دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك تشريعى اسلامى

سيد مرتضى عسگرى

- ۲ -


2. پايگاه دو مكتب در انتشار احاديث پيغمبر در قرناول هجرى
علاوه برآنچه گفتيم معالم دو مكتب . دقيقا در چهارچوب ويژه فعاليت سران ايشان در نشر حديث پيغمبر متجلى است . چه ، در همان حال كه خلفا از نوشتن و انتشار احاديث پيغمبر جلوگيرى مى كردند، پيروان مكتب اهل بيت براى مقابله با تلاش آنان ، فعاليت شديدى را در انتشار آنها آغاز كردند.
اين حركت دو گانه و بر خلاف يكديگر، آشكارا و بى پرده از همان آخرين ساعات حيات پيغمبر (ص ) هنگامى چهره نمود كه رسول خدا (ص ) روى به اطرافيان خود كرد و فرمود:
اتونى بكتاب اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا. فقالوا: يهجر رسول الله . يعنى كاغذى بياوريد تا مطلبى برايتان بنويسم كه پس از من هرگز به گمراهى نيفتيد. گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد (78)!!
بخارى ضمن حديث ديگرى كه از ابن عباس روايت كرده ، گوينده اين سخن را معرفى كرده است :
هنگامى كه زمان رحلت پيغمبر خدا (ص ) فرا رسيد، در حاليكه مردانى چند، از آن جمله عمر بن خطاب ، در خانه آنحضرت حضور داشتند، آن حضرت فرمود: بيائيد تا دستورى برايتان بنويسم كه پس از آن هرگز به گمراهى نيفتيد. عمر گفت : پيغمبر را درد فراگرفته است . كتاب خدا را كه داريد، همان كتاب خدا براى ما كافى است !
به سبب گفته عمر در ميان حاضران در اجراى دستور پيغمبر اختلاف افتاد. و بعضى همان سخن عمر را تكرار كردند. چون سر و صدا بالا گرفت و كلماتى نامفهوم از هر طرف شنيده شد، پيغمبر فرمود: بيرون كه روا نيست تا در برابر من بر سر يكديگر فرياد بكشيد(79).
و بنا به روايتى ديگر، عمر خود چگونگى ماجرا را چنين بيان داشته است :
ما نزد پيغمبر خدا نشسته بوديم و بين ما و زنان پرده اى آويخته شده بود. در آن حال رسول خدا ضمن سخنانى فرمود: مرا با هفت مشك آب غسل دهيد و كاغذ و دواتى حاضر كنيد تا دستورى برايتان بنويسم كه پس از من هرگز به گمراهى نيفتيد.
زنان پيغمبر گفتند(80): دستور رسول خدا (ص ) را انجام دهيد. اما من گفتم : شما همان بهتر كه حرفى نزنيد، شما همدمان او، وقتى كه پيغمبر مريض ‍ مى شود چشمهايتان را مى فشريد تا مگر اشكى بريزيد. اما همين كه بهبودى يافت گريبانش را مى گيريد! كه رسول خدا (ص ) فرمود: آنها از شما بهترند(81).
و در روايتى آمده است كه زينب ، يكى از زنان پيغمبر، گفت : مگر نشنيديد كه پيغمبر به شما چه دستورى داد؟ كه در ميان حاضران در مجلس داد و فرياد و سر و صدا بالا گرفت و كلمات نامفهوم از هر طرف برخاست ؛ پس ‍ پيغمبر خدا (ص ) فرمود: از اينجا بيرون برويد. و چون آنها بيرون رفتند، پيامبر نيز در دم درگذشت (82).
از برخى از روايات چنين بر مى آيد كه آنها خيلى پيش از آن رويداد، در همان زمان حيات پيغمبر خدا (ص ) از نوشتن حديث آن حضرت جلوگيرى بعمل آورده اند. عبدالله بن عمرو عاص ، مى گويد:
من هر چه را كه از پيغمبر (ص ) مى شنيدم مى نوشتم تا اينكه مهاجران قرشى مرا از اين كار مانع شدند و گفتند:
تو هر چه را كه از پيغمبر خدا (ص ) مى شنوى ، مى نويسى ؛ در صورتى كه پيغمبر خدا هم بشر است و سخن در حالت خشم و رضا بر زبان مى آورد! با گفته آنان من هم ديگر چيزى ننوشتم و موضوع را با رسول خدا (ص ) در ميان گذاشتم . آن حضرت با انگشتهاى خود اشاره به دهان مباركش كرد و فرمود: بنويس ، به خدايى سوگند كه جان من در دست قدرت اوست ، از اينجا سخنى جز حق بيرون نمى آيد (83).
مهاجران قرشى در سخنانشان با عبدالله بن عمر و عاص در مانع شدنشان از نوشتن احاديث پيغمبر پرده از راز درونشان برداشته اند. زيرا از آن بيم داشتند كه نكند عبدالله از زبان پيغمبر حديثى را درباره كسى يا كسانى روايت كند كه معرف خشنودى آن حضرت و يا مبين خشم و نفرت وى از ايشان باشد.
و از همين جا علت جلوگيريشان را از نوشتن وصيت و پيغمبر خدا (ص ) در آخرين ساعات حياتش در مى يابيم ، و اينكه به چه خاطر سر و صدا ايجاد كردند و آن سخنان را گفتند تا اينكه سرانجام پيغمبر خدا (ص )، بدون اينكه وصيتش را بنويسد، ديده از جهان فرو بست .
و باز در مى يابيم كه چرا آنها پس از رسيدن به حكومت و قبضه كردن تمام قدرت و اختيارات ، باز هم از نوشتن احاديث پيغمبر خدا (ص ) جلوگيرى به عمل آورده اند.
3. جلوگيرى از نوشتن سنت پيغمبر تا آخر قرناول
در روزگار خلافت ابوبكر و عمر  
در طبقات ابن سعد آمده است كه در دوران زمامدارى عمر بن خطاب ، احاديث رسول خدا (ص ) رو به فزونى نهاد. پس عمر از مردم خواست تا هر كس آنچه را كه از حديث پيغمبر نزد خود نوشته دارد. بياورد. و چون مردم فرمان برده آنها را به خدمتش آوردند، دستور داد، تا همه آنها را در آتش افكنده بسوزانند (84)!
مكتب خلفا تا آغاز سده اول هجرى همچنان از نوشتن و تدوين احاديث پيغمبر (ص ) جلوگيرى كرد، و اى كاش كه به اين مقدار بسنده مى نمود، حتى از روايت و بازگويى سنت رسول خدا (ص ) نيز مانع گرديد!
ذهبى در همين مورد مى نويسد:
ابوبكر پس از وفات رسول خدا (ص ) مردم را فراخواند و به ايشان گفت : شما در حالى احاديث رسول خدا (ص ) را بيان مى كنيد كه خودتان درباره آنها با هم اختلاف نظر داريد. در صورتى كه بعد از شما، مردمان درباره آنها با يكديگر اختلاف شديدترى پيدا خواهند كرد. پس به هيچ روى حديث پيامبر خدا (ص ) را بيان نكنيد و اگر كسى درباره چيزى از شما پرسشى نمود، در پاسخ بگوييد: بين ما و شما كتاب خدا كه وجود دارد، به آن مراجعه كرده حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد (85)!
و در روايت ديگر، از قول قرظة بن كعب آورده است كه گفت :
در آن هنگام كه عمر ما را به عراق مى فرستاد، خودش پياده تا صرار ما را بدرقه كرد و در آنجا به ما گفت : مى دانيد چرا شما را تا اينجا بدرقه كرده ام ؟ گفتيم : لابد منظورت اين بوده كه به ما احترامى گذاشته و ما را همدمى كرده باشى . گفت : گذشته از اين ، هدفى ديگر هم داشته ام . شما بر مردمى وارد مى شويد كه همهمه خواندن قرآنشان به طنين كندوى زنبور عسل مى ماند. شما اجازه نداريد كه آنها را با ذكر احاديث رسول خدا از اين كارشان باز داريد. و اين را هم بدانيد كه من در اين مورد سخت مراقب شما خواهم بود!
قرظه مى گويد: من پس از اين دستور صريح ، حديثى از رسول خدا (ص ) بر زبان نياوردم .
و در روايتى ديگر آمده است كه پس از ورود قرظه و همراهانش به كوفه ، به او گفتند: از پيغمبر و حديث او براى ما بگو! قرظه در پاسخ ايشان گفت : عمر، ما را نهى كرده است (86)
در ميان اصحاب كسانى چون قرظة بن كعب يافت مى شدند كه پيرو روش ‍ خلفا و گوش به فرمان ايشان بوده ، از نشر حديث و سنت پيغمبر (ص ) خوددارى مى كردند. مانند عبدالله بن عمر، و سعد بن ابى وقاص ، كه دارمى در سننش در كتاب العلم ، باب من هاب الفتيا(ج 1، ص 84-85) مى نويسد:
از شعبى روايت شده كه مدت يك سال با فرزند عمر بن خطاب همنشين بودم ، ولى در اين مدت حتى يك حديث از رسول خدا (ص ) از زبان او نشنيدم !
و در روايتى ديگر از او آورده است كه گفت :
من مدت يكسال و نيم يا دو سال مونس فرزند عمر بودم ، و بجز اين يك حديث ، حديثى ديگر از او نشنيدم . و از سائب بن يزيد آورده است كه گفت : با سعد وقاص به مقصد مكه بيرون شدم و تا آنگاه كه به مدينه بازگشتيم ، حتى يك حديث از او نشنيدم .
و نيز در ميان اصحاب كسانى يافت مى شدند كه در اين مورد با روش خلفا مخالف بوده ، سنت پيامبر را روايت مى كردند و در اين راه بجز تهديد و آزار و شكنجه نمى ديدند. به اين مطلب كه در كنز العمال از قول عبدالرحمن بن عوف (87) آمده است توجه كنيد او گفته است :
عمر پيش از مرگش گروهى از اصحاب رسول خدا (ص )، مانند عبدالله بن حذيفه (88) و ابو درداء (89) و ابوذر و عقبه بن عامر را (90)، از اطراف كشور احضار كرد و چون حاضر شدند به ايشان گفت :
اين احاديث چيست كه در همه جاى كشور پراكنده كرده ايد؟ گفتند: تو ما را از روايت آنها منع مى كنى ؟ گفت : نه ، اما همينجا نزد من بمانيد و تا زنده هستم حق بيرون شدن از مدينه را نداريد! زيرا ما بهتر از هر كس مى دانيم كدام حديث را از شما بپذيريم و كداميك را رد كنيم ! و سرانجام اين عده تا عمر زنده بود، از مدينه بيرون نشدند (91)
ذهبى نيز مى نويسد عمر سه نفر را در مدينه بازداشت كرد كه عبارت بودند از ابن مسعود و ابوالدرداء و ابو مسعود انصارى (92) و به ايشان گفت : شما در بازگو كردن احاديث پيغمبر (ص ) زياده روى كرده ايد (93)!
عمر به اصحاب پيغمبر (ص ) مى گفت :
از گفتن حديث رسول خدا (ص ) دست برداريد. مگر در مواردى كه به آنها عمل مى شود (94)!
در حقيقت اين روايت ، در نتيجه و هدف با روايت عبدالله بن عمرو عاص ‍ كه قريش او را از نوشتن شنيده هايش از پيغمبر منع كرده بود يكى است .
آنچه را كه گفتيم ، سرگذشت حديث در دوران حكومت و زمامدارى دو خليفه نخستين ابوبكر و عمر بود.
سرگذشت حديث در روزگار عثمان  
عثمان نيز مقررات ايشان را در اين مورد تاييد و تنفيذ كرد. چه ، او روى منبر رسول خدا (ص ) مردم را مخاطب ساخته گفت : هيچكس حق ندارد حديثى را كه در دوره خلافت ابوبكر و عمر روايت نشده است ، روايت كند(95)!
و چنين بر مى آيد كه داستان زير را كه دارمى و ديگران آورده اند در زمان حكومت عثمان اتفاق افتاده باشد. دارمى مى نويسد:
ابوذر در جمره وسطى نشسته بود و مردم گردش را گرفته بودند و مسائل خود را از او مى پرسيدند و او پاسخ مى داد. در اين هنگام ، مردى بالاى سر او ايستاده و گفت : مگر به تو دستور نداده اند كه اظهار نظر نكرده فتوا ندهى ؟! ابوذر سر بالا كرد و گفت :
مگر تو جاسوس منى ؟! آنگاه مكثى كرد و چنين ادامه داد: اگر شمشيرتان را اينجا و اشاره به پشت گردن خود كرد بگذاريد و من بدانم كه پيش از افتادن سرم مى توانم كلمه اى را كه از رسول خدا شنيده ام بازگو كنم ، بى هيچ ترديدى آن را بر زبان خواهم آورد (96).
احنف بن قيس (97) نيز در همين زمينه سخنى دارد:
وارد شام شدم . روز جمعه بود، براى اداى نماز جمعه به مسجد رفتم . در آنجا مردى را ديدم كه به هيچ گوشه از مسجد كه گروهى در آنجا نشسته بودند نمى رفت ، مگر اينكه مردم آنجا بشتاب از او مى گريختند و از وى كناره مى گرفتند! او كوتاه و سبك نماز مى گزارد. و من شگفتزده از كار او، به كنارش رفتم و گفتم :
اى بنده خدا! نام تو چيست ؟ گفتم :
من ابوذر هستم ، تو كيستى ؟ گفتم :
احنف بن قيس . گفت :
تا شرى از من دامنگيرت نشده ، از كنار من برخيز! پرسيدم :
چرا شر دامنگيرم شود؟ گفت :
معاويه به جارچيش دستور داده تا به همگان اعلام كند كه : هيچكس حق همصحبتى و همدمى مرا ندارد (98)!
و سرانجام هم به سبب مخالفت با فرامين و دستورهاى مركز قدرت و حكومت بود كه ابوذر از شهرى به شهرى ديگر آواره شد، تا اينكه يكه و تنها، و در حالت تبعيد به سال 31 هجرى در ربذه چشم از جهان پوشيد.
اين جريان مربوط به نيمه اول خلافت عثمان بود، اما هنگامى كه قدرت و شوكتش در هم شكست ، و اصحاب سرشناسى چون عايشه و طلحه و زبير و عمرو عاص و ديگر سران صحابه و تابعين ، رو در رويش ايستادند و آشكارا به مخالفتش برخاستند، ديگر براى كسانى كه مى خواستند تا سنت پيغمبر (ص ) را روايت كنند مانعى وجود نداشت . اين بود كه در اين عصر مقدارى از احاديث پيامبر خدا (ص ) روايت شد، با اين تفاوت كه اين مقدار از حديث روايت شده در زمان اميرالمومنين على (ع ) تدوين نگرديد، بلكه تنها اصحاب در زمان آن حضرت توانستند مقدار بيشترى از احاديث سنت رسول خدا (ص ) را كه در گذشته جراءت افشاى آن را نداشتند و از بازگويى آنها ممنوع بودند روايت كنند.
اينجا بود كه اختلاف فاحش در سنن روايت شده از پيامبر خدا (ص ) به وسيله اين اصحاب ، با اجتهادهاى خلفاى سه گانه پديدار شد كه ما آنها را در پايان بخش چهارم همين كتاب شرح خواهيم داد.
اينها نمونه هايى بودند از مخاطراتى كه در زمان خلافت خلفاى سه گانه بر سر راه اصحابى كه به نشر احاديث و سنت پيغمبر (ص ) قيام مى كردند وجود داشته است .
البته بايد در نظر داشت كه خلفاى سه گانه در منع و جلوگيريشان از نوشتن و بازگويى و نشر احاديث و سنت پيغمبر (ص ) صراحت بيان نداشته ، تمجمج مى كردند و آن گونه كه معاويه غرض و مقصود خود را در چنين عملى بر زبان مى آورد، آنها اظهار نمى داشتند. اينك به سرگذشت حديث در دوره زمامدارى معاويه توجه كنيد.
سرگذشت حديث در روزگار معاويه  
طبرى آورده است كه در آن هنگام كه معاويه به سال چهل و يك هجرى
مغيرة بن شعبه (99) را به حكومت و فرماندارى كوفه مى فرستاد، او را پيش ‍ خواند و گفت : مى خواستم كه تو را درباره خيلى چيزها سفارش كنم . اما همه آنها را به درايت و كاردانى خودت واگذار نموده از ذكر آنها چشم پوشيدم . اما نمى توانم كه از اين دستور بگذرم كه دشنام و ناسزاگويى به على ، و رحمت و استغفار در حق عثمان را ترك مكن . عيبجويى و درهم شكستن شخصيت ياران على و راندن ايشان را، و تجليل از هواداران عثمان و نزديك ساختن آنها را به خودت فراموش منما. مغيره گفت :
من آزموده و مورد آزمايش نيز قرار گرفته ام ، و پيش از تو براى ديگران كار كرده و مورد ايراد هم قرار نگرفته ام . اكنون تو نيز مرا بيازما تا معلوم شود كه مستحق آفرين تو خواهم بود يا اعتراض و سرزنشت . معاويه گفت : با خواست خدا آفرين خواهيم گفت (100)!
مدائنى در كتاب الاحداث مى نويسد: معاويه پس از عام الجماعة بخشنامه زيرا را به همه كارگزاران و فرماندارانش صادر نمود:
من از آن كس كه حديثى در منقبت و فضايل ابوتراب و خانواده اش روايت كند بيزار بوده ، او را دشمن خود مى دانم .
در اجراى اين فرمان معاويه ، مردم كوفه را مصيبتها و بلاهاى سختى دامنگير شد (101). به سبب همين فرمان بود كه حجر بن عدى (102) و يارانش را دست بسته گردن زدند و رشيد هجرى (103) و ميثم تمار (104) را بر دار كشيده كشتند!
و بدين سان مكتب خلفا صداى اعتراض صحابه و تابعين را در گلو خفه كرد و هر كس را كه سوداى مخالفت با سياست ايشان را در سر مى پرورانيد از ميان برداشت . و در مقابل چنين روشى ، درى ديگر به سوى فرصت طلبان گشود تا هر چه كه مى خواهند براى مسلمانان حديث بسازند و روايت كنند كه ما در زير به بحث در باره اين موضوع مى پردازيم .
گشوده شدن در به روى اسرائيليات !  
همچنان كه در گذشته به آن اشاره كرديم ، درست در همان هنگام كه مكتب خلفا در بروى حديث پيغمبر خدا (ص ) مى بست ، درهاى اسرائيليات را بر روى هر دو پاشنه اش به روى مسلمانان از هم بگشود و اين كار را با ميدان دادن به اظهار عقيده به امثال تميم دارى (105)، راهب مسيحى ، و كعب الاءحبار(106) يهودى كه پس از انتشار و گسترش اسلام تظاهر به مسلمانى كرده و خود را به خلفاى پس از پيغمبر نزديك ساخته بودند، آغاز نمود!
مكتب خلفا به اينان و امثال ايشان ميدان داد، تا آنچنان كه مى خواستند به انتشار اسرائيليات در ميان مسلمانان بپردازند!
نخست ، عمر يك ساعت سخنرانى پيش از اداى نماز جمعه را در هر هفته در مسجد پيغمبر (ص ) به تميم دارى اختصاص داد، اما عثمان (107) به دوران خلافتش اين مدت را به دو ساعت و در دو روز افزايش داد!
خلفايى چون عمر و عثمان و معاويه از كعب الاحبار يهودى درباره مبداء آفرينش و رويدادهاى روز قيامت ، و حتى تفسير قرآن و غيره پرسشها مى كردند! و اصحابى مانند انس بن مالك و ابو هريره (108) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و معاوية بن ابى سفيان و همانند ايشان ، از صحابى و تابعى ، از كعب و تميم دارى روايت كرده اند!
نقل اسرائيليات به اين دو دانشمند يهودى و نصرانى و شاگردان ايشان منحصر نمى شود؛ بلكه گروهى همزمان با آنها و حتى پس از ايشان نيز در اين راه قدم گذاشته و تا زمان خلافت عباسيان ، به غير از دوران كوتاه حكومت اميرالمؤ منين (ع ) كه آنها را داستانسرا مى ناميد و از مسجد بيرونشان كرد به فعاليت مى پرداخته اند!
اينان در مكتب خلفا در طرز تفكر اسلامى و عقايد مسلمين اثرى بس ‍ شگفت بر جاى گذاشته اند و باعث شده اند كه فرهنگ اسرائيلى در اسلام راه يافته و تا حدى آن را به رنگ خود درآورد. اعتقاد به اينكه خداوند جسم است و پيامبران مرتكب گناه مى شوند، و برداشتهاى ويژه درباره مبداء و معاد و ديگر افكار اسرائيلى از همين جا در مكتب خلفا راه يافته است .
اينان در دوره بنى اميه ، بويژه در دوران زمامدارى شخص معاويه ، نفوذ و قدرتى شگرف به دست آوردند، تا جايى كه شخص معاويه گروهى از مسيحيان چون سرجون يا سرجان (109)، كه شغل دبيرى او را بر عهده داشت ، و ابن آثال (110)، پزشك مخوصش ، و اخطل (111)، شاعر دربارش را جزء محارم و همدمان ويژه خود قرار داده بود، ناگفته پيداست كه اينان در حالى كه جزء ملازمان درگاه و اعضاى لا ينفك دستگاه خاندان اموى بودند، افكار و عقايد و سنن و آداب مسيحيت خود را در آنجا از دست ننهاده ، بكله آنها را با خود به دربار خلافت آورده بودند.
علاوه بر اينها، شام كه پايتخت معاويه بود، پيش از آن تاريخ پايتخت مسيحى نشين روم شرقى بيزانس به حساب مى آمد و در جهان مسيحيت از تمدنى اصيل و ريشه دار برخوردار بود، و معاويه تازه مسلمان در چنين محيطى ، به عنوان فرماندار قدم نهاده بود.
اما شخص معاويه ، در كانون جاهليت صرف قبيلگى چشم به جهان گشود؛ جاهليتى كه تا آخرين لحظه با اسلام و مظاهر آن جنگيده و سرانجام هم به زور شمشير مسلمانان ناگزير از پذيرش و تسليم در برابر آن گرديده بود. او در چنان محيطى نشو و نما يافته و آوازه و نامى به دست آورده بود. اينك به روزگار سالمنديش و پس از سقوط مكه به دست مسلمانان ، از مكه به مدينه ، و از جاهليت صرف قبيلگى به جهان اسلام پاى نهاده است (112). او در محيط اسلامى مدينه نيز چندان درنگ نداشت تا لااقل رنگ مسلمانى به خود بگيرد و با قوانين الهى ماءنوس گردد تا قدرت آن را داشته باشد بر محيطى كه آوازه تمدنش از ژرفاى تاريخ برخاسته است اثر بگذرد و آن را بسوى اسلام بكشاند؛ بلكه اين شخص معاويه بود كه تحت تاثير چنان محيطى تازه قرار گرفته از آن متاثر مى گرديد.
اين بود كه معاويه ، اصحابى را كه رنگ و فرهنگ كاملا اسلامى داشتند و بر سر راه آمال و آرزوهاى او مانع ايجاد مى كردند، امثال ابوذر و ابوالدرداء و قاريان قرآن اهل كوفه (113)، از محيط حكومت خود دور مى ساخت .
همه اينها عواملى بودند كه مكتب خلفا را از همان اوان روى كار آمدن معاويه به رنگ و فرهنگ و بينش اهل كتاب در آورده اند. عواملى كه تا به امروز به طور مستقل و جداگانه مورد بحث و بررسى قرار نگرفته اند تا ميزان تاثير آنها بر اين مكتب معلوم و مشخص شود.
گذشته از آنچه گفتيم ، معاويه خوى جاهلى داشت و عرف و عادات و تعصبات قبيلگى را سخت مراعات مى كرد و به حفظ و حراست و زنده نگهداشتن آثار آن پاى بند بود (114)
علاوه بر اينها، او در اقداماتش هدفهاى ديگرى را تعقيب مى كرد: از آن جمله موروثى كردن خلافت در خانواده خود. و در هم شكستن شوكت مخالفان و معترضان خويش ، كسانى كه همواره سيره پيغمبر (ص ) را بر خش مى كشيدند، و او كه براى رسيدن به اهداف و اغراض جاهلى خود ناچار از علاج بود و بايد كارى مى كرد برخى از بازماندگان اصحاب پيغمبر خدا (ص ) را كه دينى سست و ايمانى صورى و طبعى فرومايه و پست و شخصيتى متزلزل و بى ثبات داشتند، امثال عمرو بن عاص ، سمرة بن جندب (115) و ابو هريره ، را به يارى گرفت . اينان نيز تقاضايش را پذيرفتند و در راه وصول به خواسته ها و هموار كردن راه براى او، احاديثى ساختند و آنها را به رسول خدا (ص ) نسبت دادند و منتشر نمودند!
به اين نمونه كه مدائنى آن را در كتاب الاحداث خود آورده است توجه كنيد او مى نويسد:
معاويه پس از عام الجماعة به كارگزاران و فرماندارانش طى بخشنامه اى ابلاغ كرد: من از هر كس كه سخنى در فضايل و مناقب ابو تراب و خانواده اش بر زبان آورد، و حديثى در اين مورد روايت كند بيزار بوده جان و مالش به هدر خواهد بود...
و نيز به آنها نوشت : دستور دهيد تا هواداران و طرفداران و دوستداران عثمان را شناسايى كرده مورد توجه و عنايت خود قرار داده ، كسانى را كه در فضايل و مناقب او حديثى روايت كنند، همدم و نديم خود نموده به خود نزديك كنيد و مورد اكرام و لطف خود قرار دهيد. و آنچه را كه هر يك از ايشان روايت نموده ضمن نام او و پدرش و خانواده اش برايم بفرستيد.
آنان نيز فرمان بردند، تا جايى كه روايت حديث در فضايل و مناقب عثمان رو به فزونى نهاد. و معاويه نيز در مقابل اين خوش خدمتى ، از جامه و خواسته جايزه مى فرستاد و ايشان را به خود نزديك ساخته ، زمين و مال به آنان ارزانى مى داشت و نتيجه كار ايشان را در ميان عرب و غير عرب انتشار مى داد! اين بود كه دنيا پرستان در ساختن اخبار و احاديث بى اساس در فضايل و مناقب عثمان ، براى رسيدن به عزت و مقام و مال و منال روى دست هم برخاسته و به رقابت با يكديگر پرداختند!
در اين ميدان رقابت و همچشمى ، هيچ فرد گمنامى نبود كه به نزد يكى از كارگزاران معاويه بيايد و حامل حديث و يا خبرى در فضل و منقبت عثمان باشد و دست خالى بازگردد! بلكه نامش جزء مقربان درگاه ثبت مى گرديد و شفاعتش در باره ديگران مورد قبول واقع مى شد و خود اكرام و احترام مى يافت . مدت زمانى بر اين منوال سپرى گرديد. تا اينكه معاويه طى بخشنامه اى ديگر به عمال و كارگزارانش چنين فرمان داد: حديث درباره عثمان بسيار شده شده و در هر شهر و ديارى بر سر زبان مردمان افتاده است . اينك با دريافت اين فرمان از مردم بخواهيد تا درباره فضايل صحابه و خلفاى نخستين تا مى توانند حديث روايت كنند، و حتى يك خبر را كه فرد مسلمانى درباره ابو تراب روايت كرده از دست ننهند. مگر اينكه نقيض ‍ آن را در حق ديگر اصحاب ساخته برايم بياوريد. و به خاطر داشته باشيد كه اين موضوع سخت مورد علاقه من و مايه روشنائى چشم و قاطعترين دليل عليه ابوتراب و شيعيانش بوده ، برايشان از نشر فضايل عثمان دردناكتر خواهد بود!
فرمان معاويه را بر سر هر كوى و زبانى براى مردم قرائت كردند و آن را به گوش همگان رسانيدند. به سبب چنين دستورى ، اخبار دروغين بسيار در فضايل و مناقب اصحاب ساخته شد و مردم در ساختن و پرداختن چنان اخبار و احاديثى سخت به تكاپو افتادند و نتيجه اين شد كه همان اخبار و احاديث ساختگى بر سر منابر مسلمانان عنوان گرديد و از آنجا به معلمان و آموزگاران مكاتب رسيد. و آنها هم همانها را با كوشش پيگير به فرزندان و دانش آموزان خود آموختند و ايشان هم آنها را، همان گونه كه قرآن را فرا مى گرفتند، به خاطر سپرده ياد گرفتند.
زنان و دختران و خدمتگزاران و حواشى هر خانه را نيز از آن بى بهره نگذاشتند و همانها را به ايشان هم تعليم دادند و دير زمانى نيز بر اين منوال بگذشت .
اين چنين بود كه احاديث و اخبار ساختگى بسيارى رايج گرديد، و بهتان و افترا، بازارى گرم و انتشارى تمام يافت . و داوران و فقيهان و فرمانداران بر اساس آن به قضاوت و فتوى مى پرداختند.
در اين ميان قاريان ريا كار بى مايه و متظاهر به پرهيزگارى و ديندارى ، بيشتر از ديگران در اين گرداب خطرناك درافتاده ، به آزمون سختى مبتلا گرديدند. زيرا همين ريا كاران ظاهر فريب براى تقرب به درگاه حكام و فرمانداران و برخوردارى از انعام و صله ايشان و به دست آوردن اصولا و املاك و رتبه و مقام ، احاديث و اخبار فراوانى را ساختند و به پيشگاه معاويه و فرماندارانش تقديم نموده ، در انتشار آنها به جان كوشيدند، تا اينكه آن اخبار و احاديث ساختگى به دست دينداران و كسانى كه دروغ و بهتان را روا نمى دانستند افتاد. آنها بر اين باور كه آن اخبار و احاديث همگى راست و درست مى باشند، به سهم خود به نقل و اشاعه آنها پرداختند. و اگر مى دانستند كه آنها همه ساختگى و دروغند، هرگز نمى پذيرفتند و آنها را بر زبان نمى آوردند (116).
ابن ابى الحديد نام جمعى از صحابه و تابعين را كه معاويه آنها را براى ساختن احاديث و اخبار مورد علاقه اش اجير كرده بود، آورده ، و ما برخى از ايشان را در كتاب احاديث ام المؤ منين عايشه معرفى كرده ايم (117). اين مزدوران تمامى ساخته هاى خود را سنت پيغمبر ناميدند، و واى بر آن كس ‍ كه آنها را به همين نام نمى پذيرفت و قبول نمى كرد (118)
سرگذشت حديث در عصر عمر بن عبدالعزيز  
عمر بن عبدالعزيز (119) در دوران خلافت خود فرمان آزادى نوشتن حديث پيامبر خدا (ص ) را صادر كرد و به مردم مدينه نوشت :
احاديث رسول خدا (ص ) را دريابيد و آنها را بنويسيد كه من از آن بيم دارم كه اين علم با از دنيا رفتن دارندگان چنين دانشى از ميان برود.
ابن شهاب زهرى نخستين كسى بود كه بنا به فرمان عمر بن عبدالعزيز در پايان سده اول هجرى دست به كار تدوين حديث زد. (120). اما نتيجه زحمات او با درگذشت خليفه به سبب سم به سال 101 هجرى ناتمام ماند، و آنچه را هم كه تهيه كرده بود از ميان رفت . ابن حجر در شرح حال ابوبكر بن محمد، نواده عمر بن حزم م 117 ق مطالبى آورده كه فشرده آن از اين قرار است : عمر بن عبدالعزيز طى نامه اى به ابن شهاب ، فرمان داد تا احاديث پيغمبر (ص ) را جمع آورى نمايد. اما مدتها پس از مرگ ابن شهاب ، فرزندش گفته است آنچه را كه پدرم نوشته بود از ميان رفته است (121).
گذشته از ابن شهاب ، كسان ديگرى نيز بوده اند كه دست به كار تهيه و تدوين حديث زده اند، ولى نوشته هاى ايشان نيز از بين رفته است . تا اينكه دور خلافت به منصور دوانيقى ، دومين خليفه عباسى ، رسيد كه او دانشمندان را تشويق كرد تا به جمع آورى حديث همت گمارند. ذهبى در اين مورد، ضمن ذكر رويدادهاى سال 143 هجرى ، مى نويسد:
در اين سال علماى اسلام به تدوين حديث و فقه و تفسير پرداختند، ابن جريج (122) در مكه تصانيف خود را نوشت ، و سعيد بن ابى عروبه ، حماد بن سلمه (123) و ديگران رد بصره دست به كار تدوين شدند. اوزاعى (124) در شام دست به تصنيف زد، و مالك در مدينه موطاء را نوشت ، و ابن اسحق مغازى را نگاشت . معمر (125) در يمن و ابو حنيفه و ديگران در كوفه به تدوين فقه و آراء خود پرداختند. سفيان ثورى (126) كتاب الجامع را نوشت و پس از وى به اندك زمانى ، هشيم كتابهايش را تصنيف كرد. و در مصر، ليث (127) و ابن لهيعه (128) دست به تاءليف زدند و آنگاه ابن المبارك (129) و ابو يوسف و ابن وهب (130) به كار تاليف پرداختند. به اين ترتيب تدوين كتابهاى علوم دينى و تقسيم آنها به ابواب مختلف رو به فزونى نهاد و كتابهاى عربى و لغت و تاريخ و وقايع نگارى بسيارى تاليف گرديد. در حالى كه پيش از آن تاريخ ، معاريف و پيشتازان علوم دينى با مراجعه به حافظه خويش ، و يا جزوه هاى صحيح تدوين نشده اى كه در اختيار داشتند، سخن مى گفتند و مطلبى را بيان مى نمودند. و سپاس خداى را كه بدين سان كسب علم آسان گرديد و روش حفظ و به خاطر سپردن رو به كاستى نهاد، و سپاس ايزد را كه انجام هر كارى از اوست (131).
سيوطى نيز همين مطلب را در تاريخ الخلفاء ص 261 از او نقل كرده است . در موسوعه فقه اسلامى آمده است :
در سال يكصد و چهل و سه هجرى ، زمانى كه منصور دوانيقى حج بجاى آورد، مالك را به تاليف كتاب الموطاء تشويق كرد. او و ديگر فرماندارانش ‍ دانشمندان را به تاليف و تصنيف تشويق و ترغيب نمودند كه در نتيجه ، ابن جريج ، ابن عروبه ، ابن عيينه و ديگران دست به تاليف و تدوين زدند، و ديگر دانشمندان و فقها و ياران و شاگردان ايشان كتابهاى مختلفى را تاليف و تصنيف نمودند (132).
مولف گويد: آنچه را ما در اينجا آورده ايم ، با آنچه كه روايت كرده اند و از وجود پاره اى از مدونات حديثى پيش از اين تاريخ سخن گفته اند، تناقضى ندارد. از قبيل اينكه گفته اند: عبدالله بن عمرو عاص را كتابى ويژه به نام صحيفه صادقه و يا زهرى تابعى را كتابى جداگانه در حديث بوده است . زيرا امثال اين قبيل كتابها، تنها نامشان به علماى عصر و تدوين حديث رسيده نه اصل آنها.
در زمان منصور عباسى ، علماى حديث در مكتب خلفا در تدوين آنچه از سنت پيامبر خدا (ص ) در حافظه خود داشتند از يكديگر پيشى گرفتند و همزمان ، آنچه را كه در نزد ايشان به عنوان تاييد اجتهادهاى خلفا در مقابل سنت پيغمبر (ص ) روايت شده بود، تدوين كردند! كه با خواست خدا در مباحث آينده به بررسى آنها خواهيم پرداخت .
و نيز به همراه همان احاديث و سنن ، اسرائيلياتى را به عنوان حديث نوشتند كه درباره آنها در مجلدات يازدهم و دوازدهم سلسله مباحث خود زير نام نقش ائمه در احياء دين به بحث و بررسى پرداخته ايم . و نيز در اين دوره تاليف و تصنيف بود كه انواعى از كتمان سنت پيامبر (ص ) را به كار بردند كه ما ده مورد از آنها را در بحث وصيت در جلد اول همين كتاب ، به بحث و بررسى گذاشته ايم و با خواست خدا، بزودى در مبحث ارزيابى مجموعه هاى حديثى در پايان جلد سوم همين كتاب خواهد آمد.
البته احاديث متناقضى را هم يافته ايم كه پس از فعاليت حديث سازى در زمان خلافت معاويه و به خاطر تاييد سياست خلفا ساخته شده ، مانند آنچه در زير مى آيد:
چگونگى پيدايش احاديث متناقض  
گمان مى رود از احاديثى كه در زمان خلافت معاويه روايت شده و در رديف احاديث پيامبر خدا (ص ) به ثبت رسيده و از سنت پيامبر به حساب آمده ، احاديث زير باشند:
در صحيح مسلم و سنن دارمى و مسند احمد بن حنبل آمده است كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است :
لا تكتبوا عنى و من كتب عنى غير القرآن فليمحه (133). يعنى از من چيزى ننويسيد و هر كس كه بجز قرآن از من نوشته است ، آن را از بين ببرد!
و در روايت ديگر آمده است : از رسول خدا (ص ) اجازه خواستند تا سخنان حضرتش را بنويسند، اما پيامبر اجازه نداد (134)!
نيز در مسند احمد و سنن ابو داود از قول زيد بن ثابت آمده است كه گفت : رسول خدا (ص ) ما را از نوشتن حديثش نهى كرده و نوشته هاى ما را از بين برده است (135).
در مسند احمد بن حنبل از قول ابو هريره آمده است كه گفت : ما مشغول نوشتن شنيده هاى خود از پيغمبر خدا (ص ) بوديم كه آن حضرت بر ما گذشت و پرسيد:
چه مى نويسيد؟ گفتيم :
آنچه را از شما شنيده ايم . فرمود:
كتابى در برابر كتاب خدا؟! گفتيم :
شنيده هاى خود ماست ! فرمود:
كتاب خدا را بنويسيد، تنها به كتاب خدا بپردازيد. داريد كتابى مى نويسيد در برابر كتاب خدا؟ فقط كتاب خدا را بنويسيد.
اين بود كه به سبب فرمان پيغمبر، آنچه را نوشته بوديم يكجا گرد آورده همه را آتش زديم (136)!
اگر اين قبيل احاديث درست باشند، مسلمانان هيچ وظيفه اى ندارند مگر اينكه تمامى مصادر اسلامى را، بخصوص آنهايى كه در بر گيرنده احاديث پيغمبر خدا (ص ) مى باشند، و يا حتى اندكى از احاديث حضرتش را در بردارند، مانند صحاح و مسانيد و سنن و تفاسير و سيره ها، همه را يكجا جمع نموده به آتش كشند و يا به دريا بريزند! و هر گاه چنين مطلبى عملى شود، نمى دانم كه از شرايع و مقررات اسلام چه باقى خواهد ماند؟ و ما اگر همه آنها را نابود كرده به دريا بريزيم ، از مصادر سنت پيغمبر چه در دست خواهيم داشت ؟! نه ، اين طور نيست و رسول خدا (ص ) لب به چنين احاديثى نگشوده است ، بلكه بر عكس در خطبه خود در منى در آخرين حجى كه بجاى آورد، فرمود:
خداوند سرزنده و شاداب نگهدارد آن كس را كه سخنانم را بشنود و آن را فراگيرد و به آن كس كه آن را نشنيده برساند. چه بسا حامل فقهى كه آن را به داناتر از خود تحويل دهد (137).
و در حديثى ديگر آمده است : چه بسا حامل فقهى كه خود قدرت استنباط نداشته باشد، و بسا حامل فقهى كه آن را به داناتر از خود برساند (138).
و بنا به روايتى ديگر رسول خدا (ص ) فرموده است : خداوند سرزنده و شاداب نگهدارد آن كس را كه از ما حديثى شنيد، و آن را همچنان كه شنيده بود، به ديگرى رسانيد، چه بسا دريافت كننده دومى فراگيريش از نخستين شنونده بيشتر باشد (139).
و باز فرموده است : ليبلغ الشاهد الغائب فان الشاهد عسى اءن يبلغ من هو اءوعى له منه . يعنى آن كس كه حاضر است اين سخنان را به كسانى كه غايب هستند برساند. چه بسا شخص شاهد آن را به كسى برساند كه قدرت فهمش بيشتر است (140).
و سه بار فرمود: بار خدايا جانشينان مرا رحمت كن پرسيدند: اى رسول خدا! جانشينان شما چه كسانى هستند؟ فرمود: آنها كه در پس من آيند و حديث و سنت مرا روايت كنند (141).
بخارى در باب كتابة العلم مى نويسد:
مردى از اهالى يمن هنگامى كه حديث رسول خدا (ص ) بشنيد از حضرتش ‍ تقاضا كرد كه اى رسول خدا دستور بدهيد تا آن را براى من بنويسند. آن حضرت هم به اصحاب خود فرمود: آن را براى فلانى بنويسيد (142).
و نيز آورده اند كه مردى از انصار در مجلس رسول خدا (ص ) مى نشست و به سخنان پيغمبر گوش مى داد و از آنها در شگفت مى شد و لذت مى برد، ولى هيچكدام آنها در خاطرش باقى نمى ماند. پس شكايت حال خود را به پيغمبر (ص ) برد و رسول خدا (ص ) به او فرمود: از دستت كمك بگير، و اشاره به دست او كرد. يعنى آنها را بنويس (143).
و از عمرو بن شعيب ، از پدرش از جدش ، آورده اند كه گفت به رسول خدا عرض كردم : اى رسول خدا! اجازه مى فرمايى تا آنچه را كه از حضرتت مى شنوم يادداشت كنم ؟ فرمود: آرى . پرسيدم : هر سخن تو را، چه از روى خشم و چه از روى رضا و خشنودى ؟ فرمود: آرى ، زيرا كه من در هر حالى جز به حق سخن نمى گويم .
و در روايتى ديگر همين موضوع چنين آمده است : من چيزهايى را كه از شما مى شنوم اجازه مى فرماييد كه آنها را بنويسم ؟ فرمود: آرى (144).
و از عبدالله بن عمرو عاص روايت شده است كه گفت :
من هر چه را كه از پيغمبر خدا (ص ) مى شنيدم ، براى اينكه آن را با خود داشته باشم ، ياد داشت مى كردم ، تا اينكه قريش مهاجران قريشى مرا از اين كار مانع شده و گفتند: تو هر چه را كه از پيغمبر خدا (ص ) مى شنوى مى نويسى ، در صورتى كه پيامبر خدا هم بشر است و سخن از سر خشنودى و خشم مى گويد! اين بود كه از نوشتن احاديث پيغمبر دست برداشته ، ماجرا را با رسول خدا (ص ) در ميان گذاشتم . آن حضرت با اشاره به دهان مباركش به من فرمود: بنويس ، كه به خدايى سوگند كه جانم در دست قدرت اوست ، از اينجا بجز حق چيزى بيرون نمى آيد (145). و در روايت ديگر بعد از اين آمده است :
عبدالله به خدمت رسول خدا (ص ) آمد و گفت : اى پيامبر خدا! به خاطر اينكه احاديث تو را بازگو كنم قصد آن دارم كه آن را بنويسم و به خاطر بسپارم . آيا شما موافقت كرده اجازه چنين كارى را به من مى دهيد؟ آن حضرت فرمود: حديثم را بنويس و به خاطر بسپار (146).
و از عمرو بن شعيب ، از پدرش از جدش ، آمده است كه گفت من به پيامبر خدا (ص ) گفتم : اى رسول خدا! ما احاديثى را از شما مى شنويم ، ولى به خاطر ما باقى نمى ماند. آيا آنها را بنويسيم ؟ فرمود: آرى آنها را بنويسيد (147).
اكنون اين سوال مطرح است كه : اگر همان طور كه در احاديث صحيح گذشته آمده است كه پيغمبر (ص ) مردم را امر و تشويق كرده كه احاديثش را بنويسند و انتشار دهند، پس چگونه آن احاديثى كه گوياى نهى پيغمبر از نوشتن احاديثش مى باشد، و پيشتر بدانها اشاره كرديم ، از آن حضرت روايت شده اند؟ پاسخ اين است كه قريش ، و يا مهاجران قريشى ، كه از نوشتن احاديث رسول خدا (ص ) بشدت جلوگيرى مى كردند، همانهايى بودند كه مانع نوشتن وصيت پيغمبرش پيش از وفات او شدند، و پس از آن هم خليفه دوم قرشى ، با تمام نيرو از نوشتن حديث پيامبر جلوگيرى به عمل آورد، و احاديثى را هم كه نوشته شده بود يكجا جمع آورده همه را به آتش كشيد. و بدينسان مانع انتشار حديث شد، و اصحابى را هم كه با اين عمل وى مخالف بودند در مدينه بازداشت كرد!
پس از او، خليفه سوم قريشى ، عثمان بن عفان ، نيز همان شيوه او را در پيش ‍ گرفت . و اين طبيعى است كه گروهى از اصحاب دوش به دوش قدرت روز قدم بردارند و او را تاييد و همراهى كنند.
اما در مقابل ، گروهى ديگر از اصحاب را ديديم كه چنان موضعگيرى را در برابر حديث پيغمبر رد كرده با آن به مخالفت برخاسته ، به انتشار آن همت گماشتند؛ همچون ابوذر غفارى صحابى ، و البته كه در كنار چنان جسارتى ، رنج و عذاب روحى و جسمى را هم به جان خريدند. و بزودى در همين كتاب خواهيم آورد كه اميرالمؤ منين (ع ) خود مشوق چنين جهتگيرى بوده است . و مسلم است كه تشويق آن حضرت در انتشار احاديث رسول خدا (ص ) به روزگار خلافتش صورت گرفته ، و آنگاه كه او در محراب عبادت به شهادت رسيد و معاويه بر اريكه قدرت تكيه زد، براى شخص معاويه آسان نبود كه از نوشتن و انتشار حديث پيامبر خدا (ص )، بويژه آنهايى را كه نمى خواست منتشر شوند و از محتواى آنها همگان با خبر گردند، جلوگيرى نمايد. بنابراين ، ناگزير بود كه در راستاى خواسته هايش ، كسانى را به يارى و همفكرى با خود برگزيند و از آنها در پيشبرد اهدافش يارى بجويد. اين بود كه دست به دامان طرفداران خود زد و همانها بودند كه به يارى او برخاسته احاديثى را كه بيانگر منع پيغمبر از نوشتن احاديثش مى باشند در زمان حكومت او روايت كردند. و همين امر باعث شد كه چنان تناقض و خلافگوييهايى در احاديث رسول خدا (ص ) به وجود آيد. مانند اين حديث رسول خدا (ص ) كه : حديث مرا بنويسيد، كه در مقابل آن ، روايت نمودند كه فرموده است : حديث مرا ننويسيد. آرى ، اين چنين احاديث متناقض از آن حضرت روايت شده است .
بنابراين هر گاه ما به احاديث متناقض و خلاف يكديگر برخورد كرديم ، كافى است تا احاديثى را كه طى قرون و اعصار همگام با سياست هيئت حاكمه روز بوده اند نپذيريم .
اين را هم بگوييم كه جلوگيرى از نوشتن و روايت حديث تنها به خاطر پيشگيرى از نشر فضايل و مناقب اميرالمومنين (ع ) در ميان مسلمانان بوده است . بويژه در دوره حكومت معاويه ، كه مردم را بر آن داشت تا آن حضرت را بر سر منابر مسلمانان و در خطبه هاى جمعه به باد لعن و ناسزا بگيرند! چنانكه در بخش كتمان فضائل امام على (ع ) و گسترش سب و لعن آنحضرت در جلد اول گذشت .
در گذشته نشان داديم كه سياست زمامدارى از ديدگاه معاويه چنان اقتضا داشت كه توجه مردم را از مكتب اهل بيت (ع ) به سوى مكتب خلفا بگرداند. همچنين او سخت نيازمند اين بود كه بينش و برداشت مسلمانان را درباره امام و رهبرشان هر چه بيشتر تغيير دهد. زيرا مسلمانان ، پيامبر خدا (ص ) را كاملترين الگو براى پيشوايى و رهبرى مى شناختند و وجود شريف آن حضرت براى آنها آيينه تمام نماى كمالات انسانيت به شمار مى آمد. گناهى از حضرتش سر نمى زد و در مسير ميل و خواسته هاى دلش گام برنمى داشت . اينها و جز اينها بودند كه به غير از منحرفان از امت ، ديگر مسلمانان را از تبعيت از معاويه و پذيرش او به عنوان پيشوا و امام ، و بدتر از همه ، ولايتعهدى فردى چون يزيد هميشه مست تباهكار شهره به فسق و فجور باز مى داشت .
از اين لحاظ بود كه معاويه سخت نياز داشت تا بينش و برداشت مسلمانان را از نمونه بارزى چون پيامبر خدا (ص ) بگرداند. اين بود كه به دستور او احاديثى ساخته شد كه پيغمبر (ص ) را در پيروى از هواهاى نفسانى ، همدوش يزيد و معاويه معرفى مى كردند! و سوگمندانه اين قبيل احاديث را از قول برخى از زنان پيامبر خدا (ص ) و پاره اى از اصحاب روايت كرده اند!
در كنار اينها، اسرائيلياتى را كه علماى اهل كتاب به دروغ از پيامبران گذشته در ميان مسلمانان منتشر مى كردند، به نوبه خود اسناد و مداركى گويا در تاييد خواسته هاى معاويه به حساب مى آمدند. علاوه بر اينها، جلوگيرى از نوشتن احاديث پيغمبر و اعتماد بر حافظه راويان آنها آب را آلوده تر و شرائط را دشوارتر نمود و اسرائيليات و روايات ساختگى را با احاديث و سنت راستين رسول خدا (ص ) درهم آميخت !
اين چنين بود كه در زمان حكومت معاويه و بنا به خواسته او، انديشه اسلامى در مكتب خلفا رنگى ويژه به خود گرفت و از همان زمان بود كه اين طرز تفكر مخصوص در مكتب خلفا، اسلام رسمى به حساب آمد! و مخالفان با چنان اسلامى طرد و رانده شدند و اين اسلام رسمى ، يا اين طرز تفكر از اسلام كه معاويه طراح اصلى در شكل گيرى و محتواى آن بود تا امروز باقى مانده است . با توجه به اينكه شهادت امام حسين سبط پيامبر خدا و خانواده او، مرزى براى اين انحراف شخص و معلوم كرده است .
شهادت امام حسين (ع ) و خاندانش ، حقيقت يزيد و كارهاى نارواى او را بر ملا ساخت و مقام خلافت را از هاله قدسى كه چهره خود را در پس آن پنهان كرده بودند بيرون كشيد از آن پس حكومت و سلطنت در سويى و دين و ديانت در سوى ديگر قرار گرفتند.
آنچه را تا به اينجا آورديم ، موضعگيرى مكتب خلفا در برابر حديث پيامبر خدا (ص ) بود. در آينده نزديك ، به خواست خدا، روش مكتب اهل بيت را درباره حديث پيغمبر، و در پايان بحث پايگاه دو مكتب را در برابر فقه و اجتهاد بيان خواهيم كرد.
به گذشته باز گرديم :
استمرار جلوگيرى از نوشتن و انتشار سنت پيغمبر (ص ) در مكتب خلفا تا ابتداى قرن دوم هجرى ، از مهمترين عللى بود كه منجر به باز شدن در اجتهاد در احكام و عمل به آراى مجتهدان و احيانا جبهه اى در برابر سنت راستين پيامبر اسلام گرديد. اين موضوع را در بخش ديگر مورد بررسى قرار مى دهيم .