خاطرات و حكايتها جلد دوم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۲ -


خاطره اى شادى آور روز برادرانمان را فراموش نمى كنم 
البته در اين رابطه (شكستن حصر آبادان ) خيلى خاطرات در ذهنم هست كه شايد همه آنها را در ياد نداشته باشم ، يا به تفصيل يادم نيايد؛ از جمله آنها كه جزء خاطرات شيرين است ، نفوذ نيروهاى دشمن به غرب بهمن شير، يعنى داخل جزيره آبادان بود و چون قسمت شرقى جزيره آبادان را رودخانه اى بهمن شير مى پوشاند، دشمن آمده بود داخل نخلستانهاى كنار رودخانه بهمن شير و از رود خانه هم عبور كرده بود وارد جزيره آبادان شد، يعنى در آن وقت ما نه فقط از طرف شرق آبادان بلكه حتى از جنوب آبادان هم از داخل جزيره تهديد مى شديم و اين براى ما، خيلى چيز تلخ و خطرناكى بود كه برادران ارتش و اقعا در آن جريان خيلى تلاش و فداكارى كردند.
يك فرماندهى بود كه اكنون اسمش يادم نيست ، يعنى سرهنگى بود كه ظاهرا فرمانده يك تيپ يا گردان بود و شجاعت خيلى زيادى كرد، بعد هم به او نشان تقدير دادند و در آن زمان ، هم برادران سپاه بودند، هم متفرقه در آبادان زياد بود و همان طور كه مى دانيد در آبادان ستادهاى كوچك رزمنده و فداكار و شجاع ، وابسته به گروهاى مختلف و جود داشت ، اما بدون انسجام بودند و همه اينها با اين نيت آن جا ريخته بودند كه دشمن را بعد از اين كه وارد جزيره آبادان شده بود و شهر آبادان را تهديد مى كرد، از آن جا بيرون كنند و همين كار را كردند و آن شكست براى دشمن در آن جا به قدرى تلخ و گزنده بود كه من خاطره ى شادى هاى آن روز برادرانمان را فراموش نمى كنم و آن روز تعداد زيادى از دشمن متجاوز را كه به سمت آبادان مى آمدند در رودخانه ريختند و غرق كردند. (13)


هم زمين و زمان را داشتيم از دست مى داديم 
خاطرات زيادى از آن دوران دارم كه يكى از آنها خاطره ى استمدادهاى پى در پى آقاى دكتر شيبانى است و من آن وقت به رفقا مى گفتم دكتر شيبانى رفته است آبادان تا شهيد شود و واقعا رفته بود آن جا كه برنگردد زيرا اين كه مى گويم اصلا به ايشان مى آمد و اين طور وانمود مى شد، چون رفته بود آن جا نشسته بود و مرتب با تلفن و تلفنگرام از اين گوشه و آن گوشه استمداد مى كرد و حق هم داشت . لذا ما هم فشار مى آورديم به بنى صدر، براى اينكه همه ى كليدها در دست بنى صدر (14) بود در حالى كه بنى صدر اصلا غمش نبود؛ چون بعضى از ارتشى ها در قضيه از دست دادن خرمشهر يك فلسفه اى به مغز بنى صدر القاء كرده بودند و آن اين بود كه ما زمين مى دهيم ، زمان مى گيريم ، به اين معنا كه طولانى شدن مدت به سود ما و به زيان دشمن است ، پس براى اين كه مقدارى خودمان را پيش ببريم و آماده بشويم و مجهز بشويم اگر زمين هم داديم ، داديم . غافل از اين كه در آن روز ماهم زمين و هم زمان هر دو را داشتيم از دست مى داديم و زمان هم واقعا به نفع ما نبود براى اين كه زمان هر چه مى گذشت دشمن مستقرتر و در زمين فرو رفته مى شد و دفاع خود را قويتر مى كرد. بنابراين مطلب اين طور نبود كه او مى گفت ولى به هر حال اين فكر در آبادان صادر شد والا اگر امام نبود اينها كوتاهى مى كردند و آبادان تا مدت ها بعد هم شايد مى ماند. (15)

از شادى گرفتن چهار قبضه خمپاره انداز در پوست نمى گنجيديم 
من خاطره هاى زياد و تلخى از اين جريان دارم (16) كه البته اين را هم بايد برويم سپاه در آن وقت انسجام و سازماندهى لازم را نداشت ، يعنى آن سپاهى را كه شما اكنون مى بينيد با سپاهى كه در سال 59 بود نيم شود مقايسه كرد، براى اين كه اولا سپاه در آن روز كوچك بود و حالا بزرگ شده است ثانيا اين كه سپاه آن وقت ضعيف بود و حالا قوى شده است ، لذا اصلا سپاه آن روز و امروز دو چيز است بدين معنا كه آن روز سپاه يك سازمان رزمى كه آماده جنگ باشد را نداشت و اصلا سازماندهى نداشت ، چون اولين باز، ما در اهواز نشستيم و طرح تيپ هاى سپاه را ريختيم ، و در آن جلسه اى كه به اين منظور تشكيل شده بود من هم شركت كردم بدين ترتيب كه يك عده اى از برادران سپاه از تهران و خود اهواز و از منطقه در آنجا جمع بودند و ما را از آنجا خواستند براى اينكه بنشينيم يك فكرى براى كارهاى جارى بكنيم . من در آن جا چند سئوال را مطرح كردم كه در حقيقت سئوال هاى من پيشنهاد بود و روى كاغذ نوشتم پيشنهاد به جاى سئوال و در غالب سئوال ، اما در ظاهر سئوال بود و در باطن پيشنهاد، من در آن جا مطالبى را مطرح كردم كه خلاصه اش اين بود، چرا سپاه سازماندهى نمى كند و تيپ تشكيل نمى دهد؟ در آن روز ما فكر نيم كرديم سپاه بتواند حتى لشكر هم تشكيل بدهد و حداكثر آنچه در ذهن ما مى آمد تيپ بود.
البته سپاه چيزى داشت به اسم گردان ، يعنى چيزهايى كه در حقيقت گردان هم نبود و تجهيزات گردان و سازماندهى درست و فرماندهى درست و ستاد درستى نداشت ، فقط يك مجموعه ها و گروه هاى نامنظم در حقيقت تشكيل دهنده پيكره سپاه بودند كه وقتى داوطلب ها هم مى رفتند، در همين بى سازمانى غرق مى شدند . لذا يك نيروى بدون سازماندهى بودند و واقعا از نيروهاى سپاه در آن وقت به درستى استفاده نمى شد و اين نيرو هدر مى رفت كه خود اين مشكلى بود، اما يكى از دردهاى بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهيزات بود و اين را دست كم مى توانست تاءمين كند، ولى هر بار كه اينها براى چيز كوچكى مراجعه مى كردند با ترشرويى مواجه مى شدند . من فراموش نمى كنم كه گاهى براى تهيه پنجاه قبضه آرپى جى غصه اى درست مى شد يعنى وقتى اين بچه هاى سپاه مى آمدند كه ما فلان جا مى خواهيم عمليات كنيم ، آرپى جى نداريم مى گفتم چند تا مى خواهيد؟ مى گفتند پنجاه تا، تلفن مى كرديم به تهران مى گفتند نيست و اصلا امكانات به سختى به اينها داده مى شد و اين آر.پى .جى را بيشتر سپاه داشت و ارتش ‍ كمتر داشت اما خمپاره يا فرض كنيد تفنگ هاى انفرادى يا انواع گلوله ها و فشنگ ها را هم به اينها نمى دادند، حالا پشتيبانى توپخانه كه هيچ چون اگر يك وقتى گفته مى شد بچه هاى سپاه دارند مى روند جلو؛ توپخانه لشكر آنها را پشتيبانى كند، اين اصلا قابل قبول نبود و اگر هم فرضا انجام مى گرفت ، يك معجزه به حساب مى آمد و هم چنين يك وقتى اگر يكى دو تا خمپاره انداز به سپاه داده مى شد، يك حادثه به شمار مى رفت كه از جمله در همين منطقه دارخوين يادم هست ، برادرانمان آمدند چند تا خمپاره مى خواستند و من رفتم ترتيب آن را دادم تا درست شد، آن وقت ما از شادى در پوست نمى گنجيديم كه توانستيم چند تا خمپاره به بچه ها بدهيم حالا شما ببينيد در اين جنگ با اين عظمت چهار قبضه خمپاره چقدر مى تواند اثر داشته باشد؟ غرض اين است كه اين قبيل مسائل زياد بود. (17)
بنى صدر بيچاره ، هيچ در مسايل جنگى وارد نبود 
در دزفول ما عملياتى داشتيم ، نيروهاى ما به عراقى ها حمله مى كردند و اين عمليات را بنى صدر خيلى با باز و تفاخر شروع كرد. مدتى بود كه گفته مى شد چرا اقدام به عمليات نمى كنيد و... نيروهاى ما همين طور راكد نشسته بودند و منتظر بودند تا دشمن حمله كند تا جايى كه حالت تعرض و ميل به تعرض از اينها داشت گرفته مى شد. و همان طور كه مى دانيد از جمله چيزهايى كه روحيه نيروهاى خودى را خراب مى كند، بكار و بى تحرك ماندن است و عامل عدم تحرك ، روحيه نيروها را اصولا ضعيف مى كند، چنان كه الان هم يك يك از علل مهمى كه نيروهاى دشمن ما را در نهايت به سوى ضعف برده همين عدم تحرك است چون اينها تقريبا دو سال است تحرك ندارند، مگر اينكه ما حمله بكنيم و آنها هم دفاع كنند. لذاست كه موانع از سيم خاردار و كانال و چه در فاصله 2 الى 3 كيلومتر درست كرده اند و آن پشت نشسته منتظرند كه نيروهاى ما ضربه اى بزنند تا اينها مجبور شوند از خودشان دفاعى بكنند و تحركى نشان دهند. بنابراين نيروهاى دشمن اكنون به خاطر عدم تحرك ، روحيه شان بشدت ضعيف و متزلزل است . در آن روز هم كه ما ديديم كه وضع مان دارد اين چنين مى شود مرتب مى گفتيم كه حمله كنيد، ولى بنى صدر مى گفت آماده نيستيم و نمى توانيم ؛ يعنى او كه وارد نبود اما به او القاء مى كردند و واقعا بنى صدر بيچاره هيچ در مسائل جنگى وارد نبود و تا آخر هم وارد نشد؛ اما اين خاطره اى را كه حالا يادم آمد عرض كنم .
يك روزى خدمت امام بوديم و من خدمت امام شكوه مى كردم كه به نظرات ما و ديگران وقعى گذاشته نمى شود و از جمله گفتم : ايشان (يعنى بنى صدر) در امر ارتش ورودى ندارد، بنى صدر برآشفت و گفت من تاريخ 2500 ساله ارتش ايران را بلدم ، شما چطور مى گوييد كه وارد نيستم . گفتم بله من آن را نفى نكردم ، شما 2500 سال تاريخ ارتش را مى دانيد اما وضع كنونى و كار كنونى ارتش را اصلا نمى دانيد ككه حقيقت هم همين بود. او شب مى نشست چند نفر از برادران نظامى را جمع مى كرد و با آنها مشورت مى كرد، آنها هم به او خبر مى دادند، او حتى گزارش هاى نظامى آنها را نمى فهميد؛ مثلا تا مدت ها نمى دانست پدافند يعنى چه ؟ يا سلاح پدافندى و آفند يعنى چه ؟ حتى اصلا اسم سلاح را نمى دانست و اشتباه مى كرد كه تانك چيست ؟ نفر بر چيست ؟ يا خمپاره انداز چيست ؟ يا مثلا موشك انداز و توپخانه چيست ؟ او اصلا اينها را نمى دانست ، لذا از مسائل نظامى هيچ چيز سرش نمى شد، فقط آنها يك چيزى به او مى گفتند، او هم طوطى وار تكرار مى كرد و پياپى مى گفت ما امكانات نداريم . (18)

تلخى آن روز را من هرگز از ياد نمى برم 
آن روز همه ما دزفول بوديم ، يعنى من و آقاى هاشمى رفسنجانى و مرحوم رجائى و اعضاى شوراى عالى دفاع همه در آن جا در دزفول بوديم . صبح كه حمله شروع شد، ما رفتيم در بخش هايى كه مراكز خبر و اطلاع و مراكز فرماندهى بود، سئوال مى كرديم مى گفتند بله نيروهاى ما اكنون فلان جا را زده اند و الان فلان جا هستند و دارند پيش مى روند؛ يعنى مرتب به ما خبر پيشروى مى دادند؛ ماهم خوشحال بوديم

كه داريم پيش مى رويم ، وقتى ظهر آمديم در آن محل استقرارمان كه يك اتاقى داده بودند به من و مرحوم رجايى و آقاى هاشمى ، آن جا نشسته بوديم داشتيم با هم صحبت مى كرديم كه گفتند دو نفر از برادران سپاه با شما كار دارند، يعنى فرمانده سپاه دزفول با يك نفر ديگر، گفتيم بگوييد بيايند، آمدند و با تلخى گفتند ما شكست خورديم ، هيچ كدام از ما سه نفر باور نكرديم و به طور قاطع گفتيم چون شما بدبين هستيد و حاضر نيستيد با ارتش كار كنيد و حرف فرماندهان ارتش را قبول كنيد بدبينى به خرج مى دهيد. گفتند نخير، ما الان شكست خورده ايم و نيروهاى ما دارند برمى گردند اين قدر هم كشته داديم ، چقدر تانك داديم و غيره و شما بدانيد كه تا عصر ما منهدم مى شويم ، حالا اين در وضعيتى بود كه ما شايد يك ربع قبل از آن خبر پيشرفت مى شنيديم و لذا بعد از اين كه ديديم اين برادرها چنين مى گويند گفتيم برويم از بنى صدر بپرسيم . بنابراين بحث شد چه كسى برود، چه كسى نرود كه البته من نرفتم چون سعى مى كردم با بنى صدر كمتر روبرو شوم ، براى اينكه يك قدرى تند بودم و تحملم كم بود و با توجه به اينكه او هم رفتارش رفتار بدى بود مى ترسيدم به هم بزنيم . لكن چون مرحوم رجايى و آقاى هاشمى با حلم بودند و خوش اخلاقى مى كردند، يكى از اين دو نفر كه حالا يادم نيست كدامشان بودند، رفت پيش بنى صدر كه خبر بدهد به او بچه هاى سپاه اين طور مى گويند بنابراين شما يك تحقيقى بكن . وقتى ايشان رفت ما ديديم كه نيامد، حالا نگو كه وقتى ايشان مى رود آنجا از ارتش هم آمده بودند و داشتند به او خبر مى دادند كه وضع ما بد شده و معلوم شد كه اين خبر راست بوده است . وقتى ما ديديم كه آن برادرى كه رفته بود، نيامد نگران شديم ، ده بيست دقيقه بعد هم ما رفتيم ديديم بله مطلب حقيقت دارد، كه در آنجا كاشف به عمل آمد و در اين قضيه از مشورت سپاه هيچ استفاده نشده و حال اينكه سپاه قبلا اين ماجرا را پيش بينى كرده است ، يعنى اينطور شده بود كه نيروهاى ما حمله كرده بودند و رخنه اى را در خط دشمن به وجود آورده بودند و دشمن و دشمن هم خود را باز كرده بود تا اينها وارد شوند كه اينها هم بى توجه وارد مى شوند و اين رخنه را به خيال خودشان چند كيلومتر پيشرفت مى كنند و حال اين كه دشمن به طور تاكتيكى خود را باز كرده بود تا اينها وارد شوند؛ اما بعد كه خوب وارد شدند از اطراف به اينها حمله كردند و بشدت اينها را زير فشار قرار دادند در حالى كه اين مطلب را بچه هاى سپاه دزفول آن وقت پيش بينى كرده بودند و به اينها گفته بودند اما اينها توجه نكردند.
عصر آن روز وقتى ما همه رفتيم به نزديك آن پل دزفول كه در روى كرخه هست و اين طرف پل قرار گاه نيروهاى ما بود، من تلخى آن روز را فراموش ‍ نمى كنم كه براى ما يك روز تلخى بوده آن روز. وقتى ما رفتيم در آن جا، فرماندهان آمدند و گزارش دادند اين طور شده است ، ما در همان حال ديديم نيروهاى ما از ميدان جنگ برمى گشتند، يعنى شكست خورده عقب نشينى سختى كردند كه نمى توان گفت عقب نشينى ، بلكه يك چيزى بين عقب نشينى و فرار بود، يعنى در حقيقت عقب نشينى نبود كه يك شكل منظم و تاكتيكى خوبى داشته باشد. به هر حال تلخى آن روز را من هرگز از ياد نمى برم .
مبارزه ريشه دار و عميق و با ابعاد جهانى 
انگيزه تبعيد امام در سال 43 اين بود كه رژيم ايران و در پشت سرش ‍ دستگاههاى امريكايى احساس كردند مبارزه روحانيت و مردم به رهبرى امام خمينى يك مبارزه بنيانى و آگاهانه است و تا قبل از : اگر چه شور و حماسه و مبارزه براى اين دستگاهها كاملا واضح بود، چون حماسه 15 خرداد و قبل از آن ماجراى مدرسه فيضيه در دوم فروردين و چندين ماجراى خونين و حماسه آميز ديگر را دستگاهها از مردم و به خصوص از روحانيت مشاهده كرده بودند، لكن تصور مى كردند شعارهاى روحانيت و انگيزه هاى اين مبارزه عمومى صرفا به يك چند حكمى كه مغاير با موازين شرعى است منحصر مى شود، و لذا تصور نمى كردند كه همه ابعاد يك مبارزه سياسى را در بر بگيرد .
وقتى در ماجراى كاپيتولاسيون و مصونيت مستشاران نظامى آمريكا، امام آن سخنرانى تاريخى پرمحتوا و پر مغز را كردند و مساءله كاپيتولاسيون را آن طور تشريح كردند كه همه مردم به روشنى مى توانستند بفهمند مصونيت مستشاران نظامى امريكا يعنى چه و تاثير اين حركت در وابستگى ايران را بيان داشتند، دستگاههاى وابسته به رژيم و همچنين دستگاههاى امريكايى فهميدند كه مبارزه ايران به رهبرى امام خمينى يك مبارزه ريشه دار عميق و با ابعاد جهانى است ، لذا خطر اين مبارزه برايشان بيشتر آشكار شد .
البته مبارزات سياسى در دنيا زياد است و دستگاههايى استعمارى هم از آنها چندان واهمه اى ندارند، حتى ندر بعضى جاها آن چنان مبارزاتى را كه به سود خودشان است مى خواهند، اما آن مبارزه اى كه با انگيزه هاى دينى توام و با ايمان عميق مذهبى و با رهبرى يك مرجع تقليد و يك عالم بزرگ در سطح توده هاى مردم و همراه با ابعاد سياسى و نظامى انجام مى گيرد، به شدت براى دستگاههاى استعمار خطرناك است ، اين چيزى بود كه در انقلاب ما پيش آمد و ديديم كه چگونه براى دستگاههاى استعمارى خطرناك بود تا به سقوط رژيم شاه كه خيلى براى استكبار جهانى محترم بود منتهى شد و حتى به تشكيل نظام جمهورى اسلامى كه فوق العاده براى استكبار جهانى خطرناك است رسيد و وقتى امام آن سخنرانى را كردند، خوشبختانه بر خلاف سخنرانى عاشورا كه طنين واضحى از صداى امام در آن نوار مشهود نيست در اين سخنرانى نوارهاى واضحى از امام باقى است و ضمن اين كه سخنرانى مفصلى است ، براى همه قابل استفاده مى باشد.
دستگاه كه احساس خطر مى كرد همان كارى را كه در سال 42 كرده بود مجددا انجام داد، يعنى شبانه ريختند به منزل امام و امام را دستگير كردند و مستقيم آوردند در فرودگاه تهران و همچنان كه خاطره اين دستگيرى را يك وقتى امام خودشان براى ما نقل فرمودند، يا يك هواپيماى 130- س ‍ نظامى ، امام را از تهران به تركيه تبعيد كردند و لذا حادثه اى تبعيد امام سر آغاز يك مرحله ى جديدى از مبارزه است يعنى تا آن روز مردم ، را در كنار خودشان مى ديدند و رهبرى امام به يك شكل مستقيم و نزديك انجام مى گرفت . اما با ربودن امام از قم و تبعيد ايشان به خارج از كشور از طرفى يك حالت يتيمى و بى سرپرستى در ميان مبارزين و مخصوصا مبارزين حوزه علميه پيدا شد و از طرف ديگر امام هم ، فرصت هاى خوبى پيدا شد تا بتوانند براى مسائل آينده مبارزه فكر كنند و برنامه ريزى هاى آينده را در ذهن خودشان بپرورانند .
بنابراين به يقين اين مدت 14 سالى كه از 13 آبادان سال 43 تا 12 بهمن سال 57 (يعنى روز ورود امام به ايران ) طول كشيد در تمام مدت اين 14 سال ، هم ملت ما پختگى ها و قوام يافتگى هاى لازم را براى حركت عظيم انقلاب 22 بهمن به دست آوردند و هم امام

اين فرصت را پيدا كردند تا براى رهبرى چنين حركت عظيمى ، برنامه ريزى و آينده نگرى لازم را بكنند . و اين تبعيد هم مثل همه تدابير شياطين و دشمنان خدا كه به قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمين طرح ريزى شده بود، در نهايت به سود اسلام و مسلمين و در جهت سير طبيعى انقلاب اسلامى تمام شد. (19)
هنگام ورود به آن مجلس نگران بوديم اما موقع خارج شدنخوشحال
ددر آن هنگام كه امام به تركيه تبعيد شدند، من در مشهد بودم و در همان روز، يعنى آن روزى كه سحرگاهش امام را ربوده بودند، ما در مشهد يك اجتماع بزرگى از همه علما داشتيم كه در آن جا جمع شده بودند و درباره اين حادثه تبادل نظر مى شد براى اينكه چه تدبيرى بينديشند و بالاخره اين مجلس با اين تصميم پايان پذيرفت ، كه اولا همه نمازهاى جماعت براى يكى دو روز تعطيل باشد و فرداى آن روز صبح زود همه علما در مسجد گوهرشاد به هياءت اجتماع متحصن شوند و خواسته هايى داشته باشند، از جمله بازگشت حضرت آيت الله العظمى امام خمينى و همه ما با اين تصميم متفرق شديم . اما فردا صبح زود وقتى من مى خواستم طبق آن وعده به طرف مسجد گوهرشاد بروم ، يك ميهمانى داشتيم كه در منزل پدرم بودم . سحرگاه ، آن مهمان براى اين كه حرم مشرف شود از منزل بيرون رفته بود و در بازگشت وقتى ديد من دارم مى روم بيرون گفت شما نرويد راه ها بسته است . از قرار معلوم در همان اذان صبح ران ها را بسته بودند و نيروهاى پليس خودشان را براى مقابله آماده كرده بودند، لذا هيچ كس را راه نمى دادند و طبعا ورود به مسجد هم امكان نداشت ، ولى در عين حال من از منزل خارج شدم و گفتم بروم ببينم چه خبر است . وقتى آمدم ، ديدم از فاصله هاى بسيار دور تا مسجد گوهرشاد مردم ايستاده بودند و مامورين نمى گذاشتند هيچ كس به مسجد گوهرشاد نزديك شود . لذا قضيه منتفى شد تا بعد از چند روز كه يك اجتماع بزرگى از علماى مشهد به دعوت آيت الله ميلانى در منزل آن مرحوم تشكيل شد و همه ما آن جا جمع شديم براى يك امرى كه معلوم بود آن چه امرى كه معلوم نبود آن چه امرى است و ما احتمال مى داديم در آن مجلس آقاى ميلانى بخواهند بگويند مبارزه امكان پذير نيست و نمى شود كارى كرد، چون در مقابل اين حادثه ما را چاره اى نداريم .
و به هر حال ما فكر مى كرديم ايشان چنين چيزى را عنوان خواهد كرد و لذا قبلا به مرحوم آشيخ مجتبى قزوينى كه از علماى بزرگ و مبارز و بسيار محبوب بين خواص بود مراجعه كرديم كه قرار بر اين شد اگر چنانچه آقاى ميلانى در آن مجلس به يك چنين اظهاراتى دست زدند، ايشان مخالفت خودش را با اين حرف اظهار كنند و ما هم از اطراف به ايشان كمك كنيم ، يعنى من و چند نفر ديگر از برادرانمان كه از جوان ها و در ميان اهل علم معروف به شور و حماسه مبارزه بوديم ايشان را يارى دهيم ، اما وقتى رفتيم به منزل آقاى ميلانى ، برخلاف تصورمان ديديم نه تنها ايشان صحبت از اين كه نمى شود مبارزه كرد نكردند، بلكه يك نامه اى هم براى امام خمينى نوشته بودند به تركيه كه بسيار متن قوى و محكمى داشت و اين نامه را مى خواستند براى اين جمع بخوانند و بگويند ما نامه را مى خواهم براى آقاى خمينى بفرستم ؛ يعنى مطلب درست برعكس آن تصور ما شد. لذا با اين كه ما هنگام ورود به آن مجلس نگران بوديم و فكر مى كرديم آيا چه خواهد شد، اما از مجلس كه خارج مى شديم خوشحال بوديم ، زيرا جلسه خيلى خوبى بود و آن نامه را كه خاطرم نيست خود ايشان يا كس ديگرى از طرف ايشان خواند، بسيار نامه خوبى بود كه در فقراتى از آن نامه اشاره به بعضى از روايات از جمله روايت السكوت اخ الرضا و من لم يكن معنا كان علينا را براى اولين بار در آن جا از ايشان شنيديم . در آن نامه خطاب به امام خمينى بود كه من همان جمله اى را كه جد ما سيدالشهداء (عليه السلام ) به جناب ابوذر فرمودند: يا عم ان القوم منعوك دنيا هم و منعتهم دينك يعنى اين كسانى كه ترا تبعيد كردند دنيايشان را از تو دريغ داشتند، اما تو دينت را از آنها دريغ داشتى ، و دنباله آن جملات ديگرى هست كه الان درست به يادم ندارم ولى به هر حال بسيار نامه خوبى بود و يم حالت جديد و حركت جديدى بين مبارزين مشهد به وجود آورد و در همه جا يك روح تازه اى در كالبد مبارزين مشهد به وجود آورد و در همه جا يك روح تازه اى در كالبد مبارزين دميد، كه در تداوم آن ، حركات زيرزمينى و مخفيانه هم شروع شد. (20)
متن نامه حضرت آيت الله ميلانى به حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج آقا روح اله خمينى
بسم الله الرحمن الرحيم
تركيه حضرت مستطاب حجه الاسلام و المسلمين آيه الله آقا روح الله خمينى دامت بركاته
تسليم و تحنيت وافر تقديم داشته در اين آستان قدس به انواع دعوات ياد آور و استمرار نعمت آن وجود مبارك را براى روحانيت و سائر طبقات امت اسلامى را خواستار و اميد وار پيوسته در تحت حمايت و توجهات مقدسه حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء بوده باشيد و باهداف عاليه نائل گرديد.
بعد از ظهر چهارشنبه 29 ج 2/84 خبر رسيد كه حضرتعالى را به خارج از كشور برده اند و از رسيدن ناله هاى پيوسته حضرتعالى بگوش امت اسلامى جلوگيرى كرده اند. علما و روحانيون خواستند با حضرتعالى هم ناله شوند از صبح پنجشنبه خانه عده محاصره و نمى گذارند كسى سخن منطقى خود را بگويد الى الله المشتكى و الى وليه المهدى (ص ع ) نرفع الشكوى گوئيا اينان نه فقط قرآن مجيد و آئين اسلامى را فراموش كرده اند بلكه قوانين مملكتى و منشور مللى را نيز زير پا گذاشته اند خوشا بسعادت آن سرزمينى كه حضرتعالى در آنه تشريف داريد . قلوب همه مردم با ايمان متوجه شما است فانه تعالى جعل افئده من الناس اليك و همگى براى نصرت و تاييد شما كه لسان ناطق همه مجامع روحانى و دينى هستيد و گفته شما كلام حق و حقيقت است دعا مى نمايند.
اينك شما را به كلام جد بزرگوارتان حضرت سيدالشهداء عليه السلام در وداع ابوذر غفارى عليه رحمة و در هنگام تبعيد از مدينه منوره متذكر مى نمايم يا عماهه ان الله قادر يقبر ماقدترى و الله كل يوم هو فى شاءن و قد منعك القوم دنياهم و منعهم دينك فما اغناك عما منعوك و احواجهم الى ما منعهم فاساءل الله الصبر و الصبر عجبا اينان خود بهتر مى دانند چه كسانى غائله ها را بوجود آوردند و به كدامين اسلحه ملت مسلمان بى سلاح كشته شد.
ياللعجب كه غائله فجيع پانزده خرداد 1342 را از خود نفى مى كنند و خود را بى تقصير قلمداد مى نمايند تازگى ندارد فيئه يا غيه عمار را در صفين كشتند و شهادت او را نسبت به حضرت على عليه السلام دادند با آنكه عمار جزو ملازمين ركاب آن حضرت براى دفاع از حريم قرآن كريم بود راه شما كه وارث انبياء عليه السلام هستيد همان راه است كه خداى متعال براى پيغمبران اولولعزم و ائمه هدى عليه السلام معين فرموده براى جلوگيرى از اعلا كلمه توحيد بعضى از پيشوايان را چون حضرت ابراهيم عليه السلام در آتش افكنده و حضرت يحيى عليه السلام را سر بريدند و جد شما حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را سالهاى متمادى به زندان بردند با همه احوال نتوانستند چراغ خدا را خاموش كنند يريدون ان يطفعوا نور الله بافواههم و الله يتم نوره
روحانيت مى گويند در مملكت اسلامى افرادى كه صلاحيت اخلاقى و عقلى ندارند و مقدرات اين كشور مذهبى دخالت نمايند و از بيت المال اين مملكت و فرضه هاى گدائى عليه مردم مسلمان سوء استفاده ننمايند مذهبى دخالت ننمايند
روحانيت مى گويند اينهمه علماء اعلام و خطباء عظام و دانشمندان و اساتيد محترم دانشگاه را در زندان ها نگاه ندارند و اين قدر باين ملت ستمديده و محروم شده از اوليه زندگى ظلم و جور نكنند
روحانيت مى گويد خود را حامل اين آب و خاك و تماميت ارضى آن مى داند اگر چه دستگاه تبليغاتى خلاف آنرا نسبت داده و متهم مى سازد اميد است امت اسلامى با كمال وحدت و متانت پشتيبان اهداف عاليه مراجع روحانى و دينى خود بوده و به وعده خداوند متعال اميدوار باشند وعدالله الذين آمنو و عملو الصالحات ليستخلفهم فى الارض كما ستخلف الذين من قبلهيم لهم دينهم الذى ارتضى الهم و ليبولنهمم بعد خوفهم در خاتمه شما را بخداى بزرگ مى سپارم . والسلام و عليكم و رحمة الله و بركاته .
رجب المرجب 1384 - ايران - مشهد مقدس محمد هادى الحسينى الميلانى
چرا اين مرگ بر آمريكا را مردم ول نمى كنند 
مبارزه با امريكا در نهضت عظيم اسلامى ما يكى از خطوط اصلى و لا ينفك اين نهضت از آغاز تا تسخير لانه جاسوسى كه اوج اين مبارزه به حساب مى آمد بود و تا امروز هم هست . در سال 42 امام اعلان كردند رئيس ‍ جمهور امريكا منفورترين مردم در نزد ملت ايران است ، يعنى امام آن روز با يك حركت سياسى - تبليغاتى عظيمى را بر ضد سياست آمريكا در ايران انجام دادند و همچنان كه شما مى دانيد، زمامداران جهانى خيلى مايلند در ميان ملت ها وجهه داشته باشند و اين را يك زمينه مناسب براى پيشرفت سياست هاى خودشان مى دانند، لذا آخرين چيزى كه در يك مملكت از دست مى دهند همان وجهه سياسى است ، يعنى آنها سعى شان بر اين است كه اگر منافع اقتصادى شان راهم از دست مى دهند لااقل آبرويشان را از دست ندهند و امام از آن روز اين مبارزه صريح علنى با حيثيت امريكا را در ايران و در ميان مردم شروع كردند ددر طول اين مدت ما هميشه احساس ‍ مى كرديم طرف مبارزه ما شاه و آمريكا هستند؛ يعنى واقعا شاه را از آمريكا جدا نمى دانستيم ، لذا هر حركتى عليه رژيم انجام مى داديم احساس ‍ مى كرديم داريم بر ضد آمريكا انجام مى دهيم و چنين تصورى در انقلاب جا افتاده و قطعى و بود تا اينكه انقلاب پيروز شد و بعد از پيروزى انقلاب هم طبعا اين روند وجود داشت ، لذا با هر گرايش و انگيزه اى كه اندكى جانبدارى آمريكا در آن تصور مى شد، بشدت مخالف مى كرديم .
به خاطر دارم در جلسات هياءت دولت يك روز رئيس هياءت دولت موقت (21) با عصبانيت به اين مضمون و با ناراحتى و تعجب گفت : چرا اين مرگ بر آمريكا را مردم ول نمى كنند ما كه ناراحتى و تعجب ايشان بشدت متعجب و ناراحت شديم ، به ايشان گفتيم اين چه حرفى است كه مى گويى ؟ مگر مى شود شعار مرگ بر امريكاى مردم را كه يك شعار طبيعى است و هيچ كس در ذهن مردم نگذاشته ، بلكه فرهنگ مبارزه و انقلاب اين را به آنها ياد داده از ذهن مردم بگيريم و مگر چنين كارى جايز است ؟
اگر به خاطر داشته باشيد، در ماه هاى اول پيروزى انقلاب يكى از سناتورهاى امريكايى در مجلس سناى آمريكا يك چيزى بر ضد ايران اظهار كرده بود كه در اين جا تظاهرات عظيمى در همين ميدان 7 تير فعلى برپا شد كه آقاى هاشمى آن جا سخنرانى كرد و فرداى آن روز هم به آقاى هاشمى سوء قصد كردند، يعنى آن قدر حساس بودند

روى اين قضيه كه بلافاصله بعد از سخنرانى خوبى هم بود به ايشان سوء قصد كردند و در اسنادى كه بعدا به وسيله دانشجويان مسلمان پيرو خط امام از لانه جاسوسى بيرون آمد مشخص شد كه سفير امريكا و نمايندگان سفارت امريكا از آن روز و بعد از آن تظاهرات منتظر حمله به سفارت بودند و در آن روز نگران بودند كه ممكن است به سفارت حمله شود تا اين كه در 13 آبان سال 58 حركت تسخير لانه جاسوسى به وسيله دانشجويان پيرو خط امام انجام گرفت و مورد تاءييد امام و عموم ملت و نمايندگان مجلس ‍ خبرگان و همه كسانى كه در اين ميدان حضور داشتند قرار گرفت . و اين اوج مبارزات ايرانى و اسلامى بر ضد امريكا بود.

امريكايى ها بعد از انقلاب اميدوار بودند كه شايد بتوانند به يك كيفيتى ، دست كم بخشى از منافع از دست رفته قبلى خودشان را در ايران تجديد كنند و اين اميد براى آنها بيجا هم نبود، چون در دولت موقت ، آن روز عناصرى بودند كه آشكارا از منافع امريكا در ايران دفاع مى كردند و بعضى هم بودند كه شايد خيلى آشكار دفاع نيم كردند، اما آنچه كه قطعيت دارد اين است كه دولت موقت هيچ گونه حساسيت منفى در مقابل امريكايى ها نداشت و از اين كه امريكايى ها باز هم بساطشان را در ايران پهن كنند نگران نبود و فقط مى گفت ما آن نوع روابطى را كه با شاه داشتند قبول نمى كنيم و اين طبيعى بود كه وقتى امريكايى ها مى خواهند وارد شوند نمى گويند ما نوع روابط شاه را با شما خواهيم داشت و دولت موقت هم ، حتى نگران نبود كه اين روابط ممكن است يك روزى منتهى به آن گونه روابط شود و در اثر سهل انگارى ها و ساده انديشى ها باز مملكت بعد از يك چنين انقلاب و فداكارى هايى مجددا به دام استكبار اخراج شده از ايران بيفتند. (22)
ما موافق بوديم و ليبرالها مخالف 
اين حركت (23) اگر چه ابتدا يك حركت دانشجويى بود، اما بعدا تبديل به يك حركت عمومى ملت و همگانى شد كه امام هم تاءييد كردند و مرحوم شهيد آيت الله بهشتى نايب رئيس مجلس خبرگان هم از پشت تريبون مستقيم مجلس خبرگان اين حركت را تاءييد كردند كه همه شنيدند و همه دست اندركاران نيز تاءييد كردند و از روزنامه ها هم آن روز نامه جمهورى اسلامى بود. در داخل شوراى انقلاب هم در حالى كه بنى صدر و امثال بنى صدر و بازرگان كه آن وقت جزو دولت بود همه مخالفت مى كردند و اين در حالى بود كه ماها حمايت كرديم ؛ يعنى تا آن آخر كه مساءله لانه جاسوسى تمام شد، در داخل شوراى انقلاب من و آقاى هاشمى و مرحوم بهشتى و دو سه نفر ديگر هميشه طرفدار و پشتيبان دانشجويان و جريان لانه جاسوسى بوديم ، از آن طرف هم بنى صدر و بازرگان و قطب زاده (24) و بعضى ديگر از طيف و گروه ليبرال ها مخالف آن جريان بودند و با نق زدن خودشان در پى علاج آن زخم و جراحتى بودند كه به وسيله دانشجويان بر پيكر روابط ايران و امريكا براى دراز مدت به وجود آمده بود و دائما در اين فكر بودند تا با شكلى اين قضيه را از بين ببرند و اين شكافى را كه در سياست مورد علاقه آنها و سياست آمريكا در منطقه و كشورمان به وجود آمده ترميم كنند و تا آخر هم همين طور بود
البته هنگامى كه اصل حادثه واقع شد، ما در ايران نبوديم ، يعنى ايام حج بود و من با آقاى هاشمى مكه مشرف بوديم ، آن طور كه به خاطر دارم يك شبى مكه در پشت بام بعثه نشسته بوديم راديو گوش مى كرديم ساعت 12 شب راديو ايران خبر داد دانشجويان مسلمان پيرو خط امام سفارت امريكا را تسخير كردند و اين مطلب خيلى براى ما مهم آمد و ضمن اين كه يك قدرى هم بيمناك شديم در فكر بوديم اينها چه كسانى و از كدام جناح و گروه هستند كه اين كار را كردند، چون احتمال داشت جناح هاى چپ براى استفاده هاى سياسى خودشان بخواهند دست به يك حركاتى بزنند و احيانا شعارهاى براق و جالبى را به خودشان اختصاص بدهند، اين بود كه ما به شدت نگران بوديم ، تا اين كه در اخبار ساعت 12 شنيديم كه گفت دانشجويان مسلمان پيرو خط امام ، و به مجرد اين كه اسم مسلمان و پيرو خط امام را شنيديم خيالمان راحت شد كه اينها چپ ها و منافقين و فرصت طلب ها نيستند، بلكه دانشجويان خودى و مسلمان هستند كه اين كار را انجام دادند، تا اين كه مراجعت كرديم كه البته من و آقاى هاشمى خيلى زود برگشتيم و سفر حج كلا ده روز طول كشيد يعنى از روزى كه از تهران حركت كرديم تا روزى كه به تهران برگشتيم ده روز شد كه فقط حج كرديم و برگشتيم ، وقتى هم كه برگشتيم به ايران ، مواجه شديم با غوغاهاى روزهاى اول و كشمكش عظيمى كه از يك طرف هياءت دولت موقت به شدت ناراحت بود و مى گفت اين چه وضعى و چه حادثه اى است ، و از طرف ديگر مردم در شور و حماسه بودند كه بالاخره منجر شد به استعفاى دولت موقت و ما طبعا مساله را از ديدگاه آن كسانى مى ديديم كه به مبارزه با امريكا به صورت واقعى و حقيقى معتقد هستند، و لذا در داخل شوراى انقلاب از حركت اين بچه ها دفاع مى كرديم و من همان وقت يك سخنرانى هم در لانه جاسوسى كردم و چون ايام محرم شد دانشجويان روضه خوانى راه انداختند و تمام دستجات سينه زنى تهران هر شب آن جا جمع مى شدند، سينه مى زدند و مثل يك امامزاده و يك محل مقدسى اقامتگاه دانشجويان را احاطه مى كردند . و به سينه زنى و روضه خوانى مى پرداختند، هر شب يك سخنرانى آنجا مى آمد آنجا سخنرانى مى كرد كه يك شب هم رفتم و يك سخنرانى گرم و گيرايى داشتم كه الان نمى دانم كه نوارش در راديو تلويزيون هست يا نيست ولى به هر حال سخنرانى خيلى پرشور و هيجانى بود و اين مطلب را آن جا مطرح كردم و گفتم در اين روزها كه اين حادثه اتفاق افتاده ما چه از دست داده ايم و امريكا چه از دست داده و گفتم كه امريكا همه چيز را از دست داده ، ولى ما در اين ماجرا به جز سود چيزى نداشتيم كه اين در حقيقت پاسخى بود به سياستمداران ليبرال داخل شوراى انقلاب ، چون دايما مى گفتند با اين حركت انقلاب از بين خواهد رفت و ايران شكست خواهد خورد و امريكا ايران را خواهد بلعيد؛ يعنى آنها از دريچه ترس و نوميدى با مساءله برخورد مى كردند و لذا سخنرانى در واقع پاسخى بود به آنها و اطمينان خاطر براى مردم ، چون فقط ما در اين مبارزه با امريكا چيزى را از دست نداديم ، بلكه يك چيزى هم به دست آورديم و ملت ها را اميدوار كرديم و به انقلاب شكوه بخشيديم . به نحوى كه ملت ايران را در دنيا با عظمت جلوه داديم و از اين گونه مطالب كه خيلى سخنرانى اميد بخش و خوبى بود. (25)
اشغال لانه جاسوسى و گرايشهاى داخل شوراى انقلاب 
به طور كلى در شوراى انقلاب دو گرايش وجود داشت : يكى گرايش ‍ مخالف با اين جمع و ديگر گرايش موافق با اينها كه گرايش موافق با اين جمع ماها بوديم ؛ يعنى روحانيون شوراى انقلاب و بعضى از غير روحانيون ، و مخالفين عمده ، بنى صدر و بازرگان و قطب زاده بودند كه بنى صدر طبعا با اين چيزها مخالف بود و بازرگان هم سياستش ، سياست مخالفت با اين جريان و اصلا شكست خورده اين جريان بود (26) قطب زاده هم كه وزير خارجه تا آن روحيات بود و با آن ديد سياسى كه قطب زاده داشت طبيعى بود با اين جريان موافقت نمى كرد، لذا دائما سعى مى كردند اين بچه ها را كمونيست و وابسته به حزب توده معرفى كنند، حتى چندين باز قطب زاده در شوراى انقلاب دعا كرد كه اينها تحت تاثير توده اى ها هستند و من چون اينها را مى شناختم و تنها كسى بودم كه در آن جمع با رئوس اين بچه ها آشنايى داشتم

و چون قبلا دفتر تحكيم وحدت با من جلسات متعدد داشتند و مؤ سسين دفتر تحكيم وحدت همين بچه ها هم بودند كه در لانه جاسوسى نقش ‍ بيشتر را ايفا مى كردند، لذا از اينها دفاع شديد مى كردم و مى گفتم اينها بچه هاى مسلمانى هستند و به هيچ وجه با توده اى ها ارتباطى ندارند، تا اين كه قرار شد شوراى انقلاب نماينده اى بفرستد بين دانشجويان ، تا هم مسائل دانشجويان را براى ما مطرح و هم مسائل ما را براى دانشجويان بيان دارد، كه قطب زاده داوطلب شد و گفت من مى روم ، ولى من مخالف بودم ، زيرا مى دانستم بچه ها از ديدن قيافه قطب زاده بدشان مى آيد و او هرگز نخواهد توانست حرف هاى آنها را بگيرد و براى شوراى انقلاب بياورد يا بالعكس . در عين حال چون ديدم آن طرفى ها به اتفاق كلمه روى قطب زاده تكيه كردند، نخواستم مخالفت خودم را ابراز كنم و گفتم حالا برو ببينم چه مى شود كه همان طور هم شد و قطب زاده براى اولين بار كه رفت اصلا نتوانست با آنها ملاقات كند زيرا بچه ها به او اعتنا نكرده بودند و ظاهرا بار دوم هم اين اتفاق افتاد و منجر شد به اين كه ديگر قطب زاده نرود، لكن من گاهى مى رفتم با بچه ها مى نشستيم مسائلشان را مى شنيديم و مطالبى با آنها درميان مى گذاشتم و مطالب آنها را به دوستان خودمان در شوراى انقلاب منتقل مى كردم . حتى يك بار هم كه قرار شد به خبرنگاران اجازه بازديد از گروگان ها را بدهند، بنا بود فردى از شوراى انقلاب هم باشد كه خود دانشجويان پيشنهاد كردند آن فرد من باشم ، و لذا من رفتم با يكايك اينها از نزديك همراه با خبرنگاران خارجى ملاقات كردم و يك مصاحبه و فيلمبردارى مفصلى در اين رابطه انجام گرفت كه نمى دانم فيلمش الان موجود است يا نه . به هر حال موضع شوراى انقلاب يك چنين موضعى بود، اما روحانيون در همه جا مدافع اين جريان بودند چه در تهران - اعم از روحانيون حزب و شوراى انقلاب - و چه در قم ، جامعه مدرسين و ديگر عناصر برجسته از روحانيون كه در قم بودند و چه در مجلس خبرگان ... خيلى صريح و روشن به نفع اين جريان موضع گيرى داشتند.
بنابراين طرفدارى ها، موضع گيرى هاى مثبت چهره هاى محبوب در بين مردم تاثير زيادى گذاشت در اين كه اين حركت به درستى جا بيفتد و در راس همه هم تاييد امام بود كه امام گفتند: اين انقلاب بزرگتر از انقلاب اول بود. و اين انقلاب بزرگتر فقط نفس تسخير لانه جاسوسى نبود، بلكه به خاطر اين بود كه توطئه بازگشت تدريجى و آرام امريكا به ايران را خنثى كرد، چون انقلاب اول ما، در حقيقت انقلابى بود با امريكا، و امريكايى ها كه از در رفته بودند و مى خواستند خيلى آرام و آهسته از پنجره بخزند داخل ، اما اين حركت مطلقا پنجره را بر روى آنها بست كه تا زمان هاى دور هم بسته خواهد بود، و لذا امام گفتند اين انقلاب دومى است و حقيقت هم همين بود.(27)

پرچمدارى احياى تفكر اسلامى 
تصور من اين است كه مرحوم آيت الله مطهرى رضوان الله عليه به عنوان يكى از چهره هايى است كه در احياى تفكر اسلامى ، بيشترين نقش را داشتند و بايد اين شهيد را يكى از پرچمداران اين بينش مبين اسلامى و طرح دوباره اسلام در فضاى فرهنگ امروزى جهان به شمار بياوريم .
همان طور كه مى دانيم از حدود 140 سال پيش متفكرينى پيدا شدند كه در صدد طرح دوباره اسلام و مطرح كردن معارف اسلامى در ميان هياهوى تبليغاتى فرهنگ غرب برآمدند، كه برخى از اين قبيل شخصيت هاى معروف ، مثل سيد جمال الدين ، شناخته شده اند و اينها را نسلهاى امروز به عنوان مصلحان اجتماعى و مبارزان بزرگ و چهره هاى فكرى و سياسى و انقلابى اسلامى مى شناسند و همه اين خصوصيات را شما در سيد جمال مشاهده مى كنيد. هنر بزرگ او در اين بود كه اسلام را به عنوان يك دين زنده كه مايه ى زندگى ست و به عنوان مكتبى كه يك نظام كامل اجتماعى را در خود دارد، دوباره مطرح كرد و تمام تلاش سيد جمال حركت او در آفاق اسلام از شرق تا غرب براى اين بود كه مى خواست اين دوباره نگرى به اسلام را در جوامع اسلامى زنده كند و آن حالتى را كه درگذشته و ساليان دراز بر افكار صاحبنظران اسلامى تحميل شده بود، از ميان بردارد.
درميان متفكران ايرانى و غير ايرانى (چه عرب و چه غير عرب ) شخصيت هاى معروفى را داشتيم مثل بعضى از محققان و بعضى از شعرا و بعضى از فلاسفه در عصر جديد كه من وقتى به بعضى از اين چهره هاى شناخته شده ى اسلام نگاه مى كنم ، مرحوم شهيد مطهرى يكى از برترين اينها بود و علتش هم ، همين جامعيتى ست كه شما (28) به آن اشاره كرديد و اين مرد يك فقيه بود، يعنى وقتى اسلام و مسائل اسلام را مى خواست بيان كند، از خودش چيزى مايه نمى گذاشت ، چون اسلام را بلد بود و همان طور كه مى دانيد، فقه اسلامى و اجتهاد در فقه ، به معناى شيوه ى استنباط احكام از منابع اوليه ى اسلام ، يعنى كتاب و سنت است و فقيه آن كسى است كه اين شيوه استنباط را بلد باشد و لذا درسى هم كه براى رسيدن به فقاهت در حوزه ها خوانده مى شود، در حقيقت درس آشنايى با اين شيوه است و مرحوم مطهرى مجتهد بود، يعنى شيوه ى فقاهت را مى دانست و اين گونه نبود كه به دام افكار التقاطى شرقى يا غربى بيفتد، (همچنان كه بسيارى از متفكران مصلح و طرفدار تجديد حيات دوباره ى اسلام افتادند) يك فيلسوف بود و با معارف قوى اسلام آشنايى داشت ، يك سخنور بود يعنى مى توانست همه ى آنچه را مى داند به زبان بياورد . يك نويسنده ى بسيار خوب بود؛ يعنى مى توانست همه ى دانش هاى خودش را بنويسد و تمام اين مطالبى كه جناب عالى اشاره كرديد، در ايشان كرديد، درايشان جمع بود واقعا داراى ابعاد يك شخصيت زبده ى برجسته بود كه مى توان ايشان را يكى از متفكران و يكى از پرچمداران احياى تفكر اسلامى به شمار آورد.(29)