خاطرات و حكايتها جلد دوم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۳ -


مشروطه يك دام بود براى ملت نه يك نهضت انقلابى 
شهيد مطهرى تاريخ را خوب مى دانست و دوره هاى مختلف تاريخ كشور ما را هم بعد از اسلام يقينا مطالعه كرده بودند و مى دانستند و لذا آدمى نبود كه حساب نكرده و بدون مطالعه حرف بزند. (30) بنابراين من مى خواهم اين را قرينه بگيرم و بگويم مثلا وقتى ايشان آن جمله را گفتند، به ياد دوران مغول بودند. چون دوران مغول يكى از آن دوره هاى فوق العاده سخت براى عالم اسلام است و همان طور كه ميدانيد، عالم اسلام آنچه را در دوران مغول از دست داد چيزى نيست كه ممكن باشد در ظرف يك قرن و دو قرن سه قرن برگردد و من شك دارم كه تا الان هم ، آنچه از منابع اصيل فقهى اسلامى كه در حمله مغول از دستمان رفته ، آيا توفيق داشتيم آنها را به دست بياوريم يا نه ؟ و شايد اگر حمله مغول پيش نمى آمد و اگر اين قدر كتابخانه و عالم و اين همه كتاب از بين نمى رفت الان چيزهايى از آن روز داشتيم كه اصلا در سرنوشت جهان اسلام و تمدن اسلامى تاثير مى داشت .
من تصور مى كنم علت اين تحليل شهيد مطهرى رضوان الله تعالى عليه ، با توجه به اين مطلب باشد كه حمله كنندگان در دوران مغول مردمانى بودند كه هدفى جز ملك گشايى آن هم در شكل نيمه وحشى آن ، نداشتند، يعنى مى خواستند سرزمين ها را بگيرند، اما قصد انهدام فرهنگ و نابودى فرهنگ قائم در اين كشور را نداشتند، به اين دليل كه بالاخره خودشان هم به اين فرهنگ گرويدند، يعنى مسلمان و حتى تعدادى از آنها شيعه شدند و ما مى دانيم كه آثار فرهنگى او لجايتو و گوهرشاد و ساير سلطان ها و افراد قبايل و نوادگان مغول و تيمور در ايران الان هم هست ، يعنى اينها آمدند براى اين كه آب و خاك را بگيرند اما نتيجتا در كنار كشتار و خونريزى و ملك گشايى ، نابودى فرهنگ و فرهنگيان هم وجود داشت . در حالى كه مهاجمين غربى از قبل از آغاز مشروطيت در ايران بودند و بايد گفت دوران آن خطر از ناكامى مشروطيت در ايران پديد آمده است و نظر شهيد مطهرى هم قطعا از شروع نهضت مشروطيت نيست ، بلكه از شروع شكست مشروطيت است .(چون مشروطه يك دام براى ملت بود، نه يك نهضت انقلابى ) لذا از آن لحظه تا شهريور 20 دوران اوج سلطه تفكر و فرهنگ و تمدن غربى است كه با چراغ آمده بود به قصد انهدام فرهنگ و گزيده ترين كالا هم را نابود مى كرد و از بين مى برد؛ يعنى فرق بين مغول و اين مهاجمان قرن بيستم اين بود كه مغول مثل برخى اقوام با گيجى و غفلت وارد شد، اما غربى ها با آگاهى و هوشيارى و به قصد انهدام مراكز اصلى وارد شدند و البته اين كه غربى ها ايشان تا شهريور 20 را فرمودند؛ من خيال مى كنم بعد از شهريور 20 را بايد يكى از فصول مهم اين دوره دانست ، يعنى اگر چه دوران رضاخان در اين مملكت مثل يك بلدوزر بود و رضاخان تمام زيبايى ها و ظرافت ها را بى محابا خراب مى كرد، اما براى نابود كردن ريشه هاى اعتقاد، بعد از آن ويرانى دوران رضا خان كه هنوز به جا مانده بود، يك حركت ظريفترى لازم بود كه در دوران سى و پنج ، شش سال بعد از 1320 به تدريج آن حركت را شروع كرد و واقعا بذر اعتقاد و فرهنگ و معرفت را كه بعد از آن انهدام رضا خانى باقى مانده بود، داشت دانه دانه از خاك بيرون مى كشيد و نابود مى كرد كه بايد اين قسمت هم جزو آن دوران به حساب آيد. (31)
موفق ترين چهره در تقريب دانشگاه روحانيت 
مرحوم مطهرى با دو ابزار و دو وسيله توانستند تفاهم و نزديكى بين دو قشر روحانى و دانشگاهى را به وجود بياورند. يكى تلاش عملى و ديگرى غناى شخصيت ايشان بود، كه از نظر تلاش عملى ، ايشان در دانشگاه درس ‍ مى دادند و در مجامع تحصيلكرده ها و مهندسان و پزشكان به نحوى شركت داشتند كه به عنوان يك قطب و ملجاء و پناهى براى تحصيلكرده هاى جديد بودند، و همان طور كه خود شما احساساتتان را بيان كرديد واقعا همين طور بود، يعنى هزاران دانشجو و فارغ التحصيل و كسانى كه در مسائل فرهنگ جديد درس خوانده بودند و تحصيل كرده بودند، آقاى مطهرى را به عنوان يك ملجاء و پناه ملاذ (32) و آدمى كه مى تواند حرفشان را بفهمد و دردشان را علاج كند و سوالاتشان را پاسخ بدهد، مى شناختند.
نوشته ها و سخنرانى ها و مصاحبه هاى آقاى مطهرى در راديو در دانشگاههاى مختلف سراسر كشور نشان دهنده ى اين است كه شايد بتوانم بگويم ايشان موفق ترين چهره روحانى بودند در ميان اميدهاى فرهنگ جديد در دانشگاه و موفق ترين چهره اى بودند كه هيچ كدام از اين چهره هاى تقريب بين روحانيت و دانشگاه به قدر ايشان در اين جهت موفق نبوده اند.
اما وسيله دومى كه براى تفاهم بين روحانى و دانشگاهى در اختيار داشتند براى تفاهم بين روحانى و دانشگاهى ، آن غناى شخصيت ايشان بود. شما مى دانيد چيزهايى وجود داشت كه بين اين دو قشر جدايى مى انداخت و اين دو قشر را به هم بى اعتماد مى كرد؛ در حدى كه تحصيلكرده هاى جديد، فارغ التحصيل حوزه علميه را آدم هاى با سواد نمى دانستند و اصلا آن چيزى كه او بلد بود، آن را سواد و علم نمى دانستند به اين معنا كه روحانى در عرف و فرهنگ غربى (تزريق شده روى فكر بعضى از تحصيلكرده ها) يك عنصر بى سواد و پر مدعايى به حساب مى آمد و اصلا تضييع وقت مى دانستند كه با او بنشينند حرف بزنند و حتى براى او لياقت چهره و شخصيت قايل نبودند و متقابلا تحصيلكرده هاى حوزه علميه هم تحصيلكرده هاى دانشگاه را با همين چشم نگاه مى كردند و علاوه بر اين آنها را جاهل و عامى هم مى دانستند. يعنى اين اصطلاح اهل علم و عوام در حوزه هاى علميه


تقسيمى بود كه مردم را به اين دو دسته تقسيم مى كردند، اهل علم يعنى آن كسى كه تحصيلكرده ى حوزه است و عوام هم يعنى آن كسى كه تحصيلكرده ى حوزه نيست ، ولو تحصيلكرده ى هر جاى ديگر باشد و خلاصه اين دو قشرى كه هر دو اهل علم و تحصيل اند و هر دو با مغز و تفكر و تعقل سر و كار دارند، همديگر را بى سواد مى دانستند و لذا اين طبيعى است كه شما فرض كنيد اينها اصلا به هم نزديك نشوند. و مرحوم مطهرى جزء شخصيت ها و پيشروان كاروان تقريب روحانى و دانشجو بود كه با قوت و صلابت شخصيت علمى اش ، مخاطبان خودش را متواضع كرده بود، يعنى هنگامى كه ايشان وارد دانشگاه شد و افرادى در رشته هاى مختلف متناسب با شخصيت آقاى مطهرى با ايشان برخورد كردند و از ايشان استفهام نمودند يا با ايشان مساءله را مطرح كردند، مواجه با يك مغز بزرگ و يك انديشه ى عميق و يك ذهن باز شدند و اين مرد متفكر قوى صاحبنظر كه رشته علمى اش فلسفه و فقه بود، بعد با مطالعه جامعه شناسى و فلسفه هاى اروپايى ، افرادى از متخصصان و صاحبنظران اين رشته را به خود جذب كرد و در اين اواخر يك درس جامعه شناسى اسلامى و فلسفه ى تاريخ داشت كه يك عده از افراد صاحبنظر و اساتيد فن در درس ايشان شركت مى كردند و خود ايشان براى من نقل كردند كه دو درس گذشته بودند يكى براى دانشجويان و يكى هم براى اساتيد. و آن درسى را كه شركت مى كردند

ايشان فلسفه هگل را آنچنان قوى و خوب و آگاه با آن قرت علمى كه داشت و فرا گرفته بود درس مى دادند كه كسانى كه در اين رشته ها و اين مقولات كار مى كردند، شخصيت ايشان را و ارزش ايشان را درك مى كردند. و بنابراين ، شخصيت علمى و قوى مرحوم شهيد مطهرى بيشترين تاءثير را روى اين دو قشر داشت . يعنى تحصيلكرده هاى جديد وقتى نگاه مى كردند مى ديدند يك روحانى عالم و متفكر فاضل مثل شهيد مطهرى را در پيش دو دارند جذب مى شدند و آقاى مطهرى نه فقط با ابزارها و طراحى ها و به اصطلاح ابتكار و تدبير خودش توانست اين فضا را به وجود بياورد، بلكه با شخصيت خودش بيشترين سهم را در اين كار داشت .
س : اين نكته كه فرموديد اساتيد دانشگاه جذب ذهن قوى ايشان مى شدند، مرا به ياد خاطره اى انداخت . يعنى در همان درس فلسفه اى كه استادان دانشگاه شركت مى كردند، بنده هم توفيق داشتم و خدمت ايشان مى رسيدم . يك بار صحبت از فلسفه هگل بود، مترجم فلسفه هگل كه از استادان خوب دانشگاه بود و به ايشان علاقه داشت در جلسه درس حضور داشت ، آقاى مطهرى فرمودند: من گمان مى كنم خطايى كه براى هگل در مساءله ى حركت و اصولا در مساءله ى اصل امتناع تناقض حاصل شده ناشى از اين است كه هگل فلسفه خود را بر اصالت ماهيت بنا كرده . آن استاد دانشگاه پرسيد كه شما از كجا اين نتيجه گيرى را كرديد؟ آقاى مطهرى بى درنگ و خيلى سريع فرمودند: من اين مطلب را از كتاب خود شما دريافتم . آن استاد گفتند: از كجاى كتاب چنين مطلبى برمى آيد؟ ايشان به آسانى گفتند اين جا كه شما اين جور ترجمه كرديد، نتيجه اش چنين مى شود. آن وقت آن استاد كه خيلى مرد منصفى بود، تعجب كرد و گفت : بله شما يك چيزهايى فهميديد كه خود من هم نفهميدم . ايشان هم با شوخى و خنده داستانى را در همين جهت نقل كردند. در آن مجلس بعضى از اساتيد دانشگاه كه سنشان از آقاى مطهرى هم زيادتر بود حاضر بودند، شيفته ى عمق فكر ايشان و هم چنين شيفته ى سعه صدر ايشان شدند. مرحوم عنايت كتاب تفكر نوين سياسى در اسلام را (كه اخيرا ترجمه شده ) به آقاى مطهرى تقديم كردند و گفتند، چون استاد شهيد مطهرى مرا برانگيخت بر اين كه چنين كتابى را بنويسم ، به ايشان تقديم مى كنم به هر حال بنده پيرامون نقش تقريب استاد مطهرى نسبت به روحانى و دانشجو نكته اى مى خواستم اضافه كنم و آن اين است كه افراد بسيارى مى خواستند اين كار را بكنند ولى بسيارى از آنها به دليل اين كه نتوانستند تشخيص ‍ بدهند اشكال اصلى كجاست ، موفق نشدند و عده اى از اينها هم وقتى مثلا از حوزه آمدند سراغ جوان ها براى اينكه تقريب ايجاد بكنند، بعضى از اصول خودشان را شايد خدشه دار كردند و مثلا چهره هايى كه كار آنها انسان را به ياد اين شعر مى اندازد:
شد غلامى كه آب جوى آرد آب جوى آمد و غلام ببرد
و برخى از اشكالات را كه تحصيلكرده ها به حوزه داشتند، اينها نمى توانستند تحليل بكنند و ببينند گير كار كجاست . و لذا بنده تصور مى كنم كه خيلى ها در اين جدايى بين روحانى و دانشگاهى تفكر مى كردند، نتوانستند عيب اصلى را از عيب فرعى تشخيص بدهند و مثلا جوان ها به روحانيون انتقادهاى زيادى داشتند كه بعضى از اين انتقادها وارد بود اما خيلى از آنها هم وارد نبود.
به هر حال مهم اين كه روحانيت را به عنوان اصل سالم دانستن و عيب ها را جزئى و فرعى و عرضى دانستن و كوشش كردن براى اين كه آن اصل معرفى شود، اين در واقع هنر آقاى مطهرى بود. (33)
ج : اين درست است و اعتقاد مرحوم مطهرى رضوان الله عليه به نقش نهاد روحانيت منهاى اشتباهاتى كه اين يا آن شخص روحانى ممكن است داشته باشد، يكى از خصوصيات ويژه ى آن بزرگوار بود و اين جمله اى اسلام منهاى روحانيت كه بطور كامل كوبيده شد و واقعا اين مساءله از ذهنهاى كسانى كه در اين رابطه مشتبهات ذهنى داشتند پاك شد، اين را بدوا ايشان درك كرد كه هدف آن كسانى كه دارند يك سرى حرفهايى را مى زنند همين اسلام منهاى روحانيت است و مى خواهند اسلام بدون مفسر و عالم اختصاصى به اسلام وجود داشته باشد، تا راه براى تغيير كلى باز باشد. هم اين معنى و هم اين را شجاعانه و صريحا مطرح كردن و رد كردن از خصوصيات آقاى مطهرى بود. (34)
مانع بزرگ در برابر حركتهاى ضد اسلامى و التقاط 
مرحوم شهيد مطهرى عنصر مؤ ثرى براى حفظ و تداوم خط اسلام و غلبه ى او بر اين امر، از ابتداى پيروزى انقلاب مشهور بود، حتى قبل از پيروزى عده اى بودند كه مصرا مى خواستند صفت اسلامى را از انقلاب بگيرند و بعد از آن هم كه انقلاب به پيروزى رسيد، يعنى از آن اولين لحظات پيروزى تك سانى بودند كه در اين مسير حركت مى كردند و آن كسانى كه اين فكر را داشتند همه جزو بى اعتقادها و ملحدهاى آشكار و صريح نبودند بلكه كسانى هم على الظاهر مسلمان بودند و داعيه ى ضد اسلام نداشتند، امام على الباطن به هيچ وجه نمى توانستند تفكر اسلامى را تحمل كنند، آن هم تفكر فقاهتى اسلام را. لذا طبيعى است كه آقاى مطهرى با حساسيت هايش ‍ و با آگاهى و بصيرتش و با علم فراوانش و با آن حالت خاصى كه به تعبير شما خط شكنى بايد گفت ، در مقابل توطئه ها و مثلا حركت هاى ضد اسلامى و موذيانه با حساسيتش روى التقاط و حركت التقاط (با توجه به اين كه حركت التقاط يكى از خطرناكترين حركات در اين گونه است يعنى هنگامى كه نهضت به پيروزى مى رسد، تازه نوبت تعبير و توضيح هاى على الظاهر اسلامى و على الباطن غير اسلامى مى رسد و به التقاط معروف است ) با آن خصوصيتى كه آقاى مطهرى داشت يك خطر بزرگى براى همه ى اين جناح ها و جبهه متحد كفر و نفاق ، الحاد و استكبار به حساب مى آمد، اينها اگر مى خواستند انسانى را كه از همه ى جوانب مانع بزرگى در مقابلشان محسوب مى گرديد و دستشان راحت به او مى رسيد؛ پيدا كنند آقاى مطهرى رضوان الله تعالى عليه بود. (35)
گريه هاى نيمه شب و احترام عجيب به پدر 
در ابعاد شخصيت اين بزرگوار جنبه ى عرفانى و اخلاق شهيد مطهرى هم بايد مطرح بشود، براى اين كه واقعا فصول بسيار شورانگيزى در زندگى اين شخصيت عزيز وجود دارد كه در آن قسمت هم بد نيست صحبتى بشود و اگر جنابعالى خاطره اى داريد و يا من يك چيزى به يادم بيايد بگويم مناسب است و بنابراين مرحوم مطهرى رضوان الله تعالى عليه انسانى بود كه ظاهر آن حالت استدلال و مثلا منطقى برخورد كردن هايش با رقتها و لطافتها جور در نمى آمد باطن بسيار رقيق و لطيفى داشت . يك وقت ايشان در حدود سالهاى شايد 52 و 53 به مناسبتى گفتند من مايل هستم فرصتى پيدا كنم و كارهاى دانشگاهى مدرسى را كنار بگذارم و بروم قم و تعبير ايشان شايد اين بود كه مثلا خدا را ببينم يا حق را و مثلا به لقاء حق برسم . يك چنين تعبيرى ايشان داشت كه بروم آن جا و كار فرهنگى تواءم با خلوت مناسب با عبادت و رياضت و تهجد بكنم ؛ يعنى يك چنين روحى ايشان داشت و مرد بسيار رقيق و ظريفى بود كه بشدت تحت تاءثير هيجانات عرفانى و معنوى قرار مى گرفت ، لذا با ديوان حافظ و اشعار عرفانى ماءنوس ‍ بود. و هم چنين با قرآن زياد ماءنوس بود و تصور مى كنم اين جور بود كه هر شب تا مقدارى قرآن نمى خواندند نمى خوابيدند، چون اين را من از سفرهايى كه ايشان به مشهد داشتند يا با هم به فريمان رفته بوديم ، يا در مشهد با ايشان بيتوته كرده بوديم ديده بودم كه ايشان قبل از خوابيدن حتما قرآن مى خواندند، اهل تهجد بودند و نماز شب را با حال مى خواندند.
يك شب كه منزل ما بودند خانواده ى ما نيمه هاى شب از صداى گريه ى ايشان از خواب پريده بود و اول نمى دانست اين كيست ؟ تا بعد فهميده بود صداى آقاى مطهرى است كه نيمه شب نماز شب مى خواندند همراه با گريه و با صدايى كه مثلا از آن اطاق مى شد صداى ايشان را شنيد، يك چنين حالاتى داشت . و واقعا بر خانواده و محيط خانوادگى ايشان يك صفا و معنويتى حاكم است چون همسر محترم و محيط خانواده ى ايشان يك صفا و معنويتى حاكم است چون همسر محترم و فرزندانشان يك حالت معنوى و يك توجهات عرفانى دارند كه اين ناشى از توجهات آن بزرگوار است و من خيال مى كنم بسيارى از توفيقات مرحوم مطهرى رضوان الله تعالى عليه ، بر اثر همين حالات بود كه بركات معنوى و آن حال و توجه و عبادت و عرفان ايشان را موفق كرده بود و از جمله خصوصياتى كه در اين رابطه من در ايشان مشاهده كردم و خيلى برايم جالب بود، آن احترام عجيبى بود كه ايشان براى پدرشان قايل

بودند. پدر ايشان پيرمرد روحانى محترم و آدم خوب و ساكتى در فريمان بود و با اين كه من ساعت هاى متمادى در طول زمان در منزل مرحوم مطهرى رضوان الله تعالى عليه در مشهد با ايشان نيز جليس بودم ، صحبت كردنشان را كه مثلا از ايشان استفاده كرده باشم نديديم ، لكن مرحوم مطهرى عجيب احترامى براى او قائل بود، در حالى كه قطعا مرحوم مطهرى رضوان الله تعالى عليه رتبه علمى بالاترى از پدرشان داشتند و شخصيت ايشان شايد با پدرانشان قابل مقايسه نبود، اما به قدرى در مقابل اين پدر خاضع بودند كه حد نداشت . و علتش هم اين بد كه مى گفتند اول كسى كه مرا به مسائل معنوى و حال و عبادت هدايت كرده ، پدرم بوده و مى گفتند پدرشان از دوران كودكى و جوان ايشان را به قرآن خواندن تشويق مى كرده است .
تربيت هاى رجال معنوى مثل مرحوم ميرزا على آقا شيرازى روى ايشان اثر داشته است و براى ايشان خيلى جالب بوده و باحال مخصوصى از ميرزا على آقا ياد مى كردند. ايشان واقعا يك توفيقى داشتند و من از اين لطفى كه خداوند در حق ايشان كرده بود غبطه مى خوردم . ايشان در اوايل كار كه به قم مى روند استادى مثل امام خمينى را پيدا مى كنند، چون كمتر كسانى بودند كه توانسته باشند در آن برهه از زمان از اين سرچشمه مواج صفا و معنويت و عرفان و حكمت آن طور استفاده بكنند اما مرحوم شهيد مطهرى رضوان الله عليه استفاده كردند... و بعد هم استفاده طولانى از درس مرحوم آيت الله در قم استفاده از محضر مرحوم ميرزا على آقاى شيرازى و استفاده از مرحوم قوچانى كه آن را هم من نمى دانستم تا وقتى كه راجع به آقا نجفى قوچانى صحبت شد و اول بار كتاب سياحت غرب آقا نجفى را ايشان به من معرفى كرد و مرحوم آقاى نجفى دو كتاب دارد: يكى ساحت شرق كه شرح حال زندگى ايشان است و يكى هم ساحت غرب است كه مربوط به اصطلاحات عرفا و تصورات عالم بعد از مرگ و برزخ و اين قبيل است . مرحوم مطهرى معتقد بودند، مرحوم آقا نجفى سياحت غرب را از روى خيالات ننوشته بلكه از روى مكاشفه نوشته و مرحوم آقاى نجفى وقتى به قم مى رفته با آقاى مطهرى هم حجره مى شده است و به طورى كه آقاى مطهرى گفتند ماه رمضان كه مى شد، با اين كه معمولا ماه رمضان را اهل علم در شهرهاى خودشان هستند و منبر مى روند و نماز جماعت مى خوانند با عنايت به اين كه مردم هم به اينها توجه دارند؛ اما آقا نجفى با آن درجه و اعتبارى كه در قوچان داشت ماه رمضان از قوچان مى آمد قم و در مدرسه دارالشفاء در اطاق ايشان سكنى مى كردند و آقاى مطهرى مى گفتند بزرگان آن روز در حوزه قم مثل مرحوم خوانسارى و مرحوم صدر به ديدن ايشان مى آمدند و احترام مى كردند و از آقا نجفى مى خواستند تا براى آنها منبر برود و با اين كه تقاضا مى كردند از آقا نجفى برود نماز، ايشان قبول نمى كرد و مى گفت من قوچان را رها كردم آمدم قم حالا مى گوييد اين جا بروم نماز جماعت ؟ و نمى رفت . بعد ايشان مى گفتند البته آقا نجفى به همه ى آقايان بخصوص به مرحوم خوانسارى ارادت داشت و در نماز مرحوم آقاى مطهرى واقعا شانسى داشت و خداى متعال به ايشان لطف كرده بود كه آن گونه اساتيد و آن گونه بزرگان و شخصيت هايى مثل آقا ميرزا على آقا را درك كرده بود، چون خيلى كم اتفاق مى افتد كسى مثلا يكى دو تا از اينها را در تمام مدت عمرش مثلا ببيند و حال آن كه ايشان همه ى اينها را ديده بود و الحمدلله توفيقات الهى از هر جهت نصيب اين بزرگوار مى شد.(36)
اطمينان امام به شاگرد خوب خود 
مرحوم شهيد مطهرى يكى از اركان مبارزه در هنگام اوج گيرى انقلاب در تهران بودند و ايشان يكى از دو سه نفر افرادى بودند كه امام به ايشان نهايت اطمينان و اعتماد را در اداره ى قضاياى ايران و مسائلى كه در كشور بود داشت ، البته من در آن موقع از تبعيد برگشتم آمدم تهران و سپس رفتم مشهد و مجددا بعد از يك مدت كوتاهى آمدم تهران و سپس رفتم مشهد و مجددا بعد از يك مدت كوتاهى آمدم تهران و همين طور كه مى دانيد غالبا با ايشان در ارتباط زيادى بودم ، تا اين كه مقارن هفته هاى آخر قبل از پيروزى انقلاب ، شوراى انقلاب تشكيل شده بود و من خبر نداشتم ، چون آن موقع براى محرم رفته بودم مشهد كه آقاى مطهرى به من اطلاع دادند فورا بيايم تهران ، ولى به دليل كارهايى كه داشتم آمدنم به تهران يكى دو سه روز تاءخير افتاد مجددا پيغام دادند و من آمدم تهران .
به هر حال ايشان يك شخصيت سياسى بود كه كار سياسى مى كرد و از جمله خصوصياتى كه من از ايشان فراموش نمى كنم صداقت و قاطعيت ايشان در مقابل حركت مؤ ذبانه اى بود كه از طرف ليبرال هاى ميانه حال در اولين روزهاى بعد از پيروزى انقلاب براى خنثى كردن صفت اسلامى انقلاب انجام مى گرفت .
آنوقتى كه بختيار پيشنهاد كرده بود برود پاريس خدمت امام برسد، يك شرحى داده بود به يكى از اين آقايان و البته به جبهه ملى تا بياورد در جمعى كه ما بوديم و آن شرحى بود كه بختيار فرستاد تا اگر امام قبول كند، در چهارچوب يك اعلاميه براى اطلاع عموم صادر شود و اين اعلاميه مى توانست براى بختيار وجهه درست كند و كار

را عقب بيندازد، ولى دو نفر قاطعا با آن مخالفت كردند: يكى مرحوم شهيد مطهرى بود و يكى هم مرحوم شهيد بهشتى و اين دو نفر هر كدام نكته اى را به عنوان ايراد در اين اعلاميه ذكر كردند كه اگر آن دو نكته اصلاح مى شد، نظر بختيار، تاءمين نمى شد....
به هر حال ايشان بينش سياسى عميق داشت و عمق طبيعى و فكرى آقاى مطهرى در ميدان سياست هم آشكار مى شد و ايشان به همين دلايل يا شايد حداقل يكى از دلايل همين عمق و امانتشان بود كه امام به ايشان در معرفى و شناسايى افراد بيش از همه اطمينان مى كردند و شايد تعدادى از شخصيت ها و اشخاصى كه در شوراى انقلاب يا بعضى از مسئوليت هاى ديگر، امام آنها را گماشتند با معرفى آقاى مطهرى و اطمينانى بود كه امام به آقاى مطهرى داشتند كه انصافا به حق بود و به نظرم مى رسد همين كه ايشان شاگرد خوبى براى امام بودند قدر امام را واقعا مى دانست و امام را مى شناخت امام هم اين شاگرد خوب و ممتاز خودش را واقعا مى شناخت و او را بهتر و بيشتر از همه ى ما دوست داشت و قدر ايشان را مى دانست . (37)
معامله رضاخان با منافع اين ملت 
شما جوانان عزيز بدانيد در اين كشورى كه شما زندگى مى كنيد، امروز هيچ گونه تسلطى - نه آمريكا و نه هيچ قدرت ديگرى - بر اين كشور و بر سياستهاى اين كشور و بر دولت اين كشور ندارد. در اين كشور، سفير آمريكا و سفير انگليس ، هر چه مى خواستند به رؤ ساى اين كشور ديكته مى كردند يك روزى آنها همان گونه انجام مى دادند. آن روز اگر سفير آمريكا در مهمترين مسائل جهانى و داخلى نظرى داشت ؛ آن نظر را به محمد رضا پهلوى كه شاه ايران بود، و يا نخست وزير او و يا به هر يك از وزراء مى گفت ؛ محال بود آنها بر طبق آن عمل كنند حتى اگر بر خلاف منافع شخصى آنها هم بود، ناچار بودند عمل كنند. مدتى تلاشى مى كردند، دست و پايى مى زدند، ليكن مجبور بودند عمل كنند. تسلط بيگانه ها در اين كشور اين طورى بود. در اين كشور، قرارداد نفت ايران و انگليس داشت مدتش تمام مى شد، چند نفر در دوره ى پهلوى اول نشستند قراردادى را تنظيم كردند كه تا حدودى منافع ايران در آن رعايت مى شد. رضاخان وارد جلسه ى هياءت وزرا شد، رفت آن نوشته را از مقابل وزير ذى ربط برداشت و همان جا جلوى چشمانشان داخل بخارى انداخت و سوزاند. چرا؟ چون قبلا سفير انگليس و فرستاده انگليس پيش او آمده بود و يكى دو ساعت با او جلسه ى خصوصى برگزار كرده بود و در آن جلسه خصوصى ، آنچه بايد به آن شخص بگويد، گفته بود و او هم آمد چيزى را كه حتى اندكى منافع ايران را تاءمين مى كرد و دشمن و بيگانه آن را تحمل نمى كرد، داخل بخارى انداخت و سوزاند و از بين برد عزيزان من تمام تاريخ دوران پهلوى در اين كشور، اين گونه گذشته است . منافع ملت تاول كار تحت الشعاع منافع انگليس بعد هم در اين سى ، چهل سال اخير، تحت الشعاع منافع آمريكا.
اگر منافع آمريكا در چيزى بود، در كارى بود، در معامله ايى بود، محال بود كه مسئولان اين كشور برخلاف آن رفتار كنند؛ برطبق نظر آنها رفتار مى كردند. انقلاب آمد، اين بساط غلط، اين معامله غلط، اين رابطه بسيار تحقيرآميز و ذلت بار را به هم زد. (38)

مساءله داران با انقلاب ، حسابى دور و بر دانشگاه مى چرخند 
يك نكته ديگر اين كه - البته من از چند سال پيش اين را حس مى كردم ؛ حالا هم به شكل ديگرى همان هست - غالبا برخى از معضلات سياسى و فرهنگى خارج از محيط دانشگاهها، به دانشگاهها تحميل مى شود. دانشگاه به طور طبيعى به عنوان مجموعه اى كه از محيط بيرون خودش جدا نيست خودش مسايلى را دارد.بعضا اين جور است كه فكر خاصى ، جهت گيرى و نظر خاصى در دانشگاهها اقحام - تزريق - و وارد مى شود - از سوى يك مجموعه ، يك گروه و يك جمع - كه اين هميشه چيز بى خطرى نيست ، گاهى اوقات واقعا خطرناك است ؛ كما اين كه الان من اين را احساس ‍ مى كنم .
چند سال قبل - حدود ده ، دوازده سال قبل ، در زمان امام (رضوان الله عليه ) - اين گونه چيزها در محيط دانشجويى بود.البته بنده آن وقت بيشتر فرصت و توفيق داشتم ؛ در محيطهاى دانشجويى مى رفتم و با دانشجوها گفتگو مى كردم و مستقيم مورد سؤ ال قرار مى گرفتم ، بيشتر از حالا در جريان مسايل فكرى دانشجوها بودم .آن وقت هم اين بود، اين احساس مى شد؛ الان هم هست .
بعضيها با جريان انقلابى در كشور، مساءله دارند؛ شما آقايان و خواهران بايد اين را توجه داشته باشيد - با حركت انقلاب ، مساله دارند - آنها از اوايل انقلاب درصدد اين بوده اند كه با هر وسيله ى بخصوص با وسايل فرهنگى و سياسى و اينها، چون ابزارهاى ديگرى در اختيارشان نبوده - با انقلاب پنجه بيندازند و براى مسائل جارى انقلاب ، مشكل درست كنند. من حالا هم احساس مى كنم كه آنها حسابى دورو بر دانشگاه مى چرخند.
اول انقلاب - سال 58 كه هيچ كدام از شماها آن وقت در جريان مسائل دانشجويى نبوديد و خيلى بوديد - اين كار شد؛ يعنى گروهكهاى سياسى و افراد ضد انقلاب و اينها آمدند و دانشگاه را به طور رسمى و علنى ، مركز فعاليتهاى خودشان قرار دادند.از همين خيابانهاى غربى دانشگاه تهران - عمارتهاى غرب خيابان شانزده آذر كه بعضى از آنها مال دانشگاه است - از ساختمانهاى دانشگاه و ساختمانهاى آن

طرف استفاده كردند اصلا ستاد عمليات جنگى داشتند در آن جا بعدا مبالغ زيادى سلاح و اينها پيدا شد
اصلا دانشگاه را مركز فعاليتهاى ضد نظام و ضد جمهورى اسلامى و ضد دولتى كردند.متاءسفانه آنها مدتى هم آن اوايل كار، توفيق پيدا كردند؛ در داخل تشكيلات دولتى - يعنى تشكيلات خودى انقلاب - هم بعضيها با آنها بى ارتباط نبودند.البته نه با همه آنها، ليكن با بعضيشان ارتباطات داشتند؛ از آنها حمايت مى كردند، به آنها كمك مى كردند و هواى آنها را داشتند.يا ممكن بود بعضى ديگر، ارتباط خاصى هم نداشته باشند، ليكن طرز فكرشان اين بود كه بايد بگذاريم آنها فعاليتهاى خودشان را بكنند؛ در حالى كه آنها يك حركت به شدت خطرناك و زهر آگين و ضد انقلاب و ضد مصالح نظام را در دانشگاه شروع كرده بودند و مى خواستند در سنگر دانشگاه ، اين كارها را انجام بدهند.
خوب ، با آنها برخورد شد؛ عمدتا هم خود مردم و جوانهاى انقلابى برخورد كردند، نظام هم به ميدان آمد و آن قضايا تمام شد.تا مدتها اين جور نزديك شدن به دانشگاه نبود، بعد بتدريج بعضى از جريانهاى سياسى كه با اساس ‍ و موجوديت انقلاب دل خوشى ندارند، باز آمدند، به دانشگاه نزديك شدند و به بدنه ى دانشگاه چسبيدند. (39)
آن چيزى كه من به نظرم مى رسد بايد شما جوانهاى مؤ من و داراى احساس ‍ مسؤ وليت ، خيلى به آن توجه بكنيد، اين است كه حتما كوشش خودتان را در سالم سازى محيط دانشگاه بكنيد؛ يعنى از همين نشريات استفاده كنيد، به مخاطبين خودتان قدرت تحليل بدهيد كه حوادث و پديده ها را بتوانند بشناسند و تحليل بكنند، و نگذاريد از بيرون دانشگاه براى محيط دانشجويى ، خط و رسم و نشان و هدايتهاى غلط درست كنند.
هر چه هم مى توانيد تلاش كنيد كه محيط دانشگاه را دينى كنيد؛ اين براى خود دانشجو، براى آينده كشور، براى پيشرفت كشور، براى پيشرفت علمى دانشگاه خوب و مفيد است . هر چه محيط دانشگاه ، محيط تدين و سلامت دينى باشدت براى دانشجو، براى درس خواندن ، براى فكر صحيح كردن و براى هر گونه تلاش سياسى و فرهنگى سالم ، امن تر خواهد بود.بچه ها را متدين بار بياوريد؛ البته به همان اندازه هاى كه در اختيار شماست . (40)
رژيم پهلوى فاسد، وابسته ، تحميلى و بى كفايت 
جمعى از جوانان از اقشار مختلف با رهبر معظم انقلاب اسلامى ديدار نمودند و علاوه بر بهره گيرى از بركات معنوى ديدار ولى فقيه ، سؤ الهاى خود را نيز مطرح و از علم و رهنمود معظم له نيز استفاده نمودند برخى از سؤ الات كه مرتبط با اهداف اين مجموعه است انتخاب گرديده است .
سؤ ال : بعونك يا لطيف .انا فتحنا لك فتحا مبينا. پدر عزيزم زمانى كه من پا به عرصه وجود نهادم چند سالى از وقوع انقلاب گذشته بود. با وجود اين ، من به انقلابى كه به رهبرى امام عزيز و به همت شما و تمام ملت عزيز و غيورمان بوقوع پيوست ، افتخار مى كنم .
من از جوانان بعد از سالهاى حماسه هستم ؛ از جوانان بعد از انقلاب . لذا من تنها زمانى انقلاب را درك مى كردم كه اين نهال پربار در پايدارى قرار داشت .
بنابراين هميشه براى من اين سئوال مطرح بود كه : چرا انقلاب ما بوجود آمد؟ چه طور آن همه زن و مرد و پير و جوان به خيابانها ريختند و به رهبرى شما بزرگواران به قلب تاريخ زده اند و آن حادثه بزرگ را بوجود آوردند؟
از شما خواهش مى كنم كه آرزوى من را برآورده كنيد و جواب سئوال من را در سخنان دلنشينتان بگوييد.از شما سپاسگزارم .
بسم الله الرحمن الرحيم
اين يكى از طبيعى ترين و منطقى ترين سئوالهايى است كه جوانان امروز مى توانند طرح كنند و اين دختر عزيزمان سئوال را خيلى خوب و با عبارات شيوا و دلنشين مطرح كردند.
انشاء الله كه موفق باشند.من هم تا آن جايى كه وسعت جلسه اجازه مى دهيد پاسخ مى دهم .انقلاب ما يك حركت عظيم مردمى بر عليه حكومتى بود كه تقريبا تمام خصوصيات يك حكومت بد را داشت ؛ هم فاسد بود، هم وابسته بود؛ هم تحميلى و كودتايى بود، و هم بى كفايت بود.من همين چهار خصوصيت را توضيح مختصرى مى دهم .آن حكومت اولا فاسد بود، فساد مالى داشتند؛ فساد اخلاقى داشتند، فساد ادارى داشتند. در فساد ماليشان همين بس كه خود شاه و خانواده هاى او در بيشتر معاملات اقتصادى كلان اين كشور داخل مى شدند؛ خود او و برادران و خواهرانش جزو كسانى بودند كه بيشترين ثروت اندوزى شخصى را كردند. رضا خان در دوران شانزده ، هفده ساله ى سلطنت خود ثروت كلانى اندوخت . نيست بدانيد كه بعضى از شهرهاى اين كشور حسب سند در بست متعلق به رضاخان بود مثلا شهر فريمان تماما ملك رضا خان بود بهترين املاك و زمينهاى اين كشور متعلق به او بود.او به اين چيزها و به جواهرات علاقه داشت .
البته بچه هايش قدرى مشرب وسيعترى داشتند؛ هر گونه ثروتى را دوست مى داشتند و جمع مى كردند بهترين دليل هم اين است كه وقتى اينها از اين كشور رفتند، ميلياردها دلار ثروتشان در بانكهاى خارجى انباشته شده بود.
شايد بدانيد كه ما بعد از انقلاب خواستيم كه ثروت شاه را به ما برگردانند، و البته طبيعى هم بود كه جواب ندهند - آن وقت تخمينى كه از مال مجموع اين خانواده زده مى شد، دهها ميليارد بود.رفتند در جاهاى مختلف دنيا مستقر شدند و همه شان جزو ثروتمندان شدند.اين پولهاى كلان را با زحمتكشى كه بدست نياورده بودند، كاسبى مشروع كه نكرده بودند؛ اينها پولهايى بود كه زراندوزيها و ثروت اندوزيهاى غير مشروع ، آن را بوجود آورده بود.نظامى كه در راءس خودش اين قدر فساد مالى داشت ، ببيند چگونه نظامى بود و با مردم چه مى كرد.
از لحاظ اخلاقى هم فاسد بودند؛ باندهاى تبهكار معاملات قاچاق زير دست برادران و خواهران اين شخص قرار داشتند.
از لحاظ مسائل اخلاقى و جنسى ، چيزهايى هست كه گفتن و شنيدنش ‍ عرق شرم بر پيشانى انسان مى آورد.البته گوشه اى از خاطرات اين چيزها را بعدها كسان و نزديكان و دستياران خودش نوشتند و منتشر كردند.
از لحاظ فساد ادارى هم رو به تباهى بودند؛ در مديريتها، صلاحيتها را رعايت نمى كردند. وابستگيهاى به خودشان و دستورات سرويسهاى اطلاعاتى و امنيتى بيگانه را ملاك قرار مى دادند و كسانى را سر كار مى آورند.ببينيد حكومتى كه در راءس خودش رشوه مى گيرد، ثروت اندوزى مى كند، معامله قاچاق مى كند، به مردم خيانت مى كند، چگونه حكومتى است .
اگر كسى بخواهد اينها را با دلايل و شواهدش بگويد، كتابها خواهد شد.
آنها وابسته بودند.وابستگيشان به خاطر اين بود كه از مردم به كلى بريده بودند.براى حفظ حكومت خودشان ، خود را ناچار مى دانستند كه به خارجيها متكى بشوند. رضاخان را انگليسها سر كار آوردند كه جزو تواريخ مشخص و مسلم و روشن است .

محمد رضا را هم انگليسها تثبيت كردند. بعد از دوره ى حكومت دكتر مصدق ، كودتا را آمريكاييها به راه انداختند - و البته از دست انگليسيها ربودند - و آنها خودشان تسلط پيدا كردند.
اينها در اغلب امور اين كشور، وابسته بودند.
مستشاران آمريكايى و دهها هزار آمريكايى در مهمترين مراكز نظامى ، اطلاعاتى ، اقتصادى و سياسى اين كشور شغلهاى حساس و درآمدهاى گزافى داشتند و آنها در حقيقت كارها را انجام مى دادند و به آنها خط مى دادند.دستگاه اطلاعاتى اين كشور را آمريكاييها و اسرائيليها بوجود آوردند. (41)
در سياستها، تابع نظرات انگليسيها و در اين اواخر تابع نظرات آمريكاييها بودند؛ در زمينه هاى منطقه اى و جهانى ، حتى در زمينه هاى اقتصادى - مثلا قيمت نفت چه قدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شركتهاى خارجى در نفت ايران به چه كيفيت باشد - در همه ى اين مسائل مهم و حساس ، آن چيزى را اينها انجام مى دادند كه از آنها خواسته شده بود - البته منافع خودشان را در نظر داشتند.
براى خارجيها فداكارى نمى كردند، بلكه براى حفظ حكومت خودشان ، صد در صد به بيگانگان ميدان مى دادند و به آنها تكيه مى كردند و دست آنها را در تطاول به اين كشور و اين ملت باز مى گذاشتند.
حكومت آنها، تحميلى و كودتايى بود؛ با كودتا سر كار آمده بودند، هم رضاخان با كودتا سر كار آمده بود، هم محمد رضا با كودتا سر كار آمد. حكومت كودتايى معلوم است چه طور حكومتى است . بر مردم تحميل بودند و از آراى مردم ، عقايد مردم ، دلبستيگى هاى مردم ، فرهنگ مردم ، درخواست و اراده ى آنها هيچ نشانى نبود. آنها براى آراى مردم ، براى خواست مردم ، براى عقايد مردم ، براى دين مردم ، براى فرهنگ مردم هيچ احترامى قائل نبودند؛ هيچ رابطه اى صميمى و دوستانه اى با مردم نداشتند رابطه ، رابطه ى خصمانه بود، رابطه ارباب و رعيت بود، رابطه آقايى و نوكرى بود.سلطنت بود ديگر سلطنت و پادشاهى ، معنايش همين است ؛ يعنى حكومت مطلقه اى كه هيچ تعهدى در مقابل مردم ندارد.
خانواده ى پهلوى ، پنجاه سال در كشور ما اين گونه زندگى كردند.
و بالاخره آنها بى كفايت بودند.شما وضع كنونى كشور را مشاهده مى كنيد. شكى نيست كه هر كسى در اين كشور مى داند - بخصوص شما جوانان - كه ما در ميدانهاى علمى دنيا و در ميدان صنعت و تكنولوژى و پيشرفتهاى علمى و تحقيقات ، جزو كشورهايى هستيم كه سالها بايد تلاش كنيم تا خودمان را به آن نقطه اى كه شايسته ى ماست ، برسانيم .

اين عقب افتادگى ، بر اثر پنجاه سال حكومت رژيم بى كفايتى است كه نتوانست از اين ظرفيت عظيم كشور و از اين استعداد خروشان اين ملت استفاده كند.
شما داريد اين استعداد امروز را نگاه مى كنيد و مى بينيد.ببينيد جوانان ما در ميدانهاى مسابقات علمى دنيا، چه بروز ظهور و تبريزى پيدا مى كنند در گذشته اين استعدادها استفاده نمى شد و به آنها بى اعتنايى مى شد؛ صرفا در جهت اهداف و خواسته هاى نامشروع خودشان از آن استفاده مى كردند . البته بعضيها مى گذاشتند مى رفتند، خيليها هم مى ماندند، ليكن بدون آن كه در استعدادهاى آنها هيچ درخششى بوجود بيايد و كارى انجام بگيرد؛ مملكت را ويرانه رها كرده بودند.
بعد از جنگ يكى از بزرگترين كارهاى ما، اصلاح ويرانيهاى جنگ بود.مى ديديم كه آنچه جنگ بر سر اين ملت آورده به مراتب كمتر از آن چيزى است كه حكومت سالهاى متمادى خاندان پهلوى آورده بود.يك چنين حكومتى ، سالها بر مردم حكومت كرده بود.
وقتى در سال 41 فرياد امام بلند شد، بغض مردم تركيد. مردم در طول دهها سال بغض كرده بودند؛ بعضيها به آن وضع عادت كرده بودند؛ بسيارى هم بغض كرده بودند. حرف امام به دلها نشست بدانيد آن روزى كه امام اين فرياد را بلند كردند، هنوز مرجع تقليد معروفى نبودند. البته ايشان در قم بين علما و بزرگان ، فضلا و طلاب حوزه ، خيلى موجه بودند و پايگاه خيلى بلندى داشتند، اما در بين مردم سراسر كشور آن چنان شناخته شده نبودند .
اين فرياد كه بلند شد، چون درست بود، چون بحق بود - زيرا متكى به خواستهاى مردم بود، و در اصل به اسلام و دين متكى بود - بلافاصله همه جا به طور طبيعى منتشر شد؛ دهن به دهن ، دست به دست ، دل به دل ، سير كرد؛ به همه جا رسيد و مردم را به امام علاقه مند كرد . امام بزرگوار ما كه در سال 41 به هنگام شروع مبارزات چندان معروفيتى نداشتند، در خرداد 42 وضع و پايگاهشان در دلهاى مردم به آن جايى رسيده بود كه آن حادثه پانزده خرداد 42 در تهران اتفاق افتاد و هزاران نفر در راه امام جان خودشان را فدا كردند؛ اين بر اثر حقانيت آن فرياد بود .
امام تعاليم اسلام را براى مردم بيان كرد، معناى حكومت را بيان كرد، معناى انسان را بيان كرد . براى مردم تشريح كرد كه چه بر آنها دارد مى گذرد و چگونه بايد باشد . حقايقى كه اشخاص جرات نمى كردند بگويند، او اينها را بطور صريح - نه به شكل درون گوشى ، نه به شكل شبنامه تنه آن طورى كه گروهها و احزاب به صورت بسته و سلولهاى حزبى و براى كادرهاى حزبى بيان مى كنند - روان ، آسان ، در فضا، براى عموم مردم بيان كرد . اين بود كه مردم پاسخ گفتند .
البته از آن روزى كه امام شروع كردند، تا آن روزى كه اين انقلاب پيروز شد، پانزده سال طول كشيد - پانزده سال دشوار .
شاگرد امام ، دوستان امام ، دست پروردگان امام ، آحاد مردم ، افراد روشن بين جامعه اعماق و روح اين پيام را درك كردند، آن را گرفتند و در نقاط مختلف و در محافل مختلف و در قشرهاى مختلف آن را گفتند .
گفت و باز گفت اين سخنان و ايستادگى در راه اين سخنان ، مشكلات فراوانى ايجاد كرد؛ هزاران نفر به شهادت رسيدند و تعداد چند برابر اينها زير شكنجه ها افتادند . دوران خيلى سختى گذشت . بعضى ها در طول اين پانزده سال ، يك شب با امنيت و راحت به خانه هايشان نرفتند؛ يك روز با اطمينان از

اين كه به آنها آسيب نمى رسد، از خانه هايشان بيرون نيامدند . سختيها گذشت و امام در تمام اين دوران ، مرشدانه ، حكيمانه ، شجاعانه رهبرى مى كرد . بالاخره در يكى ، دو سال آخر اين امواج خروشان مردمى بوجود آمد.
هر جا كه آحاد مردم با انگيزه دينى ، با انگيزه ى خدايى و بدون چشمداشت مادى وارد ميدان بشوند، هيچ قدرتى نمى تواند در مقابلشان ايستادگى كند. همان طور كه امام فرمودند آنها با همه ى آن ساز و برگشان در مقابل ملت دست خالى ما نتوانستند بايستند، اين انقلاب بوجود آمد و پيروز شد. (42)