دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك تشريعى اسلامى

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۰ -


حقوق بازماندگان پيغمبر در خلافت عمر
اميرالمؤ منين (ع ) در پاسخ كسى كه از او پرسيد: پدر و مادرم به فدايت ! ابوبكر و عمر در مورد حق شما اهل بيت از خمس چه كردند؟ فرمود:
عمر گفت كه شما نسبت به خمس حق داريد، اما اين را نمى دانم كه اگر مقدار آن زياد شد، باز هم همه آن به شما تعلق مى گيرد يا نه ؟ در هر حال ، اگر موافق باشيد، آن اندازه كه خودم صلاح بدانم از آن به شما خواهم داد. ما هم با اين پيشنهاد و دريافت قسمتى از حق خود موافقت نكرديم . او هم خواسته ما را نپذيرفت .
عمر در نظر داشت كه به امام (ع ) و عمويش عباس ، بخشى از ما ترك رسول خدا (ص ) را در مدينه باز پس دهد، و البته اين تصميم هم زمانى صورت گرفته كه به سبب فتوح ، از هر گوشه ثروت و مكنت به مدينه سرازير شده بود.
بارى عمر اجتهاد كرد و همچنان از پرداخت سهم ذوالقربى شانه خالى كرد. و بار ديگر اجتهاد كرد و ما ترك رسول خدا (ص ) را همچنان در مصادره خود نگاه داشت . و دست آخر هنگامى كه درهاى ثروت از همه طرف به سوى مدينه گشوده شده بود، دست به اجتهادى تازه زد و تصميم گرفت تا قسمتى از آن حقوق را به اهل بيت بازگرداند. و اوضاع بر همين قرار بود تا اينكه زمان او هم به سرآمد.
ميراث پيامبر در زمان خلافت عثمان
عثمان ، خمس نخستين جنگ افريقا را يكجا به عبدالله بن ابى سرح ، پسر خاله و برادر رضاعيش ، بخشيد! خمس غزوه دوم آنجا را هم به پسر عمو و دامادش ، مروان حكم ، واگذار كرد و فدك را نيز به تيول او داد! مهزور، محل بازار مدينه را، كه از موقوفات رسول خدا (ص ) بود، به تيول حارث بن حكم ، پسر عمو و داماد خود، داد؛ در حالى كه پيامبر خدا (ص ) آن را بر عموم مسلمانان وقف فرموده بود! صدقات قضاعه را به عمويش حكم تقديم كرد، و چون شامگاهان ماءمور جمع آورى صدقات بازار مسلمانان را ديدار كرد، به وى دستور داد كه اين ماءموريت را هم به حكم واگذار كند!
بيهقى در آنجا كه از بذل و بخششهاى عثمان به خويشاوندانش ، آن هم از ميراث پيامبر خدا (ص ) سخن مى گويد، مى نويسد: عثمان اين حديث را كه از پيغمبر روايت شده كه هر گاه خداوند چيزى را روزى پيامبرش كرده باشد، آن چيز بعد از او به جانشينش مى رسد، به اين ترتيب تاءويل نمود كه چون من ثروتمند هستم و نيازى به آنها ندرم ، آن را به خويشاوندانم مى بخشم تا صله رحم كرده باشم !
بنابراين عثمان اجتهاد كرد و ميراث و موقوفات پيامبر خدا (ص ) را به خويشاوندان خودش بخشيد! و باز اجتهاد كرد و خمس را هم به آنها داد! و باز اجتهاد كرد و صدقات را به ايشان واگذار فرمود! و اجتهاد كرد، و اجتهاد كرد، و اجتهاد كرد، راستى كه چقدر درگاه اين اجتهاد فراخ بود!
ميراث پيامبر در روزگار على (ع )
اميرالمؤ منين على (ع ) نتوانست چيزى از سنتهاى ابوبكر و عمر را، مخصوصا در بازگردانيدن حقوق اهل بيت به ايشان ، تغيير دهد.
ميراث پيامبر در خلافت معاويه
اجتهاد معاويه در منع ذوالقرباى پيامبر از خمس و مصادره ميراث آن حضرت ، همانند اجتهاد خلفاى پيش از او بود. علاوه بر آن او اجتهادى بر اجتهاد آنان افزود؛ به اين معنى كه اجتهاد كرد و به كليه فرمانداران خود بخشنامه كرد كه از غنايم فتوح ، هر چه طلا و نقره و جواهرات و اشياى زيبا و قيمتى وجود دارد، به شخص ايشان اختصاص دهند، و آنها را ميان مسلمانان قسمت نكنند!
ميراث پيامبر در روزگار خلافت عمر بن عبدالعزيز،
عمر بن عبدالعزيز بر آن سر بود كه نص شرعى را پيروى كند. از اين رو به فرزندان پيامبر خدا (ص ) مقدارى از سهمشان را در خمس پرداخت كرد و فدك را به آنان بازگردانيد. و بر اين قرار بود تا اينكه پس از مدتى كوتاه ، و به نظر ما با مرگى مشكوك ، از دنيا رفت .
ميراث پيامبر بعد از عمر بن عبدالعزيز
يزيد بن عبدالملك مروان ، دست به اجتهاد زد و فدك را از دست فرزندان زهرا (ع ) خارج كرد. اما چون سفاح از عباسيان به حكومت نشست ، آن را به فرزندان فاطمه (ع ) برگردانيد.
پس از سفاح ، نوبت اجتهاد به منصور داونقى رسيد. او هم اجتهاد كرد و آن را از ايشان باز پس گرفت . ولى فرزندش مهدى عباسى آن را به اولاد زهرا بازگردانيد. موسى فرزند مهدى نيز دست به اجتهاد زد و آن را پس گرفت . ولى ماءمون آن را باز پس داد!
فدك از آن تاريخ همچنان در دست فرزندان فاطمه (ع ) بود تا اينكه متوكل عباسى به خلافت نشست و آنگاه اجتهاد فرمود و آن را از اولاد زهرا بازپس ‍ گرفت و به تيول عبدالله بازيار داد! او هم يازده نخلى را كه رسول خدا (ص ) به دست خود در آنجا نشانده بود، قطع كرد. و اين آخرين خبرى است كه از اجتهاد خلفا درباره خمس و ميراث پيامبر خدا (ص ) به دست ما رسيده است . اما علما و دانشمندان را درباره اجتهاد خلفا مطلبى است كه در زير به نظر مى رسد.
نظر دانشمندان در مصرف خمس
به سبب اختلاف عملكرد خلفا، نظر دانشمندان در مصرف خمس بعد از رسول خدا (ص ) مخالف يكديگر است . برخى از ايشان گفته اند كه سهم پيغمبر به امام يا خليفه او تعلق مى گيرد، و سهم ذوالقربى هم به خويشاوندان و نزديكان او مى رسد. گروهى نيز گفته اند: سهم ذوالقربى در راه تهيه جنگ افزار و آمادگى رزمى هزينه مى شود. و ديگران اظهار نظر كرده اند كه مصرف خمس به اجتهاد خليفه بستگى دارد! و بعضى درباره منع خمس اهل بيت به وسيله عمر گفته اند: اين مساءله امرى است اجتهاد. و يا: عمر در احكامى كه صادر مى نمود، از اجتهاد پا فراتر نمى نهاد! و هر كس ‍ كه در اين مورد عيبجويى كرده ، ايراد بگيرد، در واقع اجتهاد را، كه روش ‍ اصحاب بوده ، به باد انتقاد گرفته است و يا اينكه : مساءله خمس مساءله اى است اجتهادى ! و در پاسخ به كسانى كه زبان به انتقاد عمر گشوده و گفته اند كه : او به زنان پيغمبر مى بخشيد و بر ايشان مقررى تعيين مى كرد، اما دختر همان پيغمبر و اهل بيت را از خمسشان محروم ساخت ، در حالى كه در زمان پيغمبر چنين كارى سابقه نداشته است ، گفته اند: اين مساءله از قبيل مخالفت مجتهدى است با مجتهدى ديگر در يك مساءله اجتهادى (612)!
و فراموش نكنيم كه اين سخنان همه در مورد خمس غنايم جنگى است ، و گويندگان اين مطالب ، خود متفقند كه آيه كريمه و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان الله خمسه و للرسول ولذى القربى ... تنها به خمس غنايم جنگى تعلق مى گيرد. با اين وصف ، اينان مى گويند: با وجودى كه خداوند مصرف خمس غنايم جنگى را در اين آيه تعيين فرموده است ، تعيين مصرف خمس به اجتهاد خلفا بستگى دارد!!
خلفا هم مصرف خمس را چنين تعيين فرموده اند:
ابوبكر و عمر اجتهاد كردند و فاطمه دختر پيغمبر خدا (ص ) و ديگر بستگان آن حضرت و نزديكان او را از بنى هاشم و بنى المطلب از سهامشان در خمس محروم ساختند! عثمان قدم فراتر نهاد و اجتهادى بر آن افزود و خمس و ميراث رسول خدا (ص ) را به عنوان صله رحم به خويشاوندان خود بخشيد! معاويه نيز به سهم خود در اين موضوع اجتهادى تازه كرد و تمامى طلا و نقره غنايم جنگى و هر چه را در آن جالب و نفيس يافت ، ويژه خود گردانيد و به خزانه شخصى خود سپرد! خلفاى اموى و عباسى نيز به دنبال اين خلفا اجتهاد كردند و خمس را ويژه خود گردانيدند و آن را به خزانه شخصى خود سپردند و از آن به شعرا و مطربان و نوازندگان و كنيزان آوازه خوان و رامشگران بخشيدند!!
و سرانجام نوبت اجتهاد به دانشمندان قوم رسيد كه اجتهاد فرموده ، هر كارى را كه خلفا انجام داده بودند، به منزله حكمى از احكام شرع اسلامى به حساب آوردند و مقرر داشتند تا مسلمانان آن را از جان و دل بپذيرند، و اعلام فرمودند كه هر كس با آن مخالفت كند، با سنت و جماعت مخالفت و ستيزه كرده است !
پس اينكه مى گويند اجتهد الخليفه فى المساءلة ، يعنى نظر خليفه در اين مساءله چنين است . و المساءلة اجتهادية به اين معناست كه راءى خليفه در اين مورد حكمى است اسلامى . پس بنابراين ، اينكه مى گويند: قال الله ، و قال رسوله ، و اجتهدت الخلفاء . يعنى خدا چنين گفته ، و پيامبرش چنان فرموده ، و خلفا چنين راءى داده اند! به اين معناست كه اجتهاد خلفا مصدر تشريعى اسلامى است ، و در رديف كتاب خدا و سنت پيامبرش قرار دارد پس : انالله و انا اليه راجعون .
قدرى با شرح و تفصيل آراء مكتب خلفا را در مورد خمس و نحوه برخورد شان را با آن و دلايل ايشان را در چنين برداشتى آورديم . و به گفتار ائمه اهل بيت نيز در همين مورد اشاره كرديم و گفتيم كه خمس در مكتب ايشان به شش قسمت مساوى تقسيم مى شود كه سه قسمت آن ويژه خدا و پيامبرش ‍ و نزديكان آن حضرت و زير عنوانى خاص تعلق مى گيرد. و اينكه پيامبر خدا (ص ) در زمان حياتش اين سه سهم را تصرف مى كرد، و پس از وفات آن حضرت ، امر اين سهام سه گانه در اختيار ائمه دوازده گانه از اهل بيت در مى آيد، و سه سهم ديگر متعلق است به فقراى بنى هاشم و يتيمان و در راه ماندگان ايشان كه تهيدست و بينوا باشند (613).
و نيز گفته اند كه واجب است هر فرد مسلمان خمس دستاوردهاى خود را، خواه از دشمن به دست آمده باشد و خواه از غير آن (614)، بپردازيد. و در هر دو مورد به عموميت آيه خمس و آنچه را كه از سنت پيامبر در اختيار دارند، استدلال مى كنند. فقهاى مكتب اهل بيت در مقام استدلال به آيه شريفه مى گويند: آيه شريفه خمس ، اگر چه درباره غنايم جنگ بدر نازل شده ، ولى نزول آيه در موردى ، حكم كلى آن را ويژه و مخصوص آن مورد نمى كند، و تخصيص بدون دليل ، باطل و مردود است (615). بيان ايراد بر اين استدلال و پاسخ آن به شرح زير است :
مدعى در استدلال به اين آيه گفته است : آيه درباره غنايم غزوه بدر نازل شده و غير از غنايم جنگى را شامل نمى شود. پاسخ به اين موضوع از اين قرار است (616):
نزول آيه در غزوه بدر، حكم عام وارد در آن را كه وجوب پرداخت خمس از غنايم و دستاوردها مى باشد ويژه و خاص آن مورد نمى كند تا مخصوص ‍ غنائم جنگى باشد. نمونه روشن در غير اين مورد، حكم تازيانه زدن بر گواهان بر زناست ، اگر تعدادشان به چهار نفر نرسد. با اين وصف مورد معلوم كه داستان افك است حكم عام وارد در آيات را كه تازيانه زدن به گواهان است اگر تعدادشان در آن رويداد به چهار نفر نرسد، تخصيص ‍ نكرده ، و آن را ويژه آن رويداد ننموده است .
نمونه ديگر، حكم ظهار وارد در سوره مجادله است . چه ، اين حكم تنها ويژه آن بانويى نيست كه در آن روزگار در چنان موردى با شوهرش درگيرى پيدا كرده بود، اگر چه آيه مزبور، درباره او نازل شده است . و همين طور موارد ديگر.
و نيز گفته اند تخصيص آيه و مقيد كردن آن به غنايم سرزمين دشمن دليل مى خواهد، و هر كس كه چنين ادعايى داشته باشد و آن آيه را مخصوص ‍ غنائم جنگى بداند، بايد كه دليل خود را ارائه دهد.
مؤ يد اين پاسخها، سخنان قرطبى ، يكى از دانشمندان مكتب خلفا، در تفسير همين آيه است كه مى گويد: اتفاق نظر دانشمندان مكتب خلفا در اين مورد بر آن است كه مراد و مقصود سخن خداى تعالى از ما غنمتم من شى ء مال كفار است ، هر گاه مسلمانان با قهر و غلبه بر آن دست يابند. اما همان طور كه گفتيم ، اين لغت اقتضاى چنين تخصيصى را ندارد (617).
بنابراين ، تخصيص غنايم ، به غنايم به دست آمده از سرزمين دشمن ، خلاف چيزى است كه اهل لغت از آن لفظ در مى يابند. و سخن دانشمندان مكتب خلفا درباره تخصيص آيه ، بر خلاف معنايى است كه از لفظ غير مقيد در كلام به دست مى آيد.
و باز در رد بر چنين ادعايى مى گويند: اگر چه آيه در موردى ويژه - كه غزوه بدر است - نازل شده ، عدم اختصاصش در آن مورد كاملا معلوم است . حتى كسانى از اهل سنت كه نظر به عدم وجوب خمس در مطلق غنايم و دستاوردها داده اند، آن را به مورد ويژه آيه مخصوص ندانسته ، بلكه آن را به مطلق غنايم به دست آمده در جنگها تعميم داده اند. حال اگر ما در استفاده حكم از آيه مزبور، قرار را بر جمود فكرى بگذاريم ، به طورى كه از مورد ويژه آن به هيچ روى تجاوز نكنيم ، بايد بگوئيم خمس واجب نيست مگر خمس غنايم به دست آمده از مشركان غزوه بدر و بر عهده كسانى كه در غزوه نامبرد شركت داشته اند. و چنين چيزى را كسى تا به حال نگفته است . پس ناگزير حكم از آيه مزبور تسرى مى كند و ما آن را بر مطلق غنايم و آنچه مفهوم دستاورد بر آن صدق مى كند، خواه از راه جنگ باشد يا تجارت و يا هنر و صنعت و غيره ، تسرى مى دهيم .
دانشمندان مكتب اهل بيت علاوه بر استدلالشان به آيه خمس ، به آنچه از ائمه اهل بيت (ع ) درباره اين حكم آمده است استدلال مى كنند؛ همان گونه كه در ساير احكام عمل مى نمايند. زيرا رسول خدا (ص ) در حديث ثقلين و احاديث ديگر امر به تمسك به آنها كرده است . چه مواردى كه ائمه (ع ) حديث از سوى اجداد بزرگوار خود و از پيامبر بگويند، مانند حديثى كه شيخ صدوق (ره ) در كتاب خصال خود از جعفر بن محمد، از پدرش ، از جدش ، از على بن ابى طالب ، از پيامبر خدا آورده كه آن حضرت در وصيت خود به على فرمود: اى على ! عبدالمطلب در دوره جاهليت پنج چيز را سنت نهاد و خداوند آنها را در اسلام مقرر فرمود. او زن پدر را بر فرزندان حرام كرد، و خداوند نيز فرمود: ولا تنكحوا ما نكح آباؤ كم من النساء. (نساء/22). گنجينه اى يافت و خمس آن را جدا كرد و آن را تصدق داد، و خداى عزوجل نيز اين آيه را فرستاد: واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه ... و چون زمزم را حفر كرد...(618) و همين حديث دلالت بر اين دارد كه اين آيه شامل غير غنايم جنگى هم مى شود. و سنت پيامبر خدا (ص ) را نيز در همين زمينه پيش از اين آورده ايم .
اين فشرده ادله پيروان مكتب اهل بيت در اين مورد بود.
6. اجتهاد عمر در متعتين  
عمر، متعه حج و متعه زنان را حرام كرد، و اين عمل او از موارد اجتهاد به حساب آمده چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (619)، و احمد بن حنبل در مسندش از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده اند كه گفت :
ما در زمان پيغمبر خدا (ص ) هم عمره تمتع حج را بجاى مى آورديم ، و هم زناشويى موقت را. اما چون عمر به خلافت نشست ، و انجام هر دو را مانع شد از آن دست كشيديم (620)!
در تفسير سيوطى و كنز العمال از قول سعيد بن مسيب (621) آمده است كه گفت : عمر ما را از هر دو متعه ، تمتع در حج و متعه زنان منع كرده است (622)!
و در بداية المجتهد، زاد المعاد، شرح نهج البلاغه ، مغنى ابن قدامه و محلى ابن حزم آمده كه از عمر روايت شده در زادالمعاد آمده : ثبت عن عمر كه گفته است :
متعتان كانتا على عهد رسول الله ، اءنا اءنهى عنهما، و اءعاقب عليهما: متعة الحج و متعة النساء . يعنى برخوردارى از دو متعه در زمان پيغمبر معمول بوده كه من هر دو را ممنوع اعلام مى كنم و مرتكب آن را تنبيه خواهم كرد: يكى متعه حج ، و ديگرى متعه زنان (623).
و در روايت جصاص و ابن حزم سخن عمر چنين آمده است : متعتان كانتا على عهد رسول الله ، اءنا اءنهى عنهما، و اضرب عليهما: متعة النساء و متعة الحج . (624)
رواياتى كه گذشت ، نظر به اجتهاد عمر در دو حكم از احكام اسلامى دارد. يكى متعه حج ، و ديگرى متعه زنان يا ازدواج موقت ، كه بتفصيل درباره آن دو سخن خواهيم گفت .
الف . متعه حج  
متعه حج ضمن حج تمتع به جاى آورده مى شود. و بيان آن از اين قرار است كه حج بر سه نوع است : حج تمتع ، حج افراد، و حج قران .
1. حج تمتع
حج تمتع بر كسانى واجب مى شود كه اهالى مكه نباشند، و انجام آن چنين است كه در ماههاى حج (شوال ، ذى قعذه ، ذى حجه ) حاجى در ميقات احرام عمره حج مى بندد و تلبيه مى گويد و به مكه آمده ، هفت بار خانه خدا را طواف مى كند. آنگاه دو ركعت نماز طواف به جاى آورده ، هفت مرتبه سعى بين صفا و مروه را به انجام مى رساند و آنگاه تقصير مى كند و با انجام آن ، تمام آنچه با احرام بروى حرام شده بود، حلال مى شود. و همچنان در مكه مى ماند تا روز ترويه هشتم ذى حجه همان سال ، كه احرام ديگرى به قصد اداى حج مى بندد و به عرفات بيرون مى شود، و عصر روز نهم از عرفات به سوى مشعر الحرام ، و از آنجا به جانب منى حركت مى كند و مناسك حج را يكى بعد از ديگرى به پايان مى برد. و سرانجام با تراشيدن سر و يا تقصير از احرام بيرون مى آيد. چنين حجى را حج تمتع و عمره آن را عمره تمتع مى گويند. و خداى متعال فرموده است : فمن تمتع بالعمرة الى الحج . زيرا كه حاجى بين دو احرام عمره و حج ، از هر گونه حلالى برخوردار مى شود. و اين مدت فراغت بين دو احرام را متعة الحج مى گويند، كه عمر و پيروانش آن را حرام كرده اند اما امروز بسيارى از مسلمانان آن را انجام مى دهند.
2 و 3. حج افراد و حج قران
الف . در فقه اهل بيت
در حج افراد حاجى در ميقات يا در خانه اش به شرطى كه به ميقات نرسيده باشد، احرام مى بندد و به عرفات مى رود و روز نهم را در آنجا درنگ مى كند و سپس بقيه مناسك حج را كاملا به پايان مى برد و آنگاه از احرام بيرون مى آيد. اما انجام عمره مفرده بر او واجب است . پس از يكى از مواقيت بار ديگر احرام مى بندد و عمره را به پايان مى برد. اين عمره را در طول سال نيز مى تواند انجام دهد. اين حج و عمره را از آن رو افراد و مفرد گويند كه حاجى هر كدام از آن دو را به طور جداگانه به انجام مى رساند.
در حج قران ، كه مانند حج افراد در تمامى مناسك است ، تنها وجه تمايزش ‍ از حج افراد اين است كه در اين حج حاجى قربانى را به هنگام حركت و تلبيه اش با خود همراه مى آورد؛ در صورتى كه در حج افراد، اصلا قربانى نيست . انجام يكى از دو حج مفرد و قران بر ساكنان مكه واجب تخييرى است (625).
ب . در فقه مكتب خلفا
در حج قران ، حاجى بايد بين عمره و حج را جمع كند؛ يعنى اين دو را با يك نيت و يك تلبيه انجام دهد و بگويد لبيك بحجة و عمرة . و يا لبيك عمره را در ماههاى حج بگويد، و آنگاه آن را پيش از بيرون آمدن از احرام به حج وصل نمايد. و بر كسى كه اهل مكه نيست و مى خواهد حج قران به جاى آورد، لازم است قربانى متمتع را انجام دهد (626).
در حج افراد، حاجى نه قارن است و نه متمتع ، بلكه تنها به نيت حج تلبيه مى گويد(627) به چنين حاجى افراد الحج يا جردالحج گفته مى شود (628)، يعنى او حج تنها را به جاى آورد بدون عمره .
اينها انواع حجى است كه مسلمانان به جاى مى آورند؛ اما مشركان در زمان جاهليت حجى ويژه بود كه بخارى و مسلم در صحيحشان ، و احمد در مسندش ، و بيهقى در سنن كبرايش ، و ديگران در كتابهايشان ، از ابن عباس ‍ آورده اند كه گفته است :
اعراب جاهليت انجام عمره را در ماههاى حج از زشت ترين گناهان روى زمين مى دانستند، و ماه محرم را ماه صفر قرار داده و مى گفتند: آنگاه كه زخم پشت حيوان بهبودى يافت و آثار راهها از ميان رفت و ماه صفر به پايان رسيد، انجام عمره براى طالب آن روا و شايسته است (629)! اذا برء الدبر، و عفا الاءثر، و انسلخ صفر، حلت العمرة لمن اعتمر !
توضيحى درباره اين روايت
نووى در شرح بر صحيح مسلم نوشته است كه دانشمندان در توضيح اين روايت گفته اند: و يجعلون المحرم صفر، منظور داستان نسى ء جا به جائى و پس و پيش كردن ماهها مى باشد كه بين آنان مرسوم بود، محرم را صفر مى ناميدند، و آن را از ماههاى حرام خارج و حلالش مى كردند و با به تاءخير انداختن آن ، تحريمش را به بعد از ماه صفر موكول مى كردند، تا بدان وسيله سه ماه پياپى ماه حرام نداشته ، از آن راه دچار سختى و تنگدستى نگردند و دستشان براى قتل و غارت باز باشد! و اذا براء الدبر، زخم پشت شتران است كه به سبب حمل بار و مسافر در طول سفر پيش ‍ مى آمده ، تا پس از بازگشت از حج و استراحت رو به بهبودى بگذارد. و عفا الاثر جاى پاى راهيان و شتران و كاروانيان است كه به مرور زمان از ميان برود.
ابن حجر در علت يابى اين موضوع مى نويسد: علت اينكه انجام عمره را به بعد از ماه صفر، كه از ماهاى حج نمى باشد و نيز محرم ، موكول كرده بودند، اين بود كه هنگامى كه محرم را به تاءخير انداخته آن را صفر به حساب مى آوردند، آن را به ماههاى حج متصل مى كردند و تا بهبودى پشت شترانشان تا پايان همان ماه درنگ مى كردند، و ماه عمره را محرم ، كه در واقع همان ماه صفر است ، قرار مى دادند تا بدين سان عمره در ماههاى حج صورت نگرفته باشد (630).
اين عادت و روش قريش در انجام عمره بود كه مورد مخالفت رسول خدا (ص ) قرار گرفت .
سنت پيامبر خدا (ص ) در عمره  
ابن قيم مى نويسد كه رسول خدا (ص ) بعد از هجرت چهار بار عمره به جا آورد و همه را در ماه ذى قعده انجام داد. مؤ يد اين سخن ، روايت انس و ابن عباس و عايشه است كه گفته اند: پيامبر خدا (ص ) بجز در ماه ذى قعده ، عمره به جا نياورده است (631). سپس ابن قيم مى گويد: مقصود اين است كه تمام عمره هاى آن حضرت در ماههاى حج ، و مخالف روش مشركين بود. زيرا آنها مايل به انجام عمره در ماههاى حج نبودند و آن را از زشت ترين گناهان به حساب مى آوردند! و اين خود دليل بر آن است كه انجام عمره در ماههاى حج بى شك فضيلتش از ماه رجب بيشتر است .
و نيز گفته است : مسلم است كه خداوند براى پيامبرش بهترين و شايسته ترين اوقات عمره را برگزيده و فضيلت عمره در ماههاى حج ، همانند انجام مناسك حج است در ماههاى ويژه آن . و اين ماهها را خداوند ويژه انجام چنين اعمالى و زمان آن قرار داده است . عمره حج اصغر است ، و بهترين موقع انجام آن ، ماههاى حج مى باشد كه ذى قعده ميان آن قرار گرفته و اين همان چيزى است كه خداوند براى ما برگزيده است و هر كه را بهره اى از علم و خرد باشد، آن را در مى بايد (632).
پس از بيان روش مشركان در عمره و سنت پيامبر خدا (ص ) در آن مورد، بار ديگر به مساءله متعه در كتاب خدا و سنت پيامبر باز مى گرديم ، و به دنبال آن ، از اجتهاد عمر در آن مورد سخن خواهيم گفت .
متعة الحج (عمره تمتع ) در قرآن  
خداوند جمع بين عمره و حج را در ماههاى حج ، با برخوردارى از هر گونه حلالى بين آن دو، بر خلاف روش مشركان مقرر داشته و در قرآن كريم فرموده است : فاذا اءمنتم فمن تمتع بالعمره الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب . يعنى و چون ايمنى يافتيد، پس هر كس به واسطه عمره تا هنگام حج بهره برده ، پس در حد امكان قربانى كند، و هر كس كه نيابد، سه روز در ايام حج ، و هفت روز به هنگام بازگشتتان روزه بدارد، اين ده روز كامل است . و اين براى كسى است كه خانواده اش مقيم مسجد الحرام مكه نباشد. از خدا بترسيد كه خداوند سخت كيفر است (633).
در اين آيه خداوند بهره بردن عمره حج را براى كسى مقرر داشته كه خانواده اش ساكن مسجد الحرام نبوده و آرامش يافته باشد. و در آيه بعد مى فرمايد: الحج اشهر معلومات ماههاى حج معلوم است . پس جمع بين عمره و حج بايد در ماههاى حج باشد. و هر دو آيه با كمال وضوح بر اين حكم شرعى دلالت دارند. و بر حسب روايت بخارى در صحيحش ، عمران بن حصين صحابى نظر به همين مورد دارد كه مى گويد:
آيه تمتع در كتاب خدا نازل شده و ما با رسول خدا (ص ) آن را به جا آورده ايم و حرمت آن در قرآن نيامده ، و پيامبر خدا هم تا زنده بود آن را نهى نكرده است ...(634).
همين حديث در بيان مسلم چنين آمده است : آيه متعه در كتاب خدا آمده يعنى عمره تمتع و رسول خدا (ص ) ما را به انجام آن امر فرموده و پس از آن هم آيه اى كه آيه متعه حج را نسخ كرده باشد فرود نيامده ، و پيامبر خدا هم تا زنده بود آن را نهى نكرده است ...(635).
مفسران قرآن و ديگر دانشمندان نيز بر اين امر متفقند و در اين مورد اختلافى وجود ندارد. و شگفت اينكه خداوند آيه شريفه تمتع در حج را با اعلام به اينكه خداوند شديد العقاب است به پايان برده است !!
خداوند متعه حج را در اين آيه آشكارا و با صراحتى هر چند تمامتر مقرر داشته ، و به موجب اخبار متواتر كه در صحاح از پيامبر خدا (ص ) آمده ، حضرتش آن را در حجة الوداع سنت نهاده است . به روايات زير توجه كنيد:
تمتع در حج در سنت پيغمبر (ص )  
از آنجايى كه انجام عمره در ماههاى حج نزد قريش در جاهليت از زشت ترين گناهان به حساب مى آمد، رسول خدا (ص ) چنانچه از روايات زير به دست مى آيد، حكم عمره تمتع را بتدريج تبليغ فرموده است .
در صحيح بخارى و سنن ابوداود و ابن ماجه و بيهقى آمده و اين سخن از بخارى در صحيح او در كتاب حج ، باب قول النبى العقيق واد مبارك است كه گفت :
در دشت عقيق شنيدم رسول خدا (ص ) مى فرمود: فرشته از جانب خدايم آمد و گفت : در اين بيابان مبارك نماز بگزار و بگو كه عمره در حج داخل شده است . و بنا به روايتى ديگر: عمره به همراه حج است . لفظ بيهقى در همين حديث چنين است : جبرئيل (ع ) بر من وارد شد...و در آخر روايت آمده : عمره تا روز قيامت در حج داخل شده است .
و عقيق در معجم البلدان چنين تعريف شده است : عقيق همان جايى است كه درباره اش آمده : تو در سرزمين مباركى هستى . و آن محلى است درون وادى ذوالحليفه ، جايى كه مردم عراق در ذات عرق آن احرام مى بندند.
ابن حجر در شرح اين حديث در فتح البارى گفته است : بين عقيق و مدينه چهار ميل راه است (636).
پيامبر خدا (ص ) عمر را از نزول وحى داير به جمع شدن عمره با حج خبر داده و در اين تبليغ به شخص او، حكمتى نهفته است كه آن را در بحث از رويدادهاى زمان او درباره عمره در مى يابيم .
آن حضرت در وادى عقيق ، عمر را از نزول وحى آگاه ساخت و در منزل عسفان به سؤ ال سراقه پاسخ گفت ، كه شرح آن در روايت ابوداود چنين آمده است :
چون پيامبر خدا (ص ) به عسفان رسيد، سراقة بن مالك مدلجى (637) به حضرتش گفت : اى رسول خدا! حكم حج را براى ما چنان بيان كن كه گويى امروز به دنيا آمده ايم . پيامبر فرمود: خداى تعالى عمره را در حجتان قرار داده است . وقتى كه به مكه رسيديد، هر كدام از شما كه طواف خانه خدا و سعى بين صفا و مروه را انجام داد، محل مى شود از احرام بيرون مى آيد؛ مگر كسى كه قربانى به همراه آورده باشد (638).
عسفان بين جحفه و مكه قرار دارد و جحفه در چهار مرحله اى مكه است .
رسول خدا (ص ) در سرف ، كه در شش ميلى مكه يا كمى بيشتر از آن واقع است ، به همه اصحابش فرمود: هر كس كه بخواهد مى تواند آن را عمره قرار دهد. عايشه در اين مورد گفته است :
ما در ماههاى حج به قصد انجام حج آمده بوديم . چون به سرف رسيدم ، پيامبر خدا (ص ) در ميان اصحابش برخاست و فرمود: هر كس كه قربانى به همراه نداشته باشد و بخواهد مى تواند آن را عمره قرار دهد. اما آن كس كه قربانى همراه خود آورده ، نمى تواند چنين كند. او مى گويد: برخى اين دستور را انجام دادند و عده اى هم انجام ندادند (639).
از آنچه گذشت ، چنين برمى آيد اصحابى كه دستور پيامبر را انجام نداده اند، از مهاجران قرشى بوده اند كه با برداشت از دوره جاهليت ، انجام عمره را در ماههاى حج از زشت ترين گناهان به حساب مى آوردند!.
به موجب روايت ابن عباس ، پيامبر خدا (ص ) بارها پس از فرود آمدنش در بطحاء مكه اين حكم را ابلاغ فرموده است . ابن عباس گفته است :
روز چهارم از ماه ذى حجه بود كه صبحگاهان پيامبر خدا (ص ) نماز صبح را در بطحاء مكه با ما به جاى آورد. آنگاه فرمود: هر كس بخواهد مى تواند آن را عمره قرار دهد (640).
و بدين سان رسول خدا (ص ) اين حكم را بتدريج و آرام آرام ابلاغ فرمود، تا آنگاه كه طواف و سعى را به پايان برد و وحى بر حضرتش نازل گرديد و مقرر داشت تا همگان آن حكم را انجام دهند. بيهقى مى گويد:
بين صفا و مروه بود كه حكم قطعى بر حضرتش فرود آمد و اصحاب را فرمان داد كه : هر كس لبيك به حج گفته و قربانى به همراه نياورده است ، آن را عمره قرار دهد. و فرمود: اگر پيش از اين مى دانستم ، قربانى با خود نمى آوردم . اما من سر خود را بسته و قربانى به همراه آورده ام و نمى توانم كه پيش از قربانى از احرام بيرون بيايم . در اينجا سراقة بن مالك (رض ) برخاست و گفت : اى رسول خدا!حكم حج را چنان بيان كن كه گويى ما امروز زاده شده ايم . آيا اين عمره براى امسال ماست ، يا براى هميشه مى باشد؟ پيامبر فرمود: براى هميشه . عمره تا روز قيامت داخل در حج شده است ...(641).
در احاديثى كه گذشت رسول خدا (ص ) به عمره فرمود: خدايم فرمان داده است كه بگويم در هر حجى يك عمره هست ، يا عمره و حج با هم هستند؛ يعنى در اين سفرم بايد جمع بين حج و عمره را نيت نمايم .
و در پاسخ سراقه در عسفان فرمود: خداوند در اين حجتان عمره قرار داده است . و بخصوص حضرتش در اين ابلاغ كلمه حجتان را به كار برده است .
سپس به كليه حاجيانى كه با وى همراه بودند در محل سرف اين حكم را چنين ابلاغ فرمود كه : هر كس كه مى خواهد، آن را عمره قرار دهد. و در بطحاء مكه نيز لفظ هر كس كه بخواهد... را به كار برد؛ تا آنگاه كه هنگام بيرون شدن از احرام عمره فرا رسيد، همه را مخاطب ساخت و داخل شدن عمره را در حج براى هميشه به آنان ابلاغ فرمود.
بديهى است سخن سراقه در هر دو موقف كه حكم حج را چنان بيان كن كه گويى امروز به دنيا آمده ايم ، اشاره به چشم پوشيدن از مقررات قريش در ايام جاهليت دارد. و نيز در اينجا روايات متواترى از نحوه رفتار پيامبر و چگونگى تبليغ حكم برخوردارى از عمره تمتع در حج رسيده كه به شرح زير به آنها اشاره مى كنيم . در مسند احمد والمنتقى آمده است كه انس ‍ گفت :
ما به آهنگ حج بيرون شده بوديم ، اما چون به مكه رسيديم ، پيامبر خدا(ص ) به ما دستور داد كه آن را عمره قرار دهيم و فرمود كه اگر پيش از اين مى دانستم ، من هم قربانى با خود نمى آوردم و آن را عمره قرار مى دادم ؛ اما من قربانى به همراه آورده ام و حج و عمره من مقارن خواهد بود (642).
در صحيح مسلم و مسند احمد آمده است كه ابو سعيد خدرى گفت : ما با رسول خدا (ص ) به قصد حج بانگ برداشته بوديم ، اما چون به مكه رسيديم ، پيامبر خدا به ما فرمان داد كه بجز كسانى كه قربانى با خود آورده اند، آن را عمره قرار دهند. و چون روز هشتم ذى حجه درآمد، بار ديگر احرام حج بسته ، به منى حركت كرديم (643).
ابن قيم در كتاب زادالمعاد خود نوشته كه در صحيح بخارى و مسلم از عايشه آمده است كه گفت : ما با رسول خدا بيرون شديم ، در حالى كه قصدى بجز حج نداشتيم ...چون به مكه رسيديم ، پيامبر خدا (ص ) به اصحابش فرمان داد كه آن را عمره قرار دهند. به سبب اين فرمان بجز كسانى كه قربانى با خود آورده بودند، همگى از احرام بيرون آمدند...(644). سپس ابن قيم مى گويد: همين حديث در كلام بخارى چنين آمده است : ما با رسول خدا (ص ) تنها به قصد حج ، و نه چيز ديگر، بيرون آمده بوديم ؛ اما چون به مكه رسيديم ، خانه خدا را طواف كرديم . آنگاه پيغمبر دستور داد هر كس ‍ قربانى با خود نياورده از احرام بدر آيد. به سبب اين فرمان آنها كه قربانى به همراه نداشتند از احرام بيرون شدند. زنان پيغمبر نيز كه قربانى نياورده بودند، از احرام بيرون آمدند (645).
و در صحيح مسلم از ابن عمر، از قول حفصه ، يكى از زنان پيغمبر، آمده است كه گفت : پيامبر خدا (ص ) در سال حجة الوداع به زنانش دستور داد كه پس از عمره از احرام بيرون آيند. من از حضرتش پرسيدم : تو بيرون نمى آيى ؟ فرمود: من سرم را بسته و قربانى به همراه آورده ام و تا مراسم قربانى نمى توانم از احرام بيرون آيم (646).
و در صحيح بخارى نيز از ابن عباس آمده است كه گفت : مهاجران و انصار و زنان پيغمبر و ما، در حجة الوداع همگى حج را لبيك گفته بوديم ، اما چون به مكه وارد شديم ، رسول خدا (ص ) ما را فرمان داد تا آن را عمره قرار دهيم . و فرمود: لبيك حجتان را عمره قرار دهيد، مگر كسانى كه قربانى به همراه آورده اند...(647).
روايت جابر بن عبدالله را در چگونگى حج پيامبر خدا (ص ) همه اصحاب صحاح آورده اند. اينك ما فشرده آن را از صحيح مسلم در اينجا نقل كرده ، آن را پايان بخش اين بحث قرار مى دهيم .
مسلم در صحيحش در باب حجة النبى از جابر بن عبدالله انصارى آورده است كه رسول خدا (ص ) نه سال بود حجى نكرده بود. در سال دهم هجرت اعلام شد كه پيامبر به حج مى رود. به سبب اين آگهى مردم بسيارى از گوشه و كنار در مدينه گرد آمدند و همگى قصد داشتند كه در اين مراسم رسول خدا را پيروى كرده ، چون او مراسم را به جاى آورند.
ما با حضرتش از مدينه بيرون شديم تا اينكه به ذى الحليفه رسيديم . پيامبر خدا (ص ) در آن مسجد نمازگزارد. آنگاه بر ناقه قصوا سوار شد و به همراهش دريايى از جمعيت به حركت درآمد. چون چشم انداختم ، ديدم تا آنجا كه چشم كار مى كند سواره و پياده است كه از هر سو، از چپ و راست و پيش و پس حضرتش ، در حركت مى باشند. پيامبر خدا در ميان ما بود؛ پيامبرى كه قرآن بر او نازل مى شد و تاءويل آن را مى دانست و كاربرد آن را تشخيص مى داد...آنچه را كه خود عمل مى كرد، ما را تعليم مى داد و ما نيز عمل مى كرديم ... تا آنجا كه مى گويد: ما جز حج چيزى را نيت نكرده بوديم و از عمره خبرى نداشتيم ، تا آنگاه كه به مكه وارد شديم و ركن را استلام كرديم ...و همچنان جابر كارهاى رسول خدا (ص ) را مى شمرد تا آنجا كه مى گويد:
چون آخرين طواف را در مروه به پايان برد، فرمود: اگر من پيش از اين خبر داشتم ، قربانى به همراه نمى آوردم و آن را عمره قرار مى دادم ؛ اما هر كدام از شما كه قربانى با خود نياورده باشد، از احرام به درآيد و آن را عمره قرار دهد. در اينجا سراقة بن مالك بن جعشم برخاست و پرسيد: اى رسول خدا! اين براى امسال ماست يا براى هميشه ؟ رسول خدا (ص ) انگشتها را در هم فرو كرد و دو بار فرمود: عمره براى هميشه داخل در حج شده است (648). در صحيح بخارى آمده كه سراقه پرسيد: اين حكم مخصوص ماست ؟ پيغمبر پاسخ داد: نه ، براى هميشه است (649).
چگونگى برخورد صحابه با حكم عمره تمتع  
گفتيم كه چگونه پيامبر خدا (ص ) آرام آرام و بتدريج حكم عمره تمتع را در ماههاى حج ابلاغ كرد. اينك ببينيم صحابه آن حضرت در آن روز با اين حكم چگونه برخورد كردند:
در صحيح مسلم به نقل از ابن عباس آمده است : رسول خدا (ص ) و اصحابش در روز چهارم از ماه ذى حجه ، در حالى كه تلبيه حج گفته بودند، به مكه وارد شدند. در آنجا بود كه پيامبر فرمود تا آن را عمره قرار دهند. و در روايتى ديگر در پايان اين حديث آمده است : و احرامشان را به عمره بگردانند، مگر كسانى كه قربانى به همراه آورده اند (650). و در روايت سوم آمده است : پيامبر خدا (ص ) و اصحابش در صبح روز چهارم ، در حالى كه تلبيه حج گفته بودند، به مكه وارد شدند. در آنجا رسول خدا (ص ) آنان را فرمان داد تا آن را عمره قرار دهند كه اين دستور، آنان را سخت دشوار و ناگوار آمد و گفتند: اى رسول خدا، چه چيزهايى حلال است كه انجام دهيم ؟ فرمود: همه حلالها(651).
و در روايت چهارم آمده است كه رسول خدا (ص ) فرمود: اين عمره است ، و ما، در آن از هر حلالى بهره خواهيم برد. پس هر كس كه قربانى به همراه نياورده ، از همه حلالها بهره مند شود كه عمره تا روز قيامت داخل در مراسم حج شده است (652).
و در روايتى ديگر در صحيح بخارى و مسلم از قول جابر بن عبدالله آمده كه او با پيامبر خدا، در حالى كه قربانى با خود آورده بود، حج گزارد. همگان به حج تنها تلبيه گفته بودند كه رسول خدا (ص ) فرمود:
پس از طواف كعبه و سعى بين صفا و مروه و تقصير، از احرامتان به درآييد و به هر چيز كه در غير احرام بر شما حلال بود روى آوريد، تا روز هشتم ذى حجه ترويه . آنگاه تلبيه حج بگوييد و آنچه را كه پيش از آن انجام داده بوديد، عمره قرار دهيد. گفتند: چطور آن را عمره تمتع قرار بدهيم ، در حالى كه آن را حج ناميده بوديم . به قصد حج آمده بوديم . فرمود: هر طور كه به شما دستور مى دهم عمل كنيد. اگر من قربانى با خود نياورده بودم ، همان گونه كه به شما گفتم عمل مى كردم ؛ اما هيچ حرامى بر من حلال نمى شود، مگر هنگامى كه قربانى را انجام دهم (653).
و در روايت دوم جابر در صحيح بخارى ، سنن ابوداود، مسند احمد و ديگر منابع آمده است كه آنها به پيامبر گفتند: در آن هنگام ، ما به منى برويم در حالى كه از...ما منى مى چكد (654)؟!
و در روايت سوم در صحيح بخارى و مسلم و سنن ابن ماجه و ابوداود و مسند احمد از قول عطاء آمده است كه گفت : شنيدم كه جابر در ميان جمعى مى گفت : ما اصحاب پيامبر خدا تنها تلبيه حج گفته بوديم ، بدون اينكه عمره اى در آن باشد. تا اينكه رسول خدا (ص ) در صبح روز چهارم ماه ذى حجه وارد مكه شد، و چون همه ما گرد آمديم ، آن حضرت به ما دستور داد تا از احرام بيرون آييم و فرمود: از احرام بيرون بياييد و با بانوانتان مباشرت كنيد.
جابر مى گويد: پيامبر مباشرت با زنان را الزام نفرمود، ولى با اين فرمان ، زنانشان را برايشان حلال كرده بود. گفتگو در ميان ما برخاست تا اينكه اين سخن ما به گوش پيامبر خدا (ص ) رسيد كه : در حالى كه بيش از پنج روز به عرفه باقى نمانده است ، به ما دستور مى دهد از احرام بيرون آمده ، با همسرانمان مباشرت كنيم . آن وقت در حالى كه از...ما منى مى چكد به عرفه برويم ! پس رسول خدا (ص ) در ميان ما برخاست و فرمود: اين را مى دانيد كه من خداى را از شما پرهيزگارتر و راستگوتر و خالصترم . اگر من حيوان قربانى به همراه خود نداشتم ، چون شما از احرام بيرون مى آمدم و از آنچه حلال است استفاده مى بردم . اينك شما از احرام بيرون بياييد، كه اگر من پيش از اين مى دانستم ، حيوان قربانى به همراه نمى آوردم ...(655).
و در روايت چهارم در صحيح بخارى آمده است كه جابر گفت : رسول خدا(ص ) در صبح روز چهارم ذى حجه با نيت حج ، بدون اينكه چيز ديگرى را با آن همراه كند، قدم به مكه گذاشت . چون ما به مكه رسيديم به ما فرمان داد تا آن را عمره قرار دهيم و از احرام بيرون آمده ، حتى با زنانمان مباشرت كنيم . اين سخن شايع شد و اعتراضاتى را برانگيخت ...تا آنجا كه مى گويد: اين سخنان اعتراض آميز ما به گوش پيامبر خدا (ص ) رسيد. پس ‍ به سخنرانى برخاست و در ضمن آن فرمود: به من خبر داده اند كه عده اى چنين و چنان گفته اند. به خدا سوگند كه من صالحترين ، و پرهيزگارترين و...(656). (تا آخر بيانات آن حضرت در حديثى كه گذشت .)
در سنن ابن ماجه ، مسند احمد بن حنبل و مجمع الزوائد از قول براء بن عازب آمده است : رسول خدا (ص ) و اصحابش از مدينه بيرون شده ، همگى به نيت حج محرم شده بوديم ؛ اما چون به مكه وارد شديم ، پيامبر (ص ) به ما فرمود: حجتان را عمره قرار دهيد. عده اى گفتند: اى پيامبر خدا! ما احرام حج بسته ايم ، چگونه آن را عمره قرار دهيم ؟! فرمود: به دستورهايم توجه كنيد، آن را انجام دهيد؛ كه بار ديگر سرو صدا برخاست و بانگ اعتراض از هر گوشه بلند شد. پس حضرتش از رفتار آنها به خشم آمد و از ايشان روى بگردانيد و با حالتى دژم و گرفته بر عايشه وارد شد. عايشه ، كه آثار خشم را در چهره مبارك آن حضرت مشاهده كرد، پرسيد: چه كسى تو را خشمگين ساخته است كه خدايش خشم بگيرد؟ فرمود: چگونه خشمگين نشوم كه انجام كارى را فرمان مى دهم و عمل نمى شود (657)!
عايشه خود از اين ماجرا به گونه اى سخن گفته است كه آن را بخارى و مسلم در صحيح خود و ديگران نيز در منابع ديگر چنين آورده اند:
چهار يا پنج روز از ماه ذى حجه گذشته بود كه رسول خدا (ص ) وارد مكه شد. در آن روز پيامبر خدا (ص ) در حالى كه سخت عصبانى بود بر من وارد شد. من پرسيدم :
اى رسول خدا! چه كسى تو را به خشم آورده كه خدايش به آتش اندازد؟ فرمود: با خبر نشدى كه من مردم را به امرى فرمان داده ام و آنها در انجامش ‍ دو دل هستند (658)؟!
عبدالله بن عمر، سخنان برخى از اصحاب را در برابر اوامر پيامبر خدا (ص ) چنين آورده است كه آنها گفته اند: اى رسول خدا! يعنى كسى كه از...منى مى چكد به عرفات برود؟! پيامبر فرمود: آرى ، و بوى خوش از مجمرهاتان برخيزد؛ اين جمله كنايه از مباشرت با زنان پس از آمادگى است (659).
در صحيح مسلم از قول جابر بن عبدالله آمده است كه گفت : ما با پيامبر خدا تلبيه حج گفته بوديم ، اما چون به مكه وارد شديم ، ما را فرمان داد تا از احرام به درآييم و آن را عمره قرار دهيم . راستى را كه اين دستور بر ما سخت گران آمد و صبر و شكيبايى را از ما بربود. ناراحتى و اعتراض ما به گوش ‍ پيغمبر رسيد. آن حضرت چنان به هم برآمد كه ندانستيم خبرى از آسمان به او رسيده يا موردى از مردم ، كه فرمود: اى مردم ! از احرام به درآييد كه اگر من اين حيوان قربانى را به هرماه نياورده بودم ، هر كار كه شما مى كرديد، من هم انجام مى دادم . جابر مى گويد: بالاخره از احرام بيرون آمديم تا آنجا كه با زنانمان مباشرت كرديم و هر حلالى را انجام داديم و چون روز هشتم روز ترويه شد، پشت به مكه كرده ، تلبيه به حج گفتيم (660).
و بنا به روايتى ديگر از رسول خدا (ص ) پرسيديم : كدام كارهاى حلال را مى گوييد؟ فرمود: همه كارهاى حلال را. اين بود كه هم بوهاى خوش به كار برديم و هم با همسرانمان مباشرت كرديم و چون روز ترويه درآمد، تلبيه به حج گفتيم (661).
بدين سان بود كه با همه سختيها، جمع بين حج و عمره را در ماههاى حج پذيرفتند، و اينكه در فاصله بين عمره و حج از حلالها بهره برگيرند! زيرا چنين سنتى بر خلاف روش و آداب دوره جاهليت ايشان بوده است ! و نظر به اينكه ام المؤ منين عايشه به علت ابتلا به عادت ماهانه از انجام عمره پيش ‍ از مراسم حج بازمانده بود، رسول خدا (ص ) فرمان داد تا آن را پس از مناسك حج قضا كند. روايت زير با همه صراحت گوياى همين مطلب است .