دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك تشريعى اسلامى

سيد مرتضى عسگرى

- ۷ -


املاك پيامبر خدا(ص ) و چگونگى تملك آنها  
1. وصيت مخيريق
مخيريق ، توانگرترين فرد بنى قينقاع و يكى از احبار يهود و علماى ايشان و آگاه به تورات (425) بود كه به هنگام مهاجرت رسول خدا(ص ) به مدينه و نزول حضرتش براى نخستين بار در قبا به خدمت آن حضرت رسيد و اسلام آورد (426).
مخيريق در جنگ احد قوم خود را مخاطب ساخته ، گفت ، اى مردم يهود! به خدا قسم كه شما بخوبى مى دانيد كه محمد(ص ) پيغمبر است و يارى كردنش بر شما واجب . پس حركت كنيد. گفتند: آخر، امروز شنبه است ! گفت : شنبه اى ديگر وجود نخواهد داشت . اين بگفت و جنگ افراز خود را برگرفت و به پيغمبر(ص ) پيوست و به شهادت رسيد. رسول خدا(ص ) درباره او فرمود: مخيريق بهترين فرد از يهود بود.
مخيريق در آن هنگام كه به جنگ بيرون مى شد وصيت كرد كه اگر كشته شدم ، آنچه دارم به محمد(ص ) تعلق خواهد داشت (427).
اموال مخيريق شامل هفت بوستان و زمينهايى مزروعى به نامهاى الاعواف ، الصافيه ، الدلال الميثب ، برقه ، حسنى ، و مشربه ام ابراهيم بود كه ماريه (428)، كنيز رسول خدا(ص )، در آنجا منزل اختيار كرده بود شرح اين مناطق هفتگانه محصور، در كتابهاى وفاء، احكام السلطانيه ماوردى و ابويعلى و الاكتفاء آمده است (429).
سمهودى از واقدى روايت مى كند كه رسول خدا(ص ) در سال هفتم هجرت ، شش بوستان اعواف ، برقه ، ميثب ، دلال ، حسنى ، و مشربه ام ابراهيم را وقف فرموده است (430).
2. زمينهايى كه انصار به پيغمبر(ص ) بخشيدند
از ابن عباس روايت شده است كه گفت چون رسول خدا(ص ) قدم به مدينه نهاد، انصار تمام زمينهايى را كه بر آنها آب مسلط نمى شد در اختيار وى نهادند، تا هر طور كه خود مى خواهد از آنها استفاده كند (431).
3. سرزمين بنى نضير
هنگامى كه قوم يهود وارد مدينه شدند، بنى نضير در بطحان عاليه ، و بنو قريظه در مهزور فرود آمدند. اين دو منطقه دشتى پست و بدون سنگلاخ بود و آب گوارايى آن را مشروب مى ساخت (432) و آنگاه كه خداوند اين سرزمين را به پيامبرش بخشيد، عمر به حضرتش گفت : آيا خمس آن را به خود اختصاص نمى دهى و بقيه را بين مسلمانان قسمت نمى كنى ؟ پيغمبر(ص ) فرمود: چيزى را كه خداوند، به موجب اين آيه : ما اءفاء الله على رسوله ... تنها مخصوص من گردانيده ، همچون سهمان ميان مسلمانان قسمت نمى كنم (433).
دانشمندان سيره (434) و حديث (435) و تفسير (436) همگى متفقند كه سرزمين بنى نضير (437) خالصه رسول خدا(ص ) و ويژه آن حضرت بوده و حضرتش ‍ همچون صاحب ملكى كه در املاك خود تصرف مى كند، در آن دخل و تصرف مى كند، در آن دخل و تصرف مى فرموده است . از محصول آنجا به اهل بيت خود مى داده و براى كسانى هم مستمرى تعيين كرده بود و از آن به هر كس و هر اندازه كه خود مى خواست مى بخشيد و عطا مى كرد.
رسول خدا(ص ) بخشى از اراضى آنجا را در سال چهارم هجرت به ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف و ابو دجانه ، سماك بن خرشه ساعدى و ديگران بخشيد (438).
4. زمينهاى خيبر
خيبر در فاصله هشت بردى تقريبا شانزده فرسنگى مدينه بر سر راه شام قرار دارد. اين نام بر ولايت خيبر اطلاق مى شد كه شامل هفت يا هشت (439) قلعه با باورهاى بلند و مرتفع و مزارع و نخلستانهاى فراوان (440)بود. گردنكشان يهود آنجا را موطن و پناهگاه خود ساخته ، با ديگر قبايل عرب پيمان همكارى بسته بودند.
رسول خدا(ص ) پس از بازگشتن از حديبيه ، در صفر سال هفتم هجرت و يا اول ربيع الاول آن سال ، سپاه به خيبر كشيد (441) و به هيچيك از كسانى كه در حديبيه شركت نكرده بودند، اجازه نداد تا در جنگ خيبر شركت نمايد؛ مگر جابر بن - عبدالله (442). چه ، آنان از همراهى با حضرتش در حديبيه شانه خالى كرده ، با شايعه - پراكنى موجبات ترس و وحشت مسلمانان را فراهم آورده بودند (443).
رسول خدا(ص ) يهوديان را در حصارهايشان در خيبر در حدود يك ماه در محاصره خود گرفت و هر روز با ده ها هزار تن از رزمندگان ايشان كه از قلعه بيرون مى آمدند مى جنگيد (444)؛ تا اينكه سرانجام برخى از قلعه هاى ايشان را از راه قهر و غلبه ، و بعضى را نيز از طريق صلح و سازش بگشود (445).
حضرتش ، خمس غنايم جنگى را كه از راه جنگ گشوده بود، برداشت و چهار پنجم بقيه را بين مسلمانانى كه در حديبيه و خيبر شركت كرده بودند تقسيم فرمود(446).
اما از آنجا كه كارگزار كاردانى كه بر اداره اراضى مزروعى مسلط باشد نداشت ، آن را به يهوديان واگذاشت تا در ازاى پرداخت نصف محصول آن به حضرتش ، در آنها به كشت و زرع بپردازند (447).
گفته اند كه رسول خدا(ص ) خيبر را به 36 بخش قسمت كرد و هر بخش را به صد سهم قسمت فرمود. هجده سهم از آن پيغمبر(ص )، و هجده سهم ديگر از آن مسلمانان ، كه آن را بين خود قسمت كردند. و سهم حضرتش ‍ چون سهم يكى از آنان بود (448).
و نيز گفته اند سهمان را كه به مسلمانان رسيده بود، بين كسانى كه در حديبيه شركت كرده ، و آنها كه به همراه جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشته بودند قسمت فرمود (449).
همچنين گفته اند كه سهم خمس آن عبارت بوده است از الكتبيه ، و آنچه به مسلمانان رسيده بود الشق ، النطاه ، سلالم والوطيح ، رسول خدا(ص )آنها را بر اساس پرداخت تيمى از محصول در اختيار يهود گذاشت .
محصولى كه از آنجا به دست مى آمد تا زمان خلافت عمر در بين مسلمانان قسمت مى شد، ولى عمر املاك مزروعى را بر اساس سهامى كه هر كدام داشتند بين ايشان قسمت نمود (450).
و در سيره ابن هشام و الاكتفاء و ديگر منابع آمده و ما سخن ابن هشام را مى آوريم است :
كتيبه ، خمس خدا و سهم پيامبر و سهم ذوى القربى و بينوايان و مخارج روزانه زنان پيغمبر و هزينه مردانى شد كه واسطه صلح بين آن حضرت و فدك شده بودند (451).
و در فتوح البلدان آمده است كه زنان پيغمبر(ص ) را نيز از آن بهره اى بوده و رسول خدا(ص ) فرموده است : هر كدام از شما كه بخواهد از محصول خرما، و هر يك كه مايل باشد از زمين مزروعى آن نصيب خود را برگيرد و پس از مرگ براى بازماندگانش نيز بر جاى گذارد (452).
در مغازى واقدى ، چگونگى نامگذارى سهمان الكتيبه با شرح كافى آمده است (453).
و در وفاء الوفاء آمده است (454): اهالى وطيح و سلالم با پيغمبر خدا(ص ) از در صلح درآمدند. اين بود كه آن دو جزو خالصه آن حضرت به حساب آمدند و كتيبه جزء خمس وى محسوب گرديد. و چون كتيبه در جانب و طيح و سلالم قرار داشت ، با آنها يكى شده ، ما ترك رسول خدا(ص ) بحساب آمد (455)! و اين بدان سبب بود كه قسمتهايى از قلاع خيبر از راه قهر و غلبه ، و پاره اى از طريق مذاكره و صلح فتح شده بود.
قاضى ماوردى و قاضى ابويعلى در كتابهاى خود آورده اند:
رسول خدا(ص ) از قلعه هاى هشتگانه ، سه دژ را به نامهاى الكتيبه ، الوطيح ، السلالم ، مالك گرديد. به اين ترتيب كه كتيبه را در حساب خمس غنيمت برداشت و وطيح و سلالم از عطيه هاى الهى به حضرتش بود. زيرا پيغمبر خدا(ص ) آنها را از طريق صلح و سازش گشوده بود. اين سه روستا كه فى ء و بخشايش خداوند و خمس غنايم جنگى آن حضرت بودند، خالصه شخص ‍ رسول خدا(ص ) به حساب آمده اند (456).
آنچه گفته ايشان را تاءييد مى كند، اين است كه گفته اند سهام رسول خدا(ص ) از خيبر، هيجده سهم ، و برابر با مجموع سهام ديگر رزمندگان در غزوه خيبر بوده است . و اين در صورتى امكان دارد كه بخشى از خيبر از بخشايش الهى به پيامبرش باشد كه در فتح آنها اسبى تاخته نشده و حركتى جنگى از سوى رزمندگان صورت نگرفته باشد. و آن قسمت ، بر سهم حضرتش از خمس ، كه با اعمال زور و فشار و قهر و غلبه به تصرف آمده ، اضافه شده ، و در نتيجه مجموع سهام پيغمبر، با مجموع سهام تمام مسلمانان برابر شده باشد.
5. فدك
ياقوت حموى مى نويسد: فدك قريه اى است در حجاز كه از آنجا تا شهر مدينه دو يا سه روز فاصله است ؛ و در آن چشمه اى جوشان ، و نخلستانهاى فراوان وجود دارد (457).
رسول خدا(ص ) آنگاه كه در خيبر و يا در حال حركت به سوى آنجا بود، فرستاده اى را از سوى خود به فدك فرستاد و اهالى آنجا را به پذيرش اسلام فراخواند، ولى آنها اين پيشنهاد را نپذيرفته ، از قبول آن سرباز زدند (458).
اما پس از اينكه پيامبر خدا(ص ) خيبر را بگشود و كار آنجا را يكسره كرد، خداوند تهور و دلاورى ايشان را ببرد و دلهاشان را از ترس مالا مال ساخت . پس فرستاده اى به خدمت پيغمبر فرستادند و با واگذاشتن نيمى از فدك به وى پيشنهاد صلح و سازش دادند؛ و پيامبر خدا هم آن را پذيرفت (459).
در اموال ابوعبيد آمده است كه اهالى فدك فرستاده اى را به سوى پيامبر خدا(ص ) گسيل داشتند و با حضرتش بر اساس آزادى خود و نيمى از اراضى و نخلستانهايشان ، و واگذاردن نيم ديگر از سرزمين و نخلستانهاى خود به پيامبر خدا(ص )، صلح كردند (460).
در فتوح البلدان آمده كه نيمى از فدك خالصه رسول خدا(ص ) بود؛ زيرا مسلمانان در تصرف آنجا پاى در ركاب نكرده ، اسبى بر آن نتاخته بودند. اين بود كه پيغمبر(ص ) محصولات آنجا را كه به دست مى آمد خود به مصرف مى رسانيد (461).
و در شواهد التنزيل حسكانى ، ميزان الاعتدال ذهبى ، مجمع الزوائد هيثمى ، الدر المنثور سيوطى و منتخب كنز العمال از قول ابو سعيد خدرى آمده است و ما سخن حسكانى را مى آوريم كه :
چون آيه وآت ذاالقربى نازل گرديد، رسول خدا(ص ) دخترش فاطمه (ع ) را احضار فرمود و فدك را به بخشيد (462).
و در تفسير آيه 38 سوره روم نيز از ابن عباس همين مطلب آمده است (463).
6. وادى القرى
وادى القرى دشتى بوده وسيع بين مدينه و شام ، ميان تيما و خيبر. و تيما (464) قريه اى بوده است در نزديكيهاى شام . و از آن رو آن را وادى القرى ناميده اند كه از ابتدا تا انتهايش روستاها وديه هاى فراوانى در كنار يكديگر، و آباديهاى بسيارى بر سر راه حاجيان شام قرار داشته و آنجا محل زندگانى يهوديان بوده است (465).
چگونگى فتح وادى القرى (466)
رسول خدا(ص ) در راه بازگشت از خيبر، در جمادى الآخر سال هفتم از هجرت وارد منطقه وادى القرى گرديد و مردم آن ديار را به اسلام و پذيرش ‍ آن فراخواند. اما آنها نپذيرفتند و با حضرتش به جنگ برخاستند. در نتيجه پيغمبر خدا(ص ) آنجا را با قهر و غلبه بگشود و اموال و داراييهاى ايشان را به غنيمت مسلمانان داد. و از اين راه اموال و اثاث فراوانى نصيب ايشان فرمود. آنگاه خود خمس آنها را برگرفت و باغها و نخلستانها و اراضى مزروعى را همچنان ، و بر همان قرار كه با خيبريان نهاده بود، در دست يهوديان آنجا باقى گذاشت و خمس آن نيز به حضرتش تعلق داشت و به اندازه پرتاب يك تير هم به حمزة بن نعمان عذرى (467) بخشيد (468).
از اين جهت است كه قاضى ماوردى و قاضى ابويعلى گفته اند كه ثلث وادى القرى از آن پيامبر خدا(ص ) بود. زيرا كه يك ثلث به بنى عذره و دو ثلث به يهوديان تعلق داشت كه رسول خدا(ص ) بر اساس نيمى از آن با يهوديان صلح كرد. به اين ترتيب تمامى آن به سه قسمت شد و يك ثلث به پيغمبر(ص ) تعلق گرفت ... (469).
7. مهزور
قاضى ماوردى و قاضى ابويعلى گفته اند كه هشتمين صدقات رسول خدا(ص ) جايى در بازار مدينه به نام مهزور بود كه عثمان آن را در دوران خلافتش به تيول مروان داد، و به همين مناسبت اعتراض شديد مردم را عليه خود برانگيخت (470).
مولف گويد: مهزور زمين وسيعى بود در ناحيه عاليه كه يهوديان بنى قريظه در آن مزل ساخته بودند، و شايد كه آنجا پس از گسترش شهر مدينه به بازار تبديل شده باشد.
به غير از آنچه گفتيم ، رسول خدا(ص ) از مادر خود آمنه بنت وهب ، خانه اش را در مكه كه حضرتش در آنجا به دنيا بود و در شعب بنى على قرار داشت ، به ارث برده بود.
همچنين از همسرش ام المؤ منين خديجه ، دختر خويلد، خانه مسكونى او را در مكه ، كه بين صفا و مروه و پشت بازار عطارها واقع بود، به ارث برد كه عقيل بن ابى طالب پس از مهاجرت پيغمبر(ص ) به مدينه ، آنجا را فروخت و زمانى كه رسول خدا(ص ) در حجة الوداع قدم به مكه نهاد، از حضرتش ‍ پرسيدند: در كدام خانه ات فرود مى آيى ؟ فرمود: مگر عقيل خانه اى هم براى ما باقى گذاشته است (471)
هشام كلبى از عوانة بن الحكم آورده است كه ابوبكر صديق (رض )، اشياى خصوصى و شتر و مركب سوارى و پاى افزار رسول خدا(ص ) را به على (رض ) داد و گفت به غير از اينها، هر چه كه هست صدقه مى باشد (472)؟
اينها اخبارى بود كه از ما يملك رسول خدا(ص ) حكايت مى كردند كه حضرتش از طريق خمس وهبه و عطيه الهى از ملك و اموال - منقول و غير منقول - مال شده بود. البته پاره اى از آنها را به برخى از اصحاب ، و بعضى را نيز در ايام حياتش به ذوى قربى و نزديكانش بخشيده ، قسمتى را هم خود در تملك خويش نگهداشته بود.
اينك اخبار درباره ميراث پيامبر خدا(ص ) را مورد بررسى قرار مى دهيم .
ميراث پيغمبر(ص ) و شكايت فاطمه (س )
دو خليفه صحابى ، ابوبكر و عمر، به يك باره بر هر چه كه رسول خدا(ص )، از ملك و خواسته ، بر جاى نهاده بود دست گذاشتند، و آنچه را كه حضرتش ‍ به ديگر مسلمانان بخشيده بود معترض نشدند، مگر فدك را، كه پيامبر خدا(ص ) در ايام حياتش به دختر خود فاطمه بخشيده بود!
ابوبكر و عمر، فدك و ديگر ما ترك پيغمبر(ص ) را، از ملك و خواسته ، به يك باره در اختيار خود گرفتند، و از همين جا بين فاطمه و اين دو خليفه صحابى بر سر ميراث پيامبر خدا(ص ) اختلاف پديد آمد. روايات زير مبين همين مطلب مى باشند.
1. روايت عمر
از عمر آورده اند كه گفت :
- زمانى كه پيغمبر خدا(ص ) درگذشت ، من به همراه ابوبكر نزد على رفتيم و گفتيم :
- در مورد ما ترك رسول خدا چه مى گويى ؟ على گفت :
- ما از هر كس ديگر در تصرف ما ترك به رسول خدا سزاوارتريم . عمر مى گويد من گفتم :
- و آنچه مربوط به خيبر است ؟ گفت :
- آرى ، و آنچه مربوط به خيبر است . گفتم :
- هر چه كه به فدك مربوط مى شود؟ گفت :
- آرى ، و هر آنچه به فدك مربوط مى شود. گفتم :
- اين را بدان به خدا قسم اگر با شمشير گردنمان را هم بزنى چنين چيزى ممكن نخواهد شد (473)
2. روايت ام المؤ منين عايشه
در صحيح بخارى و مسلم ، مسند احمد، سنن ابوداود و نسائى و طبقات ابن سعد از عايشه ام المؤ منين آمده است ما سخن بخارى را مى آوريم كه گفت :
فاطمه نزد ابوبكر فرستاد و از او ميراث پدرش پيغمبر را مطالبه كرد آنهايى را كه خداوند به پيامبرش بخشيده بود، و نيز صدقات پيغمبر را در مدينه (474) و فدك و آنچه از خمس خيبر باقى مانده بود (475)، ابوبكر پاسخ داد كه پيامبر خدا گفته است : لا نورث ما تركنا فهو صدقة ... يعنى ما چيزى به ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بر جاى بماند صدقه است . خانواده محمد(ص ) از اين مال مى خورند و بيش از آن حقى ندارند. پس اضافه كرد و گفت : به خدا قسم كه من هيچ يك از صدقات پيغمبر را كه در زمان حياتش در اختيار ابو بود، تغيير نخواهم داد و آن طور كه شخص پيغمبر در آنها دخل و تصرف مى كرده ، عمل خواهم نمود (476).
در اين سخن ، ابوبكر ما ترك پيامبر خدا(ص ) را صدقات ناميده و دليلش تنها روايتى بوده كه فقط شخص خودش عنوان كرده و مدعى است كه پيغمبر فرموده است : آنچه بر جاى مى گذاريم صدقه است ! و از همان تاريخ تا به امروز ما ترك رسول خدا(ص ) صدقات ناميده شده است .
اما اينكه گفته است همان گونه كه رسول خدا(ص ) در آنها دخل و تصرف مى كرد، من هم عمل خواهم نمود منظورش از اين عمل چيست ؟ اين مطلب از حديث ام المؤ منين عايشه معلوم مى شود.
سرآغاز حديث او، مانند حديث بالاست ، تا آنجا كه مى گويد:
پس فاطمه ، دختر پيغمبر خدا(ص )، به خشم آمد و از ابوبكر روى بگردانيد و همچنان تا پايان عمرش از او دورى جست . فاطمه شش ماه بعد از پيغمبر زنده بود! آنگاه عايشه گفت : فاطمه از ابوبكر سهم خودش را از ترك پيغمبر خدا(ص )، از خيبر و فدك و صدقاتش در مدينه ، مطالبه كرد؛ ولى ابوبكر خواسته او را رد كرد و گفت : هيچ كارى را كه پيامبر خدا(ص ) انجام مى داده ترك نمى كنم و به آن عمل خواهم كرد. و از آن بيم دارم كه اگر چيزى از دستورهايش را انجام ندهم ، از حق منحرف شوم و ستم كرده باشم !
اما عمر، صدقه او را در مدينه به على و عباس برگردانيد، ولى خيبر و فدك را همچنان نگه داشت و به ايشان پس نداد و گفت :
خيبر و فدك از صدقات رسول خدا و از حقوق او بوده كه نيازش را در مصارف زندگى برآورده مى كرد و گرفتاريهايش را برطرف مى ساخت . و سرنوشت آنها به دست كسى است كه زمام امور را به دست بگيرد.
راوى مى گويد وضع خيبر و فدك تا به امروز بر همان قرار است كه عمر نهاد(477).
در حديث دوم ام المؤ منين عايشه ، عمر با صراحتى هر چه تمامتر اعلان مى كند كه مال و خواسته رسول خدا(ص ) از حقوق او بوده كه با آنها هزينه زندگى خود را تامين مى كرده و گرفتاريهايش را مرتفع مى ساخته ، و اينك اختيار آنها در دست فرمانرواى بعد از اوست . بنابراين ، تنها شخص عمر بود كه آنها را از حقوق خود مى دانست و به مصرف هزينه هاى زندگيش ‍ مى رسانيد و گرفتاريهايش را با آن رفع مى نمود. و اين درست معناى سخن ابوبكر در حديث اول ام المؤ منين عايشه است كه گفت : من همان گونه كه شخص پيغمبر خدا(ص ) آن را به كار مى برد، به مصرف خواهم رساند، يا آن را در هزينه هاى زندگيم ، چون حقوق مسلم خود به كار خواهم بست و گرفتاريهايم را با آن بر طرف خواهم ساخت !
و حديث سومى نيز از عايشه در صحيح بخارى و مسلم آمده است كه اشاره به همين موضوع دارد. عايشه گفته است :
فاطمه (س )، دختر رسول خدا(ص )، كسى را نزد ابوبكر فرستاد و از او ميراثش را از رسول خدا(ص )، از آنچه خداوند به پيامبرش در مدينه و فدك و بقيه خمس خيبر بخشيده بود، مطالبه كرد. ابوبكر پاسخ داد: پيامبر خدا گفته است : ما ارث نمى گذاريم ؛ آنچه از ما به جاى ماند صدقه است و مخارج زندگى آل محمد هم از همين مال پرداخت مى شود. اينك من چيزى از صدقه رسول خدا(ص ) را از وضعيتى كه در زمان پيغمبر داشته است تغيير نمى دهم ، و با آنها همان طور كه رسول خدا(ص ) عمل مى كرد، عمل خواهم نمود.
بدين سان ابوبكر از واگذاردن چيزى از آنها به فاطمه خوددارى كرد. فاطمه نيز بر ابوبكر خشم گرفت و از او رويگردان شد و كناره گرفت و ديگر با وى سخن نگفت . فاطمه تنها شش ماه بعد از پيغمبر زنده بود و چون از دنيا رفت ، همسرش على شبانه جنازه اش را به خاك سپرد و ابوبكر را خبر نكرد. على شخصا بر جنازه زهرا نمازگزارد.
فاطمه مايه افتخار على بود و چون از دنيا رفت ، على زير فشار سران قوم ناگزير شد با ابوبكر از در سازش درآيد و دست بيعت به ابوبكر دهد. اما تا فاطمه زنده بود، على در آن چند ماه با ابوبكر بيعت نكرد...(478).
آنچه را كه فاطمه (س ) از قدرت حاكمه مطالبه مى كرد
ام المؤ منين عايشه در احاديث سه گانه طولانى اش ، در ذكر موارد اعتراض ‍ فاطمه بر ابوبكر، تنها به ذكر مطالبه ميراثش از پدر خود، پيامبر بسنده كرده است . در صورتى كه اعتراض و خصومت زهرا (س ) درباره امور سه گانه زير بوده است :
1. عطيه ، و آنچه رسول خدا(ص ) به وى بخشيده بود مطالبه مى كرد.
2. درباره ارثيه آن حضرت با ايشان به مخاصمه برخاسته است .
3. درباره سهم ذوى القربى با آنان درگيرى داشته است .
اينك شرح هر يك از موارد سه گانه بالا.
1. بخشش و عطيه رسول خدا(ص ) به فاطمه (س )
در فتوح البلدان آمده است :
فاطمه (رض ) به ابوبكر صديق (رض ) گفت : فدك را كه رسول خدا(ص ) به من بخشيده است در اختيار من بگذار. ابوبكر از او گواه خواست . فاطمه ، ام ايمن (479) و رباح (480)، آزاد كرده پيامبر، را آورد و آن دو به صحت ادعاى دختر پيغمبر(ص ) گواهى دادند. ابوبكر گفت اين موضوع جز با شهادت يك مرد و دو زن حل نخواهد شد!
و در روايتى ديگر آمده است كه على بن ابى طالب به درستى ادعاى زهر گواهى داد و ابوبكر از فاطمه شاهدى ديگر خواست و ام ايمن به سود زهرا شهادت داد (481).
بديهى است طرح اين دعوى زمانى صورت گرفته كه ابوبكر فدك را مانند ديگر داراييهاى رسول خدا(ص ) قبلا ضبط كرده بود.
پس از اينكه ابوبكر گواهى گواهان فاطمه را درباره فدك نپذيرفت . آن حضرت دعواى ديگرى را پيش كشيد و مساءله ميراث پدرش ، رسول خدا(ص )، را مطرح ساخت كه گذشته از احاديث ام المؤ منين عايشه ، روايات زير نيز بيانگر آن است .
2. طرح دعواى فاطمه (س ) درباره ميراث پيغمبر(ص )
الف : به روايت ابوطفيل
در مسند احمد بن حنبل ، سنن ابوداود، تاريخ ذهبى ، تاريخ ابن كثير و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد از ابوطفيل عامر بن واثله (482) آمده است ما سخن احمد را از مسندش مى آوريم كه گفت :
زمانى كه رسول خدا(ص ) از دنيا رفت ، فاطمه به ابوبكر پيغام فرستاد كه :
- تو از پيغمبر ارث مى برى يا خانواده اش ؟ ابوبكر پاسخ داد:
- من نه ، بلكه خانواده اش . آن حضرت گفت :
- پس دارايى و سهم پيغمبر خدا(ص ) كجاست (483)؟ گفت :
- من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مى گفت : چون خداى عزوجل روزى پيامبرى خدا شنيدم كه مى گفت : چون خداى عزوجل روزى پيامبر را از ممرى مقرر فرمايد. پس از اينكه او را به سوى خود فراخواند، آن را روزى قائم مقامش قرار دهد و من هم صلاح در آن ديدم كه آن را به مسلمانان برگردانم ! فاطمه در پاسخ او فرمود:
- تو مى دانى با شنيده هايت از پيغمبر خدا (484).
و در شرح نهج البلاغه ، پس از اين پاسخ آمده است : پس از اين ، از تو چيزى نخواهم خواست .
ب . به روايت ابو هريره
در سنن ترمذى از قول ابو هريره آمده است كه گفت :
فاطمه نزد ابوبكر و عمر آمد و ميراث خود را از ما ترك رسول خدا(ص ) مطالبه كرد. آن دو گفتند: ما از پيغمبر خدا(ص ) شنيديم كه مى گفت : من ارثى بر جاى نمى گذارم ! فاطمه هم در پاسخ آنها گفت : به خدا قسم كه ديگر با شما سخن نخواهم گفت : فاطمه به عهد خود وفا كرد و تا زنده بود با ابوبكر و عمر سخن نگفت (485).
همچنين در مسند احمد، سنن ترمذى ، طبقات ابن سعد و تاريخ ابن كثير، از قول ابو هريره آمده است كه گفت :
فاطمه از ابوبكر پرسيد:
- فرزندم و اهل بيت من . پرسيد: پس چرا ما نبايد از پيغمبر ارث ببريم ؟ ابوبكر جواب داد:
- آخر، من خودم از پيغمبر شنيدم كه مى گفت : پيغمبر ارث نمى گذارد! و من هم عهده دار مخارج زندگى كسانى هستم كه پيغمبر مخارجشان را مى پرداخت . و مى بخشم به هر كس كه حضرتش ‍ مى بخشيد(486)!
ج : به روايت خليفه عمر
ابن سعد در طبقاتش از قول عمر مى نويسد:
در همان روزى كه رسول خدا(ص ) از دنيا رفت ، با ابوبكر بيعت به عمل آمد. فرداى آن روز، فاطمه به همراه على نزد ابوبكر رفت و گفت :
- ميراثم را از ما ترك رسول خدا مى خواهم . ابوبكر پرسيد:
- اثاث و لوازم خانه ، يا فرمان ولايت و حكومت را؟ گفت :
- فدك و خيبر و صدقاتش را در مدينه كه من از آنها ارث مى برم ؛ همان طور كه چون تو بميرى ، دخترهايت از تو ارث مى برند.
- ابوبكر گفت :
- به خدا سوگند كه پدرت از من بهتر بود و تو از دخترانم بهترى : اما رسول خدا(ص ) گفته است : ما ارثى بر جاى نمى گذاريم ، آنچه از ما بر جاى بماند صدقه است (487)! يعنى همين اموالى كه مورد بحث است .
مى بينيم روزى را كه عمر در روايت خود از آمدن فاطمه (س ) به نزد ابوبكر مشخص كرده است ، با جريان و رويدادهاى پس از حوادث سقيفه درست در نمى آيد؛ بلكه سخن درست همان است كه ابن ابى الحديد آورده و مى گويد:
طرح مساءله فدك و آمدن فاطمه به نزد ابوبكر پس از گذشت ده روز از وفات رسول خدا(ص ) صورت گرفته است (488).
زمان طرح اين مساءله هر وقت كه باشد فرقى نمى كند، مهم اين است كه ابوبكر با تمسك به روايتى كه تنها خودش از رسول خدا(ص ) آورده كه ما ارثى برجاى نمى گذاريم و آنچه از ما بر جاى بماند صدقه است ! فاطمه (س ) را از ميراث پدرش ، پيامبر خدا(ص )، محروم كرد! و اين مطلب را ام المؤ منين عايشه با صراحتى هر چه تمامتر در حديثش آورده و گفته است :
در ميراث پيغمبر اختلاف كردند و اطلاعات مفيدى هم درباره اين مورد در نزد كسى نيافتند، تا اينكه ابوبكر گفت من خود شنيدم كه رسول خدا(ص ) مى گفت : ما گروه پيامبران ارث نمى گذاريم ، آنچه از ما بر جاى بماند صدقه است (489)!
همچنين ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد:
مشهور آن است كه حديث نفى ارث انبيا را بجز شخص ابوبكر كسى ديگر روايت نكرده است (490). و در جاى ديگر از همان كتاب مى گويد:
بيشتر روايات حاكى از آن است كه آن حديث را بجز شخص ابوبكر كسى ديگر روايت نكرده است . و اين مطلب را گروه بسيارى از علماى حديث گفته اند و حتى فقها در استدلالشان در خبر به روايت يك نفر صحابى ، به روايتى كه تنها ابوبكر گوينده آن بوده اتفاق نظر دارند. شيخ ما ابو على نيز معتقد است كه روايت پذيرفتنى نيست ، مگر از ناحيه دو نفر؛ همانند گواهى و شهادت . ولى همه متكلمان و فقها با نظر او مخالفت كرده ، به پذيرفته شدن روايت نحن معاشر الاءنبياء لا نورث شخص ابوبكر وسيله صحابه استدلال مى كنند (491)!
سيوطى نيز در كتاب تاريخ الخلفاء، آنجا كه روايات ابوبكر را مى شمارد، مى نويسد: بيست و نهم ، حديث لا نورث ما تركنا صدقة است (492).
مولف گويد: با اين همه ، احاديثى را در همين زمينه ساختند و به غير ابوبكر نسبت دادند كه چنان كسانى هم آن را از رسول خدا(ص ) روايت كرده اند(493).
3. مخاصمه زهرا (ع ) در مورد سهم ذوى القربى
چون دختر پيغمبر خدا(ص ) را باستناد حديثى كه شخص ابوبكر تنها راوى آن بود از ارث پدرش محروم كردند، فاطمه (س ) سهم ذوى القربا را مطالبه كرد. ابوبكر جوهرى اين موضوع را در سه روايت و به شرح زير آورده است :
الف : روايت انس بن مالك كه گفت فاطمه (س ) نزد ابوبكر آمد و گفت :
- تو بهتر مى دانى كه به ما اهل بيت در مورد صدقات (494) و آنچه را خداوند از غنايم در قرآن از سهم ذوالقربى به ما بخشيده ، تجاوز كرده ستم نموده اى . آنگاه اين آيه را تلاوت نمود: واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى ... ابوبكر در پاسخ او گفت :
- پدر و مادرم فداى تو و پدر فرزندانت باد. ما مطيع كتاب خدا و حق پيامبر و بستگانش مى باشيم . من بيشتر كتاب خدا را كه تو از آن اين آيه را خواندى ، خوانده ام ؛ ولى بالاخره ندانستم كه اين سهم خمس كاملا مربوط به شماست يا نه ! فاطمه (س ) پرسيد:
- پس مگر مربوط به تو و اقرباى تو است ؟ ابوبكر گفت :
- نه ، بلكه از آن چيزى هم به شما خواهم داد و بقيه را در مصالح مسلمانان به مصرف مى رسانم . فاطمه گفت :
- اما حكم و دستور خداوند اين چنين نيست ...!
ب : از عروه آمده است كه گفت :
فاطمه درباره فدك و سهم ذوى القربى به ابوبكر مراجعه كرد، اما ابوبكر چيزى از آنها را به او نداد و همه را جزء بيت المال قرار داد!
ج : از حسن بن محمد، نواده على بن ابى طالب (ع )، آمده است كه گفت : ابوبكر، فاطمه و بنى هاشم را از سهم ذى القربى محروم ساخت و آن را در راه خدا، در تهيه سلاح و جنگ افزار و چهارپايان به مصرف رسانيد (495)!
و در كنزالعمال از ام هانى (496) آمده است كه گفت : فاطمه نزد ابوبكر رفت و سهم ذى القربا را مطالبه كرد. اما ابوبكر به او گفت من از پيغمبر خدا(ص ) شنيده ام كه مى فرمود: تا من زنده هستم ، ذوالقرباى من سهمى دارند، اما پس از مرگ من از آن سهمى نخواهند داشت (497)!
و در روايت ديگرى كه از ام هانى آمده ، مخاصمه زهرا (س ) را با ايشان در مورد ارث و سهم ذى القربى ، با هم و در يك جا متذكر شده است . توجه كنيد:
در فتوح البلدان بلاذرى ، طبقات ابن سعد، تاريخ الاسلام ذهبى و شرح نهج - البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى از ام هانى آمده است كه گفت : فاطمه ، دختر پيغمبر خدا(ص )، نزد ابوبكر رفت و گفت :
- آنگاه كه تو از دنيا بروى ، چه كسى از تو ارث مى برد؟ گفت :
- فرزندم و خانواده ام . آن حضرت فرمود:
- پس چطور شد كه تو به جاى ما از پيغمبر ارث برده اى ؟ گفت :
- اى دختر رسول خدا! من از پدرت طلا و نقره اى ارث نبرده ام . حضرت فاطمه فرمود:
- پس سهم ما از خيبر و صدقات (498) ما از فدك چه شد؟
سخن ابن سعد در طبقات چنين است كه ابوبكر گفت :
- من از پدرت نه زمينى به ارث برده ام و نه طلا و نقره و برده و مالى . فاطمه گفت :
- پس چرا سهمى را كه خداوند ويژه ما قرار داده (499)، و خالصه ما، همه در تصرف توست ؟ ابوبكر پاسخ داد:
- اى دختر پيغمبر! من شنيدم كه رسول خدا مى گفت : اين ممر اعاشه اى است كه تا زنده هستم خداوند قسمت من كرده ، و چون بميرم از آن مسلمانان خواهد بود (500)!
و در سخن ابن ابى الحديد و در تاريخ الاسلام ذهبى آمده است كه ابوبكر گفت : اى دختر پيغمبر خدا! من چنين كارى نكرده ام ! آنگاه حضرت فاطمه (س ) گفت : آرى ، تو به فدك ، كه خالصه پيغمبر بود و من آن را در اختيار داشته ام ، دست انداختى و آن را تصرف كردى ، و به حكمى كه خداوند از آسمان درباره ما نازل كرده بود اعتنايى نكرده ، آن را در حق ما انكار كردى ! ابوبكر گفت : اى دختر پيغمبر خدا! من چنين نكرده ام ، بلكه رسول خدا(ص ) به من گفت كه خداوند روزى پيامبر را مادام كه زنده است از ممرى تامين مى كند، و چون پيغمبر بميرد، آن مورد هم قطع مى شود! زهرا (س ) گفت : تو بهتر مى دانى يا رسول خدا؛ من ديگر از تو چيزى نخواهم خواست . اين بگفت و برخاست و برفت .
مقصود فاطمه سلام الله عليها از سهم الله ، سهام ايشان از خمس و از صافيه ، خالصه جات پيغمبر خدا(ص ) بوده است .
و اينكه فرموده به حكمى كه خداوند از آسمان درباره ما نازل كرده تجاوز نموده اى و ما را محروم ساخته اى ، منظورش سهم ذوالقربى بوده كه حكمش در قرآن آمده است و حكم ارث كه هر مسلمانى را، از پيغمبر و غير پيغمبر، شامل مى شود.
در برخى از روايات نيز آمده است كه عباس بن عبدالمطلب در مطالبه ارث پيغمبر در كنار فاطمه (س ) شركت داشته است . مانند روايت ابن سعد در طبقاتش ، كه متقى هندى در كنزالعمال نيز از او پيروى كرده است .
ابن سعد مى نويسد: فاطمه به نزد ابوبكر آمد و ارث خود را از او مطالبه كرد. همزمان با آن ، عباس بن عبدالمطلب به همراه على و به همين منظور، يعنى دريافت ارث خود، به ابوبكر مراجعه نمودند. ابوبكر گفت : پيغمبر خدا(ص ) فرمود: ما ارثى بر جاى نمى گذاريم ؛ آنچه از ما بر جاى بماند، صدقه است . پرداختهايى را كه پيغمبر به ديگران داشته ، بر عهده من است كه بپردازم . على گفت : اما قرآن مى گويد: و ورث سليمان داود. يعنى سليمان از پدرش داود ارث برد. و نيز در قرآن آمده است : يرثنى و يرث من آل يعقوب . يعنى زكريا در آرزوى فرزند گفت تا از من و آلى يعقوب ارث ببرد. ابوبكر پاسخ داد: البته كه همين طور است و تو هم مثل ما مى دانى ! على گفت : اينها گفته خداست ! آنگاه خاموش شده ، چيزى نگفتند و برخاستند و رفتند (501).
در اين روايت اشتباهى از سوى راويان صورت گرفته است چه ، عباس و على به نزد ابوبكر نرفته بودند تا ارثى از او مطالبه كنند، بلكه رفته بودند تا فاطمه را در استيفاى حقش از ابوبكر يارى داده باشند.
و شايد هم عباس ، عموى رسول خدا(ص )، سهمش را از خمس از ابوبكر مطالبه كرده باشد، و همين درخواست ، امر را بر راويان مشتبه كرده كه نوشته اند او براى مطالبه ميراث خود به ابوبكر مراجعه كرده بود.
تظلم فاطمه (س ) آنگاه كه فاطمه همه شهود و دلايل خود را در مطالبه حقش ارائه كرد و ابوبكر از پذيرش آنها خوددارى نمود و چيزى از ما ترك رسول خدا(ص ) و هديه و بخشش او را به وى بازپس نداد، آن بانو تصميم گرفت تا موضع دعواى خود را در برابر همه مسلمانان مطرح كرده ، اصحاب و ياران پدرش را به يارى طلبد. اين بود كه در اجراى چنين تصميمى ، بنا به گفته محدثان و مورخان ، رو به سوى مسجد پيغمبر(ص ) آورد. اين موضوع در سقيفه ابوبكر جوهرى بنا به روايت ابن ابى الحديد معتزلى ، و بلاغات النساء احمد بن ابى طاهر بغدادى آمده است . ما سخن ابوبكر جوهرى را مى آوريم كه گفته است :
وقتى فاطمه دريافت ابوبكر تصميم دارد كه فدك را به او بازپس ندهد، روسرى خود را بر سر كشيد و چادرى برخود پيچيد و به همراه گروهى از همدمان و زنان فاميلش ، در حالى كه دامن پيراهنش پاهاى شريفش را پوشانيده بود و همچون پيامبر خدا(ص ) قدم برمى داشت ، به مسجد درآمد و بر ابوبكر، كه در ميان گروهى فشرده از مهاجر و انصار و ديگران نشسته بود، وارد شد. پس پرده اى پيش رويش كشيدند و آنگاه ناله اى از دل بركشيد كه مردم را سخت منقلب كرد و بشدت به گريه انداخت و مجلس ‍ متشنج شد.
پس اندكى درنگ كرد تا جوشش ايشان فرو نشيند و ناله ها و خروششان به آرامى گرايد. آنگاه سرآغاز سخن را به سپاس و ستايش خداى عزوجل گشود و درود بر پيامبر خدا فرستاد و سپس گفت :
من فاطمه دختر محمدم . اينك با توجه به آنچه گفتم : پيامبرى از خود شما در ميانتان آمد كه ضرر هلاك شما بر او گران است و به هدايت و راهنماييتان سخت مشتاق و حريص ، و بر مومنان ، رؤ وف و مهربان (502). اگر به او و دودمانش بنگريد و نسبش را از نظر بگذرانيد، او را پدر من مى يابيد، نه پدر شما، و برادر پسر عموى من است ، نه مردان شما... تا آنجا كه فرمود:
و شما اكنون چنين گمان مى بريد كه ما از پيغمبر ارث نمى بريم ؟ مگر در پى قوانين و احكام دوره جاهليت هستيد؟! و فرمان چه كسى بهتر از خداست براى كسانى كه او را باور دارند (503).
اى پسر ابو قحافه ! تو از پدرت ارث مى برى ، ولى من از پدرم ارث نمى برم ؟ جدا كه ادعاى شگفت و هولناكى كرده اى !
اينك فدك ، چون شترى مهار كشيده و پالان نهاده ارزانيت باد كه در روز بازپسين به ديدارت آيد، كه خداوند داورى نيكوست ، و پيامبر داد خواهى شايسته ، و دادگاه در روز بازپسين . و در آن هنگام است كه تبهكاران زيان خواهند برد. آنگاه رو به سوى قبر پدر خود كرد و گفت :
قد كان بعدك اءنباء و هنبئة
لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
انا فقدناك فقد الارض وابلها
و اختل قومك فاشهدهم لقد نكبوا
يعنى پس از تو خبرها شد و فتنه ها پديد آمد، كه اگر تو بودى اين همه مسائل پيش نمى آمد. ما تو را چنان از دست داديم كه زمين تشنه ، باران را و گواه باش كه امت تو نيرنگها به كار بردند و به خاندانت خيانت كردند.
راوى مى گويد تا به آن روز، آن مردم را، از زن و مرد، چنان گريان و نالان نديده بودند! آنگاه زهرا رو به جمع انصار كرد و فرمود:
اى گروه برگزيدگان ! اى بازوان ملت و نگهبانان اسلام ! شما چرا در يارى دادن به من سستى مى كنيد و كمك و مساعدتم نمى نماييد؟ چرا از حق من چشم مى پوشيد و از داد خواهيم غفلت مى نماييد؟!
مگر رسول خدا(ص ) نگفته است : احترام به فرزند، در حكم احترام به پدر است ؟ چه زود آيين خدا را تغيير داديد و شتابان بدعتها نهاديد؛ حالا كه پيامبر از دنيا رفته ، دينش را هم از بين برده ايد؟!
به جان خودم سوگند كه مرگ او مصيبتى بس بزرگ است ، و شكافى بس ‍ عميق كه همواره به وسعت آن افزوده مى شود و هرگز به هم نخواهد آمد. اميدها بعد از او بر باد رفت و زمين تيره و تار شد و كوهها از هم پاشيد. پس ‍ از او حد و حدود برداشته شد و پرده حرمت پاره گشت و ايمنى و حفاظت از ميان برخاست ؛ و اين همه را قرآن پيش از مرگش خبر داده و شما را از آن آگاه فرموده كه گفته است :
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ، اءفان مات اءو قتل انقلبتم على اءعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاكرين . يعنى محمد جز پيامبرى نبود كه پيش از او پيامبرانى آمده و رفته اند، هر گاه او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته خود باز مى گرديد؟ و هر كس كه به گذشته خود بازگردد، خداى را هرگز زيانى نمى رساند، و خداوند سپاسگزاران را پاداش نيك خواهد داد (504).
با شمايم اى فرزندان قيله ! در برابر چشمتان ارث پدرم را غصب مى كنند و فرياد داد خواهيم را هم مى شنويد ولى كارى نمى كنيد؟! در حالى كه نيرو و نفرت داريد و از احترام و تكريم برخورداريد. نخبگانيد كه خدايتان بركشيده و نيكانى كه برگزيده . با عرب درافتاديد و سختيها را پذيرا گشتيد، و با مشكلات پنجه درافكنديد و آنها را از ميان برداشتيد، تا آنگاه كه آسيا سنگ اسلام به همت شما به گردش افتاد و پيروزيها به دست آمد و آتش ‍ جنگ فرو نشست و جوش و خروش شرك و بت پرستى آرام گرفت و هرج و مرج از ميان برخاست و نظام دين استحكام يافت . اينك پس از اين همه پيشتازيها، عقب نشينى كرده ايد، و پس از آن همه پايمردى و استقامت ، شكست خورده ، و بعد از آن همه دليرى و شجاعت ، از مشتى مردم واپسگرا، كه ايمانشان را پس از عهد و پيمانى كه بر سر وفادارى آن بسته بوده اند، پشت سر انداخته و طعنه به دين و آيينتان مى زدند، ترسيده و به كنجى خزيده ايد؟! با سردمداران كفر بجنگيد كه آنها را امانى نيست ، تا مگر كوتاه آيند (505).
اما مى بينم كه به پستى و تن آسايى گراييده ، به خوشى و تن پرورى روى آورده ، به تكذيب باورهاى خود پرداخته ، آنچه را كه راحت و آسان به دست آورده بوديد، به يك باره از دست داده ايد؛ ولى بدانيد كه اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد، بى گمان خداوند بى نياز خواهد بود.
من آنچه را كه گفتنى بود با شما در ميان گذاشتم ، با اينكه از خوارى و زبونى و واپسگراييتان آگاهى داشتم . اينك اين فدك ، شما را ارزانى باد، آرام و مطيع و پربار، آن را با همه ننگ و رسواييش ، كه با آتش برافروخته خداوند كه از دلها زبانه خواهد كشيد پيوندى ناگسستنى دارد، در دست بگيريد كه خداوند ناظر بر كارهايتان مى باشد و بزودى ستمگران در خواهند يافت كه به كجا بازگشت خواهند كرد.
راوى مى گويد: محمد بن زكريا، از محمد بن ضحاك ، از هشام بن محمد، از عوانة بن الحكم نقل كرده است كه چون فاطمه آنچه را كه در نظر داشت با ابوبكر در ميان نهاد، ابوبكر حمد و سپاس خداى را به جاى آورد و بر پيامبرش درود فرستاد و آنگاه گفت :
اى بهترين بانوان و اى دختر بهترين پدران ! به خدا سوگند كه من بر خلاف نظر و راءى رسول خدا(ص ) كارى نكرده ، عملى جز به فرمان او انجام نداده ام ، پيشاهنگ به كاروانيان دروغ نمى گويد. تو گفتنى خود را گفتنى و مطلبت را رساندى و با خشم هم سخن گفتى و سپس روى بر تافتى . پس ‍ خداوند ما و تو را مورد رحمت و بخشايش خود قرار دهد. اما بعد. من ابزار جنگى و چهارپاى سوارى و كفشهاى پيغمبر را به على تحويل داده ام ! اما بجز اينها را، من خودم از پيغمبر خدا(ص ) شنيده ام كه مى فرمود: ما پيامبران ، طلا و نقره و زمين و اموال و خواسته و خانه اى را به ارث بر جاى نمى گذاريم ، بلكه ارث ما، ايمان و حكمت و دانش و سنت است ! من هم آنچه را حضرتش به من فرمان داده بود به كار بسته و انجام داده ام . و در اين راه ، توفيق من بجز از ناحيه خداوند نمى باشد. به او توكل كرده نياز خود را به او مى برم !
و بنا به روايت كتاب بلاغات النساء، فاطمه (س ) پس از سخنان ابوبكر گفت :
اى مردم ! من فاطمه هستم و پدرم محمد مى باشد. و همان طور كه پيش از اين هم گفتم : لقد جاء كم رسول من اءنفسكم ...تا آنجا كه مى گويد: شما عمدا كتاب خدا را پشت سر انداخته دستورهايش را ناديده گرفتيد. در حالى كه خداوند مى فرمايد: و ورث سليمان داود. يعنى سليمان از داود ارث برد. و در داستان يحيى بن زكريا مى فرمايد: رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب ... يعنى پروردگار را فرزندى به من عطا كن تا از من و خاندان يعقوب ارث ببرد. و نيز مى فرمايد: و اءلوا الاءرحام بعضهم اءولى ببعض فى كتاب الله . و نيز فرموده است : يوصيكم الله فى اءولادكم للذكر مثل حظ الاءنثيين . و مى فرمايد: ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاءقربين بالمعروف حقا على المتقين . با اين همه مى گوييد كه مرا حقى وارثى از پدرم نمى باشد و هيچ بستگى و پيوندى بين ما نيست ؟!
آيا خداوند شما را به آيه اى ويژه امتياز بخشيده و پيامبرش را از آن مستثنى كرده است . يا مى گوييد كه ما از اهل دو ملت هستيم كه از يكديگر ارث نمى بريم ؟! مگر من و پدرم اهل يك ملت نمى باشيم ! و شايد كه شما از پيغمبر(ص ) به آيات قرآن و خصوص و عموم آن بيشتر آگاهى داريد! آيا در پى احياء قوانين جاهليت هستيد (506) و...
ابن ابى الحديد مى نويسد: داستان فدك و حضور فاطمه در نزد ابوبكر، پس ‍ از گذشت ده روز از وفات پيامبر خدا(ص ) اتفاق افتاد. و درست اين كه بگوييم هيچكس از مردم ، از زن و مرد، پس از بازگشت فاطمه (س ) از آن مجلس ، حتى يك كلمه هم درباره ميراث آن بانو سخنى بر زبان نياورده است (507)!
فشرده آنچه گذشت
احاديث وارده در اين مورد همگى دلالت بر اين دارند كه اعتراض و دعواى دختر پيغمبر خدا(ص ) با گردانندگان دستگاه خلافت درباره سه موضوع زير بوده است :
1. در مورد بخشش و عطاى پيغمبر(ص ) به دخترش كه رسول خدا(ص ) فدك را پس از نزول آيه وآت ذالقربى حقه به فاطمه (س ) بخشيد، اما همين كه آن حضرت از دنيا رفت ، بر فدك ، همچون ديگر ما ترك حضرتش ، دست انداختند و آن را در اختيار خود گرفتند. اين بود كه زهرا (س ) با آنها به مخاصمه برخاست و بر صحت تصرفش بر فدك ، يك زن و مرد را گواه آورد و ايشان گواهى دادند كه رسول خدا(ص ) فدك را در ايام حياتش به فاطمه بخشيده است . اما گواهى ايشان را به اين بهانه كه تعداد شهود به حد نصاب نرسيده است نپذيرفتند!
گذشته از آنها، سخن اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) در نامه اش به عثمان - بن حنيف (508) فرماندار بصره دلالت بر اين دارد كه فدك در ايام حيات پيغمبر در قبضه تصرف حضرت زهرا (س ) بوده است . آن حضرت در نامه خود مى نويسد:
بارى ، از آنچه كه آسمان بر آن سايه گسترده است ، تنها فدك در اختيار ما بود كه برخى را بخل و حسادت ، و جمعى را حرص و طمع بر آن داشت كه آن را هم از ما بگيرند. و داورى نيكو خداى راست (509).
2. در مورد ارث رسول خدا(ص ). املاكى كه از رسول خدا(ص ) بر جاى مانده بود عبارت بودند از:
الف ) بوستانهاى هفت گانه اى كه مخيريق يهودى به حضرتش بخشيده بود.
ب ) زمينهايى زراعى كه انصار به وى پيشكش كرده بودند و آب بر آنها سوار نمى شد.
ج ) اراضى مزروعى قبيله بنى نضير و نخلستانهاى آنها.
د) هجده سهم از مجموعه 36 سهم اراضى خيبر كه منطقه اى سر سبز و حاصلخيز به حساب مى آمدند.
ه ) اراضى مزروعى وادى القرى و نخلستانهاى آن .
پس از درگذشت رسول خدا(ص )، ابوبكر بر همه آنها دست گذاشت و حديثى آورد كه تنها شخص خودش راوى آن بود؛ مبنى بر اينكه پيغمبر فرموده است : ما ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بر جاى بماند صدقه است ! و اينكه او فرموده است : خداى عزوجل هر گاه ممرى را براى روزى پيامبرش ‍ مقرر دارد، آن را در اختيار فرمانرواى بعد از او قرار خواهد داد!
و با اين بهانه ، احتجاج على و زهرا سلام الله عليهما به آيات صريح قرآن كه پيامبران ارث گذاشته اند، و اينكه آيات ارث عموميت دارد و جز اينها، سودى نبخشيد. و برانگيختن انصار از سوى فاطمه (س ) نيز بى نتيجه ماند. پس آن بانو بر ابوبكر و عمر خشم گرفت و تا زنده بود با ايشان سخن نگفت ، و دل آزرده از آنان از دنيا رفت .
3. در مورد سهم ذوالقربى . فاطمه (س ) از ابوبكر سهم ذوالقربى را مطالبه كرد و به او گفت :
تو خوب مى دانى كه به ما ستم كرده اى و... آيه خمس را بر او تلاوت كرد كه مى فرمايد: واعلموا انما غنمتم ...اما در ابوبكر تاءثيرى نكرد و سهم ذوالقربى را به او نداد و آن را در تهيه جنگ افزار و خريدن چهارپايان به كار برد! يا به عبارت ديگر، سهم ذوالقربى را در جنگ با كسانى كه از پرداخت زكات مالشان به او خوددارى كرده بودند به مصرف رسانيد! اين بود كه زهرا (س ) به وى گفت : تو بر آنچه از آسمان به سود ما نازل شده ، بناروا چنگ انداختى و حق خدا داده ما را از ما دريغ داشتى .
اين فشرده مطالبى بود كه گذشت . و اينك شرح و توضيح مفصل ماجرا.