دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك
تشريعى اسلامى
سيد مرتضى عسگرى
- پىنوشتها -
- ۱ -
1- اين يكى از وجوه اعجاز قرآن است . زيرا كه سخن
آدمى در هر زبان از دو صورت شعر و نثر خارج نيست ، اما قرآن كريم در زبان عرب نه
شعر است و نه نثر، بلكه
قرء ان عربى مبين و سخن خداى مجيد است و نه سخن آدمى
.
2- سيبويه ، ابو مبشر يا ابو بشر، عمرو بن عثمان ،
مؤ لف الكتاب ، در سال 180 هجرى درگذشته است .
3- كشف الظنون ، تاءليف حاجى خليفه مصطفى بن
عبدالله (م 1076 ق )، چاپ تركيه ، ج 2، ص 1427-1428.
4- البرهان فى علوم القرآن ، نوشته زركشى ، درگذشته
به سال 794 ق ، چاپ قاهره ، ج 1، ص 273 و 276، باب 15 در شناخت اسامى قرآن .
5- كشف الظنون ، ج 1، ص 282 و التقان سيوطى كه در
سال 911ه از دنيا رفته است ، چاپ قاهره ، سال 1368ه ، ص 63.
6- واژه سنن در المعجم الوسيط.
7- نهاية اللغة ابن اثير، واژه سنن .
8- سنن ابوداود ج 2، ص 274-275 از صحابى انصارى سهل
بن سعد گفته است : ما صنع عند النبى (ص )سنه . آنچه را كه پيش روى پيغمبر (ص )
انجام شده ، سنت است .
9- نهاية اللغة ابن اثير، واژه سنن .
10- واژه سنن در المعجم الوسيط.
11- مفردات راغب ، واژه بدع .
12- به واژه السنة
در المعجم المفهرس لالفاظ الحديث مراجعه شود.
13- سنن ابن ماجه ، ص 592، كتاب النكاح ، باب ما
جاء فى فضل النكاح ، ح 1845.
14- سنن ابن ماجه ، ص 76، المقدمه ، باب من احيا
سنه ، ح 209 و 210؛ سنن ترمذى ، ج 1، ص 147-148.
15- سنن ابن ماجه ، ص 17، المقدمه ، باب اجتناب
البدع ، ح 45، و حديث دوم در سنن دارمى ج 1، ص 69، المقدمه ، باب اجتناب البدع ، ح
45.
16- سنن ابن ماجه ، ص 956، كتاب الجهاد، باب لا
طاعة فى معصية الله ، ح 2865؛ مسند احمد، ج 1، ص 400.
17- سنن ابن ماجه ، ص 19.
18- سنن ابن ماجه ، ص 19، المقدمه باب 17، ح 50 و
49. در مورد واژه هاى العدل ، و الصرف به مفردات راغب و نهاية اللغه ابن اثير
مراجعه نماييد.
19- سنن ابن ماجه ، مقدمه ، باب 18، من بلغ علما،
ح 230، 231، 236 و كتاب المناسك ، باب الخطبة يوم النحر؛ سنن ابوداود، كتاب العلم ،
باب فضل نشر العلم ، ح 3660، باب 10؛ ترمذى ، كتاب العلم ، باب 7، ما جاء فى الحث
على تبليغ السماع ؛ دارمى ، ج 1، ص 74-76، مقدمه ، باب 24؛ مسند احمد، ج 3، ص 225 و
ج 4، ص 80 و 82 و ج 5، ص 173.
20- سنن ترمذى ، ج 10، ص 154.
21- صحيح بخارى ، ج 1، ص 18 و كتاب العلم ، باب
20؛ صحيح مسلم ، كتاب الفضائل ، ح 15؛ مسند احمد بن حنبل ، ج 4، ص 399.
22- مسند احمد، ج 2، ص 467 و 469 و 481.
23- صحيح بخارى ، ج 2، ص 175؛ صحيح مسلم ، كتاب
الفضائل ، ج 199، و باب خيار الناس ؛ سنن دارمى ، مقدمه / 73، باب 24؛ مسند احمد، ج
2، ص 257 و 260 و 391 و 431 و 485 و 498 و 525 و 539 و ج 3، ص 367 و 383 و ج 4، ص
101.
24- سنن ترمذى ، ج 10، ص 157.
25- صحيح بخارى ، ج 1، ص 16 و ج 4، ص 175؛ سنن
دارمى ، ج 1، ص 74؛ مسند احمد، ج 1، ص 306 و ج 2، ص 234 و ج 4، ص 92 و 93 و 95 و
99 و 101.
26- صحيح بخارى ، ج 1، ص 28؛ مسند احمد، ج 1، ص
266 و 314 و 328 و 335.
27- سنن ترمذى ، ج 10، ص 119؛ سنن ابن ماجه ،
مقدمه ، باب 22.
28- ععع سنن دارمى ، ج 1، ص 89؛ كافى و تحف العقول
، باب ما روى عن اميرالمؤ منين ، فصل ما روى عنه فى قصار هذه المعانى ؛ معانى
الاءخبار صدوق ، باب معنى الفقيه حقا، ص 347؛ كنز العمال ، كتاب العلم ، باب
الترغيب فقه ، ح 278، ج 10، ص 103؛ حيلة الاولياء، ج 1، ص 77؛ بحارالانوار، ج 17، ص
407 عععع .
29- صحيح بخارى ، ج 1، ص 141، كتاب التهجد، باب
25.
30- صحيح بخارى ، كتاب العلم ، ج 1، ص 16؛ سنن
دارمى ، ج 1، ص 79.
31- سنن دارمى ، ج 1، ص 79.
32- مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 349.
33- سنن دارمى ، ج 1، ص 151.
34- سنن دارمى ، ج 1، ص 149.
35- سنن دارمى ، ج 1، ص 150.
36- سنن دارمى ، ج 1، ص 150.
37- صحيح بخارى ، ج 1، ص 79، كتاب المواقيت ، باب
40.
38- سنن ابن ماجه ، ح 87.
39- سنن دارمى ، ج 1، ص 89.
40- بحار الانوار، ج 2، ص 110.
41- بحار الانوار، ج 2، ص 156، ح 10 و همانندش ح
9.
42- نهج البلاغه ، باب حم ، ح 447، ج 3، ص 259.
43- نهج البلاغه در وصف قرآن ، خطبه 196، ج 2، ص
252.
44- نهج البلاغه در وصيتش به امام حسن (ع )، ح 31،
ج 3، ص 42.
45- المحاسن ، تاءليف برقى ، ح 161؛ بحار، چاپ
امين الضرب ، ج 1، ص 66.
46- بحار الانوار، ج 2، ص 184، ح 5.
47- سفينة البحار، ج 1، ص 381، ح واژه فقه .
48- معالم الدين ، تصحيح عبدالحسين محمد على
البقال ، ص 66.
49- نهاية اللغة ابن اثير، واژه جهد.
50- صحيح مسلم ، كتاب الصلاة ، ح 207؛ مسند احمد
بن حنبل ، ج 1، ص 219.
51- سنن نسائى ، ج 1، ص 190، باب الاءمر بالصلاة
على النبى ؛ و در مسند احمد، ج 1، ص 199 به اختصار آمده است .
52- مقدمه سنن دارمى ، ج 1، ص 100.
53- موطاء مالك ، كتاب الجنائز، ص 43.
54- صحيح مسلم ، كتاب الاعتكاف ، ح 8؛ سنن ابن
ماجه ، كتاب الصيام ، ح 1767.
55- سنن ابن ماجه ، كتاب الرؤ يا، ح 3925؛ مسند
احمد بن حنبل ، ج 1، ص 163 و ج 2، ص 323 و 363 و ج 6، ص 82 و 123 و 256 و ج 5، ص
40.
56- مسند احمد، ج 3، ص 33 و 148.
57- صحيح بخارى ، ج 3، ص 136 در تفسير سوره
المنافقون ؛ صحيح مسلم ، كتاب المنافقين ، ح 1؛ مسند احمد، ج 4، ص 373.
58- صحيح بخارى ، ج 2، ص 93، كتاب الجهاد؛ مسند
احمد، ج 3، ص 260 و 283.
59- ابو حامد محمد غزالى درگذشته به سال 505 هجرى
در كتاب المستصفى فى اصول الفقه چاپ مصطفى البابى ، مصر سال 1356، ج 2، ص 101. شرح
حال غزالى در كشف الظنون ، ج 2، ص 1673 و نيز الاحكام آمدى ، ج 2، ص 141 آمده است .
60- اين را محمد فريد وجدى در واژه
جهد در دائرة المعارف قرن بيستم ، ج 3، ص 236، به نقل از رسالة الانصاف فى
بيان سبب الاختلاف ، نوشته احمد بن عبدالرحيم دهلوى محدث فقيه كه در سال 1176 يا
1179 هجرى درگذشته ، آورده است . شرح حال دهلوى را در اعلام زرگلى ، ج 1، ص 144
بيابيد.
61- التحرير فى اصول الفقه ، نوشته علامه كمال
الدين محمد بن عبدالواحد، معروف به ابن همام حنفى درگذشته به سال 861 هجرى است كه
شاگردش محمد بن امير الحاج حلبى حنفى درگذشته به سال 879 هجرى آن را شرح كرده است .
شرح بر اين شرح ، توسط محقق محمد امين ، معروف به امير پادشاه بخارى ، ساكن مكه ،
نوشته شده و تيسير التحرير ناميده شده كه به ما چاپ مصطفى البابى 1351، مصر، ج 1، ص
171 مراجعه كرده ايم . شرح حال اين دانشمندان در كشف الظنون ، ج 1، ص 358 آمده
است .
62- مبادى الوصول الى علم الاصول ، ص 240 - 241.
63- معالم الدين ، مطلب نهم ، در اجتهاد و تقليد،
ص 381.
64- صحيح مسلم ، ج 4، ص 167، باب التحريم بخمس
رضعات ، از كتاب الرضاع ؛ ابو داود، ج 1، ص 279، باب هل يحرم ما دون خمس رضعات ،
از كتاب النكاح ؛ نسائى ، ج 2، ص 82، باب القدر الذى يحرم الرضاعة ، كتاب النكاح ؛
ابن ماجه ، ج 1، ص 626، باب رضاع الكبير از كتاب النكاح ، ح 1944؛ دارمى ، ج 1، ص
157، باب كم رضعة تحرم ، از كتاب نكاح ؛ موطاء مالك ، ج 2، ص 118، باب جامع ما جاء
فى الرضاعة ، كتاب الرضاع .
65- صحيح مسلم ، ج 3، ص 100 باب لو ان لابن آدم
واديين لا بتغى واديا ثالثا، از كتاب الزكاة .
66- صحيح بخارى ، كتاب حدود، باب رجم الحبلى من
الزنا، ح 1؛ صحيح مسلم ، كتاب الحدود، باب رجم الثيب فى الزنا، ح 15.
67- به پايان همين كتاب در بخش مصادر شريعت اسلامى
در مكتب اهل بيت مراجعه شود.
68- ابو محمد طلحة بن عبيدالله قريشى تيمى ، مادرش
صعبه ، خواهر علاء حضرمى ، مى باشد. رسول خدا (ص ) بين او و زبير برادرى انداخت .
طلحه از دشمنان سر سخت عثمان بود و مردم را عليه او تحريك و به آشوب و قيام دعوت مى
نمودند تا اينكه عثمان كشته شد. طلحه نخستين كسى بود كه دست بيعت به دست على زد،
اما ديرى نپاييد كه در بصره به بهانه خونخواهى عثمان به جنگ با على برخاست . مروان
در اثناى جنگ او را نشانه گرفت و به انتقام عثمان او را كشت (ه 36). اصحاب صحاح 38
حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در نقش عايشه ، و جوامع السيره (ص 281) آمده
است .
69- ابو خبيب عبدالله بن الزبير قرشى ، مادرش
اسماء دختر ابوبكر و خواهر عايشه بود. عايشه ، عبدالله را بسيار دوست مى داشت .
فرزند زبير از دشمنان سر سخت اهل بيت به حساب مى آمد و امام (ع ) درباره او فرمود:
زبير از ما اهل بيت به حساب مى آمد، تا آنگاه كه فرزندش عبدالله بزرگ شد و سرى تو
سرها در آورد. عبدالله مشوق پدرش در جنگ با على در جنگ جمل بود و او را تحريك مى
كرد. او پس از شهادت امام حسين (ع ) در كربلا، در مكه با اعلام استقلال ، علم
مخالفت با يزيد را برافراشت و ادعاى خلافت كرد، تا اينكه سرانجام حجاج در سال 73
هجرى با تصرف مكه او را به قتل رسانيد. اصحاب صحاح 33 حديث از او روايت كرده اند.
شرح حالش در اسدالغابه ، و داستان جمل در كتاب نقش عايشه ، و جوامع السيره ص 281
آمده است .
70- ابو عبدالرحمن معاوية بن ابى سفيان ، قريشى و
اموى است . معاويه پس از فتح مكه به دست رسول خدا (ص ) ناگزير از پذيرش اسلام شد، و
پس از مرگ برادرش از بيمارى همه گير عمواس به سال 18 هجرى حكومت شام را در دست گرفت
و عمر نيز حكومت او را تاييد كرد. معاويه تا كشته شدن عثمان همچنان حاكم بر شام
بود، ولى زير بار خلافت اميرالمؤ منين (ع ) نرفت و در سال 36 در صفين به جنگ با
حضرتش برخاست و چون چيزى نمانده بود كه شكست بخورد، به يارى عمرو عاص دست به نيرنگ
زد و با برافراشتن قرآن بر سر نيزه ها پيشنهاد حكميت قرآن را نمود. و سرانجام عمرو
عاص ، نماينده معاويه ، ابوموسى اشعرى ، نماينده متمردين سپاه امام را فريب داد.
معاويه پس از صلح امام حسن (ع ) با او در سال 41 رسما خود را خليفه خواند و در
سال 60 هجرى از دنيا رفت . اصحاب صحاح 163 حديث از او آورده اند. به نقش عايشه جلد
سوم و جوامع السيره ص 277 مراجعه نماييد.
71- ابو عبدالله ، عمرو بن العاص قرشى سهمى ،
مادرش نابغه از زنان روسپس سرشناس جاهليت بوده است . عمرو عاص در جنگ خيبر اسلام
آورد و در زمان عمر، مصر را فتح كرد و حكومت آنجا را به دست گرفت و چون عثمان او را
از آنجا برداشت ، از دشمنان سرسخت او گرديد و پس از كشته شدن عثمان ، با شرط گرفتن
حكومت مصر با معاويه همراه شد و در جنگ صفين شركت كرد و در مساءله تحكيم ، ابوموسى
را فريب داد و سپس به مصر رفت و محمد بن ابى بكر را بكشت و حكومت آنجا را به دست
گرفت و در سال 40 هجرى درگذشت . اصحاب صحاح 39 حديث از او آورده اند. نقش عايشه ص
280 و جوامع السيره را مطالعه نماييد.
72- ذوالخيصره ، حرقوص تميمى ، روزى رسول خدا (ص )
مالى را قسمت مى فرمود، او گفت اى رسول خدا عدالت را رعايت كن ! و پيغمبر فرمود:
واى بر تو، اگر من عدالت را رعايت نكنم ، چه كسى آن را رعايت مى كند. آنگاه آن حضرت
از خروج و كشته شدندش خبر داد. ذوالخصيره در جنگ نهروان به همراه خوارج كشته شد.
على در ميان كشته شدگان به جستجويش برخاست و او را همچنان كه رسول خدا (ص ) فرموده
بود كشته يافت . اسدالغابه .
73- عبدالله بن وهب راسبى سبائى ، خوارج در سال 37
با او به عنوان خليفه بيعت كردند. عبدالله در جنگ نهروان كشته شد. كتاب عبدالله بن
سبا، ج 2، ص 235-236.
74- در صورتى كه از همينها رواياتى در فضايل و
مناقب على (ع ) روايت شده ، و همين بس كه دشمن به فضل و مقامش اقرار و اعتراف دارد.
75- امام صادق (ع )، شيخ مفيد در كتاب ارشاد ص 254
مى نويسد: اصحاب حديث اسامى راويان مورد ثقه از آن حضرت را با همه اختلاف در سليقه
، بالغ بر چهار هزار نفر ثبت كرده اند. وفات امام در 148 هجرى اتفاق افتاده است .
76- عمران بن حطان از شعراى خوارج است . شرح حالش
در اغانى ، ج 16، ص 147-152 آمده است .
77- ابو حفص ، عمر بن سعد، قرشى زهرى است . مختار
او را به سال 65 يا 66 يا 67 هجرى به جرم مشاركتش در قتل امام حسين بكشت . شرح حالش
در تقريب التهذيب ، ج 7، ص 451 آمده است .
78- صحيح بخارى ، كتاب الجهاد، باب جوائز الوفد، ج
2، ص 120 و كتاب الجزيه ، باب اخراج اليهود من جزيرة العرب ، ج 2، ص 136؛ صحيح مسلم
، ج 5، ص 75، باب الوصية كه آن را از هفت طريق نقل كرده است ؛ مسند احمد، تحقيق
محمد شاكر، حديث 1935؛ طبقات ابن سعد، چاپ بيروت ، ج 2، ص 244؛ تاريخ طبرى ، ج 3،
ص 193 سخن عمر را چنين آورده است : او را چه مى شود، هذيان مى گويد؟ و در صحيح مسلم
، ج 5، ص 76 و تاريخ طبرى ، ج 3، ص 193 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 243 آمده است كه :
انما يهجر رسول الله . يعنى پيغمبر خدا هذيان مى گويد!
79- صحيح بخارى ، كتاب العلم ، ج 1، ص 22.
80- در كتاب امتاع الاسماع ص 546 آمده است كه :
زينب بنت جحش و همدمانش گفتند...
81- طبقات ابن سعد، چاپ بيروت ، ج 2، ص 243-244،
باب الكتاب الذى اراد ان يكتبه الرسول لامته ؛ نهاية الارب ، ج 18، ص 357؛ كنز
العمال ، چاپ اول ، ج 3، ص 138 و ج 4، ص 52.
82- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 244.
83- سنن دارمى ، ج 1، ص 125، باب من رخص فى
الكتابة ؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 126، باب كتابة العلم ؛ مسند احمد، ج 2، ص 162 و 207
و 216؛ مستدرك الصحيحين حاكم ، ج 1، ص 105-106؛ جامع بيان العلم و فضله ابن
عبدالبر، ج 1، ص 85، چاپ دوم ، قاهره ، 1388.
84- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140 در شرح حال قاسم بن
محمد، نواده ابوبكر.
85- تذكره الحفاظ ذهبى ، در شرح حال ابوبكر، ج 1،
ص 2-3.
86- اين روايت را ابن عبدالبر از سه طريق در كتاب
جامع بيان العلم ، باب ذكر من ذم الاكثار من الحديث دون التفهم له ج 2، ص 147 آورده
است . و تذكره الحفاظ ذهبى ، ج 1، ص 4-5.
# قرظة بن كعب انصارى خزرجى ، در اسدالغابه آمده است كه او يكى از ده نفرى بود كه
عمر به همراه عمار ياسر به كوفه فرستاد. قرظه جنگ احد و ما بعد آن را درك كرد و در
سال 23 هجرى فاتح شهر رى بود. و اميرالمومنين (ع ) آنگاه به جنگ جمل بيرون مى شد
قرظه را به فرماندارى كوفه منصوب فرمود. قرظه در زمان خلافت آن حضرت درگذشت .
اسدالغابه . ( صرار در سه ميلى مدينه و بر سر راه
عراق بوده است .)
87- عبدالرحمن عوف قرشى زهرى است . پيغمبر خدا (ص
) بين او و عثمان از مهاجران پيوند برادرى افكند. عمر او را در شوراى معروف خود
پذيرفت و تعيين خليفه را در آن شورا موكول به موافقت او نمود! او هم دست بيعت به
دست عثمان زد. عبدالرحمن در سال 31 يا 32 هجرى در مدينه درگذشت . اصحاب صحاح 65
حديث از او روايت كرده اند. به مبحث شورا از كتاب عبدالله بن سبا، جلد اول و جوامع
السيره ص 279 مراجعه كنيد.
88- عبدالله بن حذيفه ، ما شرح حال چنين كسى را
نيافتيم . شايد منظور عبدالله بن حذافه قرشى سهمى و از پيشتازان مهاجرين باشد كه در
مصر و به دوران خلافت عثمان درگذشت ، تقريب التهذيب ، ج 1، ص 49.
89- ابوالدرداء، عويمر يا عمر بن مالك ، انصارى
خزرجى است . مادرش محبه ، دختر واقد بن الاطنابه بود. ابوالدرداء دير اسلام آورد و
جنگ خندق و ما بعد آن را درك كرد و پيغمبر خدا (ص ) بين او سلمان فارسى را برادرى
افكند. ابوالدارداء در زمان خلافت عثمان قاضى دمشق بود و در آنجا به سال 33 يا 32
هجرى از دنيا رفت . اصحاب صحاح 179 حديث از او روايت كرده اند. به اسدالغابه ، ج 5،
ص 159-160 و 187 و 185 و جوامع السيره ، ص 277 مراجعه فرماييد.
90- عقبة بن عامر، دو نفر به همين نام معروفند.
يكى از آنها جهنمى است كه اصحاب صحاح 55 حديث از او روايت كرده اند، و ديگرى انصارى
و سلمى مى باشد. و به كتاب اسد الغابه ، ج 4، ص 417 و جوامع السيره ، ص 179 مراجعه
شود.
91- حديث شماره 4865 كنز العمال ، چاپ اول ، ج 5،
ص 239 و منتخب آن ، ج 5، ص 61.
92- ابو مسعود انصارى ، عقبه بن عمرو البدوى است .
در سال وفاتش اختلاف است . اسد الغابه ، ج 5، ص 296.
93- تذكره الحفاظ ذهبى ، ج 1، ص 7 در شرح حال عمر،
ابن مسعود، عبدالرحمن ، يا عبدالله بن مسعود هذلى ، مادرش ام عبد، دختر عبدود هذلى
است . پدرش با بنى زهره همپيمان بود. ابن مسعود از پيشگامان در اسلام است . قرآن را
با صداى بلند در مكه تلاوت كرد و قريش هم او را تا سر حد مرگ كتك زدند. ابن مسعود
به حبشه و سپس به مدينه هجرت كرد و در جنگ بدر و ديگر جنگهاى پيغمبر شركت داشته است
. عثمان مستمرى او را از بيت المال به مدت دو سال قطع كرد. زيرا بر وليد به هنگام
زمامداريش بر كوفه خرده گرفته بود! ابن مسعود در سال 32ه درگذشت و وصيت كرد كه
عثمان بر جنازه اش حاضر نشود. اسدالغابه ،ج 3، ص 256-260 و مستدرك حاكم ، ج 2، ص
315 و 320 و احاديث ام المومنين عايشه 62-65.
94- تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 107.
95- منتخب كنز در حاشيه مسند احمد، ج 4، ص 64.
96- از آن روى گفتيم كه اين روايات مربوط به زمان
حكومت عثمان است كه هيچيك از اصحاب جراءت آن را نداشتند كه در زمان خلافت عمر از
فرمان او سرپيچى كنند. اين روايت را دارمى در سننش ج 1، ص 132 و ابن سعد در طبقات ج
2، ص 354 در شرح حال ابوذر آورده اند. اما بخارى آن را پاره پاره كرده ، قسمتى از
آن را در، ج 1، ص 161 در باب العلم قبل العقول آورده است .
97- ابو بحر، احنف بن قيس ، تميمى سعدى ، او را از
اين روى احنف گفته اند كه پايش به داخل كج بوده است . احنف زمان رسول خدا (ص ) را
درك كرده ، اما آن حضرت را توفيق ديدار نداشته است . او از شركت در جنگ جمل خوددارى
كرد، اما در جنگ صفين در كنار امام شركت جست . احنف در سال 67 هجرى در كوفه درگذشت
. همه اصحاب صحاح از او روايت كرده اند، و شرح حالش در اسدالغابه و تقريب التهذيب
آمده است .
98- طبقات ابن سعد، ج 4، ص 168.
99- مغيرة بن شعبه بن ابى عامر ثقفى ، مادرش امامه
دختر افقم نام داشته است . او در جنگ خندق اسلام آورد. واقدى علت اسلام آوردن او را
در مغازى ج 2، ص 595 - 598 چنين آورده است : او به همراه چهارده نفر به خدمت مقوقس
حاكم رسيد. حاكم مقدم رفقاى مغيره را بيش از او گرامى داشت و كرم و احسان نمود. اين
گروه در راه بازگشت ، بين خيبر و مدينه ، به باده گسارى نشستند و در شراب افراط
نمودند. مگر مغيره تا اينكه همگى مست و بيهوش افتادند. در اين موقع مغيره به جان
رفقاى خود افتاد و سيزده تن از ايشان را بكشت و يك تن بگريخت . پس مغيره اموال و
دارايى آنها را برداشته در مدينه به خدمت پيغمبر رسيد و تظاهر به اسلام كرد. اما
رسول خدا (ص ) به اين عنوان كه مغيره اين اموال را از راه خيانت به دست آورده خمس
آنها را نپذيرفت تا اينكه عروة بن مسعود، عموى مغيره ، ديه آن سيزده تن را بپرداخت
. مغيره در بصره و به هنگام حكومتش بر آنجا مرتكب زنا شد و سه نفر عليه او شهادت
دادند، اما نفر چهارم تحت نفوذ خليفه عمر قرار گرفت و شهادتش را تحريف كرد؛ در
نتيجه حد را از مغيره برداشتند و سه شاهد بيگناه را تازيانه زدند! داستان زناى
مغيره را در كتاب عبدالله بن سبا جلد اول آورده ايم . مغيره در سال 50 هجرى در حالى
كه حاكم كوفه بود درگذشت . اصحاب صحاح 136 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در
اسد الغابه و جوامع السيره ص 278 آمده است .
100- طبرى ضمن حوادث سال 51 ه در ج 2، ص 38 و
112-113، و ابن اثير، ج 3، ص 102.
101- بنا به روايت ابن ابى الحديد در شرح نهج
البلاغه ، ج 3، ص 15-16، چاپ البابى الحلبى ، و عام الجماعه نيز شرحش بيايد.
102- حجر بن عدى معروف به
حجر الخير به نمايندگى طايفه كنده به خدمت پيغمبر خدا (ص ) رسيد. او در جنگ
قادسيه شركت كرده ، در جمل و صفين به فرماندهى كنديان در كنار امام (ع ) شمشير زده
، فرماندهى سپاه ميسره آن حضرت را در جنگ نهروان نيز بر عهده داشت . آنگاه كه حجر
اصرار زياد بن ابيه را در دشنام به امام نپذيرفت ، و روزى هم او را بر اثر تاخيرش
در اداى نماز به سنگ ريزه زد، زياد وى را به همراه عده اى ديگر دستگير نمود و به
دستور معاويه به شام فرستاد. معاويه نيز دستور داد تا هر كدام از آنها را كه زير
بار دشنام دادن به على (ع ) نرفتند گردن بزنند كه بر اثر آن ، حجر و همراهان در مرج
عذرا، نزديكيهاى شام ، به سال 51 ه كشته شدند. شرح مفصل داستان حجر در جلد دوم
عبدالله سبا و در بخش حقيقت سبائيان آمده است .
103- رشيد هجرى ، منسوب به شهر هجر در يمن است و
گفته شده كه او را رشيد ايرانى مى گفتند. از مواليان بنى معاويه از انصار. شرح حالش
در اسدالغابه آمده است . در كتاب اللباب ، زير واژه هجرى ، او كوفى خوانده شده و
ادعا شده كه به رجعت ايمان داشت و آشكار را از آن سخن مى گفت . زياد، حاكم كوفه ،
زبانش را بريد و در همان حال به دارش كشيد. رجال كشى ، ص 78.
104- ميثم تمار فرزند يحيى ، برده زنى از بنى
اميه بود كه اميرالمومنين (ع ) او را خريد و آزاد كرد. هنگامى كه زياد او را دستگير
كرد، ميثم بانگ برآورد پيش از آنكه مرا بكشند هر چه را كه مى خواهيد از من بپرسيد.
مردم از سؤ ال مى كردند و او پاسخ مى داد، پس زياد دژخيمش را فرستاد تا بر دهانش
لگام نهاد. ميثم نخستين مسلمانى است كه در اسلام بر دهانش لگام نهاده اند! رجال كشى
، ج 1، ص 81-84.
105- ابو رقيه تميم دارى مسيحى و از علماى هر دو
كتاب ، راهب عصر و زاهد فلسطين بود. او بعد از جنگ تبوگ به مدينه آمد و پس از اينكه
موضوع سرقتش ثابت شد، مسلمان گرديد تا از مجازات رهايى يابد. داستان از اين قرار
بود كه تميم دارى به همراه مردى از قبيله بنى سهم ، وعدى بن بداء به تجارت به شام
رفت . قضا را مرد سهمى در راه درگذشت و پيش از مرگ وصيتنامه نوشت كه اموال و خواسته
او را تميم و رفيقش به خانواده او برسانند. اما تميم و رفيقش در وصيت خيانت كرده هر
چه را كه جالب و قيمتى بود از مال سهمى برداشتند، از آن جمله ظرفى بود از نقره كه
سيصد مثقال طلا در آن نقاشى و تذهيب شده بود. وراث چون اموال خود را دريافت كردند
متوجه شدند كه آنها با وصيتنامه مطابقت ندارد و برخى از آنها موجود نمى باشند و
آنها نه فروخته شده و نه از بين رفته است . پس شكايت به رسول خدا (ص ) بردند و آن
حضرت نيز تميم و رفيقش را بعد از نماز عصر در كنار منبر سوگند داد. آن دو سوگند
خوردند كه به اموال متوفا خيانت نكرده اند! و پيغمبر نيز آنها را رها فرمود. اما
ديرى نگذشت كه ظرف مذهب را نزد تميمى به دست آوردند و بار ديگر او و رفيقش را به
خدمت پيغمبر (ص ) بردند. تميم دارى ناگزير از اعتراف شد و وراث بقيه اموال خود را
از ايشان گرفتند. اينجا بود كه رسول خدا (ص ) به تميم فرمود: واى بر تو اى تميم ،
مسلمان شو تا خدا هم از تو در گذرد. و تميم ناگزير اسلام آورد.آيه يا ايها الذين
ءامنوا شهادة بينكم ...در اين مورد نازل شده است . تميم تا زمان خلافت عمر در مدينه
مى زيست ، عمر او را گرامى مى داشت و او را بهترين شهروند مدينه مى خواند و در
عطاء، وى را همرديف اصحاب بدر به حساب آورد! و آنگاه كه در سال 14 هجرى خواندن نماز
نافله را در ماه رمضان سنت نهاد، او، و ابى را امام آن تعيين فرمود. تميم پس از
كشته شدن عثمان به شام رفت و در جوار معاويه از نعمت و آسايش برخوردار شد و در سال
40 ه در همانجا پوشيد. ما شرح حال تميم را از كتاب ديگر خود بنام من تاريخ الحديث
در اينجا نقل كرده ايم .
106- ابو اسحاق كعب بن
مانع از بزرگان علماى يهود، و از احبار ايشان در يمن بوده است . كعب در
زمان عمر به مدينه آمد و اظهار اسلام كرد و بنا به خواسته عمر در مدينه باقى ماند!
كعب در زمان فتنه ايام عثمان بشام رفت و در كنار معاويه در آسايش و آرامش روزگار
گذرانيد و در سال 34 در سن 104 سالگى درگذشت شرح حالش در من تاريخ الحديث آمده است
و اين كعب الاحبار معلوم الحال شناخته شده است كه در برخى از بينشهاى اسلامى اثر
گذاشته نه عبدالله بن سباى ساختگى كه وجود خارجى نداشته است و ادعا مى كنند كه بر
برخى از اصحاب و تابعين نفوذ كلمه داشته است !! در اين مورد به كتاب عبدالله بن سبا
مراجعه فرماييد.
107- عثمان بن عفان نواده ابى العاص قرشى اموى ،
مادرش اروى دختر كريز اموى است . مادر اروى بيضاء دختر عبدالمطلب عمه رسول خدا (ص )
بوده است . عثمان ، رقيه دختر پيغمبر را بزنى گرفت و با او به حبشه و سپس به مدينه
مهاجرت كرد و چون رقيه درگذشت دختر ديگر پيغمبر، ام كلثوم ، را به زنى گرفت كه او
هم به سبب سوء رفتار عثمان و شكنجه و آزار و درگذشت ! عثمان را از دو دختر پيغمبر
فرزندى به هم نرسيد. عثمان در غره محرم سال 24 ه و پس از اينكه اميرالمؤ منين (ع )
زير بار شرط عمل به سيره شيخين ، كه عبدالرحمان بن عوف پيشنهاد كرده بود، نرفت ، با
قبول آن شرط به خلافت نشست . در زمان خلافت او بنى اميه با عناوين فرماندار و والى
بناى بدرفتارى را با مسلمانان گذاشتند. اين بود كه آنها نيز زير فرماندهى قريش بر
او شوريدند و در سال 36 ه او را كشتند، و چون مانع از به خاك سپردنش در بقيع
گرديدند، ناگزير در حش كوكب به خاك سپرده شد. اصحاب صحاح 146 حديث از او روايت كرده
اند. به جوامع السيره ص 277 و نقش عايشه در تاريخ اسلام مراجعه فرماييد.
108- ابو هريره الدوسى ، در نام و نسبش اختلاف
است . از اين صحابى 5374 حديث روايت كرده اند. او به سال 57 يا 58 در مدينه درگذشت
. شرح حالش در كتابهاى جوامع السيره ص 276، و شيخ المضيره ، نوشته دانشمند معاصر
مصر شيخ محمود ابو ريه ، آمده است .
109- شرح حال سرجون يا سرجان را ضمن اخبار معاويه
در تاريخ طبرى ج 2، ص 205 و ابن اثير ج 4، ص 7، مطالعه كنيد. سرجان ، فرزند منصور
رومى ، سمت دبيرى و راز دارى معاويه را بر عهده داشت و اين سمت را در زمان يزيد نيز
بر عهده گرفت . در اغانى ج 16، ص 68 آمده است كه سرجان نديم و هم پياله يزيد بود و
هم او بود كه پس از ورود مسلم به كوفه ، يزيد را بر آن داشت تا ابن زياد را به
فرماندارى كوفه بگمارد. تاريخ طبرى ، ج 2، ص 228 و 239 و ابن اثير، ج 4، ص 17.
فرزند سرجان نيز سمت دبيرى عبدالملك را بر عهده داشته است . به التنبيه والاشراف
مسعودى ص 261 و خطط مقريزى ج 1، ص 159 مراجعه شود.
110- ابن آثال ، پزشك مخصوص معاويه بود. زمانى كه
معاويه مى خواست براى فرزندش يزيد بيعت بگيرد، متوجه شد كه مردم شام هوادار
عبدالرحمان ، فرزند خالد بن وليد، هستند. اين بود كه به ابن آثال فرمان داد تا
عبدالرحمان را در خفا مسموم سازد، و او را به بخشودگى ماليات يك سال و ماموريت
گرفتن ماليات حمص دلگرم گردانيد. ابن آثال فرمان برد معاويه هم به وعده خود وفا
كرد. و پس از آن خالد بن عبدالرحمان يا برادر زاده اش به نام مهاجر او را كشت به
اغانى ج 15، ص 12 - 13 و تاريخ طبرى ج 2، ص 82-83 و ابن اثير ج 3، ص 378 مراجعه
نماييد. يعقوبى در تاريخش مى نويسد: معاويه ابن آثال مسيحى را ماءمور خراج حمص
كرد، در صورتى كه هيچيك از خلفاى پيش از او به يك فرد مسيحى چنين ماموريتى نداده
بودند. تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 223.
111- ابو مالك ، غياث بن غوث الاخطل ، از مسيحيان
تغلب بود. او در اوائل خلافت عمر به دنيا آمده و به سال 95 هجرى از دنيا رفت . جاحظ
سبب تقرب او را به معاويه چنين آورده است : معاويه خواست كه انصار راهجو كند چون
بيشتر طرفدار على (ع ) بودند و خلافت او را قبول نداشتند، پس به وسيله پسرش يزيد از
كعب بن جعل خواست تا انصار راهجو كند. كعب آن را نپذيرفت ، ولى گفت من شاعرى نصرانى
را به تو معرفى مى كنم كه زبان دراز است و در هجو كردن آنها ابائى ندارد، و اخطل را
به او معرفى نمود. البيان والتبيين ، ص 868. اما در اغانى ج 13، ص 142 از خود كعب
بن جعل آمده است كه يزيد بن معاويه از او خواست كه چون فرزند حسان آبروى عبدالرحمان
بن حكم را برده ، آبروى ما را هم برده است . زيرا بين او و همسر عبدالرحمان داستانى
در ميان بوده ! پس تو هم انصار را هجو كن . كعب جواب داده بود كه تو مرا به شرك و
كفر مى خوانى ؟! من مردمى را هجو كنم كه پيامبر خدا را پناه داده و يارى كرده اند؟
ولى من شاعرى نصرانى به تو معرفى مى كنم كه ...در هر صورت اخطل انصار را هجو كرد و
در ضمن آن گفت : ذهبت قريش بالمكارم والعلا...و اللؤ م تحت عمائم الانصار!! انصار
از معاويه در تنبيه اخطل يارى خواستند معاويه گفت : زبانش را ببريد، مگر اينكه او
در امان يزيد در آمده باشد. و در همان حال به يزيد گفت كه من به اينان چنين و چنان
گفته ام ، تو اخطل را در پناه خود بگير...، ج 13، ص 174 و در ج 8، ص 299 آمده است
كه انصار به اعتراض گفتند اين مرد كافر نصرانى مسلمانان را به باد ناسزا مى گيرد و
در حالى كه جبه خز پوشيده و شالگردن خز به گردن ، و زنجير طلا بهمراه صليب بر گردن
خود آويخته است . بوى شراب از ريشش متصاعد است مست و لا يعقل و بدون اجازه قبلى بر
عبدالملك مروان وارد مى شود! و آن چنان شعرى را بر درگاه مسجد كوفه مى سرايد، ج 8،
ص 321 و در ج 16، ص 68 آمده كه او نديم يزيد و هم پياله او در شرابخوارگى بوده است
. و در ج 8، ص 301 اغانى آمده است كه او به همراه يزيد به جج رفته است !!
112- به جلد سوم كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام
مراجعه شود.
113- جلد سوم نقش عايشه ؛ شرح نهج البلاغه ابن
ابى الحديد، چاپ اول ، مصر، ج 1، ص 159-160.
114- در اغانى ج 2، ص 241-250 چاپ دارالكتب ،
آمده است كه مروان در آن ايام كه از سوى معاويه حاكم مدينه بود، عبدالرحمان بن
ارطاة را به جرم شرابخوارگى حد زده بود. عبدالرحمان به دوران جاهليت هم پيمان با
حرب ، جد معاويه بود. چون معاويه از ماجرا خبر يافت ، طى نامه اى به مروان نوشت تو
همپيمان حرب را در انظار مردم هشتاد ضربه تازيانه زده اى و آبرويش را برده اى ! اگر
او همپيمان پدرت بود اين چنين آبرويش را نمى ريختى . اكنون با رسيدن اين نامه يا
اعلان مى كنى كه در حد زدنت به عبدالرحمان اشتباه كرده اى و از او اعاده حيثيت
خواهى كرد، و يا دستور مى دهم حد زدنت را باطل اعلام كنند، و عبدالرحمان به قصاص ،
هشتاد ضربه تازيانه بر پشت بنوازد!! مروان ناگزير به اجراى دستور معاويه ديگر از
كارهاى او، بستن زياد بن ابيه بود طبق رسوم و آداب جاهليت به پدرش ابوسفيان . و اين
كار او درست بر خلاف حكم اسلامى بوده كه الولد للفراش ،
وللعاهر الحجر به كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام و بخش استلحاق زياد، از
كتاب عبدالله بن سبا مراجعه فرماييد.
ديگر از كارهاى او را ابن عبد ربه در كتاب العقد الفريد ج 3، ص 413 چنين آورده است
: احنف بن قيس و سمرة بن جندب را معاويه احضار كرد و به ايشان گفت : مى بينم كه اين
حمراء لقبى كه به غير عرب داده بودند تعدادشان زياد شده و به گذشتگان ما طعنه مى
زنند و دور نيست كه بر ما بشورند و قدرت را از ما بگيرند. مى خواهم جمعى از ايشان
را بكشم و بقيه را به كار حمالى در بازار و راهسازى بگمارم !... احنف با پيشنهاد او
مخالفت كرد، ولى سمره گفت : اى امير! اين كار را به من واگذار كه آن را همان طور كه
تو مى خواهى انجام خواهم داد. ولى سرانجام معاويه از تصميم خود منصرف شد.
115- سمرة بن جندب بن الهلالى الفزارى پس از مرگ
پدر، مادرش او را با خود به مدينه آورد و به شيبان بن ثعلبه شوهر كرد و سمرة هم تحت
حمايت انصار درآمد. روزى پيغمبر خدا (ص ) به جمعى از اصحابش ، كه سمره نيز در ميان
آنها بود، فرمود: آخرين تن از شما كه بميرد اهل آتش جهنم است . و سمره آخرين نفر از
آنها بود. سمرة در سال 59 هجرى در بصره درگذشت ، شرح حال او را در اسدالغابه و
النبلاء آمده است . همه اصحاب صحاح رواياتش را آورده اند. اخبارش با معاويه و حديث
سازيهايش براى او و تعداد كسانى را كه به دستور او و در ايام امارتش به قتل رسيده
اند در كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام جلد سوم مى يابيد.
116- ابن ابى الحديد ج 3، ص 15-16 در شرح و من
كلام له (ع ) و قد ساله سائل عن احاديث البدع ؛ احمد امين در كتاب فجر الاسلام ، ص
275.
117- ابن ابى الحديد ج 1، ص 358 در شرح و من كلام
له (ع ) انه سيظهر عليكم بعدى رجل ...؛ احاديث عايشه ، ج 1، ص 295-297.
118- خطيب بغدادى در تاريخ بغداد ج 14، ص 7 آورده
است كه روزى در خدمت هارون الرشيد و يكى از معاريف قريش حديثى از ابو هريره خوانده
شد كه موسى (ع ) حضرت آدم را ملاقات كرد و از او پرسيد: تو همانى كه ما را از بهشت
بيرون كرده ؟! مرد قريشى به اعتراض گفت : آخر موسى كجا، و آدم كجا! چه وقت و در كجا
موسى آدم را ديده است ؟! كه هارون به خشم آمد و فرياد زد: جلاد! سر اين مرد را
بردار. زنديق به حديث رسول خدا (ص ) خرده مى گيرد!! كه ابو معاويه ، راوى همين
داستان ، به شفاعت بر مى خيزد و با اين دليل كه اين مرد نفهميده و نسنجيده سخنى
گفته است و قصد توهينى نداشته ، او را از مرگ حتمى نجات مى دهد.
119- ابو حفص عمر بن عبدالعزيز در سال 99 به
خلافت نشست . او لعن و ناسزاى بر اميرالمؤ منين را ممنوع كرد، فدك را به فرزندان
فاطمه باز پس داد، و فرمان به نوشتن حديث صادر كرد و كارهاى پسنديده ديگر. او را در
سال 101 هجرى مسموم كردند. شرح حالش در تاريخ الخلفاء سيوطى و تقريب التهذيب ابن
حجر آمده است . در مورد فرمان او به مقدمه دارمى ص 126 و طبقات ابن سعد، چاپ بيروت
ج 7، ص 447، و مصنف عبدالرزاق ، چاپ هند سال 1970 ج 9، ص 337، و اخبار اصفهان ابو
نعيم ج 1، ص 312، و تدريب الراوى سيوطى ص 90 مراجعه شود.
120- فتح البارى ، ج 1، ص 218، باب كتابة العلم .
121- تهذيب التهذيب ، ج 12، ص 39.
122- ابن جريج ، عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج
مكى ، از گروهى از علما كسب علم كرده است . مى گويند كه او نخستين كسى است كه دست
به تصنيف كتاب زده است . احمد بن حنبل مى گويد: ابن جريج از گنجينه هاى علم است .
او در سال 151 هجرى از دنيا رفت . تذكرة الحافظ، ج 1، ص 160، ابن خلكان ، ج 1، ص
286، تاريخ بغداد، ج 10، ص 400 و دول اسلامى ذهبى ، ج 1، ص 79.
123- حماد بن سلمة بن دينار بصرى ، ابو سلمه ،
مفتى بصره و يكى از رجال حديث بوده است . حماد نخستين كسى است كه تصانيف مرضيه را
نوشته و در سال 167 هجرى از دنيا رفته است . تهذيب التهذيب ، ج 1، ص 11، ميزان
الاعتدال ج 1، ص 277، حلية الاولياء ابو نعيم ، ج 6، ص 249، و اعلام زر كلى .
124- اوزاعى ، ابو عمر، عبدالرحمان بن عمرو بن
يحمد كيكرم . امام مردم شام بود و در شام كسى از او علمتر نبود. اوزاعى در بيروت
سكونت داشت و در سال 157 هجرى از دنيا رفت . اوزاعى به اوزاع تيره اى از قبيله
همدان منسوب است ، نه به قريه اى از توابع دمشق كه بيرون دروازه فراديس قرار دارد.
الفهرست ابن النديم ، ج 1، ص 227؛ الوفيات ، ج 1، ص 275؛ حلية الاولياء ابو نعيم ،
ج 6، ص 135؛ تهذيب الاسماء و اللغات ، قسمت اول ، ج 1، ص 298.
125- معمر بن راشد نواده ابى عمرو ازدى ، ابو
عروه ، فقيه و حافظ حديث ، و از اهالى بصره بوده در زادگاهش بصره به شهرت رسيده و
در يمن منزل گزيده است . معمر نزد مورخان حديث نخستين كسى است كه در يمن دست به
تصنيف زده و در سال 153 درگذشته است . تذكرة الحفاظ، و تهذيب التهذيب ، ج 10، ص
343، و ميزان الاعتدال ، ج 3، ص 188.
126- سفيان ثورى ، سفيان بن سعيد مسروق ثورى ،
ابو عبدالله مى باشد كه او را به اميرالمومنين در حديث تعريف كرده اند. زادگاهش
كوفه و شهرتش از آنجاست . سفيان را كتابهاى مختلف و متعددى است كه از آن جمله
الجامع الكبير مى باشد. وفات سفيان به سال صد و شصت و يك هجرى اتفاق افتاده است .
تهذيب التهذيب ، ج 4، ص 111-115، ابن سعد، ج 6، ص 257، ابن النديم ، ج 1، ص 225،
دول الاسلام ذهبى ، ج 1، ص 84، حلية الاولياء ابو نعيم ، ج 6، ص 356، ابن خلكان ، ج
1، ص 210.
127- الليث بن سعد بن عبدالرحمان الفهمى ، ابو
الحارث ، از نظر فقه و حديث امام مردم زمانش در مصر بوده است . او بزرگمرد سرزمين
مصر بوده و از نفوذ و اقتدارى كامل برخوردار بود تا آنجا كه قاضى و نائب زير نظر و
بنا به صوابديد او عمل مى كردند. زادگاهش خراسان ، و مرگش در سال 175 هجرى در قاهره
اتفاق افتاده است . ليث تاليفات مختلفى بوده است . تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 207، تهذيب
التهذيب ، ج 8، ص 459؛ وفيات الاعيان ، ج 1، ص 428.
128- ابن لهيعه ، ابو عبدالرحمان ، عبدالله بن
لهيعه حضرمى مصرى ، مردى كثير الروايه در حديث و اخبار بوده ، و در سال 155 هجرى
بنا به فرمان منصور دوانقى ، قضاى مصر را بر عهده داشته و در سال 164 از آن مقام
كناره گرفته است . حديثش در صحاح ترمذى و ابو داود و ديگران آمده است . ابن لهيعه
در سال 174 در مصر درگذشت . ميزان الاعتدال ، ج 2، ص 64؛ وفيات الاعيان ، ج 1، ص
249.
129- ابن المبارك ، ابو عبدالرحمان ، عبدالله بن
المبارك المروزى ، عالم ، زاهد، عارف ، محدث ، و از تابعى تابعين به شمار مى رود.
از ابى اسامه آمده است كه گفت : ابن المبارك در ميان اصحاب حديث چون اميرالمومنين
در ميان مردم بود. تاريخ بغداد، ج 10، ص 152؛ الكنى و الالقاب ، ج 1، ص 401.
130- عبدالله بن وهب بن مسلم الفهرى مصرى ، از
ائمه فقها و از اصحاب مالك به شمار مى رود. او بين فقه و حديث را جمع كرده ،
كتابهاى مختلفى ، از جمله الجامع ، نوشته است . تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 279؛ وفيات
الاعيان ، ج 1، ص 249.
131- تاريخ الاسلام ذهبى ،ج 6، ص 6.
132- انتشاران المجلس الاءعلى للشؤ ون الاسلاميه
، قاهره 1386، ج 1، ص 47.
133- صحيح مسلم ، ج 4، ص 97، كتاب الزهد، باب
التثبت فى الحديث ، و حكم كتابة العلم ، ح 72؛ سنن دارمى ، ج 1، ص 119 المقدمه ،
باب 42؛ مسند احمد، ج 3، ص 12 و 39 و 56.
134- سنن دارمى ، المقدمه ، ج 1، ص 119.
135- مسند احمد، ج 5، ص 182؛ سنن ابوداود، كتاب
العلم ، ج 3، ص 319.
136- مسند احمد، ج 3، ص 12 و 13.
137- مصادر آنها در بحث درباره تعريف مصطلحات
فقهى آمده است . همچنين بدايع المنن ، ج 1، ص 14.
138- مصادر آنها در بحث درباره تعريف مصطلحات
فقهى آمده است . همچنين بدايع المنن ، ج 1، ص 14.
139- مصادر آنها در بحث درباره تعريف مصطلحات
فقهى آمده است . همچنين بدايع المنن ، ج 1، ص 14.
140- صحيح بخارى ، ص 241، چاپ بولاق ، كتاب العلم
، باب قول النبى رب مبلغ ...؛ كنز العمال ، چاپ دوم ، ج 10، ص 132، ح 1126؛ سنن ابن
ماجه ، ج 1، ص 85، ح 233؛ بحار الانوار، ج 2، ص 152، ح 42.
141- معانى الاخبار، ص 374-375؛ عيون الاخبار چاپ
نجف ، ج 2، ص 36؛ من لا يحضره الفقيه ، تحقيق على اكبر غفارى ، ج 4، ص 420؛ بحار
الانوار، ج 2، ص 152، ح 7.
اما در مصادر مكتب خلفا: المحدث الفاضل رامهرمزى ، باب فضل الناقل عن رسول الله ، ص
163؛ قواعد التحديث قامسى ، باب فضل راوى الحديث ، چاپ دوم ، ص 48؛ شرف اصحاب
الحديث خطيب بغدادى ، باب كون اصحاب الحديث خلفاء الرسول ، ص 30؛ جامع بيان العلم
ابن عبدالبر، ج 1، ص 55؛ اخبار اصبهان ابو نعيم ، ج 1، ص 81؛ الفتح الكبير سيوطى
از ابو سعيد، ج 1، ص 233؛ كنز العمال متقى ، كتاب العلم ، باب آداب العلم ، فضل
رواية الحديث و آداب الكتابه از على (ع ) و ابن عباس ، چاپ دوم ، ج 10، ص 128 و
133، ح 1086 و 1127 و ج 10، ص 181، ح 1407؛ الالماع قاضى عياض ، باب شرف علم الحديث
و شرف اهله ، ص 11.
142- صحيح بخارى ، ج 1، ص 22، و فلانى ، همان طور
كه در سنن ترمذى ج 10، ص 135 آمده است ، ابو شاه مى باشد.
143- سنن ترمذى ، كتاب العلم ، باب ما جاء فى
الرخصة ، ج 10، ص 134.
144- مسند احمد بن حنبل ، ج 2، ص 207.
145- مصادر اين خبر در ابتداى همين بخش آمده است
.
146- سنن دارمى ، مقدم ، باب رخص فى كتابة العلم
، ج 1، ص 125-126.
147- مسند احمد، ج 2، ص 215.
148- به موارد اجتهاد خليفه ابوبكر در آينده
مراجعه شود.
149- صحيح مسلم ، باب صلاة المسافرين و قصرها، ح
3؛ صحيح بخارى ، ج 1، ص 134، باب تقصير الصلاة كه لفظ در سفر
را به خاطر حفظ احترام عايشه از آن حديث حذف فرموده است !
150- الفصل ابن حزم ، ج 4، ص 161.
151- اصابه ابن حجر، ج 4، ص 151.
152- محلى ، نوشته ابن حزم ، ج 10، ص 484؛ الجوهر
التقى ، تاءليف ابن تركمانى (م 750 ق )، در حاشيه سنن بيهقى ، ج 8، ص 58-59.
153- در حاشيه صواعق ، ص 209.
154- تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 223. ما فشرده آن را
نقل كرديم .
155- ماده اول در
لسان العرب .
156- واژه اول در
الصحاح .
157- آل عمران : 7.
158- اعراف : 53.
159- واژه اول در
مفردات راغب كه ما آن را به طور فشرده آورده ايم ؛ صحيح بخارى ، كتاب الاذان ، باب
139، و تفسير سوره 110؛ صحيح مسلم ، كتاب الصلاة ، ح 217؛ سنن ابن ماجه ، كتاب
الاقامة ، باب 20.
160- سنن دارمى ، ج 2، ص 129؛ موطاء مالك ، كتاب
اللبس ، باب ما جاء فى الانتعال ، ح 16؛ سنن دارمى ، كتاب الرؤ يا، باب 13.
161- نهاية اللغه ، واژه
اول .
162- صحيح بخارى در متن فتح البارى ، ج 13، ص
129-130.
163- فتح البارى ، ج 15، ص 333. نمى دانم اينان
درباره خوارج ، كه همه مسلمانان را تكفير مى كنند، چه مى گويند. آرى ، اينان هيچ
عذر و بهانه اى را از خوارج نمى پذيرند و آنها را مارقين
از اسلام مى دانند، مگر ابن ملجم ، قاتل اميرالمؤ منين على (ع )، را كه مجتهد
متاءول و معذور مى شناسند!
164- شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 178، چاپ مصطفى
البابى ، 1329 ق ، مصر،تاءليف عزالدين - عبدالحميد بن محمد، نواده حسين بن ابى
الحديد مدائنى معتزلى ، اديب و مؤ رخ 586-655 ق در شرح و من
كتاب له الى اءهل مصر مع مالك .
165- خواجه نصير الدين طوسى ، محمد بن الطوسى (ت
672ه ) مؤ لف كتاب تجريد الكلام فى شرح عقايد الاسلام است . به الذريعه (ج 3، ص
351) مراجعه شود. شرح التجريد، نوشته علاءالدين على بن محمد است كه پدرش به او لقب
قوشجى
داده است . زيرا وى بازدار پادشاه ماوراءالنهر بوده است . قوشجى در سمرقند
در كار رصد خانه سمرقند شركت داشته است . او به تبريز، و از آنجا به منظور آشتى بين
سلطان عثمانى و حسن پادشاه تبريز به قسطيطينيه رفته و پادشاه عثمانى ، سلطان محمد،
مقدمش را گرامى داشت و توليت مدرسه ايا صوفيا را به وى سپرد. قوشجى در آنجا به سال
897 ق درگذشت . شرح حالش در هدية العارفين (ج 1، ص 736) و الكنى و الالقاب (ج 3، ص
77) آمده است .
166- شرح التجريد، چاپ سال 1301 ق ، تبريز 407؛
شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 183 در مورد طعنه ششم .
167- تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 323.
168- شرح نهج البلاغه ، ج 3، ص 153 در شرح
و من كلام له (ع ) لله بلاد فلان ، و نيز در، ج 3، ص 180 در پاسخ همين
انتقاد مى نويسد: اجتهادش چنين بوده است .
169- شرح نهج البلاغه ، ج 3 ص 154.
170- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص
165.
171- شرح التجريد، ص 408.
172- نوحه گران !در سوگ اسلام نوحه سر دهيد.
173- شرح التجريد، ص 409؛ شرح ابن ابى الحديد، ج
1، ص 243.
174- مناج السنة (ج 3، ص 203) تاءليف احمد بن
عبدالحكيم بن عبدالسلام بن عبدالله ...بن تيميه حرانى دمشقى حنبلى ، مؤ سس مذهب
سلفيه ، (م 661-728 ق ) دانشمندان همعصرش به فساد عقيده او فتوا داده اند. والى
دمشق وى را به زندان افكند و هم در زندان به سال 728 ق درگذشت . شرح حال ابن تيميه
در تاريخ ابن كثير (ج 14، ص 135) آمده است .
175- شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 233.
176- راستى را، ايشان درباره شخص مغيرة بن شعبه و
گواهى گواهان در زناى او با ام جميل ، چه عذرى مى آورند. آيا باز هم او را در اين
عمل خلاف ، و زناى بى پروا مجتهد و صاحب اجر و پاداش به حساب مى آورند و به حكم
اينكه او از صحابه پيغمبر بوده ، كارش را شايسته مى دانند؟!
177- حتى در مواردى كه اجتهادشان مخالف نص قرآن و
سنت پيغمبر خدا(ص ) باشد؟!
178- منهاج السنه ، ج 3، ص 193 و تمامى آنچه را
ابن تيميه از اجتهاد صحابه در دفاع از عثمان آورده ، از قبيل مصادره به مطلوب است .
179- مصلحت چه كسى ، مصلحت ابن مسعود، يا
مسلمانان ، يا بنى اميه ، كدام اينها؟!
180- صواعق المحرقة ، تاءليف ابن حجر، شهاب الدين
احمد بن محمد، نواده على بن حجر هيتمى (909-974 ق ) چاپ 1375، قاهره ، ص 111، تصحيح
شيخ عبدالوهاب عبداللطيف .
181- صواعق ، ص 112.
182- صواعق ، ص 113.
183- علامه ، ابو منصور، جمال الدين حسن بن يوسف
بن مطهر حلى (647-726 ق ) از جمله مؤ لفاتش منهاج الكرامه است كه ابن تيميه بر آن
رد نوشته و نامش را منهاج السنه نهاده است كه ما در اين بحث به چاپ اميريه مصر،
1322 ق مراجعه كرده ايم .
184- منهاج السنه ، ج 3، ص 190.
185- تفسير قرطبى ، ج 14، ص 182 در تفسير آيه
و لا تبرجن تبرج الجاهلية ...
186- تهطير اللسان ، ص 22.
187- الفصل ، كتابى است در ملل و نحل و اهواء،
تاءليف ابن حزم اندلسى ، (م 456 ق )، چاپ احمد ناجى جمالى و محمد امين الخانجى ،
سال 1321، كه در حاشيه ملل و نحل شهرستانى به چاپ رسيده است ، ج 4، ص 161.
188- الفصل ، ج 4، ص 89.
189- الفصل ، ج 4، ص 160.
190- منهاج السنه ، ج 3، ص 261 و 266-275 و 284 و
288-298.
191- تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 279.
192- تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 283.
193- صواعق ابن حجر، ص 216.
194- نام كتاب او تطهير الجنان واللسان عن الخطور
والتفوء بثلب سيدنا معاويه بن ابى سفيان مى باشد!
195- تطهير الجنان ، ص 15.
196- تطهير الجنان ، ص 19-22.
197- صواعق ابن حجر، ص 221.
198- شيخ عبدالوهاب ، استاد دانشكده شريعت قاهره
مى باشد و ما تعليق او را از حاشيه تطهير - الجنان ص 18 ابن حجر نقل كرده ايم . او
هم آنچه را آورده ، از كتاب دراسات البيب ابن معين نقل كرده است .
199- الفصل ابن حزم ، ج 4، ص 161.
200- كلبى ، ابالمنذر، هشام بن محمد بن السائب
الكلبى ، ذهبى در كتاب العبر خود ج 1، ص 346 تصنيفات كلبى را بالغ بر 150 ذكر كرده
و 141 عدد آنها را احمد زكى در پيوست كتاب اصنام ابن كلبى آورده و بيشتر آن را كه
وى نياورده است ، نجاشى ضمن شرح حال ابن كلبى در رجال خود آورده است . علماى اهل
سنت كلبى را متهم به رفض و غلو در تشيع كرده اند و شرح حال او در طبقات الحفاظ و
انساب سمعانى آمده است . كلبى به سال 204 يا 206 ق درگذشته است .
201- منهاج السنه ، ج 3، ص 19.
202- الاصابه ، ج 4، ص 151.
203- حاشيه صواعق ، ص 209. به اين مورد در فصل
عدالت صحابه در كتاب مختصرش تاءكيد كرده است . ما ندانستيم كه اصحاب ابن مسعود، كه
از فتنه كناره گيرى كرده بودند، چه كسانى مى باشند!حذيفه هم در آن ايام در مدينه
نبود و در مدائن روزگار مى گذرانيد و هم در آنجا درگذشت و به هنگام مرگ نيز به
پيروى از امام وصيت كرد. ابوذر هم اعتراض شديد خود را عليه فرمانداران و كارهاى
خلاف ايشان آن قدر ادامه داد تا آواره شهر و بيابان گرديد و سرانجام در تبعيد و
تنها در ربذه ، در خلافت عثمان در سال 32 جان داد. سعد ابن ابى وقاص نيز از اينكه
امام را همراهى نكرده بود، سخت پشيمان بود. ابوموسى اشعرى هم هوادار مخالفان امام
بود. عمران بن حصين نيز پيش از آن وقايع از دنيا رفته بود!!
204- مقدمه ابن خلدون ، تاءليف ابو زيد
عبدالرحمان بن خلدون 732-808 ق چاپ دار الكتب اللبنانى ، سال 1956 صفحه 380. منظورش
از موافقان جنگيدن با يزيد، ابن زبير در مكه و اهالى مدينه در واقعه مدينه در واقعه
حرة مى باشد. ابن خلدون در مقابر صوفيه مصر به خاك سپرده شده است .
205- الفصل ابن حزم ، ج 4، ص 161.
206- صواعق ابن حجر، ص 215.
207- المحلى ، ج 10، ص 484؛ جوهر النقى در حاشيه
سنن بيهقى ، ج 8، ص 58-59 تاءليف شيخ علاء الدين على بن عثمان ، معروف به ابن
تركمانى حنفى ، درگذشته به سال 750 ق كه در مقدمه آن مى گويد: اينها مطالبى بس
سودمند و مفيد است كه من ضميمه سنن كبيره نمودم ... و سنن كبيره تاءليف ابوبكر،
احمد بن الحسين بيهقى (م 458 ق ) است حاجى خليفه در كشف الظنون در تعريف و توصيف آن
مى نويسد: كتابى چون سنن بيهقى در اسلام تاءليف نشده است . كشف الظنون ، ج 2، ص
1007.
208- تاريخ ابن كثير، ج 13، ص 9. ابوالخير احمد
بن اسماعيل بن يوسف شافعى اشعرى ، مفسر است و در مدرسه نظاميه بغداد منبر و عظ
داشته است . او در سال 590 ق درگذشته است .
209- ابوالفرج جوزى ، عبدالرحمان بن على بن محمد
البكرى حنبلى ، واعظ و محدث و مفسر بوده است . او كتابى دارد در رد بر عبدالمغيث بن
زهير حنبلى كه كتابى در فضايل يزيد نوشته است . ابن جوزى در سال 597 ق در بغداد
درگذشت .
210- مسلم بن عقبه ، فرماندهى سپاه يزيد را در
حمله و قتل عام مردم مدينه بر عهده داشته است .
211- تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 223-224.
212- متولى ، ابو سعيد عبدالرحمان ابن ابى محمد،
مامون بن على متولى ، اصولى و فقيه شافعى مذهب نيشابورى بور. او عهده دار تدريس در
مدرسه نظاميه بغداد بوده است . متولى در 874 ق درگذشت . ر.ك : الكنى والالقاب ، ج
3، ص 119؛ احياء ابو حامد غزالى ، ج 3، ص 125.
213- صواعق ابن حجر، ص 221.
214- ما سخن ابن سعد را آورده ايم .
215- جرف در مسير مدينه به شام و در سه ميلى
مدينه قرار داشته است . معجم البلدان .
216- طبقات ابن سعد، چاپ بيروت ، سال 1376 ق ، ج
2، ص 190-192؛ عيون الاثر، ج 2، ص 281. از كسانى كه به حضور ابوبكر و عمر در آن
سپاه تصريح كرده اند: كنز العمال ج 5، ص 312؛ منتخب كنز در حاشيه مسند احمد ج 4، ص
180 از قول عروه ، ضمن شرح حال اسامه ؛ انساب الاشراف ج 1، ص 474 از ابن عباس در
شرح حال اسامه ؛ طبقات ابن سعد ج 4، ص 66 از قول ابن عمر در شرح حال او؛ تهذيب ابن
عساكر كه مى گويد: اسامه را به فرماندهى سپاهى نامزد كرد كه ابوبكر و عمر در آن
بودند؛ تاريخ يعقوبى ، چاپ بيروت ج 2، ص 74 در مركز وفات پيامبر؛ تاريخ ابن كثير، ج
2، ص 123.
217- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 21.
218- تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 433.
219- سيرة الحلبيه ، ص 237، در سريه اسامه .
220- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص
173-178.
221- همانند اين ، در مخالفتشان با فرامين صريح
رسول خدا(ص ) فراوان آمده است : از جمله به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، خطبه
سوم ، خطبه شقشقيه ، ج 1، ص 53 مراجعه كنيد.
222- ابن حزم در جمهره نسب او را آورده و تصريح
كرده كه ابوبكر او را زنده زنده در آتش سوزانيده است . (261).
223- به شرح حال طريفه در اصابه (ج 2، ص 215)
مراجعه شود.
224- تاريخ ابن كثير، ج 9، ص 319؛ تاريخ طبرى ،
چاپ اول ، ج 3، ص 234-235؛ تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 146، حوادث سال 11 هجرى .
225- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 52 حوادث سال 13؛ و
بقيه مصادر در بخش تحصن در خانه زهرا در كتاب عبدالله بن سبا (ج 1، ص 106).
226- صحيح بخارى ، ج 2، ص 115، باب لا يعذب بعذاب
الله ، كتاب الجهاد؛ مسند احمد، ج 2، ص 207 و ج 3، ص 494؛ سنن ابوداود، كتاب
الجهاد، باب كراهية حرق العدو بالنار، ح 2673 و 2675 در ج 3، ص 55 و 56 و كتاب
الادب ، باب فى قتل الذر، ح 268 در ج 4، ص 367 و 368؛ سنن بيهقى ، ج 9، ص 71 و 82.
مفهوم اين سه حديث اين است كه بجز خداوند كه خالق آتش است ، كسى حق ندارد فردى را
با آتش و تنبيه نمايد.
227- صحيح بخارى ، كتاب استتابة المرتدين ؛ سنن
ابوداود، كتاب الحدود، باب الحكم فى من ارتد.
228- سنن بيهقى ، ج 9، ص 71.
229- مفردات راغب .
230- در اينجا كلاله به معناى برادر و خواهر
مادرى است ؛ اجماعا و نصا. به تفسير آيه در تفاسير مراجعه شود.
231- برادر و خواهرى كه در اين آيه آمده ، از يك
پدر و مادر، و يا از يك پدر مى باشند.
232- سنن دارمى ، ج 2، ص 365؛ اعلام الموقعين ،
نوشته ابن القيم جوزيه ، ج 1، ص 28؛ سنن كبراى بيهقى ، ج 6، ص 223.
233- تفسير قرطبى ، ج 5، ص 77.
234- موطاء مالك ، ج 2، ص 54؛ سنن دارمى ، ج 2، ص
359؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 38؛ ابن ماجه ،ص 910؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 278.
235- استيعاب در حاشيه اصابه ، ج 2، ص 411؛
اسدالغابه ، ج 3، ص 229؛ اصابه ، ج 2، ص 394؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 379؛ موطاء
مالك ، ج 2، ص 54.
236- معجم الشعراء مرزبانى ، ص 260. شرح حالش در
اصابه ج 3، ص 336 آمده است .
237- بطاح آبى است در سرزمين اسد بن خزيمه . معجم
البلدان .
238- ضرار بن ازور اسدى ، شاعر و سواركارى دلير و
شجاع بوده است . در شرح حالش در اصابه ، ج 2، ص 200-201 آمده است خالد او را به
همراهى تنى چند از رزمندگانش ماءموريت جنگى داد. او بر قبيله ى از بنى اسد شبيخون
زد و زنى زيبا روى را از آنجا دستگير نمود. ضرار از همراهانش خواست تا آن زن را به
او واگذارند. آنان هم پذيرفتند. ضرار با او همبستر شد، سپس از كار خود پشيمان شد و
داستان را به خالد گفت . خالد گفت : مانعى ندارد، من آن را بر تو حلال كردم !ضرار
نپذيرفت و اصرار كرد كه به عمر گزارش دهد. خالد نيز چنين كرد و عمر دستور سنگسار
كردن ضرار را صادر نمود. اما وقتى نامه عمر رسيد كه ضرار مرده بود!خالد هم گفت خدا
نخواست كه آبروى ضرار ريخته شود!گويند ضرار از كسانى بوده كه با ابو جندل شراب
نوشيده است .
239- ابو قتاده ، حارث انصارى خزرجى سلمى ، جنگ
احد و ديگر جنگهاى پيغمبر را درك كرده است . او را سواركار رسول خدا(ص ) مى گفتند.
ابو قتاده در كنار على (ع ) در تمام جنگهايش شركت داشته است . در سال وفاتش اختلاف
است كه در كوفه در سال 38 يا 40 در مدينه به سال 54 بوده است . شرح حالش در استيعاب
ج 1، ص 110 - 112 در حاشيه اصابه ج 4، ص 160-161 و در اصابه ج 4، ص 157-158 آمده
است .
240- تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 1، ص 1927 و
1928.
241- الاصابه ، ج 3، ص 337.
242- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 131.
243- كنز العمال ، ج 3، ص 132، چاپ اول .
244- رجوع شود به شرح حال وثيمه در وفيات الاعيان
ابن خلكان ج 5، ص 66 وفوات الوفيات ج 2، ص 627 كه هر دو خبر را از رده ابن وثيمه
واقدى نقل كرده اند. و نيز تاريخ ابوالفداء، ص 158 و تاريخ ابن شحنه در حاشيه
الكامل ، ج 11، ص 114.
245- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 110.
246- وفيات الاعيان ، ج 5، ص 67، الفوات ، ج 2، ص
426-427، تاريخ ابوالفداء، ص 158، ابن شحنه ، ج 11، ص 114 در حاشيه تاريخ ابن اثير.
247- به شرح حال منهال در الاصابه ج 3، ص 478
مراجعه شود.
248- تاريخ يعقوبى ، ج 1، ص 132. منظور از تاءويل
چنانكه گذشت نقل معناى ظاهر لفظ است به معناى ديگرى كه نيازمند دليل و برهان باشد.
اين معنى در ذيل حديث ام المؤ منين عايشه در صحيح مسلم ، كتاب صلاة المسافر، حديث
شماره 3 ج 1، ص 478 تحقيق محمد فؤ اد عبدالباقى آمده كه زهرى از عروه پرسيد پس چرا
عايشه نمازش را در سفر تمام بجاى مى آورد؟ و عروه پاسخ داده بود كه او همچون عثمان
تاءويل كرده است ؛ همان طور كه عثمان در مكه نمازش را تمام بجاى مى آورد.
249- كنز العمال ، چاپ اول ، ج 3، ص 132، ح 228،
بقيه مصادر در صفحات قبل آمده است .
250- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 22-23 و فتوح البلدان ،
ص 549. اما در مورد كسانى كه نامشان در خبر آمده است ، در كتابهاى تراجم نام وليد
بن هشام بن مغيره را نديديم ، و گمان مى رود كه او وليد بن الوليد بن المغيره باشد
كه شرح حالش در ج 5، ص 92 اسد الغابه و ص 322 انساب قريش آمده است . عقيل بن ابى
طالب در خلافت معاويه درگذشته است و شرح حالش در ج 3، ص 412 اسدالغابه آمده است .
مخرمة بن نوفل ، قرشى زهرى به اسدالغابه ج 4، ص 337، و جبير بن مطعم قرشى نوفلى كه
در بعد از پنجاه سال از هجرت وفات يافته در اسدالغابه ج 1، ص 271 شرح حالشان آمده
است .
251- ابن ابى الحديد آن را از وى در طعن پنجم و
در شرح الله بلاد فلان ...و در شرح نهج البلاغه ج 3،
ص 154 آورده است . همين مطلب نيز در ذكر العطاء فى خلافة عمر در فتوح البلدان ص
550-565 آمده است .
252- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 153.
253- تاريخ طبرى ، ج 5، ص 22 در سيره عمر.
254- ما كه ندانستيم ضبط اموال ديگران ، بجز
مواردى كه خدا مقرر داشته است ، چه معنايى دارد!
255- زياد بن ابيه ، مادرش سميه ، كنيزك حرث بن
كلده و از روسپيان پرچمدار طائف بود كه در صداى از در آمد خود را به حرث مى پرداخت
. حرث سميه را به ازدواج غلامى رومى به نام عبيد درآورده بود. ابوسفيان در يكى از
سفرهايش به طائف ، از ابو مريم شراب فروش زنى روسپى خواست ، و او هم سميه را در
اختيارش گذاشت و پس از مدتى زياد در خانه عبيد و به سال اول هجرى به دنيا آمد و به
عبيد منسوب شد. زياد بعدها در استخدام ابوموسى اشعرى در بصره در آمد و منشى او شد،
و سپس ترقى كرد و حاكم رى گرديد. و در اينجا بود كه معاويه او را به ابوسفيان بست
! و آنگاه به او زياد بن ابى سفيان مى گفتند! معاويه حكومت بصره و كوفه را در
اختيارش گذاشت ، ولى چون از گرفتن بيعت از مردم براى يزيد خوددارى كرد، ناگهان در
سال 53 هجرى از دنيا رفت ! احاديث عايشه ، ج 1، ص 255-261.
256- عبيدالله پسر همين زياد است . مادرش مرجانه
نام داشته و در بصره به سال 28 هجرى به دنيا آمده است . معاويه حكومت خراسان را در
سال 53 پس از پدر، و در سال 55 حكومت بصره را به عهده او گذاشت كه يزيد هم حكومت
كوفه را در سال 60 بر آن مزيد كرد و وى را ماءمور كشتن امام حسين (ع ) نمود.
عبيدالله در سال 61 هجرى امام حسين (ع ) و اهل بيتش را به شهادت رسانيد. عبيدالله
در سال 67 به دست ابراهيم بن الاشتر، فرمانده سپاه مختار، كشته شد. به فهرست طبرى ص
366 مراجعه شود.
257- به بخش عصر الصهرين و سيره عثمان در كتاب
احاديث ام المؤ منين عايشه مراجعه شود.
258- واژه زكا در
نهاية اللغة ابن اثير.
259- واژه زكا در
مفردات راغب .
260- واژه زكا در
نهاية اللغة ابن اثير.
261- نهج البلاغه ، كتاب الحكم ، شماره 147.
262- نساء: 49.
263- به واژه زكا
در مفردات راغب مراجعه شود.
264- ما در اين مورد، و نيز در مصطلحاتى كه بعدا
خواهيم آورد، به مفردات راغب ، نهاية اللغة ابن اثير، لسان العرب ابن منظور، قاموس
و شرح آن ، و گذشته از اينها، به تفاسير كلام الله مجيد، مانند تفسير طبرى و تفسير
طبرسى و ديگران مراجعه كرده ايم .
265- واژه صدق در
فرهنگ لغات .
266- مجمع البيان طبرسى ج 1، ص 384 در تفسير آيه
272 سوره بقره .
267- بار ديگر به آن مراجعه كرده مصادر آن را هم
خواهيم آورد.
268- واژه زكاة در
معجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم .
269- واژه صدق در
مفردات راغب ، نهاية اللغه ابن اثير و لسان العرب ابن منظور.
270- خداوند مى فرمايد: ان المصدقين و المصدقات .
(حديد/ 18) و: المتصدقين و المتصدقات . (احزاب / 35)، و ابواب زكاة در صحيح مسلم (ج
3، ص 172) و سنن ابوداود (ج 1، ص 202) و ترمذى (ج 3، ص 172).
271- شرح آن بعد از اين بيايد.
272- صحيح مسلم ، ج 3، ص 117.
273- واژه زكاة در
معجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم .
274- سنن ترمذى ، ج 3، ص 97، باب ما جاء اذا
اءديت الزكاة فقد قضيت ما عليك .
275- سنن ترمذى ، ج 3، ص 125، باب ما جاء لا زكاة
على المال المستفاد حتى يحول عليه الحول .
276- كافى ، ج 2، ص 19-20؛ تفسير عياشى ، ج 1، ص
252؛ بحار الانوار، ج 68، ص 337 و 389.
277- لسان العرب واژه الفى
ء.
278- حشر: 7.
279- ابو رافع ، نامش ابراهى يا صالح است كه برده
اى بوده قبطى و از آن عباس عموى پيغمبر كه او را به رسول خدا(ص ) بخشيد و آن حضرت
نيز وى را آزاد كرده ، و سلمى ديگر آزاد كرده خود را به زنى به او داده است . ابو
رافع در مكه ايمان آورد و در جنگ احد و ديگر جنگهاى پيغمبر شركت كرد و فرزند او
رافع نيز دبير اميرالمؤ منين (ع ) بوده است . ابو رافع در زمان خلافت عثمان يا بعد
از آن درگذشت . اسدالغابه ، ج 1، ص 41 و 77.
280- آنچه را كه در داستان بنى نضير آورده ايم از
مغازى واقدى ص 363-378 و امتاع الاسماع مغريزى ص 178-182، كه آن را باحتضار آورده
است ، و نيز تفسير طبرى در تفسير آيه مزبور گرفته ايم .
281- نهاية اللغه ابن اثير.
282- سنن ابوداود، باب فى صفايا رسول الله من
كتاب الخراج ، ج 2، ص 47؛ اموال ابوعبيد، ص 19.
283- حشر: 6.
284- ابوداود، سليمان بن الاشعث سيستانى ، مؤ لف
كتاب سنن ، خودش مى گويد كه من از پيغمبر خدا(ص ) پانصد هزار حديث نوشته ام ، و
آنچه را كه از آن مقدار در اين كتاب سنن برگزيده ام 4800 حديث است كه صحيح يا شبه
آن و نزديك به آن مى باشند. ابو داود در بصره درگذشته است .
285- ازهرى ، ابو منصور محمد بن احمد بن الازهر
هروى شافعى لغوى ، به اسارت قرامطه درآمده و سالهاى دراز در كنار ايشان در بيابان
زندگى كرده و از گفت و شنود و الفاظ ايشان استفاده هاى فراوان برده است . از
تاءليفات او يكى التهذيب است و دور نيست كه در واژه صوافى از گفت و شنود قرمطيان در
مساءله جنگ و غارت و چپاول استفاده كرده باشد. و اگر چنين باشد، اين تعريف را نمى
توان مصطلح شرعى دانست تا بتوان به موجب آن حديث را تفسير و معنا نمود.
286- انفال : 1.
287- سنن ابوداود، ج 2، ص 9 باب نقل از كتاب
جهاد.
288- عبادة بن صامت ، ابوالوليد انصارى خزرجى ،
عقبه اول و دوم و تمامى جنگهاى رسول خدا(ص ) را درك كرده است . او يكى از نقباى
انصار و معتمدان ايشان و حافظ قرآن در زمان پيغمبر بوده است . عباده در سال 32 يا
45 در رمله و يا بيت المقدس از دنيا رفته است . اسد الغابه ، ج 3، ص 107.
289- ابو اسيد، مالك بن ربيعه انصارى خزرجى در
بدر و ديگر جنگهاى پيغمبر شركت داشته است . در سال وفاتش اختلاف است كه آيا 60 بوده
يا 65. اسدالغابه ، ج 4، ص 279.
290- بنو عائذ بن عبدالله بن عمر بن مخزوم از
قريش است نسب آنان در كتاب نسب قريش مصعب بن زهير (ص 299) آمده است .
291- صفراء در وادى صفرا و بدر واقع است . معجم
البلدان .
292- سيره ابن هشام ، ج 2، ص 283-286 و تفسير آيه
در تفسير طبرسى و ديگر منابع .
293- بحار الانوار مجلسى ، باب الانفال از كتاب
خمس ، ج 96، ص 204-214، چاپ جديد.
294- مانند صحاح جوهرى ، نهاية اللغه ابن اثير،
لسان العرب ابن منظور، قاموس و شرح آن .
295- سنن دارمى ، ج 2، ص 229، باب من قتل قتيلا
فله سلبه از كتاب السيره ؛ مسند احمد، ج 5، ص 295 و 306 و 12؛ سنن ابوداود، كتاب
الجهاد، ج 2، ص 3،؛ سنن ابوداود، باب فى السلب يعطى القاتل از كتاب الجهاد، ج 2، ص
13.
296- سنن ابن ماجه ، كتاب الحدود، حديث 2613.
297- ابو سفيان بن حرب ، در احد و خندق و ديگر
جاها با رسول خدا جنگيد و پس از فتح مكه بظاهر اسلام آورد و در سال 31 ه درگذشت .
298- صفوان بن اميه قريشى در زمان عثمان يا
معاويه در مكه از دنيا رفته است .
299- عيينه بن حصن خرازى ، مى گويند عمر او را
كشته و يا در زمان عثمان مرده است .
300- اقرع بن حابس تميمى در جوز جان با سپاه
جنگنده در سرزمين خراسان كشته شده است .
|