم . اول اين كه نفى غرب ، به هيچ وجه به معنى تكنولوژى و علم و پيشرفت و تجربه هاى غرب نيست و هيچ عاقلى چنين كارى را نمى كند. نفى غرب ، به معناى نفى سلطه ى غرب است كه هم سلطه ى سياسى مورد نظر است ، هم سلطه ى اقتصادى ، هم سلطه فرهنگى . من
در اين فرصت اندك ، در زمينه سلطه فرهنگى غرب چند جمله اى مى گويم ، ان شاء الله براى شما مفيد باشد.
ببينيد، فرهنگ غرب ، مجموعه اى از زيباييها و زشتيهاست . هيچ كس ‍ نمى تواند بگويد فرهنگ غرب يك سره زشت است نه ، مثل هر فرهنگ ديگرى حتما زيباييهايى هم دارد . هيچ كس با هيچ فرهنگ بيگانه يى اين گونه برخورد نمى كند كه بگويد كه ما در خانه مان را صد در صد روى اين فرهنگ ببنديم نه ، فرهنگ غرب مثل فرهنگ شرق ، مثل فرهنگ هر جاى ديگر دنيا، يك فرهنگ است كه مجموعه يى از خوبيها و بديهاست و يك ملت عاقل و يك مجموعه خردمند، آن خوبيها را مى گيرد، به فرهنگ خودش اضافه مى كند، فرهنگ خودش را غنى مى كند و آن بديها را رد مى كند . همان طور كه گفتم ، در اين زمينه ، بين فرهنگ اروپايى ، غرب ، آمريكايى ، آمريكاى لاتين ، آفريقا و ژاپن فرقى نيست و هيچ تفاوتى ندارد و در اين حكمى كه مى گويم ، همه يكسان هستند . ما در مقابل هر فرهنگى كه قرار مى گيريم ، به طور طبيعى تا آن جايى كه مى توانيم ، بايد محسنات آن را بگيريم و چيزهايى كه مناسب ما نيست بد و مضر است ، و با چيزهايى كه به نظر ما خوب است ، منافات دارد، آن را زد كنيم اين اصل كلى است . منتها در زمينه ى فرهنگ غربى نكته ى مهمى وجود دارد، كه من دلم مى خواهد شما جوانان به اين نكته توجه كنيد.
سلطه طلبى عيب فرهنگ غرب 
فرهنگ غرب - يعنى فرهنگ اروپاييها - يك عيبى دارد كه فرنگ هاى ديگر تا آن جايى كه مامى شناسيم ، آن عيب را ندارند، و آن سلطه طلبى است . اين قطعا دلايل انسانى و جغرافيايى و تاريخى دارد. از اولى كه اينها در دنيا به يك برترى علمى دست پيدا كردند، سعى كردند همراه با سلطه سياسى و اقتصادى خودشان - كه به شكل استعمار مستقيم در قرن نوزدهم انجاميد - فرهنگ خودشان را هم حتما تحميل كنند . اينها با فرهنگ ملتها مبازره كردند اين بد است . ملتى مى گويد فرهنگ من بايد در اين كشور جارى بشود اين چيز قابل قبول نيست ، هر چند هم خوب باشد، آن ملتى كه اين فرهنگ بر او دارد تحميل مى شود، اين را نمى پسندد. شما يقينا خوردن نان و مست را به ميل و اشتهاى خودتان ترجيح مى دهيد به اين كه چلوكباب را به زور در دهن شما بگذارد و بگويند بايد بخورى وقتى كارى زوركى و تحميلى شد، وقتى از موضع قدرت انجام گرفت ، وقتى متكبرانه و مستكبرانه تحميل گرديد، هر ملتى آن را پس مى زند، بايد هم بزند، مثلا كروات يك پديده غربى است . غربيها اين را مى خواهند، دوست مى دارند و با سنتشان هماهنگ است ، اما اگر شما كه اهل فلان نزديد، يك آدم بى ادب محسوب مى شويد چرا؟ اين فرهنگ شماست تقصير من چيست ؟ اگر كت و شلوار پوشيديد، بايد پاپيون و كروات را بزنيد، والا در فلان مجلس ‍ رسمى راه نداريد يك آدم بى ادب و غير منضبط و بى نزاكت تلقى مى شويد اين ، آن تحميل فرهنگ غربى است . زن غربى ، يك روشهايى دارد. آنها به مساءله ى زن و روش زن و پوشش زن و ارتباطش با مردان و حضورش در جامعه يك فرهنگى دارند خوب يا بد، بحثى سر آن نداريم اما سعى دارند
اين فرهنگ را به همه ملتهاى دنيا تحميل كنند در باب فرهنگ غربى ، اين بد است .
من يك وقت مثالى زدم و گفتم شما گاهى خودتان به انتخاب خود غذاى مقوى و يا داروى شفابخشى را مصرف مى كنيد اما يك وقت شما را بى هوش مى كنند، يا مى خوابانند، دست و پايتان را مى گيرند و با آمپول چيزى را به شما تزريق مى كنند سعى شده است از طريق رؤ ساى كشورها و رژيمهاى فاسد، فرهنگ غربى به ملتها تزريق بشود .
پرورش يافته هاى دوران پهلوى و تحقير فرهنگ ملى 
رژيم فاسد پهلوى - كه خدا از اينها به خاطر آنچه كه با ملت ايران كردند، نگذرند - از اين قبيل بودند. اينها با انواع روشها و شيوه ها سعى كردند فرهنگ غربى را بر كشور ما حاكم كنند. به خاطر اين ، ملت ايران را تحقير مى كردند، فرهنگ ملى را تحقير مى كردند، باورهاى ملى را تحقير مى كردند.
شما ببينيد در دوران حكومت پهلوى ها و اندكى قبل از آن در اواخر حكومت قاجارها، كه همين حمله غربى ها شروع شده بود و در دوران پهلوى ها به اوج رسيده بود، پرورش يافته هاى آن دوران ، ملت ايران را اصلا قابل اين نمى دانستند كه بتوانند خودش را اداره كند، بتواند كارى بكند، بتواند چيزى بسازد، چيزى به دنيا ارايه بدهد و يا بر معلومات دينى اضافه كند . اين به خاطر چيست ؟ اين به خاطر تحقير فرهنگ ملت ، تحقير هويت ملى و تحميل فرهنگ بيگانه است . هويت ملى ، با فرهنگ شكل مى گيرد . هويت هر ملتى ، فرهنگ اوست اين را نبايستى زخمى و جريحه دار كرد .علت مقابله ملت ايران با فرهنگ غربى اين است والا بله ، فرهنگ غربى محسنات و زيباييهايى هم دارد. البته زشتيهايى هم دارد كه آن زشتيها بيخ ريش خودشان اشكالى ندارد كه ما زيباييهاى فرهنگ آنها را فرا بگيريم . اين كه حالا آن زيباييها چيست ، مى تواند مورد بحث قرار بگيرد. (44)
به پاداش آن گل ، پيشانى شما را مى بوسم 
س : با سلام خدمت حضرتعالى ، و تشكر از اين كه وقتتان را در اختيار ما نمايندگان نسل جوان قرار داديد . جناب آقاى آيت الله خامنه اى با توجه به اين كه جامعه ى ما يك جامعه ى جوان است و اين طور كه به نظر مى رسد، خوشبختانه تفريح اول جوانانمان ، در حال حاضر ورزش كردن يا تعقيب كردن امر ورزش به طور جدى است ، و چون جوانان ما به هر حال دوست دارند با ابعاد شخصيتى رهبرشان بيشتر آشنا بشوند، سئوال من اين است كه آيا شما در برنامه هاى روزانه ى خودتان فرصت مى كنيد كه به تماشاى برنامه هاى ورزشى تلويزيون بپردازيد؟ سئوال ديگر اينكه - حالا چون آقاى استيلى هم در اين جا حضور دارند - به هر حال همه دوست دارند بدانند كه وقتى آقاى استيلى آن گل قشنگ را وارد دروازه ى تيم آمريكا كرد، شما چه احساسى داشتيد، و چه شد كه بعد از آن بازى ، آن پيام را انشاء كرديد؟
رهبر انقلاب : ايشان كه بعدا پيش من آمد، گفتم به پاداش آن گل ، پيشانى شما را مى بوسم و بوسيدم . متاءسفانه من خيلى فرصت نمى كنم برنامه هاى
ورزشى تلويزيون را تماشا كنم خيلى بندرت اتفاق مى افتد. از طرفى هم چون بيشتر ورزشهايى كه پخش مى شود، فوتبال است من هم در فوتبال هيچ سر رشته اى ندارم و در جوانى هم فوتبال بازى نمى كردم ، واليبال بازى مى كردم . در عين حال آن شبى كه بازى ايران و آمريكا بود، من آن بازى را نگاه كردم . البته حقيقتش اين است كه آن شب هم نمى خواستم نگاه كنم ، چون دير وقت بود و وقت خواب من بود، ليكن همين طور كه نشسته بودم ، تلويزيون را روشن كردم و ناگهان با گل ايشان مواجه شديم و ديگر خواب از سرم رفت و نشستم تا آخر بازى را تماشا كردم اما علت اين كه من آن پيام را خواب از سرم رفت و نشستم تا آخر بازى را تماشا كردم اما علت اين كه من آن پيام را دادم . اين آقايان وقتى كه پيش من آمدند، مفصل با آنها صحبت كردم ، كه البته گزارش آن ديدار پخش نشد و مردم از محتواى ملاقاتى كه با اين جوانان داشتم ، مطلع نشدند، اما حالا من چند جمله اش را به شما مى گويم ، قبل از ديدار - شايد چند هفته ، و يا يك ماه و يا بيشتر - رسانه هاى وابسته به امپراطورى رسانه يى خبرى روى اين بازى تبليغ مى كردند كه اين بازى ، بازى سياسى است با اين كه همه مى گويند فوتبال و ورزش ، سياسى نيست ، اما در آن موقع همه خيلى تبليغ مى كردند كه اين يك بازى سياسى است از اين كار دو هدف مورد نظرشان بود: يكى مساله تعمل ايرانى ، آمريكايى در اين بازى بود - من نمى دانم شماها چقدر مطلع بوديد، ولى ما كه در جريان خبرهاى خارجى و گفتارهاى راديوهاى گوناگون دنيا قرار مى گيريم ، مى ديديم از اين مساءله پر است - و دوم اين كه پيش ‍ بينى هاى عمده ، بخصوص از طرف خود آمريكاييها، ولو صريحا هم اظهار نمى كردند، ولى از بياناتشان معلوم بود، اين بود كه ايران گل خواهد زد و در يك موقعيت ويژه رئيس جمهور آمريكا هم مى آمد و از موضع اقتدار و بزرگ منشى و بزرگوارى يك پيام هم مى داد كه بله ، حالا گل را به شما زديم ، اما بالاخره بياييد دست دوستى به هم بدهيم بنا بود آن شب پيام رئيس ‍ جمهور آمريكا از تلويزيون سراسرى پخش شود . اين گل و بعد دنباله بازى كه بچه هاى عزيزمان ادامه دادند، قضايا را صد و هشتاد درجه تغيير جهت داد و حقيقتا مظهرى شد از وضعيت ملت ايران در مقابل آمريكا اين كه من در آن پيام گفتم مظهر است (45)نمى خواستم بگويم كه اين آقا به خاطر جنبه ى سياسى گل زده ، نه ايشان بازى فوتبال مى كند، ماهر است ، با تكنيك آشناست ، از حريفش قويتر است و گل را زده است . هر كسى هم جاى ايشان بود، اين گل را مى زد، هر كسى هم جاى او بود آن گل را مى خورد . بنابراين بحث اين نبود كه اين گل به خاطر مساله ى سياسى زده شده ، اما اين گل هويت سياسى را كه در دنيا به اين بازى داده بودند، بكلى به عكس ‍ خواست آنها عوض كرد و من از اين موقعيت حداكثر استفاده را كردم . البته آنها خيلى عصبانى شدند و بعد هم همان عناصر امپراطورى خبرى دنيا گفتند كه فلانى فوتبال را سياسى كرد نگفتند كه ما چند هفته است كه داريم خودمان اين بازى را سياسى مى كنيم (46)
آزادى اسلامى ، آزادى غربى و تفاوتهاى اساسى آنها 
در تاريخ 12/6/77 مقام معظم رهبرى در ديدار از دانشگاه تربيت مدرس ، ضمن پاسخگويى به سئوالات دانش آموختگان آن دانشگاه ، بيانات مهم و روشنگرى در زمينه آزادى و نگرش اسلام به اين مقوله و نحوه ى عملكرد مطبوعات در اين زمينه ايراد فرمودند كه به خاطر اهميت موضوع و شناختى كه در آن نسبت به تاريخ حاضر وجود دارد به درج آن اقدام مى كنيم .
دو نكته رد باب مساءله آزادى مطرح است . امروز بحث آزادى در مطبوعات كشور و در بين افراد صاحب نظر، بحث رايجى است ؛ اين پديده مباركى است . اين كه مباحث اصولى و اساسى انقلاب مورد تبادل نظر قرار بگيرد و كسانى وادار بشوند درباره ى آنها فكر كنند و بگويند، چيزى است كه هميشه انتظار آن را داشته ايم ؛ و كم و بيش درباره ى مقولات مختلف هم بوده است . امروز هم اين مساءله مطرح است ، بنده هم كم و بيش آنچه كه مى نويسند و مى گويند، استفاده مى كنم . آراء هم متضارب است ؛ يعنى همه دريك جهت نمى نويسند . نظرات متخالفى هست ؛ در هر دو طرف تخالف هم حرفهاى درست و حق مشاهده مى شود؛ ادامه ى اين بحثها هم خوب است . اى كاش صاحبنظران ما براى طرح بحثهاى اصولى در مطبوعات برانگيخته شوند؛ مطبوعات را از حالت كم محتوا خارج كنند و به بحثهاى تاءمل برانگيز و ارشاد كننده براى مردم بكشانند. هميشه ما توصيه مى كنيم كه فرهنگ انقلاب را تعميق كنيد . عمق بخشيدن لازمه اش همين بحثهاست .
نتيجه تلخ تفكر تقليدى از غرب در باب آزادى 
يكى از : دو نكته اى كه مى خواهم عرض بكنم ، اين است كه در باب مفهوم آزادى ما بايد استقلال را - كه شعار ديگر ماست - به كار بگيريم ؛ يعنى مستقل فكر كنيم ؛ تقليدى و تبعى فكر نكنيم . اگر در اين مساءله كه پايه ى بسيارى از مسايل و پيشرفتهاى ماست ، بنا شد از ديگران تقليد بكنيم و چشمهايمان را فقط بر روى دريچه يى كه تفكرات غربى را به ما مى دهد، باز كنيم ، خطاى بزرگى مرتكب شده ايم و نتيجه ى تلخى در اختيار خواهد بود .
من ابتدائا عرض بكنم كه مساءله آزادى يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه عليه السلام به طور مؤ كد و مكرر روى آن تاءكيد شده است البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مى كنيم ، مرادمان آزادى مطلق دعوت بكند، مرادمان ، آزادى معنوى هم كه در اسلام و بخصوص در سطوح راقى معارف اسلامى هست ، نيست ؛ آن محل بحث ما نيست . آزادى معنوى چيزى است كه همه ى كسانى كه معتقد به معنوياتند، آن را قبول دارند، محل رد و قبول نيست . منظور از آزادى كه در اين جا بحث مى كنيم ، آزادى اجتماعى است ؛ آزادى به يك حق انسانى براى انديشيدن ، گفتن ، انتخاب كردن و از اين قبيل ، همين مقوله ، در كتاب و سنت مورد تجليل ، قرار گرفته است . آيه شريفه 157 سوره ى اعراف مى فرمايد: الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه و الانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينها هم عن المنكر و يحل لهم الطيباب و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كه غل و زنجيرها را از گردن انسانها برمى دارد اصر را يعنى تعهدات تحميلى بر انسانها را از آنها مى گيرد؛ مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است . اگر وضع جوامع دينى و غير دينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد، مى دانيد كه اين اصر - اين تعهدات و پيمانهاى تحميلى بر انسانها - شامل بسيارى از عقايد باطل و خرافى ، و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دستهاى استبداد يا تحريف يا تحميق بر مردم تحميل كرده بود، مى شود،اغلال هم كه غل و زنجيرهاست معلوم است . اين آقاى جرج جرداق نويسنده ى كتاب نامدار صوت العداله كه درباره ى اميرالمومنين است - بين دو جمله اى كه يكى اميرالمومنين (عليه الصلاة و السلام ) صادر شده است ، يكى هم از جناب عمر - - خليفه دوم - مقايسه اى مى كند . يك وقت چند نفر از استانداران يا ولات زمان جناب عمر پيش ايشان آمده بودند، و چون گزارشى عليه آنها آمده بود، خليفه را خشمگين كرده بود، خليفه خطاب به آنها جمله ى ماندگارى گفته است : استعبد الناس و قد خلقهم الله احرارا مردم را به بردگى گرفته ايد؛ در حالى كه خدا مردم را آزاد آفريده است ؟ جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است ، و آن اين است : لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا بنده ى غير خودت مباش ؛ خدا تو را آزاد آفريده است . جرج جرداق بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله اى اميرالمومنين به مراتب برتر از جمله ى عمر است ؛ زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت ، در دست آنها هيچ تضمينى نداشت ، چون خود آنها كسانى بودند كه عمر مى گفت : استعبد تم الناس مردم را به بردگى گرفته ايد؛ حالا به آنها آزادى بدهيد.
اين يك طور حرف زدن است ؛ يك طور آن است كه اميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا را در خود كلام مى آورد: لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا بنده ى غير خودت مباش ، خدا تو را آزاد آفريده است .
در اين هر دو كلام ، دو خصوصيت براى آزادى هست - كه البته كلام اميرالمومنين ، اين برجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد - يكى از آن دو خصوصيت ، همين است كه حريت جزو فطرت انسانى است ؛ و قد خلقك الله حرا كه من حالا در مقايسه ى بين تفكر اسلامى و تفكر غربى ، اشاره اى به آن مى كنم .
البته امروز من نمى خواهم اين بحث را تفصيلا مطرح كنم ، اگر خدا توفيق داد، در جايى انشاء الله راجع به بحث آزادى و مقوله آزادى ، حرفهاى زيادى هست كه بايد گفته بشود و خواهم گفت : امروز همين دو نكته را مى خواهم عرض بكنم ، كه يكى از آن دو، همين مستقل انديشيدن در باب آزادى است .
پس ببينيد آزادى اجتماعى به همين معنايى كه امروز در فرهنگ سياسى دنيا ترجمه مى شود، يك چنين ريشه اى قرآنى دارد . هيچ لزومى ندارد كه ما به ليبراليسم قرن هيجده اروپا مراجعه كنيم و دنبال اين باشيم كه كانت و جان استوارت ميل و ديگران چه گفته اند؛ ما خودمان حرف و منطق داريم . خواهم گفت كه آن حرفها به دلايلى نمى تواند براى ما راهگشا باشد .
دو گروه مخالف با مفهوم اسلامى آزادى 
مقوله آزادى را اسلامى بدانيد . البته به نظر من ، دو گروه هستند كه بر ضد اسلامى كردن و بومى كردن و خودى كردن مقوله ى آزادى باهم همكارى مى كنند: يك گروه ، كسانى هستند كه در كلماتشان ، مرتب از گفته هاى فلاسفه ى دو، سه قرن اخير غربى ، براى مساءله آزادى شاهد مى آورند؛ فلان كس اين طور گفته است ، فلان كس آن طور گفته است . البته اينها نجيبها هستند كه اسم اين فلاسفه را مى آورند؛ اما بعضى فيلسوف نماهاى مطبوعاتى هم هستند كه حرف جان استوارت ميل و حرف فلان فيلسوف فرانسوى يا آلمانى يا آمريكايى را مى آورند، ولى اسمش را نمى آورند؛ به نام خودشان مى گويند اينها هم تقلب مى كنند، ليكن باز هم به اين كه اين فكر به وجود بيايد كه تفكر آزادى و مفهوم آزادى اجتماعى ، يك فكر غربى و يك هديه از سوى غرب براى ماست ، كمك مى كنند
يك دسته ى ديگر هم كه به اينها ندانسته كمك مى كنند، كسانى هستند كه تا مفهوم آزادى مطرح مى شود، فورا مرعوب مى شوند، احساس وحشت مى كنند و فرياد مى كشند كه آقا دين از دست رفت نه ، دين بزرگترين پيام آور آزادى است ؛ چرا دين از دست برود؟ آزادى درست و معقول ، مهمترين هديه ى دين به يك ملت و به يك جامعه است . به بركت آزادى است كه انديشه ها رشد پيدا مى كند و استعدادها شكوفا مى شود . استبداد، ضد استعداد است . هر جا استبداد باشد، شكوفايى استعداد نيست . اسلام ، شكوفايى انسانها را مى خواهد . منابع عظيم انسانى بايستى مثل منابع طبيعى استخراج بشوند، تا بتوانند دنيا را آباد كنند . بدون آزادى مگر ممكن است ؟ با امر و نهى مگر ممكن است ؟ بنابراين ، اين فكر هم غلط است كه كسانى اين طورى فكر كنند . اين دو دسته غربگرايان و احتياطكنان - اين طورى اسمشان را بگذاريم - در واقع بدون اينكه خودشان بدانند، با همدستى مى كنند، تا مفهوم آزادى را كاملا از حوزه ى اسلامى خارج كنند؛ در حالى كه چنين چيزى نيست و مفهوم آزادى يك مفهوم اسلامى است
دهها تفسير از ليبراليسم به سفارش آمريكا 
من در اينجا نكته اى را عرض بكنم در اسلام براى همين آزادى اى كه ذكر شد آزادى اجتماعى - امتياز بيشترى قايل شده اند، تا در مكاتب غربى البته تفاسير ليبراليسم خيلى متعدد است يعنى از وقتى كه بعد از رنسانس ، تفكر ليبراليسم در فرانسه و اروپا و بعد در همه جاى دنيا رشد پيدا كرد و بعد هم به انقلاب فرانسه منتهى شد و بعد هم به شكل تحريف شده اى رشد پيدا كرد و بعد هم به انقلاب فرانسه منتهى شد و بعد هم به شكل تحريف شده اى در جنگهاى استقلال آمريكا به كار گرفته شد و آن منشور آمريكايى بوجود آمد - كه حالا همه اين بحث ها فرصتهاى بيشترى را براى گفتن مى طلبد - تا حالا دهها تفسير از ليبراليسم ارايه شده است ؛ بخصوص در اين اواخر، اين اواخر، نظريه پردازان و به اصطلاح ايدئولوگهاى آمريكايى يا پيشكرده ى آمريكا، مرتب دارند در اين زمينه قلم مى زنند.
اين را هم به شما بگويم كه خيلى از اين متفكرانى كه حتى آمريكايى نيستند، به سفارش دستگاههاى آمريكايى ، در همين زمينه بخصوص ‍ ليبراليزم مطلب مى نويسند كتابهايشان ممكن استدر اتريش يا آلمان يا فرانسه نوشته شده باشد، اما در نيويورك چاپ مى شود سفارش سفارش ‍ آمريكايى است ؛ منشاء هم اهداف آمريكايى است كه خود اين هم داستان مفصلى است . ليكن سر جمع همه ى اين حرفها، با وجود همه ى اين تفاسير گوناگون كه وجود دارد، ديدگاه اسلامى يك ديدگاه راقى است .
آنها براى اينكه براى آزادى فلسفه اى ارائه بدهند، دچار مشكلند . فلسفه ى آزداى چيست ؟ چرا بايد بشر آزاد باشد؟ لازم است استدلال و ريشه ى فلسفى داشته باشد . حرفهاى گوناگونى زده شده است : فايده ، خير جمعى ، لذت جمعى ، لذت فردى و حداكثر - حقى از حقوق مدنى ، همه ى اينها هم قابل خدشه است ؛ خود آنها هم خدشه كرده اند.
اگر به اين نوشتجاتى كه در زمينه ى مقوله ليبراليسم در همين سالهاى اخير منتشر شده ، نگاه كنيد، خواهيد ديد كه چه قدر حرفهاى وقتگير و بى ثمر و بى فايده و شبيه مباحثات قرون وسطى را در مقوله آزادى گفته اند . اين يكى حرفى زده است . آن يكى جواب داده است ؛ دوباره جواب او را پاسخ داده است واقعا براى روشنفكران جهان سوم سرگرمى اى است يكى طرفدار اين نظريه بشود، يكى طرفدار آن نظريه بشود؛ يكى استدلال اين را قبول كند، يكى حاشيه اى به استدلال آن بزند؛ يكى نظريه را به نام خودش به ديگرى بدهد .
حداكثر اين است كه منشا و فلسفه ى آزادى ، يك حق انسانى است . اسلام - همان طور كه در آن حديث ملاحظه كرديد - آزادى را امر فطرى انسان مى داند. بله ، يك حق است ، اما حق است ، اما حقى برتر از ساير حقوق ، مثل حق حيات ، حق زندگى كردن ، همچنان كه حق زندگى كردن را نمى شود در رديف حق مسكن و حق انتخاب و ... گذاشت - برتر از اين حرفهاست ، زمينه همه ى اينهاست - آزادى هم همين طور است . اين نظر اسلام است .
البته استثناهايى هم وجود دارد . اين حق را در مواردى مى توان سلب كرد مثل حق حيات ، يك نفر كسى را مى كشد، قصاصش مى كنند . يك نفر فساد مى كند، قصاصش مى كنند، . در مقوله ى حق آزادى هم اين طورى است ؛ منتها اين استثناء است . اين ، ديدگاه اسلام است بنابراين ، اين فكر غلط است كه تصور كنيد تفكر آزادى اجتماعى ، تفكرى است كه غرب به ما هديه كرده است ؛ هر وقت هم خواستيم حرف شيرين و جالبى در اين زمينه بزنيم ، حتما كتاب فلان كس را آدرس بدهيم ؛ نام فلان كس را كه در غرب نشسته براى خودش فكر كرده و نوشته ، ذكر كنيم ؛ نه ، بايد مستقل فكر كرد؛ بايد به منابع خودى و به منابع اسلامى مراجعه كرد . انسان از تفكرات ديگران ، براى تشريح ذهن و يافتن نقطه هاى روشن استفاده مى كند، نه براى تقليد كردن . اگر پاى تقليد به ميان آمد، ضرر بزرگ خواهد بود.
تفاوتهاى عمده ى آزادى در منطق اسلام و غرب 
من آنچه كه امروز در اين پيكار فكرى و مطبوعاتى - كه عرض كردم پديده ى مباركى هم هست - مشاهده مى كنم ، اين است كه خيلى ها به اين اصل توجه نمى كنند.
در اينجا من دو، سه تفاوت عمده ى آزادى در منطق اسلام را با آزادى در منطق غرب بيان مى كنم البته عرض كردم ليبراليسم ، سر جمع همه ى نظريه ها و گرايشهاى گوناگونى است كه در اين مكتب وجود دارد و ممكن است بعضى از اين نظريه ها و گرايشها، در بعضى زمينه ها با بعضى ديگر مقدارى اختلاف داشته باشد؛ اما مجموعش اينهاست .
در اسلام آزادى ريشه الهى دارد 
در مكتب غربى ليبراليسم ، آزادى انسان ، منهاى حقيقتى به نام دينى خداست ؛ لذا ريشه ى زادى را هرگز خدادادگى نمى دانند؛ هيچكدام نمى گويند كه آزادى را خدا به انسان داده است ؛ دنبال يك منشا و ريشه ى فلسفى برايش هستند، كه عرض كردم . ريشه هايى هم ذكر كرده اند و تفسيرهاى گوناگونى در اين زمينه دارند . در اسلام ، آزادى ريشه الهى دارد؛ خود اين يك تفاوت اساسى است و منشا بسيارى از تفاوتهاى ديگر مى شود. بنابراين منطق اسلام ، حركت عليه آزادى ، حركت عليه يك


پديده ى الهى است ؛ يعنى در طرف مقابل ، يك تكليف دينى به وجود مى آورد؛ اما در غرب چنين چيزى نيست . يعنى مبارزات اجتماعى كه در دنيا براى آزادى انجام مى گيرد، بنابر تفكر ليبراليسم غربى ، هيچ منطقى ندارد . مثلا يكى از حرفهايى كه زده مى شود، خير همگانى يا خير اكثريت است ؛ اين ريشه ى آزادى اجتماعى است . چرا من بايد بروم براى خير اكثريت كشته بشوم و از بين بروم ؟ اين بى منطقى است . البته هيجانهاى موسمى و آنى ، خيلى را به ميدانهاى جنگ مى كشاند؛ اما هر گاه هر كدام از آن مبارزانى كه در زير لواى اين تفكرات مبارزه اى انجام گرفته باشد - به مجرد اين كه از هيجان ميدان مبارزه خارج بشوند، شك خواهند كرد؛ چرا من بروم كشته بشوم ؟
در تفكر اسلامى ، اين طورى نيست .مبارزه براى آزادى ، يك تكليف است ؛ چون مبارزه براى يك امر الهى است . همچنان كه اگر شما مى بينيد جان كسى را دارند سلب مى كنند، موظفيد برويد به او كمك كنيد؛ يك وظيفه دينى است كه اگر نكرديد گناه كرده ايد، در زمينه ى آزادى هم همين طور است ؛ بايد برويد، يك تكليف است .
آزادى در اسلام با ارزشها محدود مى شود 
بر اين تفاوت اساسى ، باز تفاوتهاى ديگرى مترتب مى شود؛ يكى اين است كه در ليبراليسم غربى چون حقيقت و ارزشهاى اخلاقى نسبى است ، لذا آزادى نامحدود است چرا؟ چون شما كه به يك سلسله ارزشهاى اخلاقى معتقديد، حق نداريد كسى را كه به اين ارزشها تعرض مى كند، ملامت كنيد، چون او ممكن است به اين ارزشها معتقد نباشد بنابراين هيچ حدى براى آزادى وجود ندارد؛ يعنى از لحاظ معنوى و اخلاقى ، هيچ حدى وجود ندارد، منطقا آزادى نامحدود است . چرا چون حقيقت ثابتى وجود ندارد؛ چون به نظر آنها، حقيقت و ارزشهاى اخلاقى نسبى است .
آزادى در اسلام اين طورى نيست . در اسلام ، ارزشهاى مسلم و ثابتى وجود دارد؛ حقيقتى وجود دارد . حركت در سمت آن حقيقت است كه ارزش و ارزش آفرين و كمال است . بنابراين ، آزادى با اين ارزشها محدود مى شود. اين كه اين ارزشها را چگونه بايد فهميد و به دست آورد، مقوله ديگرى است ممكن است كسانى راههاى غلطى را در فهم اين ارزشها بروند، ممكن است كسانى راههاى درستى را بروند؛ آن خارج از اين بحث است . به هر حال ، آزادى محدود به حقيقت و محدود به ارزشهاست .
همين آزادى اجتماعى كه اين قدر در اسلام ارزش دارد، اگر در خدمت ضايع كردن فراورده هاى ارزشمند معنوى يا مادى يك ملت به كار گرفته بشود، مضر است ؛ درست مثل حيات خود يك انسان . من قتل نفسا بغير نفس او فسادا فى الارض فكانما قتل الناس جميعا (47) در منطق قرآن ، كشتن يك انسان ، مثل كشتن همه ى انسانيت است ؛ اين مفهوم خيلى عجيبى است . كسى كه دست به قتل يك انسان دراز مى كند مثل اين است كه همه ى انسانيت را كشته است ؛ چون تعرض به حريم انسانيت است ليكن استثناء آن اين است . بغير نفس او فساد فى الارض ؛ مگر اين كه آن كسى كه مورد اين تعرض قرار مى گيرد، خود او به جان كسى تعرض كرده باشد. يا فسادى ايجاد كرده باشد . ببينيد، ارزشها و حقايق ثابت و مسلم ، اين آزادى را محدود مى كند، همچنان كه حق حيات را محدود مى كند .
حد آزادى در غرب فقط منافع مادى است نه مرزهاى اخلاقى 
تفاوت ديگر اين است كه در غرب ، حد آزادى را منافع مادى تشكيل مى دهد. ابتدا براى آزاديهاى اجتماعى و فردى ، محدوديتهايى را معين كردند؛ اين يكى از آنهاست . آن وقتى كه منافع مادى به خطر بيفتد، آزادى را محدود مى كنند. منافع مادى ، مثل عظمت اين كشورها و سلطه ى علمى اين كشور و سلطه ى علمى اين كشورها. تعليم و تربيت ، يكى از مقولاتى است كه آزادى در آن ، جزو مسلمترين حقوق انسانهاست . انسانها حق دارند ياد بگيرند؛ اما همين آزادى ، در دانشگاههاى بزرگ دنياى غربى محدود مى شود دانش و تكنولوژى به كشورهاى معينى ممنوع است چرا؟ چون اگر اين دانش و اين علم انتقال داده شد، از انحصار اين قدرت خارج شده است و اين قدرت مادى و اين سلطه ، به حال خود باقى نخواهد ماند. آزادى مرز پيدا مى كند؛ يعنى استاد حق ندارد كه فرضا به شاگرد كشور جهان سومى - شاگرد ايرانى ، يا دانش پژوه چينى - فلان راز علمى زا بياموزد
آزادى انتقال اطلاعات و اخبار هم اين گونه است . امروز همه ى جنجال دنيا، براى آزادى اطلاعات و اخبار است ؛ بگذاريد مردم با خبر بشوند؛ بگذاريد مردم بدانند. ترويج آزادى در غرب ، يكى از مصاديق و مصراعهاى بلندش اين است ؛ اما در حمله ى آمريكا به عراق - در زمان رياست جمهورى بوش - براى مدت يك هفته يا بيشتر، رسما همه ى اطلاعات سانسور شد؛ افتخار هم كردند و گفتند كه هيچ خبرنگارى حق ندارد يك عكس يا يك خبر از حمله ى آمريكا به عراق منتقل و منتشر كند. همه

مى دانستند كه حمله شده ؛ خود آمريكاييها هم خبر دادند؛ اما از جزئيات آن هيچ كس مطلع نبود؛ چون مدعى بودند كه اين كار، امنيت نظامى را به خطر مى اندازد پس ، امنيت نظامى ، حق آزادى را محدود كرد؛ يعنى يك مرز مادى و يك ديوار مادى . استحكام پايه هاى اين حكومت هم ، مرز ديگر است . چند سال قبل از اين - حدود چهار، پنج سال پيش - در آمريكا گروهى پيدا شدند، كه خبرش هم همه ى كسانى كه اهل روزنامه اند، خوانده اند. البته بنده همان وقت تفاصيل بيشترى را از آن اطلاع پيدا كردم ؛ ليكن همه در روزنامه هاى ما هم نوشتند و گفتند. گروهى پيدا شدند كه اينها با گرايش مذهبى خاصى عليه حكومت فعلى آمريكا - زمان همين آقاى كلينتون - اقدام كردند. عليه آنها مقدارى كارهاى امنيتى و انتظامى شد؛ اما فايده اى نبخشيد. خانه اى را كه آنها در آن جمع شده بودند، محاصره كردند و آتش زدند؛ كه حدود هشتاد نفر در آتش سوختند عكسهايش را هم منتشر كردند و همه دنيا هم ديدند. در ميان اين هشتاد نفر، زن هم بود، كودك هم بود، شايد يك نفرشان هم نظامى نبود. ببينيد آزادى زنده ماندن ، آزادى عقيده ، آزادى مبارزه سياسى ، به اين حد محدود مى شود. بنابراين آزادى در دنياى مادى هم حدود و مرزهايى دارد؛ منتها اين مرزها، مرزهاى مادى است .

ارزشهاى اخلاقى در آن جا، هيچ مانعى براى آزادى نيستند. مثلا نهضت همجنس بازى در امريكا يكى از نهضتهاى رايج است ؛ افتخار هم مى كنند؛ در خيابانها تظاهرات هم راه مى اندازند؛ در مجله ها عكسهايشان را هم چاپ مى كنند؛ با افتخار هم ذكر مى كنند كه فلان تاجر و فلان رجل سياسى جزو اين گروه است ؛ هيچ كس هم خجالت نمى كشد و انكار نمى كند بالاتر از اين بعضى از مطبوعات و روزنامه ها واقع مى شوند، كه ايشان با نهضت همجنس بازى مخالف است يعنى ارزش اخلاقى ، مطلقا حد و مرزى براى آزادى معنى نمى كند.
مثال ديگر، در كشورهاى اروپايى است . مثلا آزادى بيان را، تبليغات و به نفع فاشيسم محدود مى كند، - كه امر مارى و حكومتى است ؛ اما تبليغات عريانگرى - كه آن هم يك حركتى است - محدود نمى كند يعنى مرزهاى آزادى در ليبراليسم غربى ، با آن فلسفه و ريشه فلسفى و با آن نگرش ، مرزهاى مادى است مرزهاى اخلاقى نيست ؛ اما در اسلام ، مرزهاى اخلاقى وجود دارد. در اسلام ، آزادى ، علاوه بر آن حدود مادى ؛ مرزهاى معنوى هم دارد. البته بله كسى عليه منافع كشور و عليه سود كشور اقدامى بكند، آزاديش محدود مى شود - اين منطقى است - اما مرزهاى معنوى هم وجود دارد.
اگر كسى عقيده ى گمراه دارد، عيبى ندارد. وقتى مى گوييم عيبى ندارد، يعنى پيش خدا و پيش انسانهاى مؤ من عيب دارد؛ ليكن حكومت هيچ وظيفه اى در قبال او ندارد و جامعه ى مسلمان ، يهودى و مسيحى و بقيه ى اديان گوناگون هستند؛ الان در كشور ما هم هستند؛ در زمان صدر اسلام هم بودند؛ هيچ مانعى هم ندارد؛ اما اگر قرار باشد آن كسى كه عقيده ى فاسد دارد، به جان ذهن و دل افرادى كه قدرت دفاع ندارند، بيفتد و بخواهد آنها را هم گمراه كند، اين براى آدم يك مرز است ؛ اين جا آزادى محدود مى شود، از نظر اسلام اين گونه است . يا مثلا بخواهند اشاعه ى فساد بكنند، بخواهند فساد سياسى و فساد جنسى و فساد فكرى به وجود بياورند؛ يا همين فيلسوف نماهايى كه در گوشه و كنار هستند، بخواهند درباره ى اين تحصيلات عاليه براى جوانان خوب نيست ، مقاله بنويسند؛ بنا كنند عيوبش را ذكر كردن ؛ البته به احتمال قوى ، در صدى نود اثر نخواهد كرد؛ اما ممكن است در صدى ده جوانان تنبل اثر بكند. نمى شود اجازه داد كه كسانى بنشينند، با وسوسه و دروغ ، انسانها را از تحصيل علم باز بدارند.
آزادى دروغگويى نيست . آزادى شايعه پراكنى نيست . آزادى ارجاف نيست . من گله اى كه دارم ، اين است كه چرا در زمينه ى مسايل آزادى ، به مباحث اسلامى به مبانى اسلامى مراجعه نمى شود؟ در قرآن سوره ى احزاب آيه 60 مى فرمايد: لئن ام ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم . مرجفون در كنار منافقان و بيمار دلان - كه آنها دو دسته اند - قرار دارند. منافقان يك دسته اند، بيمار دلان - الذين فى قلوبهم مرض - دسته ديگرى هستند؛ اين مرجفون در كنار آنها گذاشته شده اند. مرجفون ، يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترساندند.. يك جامعه تازه تاءسيس شده ى اسلامى ، با آن همه دشمن ، آن همه بسيج قرآنى ، آن همه بسيج نبوى ، همه بايد براى دفاع از كشور و از اين نظام عظيم انسانى و مردمى ، از لحاظ روحى آماده باشند؛ اما يك عده مثل خوره به جان مردم بيفتند و روحيه ها را تضعيف كنند، اينها مرجفونند. قرآن مى گويد: اگر مرجفون يعنى كسانى كه مرتب مردم را مى ترسانند، آدم را نااميد مى كنند، مردم را از اقدام باز مى دارند - دست برندارند، لنغزينك بهم ؛ تو را به جان آنها خواهيم انداخت . اين ، مرز آزادى است . پس آزادى در منطق اسلامى ، يك تفاوت ديگرش اين است كه مرزى از ارزشهاى معنوى دارد.
آزادى در تفكر غربى با تكليف منافات دارد 
تفاوت ديگر اين است كه آزادى در تفكر ليبراليسم غربى ، با تكليف منافات دارد. آزادى ، يعنى آزادى از تكليف . در اسلام ، آزادى آن روى سكه ى تكليف است اصلا انسانها آزادند، چون مكلفند. اگر مكلف نبودند، آزادى لزومى نداشت ؛ مثل فرشتگان بودند. به قول مولوى :
در حديث آمد كه خلاق مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
بشر خصوصيتش اين است كه مجموعه ى انگيزه ها و غرايز متضادى است و مكلف است كه در خلال اين انگيزه هاى گوناگون ، راه كمال را بپيمايد. به او آزادى داده شده ، به خاطر پيمودن راه كمال همين آزادى با اين ارزش ، براى تكامل است ؛ كما اين كه خود حيات انسان براى تكامل است ؛ و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (48) خدواوند جن و انسان را آفريده ، براى رسيدن به مرتبه عبوديت او، كه مرتبه ى بسيار والايى است . آزادى هم مثل حق حيات است ؛ مقدمه اى براى عبوديت .
در غرب ، در نفى تكليف تا جايى پيش رفته اند كه نه تنها تفكرات دينى را، حتى تفكرات غير دينى و كل ايدئولوژى ها را كه در آنها تكليف هست ، واجب و حرام است ، بايد و نبايد هست ، نفى مى كنند الان در آثار اخير همين ليبرال نويسهاى آمريكايى و شبه آمريكايى و كسانى كه پيامبرشان آنها هستند - امتهاى آنها در كشورهاى ديگر، از جمله متاسفانه بعضيها در كشور خود ما دنبال همين هستند - ديده مى شود كه مى گويند تفكر آزاد غربى ، باصل بايد و نبايد و با اصل ايدوئولوژى مخالف است (49) اسلام بكلى نقطه مخالف اين است . اسلام آزادى را همراه با تكليف براى انسان دانسته ، كه انسان بتواند با اين آزادى ، تكاليف را صحيح انجام بدهد، كارهاى بزرگ را انجام بدهد، انتخابهاى بزرگ را بكند و بتواند به تكامل برسد.