دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك
تشريعى اسلامى
سيد مرتضى عسگرى
- ۶ -
د- نامه اى است كه آن حضرت به مالك بن احمر
(355) جذامى و ديگر مسلمانان پيرو او نوشته و ايشان را مادام كه نماز را
برپا دارند و همراه ديگر مسلمانان بوده از مشركان ببرند، و خمس دستاوردهايشان را و
سهم زيانديدگان را و فلان سهم و فلان سهم را بپردازند، امان داده است
(356).
ه - نامه اى كه رسول خدا(ص ) براى فجيع
(357) و پيروانش به اين شرح مرقوم داشته است :
از محمد(ص ) پيامبر خدا به فجيع و پيروانش كه اگر مسلمان شده نماز بگزارند و زكات
مال خود را بپردازند و فرمانبردار خدا و پيامبرش باشند و از دستاوردهاى خود، خمس
خدا را بپردازند، و پيامبر و يارانش را يارى دهند و اسلامشان را آشكار سازند و از
مشركان ببرند، در پناه خدا و پناه محمد خواهند بود
(358).
و - نامه اى است كه حضرتش به اسبذيهاى اسپهبدان عمان به اين شرح نوشته است :
از محمد(ص )، پيامبر خدا به بندگان خدا، اسبذيها پادشاهان عمان ، آنها كه در بحرين
مى باشند، كه اگر ايمان آورده نماز بگزارند و زكات بدهند و خدا و پيامبرش را
فرمانبردار باشند و حق پيامبر را بپردازند و چون مسلمانان عبادت كنند، در امان خدا
بوده از آنچه كه دارند برخوردار مى باشند و به خودشان تعلق خواهد داشت ، مگر اموال
آتشگاه كه به خدا و پيامبرش متعلق است . و اينكه محصول خرما را يك عشر و حبوبات
را نيم عشر زكات واجب است . و مسلمانان موظفند كه آنان را يارى دهند و راهنماييشان
نمايند. آسيابهايى كه دراند از آن خودشان خواهد بود تا هر چه را كه بخواهند در آنها
آرد نمايند
(359).
و مقصود از حق پيامبر در اين نامه خمس مى باشد، يا خمس و خالصه آن حضرت با هم . و
ما در گذشته در مورد الصفى يا خالصه پيغمبر سخن گفته ايم .
ز - و نيز مقصود از حظ الله و حظ الرسول در نامه
براى كسانى از منطقه حدس و لخم اسلام آورده اند، خمس مى باشد. رسول خدا(ص ) در آن
نامه مى فرمايد:
...و نماز را بجاى آورند و زكات مالشان را بپردازند و قسمت خدا و پيامبر را پرداخت
كنند و از مشركان دورى گزينند، در امان و حفاظت خدا و محمد خواهند بود. و هر كس كه
از دينش روى بتابد، امان و حفاظت خدا و پيامبرش نيز از او برداشته مى شود
(360).
ح - همچنين است در نامه اى كه حضرتش به جناده ازدى و فاميل او و كسانى كه از او
پيروى كرده اند نوشته است :
مادام كه نماز را برپا داشته ، زكات مالشان را بپردازند و فرمانبردار خدا و پيامبرش
باشند و از دستاوردهاى خود خمس خدا و سهم پيامبر را پرداخت نمايند و از مشركان دورى
گزينند، در امان خدا و محمد بن عبدالله خواهند بود
(361).
ط - و در نامه اى كه به بنى معاوية بن جرول
(362)، از قبيله طى ، نوشته آمده است : آن كس از ايشان كه اسلام آورده
نماز بگزارد و زكات بپردازد، و خدا و پيامبرش را فرمانبردار باشد و از دستاوردهاى
خود خمس خدا و سهم پيغمبر را پرداخت كند و از مشركان دورى گزيند و اسلام خود را
آشكار سازد، امان خدا و پيامبرش ، مادام كه مطيع باشد، شامل حال او خواهد بود(363).
همچنين نامه ديگرى است از رسول خدا(ص ) به بنى جوين طائى كه ممكن است همين نامه
بالا باشد بر اساس روايتى ديگر و با جزئى اختلاف در الفاظ آن
(364).
ى - و در نامه اى كه به جهينة بن زيد
(365) نوشته ، چنين آمده است :
پهنه زمين و بيابانهاى آن و مسيلها و مراتع آن ، از آن شماست تا در برابر پرداخت
خمس ، از آنها و مراتع آنها بهره مند شويد و از آبهاى آنها بياشاميد.
و در تيعه و صريمه اگر به يك جا فراهم آيند دو گوسفند، و چنانچه بينشان جدايى افتد
هر كدام يك گوسفند زكات بپردازيد. و بر اهل مثير صدقه اى نيست
(366).
ابن اثير در نهاية اللغه مى نويسد:
تيعه به كمترين حدى گويند كه در آن زكات واجب مى شود. و صريمه گله گوسفند و شتر مى
باشد. و منظور از صريمه در اين حديث تعداد صدو بيست و يك راءس گوسفند تا دويست راءس
مى باشد كه اگر يكجا فراهم آمدند، دو گوسفند، و هر گاه از آن دو كس و از هم جدا
باشند، هر كدام يك گوسفند بايد زكات بدهند. و اهل مثير عبارت است از دارندگان گاو
شخم زن كه به كار شخم زنى مى پردازند، و بر آن زكاتى نيست .
ك - در برخى از نامه هاى پيامبر خدا(ص ) پس از ذكر سهم پيغمبر، از
صفى
خالصه آن حضرت نيز نام برده شده است . مانند آنچه در نامه آن حضرت به پادشاهان حمير
آمده است :
اما بعد، خدايتان به هدايت ويژه خويش راهنماييتان فرموده است هر گاه به صلاح آمده ،
خدا و پيامبرش را فرمانبردار باشيد و نماز را برپا داشته ، زكات مالتان را بپردازيد
و از دستاوردهاى خود، خمس خدا و سهم پيامبر و خالصه او را، و نيز آنچه را كه خداوند
از صدقه بر مؤ منان واجب فرموده است ، پرداخت كنيد...(367).
ل - و يا آنچه در نامه آن حضرت به بنى ثعلبة بن عامر آمده است كه مى فرمايد: هر كس
كه از ايشان اسلام آورده ، نماز برپاى دارد و زكات مالش را پرداخته و از
دستاوردهايش خمس و سهم پيغمبر و خالصه او را بپردازد، در امان خدا در آمده است
(368).
م - يا در نامه اى كه به بنى زهير العكليين
(369) نوشته و فرموده است :...شما اگر گواهى به يكتايى خداوند و رسالت و
پيامبرى محمد(ص ) داده ، نماز را برپا داشته ، زكات مالتان را پرداخته و از
دستاوردهاى خود خمس و سهم پيغمبر و خالصه او را بپردازيد، در امان خدا و رسول او در
آمده ايد
(370).
ن - يا در نامه اى كه براى برخى از سران جهينه فرستاده است : هر كس از ايشان اسلام
آورد و نماز را بر پاى بدارد و زكات بپردازد و خدا و پيامبرش را فرمانبردار باشد و
از دستاوردهايش خمس و سهم پيغمبر و خالصه او را پرداخت كند...(371).
صفى خالصه ، كه به صفايا جمع بسته مى شود، در تمام
اين نامه ها شامل اموال و املاك خالصه پيامبر خدا(ص ) و غير از خمس مى باشد و شرح
آن قبلا داده شده است .
علاوه بر آنچه گفتيم ، كلمه خمس در دو نامه ديگر كه به پيغمبر(ص ) نسبت داده اند،
آمده است ، ولى آنها مورد اعتماد ما نيستند. زير يكى به نام عبديغوث از قبيله
بلحارث
(372)
نوشته شده است ، و اين امكان ندارد كه رسول خدا(ص ) نامه اى به بنده يغوث كه نام
بتى است نوشته باشد. چه ، آن حضرت نامهايى چون عبدالعزى و عبدالحجر
(373) و عبد عمرو الاصم را به عبدالرحمان يا عبدالله تغيير مى داد
(374). و ديگرى ، نامه اى است كه گفته اند آن حضرت را براى نهشل بن مالك
وائلى
(375) نوشته و آن را با
باسمك اللهم آغاز كرده ، در صورتى كه شروع نامه هاى
پيغمبر با بسم الله الرحمن الرحيم بوده است .
در نامه ها و پيمان نامه هايى كه گذشت ، رسول خدا(ص ) در آن هنگام كه به سعد هذيم
دستور مى دهد كه صدقه و زكات و خمس خود را به دو فرستاده اش ، يا هر كسى كه ايشان
مى فرستند، تحويل دهد، از آنها نخواسته بود كه خمس غنايم جنگى خود را كه در آن شركت
كرده اند بپردازند، بلكه خمس و صدقاتى را كه به اموال ايشان تعلق گرفته مطالبه كرده
است . به همين ترتيب نامه اى كه به جهينه نوشته كه در ازاى استفاده از آب و
چراگاههاى زمين ، خمس و زكات خود را بپردازند. و اينها هم مشروط به شركت آنها در
جنگ و به دست آوردن غنايم جنگى در پرداخت خمس نبوده ، بلكه شرط پرداخت خمس و صدقه
را مربوط به بهره كشى از مواهب زمين دانسته ، و حكم اسلامى را در آنچه به دست مى
آورند، به ايشان تعليم فرموده است .
همچنين زمانى كه نمايندگان عبدالقيس را از نحوه پرداخت خمس از دستاوردهايشان تعليم
فرمود، كه اگر به آنها عمل كنند به بهشت مى روند، از آنها كه از ترس مشركان ، بجز
ماههاى حرام جراءت بيرون شدن از قبيله خود را نداشته اند، نخواسته است كه خمس غنايم
جنگى خود را با مشركانى كه با آنها جنگيده اند و پيروزى هم به دست آورده اند
بپردازند، بلكه تنها خمس سود حاصله آنها را از ايشان مطالبه كرده است .
و نيز در فرمانى كه براى كارگزارش عمرو بن حزم صادر كرده كه صدقات و خمس قبايل يمن
را دريافت كند، دستور نداده تا خمس غنايم جنگى را، كه قبايل مزبور در آن شركت داشته
اند، از آنان دريافت كند و به حضرتش تقديم دارد.
و يا نامه هايى كه شخصا به قبايل مزبور در مورد پرداخت خمسشان نوشته ، و يا نامه
هايى كه به غير از عمرو بن حزم به ديگر كارگزاران خود فرستاده تا خمس دستاوردهاى
قبايل را دريافت كنند.
جايگاه خمس در تمام آن نامه ها و دستورالعملها، مانند جايگاه صدقه است و هر دوى آن
نيز حق خداست در اموال افراد آن قبايل ، بر اساس مقرراتى كه خداوند بر اموال ايشان
وضع فرموده است .
آنچه بر اين موضوع تاءكيد مى گذارد كه لفظ خمسى كه در آن نامه ها آمده است خمس
غنايم جنگى نيست و آن را كاملا روشن مى سازد، اين است كه حكم جنگ در اسلام ، غير از
مقررات آن در دوره جاهليت و پيش از آن مى باشد كه هر فرد يا گروهى در آن زمان اين
حق را بخود مى داده كه بر غير افراد قبيله خود، يا همپيمان با ايشان يورش برده ،
دارايى ايشان را به هر صورت كه شده و پيش آيد به يغما ببرند؛ و آن موقع هر فرد
ايشان آنچه را كه از سلب و نهب و چپاول خود به دست آورده اند، بجز يك چهارم آن كه
حق ويژه رئيس قبيله مى باشد، تصاحب نمايند. در اسلام اين چنين نيست تا پيغمبر(ص )
بتواند از ايشان به جاى يك چهارم ، خمس غنايم جنگى را مطالبه نمايد؛ بلكه هيچ فرد
مسلمان يا گروه اسلامى اين حق را ندارد كه از پيش خود عليه غير مسلمان اعلان جنگ
بدهد و هر طور كه دلش مى خواهد و پيش آيد دست به غارت و چپاول اموال ايشان بزند.
زيرا:
اولا تنها حاكم اسلامى چنين حقى را دارد، آن هم بر وفق مقررات و قوانين اسلامى ، و
هر فرد مسلمان هم ملزم است كه دستوراتش را اجرا نمايد.
ثانيا تنها فرمانرواى اسلامى يا نماينده او مى بايد پس از فتح و پيروزى ، تمام ،
غنايم جنگى را تصرف كند. لذا هيچيك از سپاهيان ، بجز لباس و جنگ افزار حريف جنگى
خود را مالك نمى گردد و به چيز ديگر حقى نخواهد داشت .
رزم آوران پس از پيروزى بر دشمن ، آنچه را به دست آورده اند بايد به نزد فرمانروا
يا نماينده او ببرند، و گرنه اموالى را كه به دست آورده اند، دزدى پنهانى و كش رفتن
دور از چشم ديگران است و ننگ و رسوايى و وزر و وبال آن در روز قيامت گريبانگير آنان
خواهد شد و به آتش جهنم گرفتار مى شوند.
اين حاكم اسلامى است كه پس از برداشت خمس ، سهم هر پياده و سوار را معين مى كند، و
اندكى هم براى بانوان مقرر مى نمايد، و گاهى غائبان در جنگ را هم در غنيمت سهيم مى
كند، و چند برابر سهم مومن مجاهد به مؤ لفه قلوب مى
پردازد.
اگر اعلان جنگ و بيرون كشيدن خمس غنايم جنگى در زمان پيامبر خدا(ص ) از وظايف شخص
آن حضرت در اين امت بوده است ، پس خواستن خمس از مردم و تاءكيدش درباره پرداخت آن
در نامه اى پشت سر نامه ديگر، و پيمان نامه اى به دنبال پيمان نامه ديگر، چه معنايى
مى تواند داشته باشد هر گاه كه خمس در آن نامه ها و پيمان نامه ها به منزله صدقه
واجب در اموال مخاطبين آنها نبوده ، و ارتباطى هم با غنايم جنگى نداشته است ؟
بنابراين ناگزير بايد گفت كه لفظ غنائم و
مغنم در آن نامه ها و پيمان نامه ها در معناى لغوى آنها كه
دستيابى به چيزى بدون مشقت است آمده ، و يا در معناى شرعى آنها كه
آنچه از طريق جنگ و يا غير آن به دست آيد.
در اينجا آنچه را در تفسير واژه غنيمت در ابتداى بحث
آورده ايم ، اضافه مى كنيم كه لفظ غنيمت پس از تدوين لغت نامه ها به عنوان يك حقيقت
در غنايم جنگى در جامعه اسلامى پذيرفته شده است و نه پيش از آن . و اين درست نيست
كه آنچه را در حديث پيامبر خدا(ص ) آمده است ، بر چيز ديگرى كه پس از گذشت تقريبا
دو قرن از آن حضرت در ميان مردم شايع و متعارف شده است ، حمل نماييم .
اما آنچه در آن نامه ها و پيمان نامه ها به عنوان حظ الله
و حظ الرسول و يا حق النبى
و يا سهم النبى و امثال اينها آمده است ، تفسيرشان
در اين آيه شريفه مى باشد كه : واعملوا اءنما غنمتم من شى ء
فان لله خمسه و للرسول ... و نيز سنت پيغمبر كه بيان كننده و شارح آن است و
معين مى كند كه سهم خدا و سهم پيغمبر در مغنم همان
خمس است كه حق و حظ و قسمت و بهره ايشان نيز مى باشد.
از آنچه تا كنون آورده ايم ، معلوم گرديد كه رسول خدا(ص )، خود خمس غنايم جنگى و
غير جنگى را مى گرفت و از آنها كه مسلمان مى شدند مى خواست تا خمس آنچه را به دست
آورده اند، به غير از مواردى كه صدقه يا زكات بر آنها تعلق مى گيرد، بپردازند. از
اين پس به بحث درباره موارد مصرف خمس خواهيم پرداخت .
موارد مصرف خمس در قرآن و سنت
در قرآن كريم
در قرآن كريم آيه خمس صراحت دارد كه خمس ، از آن خدا و پيامبرش و نزديكان و يتيمان
و بينوايان و در راه ماندگان مى باشد.
اينك ببينيم كه ذوى القربى در آيه چه كسانى هستند و اسامى مذكور بعد از آن كيانند؟
1. ذوى القربى
شاءن ذى القربى و قربى
و اولى قربى در كلام ، همشاءن پدر و مادر است ؛ همان
طور كه والدين در هر كجاى كلام كه بيايد، منظور پدر
و مادر كسى است كه پيش از آن آمده است ؛ چه ظاهر و واضح و آشكار، يا به صورت ضمير،
و يا به طور كنايه و در تقدير.
همچنين لفظ قربى و اءولوه
و ذووه كه مثال ظاهر آن در اين آيه شريفه قرآن است :
ما كان للنبى والذين آمنوا اءن يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى
(376).
كه مراد از اولى قربى در اين آيه ، پيغمبر(ص ) و
مومنان مى باشند كه ظاهر و آشكارا پيش از اولى قربى
آمده اند.
اما نمونه مضمر آن ، سخن حق تعالى است كه مى فرمايد: و اذا قلتم فاعدولوا و لو كان
ذا قربى
(377). كه مراد از ذى القربى در اينجا
مرجع ضمير در قلتم
و اعدولوا مى باشند.
و اما نمونه مقدر آن در اين آيه شريفه است : و اذا حضر القسمة اولوا القربى
(378).
كه مراد از اولوا القربى بستگان ميت مى باشند كه در
آيه پيش به آنها اشاره شده است . همچنين شاءن ساير مواردى كه در آنها ذكرى از
قربى و اولى القربى در قرآن شده ، اين چنين
خواهد بود.
خداوند در دو جاى قرآن والدين و
ذى القربى را با هم آورده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: و بالوالدين احسانا و
ذى القربى
(379) و ديگرى : و بالوالدين احسانا و بذى القربى
(380) كه در نخستين آن پدران و مادران بنى اسرائيل و نزديكان ايشان در
نظر بوده كه ظاهر و در پيش از آن آمده است . و در آيه دوم منظور پدر و مادر مرجع
ضمير و نزديكان آن در واعبدوا و
لا تشركوا است كه مومنان اين امت مى باشند. و در صدر آيه آمده است .
بنابراين آنگاه كه خداوند در آيه خمس مى فرمايد: واعلموا
انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى ... ناگزير مراد از
ذى القربى نزديكان و بستگان پيغمبر(ص ) مى باشد كه نام حضرتش بلافاصله
پيش از آنها آمده است . يعنى بين نام پيغمبر و آنها فاصله اى نيفتاده است . و اگر
چنين نباشد، پس ذى القرباى چه كسى را خداوند در اين
آيه در نظر داشته است ؟
همين مقصود در ذى القربى در اين آيه است كه مى
فرمايد: ما اءفاء الله على رسوله من اءهل القرى فلله و
للرسول ولذى القربى ... (حشر / 7) كه نزديكان پيغمبر مى باشند كه نامش ظاهر
و آشكار پيش از آن آمده است .
و نيز در اين آيه همين مقصود است كه مى فرمايد:
قل لا اءساءلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى كه خويشاوندان ضمير فاعل
اءساءلكم يعنى پيغمبر مى باشد، و قربى منسوب
به آن حضرت هستند. اينك به بررسى ديگر كلماتى كه در آيه خمس آمده است مى پردازيم .
2 - يتيم . يتيم به كودكى گفته مى شود كه پدرش را پيش از بلوغ از دست داده باشد.
3 - مسكين . مسكين ، نيازمندى است كه حاجتش را چيزى برآورده مى كند كه توانگر با آن
رفع نياز مى نمايد.
4 - ابن سبيل . ابن سبيل مسافر در راه مانده اى است كه از نظر مالى قدرت ادامه سفرش
را نداشته باشد
(381).
سياق آيه خمس خود دلالت دارد كه مقصود از يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان همگى
از بستگان و خويشاوندان پيامبر خدا(ص ) مى باشند. و شاءن اين الفاظ در آيه خمس ،
همشاءن لفظ ذى القربى است كه قبلا توضيح داده شد.
از طرفى ، خداى تعالى آنجا كه مصرف صدقات را در آيه شريفه
انما الصدقات للفقراء والمساكين ...و ابن سبيل (توبه / 60) معين فرموده ،
سهمى از آن را به بينوايان و در راه ماندگان غير بنى هشام اختصاص داده است . ولى
صدقه را بر بنى هاشم حرام فرموده و به جاى آن سهمى از خمس براى آنان مقرر داشته است
.
جايگاه خمس در سنت و از ديدگاه
مسلمانان
تا رسول خدا(ص ) زنده بود، خمس را به شش قسمت تقسيم مى كرد. دو سهم از آن خدا و
پيغمبر، و يك سهم مربوط به ذوى القربى
(382). از ابوالعاليه رياحى
(383)
آورده اند كه گفته است :
اگر غنيمتى را به خدمت پيامبر خدا(ص ) مى آوردند، آن حضرت آن را به پنج قسمت تقسيم
مى كرد: چهار قسمت را به رزمندگان بر مى گردانيد، آنگاه يك پنجم آن را خود بر مى
داشت ، و از آن مقدار دست پيش برده چنگى از آن را بر مى داشت و آن را كه سهم خدا
بود به كعبه اختصاص مى داد، و بقيه را به پنج قسمت تقسيم مى كرد. سهمى را از آن
پيغمبر، و سهمى را براى نزديكانش ، و سهمى را براى يتيمان ، و سهمى را برى بينوايان
، و سهم آخر را براى در راه ماندگان . و آنچه را هم كه براى كعبه اختصاص داده بود،
سهم خدا بود
(384).
اين دو روايت هر دو صراحت دارند كه خمس به شش قسمت تقسيم مى شده ، و اين درست با نص
آيه خمس موافقت دارد. اما مطلبى كه در روايت ابوالعاليه آمده ، كه پيغمبر خدا(ص )
سهم خدا را به كعبه اختصاص مى داد، امكان دارد كه چنين كارى فقط يك بار اتفاق
افتاده باشد. و مطلب درست را در اين مورد، در روايت عطاء بن ابى رباح
(385) مى بينيم كه گفته است :
خمس خداوند و خمس پيامبرش يكى بوده ، و رسول خدا(ص ) بنا به خواسته خويش از آن بر
مى داشت و يا مى بخشيد و يا مى گذاشت . و هر كارى را كه خود مى خواست با آن مى كرد
(386).
همچنين ابن جريج
(387) گفته است :...چهار سهم آن ويژه كسانى بود كه در جنگ شركت كرده
بودند، و يك پنجم باقيمانده از آن خدا و پيامبرش بود كه يك پنجم آن را هر طور كه
پيغمبر مى خواست به مصرف مى رسانيد و يك پنجم نيز به ذى القربى مى داد
(388).
مطلب درستى كه در روايت ابوالعاليه و ابن جريج آمده اين است كه امر سهم خدا و سهم
پيامبرش از خمس ، مربوط به شخص پيغمبر(ص ) بوده كه آن حضرت هر طور كه خودش مى
خواسته از آن برمى داشته ، يا مى بخشيده و يا مى نهاده ، و هر كارى را كه خود مى
خواسته با آن مى كرده است . اما آنچه از آن دو روايت درك مى شود اين است كه سهم خدا
و سهم پيامبر يكى است . و اين درست بر خلاف آيه خمس است كه خداوند در آن خمس را به
شش سهم تقسيم فرموده است . مگر اينكه منظور از يكى بودن سهم خدا و پيامبر اين باشد
كه هر يك از دو سهم به يك اندازه بوده است . نه اينكه آن دو سهم ، يك سهم حساب مى
شده است .
و نيز با روايت قتاده
(389) درست در نمى آيد كه گفته است :
هر گاه رسول خدا(ص ) غنيمتى به دست مى آورد، آن را به پنج قسمت تقسيم مى كرد. يك
پنجم آن ، از آن خدا و پيامبرش بود و بقيه را بين مسلمانان قسمت مى فرمود. و يك
پنجمى را كه به نام خدا و پيامبرش برداشته بود، به رسول خدا و ذوى القربى و
يتيمان و مساكين و در راه ماندگان آن حضرت اختصاص مى يافت . و اين يك پنجم به پنج
قسمت تقسيم مى شد كه يك پنجم آن از آن خدا و پيامبرش بود
(390).
از روايت ابن عباس در تفسير طبرى چنين بر مى آيد كه دو سهم را به يك سهم تبديل كردن
، بعد از وفات پيغمبر خدا(ص ) صورت گرفته است . ابن عباس گفته است :
سهم خدا و سهم پيامبر را يكى كردند و ذى القربى را نيز سهمى ، و هر دو سهم را هم در
تهيه اسب و جنگ افزار به مصرف رسانيدند
(391).
طبرى از قول مجاهد آورده است :
از آنجايى كه صدقه بر آل محمد(ص ) حرام است ، يك پنجم از خمس براى آنها مقرر شده
است
(392). و نيز گفته است : خداوند مى دانست كه در ميان بنى هاشم اشخاص
تهيدست و بينوا وجود دارد، پس به جاى صدقه ، خمس را براى ايشان مقرر فرموده
(393).
و نيز گفته است : اينان همان نزديكان رسول خدا(ص ) مى باشند كه صدقه بر آنها حرام
است
(394).
و همچنين امام سجاد (ع ) به مردى از اهالى شام فرمود:
آيا در سوره انفال نخوانده اى كه : واعلموا انما غنمتم من
شى ء فان لله خمسه وللرسول ولذى القربى ...؟ آن مرد گفت : آرى خوانده ام .
مگر شما آنها هستيد؟ امام فرمود: آرى
(395).
آنچه گذشت ، تفسير كلمه ذى القربى بود كه در آيه خمس و غير آن آمده است . اما
يتيمان و مسكينان كيانند؟ نيشابورى در تفسير اين آيه مى نويسد:
از على بن الحسين (ع ) آورده اند كه از او در مورد يتامى و
مساكين در آيه سؤ ال شده ، آن حضرت فرموده است : منظور از
يتامى و مساكين ، يتيمان و بينوايان ما اهل بيت مى باشد
(396).
طبرى از منهال بن عمرو
(397) آورده است كه درباره خمس از عبدالله بن محمد بن - على
(398) و على بن الحسين
(399) پرسش كردم . آن دو در پاسخم گفتند: خمس از آن ماست . به على بن
الحسين گفتم خداوند در دنبال آن مى فرمايد: واليتامى والماسكين و ابن السبيل . در
پاسخ فرمود: يتيمان و بينوايان ما
(400).
آنچه تا به اينجا درباره خمس آورديم ، همه را از كتابهاى حديث و سيره و تفسير مكتب
خلفا نقل كرديم . اينك خمس و موارد مصرف آن را از ديدگاه مكتب اهل بيت (ع ) مورد
مطالعه قرار مى دهيم .
جايگاه خمس در مكتب اهل
بيت (ع )
رواياتى كه از ائمه اهل بيت (ع ) رسيده كه خمس به شش سهم تقسيم مى شود، متواتر است
. به اين معنى كه يك سهم آن از آن خدا، و يك سهم از آن پيغمبرش و سهمى مربوط به ذوى
القرباى پيغمبر، كه سهم ذوى القربى در زمان رسول خدا(ص ) ويژه اهل بيت بوده و پس از
آن حضرت نيز به ايشان مى رسيده ، و سپس به ديگر امامان دوازده گانه اهل بيت تعلق
داشته است . اين سهام سه گانه خدا و پيامبرش و ذوى القربى ، به عناوين و مقام ايشان
مربوط بوده و سهم خدا به پيغمبرش مى رسيده كه هر طور كه حضرتش مى خواسته به مصرف مى
رسانيده است .
سهمى كه به خدا و پيامبرش تعلق داشته ، پس از پيامبر به امام جانشين او مى رسد و با
اين حساب ، نيمى از خمس در اين زمان به امام زمان تعلق دارد كه دو سهم از طريق
وراثت ، و سهم ديگر را، كه سهم ذوى القربى باشد، از سوى خداوند به او تعلق گرفته
است . و اين سه سهم بابت امامت به حضرتش مى رسد و سه سهم ديگر، سهم ايتام بنى هاشم
و بينوايان ايشان و در راه ماندگان آنهاست كه از خويشاوندان پيغمبر مى باشند و
خداوند در كلام خود از ايشان چنين ياد كرده : و اءنذر عشيرتك الاءقربين . اين
اقربا، از زن و مرد، فرزندان عبدالمطلب هستند كه غير از اهل بيت پيغمبرند. و ملاك
استحقاق آنها در دريافت خمس در سه گروه ياد شده ، دو چيز است :
1. از نزديكان و اقرباى پيغمبر(ص ) باشند.
2. براى گذران زندگانى خود نيازمند دريافت خمس باشند. بر خلاف سه سهم نخستين ، كه
حق خود را از خمس بابت عنوان و مقام خويش دريافت مى كنند.
نيمى از خمس بين اين گروه سه گانه از بنى هاشم چنان تقسيم يم شود كه مخارج سال آنها
را طبق شئون زندگيشان بسنده باشد، و آنچه باقى بماند از آن والى و حاكم است . و در
صورتى كه كفاف هزينه ايشان را نكند، و مخارج سال آنان را كفاف ننمايند، بر والى است
كه از مال خود چندان به ايشان بپردازد تا نياز سال آنها را كفايت كند، همان گونه كه
مازاد آنها به والى مى رسد.
و انتساب گروه سه گانه مزبور از جانب پدر به شخص عبدالمطلب از ضروريات اخذ خمس است
. چه ، اگر تنها از سوى مادر چنان نسبتى داشته باشند، چيزى از خمس به ايشان نمى
رسيد و مستحق دريافت صدقات مى گردند. زير خداوند مى فرمايد: اءدعوهم لابائهم .
و از امام جعفر صادق (ع ) روايت شده است : فرزندان عبدالمطلب با فرزندان هاشم در
سهام خمس شريك يكديگرند. و در حديثى ديگر فرموده است : اگر حق رعايت مى شد. هيچيك
از فرزندان عبدالمطلب و هاشم نيازى به گرفتن صدقه پيدا نمى كردند. زير خداى عزوجل
در قرآن كريمش آن اندازه براى ايشان مقرر داشته كه بى نياز شوند. سپس آن حضرت ادامه
داده فرمود: هر كس كه چيزى نيابد، مردار بر او روا باشد. صدقه نيز بر هاشمى و مطلبى
حلال نمى شود مگر هنگامى كه در رديف كسانى قرار بگيرند كه مردار بر ايشان حلال است
!
هر چه را كه هر يك از افراد گروه سه گانه بالا بابت خمس دريافت و تملك نمايند، پس
از وفات ، همانند ديگر ما ترك ، به وارثان آنها منتقل مى شود. همچنين است آنچه را
كه پيغمبر(ص ) يا امام پيشين از سهام سه گانه خود صاحب و مالك شده اند، بر طبق
موازين و آيات ارث ، و نه آيه خمس ، پس از وفاتشان به وارث ايشان منتقل مى شود
(401).
تنها روايتى كه مورد مصرف خمس را در زمان پيغمبر مشخص مى كند
در سنن ابو داود، مسند احمد بن حنبل ، تفسير طبرى ، سنن نسائى و صحيح بخارى آمده
است و ما سخن ابوداود را مى آوريم كه در باب مواضع قسم الخمس و سهم ذى القربى از
كتاب الخراج از قول جبير بن مطعم مى نويسد:
رسول خدا(ص ) در جنگ خيبر سهم ذى القربى را در ميان بنى هاشم و بنى المطلب قسمت
فرمود و به بنى نوفل و بنى عبدالشمس چيزى نداد. من به همراه عثمان بن عفان به خدمت
پيغمبر رفته گفتيم :
اى پيامبر خدا! ما منكر فضل و برترى بنى هاشم و جايگاهى را كه خداوند به تو در ميان
ايشان مرحمت كرده است نيستيم ، اما چرا به برادرانمان از بنى المطلب سهمى - از اين
غنيمت - دادى و ما را وا نهادى ؟ در صورتى كه ما و ايشان به طور يكسان با تو بستگى
داريم ؟ رسول خدا(ص ) فرمود:
من و بنى المطلب از هم جدايى نداريم . و بنا به روايت نسائى : بنى المطلب از من
جدايى نداشته اند؛ چه در جاهليت و چه در اسلام . ما و ايشان يكى هستيم . و براى
نشان دادن اين همبستگى ، انگشتان دو دستش را در يكديگر فرو كرد
(402).
و بنا به روايتى ديگر در مسند احمد، اين قضيه در جنگ حنين اتفاق افتاده است
(403).
و در روايت سوم كه در سنن ابوداود و نسائى و مسند احمد بن حنبل آمده است ، نام غزوه
و جنگ در آن مشخص نشده است
(404).
اما سبب پرسش عثمان و جبير از رسول خدا(ص ) و پاسخ آن حضرت به ايشان ، به طورى كه
گذشت از اين جهت بوده كه عبدمناف - جد اعلاى ايشان - چهار فرزند به نامهاى هاشم
عمرو، مطلب ، عبد شمس و نوفل داشت
(405) و در اين ميان ، فرزندان هاشم و مطلب به يارى رسول خدا(ص )
همداستان شدند و قريش با ايشان به جنگ پرداخت و پيمان نامه اى عليه آنها نوشت و با
ايشان قطع رابطه كرد و هر گونه معامله و برخوردى را با آنها تحريم نمود. اين بود كه
ايشان ناگزير در شعب ابوطالب گرد آمده ، سالها قطع رابطه را بر خلاف فرزندان
عبدالشمس و نوفل ، كه عليه پيغمبر با قريش همداستان شده بودند، در نهايت شدت و سختى
سر كردند. ابن ابى الحديد در اين مورد مى نويسد:
آنچه موجب تاءخير پذيرش اسلام فرزندان نوفل گرديد، گرانبارى و سرسنگينى فرزندان
عبدالشمس در قبول اسلام بود. در نتيجه كسى از ايشان به همراهى و همدمى با رسول
خدا(ص ) برنخاست و در هيچ جنگى از جنگهاى ظفر آفرين آن حضرت شركت ننمود!
اما بر عكس ، فرزندان مطلب ، همان علاقه شديدى كه به بنى هاشم داشتند موجب پذيرش
اسلامشان شد. زيرا امر رسالت پيغمبر(ص ) براى آنها آشكار بود و در حقانيت آن ترديدى
نداشتند. چه ، تنها حسد و كينه مانع چنان شناختى مى شد، و هر كس را كه چنين بيمارى
اى نباشد، در پذيرش اسلامش مانع ورادعى نخواهد بود.
از فرزندان مطلب ، همه فرزندان حارث بن المطلب ، مانند عبيده ، طفيل ، و حصين ، و
مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب
(406) در جنگ بدر شركت كردند.
ابو طالب به مطعم بن عدى بن نوفل ، در آن هنگام كه قريش عليه پيغمبر(ص ) همدست شده
بود، گفت :
جزى الله عنا عبد شمس و نوفلا
|
جزاء مسى ء عاجلا غير آجل
(407)
|
خداوند از جانب ما عبدشمس و نوفل را هر چه سريعتر كيفر دهد. كيفرى كه به بدكاران
داده مى شود، كيفر بدون مهلت .
راوى روايتى كه گذشت ، يعنى جبير بن مطعم ، گفته است كه رسول خدا(ص ) سهم ذوى
القربى را در ميان بنى هاشم و بنى المطلب تقسيم فرموده است .
به نظر ما آنچه را كه راوى - جبير - شاهد آن بوده اين است كه رسول خدا(ص ) به آنان
سهام خمسشان را پرداخته ، و از دادن آن به بنى اميه و بنى نوفل خوددارى كرده است .
اما تشخيص اينكه چه سهمى را رسول خدا(ص ) به آنان پرداخته ، چيزى است كه شخص راوى
آن را از پيش خود گفته ، نه اينكه رسول خدا(ص ) چنين فرموده است .
چنين گمان مى رود كه رسول خدا(ص ) به برخى از آنان از سهم خدا و پيامبرش چيزى داده
باشد؛ زيرا همان طور كه پيش از اين گفتيم ، پيغمبر خدا آن را هر طور كه خود مى
خواست به مصرف مى رسانيد و به بعضى از ايشان ، از سهم مساكين و بينوايان عطا مى
فرمود. زيرا صدقه بر بينوايان خاندان پيغمبر(ص ) حرام بوده است كه شرح مفصل آن
بيايد.
حرمت صدقه بر پيامبر و نزديكانش
احاديث وارده درباره حرمت صدقه بر پيامبر و نزديكانش فراوان است . از آن جمله حديثى
است كه مسلم در صحيح خود به شرح زير آورده است : هر گاه براى رسول خدا(ص ) غذايى مى
آورند، آن حضرت نخست از آورنده آن درباره آن غذا سئوال مى كرد. اگر به حضرتش مى
گفتند كه هديه است ، از آن تناول مى فرمود و اگر مى گفتند كه صدقه مى باشد، از آن
چيزى نمى خورد
(408).
بخارى و مسلم در صحيح خود، و ابوداود و دارمى در سنن خويش آورده اند: رسول خدا(ص
) در راه خرمايى را افتاده ديد. فرمود: اگر صدقه نبود، آن را مى خوردم . و حسن بن
على دانه اى از خرماى صدقه را برداشت و در دهان گذاشت . رسول خدا(ص ) به او فرمود:
كخ كخ ! آن را از دهان بينداز، مگر نمى دانى كه ما صدقه نمى خوريم ؟ و بنا به
روايتى ديگر: صدقه بر ما حرام است
(409)؟
رسول خدا(ص ) از اينكه يكى از افراد بنى هاشم را به جمع آورى صدقات ماءمور كند تا
از حقوق و كارمزد آن استفاده نمايد، خوددارى مى كرد.
مسلم ، احمد بن حنبل ، ابوداود، نسائى ، ترمذى ، ابوعبيد و ديگران روايتى را در اين
مورد آورده اند كه ما سخن مسلم را از صحيحش نقل مى كنيم :
ربيعة بن الحارث
(410)، نواده عبدالمطلب ، و عباس بن عبدالمطلب ، پس از گفتگوى با يكديگر،
همراى شدند كه چه شود ما اين دو جوان ، عبدالمطلب بن ربيعه
(411)، و فضل بن عباس
(412)، را به خدمت پيغمبر(ص ) بفرستيم تا با وى مذاكره كرده از او
بخواهند كه ايشان را ماءمور جمع آورى صدقات كند. آنها صدقات را بگيرند و تحويل دهند
و از اين راه مزد و حقوقى به دست آورند. راوى مى گويد:
اين دو در اين گفتگو بودند كه على بن ابى طالب از راه رسيد و كنارشان ايستاد. ربيعه
و عباس نيز نتيجه مذاكرات و راءى خود را براى على شرح دادند. على بن ابى - طالب به
ايشان گفت :
اين كار را نكنيد كه به خدا قسم پيغمبر نمى پذيرد. ربيعه او را از خود براند و گفت
: به خدا سوگند كه سخنت جز از راه حسادت و همچشمى با ما نيست . تو به دامادى پيغمبر
سرافراز شدى و ما به تو حسادت نكرديم ! على گفت : حالا كه اين طور است ، آنها را
بفرستيد. آنها رفتند و على در همانجا دراز كشيد. و در روايتى ديگر آمده است : على ،
رداى خود را بر زمين پهن كرد و روى آن دراز كشيد و گفت : من ابوالحسن زيركم ، به
خدا كه از اينجا حركت نمى كنم تا وقتى كه پسرانتان از ماءموريتى كه فرستاده ايد،
دست خالى بازگردند.
عبدالمطلب بن ربيعه خود مى گويد: همين كه رسول خدا(ص ) نماز ظهرش را به پايان
رسانيد، ما خود را پيش از او به در اتاقش رسانيديم و همانجا به انتظار ايستاديم .
تا اينكه حضرتش آمد و گوشهايمان را گرفت و فرمود: آنچه در دل داريد، بگوييد. آن وقت
خودش داخل شد و ما هم وارد شديم .
آن روز رسول خدا(ص ) نزد زينب دختر جحش بود. ما دو نفر در آن موقعيت چشم به دهان
ديگرى دوخته بوديم كه او شروع كند. سرانجام يكى از ما گفت :
اى رسول خدا! تو جوانمردترين مردم و دلسوزترين ايشان به حال مردم هستى . ما دو نفر
به سنن ازدواج رسيده ايم و به خدمت تو آمده ايم كه ما را به جمع آورى صدقات ماءمور
كنى تا مانند ديگران پرداختهاى مردمان را به تو برسانيم . و مانند آنان ، از حقوق و
مزد آن بهره مند شويم .
رسول خدا(ص ) مدت زمانى دراز سكوت كرد، تا آنجا كه قصد كرديم بار ديگر خواسته
خودمان را تكرار كنيم . ولى زينب از پشت پرده به ما علامت داد كه چيزى نگوييد.
بالاخره پيغمبر خدا(ص ) به ما فرمود:
صدقه بر آل محمد حلال نيست . زيرا كه آن تفاله و چرك مردمان است آنگاه فرمود،
بگوييد محميه
(413)، و نوفل بن الحارث
(414)، نواده عبدالمطلب بيايند. محميه در آن موقع متصدى امور خمس بود.
اين دو نفر به خدمت پيغمبر(ص ) رسيدند. حضرتش روى به محميه كرد و فرمود:
دخترت را به ازدواج اين جوان درآور و اشاره به فضل بن عباس كرد. سپس روى به نوفل
بن الحارث كرده فرمود دخترت را به اين جوان تزويج كن ، و اشاره به من عبدالمطلب بن
ربيعه فرمود. آنگاه خطاب به محميه گفت : از وجوه خمس ، فلان و فلان مبلغ را به
ايشان بده
(415).
و بدين سان ، رسول خدا(ص ) از گماردن يكى از فرزندان بنى هاشم به امر صدقات خوددارى
كرده است . و از همين جا به اشتباه آن كس كه گمان برده كه رسول خدا(ص )، على را
ماءمور جمع آورى صدقات يمن كرده است پى مى بريم . و سخن درست همان است كه ابن قيم
جوزيه
(416) در كتاب زادالمعاد
(417) بخش فرامانروايان آن حضرت آورده كه مى گويد: رسول خدا(ص ) مقام
قضاوت و جمع آورى خمس يمن را به على بن ابى طالب داد.
ابن قيم پيش از اين مطلب در زير عنوان فصل فى كتبه و رسله (ص
) الى الملوك
مى نويسد:
رسول خدا(ص ) ابوموسى اشعرى و معاذ بن جبل را به هنگام بازگشتش از جنگ تبوك ، يا در
ماه ربيع الاول سال دهم هجرت به عنوان تبليغ اسلام به يمن اعزام فرمود كه همه مردم
آنجا با علاقه و ميل و بدون جنگ و خونريزى به اسلام گرويدند. پس از آن ، على بن ابى
طالب را به آنجا اعزام داشت ، كه او در حجة الوداع پس از انجام ماءموريتش در يمن ،
در مكه به حضرتش پيوسته است
(418).
و شايد موجب توهم ايشان ، پس از وفات پيغمبر، و بعد از زمانى باشد كه خلفا مساءله
وجوب خمس را از قلم انداختند. توضيح آن خواهد آمد. چه ، در آن صورت چيزى بجز صدقات
واجب باقى نمانده بود كه از مسلمانان دريافت كنند! اين است كه اين دانشمندان چنان
گمان برده اند كه در عصر پيغمبر(ص ) هم اوضاع چون زمان ايشان بوده ، و از همين جا
به چنين اشتباهى دچار گرديده اند كه بگويند رسول خدا(ص ) على را هم به عنوان ماءمور
جمع آورى صدقات اعزام داشته است ! و توجه نكرده اند كه پيغمبر خدا(ص ) حتى آزاد
كرده خود را مانع شد تا با ماءمورين جمع آورى صدقات مشاركت و همكارى كند، تا چه رسد
به پسر عمو و داماد و پدر عترت طاهرينش .
ابوداود و نسائى و ترمذى در سنن خود آورده اند:
رسول خدا(ص ) مردى از بنى مخزوم را به نام ارقم بن ابى ارقم
(419)، ماءمور جمع آورى صدقات فرمود. ارقم به ابورافع - آزاد كرده پيغمبر
- پيشنهاد كرد كه مرا در اين ماءموريت كمك كن تا حقوقى هم نصيب تو شود. ابورافع گفت
: نه ، مگر اينكه نزد پيغمبر بروم و از او فرمان بگيرم . پس خدمت رسول خدا(ص ) رفت
و ماجرا را به حضرتش بازگفت . پيامبر خدا(ص ) فرمود: آزاد شده هر قومى ، جزو خود آن
قوم به حساب مى آيد و صدقه بر ما حرام است .
رسول خدا(ص ) اين گونه ابورافع را از همكارى با ماءمور جمع آورى صدقات مانع شد كه
سهمى از حقوق ماءموران صدقات را دريافت كند. زيرا او، مولا و آزاد كرده حضرتش بوده
است . پس از پيغمبر(ص )، همين روش را ائمه اهل بيت در پيش گرفته ، خود صدقه نمى
گرفتند، و همه بنى هاشم را هم از گرفتن آن مانع مى شدند.
در كتاب دعائم الاسلام از حضرت امام جعفر صادق (ع ) آمده است كه چون از آن حضرت
پرسيدند: حالا كه خمس به شما داده نمى شود، آيا صدقه بر شما رواست ؟ فرمود: نه به
خدا قسم . به خاطر غضب حقوقمان به وسيله ستمگران ، آنچه را كه خداوند بر ما حرام
كرده ، حلال نمى شود. و جلوگيرى ايشان از پرداخت آنچه كه خداوند بر ما روا داشته ،
مايه حلال شدن حرام كرده خداوند بر ما نمى گردد
(420).
همچنين در كتاب حصال از امام جعفر صادق ، از پدرش عليهماالسلام آمده است كه فرمود:
صدقه بر بنى هاشم حرام است . مگر در دو صورت : نخست هنگامى كه سخت تشنه باشند و آبى
براى آشاميدن نيابند. دوم صدقه آنها به يكديگر
(421).
و از اينجا در مى يابيم آنچه را كه ائمه اهل بيت از حكام و فرمانروايان زمانشان از
بيت المال دريافت مى كردند و مى پذيرفتند، آنها را به عنوان جزئى از حقوق غصب شده
شان از فى ء و انفال و جزيه اهل ذمه و خمس غنايم فتوح به حساب مى آوردند، نه آن
طور كه ديگران گمان برده اند از باب صدقات واجبه بوده است .
اما آبهاى جارى و آشاميدنى ، بيشتر آنها از محل موقوفاتى بوده كه صاحبان اصليشان ،
آنها را براى استفاده عموم مسلمانان وقف كرده بودند؛ همانند خانه ها و
استراحتگاههاى ساخته شده در بين راه مساجد و اگر چه صاحبان آنها با نيت تقرب به
خداى يكتا هزينه آنها را پذيرفته و به همين مناسبت هم آنها را صدقات ناميده اند،
اما اين با صدقات مورد بحث ما تفاوت دارد و از صدقات بر افراد مورد بحث ما نيست تا
استفاده از آنها - بر غير فقير از غير بنى هاشم - روا نباشد، بلكه آنها براى بهره
مند شدن عموم مسلمانان است ، خواه بينوا و توانگر، فرمانروا و بازارى ، هاشمى و
غيره ، كه اين مطلب خارج از موضوع مورد بحث ماست .
تا اينجا، مطالبى را كه ما در مصادر تحقيقى اسلامى در امر خمس يافته ايم ، آورديم .
و كسانى را كه در زمان پيغمبر خدا(ص ) سهمى از آن را مى گرفتند مشخص نموديم . و
حرمت صدقه را بر بنى هاشم و موالى ايشان ، و خوددارى آنها را از پذيرفتن صدقه در
زمان آن حضرت و پس از وى ، بيان داشتيم . اما اينكه خلفا با مساءله خمس چگونه
برخورد كرده اند و نحوه اجتهاد ايشان در اين مورد، بويژه در مورد حق دختر پيغمبر(ص
)، چگونه بوده است ، بايد براى درك آن نخست به بررسى آنچه كه از پيغمبر خدا(ص ) از
ملك و اموال و خالصه بر جاى مانده بود بپردازيم . و سپس بر سر اين مطلب رويم كه از
سوى خلفا بر سر آنها چه آمده و شكايت فاطمه (س ) ، دختر پيامبر خدا(ص )، از ايشان
درباره ميراث پدرش و خمس وى به كجا رسيده است .
ميراث پيغمبر (ص ) و شكايت فاطمه
قاضى ماوردى (م 450 ق ) و قاضى ابويعلى (م 458 ق ) مى گويند:
صدقاتى را كه رسول خدا(ص ) به عنوان يكى از دو حق خود گرفته است ، يكى حق او در خمس
فى ء و غنايم بوده ، و ديگرى حق او در چهار پنجم فى ء و بخششى بوده است كه خداوند
از آنچه كه مسلمانان براى به دست آوردن آنها اسبى نتاخته ، حركتى رزمى انجام نداده
اند بر پيامبرش ارزانى داشته است ...تا آنجا كه مى گويند: صدقات پيغمبر خدا(ص )
شامل هشت مورد بوده است :
1. صدقه اول ، نخستين زمين ، بوستانها هفتگانه اى بود كه بموجب وصيت مخيريق يهودى
در ملكيت حضرتش در آمده است .
2. صدقه دوم ، زمينهاى او از ما يملك بنى نضير در مدينه .
3. صدقه سوم و چهارم و پنجم ، قلاع سه گانه خيبر.
4. صدقه ششم ، نيمى از فدك .
5. صدقه هفتم ، يك سوم از سرزمين وادى القرى .
6. صدقه هشتم ، بازارى در مدينه به نام مهزور
(422).
اما قاضى عياض (م 544 ق )
(423) مى نويسد كه صدقات مزبور از طريق سه حق به پيغمبر خدا(ص ) رسيده
است :
اول ، صدقاتى است كه از راه هبه به حضرتش رسيده كه يك مورد آن وصيت مخيريق يهودى
است به هنگام اسلام آوردنش در جنگ احد كه شامل هفت بوستان در بنى نضير بوده است . و
ديگرى ، زمينهايى بوده كه انصار به وى بخشيده اند و شامل آن قسمت بوده كه آب بر
آنها سوار نمى شده و همه آنها ملك پيغمبر به حساب آمده اند.
دوم ، حق او از فى ء و بخشش خداوند است از زمين بنى نضير كه يهوديان از آنجا كوچ
كردند و زمينهايى ايشان از آن پيغمبر خدا(ص ) گرديد. زيرا مسلمانان در تصرف آنجا
اسبى را به جولان در نياورده ، حركت رزمى نكرده بودند. اما اموال منقول بنى نضير،
كه به موجب صلحنامه به غير از سلاح و جنگ افزار حق داشتند به اندازه بار يك شتر از
اموال خود را برگيرند، آنچه را كه بر جاى مانده بود رسول خدا(ص ) بين مسلمانان قسمت
فرمود. ولى زمينهاى ايشان جزء خالصه پيغمبر(ص ) به حساب مى آمد كه درآمد آن را در
مصالح مسلمانان به مصرف مى رسانيد. همچنين نيمى از سرزمين فدك ، كه مردمش با
واگذاردن نيمى از سرزمين خود به پيامبر خدا(ص ) و پس از فتح خيبر با حضرتش صلح
نمودند، آن هم خالصه پيغمبر گرديد. و نيز ثلث زمين وادى القرى را، كه به هنگام
انعقاد پيمان با يهوديان ساكن آن منطقه ، طبق قرار داد صلح مالك گرديده است . و نيز
دو قلعه از دژهاى خيبر به نامهاى وطيح و
سلالم را كه از راه صلح و سازش تصرف كرده بود، و خالصه شخص پيغمبر خدا(ص )
به حساب مى آمد.
سوم ، سهم حضرتش از خمس خيبر و آنچه كه از راه اعمال زور و جنگ به دست آمده و گشوده
شده ، كه همه آنها ملك ويژه رسول خدا(ص ) بوده و بجز وى ، كسى را كه در آنها حقى
نبوده است
(424).
پايان گفتار قضات سه گانه . اينك به شرح و توضيح سخنان ايشان در همين مورد مى
پردازيم :
الف - اينكه گفته اند: صدقات رسول خدا، اين اصطلاحى
است كه دانشمندان مكتب خلفا، از محدثان و مورخان و فقها و لغت شناسان و ديگران ،
درباره ما ترك رسول خدا از اموال و املاك به كار مى برند و مستند ايشان روايتى است
كه تنها شخص ابوبكر راوى آن است و گفته : شنيدم پيغمبر خدا فرمود: ما ترك ما صدقه
است .
ب - اما آنچه را از املاك پيامبر خدا(ص ) نام برده اند، شرح و منشاء تملك هر كدام
از آنها به قرار زير است .
|