دو مكتب در اسلام
جلد اول : ديدگاههاي مكتب خلافت و مكتب
اهل البيت درباره صحابه و امامت
سيد مرتضى عسگرى
- ۴ -
نخستين علت بروز اختلافات
1- در آغاز آفرينش
خداوند در قرآن كريم حكايت ابليس را كه به آدم (ع ) سر فرود نياورد و در برابر او
سجده نكرد، چنين آورده است :
قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت
من العالين ، قال انا خير منه . يعنى فرمود اى ابليس چه چيز مانع شد كه به
دست آفريده ام سجده كنى ؟ تكبر كردى يا اينكه خود از بندگان پايگان انگاشتى ؟ ابليس
پاسخ داد: من از او بهترم . (ص / 75 - 76)
همچنين در آيه ديگرى آمده است :
قال لم اكن لا سجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون .
يعنى شيطان گفت : من هرگز به بشرى كه از گل و لاى كهنه آفريده اى سجده نخواهم كرد.
(الحجر / 33).
ابليس ، خداى را به يگانگى و بدون اينكه برايش شريكى قائل شده باشد، به اندازه عمر
فرشته اى عبادت كرده بود، ولى در آخر، چون بر آدم برگزيده خداوند در زمانش سر فرود
نياورد، بر سرش آمد آنچه كه آمد.
اينك نمونه هايى از مردمى را كه به دنبال تكبر و خود برتربينى ابليس ، تكبر كردند و
پيامبران و برگزيدگان او را به چيزى نگرفتند و به آنان بى احترامى كردند، به شرح
زير مى آوريم :
2- در امتهاى پيشين
قوم نوح ، به نوح پيغمبر گفتند:
مانراك الا بشر مثلنا... و ما نرى لكم علينا من فضل . يعنى ما تو را چون خودمان
بشرى بيش نمى بينيم ... و هيچگونه مزيت و برترى نسبت به خود در تو سراغ نداريم .
(هود / 27)
و نيز گفتند:
ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم . يعنى اين (نوح ) نيست مگر بشرى مانند
شما كه مى خواهيد بر شما برترى و سرورى كند. (مومنون / 24)
همچنين قوم نوح و عاد و ثمود گفتند: ان انتم الابشر مثلنا. يعنى شما همچون ما بشرى
بيش نيستيد. (ابراهيم / 10)
و يا به پيامبرانشان گفتند: و ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما
تاكلون منه و يشرب مما تشربون . يعنى اين نيست مگر انسانى چون شما كه از
آنچه شما مى خوريد، او هم مى خورد، و از آنچه مى نوشيد، او هم مى نوشد. (مومنون /
33)
و به طورى كه در قرآن آمده ، پيامبران در مقابل اعتراض و بيحرمتى آنان مى گفتند:
قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده .
يعنى پيامبرانشان به آنها گفتند اگر چه ما چون شما انسانى بيش نيستيم ، اما خداوند
به هر كدام از بندگانش كه بخواهد منت خواهد نهاد. (ابراهيم / 11 - 12) .
3- در زمان خاتم پيامبران (ص )
اين حجر در كتاب الاصابه در شرح حال ذوالخويصره ، بنيانگذار خوارج ، از قول انس مى
نويسد:
در زمان پيامبر خدا(ص ) مردى بود به نام ذوالخويصره كه كوشش وى در عبادت و بندگى
خدا همه خدا همه ما را به شگفتى واداشته بود. ما داستان وى را به رسول خدا(ص )
گفتيم . اما نشناخت . نشانه هايش را شرح داديم . باز هم او را نشاخت ، در همين حال
بوديم كه او وارد مسجد شد و ما به پيغمبر خدا(ص ) گفتيم : اين همان مرد است . رسول
خدا (ص ) فرمود: شما با من سخن از مردى گفتيد كه در سيمايش نشانى از ضربه شيطان است
.
ذوالخويصره پيش آمد تا در برابر پيغمبر و يارانش قرار گرفت . اما سلامى به پيغمبر
نكرد، رسول خدا(ص ) به او فرمود:
تو را به خدا سوگند مى دهم هنگامى كه به اينجا آمدى ، در دل خود نگفتى كه در ميان
اينها كسى بهتر از من وجود ندارد؟
آن مرد پاسخ داد آرى به خدا، و سپس روى برتافت و به نماز ايستاد. رسول خدا به ياران
خود فرمود: چه كسى حاضر است كه اين مرد را بكشد؟
در پايان حديث فوق آمده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: اگر او كشته شود، در ميان امتم
حتى دو نفر با يكديگر اختلاف پيدا نمى كنند.
(122)
4- در عصر ما
مردى تحصيلكرده از كشور سعودى گفت : محمد، مردى چون من بوده است و مرد. و پيداست كه
سبب اين گفته ، تكبر و خود بزرگ بينى است .
چكيده آنچه گذشت : ابليس ، پيامبر خداوند و برگزيده او را برتر از خود نمى دانست و
لذا به او سجده نكرد و گفت كه او بشرى بيش نيست .
قوم نوح و عاد و ثمود نيز پيامبرانشان را برتر از خود نمى دانستند و به آنان مى
گفتند: شما جز بشرى مانند ما نيستيد.
همچنين ذوالخويصره ، بنيانگذار خوارج ، به گروهى كه رسول خدا هم در ميان آنان بود
گفت : هيچيك از گروه شما برتر از من نيست .
و در روزگار ما نيز در به همين پاشنه مى گردد. بنابراين ، علت اهانت به برگزيدگان
خدا و كوچك پنداشتن آنها، تكبر و خود بزرگ بينى است .
دومين علت بروز اختلافات
دومين علت بروز اختلافات در امت اسلام در طى قرون و اعصار اين بوده كه قدرتهاى حاكم
و خداوند زر و زور، شديدا نيازمند بودند كه چگونگى زندگانى سرآمدهاى انسانيت از
پيامبران و برگزيدگان خداوند را با زندگانى سراسر غرق در شهوات و تباهكاريها و
آلودگيهاى خود هماهنگ جلوه دهند تا با يكديگر تناقصى نداشته باشند.
پيامد اين دو علت يكى اين بود كه آيات قرآن كريم چنان تاويل و تفسير شد كه بيانگر
صدور معاصى از جانب پيغمبران و برگزيدگان خدا بود، و ديگر اينكه رواياتى ساختند كه
آلوده بودن ايشان را به گناه و شهوات نفسانى نشان مى داد و براى اين مقصود از اخبار
و روايات اسرائيلى درباره سيره پيامبران ، مانند داستان داود
(123) پيغمبر و اوريا و ديگر اسرائيليات ، كمك گرفتند. ما پيش از اين ،
نمونه اى از اين دست را در سيره سرآمد پيامبران و خاتم ايشان حضرت محمد بن عبدالله
(ص )، آورده ايم .
در اين راه ، يعنى اصرار بر اينكه پيامبران و برگزيدگان خدا هيچگونه امتيازى بر
ديگر افراد ندارند و با آنان برابر هستند، آياتى از قرآن را كه آشكارا وجود معجزاتى
را براى پيامبران خدا اثبات مى كرد، مانند مرغى را كه حضرت عيسى (ع ) با اجازه و
فرمان خدا آفريد، به ميل و خواسته خود تاويل و تفسير كردند. همچنين رواياتى را جعل
كردند كه همگى يكسره در نفى هر گونه امتياز و خصوصيتى از پيامبران وبرگزيدگان خدا
نسبت به ديگران افراد بشر بود.
در مقابل آن قبيل احاديث و تاويلات ناروا از كتاب خدا و برخاسته از عوامل ياد شده ،
در كتابهاى حديث و تفسير و سيره و كتابهاى ديگر، احاديثى را مى بينيم كه بيانگر
وجود مميزاتى خاص براى برگزيدگان خداست . و از همين جا گروهى از مسلمانان به اين
قبيل مطالب ايمان دارند و آيات كتاب خدا را بر طبق اين احاديث تاويل و تفسير مى
كنند. نتيجه اين مى شود كه اين دسته را برداشتى خاص از صفات خدا و مميزات پيامبرانش
، و نيز از عرش و كرسى و ديگر معارف اسلامى است كه كاملا متناقض با برداشتهاى دسته
ديگر است و هر طايفه به آنچه در دست دارند، ايمانى راسخ دارند، تا آنجا كه اين منجر
مى شود كه به تكفير مخالفين با راى خود بپردازند.
آنچه از تفرقه و دودستگى در طول قرون و اعصار ميان امت اسلامى حاصل گرديده ، از
همين جا ناشى شده است كه با خواست خدا در مقام بيان علاج آن هستيم .
فشرده آنچه گذشت
خداوند براى مردم اسلام را مترقى قرار داد، كه مناسب با فطرتشان است و آنان را به
وسيله پيامبرانش به تمسك به آن هدايت فرمود. و چون هر پيغمبرى در مى گذشت و امتش ،
شريعت او را تغيير مى داد، خداوند دينش را با فرستادن پيامبرى ديگر تجديد مى
فرمود؛ تا اينكه حكمت بالغه خداوند چنين اقتضا كرد كه آيينهايش را به شريعت خاتم
پيامبران پايان بخشد.
خداوند اصول اسلام را با حفظ و حراست از قرآن ، از هر گونه آفت زيادتى و نقصان ،
براى هميشه در امان خود داشته و بيان احكام و شرح آن را به سنت پيامبرش (ص ) نهاده
است . اما سنت را چون قرآن ، از دخل و تصرف زيادتى و نقصان ، در امان خود قرار
نداده ، و راويان احاديث آن حضرت را از سهو و نسيان و نسخه برداران آن را از خطا و
لغزش بر كنار نداشته است .
اين ماجرا برسنت پيغمبر(ص ) در مدت چهارده قرن ادامه داشت و در اين مدت طولانى ،
روايات سنت آن حضرت از حديث و سيره ، كه در آنها احاديث متعارض فراوان است ، بين
مسلمانان دست به دست مى گرديد، در صورتى كه در ميان آنها مجمل و خاص و عام وجود
دارد، و عوامل خارجى ، كه در پيش به آن اشاره كرده ايم ، در روايت آنها موثر بوده
اند.
در نتيجه ، در اجتهاد مجتهدان ، علاوه بر اجتهاد ويژه خودشان در قسمتهاى مختلف
معارف اسلامى و احكام و مقررات آن ، در ترجيح برخى از روايات بر پاره اى ديگر،
اختلاف نظر پديد آمد و هر كدام در صحت نظريه و برداشت خود بسختى پافشارى كردند و
تعصب و يكدندگى به خرج دادند تا جايى كه هر فرقه اى به نظريه و برداشتى كردند و
تعصب و يكدندگى به خرج دادند تا جايى كه هر فرقه اى به نظريه و برداشتى خاص از
اسلام رسيد و بر اساس بينش خود به تاويل آيات متشابه پرداخت ، و بر آن اساس ،
محكمات ديگر را نيز معنى و تفسير كرد.
بدين سان ، مسلمانان به فرق و مذاهب مختلف تقسيم شدند و قرنهاى طولانى بر آنها
بگذشت و در طى آن برخى از مسلمانان به تكفير يكديگر پرداختند و هر كس را كه در
عقيده با آنها مخالف بود، از پاى در آورند، و خانه اش را خراب كردند.
پس با اين همه عوامل تفرقه برانگيز و وجود مسائل مورد اختلاف بين مسلمانان ، كه
نمونه هايى از آنها را در صفحات پيش از نظر گذرانيدم ، توحيد كلمه ايشان چگونه
امكان پذير است ؟
نه ، هرگز نزديكى و اتحاد بين فرق مختلف اسلامى با بقاى بر تقليدشان بر اجتهادهاى
سلف امكان پذير بود؛ مگر هنگامى كه هر يك از طوايف اسلامى نظر و برداشتى را كه از
اسلام و تاويل قرآن و احاديث دارند، و نيز اجتهاد گذشتگان را، كه موجب بروز اختلاف
و دو دستگى گرديده است ، با يكديگر در ميان بگذارند. آن هم با اين شرط كه اين كار
تنها به روش دعوت به حق و بحث علمى متين و بدون توسل به دشنام و ناسزا و افترا به
فرقه ديگر براى موجه نشان دادن راى و فرقه خود - كه از اين جهت به خدا پناه مى بريم
- صورت گيرد و ره طايفه اى بيطرفانه ، نظريات ديگر طوايف را بشنوند كه حق زاده بحث
و تحقيق است .
راه درست براى رسيدن به چنين هدفى اين است كه دانشمندان اسلامى در اين قبيل مباحث
تنها با روش علمى به بحث بپردازند؛ آنگاه نتايج تحقيقات خود را در يك مجلس علمى
بزرگ ، مانند دانشگاه الازهر قاهره يا دانشگاه اسلامى مدينه منوره يا كنگره اسلامى
در مكه مكرمه ، و يا ديگر دانشگاههاى بزرگ نجف اشرف و قم و خراسان و قيروان و
زيتونيه ، به بحث و بررسى بگذارند، و پس از بحث و بررسى ، دولتهاى اسلامى حاصل و
چكيده بررسيهاى آنها را براى همه مسلمانان جهان انتشار دهند تا در اختيار كسانى كه
خواهان فهم و درك همه جانبه آراء و عقايد ديگران هستند، بدون پرده پوشى و اغماض و
يا زيادتى و نقصان و دادن نسبتهاى زشت و ناروا، قرار بگيرد.
اينجاست كه هر كس ملزم است تا راى ديگرى را به نيكوترين وجهى پذيرا باشد، و يا
اينكه برادر مسلمانش را در راى و نظريه اى كه پذيرفته است ، معذور دارد. و به اين
ترتيب درك آراء يكديگر براى مسلمانان آسان مى شود و آنان به هم نزديك مى گردند و
كوششهاى پراكنده خود را در خير و صلاح خودشان يكسو مى نمايند.
(124)
براى رسيدن به اين مقصد، لازم است نخست در مصادر شريعت اسلامى و چگونگى استفاده
مسلمانان از آن و دستيابى به سنت پيغمبر اسلام (ص )، بحث و تحقيق به عمل آيد. من ،
با يارى گرفتن از خداى متعال ، براى رسيدن به اين مقصد، به تاليف كتاب حاضر بر اساس
روش زير پرداخته ام .
روش بحث در اين كتاب
در پيش نمونه هايى چند از مسائل مورد اختلاف و دو علت اصلى بروز آن را ذكر كرديم .
با وجود اين ، ريشه هاى اختلاف هنوز باقى است كه به آنها در بخش اول كتاب خواهيم
پرداخت . باشد كه خير خواهان متعهد و غيرتمندى كه در برابر اسلام و مسلمانان احساس
مسئوليت مى كنند، كوششهاى خود را در پرتو شناخت آنها، متوجه ايجاد زمينه نزديكى
ميان امت اسلامى و يگانگى ايشان عليه دشمنان اسلام بكنند.
از آنجا كه تمام طوايف مسلمانان به يكى از دو مذهب امامت و خلافت معتقد هستند،
موارد زير در اين كتاب آمده است :
1- نظر و راى دو مذهب درباره اصحاب رسول خدا(ص ) و عدالت ايشان به بحث گذشته شده
است ؛ زيرا راه دستيابى به سنت پيغمبر خدا(ص )، اصحاب هستند. البته از ديدگاه مذهب
خلفا، همه اصحاب عادلند و كمترين ترديدى در عدالت هيچيك از آنها ندارد و حديث همه
آنها پذيرفته است .
اما در مذهب ديگر عقيده بر اين است كه در ميان اصحاب هم مردمى نيك و پرهيزگار وجود
داشته اند كه تنها از ايشان مى شود حديث را پذيرفت و هم در ميانشان كسانى يافت مى
شدند كه به نفاق و دو رويى آلوده بودند و خداوند در حق ايشان فرمود: من اهل المدينه
مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم . يعنى از اهالى مدينه كسانى يافت مى شوند
كه در نفاق و دورويى كاركشته و ماهرند، تو آنها را نمى شناسى ، ما آنها را مى
شناسيم . (توبه / 101).
نويسنده دلايل هر دو دسته را در اين مورد با روش علمى مورد بررسى و تحقيق قرار داده
و سپس به بحث و بررسى درباره مساله خلافت و امامت از ديدگاه دو مذهب و دلايل ايشان
در همين زمينه پرداخته است . زيرا خلفاى چهارگانه صدر اسلام ، براى يكى از اين دو
مذهب راه وصول و دسترسى به شريعت و مقررات اسلامى هستند. و دليل ايشان سخنى است كه
از پيامبر اسلام (ص ) درباره ايشان آورده اند كه فرموده است : خذوا بسنتى ، وسنه
الخلفاء الراشدين من بعدى ، و عضوا عليها بالنواجذ. يعنى سنت من ، و پس از من سنت
خلفاى راشدين را در پيش بگيريد و آن را با چنگ و دندان پاس داريد.
از همين روست كه مذهب خلافت اجتهادات خلفا را يكى از مصادر شريعت اسلامى به حساب مى
آورد.
اما معتقدين به مذهب اهل بيت (ع )، امامان دوازده گانه را مصدرى براى دستيابى به
شريعت اسلامى مى شناسند و آنچه را كه ايشان از رسول خدا(ص ) درباره احكام و مقررات
اسلامى روايت مى كنند، مى پذيرند. از اين رو بايد چكيده ادله هر دو مذهب را در اين
زمينه بررسى كرد.
2- مصادر تشريعى هر دو مذهب بيطرفانه و با حفظ امانت علمى مورد بحث و بررسى قرار
گرفته و با ذكر فعاليتهاى علمى و سياسى و اجتماعى هر يك از آنها نتايجى كه براى
جامعه اسلامى داشته ، مورد پژوهش قرار گرفته است .
3- پاره اى از دروغها و نسبتهاى ناروايى كه به مذهب اهل بيت (ع ) و پيروان آن بسته
اند آورده ، و به بررسى علت آنها پرداخته شده است .
در پايان از خداوند مى خواهم كه مرا در بحث و بررسى روايات هر دو مذهب درباره قرآن
كريم موفق گرداند.
و بالاخره ، اين همان بحثها و بررسيهايى است كه به پيشگاه امت بزرگوار اسلامى تقديم
مى كنم ؛ به اين اميد كه در آن تنها از ديدگاه علمى بنگرند و مرا به موارد
اشتباهاتم در راه انتشار معارف اسلامى ، و آسانترين راه دستيابى به همبستگى و تفاهم
مسلمانان آگاه گردانند.
قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من
اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين
بخش اول : سخنان دو مذهب درباره مصادر تشريعى اسلام
در تاريخ عقايد و تفكر اسلامى دو دستگى آشكارى را بعد از وفات پيامبر اسلام (ص ) در
بين دو مذهب مى بينيم : يكى مذهب هيئت حاكمه بعد از پيغمبر تا آخرين خليفه از خلفاى
ترك عثمانى ، و ديگرى مذهب اهل بيت عليه السلام كه به امام دوازدهم ختم مى شود.
(125)
اين دو دستگى و جدايى همچنان بين دانشمندان و سران اين دو مذهب و پيروانشان برقرار
بوده و تا زمان ما نيز ادامه دارد و خدا مى داند تا چه هنگامى ادامه خواهد داشت .
ما در اين مباحث نخستين مذهب را مذهب خلفا (يا مذهب خلافت ) و ديگرى را مذهب اهل
بيت عليهما السلام (يامذهب امامت ) مى ناميم و - به خواست خدا - به بحث از منشا
بروز اختلاف بين اين دو مذهب آغاز مى كنيم و سپس نمونه هايى از موارد اختلاف را
خواهيم آورد.
سر آغاز اختلاف بين دو مذهب
پيش از آنكه به بحث درباره موارد اختلاف بين دو مذهب و منشا بپردازيم ، لازم است
گفته شود چيزى كه هر دو مذهب بر اصالت و درستى آن اتفاق نظر دارند، قرآن كريم است .
پيروان اين دو مذهب درباره اصالت قرآن متفق القول هستند و خود را ملزم مى دانند تا
به حلال و حرام و امر و نهى و مباح و روايش سر تسليم فرود آورند و به آنها عمل
كنند. اما در تاويل آيات قرآن ، بويژه درباره متشابهات آن ، سخت با يكديگر اختلاف
دارند.
غير از اين ، مهمترين موارد اختلاف بين اين دو مذهب را در موارد سه گانه زير مى
توان برشمرد:
1- درباره اصحاب رسول خدا(ص )
2- درباره امامت و خلافت كه هر دو از راههاى دستيابى به مصادر و مدارك شريعت اسلامى
هستند.
3- درباره مصادر احكام و عقايد اسلامى بعد از قرآن .
پس از بررسى در هر يك از اين موارد، برداشت هر يك از اين دو مذهب را مورد تحقيق و
ارزيابى قرار خواهيم داد.
نخست لازم است به بررسى اصطلاحاتى بپردازيم كه در سراسر كتاب به نحوى با آنها سر و
كار خواهيم داشت ، و سپس اشاره اى به چگونگى تهيه و تنظيم فرهنگ نامه ها و كتابهاى
لغت عرب خواهيم كرد.
واژه هاى عرب و اصطلاحات اسلامى
شناخت اصطلاحات
1- واژه عرب
2- اصطلاح شرعى ، يا اصطلاح اسلامى .
3- اصطلاح متشرعه ، يا اصطلاح مسلمانان .
4- حقيقت و مجاز.
ما هنگامى اولى را نامگذارى عرب ، و دومى را نامگذارى شارع ، و سومى را نامگذارى
مسلمانان خواهيم خواند.
1- واژه عرب
واژه عرب را از اين روى مقدم داشته ايم كه قرآن به اين لغت نازل شده است . بيشتر
الفاظ عربى را كه ما امروزه به كار مى بريم از زمانهاى بسيار دور و پيش از اسلام و
بعد از آن ، در همين معنا و مفهومى كه امروزه مشهور است به كار مى رفته است . مانند
واژه اكل و شرب (خوردن و نوشيدن ) و يا ليل و نهار (شب و روز). اما در ميان همين
واژه هاى عرب ، پاره اى از لغات وجود دارند كه معانى گوناگونى يافته اند. مانند
غنم كه در ابتدا به معنى بهره گيرى از هر چيزى بوده و سپس در معناى بهره
گرفتن از هر چيز بدون زحمت و رنج به كار برده شده ، و در آخر همى لفظ در اسلام به
طور مطلق به معنى دستيابى به هر چيز، چه با رنج و زحمت و چه بدون آن ، استعمال شده
است .
همچنين ديده شده است كه لفظى در ميان قبيله اى به معنايى و در ميان قبيله اى ديگر
به معناى ديگر به كار برده شده است . مانند الاثلب كه
مردم حجاز آن را به معناى سنگ و مردم تميم به معناى
خاك
استعمال مى كنند.
(126)
چرا دور برويم ، اكنون واژه مبسوط در زبان مردم عراق به
معناى
مضروب و كتك خورده و در
ميان مردم سوريه و لبنان به معناى شادبه كار مى رود.
بنابراين اين واژه الاثلب در زبان مردم تميم چنان
معنايى ، و براى مردم حجاز چنان مفهومى را دارد؛ كما اينكه واژه
مبسوط نيز چنين است .
2- اصطلاح شرعى ، يا اصطلاح اسلامى
هنگامى كه خداوند آخرين پيامبرش را به رسالت برانگيخت ، پاره اى از الفاظ عرب را در
غير معنى و مفهومى كه در ميان مردم عرب رايج بود، به كار گرفت . مثلا كلمه
الصلاه كه به طور مطلق به معناى
دعابه كار مى رفت ، رسول خدا(ص ) آنرا به معنى نيايشى ويژه (نماز) استعمال
كرد كه داراى كلماتى مخصوص ، همزمان با حركاتى معين ، چون قيام و ركوع و سجود است و
پيش از آن تاريخ ، عرب آن را در چنين معنايى نمى شناخت .
اين نامگذارى جديد را ما اصطلاح شرعى يا
اصطلاح اسلامى
مى ناميم ؛ خواه اين قبيل اصطلاحات بر اثر تغيير معنا مفهوم براى لفظ به وجود آمده
باشد (مانند الصلاه )، خود شارع و قانونگذار اسلامى ،
لفظى نو را در معنايى تازه بنيان نهاده است (مانند لفظ الرحمن
كه صفتى است براى
الله ).
البته چنين اصطلاحى هنگامى هنگامى شرعى شناخته مى شوند كه لفظ مزبور در معنى مفهوم
كه براى آن شناخته شده ، در قرآن كريم يا حديث شريف نبوى آمده باشد. در غير اين
صورت ، اصطلاح شرعى نخواهد بود.
با اين مقدمه ، اصطلاح شرعى را چنين تعريف مى كنيم :
اصطلاح شرعى عبارت است از لفظى كه شارع و قانونگذار، آن را در معنا و مفهومى خاص به
كار برده و رسول خدا(ص ) نيز آن را به امت اسلامى ابلاغ كرده باشد.
3- اصطلاح متشرعه ، يا اصطلاح مسلمانان
از الفاظى كه نزد مسلمانان معنا و مفهومى خاص به خود گرفته و مشهور شده ، لفظ
اجتهادو مجتهداست كه
مسلمانان آن دو را به ترتيب در معناى
فقه و فقيه به كار مى برند.
در صورتى كه اين دو لفظ در واژه عرب ، اولى به معناى كوشش براى
به دست آوردن موضوعى و چيزى و دومى به معناى كوشش كننده
(127) آمده ، و در همين معناى لغوى نيز در حديث شريف نبوى به كار رفته
است : فصل العالم على المجتهد مائه درجه . يعنى دانشمند را بر كوشنده (در عبادت )
صد درجه برترى است .
(128)
و در سيره آن حضرت آورده اند: كان رسول الله (ص ) يجتهد فى العشر الاواخر، ما لا
يجتهد فى غيره يعنى رسول خدا(ص ) در دهه آخر هر ماه بيش از مواقع ديگر (به عبادت
بارى تعالى ) مى كوشيده است .
(129)
چون لفظ اجتهادو مجتهد، نه
در قرآن كريم به معناى
فقه و فقيه آمده و نه در
حديث شريف نبوى ، و با وجود اين ، در اين معنا بين مسلمانان رواج يافته است ، ما آن
دو را عرف متشرعه يا
نامگذارى مسلمانان مى ناميم .
از اين دست اصطلاحات ، اصطلاحاتى است كه نزد همه مسلمانان عموميت ندارد، بلكه برخى
از مسلمانان چنان اصطلاحاتى را در معناى مخصوصى به كار مى برند. مانند
صوم زكريا(روزه زكريا) كه بعضى از مسلمانان اين اصطلاح
را در روزه اى به كار مى برند كه با خاموشى و خوددارى از سخن گفتن همراه باشد.
اين قبيل اصطلاحات را كه موضعى هستند، بجاست تا اصطلاحات محلى
بناميم ؛ همچنان كه صوم زكريااز اصطلاحات مردم بغداد
است و تنها مردم آنجا به معناى آن آشنايى كامل دارند. در اينجا بايد گفت اين اصطلاح
از اصطلاحات مردم مسلمان عراق است و يا فلان اصطلاح ، از اصطلاحات مردم قاهره است ،
و روا نيست كه اين قبيل اصطلاحات را به طور مطلق و بدون هيچگونه قيدى از اصطلاحات
متشرعه و نامگذارى مسلمانان به حساب آورد.
همين امر نسبت به نامگذاريهايى كه در ميان پيروان مذاهب مختلف اسلامى و يا يكى از
فرقه هاى برخاسته از اسلام رواج دارد نيز صادق است .
نمونه اين قبيل اصطلاحات را در الفاظ الشارى و
المشرك
گروه خوارج مى توان يافت . چه ، لفظ شارى براى خوارج
همان معنا و مفهوم را دارد كه لفظ مجاهدبراى عموم
مسلمانان . و مشرك در نظر آنها بر همه مسلمانان ، يا
هر كس كه هوادار ايشان نباشد، اطلاق مى شود. يعنى همه مسلمانان غير از خودشان .
همچنين است كلمه رافضى - كه نامى است نيشدار و با كنايه
- كه برخى از پيروان مذهب خلفا بر بعضى از پيروان مذهب اهل بيت (ع ) نهاده اند، و
نيز كلمه ناصبى كه پيروان اهل بيت (ع ) بر هر كس كه
دشمن ائمه اهل بيت (ع ) باشد، گذاشته اند.
در چنين حالتى ، ما اولى را اصطلاح خوارج و دومى را
اصطلاح مذهب خلفاو سومى را اصطلاح پيروان مذهب اهل بيت
(ع )مى ناميم .
بنابر آنچه گفتيم ، اگر در مذهب خلفا به لفظ ناصبى
برخورد كرديم ، آن را به معناى دشمن اهل بيت (ع ) نخواهيم گرفت . و يا اگر لفظ
شارى
را در نزد كسانى غير از خوارج ديديم ، معناى مصطلح در نزد خوارج را از آن برداشت
نمى كنيم .
4- حقيقت مجاز
اگر لفظى در معناى خودش چنان رايج و مشهور شود كه شنونده چيزى غير از معناى مخصوص
آن به خاطرش نرسد، آن لفظ را حقيقتى گويند. مانند لفظ
اسد(شير درنده ) كه از به كار بردن آن ، تنها معناى
حيوان وحشى و درنده مستفاد مى شود و نه چيزى ديگر. و يا لفظ
صلاه (نماز) كه براى ما مسلمانان مفهومى جز يك سلسله حركات توام با اذكار
ويژه ندارد.
لفظ اسدرا در مثال نخستين ، كه مبين حقيقت وجودى حيوان
درنده است ، به عنوان حقيقت لغوى و لفظ
صلاه را در مثال دوم ، كه تعريفى است حقيقى از يك سلسله اعمال مخصوص ،
حقيقت شرعى مى نامند.
لفظ اسد(و در فارسى شير) را
گاهى در مقام تعريف مرد شجاع به كار مى برند و مثلا - مى گويند: شير را ديدم كه در
مسجد سخن مى گفت ،
چنين كاربردى را در لفظ شير مجازخوانند و مى گويند كه
لفظ شير مجازا براى مرد شجاع به كار برده شده است . ولى ناگزير بايد قرينه اى در
كلام يا مقام وجود داشته باشد تا شنونده به كمك آن بداند كه در اينجا منظور از لفظ
شير، معناى حقيقى آن ، يعنى حيوان درنده وحشى نيست . زيرا واضح است كه حيوان درنده
سخن نمى گويد، خواه در مسجد و خواه در جاى ديگر. و اين خود قرينه اى است براى
شنونده كه در مى يابد منظور، حيوان نيست ، بلكه مرد شجاع است .
چگونگى تاليف فرهنگ نامه هاى عرب
در قرن دوم و سوم هجرى كه دانشمندان و زبان شناسان عرب به جمع آورى واژه هاى عربى و
تدوين آنها همت گماشتند، در مقابل هر لفظ و كلامى كه يافتند، معناى آن را از دوره
جاهليت تا زمان خودشان ثبت كردند؛ خواه آن معنا را همه فرهنگ شناسان براى آن واژه
پذيرفته بودند، يا اينكه از اصطلاحات اسلامى و يا از مصطلحات و نامگذارى مسلمانان
بوده است .
در برابر اين گروه ، فقهاى اسلام در طى قرون و اعصار با كوششى در خور تحسين در مقام
جدا كردن و مشخص نمودن تمام مصطلحات شرعى و فقهى برآمدند و موارد كاربرد هر يك را
مشخص ، و حدود هر كدام از آنها را كاملا معين كردند. مانند اصطلاح صلاه ، صوم ، حج
، و غيره . به اين ترتيب مصطلحات فقهى و شرعى براى همه مسلمانان شناخته شده است .
اما از آنجا كه چنين كوششى در شناخت و تعريف اصطلاحات اسلامى غير فقهى به عمل
نيامده ، پاره اى از اصطلاحات غير معروف در نزد مسلمانان همچنان در پرده ابهام باقى
مانده ، كه آيا چنان اصطلاحاتى از اصطلاحات شرعى است يا از نامگذاريهاى مسلمانان و
اصطلاحات متشرعه ؟ و همى امر موجب شده تا پيچيدگى و اشكالى در درك مفاهيم اسلامى ،
و احيانا شناخت پاره اى از احكام شرعى پديد آيد كه نمونه بارز آنها را در واژه
صحابى و صحابه مى توان يافت كه اينك عهده دار
بحث و بررسى آن هستيم .
گفتار نخست : سخنان دو مذهب درباره صحبت و صحابى
بخش اول : تعريف صحابى از ديدگاه دو مذهب
بخش دوم : عدالت اصحاب از ديدگاه دو مذهب
بخش سوم : فشرده مطالب درباره اصحاب از ديدگاه دو مذهب
فصلاول : تعريف
صحابى از ديدگاه دو مذهب
تعريف صحابى از ديدگاه خلفا
تعريف صحابى از ديدگاه مذهب هل بيت
روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
نقد روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
تعريف صحابى از ديدگاه دو مذهب
تعريف صحابى از ديدگاه مذهب خلفا
ابن حجر در مقدمه فصل اول كتاب اصابه در تعريف صحابى مى نويسد:
صحابى كسى است كه پيامبر(ص ) را، در حالى كه به او ايمان آورد، ديدار كرده و مسلمان
از دنيا رفته باشد. چنين كسى صحابى است ؛ خواه با پيغمبر زمانى دراز نشست و برخاست
كرده باشد يا نه ؛ خواه با پيغمبر خدا(ص ) به جنگ مشركين رفته باشد يا خير. حتى يك
بار ديدن آن حضرت كافى است ؛ اگر چه او با ننشسته و مجلس وى را درك نكرده باشد. و
يا اينكه به خدمت آن حضرت رسيده ، ولى بنا به علتى ، چون كورى و يا عارضه اى ديگر،
او را به چشم سرنديده باشد.
(130)
ابن حجر در جاى ديگر، و زير عنوان قاعده اى كه در پرتو آن ،
عده زيادى صحابى شناخته مى شوند، مى نويسد:
در جنگها و فتوح ، پيشينيان را رسم بر اين بوده است كه بجز شخص صحابى ، كسى ديگر
را به فرماندهى سپاه نمى گماشتند... در سال دهم هجرت حتى يك نفر هم در مكه و طائف
ديده نمى شد كه اسلام نياورده و همراه با رسول خدا(ص ) در حجه الوداع شركت نكرده
باشد. در اواخر زندگانى رسول خدا(ص ) در شهر مدينه ، و از افراد قبائل اوس و خزرج
كسى يافت نمى شد كه مسلمان نشده باشد. تا پيغمبر خدا(ص ) حيات داشت ، هيچيك از آنان
كه نام برديم آشكارا اظهار كفر نكرده و كافر نشده بودند.
(131)
اگر به كتاب خمسون و مائه صحابى مختلق ما مراجعه شود، نتيجه اين سهل انگارى در
تعريف و شناخت صحابى و زيانى كه از اين رهگذر بر تاريخ اسلام و احاديث و سنت رسول
خدا(ص ) رفته است ، بخوبى درك خواهد شد.
تعريف صحابى از ديدگاه مذهب اهل
بيت (ع )
مذهب اهل بيت (ع ) در تعريف صحابى همان را مى گويد كه در فرهنگهاى لغت عربى آمده
است ؛ مانند تعريف زير:
كلمه صاحب (جمع آن صحب ،
اصحاب ،
صحاب ، صحابه )، به معنى
همدم ، همراه ، رفيق ، يار و معاشر است و زمانى آن را به كار مى بردند كه دو نفر
زمان نسبتا درازى را در كنار هم و به معاشرت با يكديگر گذرانيده باشند، و اصولا
مصاحبت با طول زمان معاشرت ملازمه دارد.
(132)
چون مصاحبت ميان دو تن برقرار مى شود، لذا كلمه صاحب
همواره به بعد از خود اضافه مى گردد؛ همچنان كه در قرآن كريم آمده است :
يا صاحبى السجن . (اى ياران زندانى من ) و اصحاب موسى
(ياران موسى )، كه صاحب و اصحاب
، بر السجن و
موسى اضافه شده است .
و نيز در زمان رسول خدا(ص )، به معاشران حضرتش صاحب رسول خدا
(هم صحبت رسول خدا(ص )) و (اصحاب رسول خدا) (ياران رسول خدا(ص )) مى گفتند و كلمه
صاحب و
اصحاب را بر كلمه رسول خدااضافه مى كردند.
همچنين اصحاب بيعت الشجره (ياران پيمان شجره ) و
اصحاب الصفه (همنشينان صفه ) گفته اند كه اصحاب
، بر بيعت الشجره و صفه
اضافه شده است .
در زمان رسول خدا(ص ) لفظ صاحب و
اصحاب نام خاصى براى ياران رسول خدا(ص ) نبود؛ بلكه بعدها مسلمانان پيرو
مذهب خلفا، ياران پيامبر خدا(ص ) را صحابى و
اصحاب نام نهادند. پس چنين نامگذارى ، از نامگذاريهاى مسلمانان و يا
اصطلاحات متشرعه است و ارتباطى به نامگذارى اسلامى ندارد.
روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
نويسندگان شرح حال صحابه پيغمبر(ص ) در مذهب خلفا، براى تعريف و معرفى اصحاب قاعده
و روشى خاص وضع كرده اند. از آن جمله ابن حجر در كتاب اصابه مى گويد:
از جمله سخنان سربسته پيشوايان درباره نشانه اى كه با آن شخص صحابى شناخته مى شود،
روايتى است كه ابن ابى شبيه در مصنف خود، از طريقى كه بر آن باكى نيست ، آورده :
پيشينيان را رسم بر اين بود كه در جنگها بجز شخص صحابى را به فرماندهى نمى گماشتند.
(133)
اما اين روايت ، كه از طريقى رسيده كه بر آن باكى نيست ، روايتى است كه طبرى و ابن
عساكر به اسناد خود از سيف بن عمر، از ابوعثمان ، از خالد و عباده آورده اند كه در
آن مى گويد:
فرماندهان ، از صحابه انتخاب مى شدند؛ مگر وقتى كه صحابى را كه بتواند از عهده چنين
مهمى برآيد نمى يافتند.
(134)
طبرى در روايت ديگر از قول سيف مى نويسد:
اگر عمر در ميان اصحاب كسى را مى يافت كه از عهده اداره جنگ بر آيد، از انتخابش به
فرماندهى سپاه فروگذارى نمى كرد. اما اگر به چنين كسى در ميان اصحاب دست نمى يافت ،
يكى از تابعين خوشنام را با همان ويژگيها برمى گزيد. ولى كسانى كه در جنگهاى ارتداد
با مسلمانان شركت كرده بودند، چنين اميدى را نداشتند.
(135)
نقد روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
مصدر دو روايت ياد شده ، سيف بن عمر تميمى است كه به دروغسازى و زندقه متهم است .
(136) سيف ، اين قاعده را از قول ابو عثمان و او هم از قول خالد و عباده
آورده است . سيف بن عمر وى را در رواياتش به نام يزيد بن اسيد الغسانى مى خواند كه
اين نام ، از نامهاى راويان مخلوق اوست و وجود خارجى نداشته است .
(137)
اما حال راويانى كه چنان روايت را آورده اند، هر چه باشد، چندان مهم نيست ؛ زيرا
اين روايت در اصل با حقايق و رويدادهاى مسلم تاريخى تناقض دارد كه در ذيل به آنان
اشاره مى شود.
ابوالفرج اصفهانى در كتاب اغانى مى نويسد:
امرؤ القيس به دست عمر اسلام آورد و خليفه نيز او را در همان مجلس ، و پيش از آنكه
حتى ركعتى نماز گزارده باشد، ولايت و حكومت داد.
(138)
اصفهانى تفصيل اين داستان را از زبان عوف بن خارجه مرى چنين آورده است :
روزى در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او نشسته بودم ، در آن حال مردى از در آمد كه
موى اندكى در دو طرف سرش به چشم مى خورد. آن مرد پاهاى كجى داشت ؛ به طورى كه
انگشتهاى هر دو پاى او روبروى هم ، و پاشنه هايش تقريبا در امتداد شانه هايش قرار
داشت . او در حالى كه مردم نشسته در مجلس را پس و پيش مى كرد و از روى سر آنها قدم
برمى داشت ، خود را به جلو كشيد تا اينكه روبروى عمر قرار گرفت و او را به رسم
خلافت درود گفت . عمر از او پرسيد: كيستى ؟ آن مرد جواب داد: من مردى مسيحى هستم و
نامم امرؤ القيس بن عدى كلبى است . عمر او را شناخت . پس پرسيد: بسيار خوب ، چه
مى خواهى ؟ امرؤ القيس پاسخ داد كه مى خواهم مسلمان شوم . عمر اسلام را بر او عرضه
كرد و او هم پذيرفت . سپس عمر فرمان داد تا نيزه اى برايش حاضر كردند. پس پرچمى بر
آن بست و به دستش داد و او را بر مسلمانان قضاعه
(139) شام حكومت داد.
امرؤ القيس در حالى كه پرچم را در دست خود مى فشرد، و باد آن را بالاى سرش به
اهتزار در آورده بود، باز گشت و به سوى محل ماءموريتش روان گرديد.
(140)
داستان حكومت يافتن علقمه بن علاثه كلبى بر حوران
(141) توسط عمر پس از قضيه ارتدادش نيز با چنان ادعايى آشكارا متناقض است
. در اغانى ضمن شرح حال علقمه ، آمده است :
علقمه در زمان رسول خدا(ص ) اسلام آورد و از مصاحبت حضرتش برخوردار شد. اما در
زمان خلافت ابوبكر از اسلام روى بگردانيد و مرتد شد. ابوبكر، خالد بن وليد را به
دستگيرى او مامور كرد، ولى علقمه از چنگش بگريخت . مى گويند بعدها علقمه عذر خواهان
بازگشت و از نو اسلام آورد.
(142)
و در اصابه ابن حجر آمده است :
علقمه در زمان خلافت عمر شراب خود و عمر نيز او را حد زد. علقمه پس از خوردن اين
حد مرتد شد و رو به ديار روم نهاد.
امپراتور روم او را بگرمى پذيرفت ، از او پرسيد:
تو پسر عموى عامر بن طفيل نيستى ؟ علقمه به شخصيتيش برخورد و در پاسخ امپراطور گفت
: مثل اينكه تو جز به وجود عامر مرا نمى شناسى ؟
(143)
پس سرخورده و ناراحت از روم به مدينه بازگشت و از نو اسلام آورد.
اما داستان حكومت يافتن او را اصفهانى و ابن حجر هر دو آورده اند. اصفهانى مى
نويسد:
علقمه - كه از دوستان خالد بن وليد بود - پس از ارتدادش به مدينه بازگشت و شبانگاه
دور از چشم ديگران خود را به مسجد رساند و در گوشه اى پنهان شد. ساعتى بعد عمر بن
خطاب به مسجد قدم نهاد و علقمه را سلام گفت . خليفه كه با خالد بن وليد شباهتى تمام
داشت ، در تاريكى شب علقمه را به اشتباه انداخت و چنين پنداشت كه اين تازه وارد
خالد بن وليد است . پس سر صحبت را با او باز كرد و در ضمن آن از وى پرسيد: بالاخره
تو را از كار بركنار كرد؟ عمر كه متوجه اشتباه علقمه شده بود، براى اينكه چيزى
دستگيرش بشود، زيركانه به جاى خالد جواب داد: آرى ، همين طور است ، علقمه با لحنى
متاثر گفت : معلوم است ، اين به سبب رقابت و حسادتى است كه با تو داشته اند. عمر
موقع را مناسب دانست و موذيانه از علقمه پرسيد: از تو چه كمكى بر مى آيد تا انتقام
بگيرم ؟ علقمه شتابزده پاسخ داد: پناه مى برم به خدا، عمر بر ما حق فرمانبردارى
دارد و ما مجاز نيستيم كه عليه او كارى انجام دهيم و به مخالفتش برخيزيم . پس از
اين گفتگو، عمر (يا به گمان علقمه ، خالد) از جاى برخاست و از مسجد بيرون رفت .
روز بعد، عمر آماده پذيرايى از مردم گرديد. خالد بن وليد نيز به همراه علقمه وارد
شد و در كنجى آرام گرفتند. ساعتى گذشت و در فرصتى مناسب ، عمر رو به علقمه كرد
پرسيد: خوب علقمه آن حرفها را تو با خالد در ميان گذاشتى ؟ علقمه نگران و ناراحت به
ياد حرفهاى ديشبش با خالد افتاد. پس شتابزده از خالد پرسيد: ابو سليمان ، تو چيزى
به او گفته اى ؟ خالد پاسخ داد: واى برتو، قسم به خدا پيش از اينكه تو او را ببينى
، من او را ديدار نكرده ام . و پس از اندكى مكث به سخن خود چنين ادامه داد: نكند تو
پيش از من او را ديده و به جاى من گرفته باشى ؟ علقمه - كه كاملا موضوع را دريافته
بود - گفت : آرى ، به خدا همين طور است . آن وقت به طرف عمر برگشت و از خليفه
پرسيد: اى اميرالمومنين ، او كه چيزى بجز خير و خوبى از من نشنيده اى ، اين طور
نيست ؟ عمر گفت : آرى همين طور است . بگو ببينم دوست دارى تا حكومت حوران را به تو
دهم ؟ علقمه جواب داد: البته ، آن وقت خليفه فرمان حكومت حوران را به عهده علقمه
نهاد. علقمه تا پايان عمر بر آنجا فرمان راند در آنجا هم درگذشت .
ابن حجر در پايان اين داستان و پس از عبارت عمر فرمان حكومت
حوران به در دست علقمه نهاد مى نويسد كه عمر گفت : اگر مرا در پى ،
هوادارانى واقعى چون تو باشد، از هر چيز دنيا برايم ارزشمندتر خواهد بود.
آنچه در اين مورد آورديم ، يكسره حقايق تاريخى بود؛ با وجود اين ، دانشمندان مذهب
خلفا به آنچه روايت كرده اند استناد نموده و از آن ضابطه شناخت اصحاب رسول خدا(ص )
را كشف ، و به دنبال آن گروه بسيارى از مخلوقات سيف بن عمر متهم به زندقه را در صف
اصحاب واقعى رسول خدا(ص ) نشانده اند كه ما آنها را در كتاب صد و پنجاه صحابى
ساختگى شرح داده ايم .
اكنون پس از بررسى آراء دو مذهب در تعريف صحابى ، به بحث عدالت اصحاب از ديدگاه دو
مذهب مى پردازيم و آراء و نظريات ايشان را در اين مورد، مورد مطالعه قرار مى دهيم .
فصل دوم : عدالت اصحاب از ديدگاه دو
مذهب
عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب خلفا
عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب اهل بيت
قاعده شناخت مومن از منافق
عدالت اصحاب از ديدگاه دو مذهب
1- عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب خلفا
پيروان مذهب خلفا، همه اصحاب رسول خدا(ص ) را عادل مى دانند و در اخذ احكام و معارف
اسلامى به ايشان مراجعه مى كنند.
امام جرح و تعديل ، حافظ ابوحاتم رازى ،
(144) از دانشمندان گرانقدر علم درايه و حديث در مذهب خلفا، در مقدمه
كتابش در مورد عدالت اصحاب پيغمبر خدا(ص ) چنين مى نويسد:
اصحاب پيامبر خدا(ص ) كسانى هستند كه شاهد نزول وحى و قرآن بوده ، چگونگى تفسير و
تاويل آن را شناخته اند. خداوند ايشان را به همدمى پيامبرش (ص ) و يارى او، و
برپاداشتن دين و نمودن آيينش برگزيده و آنان را براى مصاحبت پيامبرش پسنديده و
رهبران ما قرار داده است . آنچه را پيامبر اسلام از جانب خداى تعالى به آنان تبليغ
كرده است (از سنتهايى كه نهاده و مقرراتى كه وضع فرموده ، احكامى كه صادر كرده و
داوريهايى كه نموده ، آن چه را روا شمرده و فرمان داده ، يا مانع شده و نهى فرموده
است ) همه و همه را با تمام وجود خود فراگرفته و به خاطر سپرده اند و در دين ، فقيه
و دانشمند شده اند. آنان به امر و نهى خدا و مراد و مقصود از آن ، در پرتو ديدارى
كه با رسول خدا(ص ) و نظارتى كه بر نحوه تفسير قرآن و تاويل آن به وسيله حضرتش
داشته اند، آگاهى يافته و طرز استفاده و چگونگى برداشت از قرآن را به خوبى و روشنى
دريافته اند. خداى عز و جل از اينكه آنان را بركشيده و امتياز پيشوايى امت را به
ايشان ارزانى داشته است ، بر آنان منت نهاده و شك و ترديد و دروغ و اشتباه و بد
گمانى و خود پسندى و عيبجويى را از ايشان برداشته و عادل امتشان ناميده است كه مى
فرمايد: و كذلك جعلناكم كم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس . يعنى و بدين سان شما
را امتى ميانه قرار داديم تا گواهانى بر مردم باشيد. (بقره / 143). و رسول خدا(ص )
از سوى خداوند، وسطارا عدلاتفسير
فرموده است . بنابراين اصحاب پيغمبر، عادلان اين امتند و پيشوايان ما به راه راست ،
و حجت خدا در امر دين ، و حاملان قرآن و سنت پيغمبر(ص ). خداى تعالى فرمان داده است
تا به ايشان تمسك جسته ، روش آنان در پيش گرفته شود. و مقرر داشته تا ما ايشان را
الگوى خود قرار دهيم و در راه آنها قدم برداريم . آنجا كه مى فرمايد: و من يشاقق
الرسول ... و يتبع غير سبيل المومنين نوله ما تولى ...
(145) (نساء / 115)
و در احاديث متعددى مى بينيم كه رسول خدا(ص ) مردم را بر آن مى دارد كه در تبليغ
سخنانش بكوشند و اصحاب خود را مخاطب ساخته ، ضمن دعا در حق ايشان مى فرمايد: نضر
الله امر السمع مقالتى فحفظها و وعاها، حتى يبلغها غيره .
(146) و طى سخنانى فرموده است : فليبلغ الشاهد منكم الغائب .
(147) و نيز فرموده است : بلغوا عنى ولو آيه ، وحدثوا عنى و لا حرج .
(148)
پس اصحاب رسول خدا(ص ) - كه خداوند از آنان خشنود باد - در همه شهرها و مرزها
پراكنده شده ، در جنگها و نبردها و پيروزيها شركت جسته ، مقامات حكومتى قضاوت و
داورى در دعاوى را بر عهده گرفتند. آنها در شهر خويش و يا هر جا كه فرد مى آمدند و
يا اقامت مى گزيدند آنچه را از پيامبر خدا(ص ) فراگرفته بودند و به خاطر داشتند، به
ديگران رساندند و منتشر ساختند.
(149) و آنچه را مردم از ايشان مى پرسيدند، با توجه به پاسخى كه در حضور
ايشان رسول خدا (ص ) به آن ، و يا نظاير آن داده و در خاطرشان مانده بود، پاسخ مى
داد و نظريه و فتواى خود را بيان مى كردند و با نيتى پاك و قصد تقرب به خداى بزرگ
خود را آماده ساخته بودند تا واجبات و احكام و سنتهاى رسول خدا(ص ) را از حلال و
حرام به مردم بياموزند. اينان چنين بودند تا آنگاه كه خداوند عزوجل ايشان را به سوى
خود فراخواند كه خشنودى خدا و بخشايش و رحمت او بر همه آنان باد.(150)
ابن عبدالبر نيز در مقدمه كتاب استيعاب مى نويسد:
عدالت همه اصحاب ثابت شده است .
سپس آيات و احاديثى را كه بخصوص درباره مومنين صحابه وارد شده ، همانند آنچه را از
ابوحاتم رازى در پيش نقل كرديم ، آورده است .
(151)
ابن اثير نيز در مقدمه كتاب اسد الغابه مى نويسد:
سنن ، كه محور شرح و تفصيل احكام و آشنايى با حلال و حرام و ديگر امور مربوط به دين
و آيين ما مى باشد، هنگامى قابل قبول است كه رجال اسانيد و راويان آنها قبلا
شناسايى شده باشند كه پيشاپيش و مقدم بر آنها، شناخت اصحاب رسول خدا(ص ) قرار دارد
و اگر كسى اصحاب پيامبر خدا(ص ) را نشناسد، ديگران براى او مجهولتر و ناشناخته تر
باقى خواهند ماند. پس شايسته است كه اصحاب رسول خدا(ص ) از لحاظ نسب و شرح حالشان
شناخته شوند و...
اصحاب رسول خدا(ص ) با ديگر راويان حديث و سنت در همه موارد يكسان و برابرند؛ مگر
در جرح و تعديل و خرده گيرى و ايراد؛ زيرا همه آنها عادلند و راهى براى عيبجويى و
خرده گيرى از ايشان وجود ندارد.
(152)
حافظ حديث ، ابن حجر، در فصل سوم از مقدمه كتاب اصابه خود در مورد عدالت اصحاب مى
نويسد:
اهل سنت بر اين امر متفقند كه اصحاب رسول خدا(ص ) همگى عادلند و كسى با آنان
مخالفتى ندارد؛ مگر افرادى بى اهميت از اهل بدعت ...
(153)
از امام اهل حديث ، ابوزرعه ، نيز نقل شده است :
اگر ديدى كسى در مقام عيبجويى و خرده گيرى بر يكى از اصحاب رسول خدا(ص ) است بدان
كه او زنديق است !
(154) زيرا مى دانيم كه رسول خدا(ص ) و قرآن و آنچه در قرآن آمده ، هه حق
و درست مى باشند، و تمامى آنها را هم همان اصحاب رسول خدا(ص ) به ما رسانيده اند.
بنابراين كسانى كه به عيبجويى اصحاب رسول خدا(ص ) مى پردازند، در صدد هستند كه
گواهان ما را بر همه اين مدارك و مطالب از اعتبار و اهميت بيندازند تا در پى آن
براحتى بتوانند قرآن و سنت را باطل و بى اعتبار اعلام كنند. در صورتى كه زنديقان از
هر كسى ديگر سزاوارترند تا پرده شان دريده شود و مورد انتقاد و خرده گيرى قرار
بگيرند.
(155)
آنچه آورديم ، نظر مذهب خلفا درباره عدالت اصحاب رسول خدا(ص ) بود. اينك ببينيم راى
و نظر مذهب اهل بيت درباره عدالت اصحاب از چه قرار است .
2- عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب اهل
بيت
مذهب اهل بيت به تبعيت از قرآن كريم معتقد است كه در ميان اصحاب رسول خدا(ص )
مومنان پاك نيتى وجود داشته اند كه خداوند در قرآن كريم به ستايش ايشان پرداخته و
از آنها به نيكى ياد كرده است . مثلا در مورد بيعت شجره مى فرمايد:
لقد رضى الله عن المومنين اذ يبا يعونك تحت الشجره فعلم ما فى
قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا.
(156) (فتح / 18)
كه خداوند ستايش خود را ويژه مومنينى از صحابه قرار داده كه در بيعت شجره شركت
كردند.
(157) و شامل حال منافقين ايشان ، امثال عبدالله ابن ابى و اوس بن خولى
كه در آنجا حضور داشته اند، نمى شود.
همچنين به پيروى از قرآن ، منافقينى را هم در ميان همان اصحاب باور دارند كه خداى
متعال در آيات متعددى به بدگويى و مذمتشان پرداخته و از جمله فرموده است :
و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على
النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم .
(158) (توبه / 101).
در ميان آنها اشخاصى بوده اند كه خدا از تهمت زدنشان به حرم پيغمبر(ص ) پرده
برداشته ، آنگاه كه حرم شريف رسول خدا(ص ) را به انحراف اخلاقى متهم كرده بودند -
كه از چنان سخنى به خدا پناه مى بريم .
(159) و نيز در ميانشان كسانى بوده اند كه خداوند از راز درونيشان خبر
داده و فرموده است :
واذا راءوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما.
(160) (جمعه / 11).
اين واقعه در هنگامى اتفاق افتاد كه رسول خدا(ص ) در مسجد ايستاده و به خواندن خطبه
روز جمعه مشغول بود.
و هم در ميان ايشان كسانى بوده اند كه در گردنه هرشى و هنگام بازگشت آن حضرت از
غزوه تبوك ،
(161) يا بنا به قولى حجه الوداع
(162)، قصد جان شريفش را كردند و به ترورش قيام نمودند.
گذشته از همه اينها، تشرف به همصحبتى با رسول خدا(ص )، در مقام مقايسه ، از همسرى
با آن حضرت كه بالاتر نيست . زيرا همسرى با حضرتش در بالاترين سطح از مصاحبت و
صحابى بودن قرار دارد كه خداوند خطاب به ايشان مى فرمايد: يا
نساء النبى من يات منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله
يسيرا، و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها
رزقا كريما، يا نساء النبى لستو كاحد من النساء. (احزاب / 30 - 32). يعنى
اى زنان پيغمبر! هر كدام از شما اگر كار ناشايسته اى را به عمد مرتكب شود، دو برابر
عذاب و تنبيه ببيند و اين بر خدا سهل و آسان است . و هر يك از شما كه فرمانبردار
خدا و پيامبرش باشد و كار شايسته كند پاداشش را دو چندان خواهيم داد و برايش در
بهشت بهره بسيار خوب فراهم خواهيم ساخت . اى بانوان پيغمبر! شما چون ديگر زنان
نيستيد.
و خطاب به دو تن از ايشان مى فرمايد: ان تتوبا الى الله فقد
صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبرئيل و صالح المومنين و
الملائكه بعد ذلك ظهير.
يعنى اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه كنيد، رواست . چه ، دلهاى شما (برخلاف رضاى
پيغمبر) ميل كرده است . و چنانچه بر آزار او همدستان شويد، همانا خداوند يار و
نگهبان و جبرئيل و صالح مومنان (على (ع )) و فرشتگان ، ياور و پشتيبان او خواهند
بود. تا آنجا كه مى فرمايد: ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه
نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من
الله شيئا و قيل اذخلا النار مع الداخلين ، و ضرب الله مثلا للذين ءامنوا امراه
فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه ...، و مريم ابنه عمران التى ...
يعنى خداوند براى كسانى كه كفر ورزيده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده است كه آن
دو زن در خانه دو تن از پيامبران و بندگان صالح و نيكوكار ما بودند كه به ايشان
خيانت كردند (و همسر پيغمبر بودن ) آن دو را عذاب الهى مانع نگرديد و (در روز قيامت
) به آن دو گفته مى شود كه با ديگر دوزخيان به جهنم درآييد. و خداوند براى مومنان ،
همسر فرعون را مثل زده كه گفت خدايا نزد خودت در بهشت برايم خانه اى بنا كن ... و
نيز مريم دختر عمران را كه ... (تحريم / 10 - 12).
پيامبر خدا(ص ) در روز قيامت در مورد عده اى از همين اصحاب مى فرمايد:
انه يجاء بر جال من امتى فيوخد بهم ذات الشمال ، فاقول : يا
رب اصحابى ، فيقال : انك لا تدرى ما احد ثوا بعدك . فاقول كما قال العبد الصالح : و
كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم . (مائده /
117). فيقال ان هولاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم . يعنى در روز
قيامت ، گروهى از سرشناسان امتم را بياورند و ايشان را در كنار سيه نامه هاى جاى
دهند. من مى گويم : خداوندا اصحاب من كه پاسخ مى شنوم : تو نمى دانى كه اينان پس از
تو چه ها كرده اند. آن وقت من هم همان سخن آن عبد صالح را تكرار كرده و مى گويم :
من تا در ميان ايشان بودم ، شاهد و ناظر شان بودم . و چون مرا از ميان ايشان بردى ،
تو خود بر آنان ناظر و گواه بودى . پس به من گفته مى شود: اينان ، از همان هنگام كه
تو از ايشان جدا شدى ، مرتد شدند و به دوران گذشته خود بازگشتند.
(163)
و در روايتى ديگر آمده است :
در كنار حوض كوثر، گروهى از اصحابم را بر من وارد كنند، وقتى همه آنها را باز
شناختم ، ايشان را از من جدا كرده و دور نمايند و من در آن حال مى گويم : خداوندا،
اصحابم كه خطاب مى آيد: تو نمى دانى كه اينها پس از تو چه ها كردند.
(164)
و در صحيح مسلم نيز آمده است كه رسول خدا(ص ) فرموده است :
در كنار حوض كوثر گروهى از مردان را كه يار و همدم من بودند، بر من وارد نمايند و
آن هنگام كه يكايك ايشان را باز شناختم ، آنها را از من جدا كرده و دور نمايند. من
با اصرار مى گويم : بار خدايا اصحاب من ، كه گفته مى شود: تو نمى دانى كه اينها بعد
از تو چه ها كردند.
(165)
|