دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك تشريعى اسلامى

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۱ -


عايشه و قضاى عمره تمتع  
در صحيح مسلم از قول عايشه آمده است كه گفت : به همراه پيامبر خدا (ص ) و تنها به نيت انجام حج از مدينه بيرون آمديم . چون به محل سرف و يا نزديكيهاى آن رسيديم ، من مبتلا به عادت ماهانه شدم . پس در حالى كه از اين پيشامد مى گريستم ، پيامبر خدا (ص ) بر من وارد شد و فرمود: تو را چه مى شود، دچار دوره ماهانه شده اى ؟ گفتم : آرى . فرمود: اين چيزى است كه خداوند براى دختران آدم مقرر داشته است . تو همه كارهاى حاجيان را، بجز طواف ، انجام ده تا هنگامى كه از عادت پاك شوى و غسل نمايى (662).
و در روايت پيش از اين از قول عايشه آمده است كه گفت : چون مراسم حج را به پايان برديم ، پيامبر خدا (ص ) مرا به همراهى برادرم عبدالرحمان بن ابى بكر به تنعيم فرستاد و فرمود: از اينجا عمره بگزار. و من عمره به جاى آوردم (663).
و بنا به روايت ديگر در صحيح مسلم و سنن ابوداود، كه كاملتر از روايات گذشته است عايشه گفت :
با رسول خدا (ص ) در حجة الوداع به نيت اداى عمره بيرون شديم . پيامبر خدا (ص ) فرمود: هر كس كه قربانى به همراه دارد، نيت حج با عمره كند و از احرام بيرون نيايد تا آنگاه كه همه اعمالش را انجام داده باشد. من در حالى كه در عادت ماهانه بودم ، به مكه وارد شدم . از اين رو نه طواف كعبه به جاى آوردم و نه سعى بين صفا و مروه را. پس شكايت به پيامبر خدا (ص ) بودم . آن حضرت فرمود: موى سرت را بگشاى و آن را شانه زن و نيت حج كن و فعلا عمره را بگزار. من نيز چنان كردم و چون حج را به پايان برديم ، پيامبر خدا (ص ) مرا به همراه عبدالرحمان بن ابى بكر به تنعيم فرستاد تا از آنجا عمره به جاى آوردم . چه ، پيامبر به من فرموده بود كه از اينجا عمره بگزار. آنان كه تلبيه به عمره گفته بودند، طواف كعبه و سعى بين صفا و مروه را انجام داده ، از احرام بيرون شده بودند و پس از بازگشتنشان از منى ، طوافى ديگر براى حجشان به جاى آوردند.
و عايشه در روايت ديگر گفته است : برادرم عبدالرحمان مرا در پشت خود بر شترش نشانيد. من گوشه مقنعه ام را، كه به دور گردنم پيچيده شده بود، بالا زدم . عبدالرحمان با تازيانه به پايم زد. من گفتم مگر كسى مرا مى بيند؟ پس لبيك عمره گفتم و آن را به پايان بردم و در محل رمى جمرات در منى به رسول خدا (ص ) پيوستم (664).
در صحيح بخارى از قول عايشه آمده است كه به پيامبر خدا (ص ) گفت : شما عمره به جاى آورده ، ولى من آن را به جاى نياورده ام . پيامبر در پاسخ رو به عبدالرحمان بن ابى بكر كرد و فرمود: اى عبدالرحمان ! خواهرت را به تنعيم ببر تا عمره به جاى آورد. آنگاه عبدالرحمان او را در رديف خود بر ناقه اى بنشانيد تا عمره خود را به جاى آورد (665).
در سنن ابوداود و بيهقى از ابن عباس آمده است كه گفت : رسول خدا (ص )، عايشه را در آن شب به عمره نفرستاد، مگر به خاطر مخالفت صريح و آشكارش با مشركان كه مى گفتند: زمانى كه پشت چهار پايان رو به بهبودى نهاد و اثر عبور و مرور از زمين پاك شد و ماه صفر به پايان رسيد، آنگاه انجام عمره روا و شايسته است .
و سخن بيهقى در سننش از اين قرار است : رسول خدا (ص ) عايشه را در ماه ذى حجه به عمره نفرستاد، مگر به خاطر درهم شكستن سنت مشركان ؛ زيرا اين طايفه ، از قريش و همكيشانشان ، مى گفتند: زمانى كه پشت چهار پايان ...و برگزارى مراسم عمره را در ماه ذى حجه و پيش از پايان يافتن آن حرام مى دانستند.
همين موضوع را طحاوى به نقل از ابن عباس چنين آورده است : به خدا سوگند كه پيامبر خدا (ص ) عايشه را در ذى حجه به عمره نفرستاد، مگر به خاطر در هم شكستن قوانين جاهليت (666).
تمام رويدادهايى را كه درباره انجام عمره تمتع به همراه مراسم حج آورديم ، همه در آخرين سال حيات پيامبر اسلام (ص ) و در حجة الوداع به وقوع پيوسته و چنين پيداست كه مخالفين انجام عمره تمتع در مراسم حج ، كه آن دستور بر ايشان سخت و ناگوار مى آمده ، از مهاجران قرشى و اصحاب پيامبر (ص ) بوده اند. به اين دليل :
1. به موجب روايت ابن عباس كه گفت : اين طايفه از قريش و همفكران ايشان هستند كه انجام مراسم عمره را تا پايان ماه ذى حجه و محرم حرام مى دانستند (667).
2. كسانى هم كه انجام عمره را در ماههاى حج و بعد از پيامبر خدا (ص ) مانع شدند، همان فرمانروايانى بودند كه از قريش بر مسلمانان حاكم شدند. به خواست خدا بدين موضوع خواهيم پرداخت . آنان چنين نشان مى دادند كه قصد و غرضشان از صدور چنين فرمانى احترام گذاردن به موضوع حج است . و اينكه مردم دو بار به مكه بيايند: يك مرتبه براى انجام حج ، و بار ديگرى براى عمرة ، تا قرشيان ساكن مكه را برگ و نوايى از آن به دست آيد؛ كمااينكه چنين منظورى از خلال سخنان عمرو به هنگام نهى از انجام عمره تمتع به دست مى آيد.
عمره تمتع در روزگار ابوبكر  
قريش در دوران جاهليت جمع بين حج و عمره را در ماههاى حج حرام مى دانست و آن را زشت ترين گناهان به حساب مى آورد؛ اما اسلام آن را مقرر داشته و پيامبر خدا (ص ) نيز آن را سنت نهاده است . با وجود اين ، حكم ياد شده مورد موافقت زمامدار قرشى بعد از آن حضرت قرار نگرفت و عمره و حج را قرشيان ، چون گذشته ، جداى از هم به جا آوردند. و نخستين كسى را كه حج تنها و بدون عمره به جاى آورده ، خليفه اول قرشى ، ابوبكر، معرفى كرده اند. اين مطلب در سنن بيهقى از قول عبدالرحمان بن الاسود از پدرش چنين آمده است كه گفت :
من با ابوبكر رض حج به جا آوردم . او حج تنها گزارد. با عمر رض نيز چنان كردم . او هم حج تنها به جاى آورد. سپس با عثمان رض به حج رفتم ، او نيز چنان كرد (668).
عمره تمتع در روزگار عمر بن خطاب  
نخستين كسى كه بعد از پيامبر خدا (ص ) حج تنها به جا آورد، خليفه قرشى ، ابوبكر، بود. و نيز نخستين كسى كه بعد از پيامبر مسلمانان را از انجام عمره تمتع مانع گرديد، خليفه قرشى ، عمر، بود. روايات زير بيانگر اين مطلبند:
1. در صحيح مسلم ، مسند طيالسى ، سنن بيهقى و ديگر منابع به نقل از جابر آمده است :
ما به همراه پيامبر خدا (ص ) عمره تمتع به جا آورديم . اما چون عمر به خلافت نشست ، گفت : خداوند آنچه را كه براى پيامبرش روا مى داشت حلال فرمود، و قرآن در موارد مربوطه اش نازل گرديد. پس حج و عمره را، همان طور كه خدايتان فرمان داد، تمام و كامل براى خداوند به پايان ببريد و از نكاح موقت با زنان خوددارى كنيد. و نكند كه مردى را به نزد من بياورند كه زنى را به مدتى معين به عقد خود درآورده باشد كه او را سنگسار خواهم كرد!
و دنباله آن در صحيح مسلم چنين آمده است كه عمر گفت : بين حج و عمره تان فاصله بيندازيد كه آن ، حج و عمره تان را كامل كننده تر است (669).
بيهقى همين روايت را به صورتى كاملتر در سننش آورده و گفته است كه جابر گفت :
ما با رسول خدا (ص ) و ابوبكر عمره تمتع به جا آورديم ؛ اما چون عمر به خلافت رسيد، در ميان مردم خطبه خواند و در ضمن آن گفت :
پيامبر خدا (ص ) همين پيامبر، و قرآن ، همين قرآن . و اينكه دو متعه در زمان رسول خدا (ص ) به عمل مى آمده كه من هر دو را ممنوع مى كنم و مرتكب آن را مورد تنبيه قرار خواهم داد: يكى ازدواج موقت با زنان ، كه نكند مردى را به نزد من بياورند كه زنى را به عقد موقت خود درآورده باشد كه او را سنگسار خواهم كرد! و ديگرى عمره تمتع . بين حج و عمره تان فاصله بيندازيد كه آن ، حج و عمره تان را كامل كننده تر است (670)!
عمر در حديث نخستين به اين مطلب اشاره مى كند كه خداوند براى پيامبرش عمره تمتع را به همراه حج روا دانسته ؛ زيرا او هر چه را بخواهد براى پيامبرش روا خواهد داشت . و اينكه عمره اگر با حج برگزار شود كامل نخواهد بود. پس بين حج و عمره تان را فاصله بيندازيد كه حج و عمره تان كاملتر شود!
حديث زير، موردى را كه منجر به نهى عمر از انجام عمره تمتع و جمع آن با حج شده است بيان مى كند. از اسود بن يزيد (671) آمده است :
عصر بود و من كنار عمر بن خطاب در صحراى عرفات ايستاده بودم كه مردى از راه رسيد؛ با مويهاى آراسته و شانه زده كه از او بوى خوش به مشام مى رسيد. عمر از او پرسيد: تو محرم هستى ؟ آن مرد گفت : آرى . عمر گفت : وضع سر و رويت به آدم محرمى نمى ماند. محرم كسى كه موى ژوليده و خاك آلود و بدبو دارد! آن مرد گفت : من عمره تمتع به جا آورده ام و همسرم نيز همراه من است . و من امروز احرام حج بسته ام . عمر گفت : بعد از اين در ايام حج ، عمره به جا نياوريد كه اگر من با آن روى موافق نشان بدهم ، دور نيست كه زير درختهاى اراك حجله عروسى پهن كنند و از همان جا با ايشان به حج بيرون شوند (672)!
ابن قيم در دنبال اين روايت مى نويسيد: اين روايت ، اين مطلب را مى رساند كه عقيده شخصى عمر چنين بوده است .
ابن حزم نيز گفته است كه اين طور بوده ، و چه خوب كه اين چنين باشد. پيامبر خدا (ص ) با زنانش همبستر مى شد و صبحگاهان محرم مى گرديد. و در اين خلافى نيست كه با يك چشم بر هم زدن هم مى توان پيش از احرام نزديكى كرد!
ابوموسى اشعرى نيز بنا به روايت بخارى و مسلم در صحيح خود، آنچه را كه بين او و عمر در مساءله عمره گذشته ، چنين شرح داده است :
پيامبر خدا (ص ) مرا به يمن ماءموريت داده بود و من در آن سال كه حضرتش ‍ به حج بيرون شده بود به خدمتش رسيدم . رسول خدا (ص ) پرسيد: اى ابوموسى ! به هنگام احرام چه گفتى ؟ گفتم : لبيك ؛ چون لبيك رسول خدا. فرمود: قربانى به همراه آورده اى ؟ گفتم : نه . فرمود: پس برو و طواف كعبه و سعى بين صفا و مروه را به جاى بياور و از احرام بيرون بيا و...
دنباله همين حديث در روايت پيش از اين چنين آمده است : من هم خانه خدا را طواف كردم و سعى بين صفا و مروه انجام داده ، پس از احرام به نزديكى از زنان فاميل خود رفتم كه سرم را شانه زد و شست و...
و در روايت ديگر آمده است : آنگاه تلبيه به حج گفتم . و احمد در مسندش ‍ روز ترويه را بر آن افزوده است . سپس ابوموسى مى گويد: من در ايام خلافت ابوبكر و عمر در مسائل فقهى اظهار نظر مى كردم و در موسم حج در ميان مردم فتوا مى دادم . روزى در آن حالت بودم كه مردى رسيد و به من گفت : تو نمى دانى كه اميرالمؤ منين درباره مناسك حج چه دستور جديدى داده است !
بيهقى اين موضوع را چنين آورده است :
همان طور كه من در كنار حجر الاسود و مقام ، مردمان را به آنچه پيامبر خدا (ص ) به من فرموده بود، فتوا مى دادم ، مردى به من رسيد و زير گوشم گفت : تند و تند فتوا مده كه اميرالمؤ منين در مراسم حج مقررات جديدى وضع كرده است (673)! من هم به آنان گفتم : اى مردم ! به هر كس كه درباره چيزى دستورى داده ام ، درنگ كند تا اميرالمؤ منين برسد و طبق دستور او عمل نمايد.
و چون خليفه عمر به مكه وارد شد، به او گفتم : اى اميرالمؤ منين ! چه چيز تازه اى را در مراسم حج مقرر داشته اى ؟ و بنا به روايتى ديگر، ابوموسى از عمر پرسيد: در مناسك حج چيز تازه اى پديد آمده ؟ كه عمر از اين نحوه خطاب خشمگين شد و گفت :
اگر به كتاب خدا رجوع كنيم ، كتاب خدا دستور تمام داده است (674)، و يا به روايتى ديگر گفت : خداوند فرموده است : و اتموا الحج و العمره لله (675)؛ و اگر سنت پيامبر - عليه الصلاة والسلام - را در نظر بگيريم كه پيغمبر از احرام بيرون نيامد مگر وقتى كه شتر قربانيش را نحر نمود (676).
در هر حال ، خليفه در حديثى ديگر منظورش را از تمام حج و تمام عمره آشكار كرده است . اين موضوع را مالك در موطاءخود و بيهقى در سننش از عبدالله بن - عمر چنين آورده اند كه او گفته است : عمر بن خطاب گفت : بين حج و عمره تان را جدايى بيندازيد كه موجب كمال حج و كمال عمره تان خواهد شد، هر گاه عمره را در غير ماههاى حج به جا آوريد (677)! و در روايتى ديگر گفته است : بين حج و عمره تان را فاصله بيندازيد. حج را در ماههاى حج ، و عمره را در ماههاى غير حج به جاى آوريد تا حجتان را تمام و عمره تان را نيز تمام به جا آورده باشيد (678)!
فشرده احاديث گذشته
عمر چنين تشخيص داد كه جدايى بين حج و عمره موجب تماميت و كمال آنها خواهد بود. از اين رو مقرر داشت حج را در ماههاى حج برگزار كنند و عمره را در غير آن . و به نظر خودش در اين مورد به قرآن استدلال مى كرد كه مى فرمايد: و اءتموا الحج و العمرة لله ، و به سنت پيغمبر كه در حجة الوداع تا نحر شتر قربانيش از احرام بيرون نيامده است .
در صورتى كه مراد از لفظ اتمام حج و عمره در آيه مزبور، اداى مناسك آنها و به پايان بردن مقررات و حدود آنهاست ؛ در مقابل آن كس كه از انجامش ‍ ممنوع و يا ترسان مى باشد، كه قدرت انجام آن را ندارد. آيه پس از اين مطلب تصريح به تشريع عمره تمتع دارد كه مى فرمايد: فمن تمتع بالعمره الى الحج . و رسول خدا (ص ) آشكارا فرموده است كه او از آن جهت از احرام بيرون نمى آيد كه قربانى به همراه آورده و تاءكيد كرده كه اگر پيش از اين مى دانستم ، قربانى با خود نمى آوردم و آن را عمره قرار مى دادم . و باز تصريح فرموده كه عمره براى هميشه داخل در حج شده است . بنابراين ، بعيد است كه عمر تمام اين موارد را نفهميده باشد؛ بويژه در برابر سخنى كه از ابن عباس در سنن نسائى آمده كه گفته است :
شنيدم عمر مى گفت : به خدا سوگند كه من شما را از به جا آوردن عمره مانع شدم ، در صورتى كه امر به برگزارى آن در كتاب خدا شده است . و من خودم در خدمت پيامبر خدا (ص ) عمره را انجام داده ام (679).
بنابراين استشهاد عمر به كتاب خدا و سنت پيغمبر درست نيست ؛ بلكه آنچه خليفه عمر را بر آن كار واداشته است ، گوياتر و رساتر در حديثى ديگر آمده كه آن را ابو نعيم در حلية الاولياء و متقى در كنزالعمال نقل كرده اند. اين دو منبع آورده اند كه عمر بن خطاب انجام عمره تمتع را در ماههاى حج ممنوع كرد و گفت :
من خود در خدمت پيامبر خدا (ص ) عمره به جا آوردم . و نيز اين من هستم كه آن را ممنوع مى كنم ؛ زيرا مردى از دورترين جاها، خاك آلوده و ژوليده و خسته و درمانده ، به قصد اداى عمره در ماههاى حج به اينجا مى آيد و تلبيه به عمره مى گويد و كعبه را طواف مى كند و از احرام بيرون مى شود. آنگاه لباسهايش را مى پوشد و به خود عطر و بوى خوش مى زند و با زنش ، كه به همراه خود آورده ، همبستر مى گردد. تا روز هشتم ذى حجه كه در آن روز تلبيه حج مى گويد و لبيك گويان با حاجيان به نيت حج به منى مى رود؛ در حالى كه نه ژوليده است و نه غبار آلوده و نه خسته و نه درمانده . و اينها همه را در يك روز به پايان مى برد؛ در صورتى كه حج برتر از عمره است . حالا اگر ما اين فرصت را در اختيارشان بگذاريم ، دست به گردن زنانشان كرده ، زير درختهاى اراك با آنها هماغوش خواهند شد! در حالى كه ساكنان حرم مردمى بى برگ و نوا هستند و خرميشان بسته به درآمدى است كه از راهيان حج و عمره به دست مى آورند (680).
و در روايتى ديگر گفته است :...قبول دارم كه رسول خدا (ص ) و اصحابش ‍ عمره به جا آورده اند؛ اما من خوش ندارم كه در زير درختهاى اراك حجله عروسى بر پا شود و از همانجا يك راست به حج بروند؛ در حالى كه آب غسل از موى سرهايشان مى چكد (681)!
در اين حديث عمر تصريح كرده كه دو موضوع وى را به صدور چنان فرمانى واداشته است : اول احترام حج ؛ و عينا همان دليلى را مى آورد كه صحابه پيغمبر با آن عدم موافقتشان را در انجام عمره تمتع پيش از مناسك حج و در حجة الوداع به پيامبر خدا (ص ) ابراز داشته اند. و از اينجاست كه مى بينيم گوينده سخن در هر دو جا يكى است . يعنى مهاجران قريشى كه عمره تمتع را در ماههاى حج بر خلاف آداب و سنتهاى حج و عمره دوره جاهليت مى دانستند.
دومين موردى كه وى را بر آن داشته تا جمع بين حج و عمره را ممنوع اعلام كند، مطلبى است كه در يكى از دو فرمان خود به آن تصريح كرده و گفته است ساكنان خانه خدا را نه زراعتى است و نه گله و دامى ؛ بلكه تنها دلخوشيشان بسته به درآمدى است كه در مواقع حج و عمره به دستشان مى رسد.
پس خليفه از آن رو بين حج و عمره را فاصله مى اندازد و مقرر مى دارد كه عمره را در غير ماههاى حج برگزار كند، تا مسلمانان دو بار به مكه بيايند: يكى بار براى حج ، و بار ديگر به خاطر عمره . تا از آن راه سودى هم به ساكنان قريشى حرم رسيده باشد. و به طورى كه در سنن بيهقى آمده است ، در پاسخى كه عمر به اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) داده ، همين هدف به چشم مى خورد. بيهقى مى نويسد كه على بن ابى طالب به عمر رض گفت : تو انجام عمره تمتع را ممنوع كرده اى ؟! عمر جواب داد: نه . اما منظورم اين است كه خانه خدا بيشتر زيارت شود.
اما فرمود: هر كس كه حج افراد به جا آورد خوب است ؛ اما آن كس كه عمره تمتع را انجام دهد، كتاب خدا و سنت پيامبرش را پيروى كرده است (682).
آنچه گذشت ، با همه كاستى كه در مصادر بحث خود داشتيم ، تمامى آن چيزى است كه از اخبار نهى عمر رض از انجام عمره تمتع به دست ما رسيده است و از رهگذر، همين اندك كه آورده ايم ، پرتوهايى از اجتهاد عمر در اين حكم و انگيزه او در اين تاءويل به چشم مى خورد. و نيز از مجموع آنچه گفتيم ، چنين برمى آيد كه ممنوعيت عمر از انجام عمره تمتع با شدت و خشونت همراه بوده و مردم را به خاطر آن زير ضربات تازيانه مى گرفته است (683).
ابن كثير در اين مورد مى نويسد:
صحابه - رضى الله عنهم - از عمر سخت مى ترسيدند و جراءت مخالفت با او را نداشتند (684). و ما نديديم كه در دوران حكومتش كسى با او به معارضه برخيزيد و يا سخنى به مخالفت با او بر زبان آورد (685) و لبى بجنباند؛ مگر على كه درباره منع او از عمره به خليفه گفت : هر كس كه عمره تمتع به جاى آورد به كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل كرده است (686).
از آن تاريخ به بعد، به جا آوردن حج تنها سنت عمر شد، و خلفاى قرشى قدم به جاى پاى او نهاده ، سنت وى را پذيرا شدند؛ همچنان كه اين مطلب را در سيره عثمان مورد مطالعه قرار خواهيم داد.
عمره تمتع در روزگار خلافت عثمان  
عثمان ، سنت عمر را در مراعات جدايى بين حج و عمره دنبال كرد. تعجبى هم ندارد. چه هر دوى آنها از مهاجران قريشى بودند و هيچكس هم وجود نداشت تا در برابر ايشان و مقرراتى كه در اجراى اين حكم وضع كرده بودند قيام كند؛ مگر اميرالمؤ منين (ع ) كه آشكارا به همراهان خود فرمان داد تا در آن مورد با عثمان به مخالفت برخيزند. و اين در حالى بود كه در زمان خلافت عمر كسى نمى توانست آشكارا با او به مخالفت برخيزد؛ بويژه آنگاه كه بصراحت گفته بود:
دو متعه در زمان پيامبر خدا (ص ) مورد عمل قرار مى گرفت كه من آن را ممنوع اعلام مى كنم و هر كس كه آنها را انجام دهد تنبيه خواهم نمود: يكى عمره تمتع ، و ديگرى ازدواج موقت . و مى دانيم كه عمر تهديدش را هم عملى كرد و كسانى را به خاطر ارتكاب به آن به زير تازيانه گرفت .
اينك در زير رواياتى را از نظر مى گذرانيم كه نشانگر چگونگى مخالفت على (ع ) با عثمان در اين مورد است .
در مسند احمد از عبدالله بن زبير آمده است كه گفت :
من با عثمان بن عفان در جحفه بودم و در معيت او خلقى از مردم شام ، از جمله حبيب بن مسلمه فهرى حضور داشتند. سخن درباره عمره تمتع در حج به ميان آمد و عثمان گفت : به خاطر كمال حج و عمره ، بهتر اين است كه هر دو در ماههاى حج برگزار نشوند. اگر عمره را به تاءخير اندازيد تا به خاطر آن دو نوبت خانه خدا را زيارت كنيد، بهتر است . چه ، خداى تعالى دامنه خير را گسترده است . در اين هنگام على بن ابى طالب در دل بيابان مشغول تعليف شترش بود كه اين سخن عثمان به وى رسيد. پس آمد و روبروى عثمان بايستاد و گفت : از سنتى كه پيامبر خدا (ص ) نهاده و اجازه اى را كه خداى تعالى در قرآن براى بندگانش قائل شده ، جلوگيرى مى كنى و بر مردم سخت مى گيرى و انجام آن را مانع مى شود؟! آنگاه در همانجا به حج و عمره با هم لبيك گفت . عثمان چون چنين ديد، رو به مردم پيرامون خود كرد و گفت :
مگر من آن را ممنوع كردم . من كه آن را ممنوع نكردم ؛ فقط نظرم را گفتم . هر كس كه خواست عمل كند و هر كس هم كه خواست انجام ندهد (687).
و در موطاء مالك از قول امام صادق (ع ) به نقل از پدرش آمده است كه مقداد بن عمرو در السقيا به خدمت حضرت امير على بن ابى طالب (ع ) رسيد. آن حضرت مشغول مخلوط كردن كاه و جو براى شترانش و دادن خوراك به ايشان بود. مقداد به آن حضرت گفت : عثمان جمع بين حج و عمره را ممنوع كرده است . حضرت امير، در حالى كه آثار كاه و جو روى دستهايش ‍ بود و راوى گفته است كه من ثار آرد جو و كاه را بر ساعد آن حضرت هنوز در خاطره دارم ، آمد و در برابر عثمان قرار گرفت و فرمود: تو جمع بين حج و عمره را منع كرده اى ؟ عثمان گفت : عقيده من اين است ! على از نزد عثمان خشمگين بيرون آمد، در حالى كه مى گفت : لبيك اللهم لبيك بحجة و عمرة معا. يعنى لبيك ، بار خدايا لبيك براى حج و عمره با هم (688).
همچنين در سنن نسائى و مستدرك الصحيحين و مسند احمد به نقل از سعيد بن مسيب آمده است كه گفت :
على و عثمان به حج بيرون شده بودند، ما در نيمه هاى راه بوديم كه عثمان انجام عمره تمتع را ممنوع كرد. على به ما فرمود وقتى كه عثمان عازم حركت شد، شما هم حركت كنيد. در آن هنگام على و يارانش عمره تمتع را تلبيه گفتند و عثمان هم مانع ايشان نشد. پس على رو به عثمان كرد و پرسيد: آيا اعلان اين خبر از تو نيست كه عمره را منع كرده اى ؟ گفت : آرى . پرسيد: نشنيده اى كه پيامبر خدا عمره به جا آورده است ؟ عثمان گفت : آرى (689).
اما سندى در حاشيه اين مطلب نوشته است كه على فرمود: وقتى كه ديديد عثمان سوار شد كه حركت كند، شما هم حركت كنيد. يعنى با او حركت كنيد و تلبيه به عمره بگوييد تا بداند كه شما عمل به سنت را بر فرمان او مقدم مى داريد؛ زير اطاعت از او در امر خلاف سنت جايز نيست (690).
احمد بن حنبل همين رويداد را به بيانى ديگر و اين چنين آورده است :
عثمان بن عزم حج بيرون شد. در نيمه راه على آگاه گرديد كه عثمان ، يارانش را از عمره تمتع و حج با هم نهى كرده است . پس على به ياران خود فرمود: هنگامى كه عثمان حركت كرد، شما هم حركت كنيد. اينجا بود كه على و اصحابش لبيك به عمره گفتند و عثمان چيزى به آنها نگفت . اما على به او گفت : اين خبر كه تو عمره را نهى كرده اى از تو نيست ؟ مگر رسول خدا (ص ) عمره تمتع به جا نياورد؟ راوى مى گويد: ندانستم كه عثمان به على چه جواب داد (691)!
در رواياتى كه گذشت مى بينيم كه عثمان در مورد عمره از خود تسامح و نرمى به خرج مى دهد؛ اما در ديگر موارد، خشم و تندى و شدت و سختگيرى توجه كنيد:
در صحيح مسلم ، مسند احمد، سنن بيهقى و ديگر منابع از قول شعبه ، به نقل قتاده ، از عبدالله بن شقيق آمده است كه گفت :
عثمان از انجام عمره تمتع مانع مى شد و على به آن فرمان مى داد. در نتيجه ، عثمان به على سخنى گفت ! و على به عثمان گفت :
تو كه مى دانى ما با پيامبر خدا (ص ) عمره تمتع به جا آورديم . عثمان گفت : درست است ، اما ما ترسان بوديم !
همين مطلب در مسند احمد چنين آمده است : پس عثمان به على گفت : تو چنين و چنانى ! و در روايت ديگر آمده است كه شعبه گفت : من از قتاده پرسيدم : مگر از چه مى ترسيدند؟ قتاده گفت : نمى دانم (692)!
دانشمندان در اين حديث سخن عثمان را به على (ع ) تغيير داده اند؛ به اين معنى كه در يك جا نوشته اند تو چنين و چنانى ، و در جاى ديگر آورده اند كه عثمان به على سخنى گفت : اما اين سخن خليفه عثمان به على (ع ) كه درست است اما ما مى ترسيديم مطلبى است كه نه تنها قتاده مورد آن را ندانسته ، كه ما هم ندانستيم ، بلكه هيج منجمى هم با رمل و اسطرلابش نمى داند كه از چه مى ترسيده اند! پيامبر خدا (ص ) آنان را در حجة الوداع به انجام عمره تمتع فرمان داد و آنها هم در آخرين سال زندگانى رسول خدا (ص ) آن را انجام دادند، و اين ، زمانى بود كه اسلام در جزيرة العرب انتشارى تمام يافته و آثار شرك براى هميشه از آن سرزمين رخت بر بسته بود.
ابن كثير هم مى گويد: من هم ندانستم اين ترس را به چيز حمل كرده اند و از چه جهت بوده است ؟
همچنين او پيش از اين مطالب نوشته است : براى چنين ادعايى هيچ موردى وجود ندارد؛ زيرا كه خداوند اسلام را براى پيامبرش در جزيرة العرب تثبيت كرد و مكه را گشوده و در پهنه منى در سال گذشته اعلام كرده بود: از اين به بعد، هيچ مشركى حق گزاردن حج را ندارد و هيچكس مجاز نيست عريان به گرد خانه خدا طواف كند.
در حديثى كه گذشت عثمان دليل درستى فتوايش را چنين آورده است : ما چون مى ترسيديم عمره تمتع به جا آورديم ! اما در احاديث زير دليلى نمى آورد و با زور و درشتى برخورد مى كند. توجه كنيد:
در صحيح مسلم و بخارى ، و سنن نسائى و مسند طيالسى و احمد، از قول سعيد بن مسيب آمده است :
على و عثمان در عسفان (693) كنار يكديگر قرار گرفتند. عثمان قبلا انجام عمره تمتع را منع كرده بود. در اينجا على رو به عثمان كرد و پرسيد: چرا كارى را كه پيامبر خدا (ص ) به انجامش فرمان داده است منع مى كنى ؟! عثمان جواب داد: دست از سرمان بردار! و على پاسخ داد: نمى توانم تو را به حال خود بگذارم . اين بگفت و به عمره و حج با هم تلبيه گفت (694).
و در صحيح بخارى ، سنن نسائى ، دارمى و بيهقى ، و مسند احمد و طيالسى و ديگر منابع از قول مروان بن حكم آمده است كه گفت : عثمان و على را كنار هم ديدم . عثمان از عمره تمتع و انجام آن با حج نهى كرده بود. چون على چنين ديد، به انجام هر دوى آنها با هم تلبيه گفت و اظهار داشت كه من سنت پيغمبر (ص ) را به خاطر سخن كسى ترك نمى كنم .
سخن نسائى در اين حديث از قرار ذيل است : عثمان از به جا آوردن عمره تمتع با حج منع كرده بود. پس رو به على كرد و پرسيد: با وجودى كه من آن را ممنوع كرده ام ، تو آن را به جا مى آورى ؟ و على پاسخ داد: من سنت پيغمبر (ص ) را به خاطر هيچكس ترك نمى كنم . و بنا به روايتى ديگر:...به خاطر تو ترك نمى كنم (695).
ابن قيم به دنبال احاديثى كه گذشت مى نويسد:
اين نشان مى دهد كه چيزى كه اين دو نفر را روياروى يكديگر قرار مى داده ، مساءله عمره تمتع بوده است ؛ موضوعى كه رسول خدا (ص ) آن را به جا آورده و شخص عثمان هم معترف بوده كه پيغمبر خدا (ص ) به آن عمل كرده است . و هنگامى كه على به او گفت : منظورت از نهى كارى كه پيامبر خدا به انجام آن فرمان داده چيست ؟، نگفت كه پيغمبر چنين نكرده است ؛ زيرا اگر آن را قبول نداشت ، رد مى كرد. از طرفى على هم مى خواست كه از پيامبر خدا (ص ) پيروى كرده ، فرمانش را انجام داده باشد و عملا بگويد كه چنين فرمانى نسخ نشده است . و اينكه آشكارا به انجام هر دو با هم تلبيه گفته ، اعلامى بوده در اقتدا به پيغمبر خدا و پيرويش از قرآن و سنتى كه آن را عثمان از راه تاءويل منع كرده بود (696).
از مجموع رواياتى كه گذشت دريافتيم كه اميرالمؤ منين (ع ) عمدا و آشكارا با اعلام نيت حج تمتع ، مخالفت خود را با خليفه در اين مورد اعلام مى كرد. و خليفه نيز از كنار اين مخالفت گاهى ساده و آسان مى گذشت و زمانى شدت عمل از خود نشان مى داد. و نيز ديديم كه ساده گيرى عثمان مربوط به اوايل خلافتش ، و سختگيرى و شدت عملش از آن پس بوده ، و كار اين سختگيرى را به جايى رسانده بود كه مخالفين فرمانش را در اين مورد تازيانه مى زده و سر مى تراشيده است !
ابن حزم در اين باره مى نويسد:
عثمان شنيد كه مردى به حج و عمره با هم تلبيه گفته است . پس فرمان به احضار او داد و چون او را آوردند، به عنوان تنبيه او را تازيانه زد و سر تراشيد (697)، و گذشته از آن ، به گونه اى او را عبرت ديگران قرار داد.
با تمام اين سختگيريها، ايراد گيريهاى مسلمانان در اين دوره آغاز گرديد و نخستين كسى كه به او اعتراض كرده و روش او را به زير سؤ ال برد، اميرالمؤ منين (ع ) بوده اوست كه آشكارا خلافكاريها را بر شمرده و يارانش ‍ را نيز به آن فرمان داده است . اين اعتراض و خرده گيرى از اين تاريخ به بعد عليه ديگر خلفا نيز سرايت كرد. اما آنچه كه در زمان امام (ع ) رخ داده ، به قرار ذيل است .
عمره تمتع در خلافت اميرالمؤ منين (ع )  
ديديم كه اميرالمؤ منين (ع ) در دوره خلافت عثمان به خاطر اقامه اين سنت پيامبر با خليفه بسختى درافتاده بود (698). لازم و بايسته بود كه آن را در دوران حكومتش اجرا كند؛ در حالى كه مخالفى در برابر خود نداشت و تمايل و موافقت عموم مسلمانان نيز وى را يارى مى داد. از اين رو در دوران حضرتش موردى براى گفتگو درباره عمره تمتع وجود نداشت تا درباره آن به سخن بپردازند و مطالب آن در كتابها منعكس شود. بلكه براى دومين بار گفتگو درباره اين موضوع در دوره زمامدارى معاويه ، كه مى كوشيد تا بار ديگر سنت عمر را زنده كند، درگرفته است .
عمره تمتع در خلاف معاويه  
معاويه در دوره خلافتش با تمام قوا در زنده كردن سنتهاى خلفاى سه گانه ابوبكر و عمر و عثمان مى كوشيد؛ مخصوصا در مواردى كه شكست اهل بيت و مخالفت با مكتبشان ، بويژه مخالفت با على ، را شامل مى شد. اين سياست عمومى او بود؛ اما آنچه شامل حكم عمره تمتع مى شود، روايات زير گوياى كوششهاى او و دژخيمان دستگاهش در اين زمينه است (699).
در سنن نسائى از قول ابن عباس آمده است كه گفت :
معاويه مردم را از انجام عمره تمتع ، با اينكه رسول خدا (ص ) به آن عمل مى كرده است ، مانع مى شد (700).
و در سنن دارمى از قول محمد بن عبدالله بن نوفل آمده است كه گفت :
در موسم حج شنيدم كه معاويه از سعد بن مالك پرسيد: نظر تو درباره عمر تمتع با حج چيست ؟ گفت : كار خوب و پسنديده اى است . معاويه گفت : عمر آن را ممنوع كرده ، تو مگر از عمر بهترى ؟! سعد پاسخ داد: عمر از من بهتر است ، اما عمره را پيامبر خدا (ص ) انجام داده كه از عمر بهتر است (701).
از پاره اى از روايات چنين بر مى آيد كه اين گونه بر خوردها در زمان معاويه تنها به شخص او بستگى نداشته ، بلكه برخى از دژخيمان دستگاهش نيز وى را در اين راه يار و مددكار بوده اند. توجه كنيد:
در موطاء مالك ، سنن نسائى و ترمذى و بيهقى و ديگر منابع از قول محمد بن - عبدالله (702) بن حارث آمده است كه او در آن سال كه معاويه حج مى گزارد، شنيده است كه سعد بن ابى وقاص و ضحاك بن قيس بر سر جمع عمره تمتع و حج به گفتگو نشسته ، اظهار نظر مى كردند كه ضحاك به سعد گفت : عمره و حج را با هم جمع نمى كند مگر كسى كه به امر خداى تعالى جاهل باشد! سعد پاسخ داد: برادر زاده من ! حرف بدى زدى ! ضحاك گفت : آخر عمر آن را نهى كرده است . سعد گفت : پيامبر خدا (ص ) چنان كرده و ما هم با او آن را انجام داده ايم (703).
و اين ضحاك بن قيس ، قرشى فهرى است . و از اين روست كه سعد او را برادر زاده خود خوانده است . ضحاك هفت سال پيش از وفات پيامبر خدا (ص ) به دنيا آمد و رياست پليس معاويه را بر عهده داشت و در جنگها خدمتها و رشادتها از خود نشان داد و معاويه او را به سرپرستى سپاهى به منظور ايجاد تشنج در قلمرو حكومت اميرالمؤ منين (ع ) ماءموريت دد. او دست به غارت و چپاول در شهرهاى عراق زد و جمعى از اعراب را بكشت و بر كاروان حاجيان حمله كرد و زاد و راحله ايشان را به يغما برد و گروهى از آنان را از دم تيغ گذرانيد!
ضحاك به تجهيز جسد معاويه پرداخت و او را به خاك سپرد و يزيد را از مرگ پدر با خبر ساخت . و پس از مرگ يزيد، دست بيعت به دست عبدالله بن زبير زد و در مرج راهط با مروان حكم جنگيد و در همان جا در سال 64 هجرى كشته شد (704).
ضحاك بن قيس ، يكى از سر دژخيمان معاويه بود، و تعجبى هم ندارد كه در دارو دسته معاويه درآمده چنگ در ريسمان او زده و در برآوردن خواسته هايش او را يار و ياور باشد.
و نيز چنين مى نمايد كه معاويه علاوه بر آنچه ذكر كرديم ، براى جلوگيرى از برگزارى عمره تمتع دست به ساختن حديث هم زده باشد. بيهقى و ابوداود در سنن خود چنين آورده اند:
معاويه از برخى از اصحاب پيامبر خدا (ص ) پرسيد: ابوداود نوشته است از اصحاب رسول خدا (ص ) پرسيد:
- قبول داريد پيامبر خدا (ص ) از قرار دادن جل زين از پوست پلنگ نهى فرموده است ؟ گفتند:
- خدا مى داند كه آرى . معاويه گفت :
- من هم همين گواهى را مى دهم . آنگاه پرسيد:
- قبول داريد كه پيغمبر (ص ) از پوشيدن لباس طلايى ، بجز تكه دوزى آن نهى كرده است ؟ گفتند:
- خدا مى داند كه آرى . پرسيد:
- مى پذيريد كه رسول خدا (ص ) جمع بين حج و عمره را نهى كرده است ؟! گفتند:
- خدا مى داند كه نه ! معاويه گفت :
- بخدا سوگند كه اين هم ، مانند آنهاست !
ابن قيم پس از نقل اين حديث مى نويسد: ما هم خداى را گواه مى گيريم كه اين از جمله خيالات معاويه بوده ، يا اينكه به دروغ به او بسته اند. چه ، رسول خدا (ص ) هرگز نهى از جمع بين حج و عمره نكرده است (705).
ابن قيم اين سخن را از حسن ظنى كه به معاويه داشته است نوشته ، و از همه جالبتر اينكه از شخص در همين مورد مطلبى از رسول خدا (ص ) روايت شده كه سخن اولش را رد مى كند. توجه كنيد:
بخارى و مسلم در صحيح خود، و احمد بن حنبل در مسندش از ابن عباس ‍ آورده اند كه معاويه به من گفت : مى دانى كه من موى سر پيغمبر را در مروه با تيزى پيكان خود كوتاه كردم ؟ گفتم : اين را نمى دانستم ؛ اما همين مطلب دليلى است عليه خودت !
در كتاب المنتقى بعد از مروه فى ايام العشر آمده است كه ابن قيم مى گويد: و اين مطلبى است كه مردم بر معاويه خرده گرفته ، آن را از موارد خطاهاى او بر شمرده اند (706).
در روايت نخست ، اصحاب پيامبر خدا (ص ) ضمن اينكه سخن معاويه را رد مى كنند، قسم مى خورند كه حضرتش جمع بين عمره تمتع و حج را نهى نكرده ؛ اما معاويه قسم ياد مى كند كه آن را هم پيغمبر نهى كرده است ! همين روايت ما را متوجه به اين مطلب مى كند كه روايات ديگرى كه موافق راءى و نظر معاويه آمده اند، همگى در زمان شخص او ساخته شده اند. و ما اين موضوع را در آخر همين بحث ، و به خواست خدا، خواهيم آورد.
اما روايت دوم كه روايت اول او را رد مى كند از آن رو آمده كه نشان دهد معاويه جزو مقربان پيامبر خدا (ص ) بوده و در خدمت حضرتش بسر مى برده تا بدان وسيله بر خود ببالد؛ اما فراموش كرده كه اين سخن با فتواى نخستينش متناقض است .
معاويه در راه احياى سنت عمر با مخالفت شديد سعد وقاص روبرو شد؛ چه بنا به روايات مسلم در صحيحش ، غنيم بن قيس گفته است : من از سعد وقاص از حكم عمره تمتع سؤ ال كردم . او گفت : ما عمره تمتع را روزگارى به جا مى آورديم كه او در مكه كافر بوده است . و بنا به روايتى ديگر: فعلناها و هذا يومئذ كافر بالعرش (707).
لفظ: العرش را با دو ضمه آورده اند تا جمع العرش و به معناى خانه هاى مكه باشد؛ ولى دور نيست كه سعد وقاص العرش به فتح عين گفته و منظورش خداى عرش باشد.
به اين ترتيب سعد وقاص در بيشتر موارد با معاويه به مخالفت بر مى خاست ، و اين در حالى بود كه هيچيك از صحابه موجود را مقام و منزلت سعد نبود. او فاتح عراق و تنها شخصيت باقيمانده از شش نفرى بود كه عمر او را جزو اصحاب شورا قرار داده و نامزد خلافت كرده بود. از اين رو او مى توانست در آن روزگار با دار و دسته خلافت به مخالفت برخيزد. با وجودى كه به غير از او كسان ديگرى ، چون عمران بن حصين (708) صحابى وجود داشته اند كه عمرى را در برابر حقايق دم فرو بسته بودند. عمران بن حصين چون خود را در آستانه مرگ ديد، مهر از لب برداشت و در مورد عمره آشكارا نظرش را بيان كرد. مسلم و ديگران اين مطلب را از قول مطرف چنين آورده اند.
عمران بن حصين در بستر مرگ كسى را به دنبال من فرستاد و گفت : من از احاديثى با تو سخن مى گويم كه شايد خداوند پس از من تو را از آن بهره مند سازد. اگر زنده ماندم آن را بكسى مگو، ولى اگر مردم ، چنانچه خواستى آن را بر زبان بياور و براى مردم بيان كن كه امنيت من در آن است . اين را بدان كه پيامبر خدا (ص ) بين حج و عمره را جمع فرمود و آيه اى هم در نسخ آن نيامد پيغمبر نيز ما را از انجام آن مانع نشد. بلكه مردى درباره آن هر چه را كه دلخواهش بود بر زبان آورده است (709).
همين روايت به گونه اى ديگر چنين آمده است : امروز حديثى را با تو در ميان مى گذارم كه بعدها خدايت بدان سود خواهد رساند. اين را بدان كه پيامبر خدا (ص ) جمعى از خانواده خود را در دهه ذى حجه فرمان به انجام عمره داد و پس از آن آيه اى در نسخ آن نيامد و تا پيامبر زنده بود از آن نهى نكرد. تا اينكه مردى نظر و خواسته خودش را درباره آن بر زبان آورد! و در روايت ديگر: مردى عقيده خود را در آن اظهار داشت ؛ يعنى عمر (710).
اين مساله تا معاويه زنده بود، اين چنين بود؛ و چون او درگذشت و با فرزندش يزيد به خلافت بيعت بعمل آمد، در همان سال اول خلافتش كمر به جنگ با حسين (ع ) و زير فشار قرار دادن اهل بيت او بست و به دنبال آن به كوبيدن صحابه و تابعين در مدينه پرداخت و آن قدر پافشارى كرد تا اينكه مدينه گشوده شد و در آنجا كرد، آنچه كرد. و از آنجا متوجه جنگ با عبدالله زبير در مكه شد و او را در آنجا در حصار گرفت .
و چون زندگانى يزيد بسر آمد و با عبدالله بن زبير به خلافت بيعت شد، فرزند زبير نيز با تمام قوا در احياى سنت خلفاى سه گانه نخستين در موضوع عمره تمتع همت گماشت .
عمره تمتع در زمان حكومت عبدالله بن زبير  
ابوبكر و ابوخبيب ، عبدالله بن زبير، قرشى اسدى ، مادرش اسماء (دختر ابوبكر) خواهر عايشه بوده است . بنابراين ام المؤ منين عايشه ، خاله فرزند زبير است . عبدالله در مدينه و پس از هجرت به دنيا آمد و در كنار خاله اش ‍ در جنگ جمل عليه امام جنگيد. اميرالمؤ منين على (ع ) درباره عبدالله بن زبير فرموده است :
ما زال الزبير منا اءهل البيت ، حتى نشاء ابنه عبدالله . يعنى تا عبدالله بن زبير به دنيا نيامده بود، زبير از ما اهل بيت محسوب مى شد.
عبدالله بن زبير پس از مرگ معاويه مكه را پناهگاه خود قرار داد و تن به بيعت با يزيد نداد. و پس از اينكه امام حسين (ع ) و يارانش به شهادت رسيدند، ادعاى خلافت كرد و مردم را به بيعت با خود فراخواند. يزيد نخست سپاهى به سركوبى مردم مدينه گسيل داشت و پس از بلايى كه بر سر اهالى آن ديار در واقعه حره وارد كرد، به مكه روى آورد و چهار روز مانده به محرم سال 64 هجرى ، عبدالله را در حرم محاصره كرد و با او جنگيد. به سبب آن جنگ ، كعبه به آتش كشيده شد و شاخهاى قوچى را كه خداوند به فداى اسماعيل (ع ) فرستاده بود و تا آن تاريخ بر سقف كعبه آويزان بود، پاك بسوخت و از ميان برفت .
پس از مرگ يزيد، با عبدالله بن زبير در حجاز و يمن و عراق و خراسان بيعت به عمل آمد؛ تا اينكه عبدالملك مروان به سلطنت نشست و حجاج بن يوسف ثقفى را ماءمور دفع غائله زبير كرد. حجاج در نيمه جمادى الاخر سال 73 هجرى با كشتن عبدالله زبير به حركت او پايان داد و غائله او را فرونشانيد. (711)
عبدالله بن زبير به مدت دو سال در مكه حكومت كرد. او و فرزندان پدرش ‍ براى اينكه عمره تمتع به جا آورده نشود، از هيچ كوششى فروگذار ننمودند. از اين جهت به موجب روايات زير، بين ايشان و پيروان مكتب اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) گفتگوها و درگيريهاى لفظى بسيارى صورت گرفته است .
در صحيح مسلم آمده است كه ابن عباس مردم را به انجام عمره تمتع تشويق مى كرد، ولى ابن زبير جلوى آن را مى گرفت ... (712).
در صحيح مسلم و بخارى از قول ابو جمره ضبعى (713) آمده است :