2
- درسهاى از احكام
اجتهاد و تقليد
نيازمنديهائى كه انسان در محيط زندگى خود دارد فعاليتهائى كه براى رفع آنها بايد
انجام دهد بقدرى زياد است كه يك انسان معمولى بشمردن نام آنها قادر نيست تا چه
رسد باينكه در همه آنها تخصص پيدا كرده و اطلاع كافى بدست آورد.
از طرف
ديگر چون انسان كارهاى خود را از روى فكر و اراده انجام مىدهد و در جائيكه
مىخواهد تصميم بگيرد بايد اطلاع كافى داشته باشد و اگر اطلاع كافى نداشته باشد
نمىتواند تصميم بگيرد بايد يا خود در كارهائيكه مىخواهد انجام دهد خبره باشد
يا از اهل خبره بپرسد و با دستور او وارد مرحله عمل شود چنانكه باقتضاى غريزه
در معالجه امراض بپزشك مراجعه نمائيم؛ و در نقشه ساختمان بمهندس ساختمان و در
بنائى بينا و در تهيه در و پنجره بنجار اعتماد مىكنيم.
پس ما پيوسته جز در
مورد بسيار ناچيزى زندگى خود را با تقليد مىگذرانيم.
كسيكه مىگويد
من در زندگى خود زير بار تقليد نمىروم يا معنى سخن خود را نمىفهمد يا
گرفتار يك آفت فكرى است.
اسلام نيز كه شريعت خود را بر اساس فطرت انسانى
بنا نهاده همين روش را پيش گرفته است.
اسلام به پيروان خود دستور داده كه
معارف و احكام دينى را ياد بگيرند و منبع اين معارف جز كتاب خدا و سنت پيغمبر و
ائمه هدى نيست.
بديهى است كه بدست آوردن همه معارف دينى از كتاب و سنت كار
هر كس نيست و براى افراد مسلمان ميسر نمىباشد بلكه جز براى گروهى معدود امكان
ندارند.
بنابراين طبعاً اين دستور دينى باين صورت در مىآيد كه عدهاى از
مسلمانان كه توانائى بدست آوردن معارف و احكام را از راه استدلال ندارند
بكسانيكه دستورهاى دينى را با دليل بدست آوردهاند مراجعه نموده وظايف خود را
انجام دهند.
دانشمنديكه احكام دينى را از راه استدلال بدست مىآورد مجتهد و
عملش را اجتهاد مىگويند و كسى را كه به مجتهد مراجعه مىكند مقلد و مراجعه او
را تقليد مىنامند.
البته اين نكته را بايد دانست كه تقليد در عبادات و
معاملات و ساير دستورهاى عملى دين است، اما در اصول دين كه امورى اعتقادى است و
هرگز نمىشود بنظر ديگران اعتماد نموده بتقليد اكتفا كرد زيرا در مورد اصول
دين، ايمان و عقيده مطلوب است نه عمل و هرگز نمىتوان ايمان ديگران را ايمان
خود فرض كرد.
نمىتوان گفت خدا يكى است بدليل اينكه پدران يا دانشمندان ما
چنين مىگويند يا زندگى پس از مرگ حق است زيرا همه مسلمانان بآن اعتقاد دارند.
از اينروى بر هر فرد مسلمان واجب است كه اصول دين خود را از راه دليل بداند
اگرچه بطورى سادهاى هم باشد.
نجاسات
نجاسات چند چيز است و از آنجمله است:
اول و دوم - بول و غائط49
حيوان حرام گوشتى كه داراى خون جهنده است يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند خون
از آن جستن مىكند مانند گربه و روباه و خرگوش و غيره بلكه اگر مرغ يا حيوان
ديگرى بواسطه خوردن نجاست؛ حرام گوشت شده باشد بول و غائط آن نيز نجس است.
سوم - مردار حيوانيكه خون جهنده دارد چه حلال گوشت و چه حرام گوشت ولى اجزائى
از حيوان مرده كه مانند پشم و مو و ناخن روح ندارد پاك است.
چهارم - خون
حيوانى كه خون جهنده دارد خواه حلال گوشت و خواه حرام گوشت.
پنجم و ششم -
سگ و خوك بيابانى كه همه اجزاء آنها حتى موى آنها هم نجس مىباشد.
هفتم -
شراب و هر چيزى كه انسانرا مست كند و در اصل مايع باشد.
هشتم - آبجو.
مطهرات (پاك كنندهها)
هر چيز را كه بوسيله آن نجاست پاك مىشود مطهر مىگويند و از آن جمله است:
1 -
آب - و آن هر چيزى را كه نجس شده باشد پاك مىكند ولى اين در صورتى است كه آب
مطلق باشد بنابراين با آب مضاف مانند آب هندوانه و گلاب نجاست پاك نمىشود، و
وضو غسل هم با آن صحيح نيست50.
2 - زمين
- و آن ته كفش و كف پا را پاك مىكند.
3 - آفتاب - و آن زمين و حصير نجس را
كه بوسيله تابش خشك كند پاك مىنمايد.
4 - استحاله - يعنى جنس چير نجس عوض
شود و بصورت چيز پاكى درآيد مانند آنكه سگ در نمكزار بيفتد و نمك شود.
5 -
انتقال - يعنى خون بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد ببدن حيوانيكه خون
جهنده ندارد برود مانند منتقل شدن خون بدن انسان ببدن پشه و مگش و مانند اينها.
6 - برطرف شدن عين نجاست از ظاهر حيوان و باطن انسان مثلا اگر پشت حيوان يا
داخل بينى انسان خون آلود شد بعد از برطرف شدندش پاك مىشود و احتياج بآب كشيدن
ندارد.
7 - تبعيت - تبعيت آنست كه چيز نجسى بواسطه پاك شدن چيز نجس ديگر
پاك شود مانند آنكه كافرى مسلمان شود كه فرزند او هم به تبعيت از او پاك
مىشود.
8 - نقصان - يعنى كم شدن دو سوم آب انگور كه اگر آب انگور جوش
بيايد نجس مىشود و بعد از آنكه بوسيله جوشيدن دو سوم آن بخار شد باقيمانده پاك
مىشود.
غسل
غسل را به دو نوع مىتوان انجام داد:
ترتيبى و ارتماسى
غسل ترتيبى عبارت
است از شستن سر و گردن و طرف راست و طرف چپ بدن كه به ترتيب انجام گيرد.
غسل ارتماسى آنست كه انسان همه بدن را يكمرتبه در آب فرو برد.
غسل بر دو
قسم است:
واجب و مستحب، غسلهاى مستحب در شرع اسلام بسيار و غسلهاى واجب هفت
است:
1 - غسل جنابت.
2 - غسل ميت.
3 - غسل مس ميت كه اگر انسان بدن
مردهئى را كه سرد شده و غسلش ندادهاند مس نمايد يعنى جائى از بدنش را به بدن
او برساند بايد غسل كند.
4 - نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه غسل كند.
5 - غسل حيض.
6 - غسل نفاس.
7 - غسل استحاضه، چهار غسل اول براى مردان
و زنان و سه غسل آخر فقط براى زنان است.
و چيزهائيكه بر جنب حرام ميباشد از
اينقرار است:
1 - رساندن جائى از بدن بخط قرآن و اسم خدا پيغمبر و امامان.
2 - داخل شدن در مسجد الحرام و مسجد مدينه.
3 - توقف در مساجد ديگر و
گذاشتن چيزى در آنها.
4 - خواندن يكى از چهار سورهئى كه سجده واجب دارد
يعنى سوره والنجم و اقرأ و الم تنزيل و حم سجده؛ و ساير احكام جنابت و حيض و
نفاس و استحاضه را از رسالههاى عمليه بايد بدست آورد.
تبصره - درغسل هم هم
مانند وضو نيت لازم است و بايد بدن پيش از غسل پاك باشد و مانعى هم از رسيدن آب
در بدن نباشد.
وضو و احكام آن
1 - مستحب است پيش از وضو انسان مسواك نمايد و مضمضه كند يعنى آب پاك در دهان
بگرداند، و نيز مستحب است استنشاق نمايد يعنى آب پاك در بينى بالا به كشد.
دستور و وضو:
در وضو بايد صورت را از دستگاه موى سر تا چانه و دستها را از
آرنج تا سر انگشتان شست و جلوى سر و پشت پاها را مسح كرد، و اين چند چيز بايد
در وضو مراعات شود:
1 - اعضاء وضو پاك باشند.
2 - آب وضوء پاك و مطلق و
مباح51 باشد.
3 - نيت - يعنى وضو بايد
براى رضاى خدا انجام شود پس اگر براى خنك شدن يا منظور ديگرى وضو بگيرند صحيح
نيست.
4 - ترتيب - يعنى اول بايد صورت بعد دست راست بعد از آن دست چپ را
شست پس از آن سر و بعد پاها را مسح كرد.
5 - موالات - يعنى افعال وضو را
پشت سر هم انجام دهد و بين آنها بقدرى فاصله نيندازد كه در موقع شستن يا مسح
كردن عضوى عضو قبلى خشك شده باشد ولى اگر كارهاى وضو را پشت سر هم بجا آورد ولى
بواسطه گرماى هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اينها رطوبت خشك شود و وضوى او
صحيح است.
تبصره - لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد بر موى جلوى سر هم
صحيح است ولى اگر موى جاهاى ديگر سر جلوى سر جمع شود بايد آنها را عقب بزنند و
نيز اگر موى جلوى سر بقدرى بلند باشد كه اگر مثلا شانه كنند بصورت مىريزد بايد
بيخ موها را مسح كنند يا فرق سر را باز كرده بر پوست سر مسح نمايند.
مبطلات
وضو:
چيزهائيكه وضو را باطل مىكند مبطلات گويند و آنها هشت است:
1 -
بول
2 - غايط
3 - ريح (باد) و اين در صورتى است كه از محل معمولى بيرون
آيند يا در اثر كسالت و جراحى، مخرج جاى ديگر شده باشد.
4 - بيهوشى
5 -
مستى
6 - خوابى كه بواسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود بنابراين اگر چشم نبيند
ولى گوش بشنود باطل نمىشود.
7 - ديوانگى
8 - جنابت و چيزهاى ديگرى كه
براى آنها بايد غسل كرد و نيز استحاضه كه زنان در بعضى اوقات مىبينند وضو را
باطل مىكند.
تيمم
اگر انسان بواسطه تنگى وقت يا مرض يا نداشتن آب و مانند اينها نتواند براى نماز و
مانند آن وضو يا غسل را انجام دهد بايد تيمم كند.
دستور تيمم:
در تيمم
چهار چيز واجب است:
اول - نيت.
دوم - زدن كف دو دست با هم بر خاك يا
چيزيكه تيمم بر آن صحيح است.
سوم - كشيدن كف هر دو دست بتمام پيشانى از
جائيكه موى سر مىرويد تا ابروها و بالاى بينى و بهتر است كه دستها روى ابروها
هم كشيده شود.
چهارم - كشيدن كف دست چپ بتمام پشت دست راست و بعد از آن
كشيدن كف دست راست بتمام پشت دست چپ. در تيمم بدل از وضو همين مقدار كافى است
ولى اگر تيمم بدل از غسل باشد يكمرتبه ديگر دستها را بزمين مىزند و پشت دستها
را مسح مىنمايد.
احكام تيمم:
1 - اگر خاك پيدا نشود به ريگ و اگر ريگ
نبود بكلوخ و اگر آنهم نباشد بايد بسنگ تيمم كرد و در صورتيكه هيچ يك اينها
نباشد بايد بگرد و غبارى كه در جائى جمع شده تيمم نمود.
2 - تيمم بر گچ و
چيزهاى معدنى ديگر صحيح است.
3 - اگر آبرا بقيمت گران بفروشند در صورتيكه
انسان بتواند خريدارى نمايد نمىتواند تيمم كند بلكه بايد آبرا خريدارى نموده و
وضو و غسل را انجام دهد.
نماز
خداوند متعال مىفرمايد:
ما سلككم فى سقر قالوا لم نك من
المصلين سوره مدثر آيه 42.
وقتى از دوزخيان مىپرسند:
چه چيز
شما را جهنمى كرد؟ مىگويند:
علتش آن بود كه ما در دنيا نماز نمىخوانديم.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
نماز
ستون دين است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود عبادتهاى ديگر هم قبول مىشود؛
و اگر قبول نشود عبادتهاى ديگر هم قبول نمىگردد، و همانطور كه اگر كسى شبانه
روزى پنج مرتبه در نهر آبى شستشو كند چرك در بدنش نمىماند نمازهاى پنجگانه هم
انسان را از گناهان پاك مىكند.
و بايد دانست كسيكه نماز مىخواند
ولى بآن اهميت نمىدهد مانند كسى است كه نماز نمىخواند؛ خداوند در قرآن مجيد
مىفرمايد:
و يل للمصلين الذين عن صلاتهم ساهون
واى بر نمازگزارانى كه از ياد خدا غفلت مىكنند.
روزى پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) وارد مسجد شدند و ديدند يكنفر نماز مىخواند ولى ركوع و
سجودش را كاملا انجام نمىدهد آنحضرت فرمود:
اگر اينمرد
در حاليكه اينطور نماز مىخواند از دنيا برود مسلمان از دنيا نرفته است.
بنابراين بايد انسان نماز را با خضوع و خشوع بجا آورد و در موقع خواندن نماز
متوجه باشد كه با چه كسى سخن مىگويد و ركوع و سجود و ساير اعمالش را بطور صحيح
انجام دهد تا از نتايج عاليه نماز بهرمند گردد.
خداوند در قرآن راجع بنماز
مىفرمايد:
ان الصلاه تنهى عن الفحشاء و المنكر
سوره عنكبوت آيه 45.
يعنى نماز آدمى را از كارهاى زشت و ناشايست باز
مىدارد. و البته همينطور است زيرا آداب نماز طورى است كه اگر نمازگزار مراعات
كند هيچگاه گرد بديها نمىگردد.
مثلا يكى از آداى نماز اين است كه مكان و
لباس نمازگزار غصبى نباشد حتى اگر يك نخ غصبى در لباسش باشد نماز او درست نيست
و نمازگزارى كه مجبور است تا اينقدر از حرام اجتناب كند ممكن نيست در مال حرام
تصرف نمايد يا حق كسى را ضايع كند.
و نيز در صورتى نماز قبول مىشود كه
آدمى از حرص و حسد و ساير صفات رذيله بركنار باشد و مسلم است كه منشأ همه بديها
اين صفات ناپسند است و نمازگزار كه خود را از اين صفات بركنار كند مسلماً از
همه زشتيها و بديها بركنار خواهد بود.
و اگر بعضى از مردم با اينكه نماز
مىخوانند مرتكب كارهاى ناپسند مىشوند علتش است كه بدستورهاى لازم نماز رفتار
نمىكنند و در نتيجه نمازشان قبول نمىشود و از ثمرات عاليه آن استفاده
نمىكنند.
و بقدرى شارع مقدس اسلام بنماز اهميت داده كه در هر حال حتى در
حال احتضار نماز را بر آنان واجب كرده و اگر نتواند نماز را بزبان بياورد بايد
در دل بگذراند و در حالت جنگ و ترس از دشمن يا حال اضطرار و ناچارى كه
نمىتواند رو بقبله نماز بخواند توجه بقبله ساقط است و بهر حال كه هست بايد
نماز را انجام دهد.
نمازهاى واجب:
نمازهاى واجب شش است
1 - نمازهاى
يوميه52.
2 - نماز آيات
3 - نماز
ميت
4 - نماز طواف واجب
5 - نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر
واجب است.
6 - نمازى كه بواسطه اجاره يا نذر و قسم و عهد واجب مىشود.
مقدمات نماز:
براى انجام نماز يعنى حضور در برابر خداوند عالم و اظهار
بندگى و پرستش آن ذات مقدس مقدماتى لازم است كه تا فراهم نشوند نماز صحيح نيست
و آن مقدمات عبارتند از:
1 - طهارت
2 - وقت
3 - لباس
4 - مكان
5 - قبله
تفصيل اين مقدمات بترتيب گفته مىشود:
اول - طهارت
نمازگزار بايد در حال نماز با طهارت باشد يعنى مطابق وظيفهئى كه دارد نماز را
با وضو يا غسل يا تيمم انجام دهد و بدن و لباسش آلوده به نجاست نباشد.
دوم
- وقت:
نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركى دارند وقت مخصوص نماز
ظهر از اول ظهر53 است تا وقتيكه باندازه
خواندن نماز ظهر بگذرد كه اگر كسى سهواً هم نماز عصر را در اين وقت بخواند
نمازش باطل است.
وقت مخصوص نماز عصر موقعى است كه باندازه خواندن نماز عصر
وقت بمغرب مانده باشد كه اگر كسى تا اينموقع نماز ظهر را نخواند نماز ظهر او
وقت مخصوص نماز عصر وقت مشترك نماز ظهر و عصر است كه اگر كسى اشتباهاً در اين
وقت تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند نمازش صحيح است و بايد نماز ظهر
را بعد از آن بجا آورد.
وقت مخصوص نماز مغرب54
از اول مغرب است تا وقتيكه از مغرب باندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد وقت
مخصوص نماز عشا كه به اندازه خواندن نماز عشاء بنصف شب55
مانده باشد كه اگر كسى تا اين موقع نماز مغرب را نخوانده باشد بايد اول نماز
عشا و بعد از آن نماز مغرب را بخواند.
بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص
نماز عشا وقت مشترك اين دو نماز است كه اگر كسى در اينوقت اشتباهاً نماز عشا را
پيش از نماز مغرب بخواند نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن بجا
آورد.
وقت نماز صبح از اول فجر56 صادق
است تا بيرون آمدن آفتاب.
سوم - لباس:
لباس نمازگزار چند شرط دارد:
1 - آن كه مباح باشد يعنى مال خود نمازگزار باشد اگر مال خودش نيست صاحبش بنماز
خواندن در آن راضى باشد.
2 - نجس نباشد.
3 - پوست مردار نباشد؛ خواه از
حيوان حلال گوشت يا حرام گوشت.
4 - از پشم يا مو و كرك حيوان حرام گوشت
نباشد ولى با لباس خز مىشود نماز خواند.
5 - اگر نمازگزار مرد است لباسش
ابريشم و طلا باف نباشد و با طلا هم خود را زينت نكند و در غير نماز هم پوشيدن
لباس ابريشمى و زينت كردن بطلا براى مردان حرام است.
چهارم - مكان:
مكان نمازگزار يعنى جائيكه در آن نماز مىخواند چند شرط دارد.
1 - مباح
باشد.
2 - بى حركت باشد و اگر ناچار باشد در جائيكه مانند اتومبيل و كشتى
حركت دارد نماز بخواند مانعى ندارد و چنانچه آنها را از قبله بطرف ديگر حركت
كنند بطرف قبله برگردد.
3 - اگر مكان نجس است بطورى تر نباشد كه رطوبت آن
ببدن يا لباس او برسد ولى جائيكه پيشانى را بر آن مىگذارد اگر نجس باشد در
صورتيكه خشك هم باشد نماز باطل است.
4 - جاى پيشانى از جاى زآنهاو سر
انگشتان پاى او بيش از چهار انگشت بسته پستتر يا بلندتر نباشد.
پنجم -
قبله:
خانه كعبه كه در مكه معظمه است قبله است و بايد رو بروى آن نماز
خواند ولى كسيكه دور است اگر طورى بايستد يا بنشيند بگويند رو به قبله نماز
مىخواند كافى است و همچنين است كارهاى ديگرى كه مانند سر بريدن حيوانات بايد
رو بقبله انجام گيرد.
كسيكه نشسته هم نمىتواند نماز بخواند بايد در حال
نماز بپهلوى راست طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست
بايد بپهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو بقبله باشد و اگر اينرا هم
نمىتواند باشد به پشت بخوابد بطوريكه كف پاهاى او رو به قبله باشد. اگر
نمازگزار بعد از تحقيق نفهمد كه قبله كدام طرف است بايد بگمانى كه از محراب
مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راههاى ديگر پيدا مىشود عمل نمايد.
مقارنات
نماز:
مقارنات نماز يعنى كارهائى كه در نماز واجب مىشود يازده چيز است.
اول - نيت.
دوم - تكبيره الاحرام.
سوم - قيام.
چهارم - قرائت.
پنجم - ركوع.
ششم - سجود.
هفتم - تشهد.
هشتم - سلام.
نهم -
ترتيب.
يعنى اجراء نماز را بدستوريكه معين شده بخواند و پس و پيش نيندازد.
دهم - طمأنيه، يعنى نماز را با وقار و آرامش بخواند.
يازدهم - موالات يعنى
اجزاء نماز را پشت سر هم بجا آورد و بين آنها فاصله نيندازد.
پنج چيز از
اين يازده چيز ركن است كه اگر عملاً يا سهواً كم يا زياد شود نماز باطل است و
بقيه ركن نيست و فقط در صورتى نماز باطل مىشود كه عمداً كم يا زياد گردد.
اركان نماز:
اركان نماز عبارت است از:
1 - نيت.
2 - تكبيره
الاحرام.
3 - قيام در موقع تكبيره الاحرام و قيام متصل به ركوع.
4 -
ركوع.
5 - دو سجده.
1 - نيت
نيت آن است كه انسان را به قصد قربت
يعنى براى انجام فرمان خداوند عالن بجا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود
بگذراند يا مثلا بزبان بگويد:
چهار ركعت نماز ظهر مىخوانم قربه الى الله.
تكبيره الاحرام:
پس از گفتن اذان و اقامه با داشتن نيت و گفتن الله اكبر
نماز شروع مىشود و چون بواسطه گفتم اين تكبير چيزهائى مانند خوردن و آشاميدن و
خنده كردن و پشت بقبله نمودن حرام مىشود اين تكبير را تكبيره الاحرام
مىگويند. و مستحب است در موقع گفتن تكبير دستها را بالا ببريم و با اين عمل
بزرگى خدا را در نظر آورده و غير او را كوچك شمرده و پشت سر بيندازيم.
3 -
قيام:
قيام در حال تكبيره الاحرام و قيام متصل به ركوع ركن است ولى قيام در
موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست؛ بنابراين اگر كسى ركوع را
فراموش كند و پيش از رسيدن بسجده يادش بيايد بايد باستد بعد بركوع رود و چنانچه
بطور خميدهگى بحال ركوع برگردد چون قيام متصل بركوع را انجام نداده نمازش باطل
است.
4 - ركوع:
بعد از خوان قرائت بايد بقدرى خم شود كه دستها بزانو
برسد و اين عمل را ركوع مىگويند و ركوع يكمرتبه سبحان ربى العظيم و بحمده يا
سه مرتبه سبحان الله بايد گفت پس از ركوع بايد كاملا بايستد بعد بسجده رود.
5 - سجده:
سجده يعنى پيشانى و دستها را سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها
را بر زمين بگذارد و يكمرتبه سبحان ربى الاعلى و بحمده يا سه مرتبه سبحان الله
بگويد. بعد مىنشيند و دو مرتبه بسجده رفته ذكر سابق را تكرار مىنمايد.
محلى كه پيشانى را بر آن مىگذارد بايد زمين يا چيزى باشد كه از زمين مىرويد و
بر چيزهاى خوراكى و پوشاكى و معدنى سجده جايز نيست.
تشهد و سلام:
اگر
نماز دو ركعتى است پس از انجام دو سجده برخاسته و حمد و سوره را مىخواند و
قنوت57 را انجام داده و پس از ركوع و دو
سجده تشهد58
را مىخواند و نماز را سلام59
مىدهد.
اگر نماز سه ركعتى است پس از تشهد برمىخيزد و حمد تنها را خوانده
يا سه مرتبه مىگويد سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا
الله و الله اكبر و بعد ركوع و دو سجده و تشهد و سلام را انجام مىدهد.
چنانچه نماز چهار ركعتى است ركعت چهارم را مثل ركعت سوم انجام داده و بعد از
تشهد نماز را سلام مىدهد.
نماز آيات:
نماز آيات بواسطه چهار چيز واجب
مىشود:
اول - گرفتن خورشيد.
دوم - گرفتن ماه اگرچه كمى از آنها گرفته
شود و كسى هم از آن نترسد.
سوم - زلزله اگرچه كسى هم نترسد.
چهارم -
رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اينها در صورتيكه بيشتر مردم بترسند.
دستور نماز آيات:
نماز آيات دو ركعت است و در هر ركعت پنج ركوع دارد و
دستور آن اينست كه انسان بعد از نيت؛ تكبير بگويد و يك حمد و يك سوره تمام
بخواند و بركوع رود و سر از ركوع بردارد دوباره يك حمد و يك سوره بخواند و
بركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد
و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول بجا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.
در نماز
آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيههاى يك سوره را پنج
قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن را بخواند و بركوع رود و برخيزد و بدون اينكه
حمد بخواند قسمت دوم از همان سوره را بخواند و بكوع رود و همينطور تا پيش از
ركوع پنجم، سوره را تمام نمايد و بعد از آن بركوع رود و دو سجده كند و ركعت دوم
را بهمين دستور انجام دهد و نماز را تمام نمايد.
نماز مسافر:
كسيكه
مسافر است با شش شرط بايد نمازهاى چهار ركعتى را دو ركعت بخواند.
1 - سفر
او كمتر از هشت فرسخ نباشد يا بخواهد چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد.
2
- از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد.
3 - در بين راه از قصد خود
برنگردد.
4 - سفرش معصيت نباشد.
5 - شغل او مسافرت نباشد.
پس كسيكه
شغل او مسافرت است (مانند راننده) بايد نمازش را تمام بخواند مگر آنكه ده روز
در منزل خود بماند كه در اينصورت تا سه مرتبه كه مسافرت كند بايد نمازش را
شكسته بخواند.
6 - بحد ترخص برسد؛ يعنى از وطنش يا جائيكه قصد كرده ده روز
در آنجا بماند بقدرى دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آنجا را نشنود.
نماز جماعت:
مستحب است كه مسلمانان نمازهاى يوميه را به حالت اجتماع
بخوانند و ثواب نماز جماعت چندين هزار برابر نمازى است كه بتنهائى و فرادى
خوانده شود.
امام جماعت بايد مكلف و مؤمن و عادل و حلال زاده باشد و نماز
را بطور صحيح بخواند و اگر مأ مرد است امام او هم بايد مرد باشد. - بايد بين
امام و مأموم پرده يا چيز ديگرى نباشد كه مانع از ديدن امام شود ولى اگر مأموم
باشد بودن پرده و مانند آن اشكال ندارد. - جاى امام بلندتر از جاى مأموم نباشد
ولى اگر مقدار خيلى كمى (بقدر چهارت كمتر) بلندتر باشد اشكال ندار مأموم بايد
عقبتر از امام يا مساوى او بايستد.
احكام نماز جماعت:
1 - مأموم بايد
غير از حمد و سوره همه چيز نماز را خودش بخواند ولى اگر ركعت اول يا دوم او
ركعت سوم يا چهارم امام باشد بايد حمد و سوره را هم بخواند و اگر بواسطه خواندن
سوره بركوع امام نمىرسد بايد فقط حمد را بخواند و خود را در ركوع بامام برساند
و اگر نرسيد بايد بقصد فرادى نماز را تمام كند.
2 - مأموم بايد ركوع و سجود
و كارهاى ديگر نماز را با امام يا كمى بعد از امام بجا آورد ولى تكبيره الاحرام
و سلام نماز را حتماً بايد بعد از امام بگويد.
3 - اگر موقعى كه امام در
ركوع است اقتدا كند و بركوع امام برسد نمازش صحيح است و يك ركعت حساب مىشود.
روزه
يكى از فروع دين مقدس اسلام روزه است و بر هر مكلفى واجب است كه ماه رمضان را روزه
بگيرد يعنى براى اطاعت فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهائيكه
روزه را باطل مىكند (مفطرات روزه) خوددارى نمايد.
مفطرات روزه:
چند
چيز روزه را باطل مىكند و از آن جمله است:
1 - خوردن و آشاميدن اگرچه
خوردن و آشاميدن آنچيز معمول نباشد مانند خاك و شيره درخت.
2 - دروغ بستن
بخدا و پيغمبر و جانشينان پيغمبر.
3 - رسانيدن غبار غليظ بحلق.
4 - فرو
بردن تمام سر در آب.
5 - قى كردن اگر از روى عمد باشد.
براى شرح بقيه
مفطرات بايد برسالههاى عمليه مراجعه شود.
جهاد در اسلام
مسائل كلى جهاد:
دفاع هر آفريدهاى از هستى خود؛ و همچنين از مافع خود؛ يك
ناموس عمومى است كه در جهان آفرينش بى چون و چرا حكومت مىكند.
انسان نيز
به نوبه خود از هستى خود و از منافع خود دفاع مىنمايد و مانند ديگران با نيروى
دفاع كه بتواند با دشمنان خويش مبارزه كند مجهز مىباشد. آدمى با غريزه و فطرت
خدادادى خود معتقد است كه بايد از خود دفاع نموده دشمنى را كه بفكر نابود كردن
او است و بهيچ وسيلهاى از دشمنى خود منصرف نمىشود نابود سازد همچنين اگر كسى
روى منافع حياتى او دست بگذارد بدفاع برخاسته از هر راهى كه ممكن است دست او را
كوتاه كند.
اين موضوع فطرى كه در نهاد يكفرد انسان ثابت و پاى برجاست در
ميان جامعههاى بشرى هم ثابت و استوار مىباشد، يعنى دشمنى كه افراد جامعه يا
استقلال اجتماعى آن را تهديد مىكند پيش آن جامعه؛ محكوم بمرگ است. و تا انسان
و جامعههاى انسانى بوده است اين فكر در ميان آنان ثابت و برقرار بوده است كه
هر فرد و جامعه در حق دشمن حياتى خود مىتواند هر گونه تصميم بگيرد و شدت عمل
بخرج دهد.
اسلام هم كه دينى است اجتماعى و بر اساس توحيد استوار گرديده،
كسانيرا كه زير بار حق و عدالت نمىروند دشمن حياتى خود و مخل نظام بشريت
دانسته هيچ گونه ارزش و احترام انسانى براى آنان قائل نخواهد بود؛ و چون خود را
دين جهانى ميداند و هيچ وطن و مرزى براى پيروان خود در نظر نگرفته است، با هر
كس كه گرفتار عقيده شرك است و با منطق روشن و پند و اندرزهاى حكيمانه زير بار
حق و احكام آسمانى نمىرود مىجنگد تا در مقابل حق و عدالت خاضع شود.
خلاصه
مقررات اسلام در جهاد همين است و بتمام معنى مطابق روشى است كه هر جامعه انسانى
از روى فطرت خود با دشمنان حياتى خود دارد.
اسلام على رغم تبليغات مدعيان
بدانديش، دين شمشير نيست زيرا اسلام روش امپراطورانه كه دليلش تنها شمشير و
بازيهاى سياسى است نبوده بلكه دينى است كه پايهگذار آن خدا است و در كلام
آسمانى خود از راه منطق و عقل با مردم سخن مىگويد و آفريدگان خود را بدينيكه
مطابق آفرينش آنان است دعوت مىكند.
دينى كه تحيت عمومى آن سلام و برنامه
عمومى آن بمقتضاى نص صريح قرآن60 الملح خير
مىباشد هرگز دين شمشير نخواهد بود.
در دوران زندگى پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) كه نورانيت اسلام همه عربستان را فرا گرفت و مسلمانان گرفتار
جنگهاى مهم و مبارزههاى سخت بودند تلفات مسلمانان از دويست نفر بالا نرفت و
تلفات كفار بهزار نرسيد61 و زهى بى انصافى
كه چنين دينى را دين شمشير بنامند.
موارد جنگ در اسلام:
كسانيكه اسلام
با آنان مىجنگد چند طايفهاند:
1 - مشركين؛ يعنى جماعتى كه به توحيد و
نبوت و معاد قائل نيستند كه بايد اول باسلام دعوت شوند و بطورى كه هيچ نقطه
ابهام و جاى عذرى باقى نماند حقايق دين را براى آنان روشن نموده توضيح دهند پس
اگر پذيرفتند با ديگر مسلمانان برادر و در نفع و ضرر برابر خواهند بود؛ و اگر
قبول نكردند و پس از آنكه حق و حقيقت براى آنان روشن شد سر فرود نياوردند اسلام
در مقابل آنان وظيفه دينى جهاد را انجام خواهد داد.
2 - اهل كتاب (يهود و
نصارى و مجوس) كه اسلام آنرا صاحب دين و كتاب آسمانى مىداند و بتوحيد و نبوت
مطلقه و معاد قائل هستند و با اين طوائف نيز بايد مانند مشركين رفتار كنند ولى
چون باصل توحيد عقيده دارند با دادن جزيه مىتوانند به پناه اسلام بيايند. يعنى
سرپرستى اسلام را بپذيرند و استقلال خود را حفظ كنند و بمقررات دينى خود عمل
نموده مثل همه مسلمانان جان و عرض و مالشان محترم باشد، و در برابر آن مالى
بجامعه مسلمين بپردازند، ولى نبايد تبليغات سوء يا كمك دشمنان دين يا كار ديگرى
كه بضرر مسلمانان است انجام دهند.
3 - اهل بغى و فساد، يعنى مسلمانانيكه بر
ضرر اسلام و مسلمانان قيام مسلحانه كرده به كشت و كشتار بپردازند، جامعه اسلامى
با اينان مىجنگد تا تسليم شوند و دست از فساد و آشوب بردارند.
4 - دشمنان
دين كه بقصد ويران نمودن اساس دين يا از بين بردن حكومت اسلامى حمله كنند كه در
اين صورت بر همه مسلمانان واجب است دفاع كنند و با آنان رفتار كافر حربى را
بنمايند.
در صورتيكه مصلحت مسلمين و اسلام ايجاب نمايد جامعه اسلامى
مىتواند بطور موقت با دشمنان اسلام پيمان عدم تعرض ببندد ولى حق ندارد طورى
روابط دوستى را با آنان برقرار كند كه گفتار و كردار آنان اثر سوء بخشيده افكار
و اعمال مسلمانان را فاسد نمايد.
روش كلى اسلام در جهاد:
جامعه اسلامى
موظف است كه اگر شرائط جهاد موجود باشد با كفار هم مرز خود در راه خدا بجنگد و
جهاد بر هر مسلمانى كه بالغ و عاقل و تندرست باشد و از دست و پا و چشم ناقص
نباشد واجب كفائى است.
لشكر اسلام موظف است كه وقتى با دشمن روبرو شد حقايق
دينى را بطوريكه هيچ نقطه ابهامى در آن نماند براى آنان روشن نموده بسوى حق
دعوتشان نمايد و تنها در صورتى كه پس از روشن شدن حق؛ دين را نپذيرفتند به جنگ
اقدام نمايد.
جنگجوى مسلمان نبايد آبرا بروى دشمن ببندد و بدشمن شبيخون
بزند و زنان و كودكان و پيران ناتوان و كسانيرا كه قوه دفاع ندارند بكشد و در
صورتيكه دشمن مساوى يا دو برابر باشد حق ندارد كه از ميدان جنگ فرار نمايد.
اگر روش جنگى اسلام را با رفتارى كه ملل مترقى جهان در جنگها دارند در نظر
بگيريم كه هر خشك و ترى را مىسوزانند و بحال هيچ ضعيف و بيچارهاى رحم
نمىكنند، روشن مىشود كه اسلام تا چه اندازه باصول انسانيت پايبند است.
چرا حكومت و قضاوت و جهاد مخصوص مرد است؟
حساسترين شئون اجتماعى كه بايد
زمام آنرا تنها بدست تعقل سپرد و عواطف و احساسات نبايد بهيچ نحو در آن دخالت
كند شئون حكومتى و قضائى و جنگى است، زيرا اداره امور كشورى و فصل خصومتهائى كه
در جامعه اتفاق مىافتد هزارها منظره مهيج و گفت و شنودهاى ناگوار و تهديدهاى
مالى و جانى و آبروئى دارد كه جز يك نيروى تعقل مستقل هيچ قوهاى تاب مقاومت
آنرا ندارد و نمىتواند از همه آنها چشم پوشى كرده با تلخى صبر بسازد و در ميان
قطبهاى مخالف بعدالت اجتماعى بپردازد كسيكه اين سمت را دارد بايد دوست و دشمن و
زشت و زيبا و متملق و بدگو و دانا و نادان را بيك چشم ببيند و بر خلاف تمايلات
هوسآميز خود حكومت كند و رأى دهد و معلوم است آنكس كه عواطف و احساسات در وجود
او غلبه دارد قدرت و توانائى اينكار را نخواهد داشت و البته وقتى عواطف و
احساسات از اداره حكومت و قضاوت عاجز باشد با شئون جنگى ناسازگارتر خواهد بود
زيرا بر خلاف روشهاى اجتماعى ديگر كه در جنگ، هر خشك و تر را مىسوزاند و ميان
مرد جنگى خطرناك و بچه شير خوار دشمن كمترين فرقى نمىگذارد؛ روش جنگى اسلام
بتمام معنى بر اساس عدالت استوار است و البته چنين روشى با غلبه عاطفه و احساس
علمى نمىشود زيرا در موقع جنگ اگر عاطفه و احساس بقطب موافق تمايل كند از
اندازهاى كه لازم است كوتاهتر آمده خود را خواهد باخت و اگر بقطب مخالف تمايل
نمايد زيادهروى كرده بيگناه و با گناه را يكى شمرده اصول و مقررات انسانيت را
پايمال خواهد نمود.
بهترين دليل بر اصابت نظر اسلام در اين مورد اين است كه
دول غربى مدتها است كه زنانرا در اجتماع همدوش مردان قرار دادهاند و با تعليم
و تربيت آنانرا نشو و نما مىدهند، و تاكنون در فهرست رؤساى دولتها و قضاه
عاليمقام و سرداران نامى جنگى عده زنان نسبن قابل توجهى بمردان پيدا نكردهاند.
آرى در بخشهاى خانه دارى و پرورش كودكان و پرستارى بيماران كه طبعاً از عاطفه و
احساس سرچشمه مىگيرد هميشه پيشقدم بودهاند.
اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) با جمله كوتاهى مقام زن را در اجتماع معين نموده مىفرمايد:
انما هى ريحانه و ليست بقهرمانه و اين بهترين كلمهاى است كه موقعيت
اجتماعى زنرا در جامعه اسلامى نشان مىدهد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) هميشه درباره زنان سفارش مىفرمود حتى آخرين كلمهاى را كه در آخرين
لحظات زندگى خود فرمود و صداى شريفش قطع شد اين بود كه فرمود
الله الله فى النساء.
امر به معروف و نهى ازمنكر و مجازاتهاى مختلف:
يكى از نيازمنديهائى كه اسلام براى حيات و بقاى خود دارد آنست كه از مخالفت
مقرراتش جلوگيرى بعمل آيد.
براى رفع اين نيازمندى از دو امر استفاده شده
است:
1 - وضع مقررات براى مجازات كه بايد بدست حكومت اسلامى اجرا گردد و از
اين راه مخالفت با احكام شرعى جلوگيرى بعمل آيد.
2 - امر بمعروف و نهى از
منكر، اسلام همه پيروان خود را موظف ساخته كه اگر ديدند بيكى از قوانين عمل
نمىشود آرام ننشينند و مختلف را بفرمان بردارى وادار كنند و از نافرمانى باز
دارند.
عموم افراد مسلمان از شاه و رعيت، قوى و ضعيف، مرد و زن، كوچك و
بزرگ مأمور اجراء اين وظيفه دينى هستند و با شرايط مخصوصى بايد باين عمل
بپردازند و اين يكى از شاهكارهاى اسلام است كه براى جلوگيرى از تخلف قوانين بسى
بهتر و نيرومندتر از سازمانهاى گوناگونى پليسى است كه در روشهاى اجتماعى ديگر
تأسيس مىشود.
قضاوت در اسلام
كليات مسائل قضا:
صفاتى را كه قاضى بايد شرعاً دارا باشد عبارتند از:
1 -
بلوغ
2 - كمال عقل
3 - اسلام
4 - عدالت؛ يعنى بايد طورى باشد كه
گناهان بزرگ را انجام ندهد و بگناهان كوچك اصرار نداشته باشد.
5 - طهارت
مولد، يعنى نسبش نامشروع نباشد.
6 - علم، يعنى مسائل حقوقى را از راه
اجتهاد خودش بداند. و اگر بخواهد با قتواى ديگران قضاوت كند كافى نيست.
7 -
ضبط، بنابراين كسيكه فراموشكار است نمىتواند قضاوت كند.
8 - بينائى، بنا
بگفته بيشتر فقهاء نابينا از قضاوت محروم است.
اگر قاضى فاقد يكى از اين
صفات شود خودبخود از منصب قضاوت معزول مىشود.
وظائف قاضى
در شرع مقدس
اسلام كسيكه داراى منصب قضاوت است بايد اين وظائف را انجام دهد:
1 - قطع و
فصل دعاوى مردم ببر يكديگر با دستورهائيكه در كتب فقه معين شده است.
2 -
سرپرستى يتيمان و ديوانگان اگر پدر يا جد پدرى براى آنان سرپرستى معين نكرده
باشند.
3 - رسيدگى باوقاف عمومى و اموال بلا صاحب.
4 - اداره كردن
اموال سفيهان.
5 - صادر نمودن حكم ورشكستگى و افلاس و رسيدگى باموال مفلس
پس از صدور حكم.
6 - تبديل وصى در صورتى كه خيانتى از او صادر شود.
7 -
ضميمه نمودن امين به وصى اگر بتنهائى از عهده انجام وظائف وصايت برنيايد.
8
- مهلت دادن بكسى كه نمىتواند بدهى خود را بپرازد.
9 - الزام كسانيكه با
وجود تمكن از دادن نفقه واجبه خوددارى مىكنند.
10 - حفظ اسناد و امانتهائى
كه باو سپرده شده است.
11 - اجراى حدود شرعيه.
12 - صادر كردن حكم حبس
براى كسانيكه شرعاً معين شده است.
اهميت مقام قضا:
از بررسى وظائفى كه
در اسلام براى قاضى معين شده مىتوان باهميت كامل مقام قضاوت پى برد بهمين جهت
قاضى در قضاوت خود نمىتواند عاطفه و احساس بكار برد و از گرفتن رشوه حتى از
كسيكه حق بجانب او مىباشد شديداً ممنوع است.
و نيز نبايد در رفتار خود بين
كسانيكه باو رجوع مىكنند تفاوت بگذارد.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در
دستورى كه براى مالك اشتر مىنويسد راجع بقضات مىفرمايد:
براى داورى ما بين مردم كسيرا انتخاب كن كه از مراجعه ارباب دعاوى خسته و دلتنگ
نگردد و در رسيدگى بكارها شكيبائى كامل داشته باشد؛ و حل و فصل امور بر وى
دشوار نيايد اصحاب دعوى او را خوار و حقير نشمرند، در مشكلات امور بررسى و دقت
نمايد و هيچ كارى را سرسرى نگيرد، و نسبت به موضوعات مشتبه زود حكم ندهد اگر
پرونده براى وى روشن است تحت تأثير چاپلوسى يا تهديد و تطميع مردم واقع نشود و
حكم الهى را بى ترديد اظهار و اجرا نمايد؛ و چشم طمع از مال و منال مردم فرو
بندد.
و چون اين قبيل مردم بندرت پيدا مىشوند حقوق آنرا مناسب با وظيفه
خطيرشان معين كن تا در زندگى آبرومندانه خود نيازمند ديگران نباشد، بهانهاى
براى رشوهگيرى نداشته باشند، و به آنان استقلال قضائى عطا كن تا از بدگوئى و
نيرنگ ديگران در امان باشند.
شهادت
شهادت مرد و زن:
بطوريكه سابقاً بيان شد چون نيروى تعقل در مرد و نيروى احساس
در زن قويست؛ در اسلام شهادت دو زن برابر با شهادت يك مرد است. خداى متعال در
كلام خود مىفرمايد و استشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم
يكونا رجلين فرجل و أمراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احدا هما فتذكر
احداهما الاخرى سوره بقره آيه 282. دو مرد را گواه بگيريد و اگرنه يك
مرد و دو زن را تا اگر يكى گمراه شد ديگرى او را تذكر دهد.
كليات مسائل
شهادت
تنها راه عمومى كه در همه اوضاع و شرائط بوسيله آن مىتوان حوادث را
ضبط كرد تحمل شهادت و اداء آن است؛ و وسائل ديگر مانند نوشتن
و مانند وسائل فنى كه براى ضبط حوادث و تثبيت شكل و
اعترافات تهيه شده، عممى نيستند و در دسترس بشر نمىباشد.
از اين جهت اسلام
باين وسيله بسيار ساده و طبيعى اهميت داده و دستور داده است كه مردم از اينراه
حوادث را ضبط كنند و در موقع لزوم شهادت دهند.
شروط شاهد:
1 - بالغ
باشد؛ بنابراين شهادت بچه نابالغ مسموع نيست و فقط بچهاى كه سنش بده رسيده اگر
معصيت نكرده باشد مىتواند در مورد زخم زدن شهادت دهد.
2 - ديوانه و سفيه
نباشد.
3 - مسلمان باشد ولى اگر در موقع وصيت كردن دسترسى بشاهد مسلمان
نباشد شهادت كافر ذمى (اهل كتاب كه در پناه اسلام باشد) هم قبول مىشود.
4
- عدالت، پس شهادت فاسق و كسيكه شهادت دروغ بدهد پسش از توبه و مستقر شدن آن
قبول نمىشود.
5 - طهارت مولد، بنابراين با شهادت كسيكه نسب نامشروع دارد
نمىشود حكم كرد.
6 - آنكه متهم نباشد، بنابراين بشهادت كسيكه در موضوع
دعوائى ذينفع است ترتيب اثر داده نمىشود.
7 - آنكه يقين حتمى داشته باشد،
بنابراين به حدس يقينى كه از راه حس بدست نيامده نمىشود شهادت داد و اگر بوسطه
شهادت دروغ حكمى بر ضرر كسى صادر شود شاهد ضامن است و بايد تنبيهش كنند و
درغگوئى او را هم بمردم اعلام نمايند.
اقرار
اهميت اقرار:
اهميت اقرار نسبت بجامعه در احياء حقوقى كه در معرض پايمال شدن و
ضايع گرديدن است محتاج به بيان نيست زيرا كارى را كه سازمان قضائى پس از كوشش و
رنج با گرد آوردن دلائل و قرائن و استشهاد شهود با حدس و تخمين انجام مىدهد
اقرار بآسانترين و روشنترين وجهى با دو كلمه بجا مىآورد.
اقرار از نظر
فردى نيز در اسلام اهميت فراوان دارد زيرا از غريزهاى سرچشمه مىگيرد كه تمام
مساعى اسلام مصروف زنده كردن و بكار انداختن آنست؛ و آن غريزه حق پرستى انسانى
مىباشد كه در نقطه مقابل هواپرستى قرار گرفته است.
خداى متعال در كلام خود
خطاب به پيروان اسلام مىفرمايد:
تا مىتوانيد بوظيفه
عدالت قيام كنيد، و آنچه را مىدانيد به آنچنانكه مىدانيد بگوئيد اگرچه بضرر
خودتان يا بضرر پدر و مادر و خويشان نزديكتان باشد. سوره نساء آيه 134.
و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد:
حق
را بگوئيد اگر چه بضرر خودتان باشد.
معنى و شرائط اقرار:
اقرار
در شرع سخنى است كه حق ديگرى را بر خود گوينده ثابت مىكند مانند اينكه بگويد:
بفلانى هزار ريال بدهكارم.
در اقرار كننده بلوغ و عقل و اختيار شرط است و
بنابراين اقرار كودك و ديوانه و مست و بيهوش و كسى كه در خواب است و شخص مجبور
صحيح نيست.
شفعه
اگر دو نفر دو خانه يا ملك ديگرى بطور مشاع شريك باشند و يكى از آنان سهم خود را
بشخص ثالث بفروشد شريك ديگر حق دارد كه با همان عقد و بهمان قيمت سهم او را
بردارد و اين حق را شفعه مىگويند.
و پر واضح است كه اين حق در اسلام
بمنظور تعديل شركتها و دفع ضررها و مفاسد ديگرى كه از تصرفات شركاء پيش مىآيد
جعل شده است زيرا بسيار اتفاق مىافتد كه تسلط شريك تازه بر ملك بضرر شريك صاحب
شفعه تمام مىشود يا بواسطه اختلاف سليقهها منشأ يك سلسله اختلافات و كشمكشها
مىگردد؛ يا خود استقلال در مالكيت براى شريك صاحب شفعه فوائدى داشته باشد بى
آنكه نسبت بشريك فروشنده ضررى جلب نمايد.
شفعه در زمين و خانه و بستان و
ساير اموال غير منقوله ثابت است و در مال منقول شفعه نيست.
طبقه مرد و زن
دستگاه آفرينش نوع بشر را مانند موجودات جاندار به نر و ماده تقسيم كرده و بدين
وسيله بتوالد و تناسل كه تنها ضامن بقاء اين نوع است متوسل شده است.
مرد و
زن در عين حال كه براى ايجاد نسل با دو دستگاه مختلف مجهز مىباشند هر يك از
آنان غرائز و نيروهاى كامل يكفرد انسانى را دارا هستند؛ و در خصائص ذاتى انسان
نيز با هم برابرند.
تنها خصوصيت اين دو صنف كه در اجتماع مىتوانند منشأ
امتيازهاى جداگانه شوند اينست كه:
در صنف مرد خاصيت تعقل قويتر و در صنف زن
عاطفه و احساسات بيشتر است و بواسطه همين خصوصيات است كه در اجتماع؛ هر كدام
وظيفه مخصوصى را بعهده گرفته و چرخ اجتماع را مىگردانند و اگر پا از دايره
طبيعى خود بيرون نهند چرخ اجتماع از كار مىافتد.
اسلام در احكامى كه راجع
باين دو صنف وضع فرموده بطور كلى صفات و اختصاصات هر يك را در نظر گرفته و در
مقررات مشترك همان اشتراك نوعى را مورد نظر قرار داده اين دو صنف را تا حد
امكان بهم نزديك ساخته است.
براى آنكه دانسته شود كه اسلام در پرتو
واقعبينى خود؛ چه قدمهاى برجستهاى در رفع اختلافات اين دو صنف برداشته و
مخصوصاً براى بهبودى حال زنان و آسودگى ايشان چه قوانينى برقرار ساخته است بايد
از حال عموم زنان پيش از اسلام مطلع شويم و در اين باره تحقيقى بنمائيم و
رفتارى را كه در جامعههاى مترقى و غير مترقى و دينى پيشين با زنان مىشده در
نظر بگيريم آنگاه مقررات اسلامى را كه درباره زنان وضع شده مورد بررسى قرار
دهيم.
زن در جامعههاى پيش از اسلام:
الف - در جامعههاى قبائلى:
در ملتهاى باستانى كه روش اجتماعى آنها قانونى يا دينى نبوده و تنها به آداب و
رسوم قومى زندگى مىكردند زن انسان حساب نمىشد بلكه با وى رفتار يك حيوان اهلى
را مىنمودند.
انسان از نخستين روزى كه حيوانات اهلى را يكى پس از ديگرى
اسير خود مىساخت و بتعليم و تربيتش مىپرداخت و براى نگهدارى و اداره زندگى
آنها رنج فراوان مىكشيد نه براى اين بود كه آنها را بانسانيت بشناسد يا عضوى
از جامعه خود قرار دهد و حقوقى برايش قائل شود.
بلكه مىخواست كه از گشوت و
پوست و پشم و شير و از سوارى و باركشى و ديگر فوائد آنها بهرهبردارى كند.
از اينرو براى بقاء و ادامه حيات اين حيوانات وسائلى از قبيل خوراك و مسكن
فراهم مىكرد ولى تحمل اين زحمات از راه دلسوزى به آنها نبوده بلكه براى تأمين
منافع خويش باين كار تن در مىداد.
انسان از اين جانوران دفاع مىكرد؛
نمىگذاشت كسى آنها را بكشد يا به آنها آزار برساند و اگر كسى نسبت به آنها
تعدى مىنمود انتقام مىكشيد، ولى همه براى اين بود كه خود را مالك مىدانست و
مىخواست حقوق خود را حفظ كند نه آنكه براى آن حيوانات حقوق قائل باشد زيرا نيز
بهمين ترتيب براى استفاده خود مىخواست.
زن را در جامعه نگاه مىداشت و از
وى دفاع مىنمود و كسيكه باو تجاوز مىكرد مجازات مىشد ولى نه براى اينكه
انسان است يا عضوى از جامعه محسوب مىشود و حقوق و احترامى دارد.
بلكه براى
آن زنده بماند تا بازيچه شهودت مردان شود و براى اهل خانه يعنى مردان غذا تهيه
و آماده كند و در اقوام ساحل نشين ماهى شكار كند، باركشى نمايد، در خانه خدمت
كند، و در مواقع لزوم مخصوصاً در قحطى و ميهمانى از گوشت وى تغذيه شود.
زن
در خانه پدر همين حال را داشت تا تحويل شوهر داده مىشد ولى نه باختيار و
انتخاب خودش بلكه مطابق دستور پدر؛ و آن نيز در حقيقت يكنوع فروش بود نه پيمان
ازدواج.
زن در خانه پدر تابع پدر و در خانه شوهر تابه شوهر بود و در هر حال
تحت نظر صاحب خانه و بدلخواه وى زندگى مىكرد.
خداوند خانه مىتوانست او را
بفروشد يا ببخشد يا براى منظورهائى از قبيل خوشگذرانى، و زادن بچه و يا خدمت
بكس ديگر عاريه يا قرض يا اجاره دهد؛ و اگر از وى گناهى سر مىزد حق داشت هر
گونه مجازاتى كه صلاح داند حتى كشتن را درباره وى اجراء كند بى آنكه كوچكترين
مسئوليتى متوجه او باشد.
ب - زن در
جامعههاى مترقى سلطنتى:
در جامعههاى متمدن سلطنتى مانند ايران و مصر و هند و چين كه بدلخواه شاهان وقت
اداره مىشد.
همچنين در جامعههاى متمدنى مانند كلده و روم و يونان كه با
حكومت قانون زندگى مىكردند.
گرچه حال زن بهتر از جامعههاى ديگر بود و
بكلى از مالكيت محروم نمىشد اما باز آزادى كامل نداشت و سرپرست خانهاى كه زن
در آن زندگى مىكرد مانند پدر يا برادر بزرگتر يا شوهر بر وى حكومت مطلق داشت،
يعنى حق داشت وى را بهر كه مىخواهد عقد كند و يا عاريه و اجاره دهد يا ببخشد؛
و مىتوانست (مخصوصاً در صورت جرم) او را بكشد يا از خانه بيرون كند.
در
بعضى از كشورها زن خويشاوندى طبيعى نداشت و مردها با زنهاى محرم خودشان ازدواج
مىكردند.
و در بعضى ديگر، خويش رسمى و قانونى شمرده نمىشد و ارث نمىبرد.
و در بعضى جاها چند مرد يك زن مىگرفت و بعضى اقوام اعراب جاهليت دختران خود را
زنده به گور مىكردند.
زن را شوم مىدانستند و اگر مورد تجاوز و ظلم قرار
مىگرفت حق مراجعه به محكمه و شكايت يا دفاع از خود را نداشت، و حق نداشت شهادت
دهد.
رويهم رفته در اين جامعه زن عضوى ضعيف و ناقص شمرده ميشد كه بايد تحت
سرپرستى مرد اداره شود و هرگز استقلالى در اداره و تصميم و آزادى در كار و
انتخاب شغل نداشت و مانند بچه خردسالى بود كه تا بحد بلوغ و رشد نرسيده بايد
زير نظر سرپرستى زندگى كند جز اينكه زن هرگز بحد بلوغ و رشد نمىرسيد!
زن
مانند اسير جنگى بود كه تا آزاد نشده بايد در بردگى دشمن بماند و از كار و كوشش
وى استفاده شود و از مكر و شيطنت وى در حذر باشند، جز اينكه زن هرگز اميد آزادى
نداشت.
چ - زن در جامعههاى دينى:
در جامعههاى دينى نيز بيشتر از آنچه در جامعههاى ديگر بود روى خوش به زنان نشان
نمىدادند و حقوقى براى آنان قائل نبودند.
تورات فعلى يهود؛ زن را تلختر از
مرگ معرفى نموده و از كمال، نااميد مىشمارد.
در مجمع روحانى فرانسه كه چند
سال پيش از بعثت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) منعقد شد
روحانيان مسيحى پس از بررسى كامل حال زنان؛ حكم صادر نمودند كه
زن انسان است ولى براى خدمت مرد آفريده شده است.
و در همه اين
جامعهها فرزند تابع پدر بود نه مادر و پايه نسب از پدران درست مىشد نه از
مادران جز اينكه در بعضى از نقاط چين و هند كه تعدد شوهر مرسوم بود فرزند تابع
مادر بود و پايه نسب را مادران تشكيل مىدادند.
خلاصه:
پيش از اسلام در
سراسر جهان و در همه ادوار تاريخ در جامعه بشرى زن عضو مؤثرى بشمار نمىرفت و
واجد استقلال و آزادى نبود و هميشه يك موجود ضعيف و محكوم شمرده ميشد و خود نيز
بمرور زمان خصائص انسانى خود را گم كرده نمىتوانست هيچ گونه شخصيت اجتماعى
براى خود تصور نمايد.
كلمه زن معنى زبونى و خوارى
و پستى و بيخردى را مىداد؛ در ادبيات هر زبانى نظم و نثر بسيار در ناشايستگى و
فساد زن يافت مىشود كه كاشف از طرز تفكرى است كه پيشينيان در خصوص وى
داشتهاند.
نظر اسلام در خصوص زن:
روزيكه خورشيد اسلام در افق بشريت سر زد؛ زن همان موقعيت اجتماعى را داشت كه
اجمالا گفته شد.
جهان آنروز در خصوص زن جز يك مشت افكار خرافى و نادرست و
رفتار ظالمانه چيزى ديگر نداشت و مردم (حتى خود طبقه زن) براى اين طبقه مرتبه و
حقى قائل نبودند و او را موجودى پست كه براى خدمتگزارى انسان شريف (يعنى مرد)
آفريده شده است مىدانستند.
اسلام با تمام قوا با اين افكار مخالفت كرده
براى زن حقوقى كه را بيان مىشود مقرر فرمود:
1 - زن يك انسان واقعى است و
از يك جفت انسان نر و ماده آفريده شده و خصائص ذاتى انسان را دارد و در مفهوم
انسانيت مرد را بر او امتيازى نيست.
خداى متعال در كلام خود مىفرمايد:
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى:
اى مردم ما شما را از نر
و مادهاى آفريديم. (سوره حجرات آيه 13).
و در چندين آيه ديگر مىفرمايد:
بعضكم من بعض:
همه از جنس هم هستيد.
2 - زن مانند مرد عضو كامل
جامعه است و شخصيت حقوقى دارد.
3 - زن چنانكه خويشاوندى طبيعى دارد
خويشاوندى رسمى قانونى نيز دارد.
4 - دختر؛ فرزند است چنانكه پسر فرزند
است، فرزندان دختر مانند بچههاى پسر فرزندند و از اينروى نيز چون مرد از
خويشان سببى و نسبى مانند پدر و مادر ارث مىبرد.
5 - زن استقلال فكرى دارد
و مىتواند در زندگى خود هر گونه تصميمى بگيرد و در حدود شرعى بميل و انتخاب
خود شوهر كند و آزادانه بى آنكه تحت ولايت و سرپرستى پدر يا شوهر باشد زندگى
نمايد؛ و هر شغل مشروعى را كه بخواهد انتخاب كند.
زن استقلال عملى دارد و
كار و كوشش او محترم است مىتواند مالك شود و ثروت خويشرا خود بدون سرپرستى و
دخالت مرد اداره نمايد، و از مال و حقوق فردى و اجتماعى خويش دفاع نمايد و
مىتواند بر نفع يا ضرر ديگران شهادت دهد، و جز در مسئله آميزش جنسى (كه در آن
بر طبق پيمان زناشوئى بايد شوهر خود را اطاعت كند) هر كار ديگرى كه براى شوهر
انجام دهد ارزش است.
6 - مرد نسبت بزن حق هيچگونه تحكم و تعدى ندارد و هر
تعدى كه در مورد مردان قابل تعقيب است درباره زن نيز قابل مجازات و تعقيب
مىباشد.
7 - زن شخصيت معنوى دينى دارد و از سعادت اخروى محروم نيست نه
آنچنان كه غالب اديان و مذاهب؛ زن را مانند يك شيطان؛ نوميد از رحمت خداوندى
مىپندارند.
خداوند متعال در كلام خود مىفرمايد:
من
عمل صالحاً من ذكرا و انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبه و لنجزينهم اجرهم
باحسن ما كانوا يعملون سوره نحل آيه 97.
هر زن و مرد با ايمان كه
عمل نيكوئى انجام دهد زندگى پاكيزه و مزد كارهاى نيكويشان را ببهترين وجهى
مىدهيم.
و نيز مىفرمايد:
انى لا اضيع عمل عامل
منكم من ذكرا و انثى سوره آل عمران آيه 195.
عمل نيك هيچ مرد و زنى
بدون پاداش نمىماند.
ممكنست بموجب آيه شريفه يا ايها
الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم
عندالله اتفيكم يك زن در سايه تقوى و دين به هزاران مرد امتياز و تقدم
جويد.
نكاح (ازدواج)
مسائل و احكام كلى ازدواج:
در تعليمات اسلام بموضوع نكاح و زناشوئى بسيار اهميت داده شده و بحدى رسيده است كه
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد:
نكاح روش من است و هر
كه بروش من عمل نكند بايد خود را بمن نسبت ندهد و مسلمان نشمارد.
احكام ازدواج:
ازدواج در شرع اسلام بر دو قسم است:
1 - ازدواج دائم و آن ازدواجى است كه بمحض
اجراى عقد رشته همسرى براى هميشه برقرار گرديده فقط بوسيله طلاق گسيخته مىشود
و در اين ازدواج علاوه بر مهر؛ مرد بايد مخارج زندگى زن را مناسب حال و شخصيت
او بدهد و لااقل هر چهار شب يك شب با او هم بستر شود، زن نمىتواند تقاضاى
شوهرش را در اين باره رد نمايد.
2 - ازدواج موقت كه متعه نيز ناميده
مىشود.
اين ازدواج رابطه همسرى را براى مدتى محدود و معين بوجود مىآورد و
همينكه مدت سپرى شد يا مرد مدت را بخشيد؛ بدون طلاق رشته همسرى گسيخته مىگردد.
اين ازدواج هيچ يك از احكام نكاح دائم را ندارد مگر آنچه هنگام عقد شرط كرده
باشند؟
تبصره
نكاح موقت در اسلام تشريع شده و در زمان پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) معمول بود تا اينكه خليفه دوم بعللى آن را قدغن كرد و
اين رو اهل سنت آنرا جائز نمىدانند ولى شيعه معتقد است كه جائز است و آنرا يكى
از شاهكارهاى اسلام مىداند زيرا بخش مهمى از نيازمندىهاى جامعه را كه از راه
ديگرى منع آن ممكن نيست رفع مىكند و بهترين پشتيبان عفت عمومى است.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر نكاح موقت منع نمىشد غير
از مردمان شقى و بدبخت كسى زنا نمىكرد.
كسانيكه ازدواج با آنان حرام است:
در اسلام ازدواج با عدهاى از زنان بواسطه خويشاوندى نسبى حرام و ممنوع مىباشد و
آنان عبارتند از:
1 - مادر و مادربزرگ پدرى و مادرى هر چه بالا رود.
2
- دختر و دختر دختر هر چه پائين رود.
3 - دختر پسر هر چه پائين رود.
4
- خواهر و دختر خواهر هر چه پائين رود.
5 - دختر برادر و دختر دختر برادر
هر چه پائين رود.
6 و 7 - عمه و خاله.
تبصره:
زنانيكه بواسطه شير
خويشاوندى نسبى بمرد حرام مىشوند همان زنها بواسطه شيرخوارگى به بچه شيرخوار
حرام مىشوند.
عدهاى از زنان بخويشاوندى سببى (دامادى) بر مرد حرام
مىشوند و آنان عبارتند از:
1 - مادر زن و جدههاى او.
2 - دختر زن،
اگر مرد با آن زن نزديكى كرده باشد.
3 - زن پدر اگرچه پدر با او نزديكى
نكرده باشد.
4 - زن پسر اگرچه پسر با او نزديكى نكرده باشد.
5 -
خواهرزن تا هنگاميكه زن زنده و در عقد مرد است.
6 - خواهرزاده و برادرزاده
زن بدون اجازه زن ولى با اجازه او حرام نيستند.
عدهاى از زنان بواسطه
علتهاى ديگر حرام مىشوند:
1 - زن شوهردار.
2 - زن پنجم براى مردى كه
چهار زن دائمى دارد.
3 - زن كافر، ولى اگر مانند يهودى و مسيحى اخل كتاب
باشد بطور موقت مىشود با او ازدواج كرد.
ولايت عقد:
در شرع اسلام مرد و زن اگر ببلوغ رسيده باشند در اختيار همسر آزاد و مستقل
مىباشند لكن ولايت دختر و پسر نابالغ و غير رشيد بدست پدر است باين معنى كه
پدر مىتواند دختر صغير خود را بعقد كسى درآورد و براى پسر نابالغ و غير رشيد
خود زن بگيرد.
حقوق و تبعيت اولاد:
1 - اگر زن شوهر دار فرزندى بياورد مال شوهر او است و چنانچه آن فرزند از زن دائمى
باشد شوهر نمىتواند او را از خود نفى كند.
2 - اگر فرزند نتواند معاش خود
را تأمين كند پدر و مادر بايد مخارج او را بدهند، و چنانچه پدر و مادر نتوانند
مخارج خودشان را تهيه كنند مخارج آنان بعهده فرزند مىباشد.
تعدد زوجات در اسلام:
از مسلمات شريعت اسلام اين است كه مرد مىتواند چهار زن اختيار كند براى پى بردن
بحكمت اين حكم بايد بنكات زير توجه نمود:
1 - اين حكم از احكام اختيارى است
نه از احكام واجب و حتمى يعنى بر مرد مسلمان واجب نيست كه چهار زن بگيرد بلكه
مىتواند در يكزمان دو يا سه يا چهار زن داشته باشد.
بعلاوه چون بيشتر از
يك زن گرفتن شرطش اين است كه ميان آنان بعدالت رفتار كند و اين كار بسيار مشكلى
است كه از عهده هر كس بر نمىآيد، اقدام باين كار حالت استثنائى بخود مىگيرد.
2 - يكى از نيازمنديهاى بشر توالد و تناسل و تكثر افراد است كه آفرينش براى اين
منظور بشر را به مرد و زن تقسيم نموده اسلام هم كه دين فطرت است نيازمندىهاى
واقعى بشر را در نظر گرفته بهمين جهت دستور ازدواج داده است و چون مرد و زن
براى توالد و تناسل از لحاظ صلاحيت اختلاف دارند تعدد زوجات را تشريع فرموده
است.
اينك علل اختلاف ذكر مىشود:
الف - زن نوعاً از نه سالگى صلاحيت
ازدواج را دارد در صورتيكه براى مرد اين استعداد نوعاً از پانزده سالگى است.
در نتيجه هرگاه سال معينى در نظر گرفته مواليد آنرا از پسر و دختر (كه غالباً
دختر از پسر بيشتر است) ضبط كنيم و مواليد سالهاى بعد را بر آن بيفزائيم در سال
شانزدهم در مقابل هر يك پسرى كه شرعاً صلاحيت ازدواج دارد هفت دختر جهت ازدواج
صلاحيت پيدا خواهند كرد و اگر سن متعارف ازدواج پسران را كه معمولاً از بيست
سال ببالا است در نظر بگيريم در سال بيست و يكم در مقابل هر يك پسر دو دختر
خواهد بود و در سال بيست و پنجم كه نوعاً ازدواجها از آن سال رد نمىشود در
مقابل هر ده پسر شانزده دختر مهيا خواهد بود.
ب - زن غالباً پس از پنجاه
سالگى استعداد توليد را از دست مىدهد در صورتيكه مرد تا اواخر عمر طبيعى اين
استعداد را دارد.
ج - تلفات نوزادان پسر بموجب آمار از نوزادان دختر بيشتر
است و نيز در اواسط عمر كه سن كار و كوشش است در اثر عوامل گوناگون مرگ در ميان
مردان بيش از زنان اتفاق مىافتد، و همچنين (بر حسب آمار) عمر مرد غالباً
كوتاهتر از عمر زن است و بهمين جهت است كه هميشه زن بيوه در جامعه بيشتر از مرد
بيزن است.
بهترين گواه اين سخن آنست كه حكم تعدد زوجات قرنها در جامعههاى
اسلام عملى بوده و با اينكه مردان بى مبالاتى كه فاقد عدالت بودند باينكار دست
زدهاند هرگز مشكل و قحطى زن بوجود نيامده است.
مىگويند چون قانون تعدد
زوجات خلاف طبيعت زن است؛ احساسات وى را جريحهدار مىكند و چه بسا او را وادار
بانتقام كرده حيات مرد را بخطر مىاندازد.
اينان از اين حقيقت غفلت
كردهاند كه مخالفت نامبرده مربوط بعادت است نه غريزه و طبيعت، زيرا اگر ريشه
طبيعى داشت عملا بوقوع نمىپيوست زيرا آنانكه زن دوم و سوم و چهارم مىشوند از
همين طبقه زنند كه با ميل و رغبت خود تن به ازدواج مرد زندار مىدهند، و اگر
اينكار مخالف احساسات طبيعى و آفرينش ايشان بود، هرگز چنين چيزى را
نمىپذيرفتند چنانكه اگر در ازدواج با زن شرط كنند كه تنها زيسته و با كسى سخن
نگويد چون خلاف طبيعت او است هرگز قبول نخواهد كرد.
علاوه بر اين در شرع
اسلام براى رفع اين مشكل راهى وجود دارد و زن مىتواند هنگام ازدواج در ضمن عقد
لازم شرط كند كه شوهرش زن ديگرى نگيرد و از اين محظور جلوگيرى نمايد.
ارث
بردن اولاد را نيز بنحو ديگر تنظيم كند مثلا دولت را وارث مردم بشناسد و تربيت
فرزندان و نوزادان اجتماع را بعهده او گذارد و كودكان را در پرورشگاهها و
كودكستانها پرورش دهد.
اين روش اگرچه در جامعههاى انسانى بطور استثنائى
عملى است ولى بصورت قانونى تخلفناپذير هرگز صلاحيت دوام ندارد. زيرا در اندك
زمانى عواطف و احساسات بشرى و مهر و دلسوزى نژادى و خانوادگى را كه محرك اصلى
بشر بر ايجاد نسل است نابود مىسازد.
و در نتيجه موضوع نسل گذارى را براى
مردم مخصوصاً زنان كه براستى در ايام حمل رنجهاى طاقت فرسائى را تحمل مىنمايند
زحمت بيهودهاى جلوه مىدهد و خانواده پر انس و محبت را بزندانى تاريك تبديل
مىسازد.
با ايجاد چنين وضع، راه توالد و تناسل يكسره بسته مىشود و
خانواده كه در واقع تشكيل دهنده اجتماع مدنى است رخت بر مىبندد؛ و تشكيل
خانواده و توالد و تناسل بايد با وسائل فنى و فريبهاى سياسى مانند وضع
جائزههاى سنگين براى كسانيكه بچهدار مىشوند و يا مقررات سخت تأمين شود؛
بديهى است چنين وضع كه با فطرت و طبيعت سازش ندارد قابل دوام نيست.
گذشته
از اين پيدا است كه در اين صورت زندگى بشر چه قيافه وحشتناك به خود گرفته خشك
و بى لذت خواهد شد و در حقيقت محيط زندگى بشرى پستتر از محيط چهارپايان و
وحشتناكتر از جهان درندگان خواهد بود.
طلاق (جدائى زن و شوهر)
انحلال رسمى رابطه زناشوئى كه بعد از انجام آن زن و شوهر از هم جدا شده و ديگر
موظف به رعايت مقررات حقوق زناشوئى نيستند طلاق ناميده مىشود.
قانون طلاق
امتياز غير قابل انكارى است كه اسلام به مسيحيت و پارهاى از مذاهب ديگر دارد و
به يك ضرورت عمومى جامعه بشرى پاسخ مىدهد.
زيرا بسيار اتفاق مىافتد كه
اخلاق زن و شوهر با هم سازگار نيست و محيط صفا و محبت بيك صحنه جنگ و جدال مبدل
مىگردد و آشتى و التيام هم بين آنان امكان نمىپذيرد در اين صورت اگر رابطه
زناشوئى قابل گسيختن نباشد زن و شوهر بايد تا پايان عمر در يك زندگى نكبت بار
كه در واقع دوزخى پر شرار است بسر برند و زير شكنجه ناسازگارى با تلخى و
محروميت عمر را بگذرانند.
بهترين گواه مطلب اينست كه دولتهاى مسيحيى بر اثر
نيازمندى عمومى بالاخره ناگزير شدهاند طلاق را قانونى اعلام كنند.
طلاق در
اسلام بدست مرد سپرده شده و البته در اين حكم حالت غريزى مرد و زن در نظر گرفته
شده است؛ زيرا اگر طلاق بدست زن بود چون زن بيش از مرد مغلوب و اسير احساسات و
عواطف است رابطه ازدواج پيوسته در حال سستى بود و ازكان خانواده تشكيل يافته
متزلزل و به آسانى از هم گسيخته مىشد، با وجود اين در شرع اسلام راههائى وجود
دارد كه زن در گرفتن طلاق مىتواند از آنها استفاده كند.
مانند آنكه مشكلات
احتمالى را در ضمن معاشرت با همسر خويش پيش بينى كرده هنگام عقد زناشوئى در ضمن
عقد شرط كند كه اگر يكى از آن مشكلات پيش آمد كند وكالت در طلاق داشته باشد و
يا اگر شوهر بدون جهت او را طلاق دهد ملزم باشد كه مشكلات وى را حل كند.
شارع اسلام با اينكه طلاق را قانونى شمرده فوقالعاده آن را مذمت كرده و سفارش
بسيار نموده كه تا بحد اضطرار نرسد مرد بطلاق زن خود اقدام نكند و پيوند
خانوادگى را نگسلد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود
مبغوضترين چيزها در نزد پروردگار طلاق است و بهمين جهت در اسلام مقررات
مشكلى براى طلاق وضع شده است؛ مانند اينكه بايد در حضور دو نفر عادل انجام شود
و در ايامى باشد كه زن در عادت زنانه نبوده مرد نيز در اين ايام با وى هم بستر
نشده باشد.
همچنين مقرر شده كه اگر نزاع و ناسازگارى از هر دو طرف باشد دو
نفر حكم معين كنند تا آنان را با يكديگر سازش دهند و تنها وقتيكه بهيچ وجه سازش
ممكن نباشد طلاق واقع شود.
شرائط صحت طلاق:
مرديكه زن خود را طلاق
مىدهد بايد:
1 - بالغ باشد.
2 - عاقل باشد.
3 - باختيار خودش طلاق
دهد.
4 - قصد طلاق داشته باشد.
بنابراين طلاق نابالغ، ديوانه، يا كسيكه
بطلاق مجبور شود يا مثلا بشوخى صيغه طلاق را بگويد، صحيح نيست.
5 - زن بايد
در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش بعد از پاك شدن با او نزديكى
نكرده باشد.
6 - طلاق با صيغه مخصوص انجام گيرد و در حضور دو عادل باشد.
اقسام طلاق:
طلاق بر دو قسم است:
1 - طلاق رجعى؛ و آن اينستكه مرد؛ زن
خود را كه با او همبستر شده طلاق دهد، در اينصورت پيش از آنكه عده طلاق تمام
شود مىتواند باو رجوع كرده بدون عقد جديد رابطه ازدواج را مجدداً برقرار سازد.
2 - طلاق بائن و آن طلاقى است كه پس از آن مرد، حق رجوع ندارد و آن بر چند قسم
است:
الف - طلاق زن پيش از آنكه مرد با او نزديكى كند.
ب - طلاق زن
يائسه؛ يعنى زنيكه استعداد توليد بچه را از دست داده.
ج - طلاق زنيكه نه
سالش تمام نشده. و اين سه نوع طلاق عده ندارد.
د - طلاق زنيكه او را سه
دفعه طلاق دادهاند. و در اين طلاق علاوه بر اينكه مرد نمىتواند رجوع كند
نمىتواند دو مرتبه او را براى خود عقد نمايد مگر آنكع زن بعقد دائم شوهر ديگرى
درآيد و با او هم بستر شود و آن مرد طلاقش دهد يا بميرد كه در اين صورت بعد از
تمام شدن عده، شوهر اول مىتواند او را براى خود عقد نمايد.
ه - طلاق خلع:
طلاق زنى را كه بشوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مىبخشد كه
طلاقش دهد خلع گويند و در اين طلاق تا زن مالى را كه به شوهر خود بخشيده مطالبه
نكند شوهر نمىتواند باو رجوع نمايد.
و - طلاق مبارات و آن در صورتى است كه
زن و شوهر يكديگر را نخواهند، و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد و در
اين طلاق نيز تا وقتى كه زن مال خود را مطالبه نكند مرد حق رجوع ندارد.
ز -
طلاق نهم با شرائطى كه در كتابهاى مفصل براى آن گفته شده است كه پس از آن زن
براى هميشه بر شوهر حرام مىشود بهيچوجه ديگر ايجاد رابطه زناشوئى ممكن نيست.
احكام و اقسام عده
زنيكه با شوهر خود همبستر شده و رابطه ازدواج را محكم
نموده است اگر شوهر طلاقش بدهد بايد مدتى كه معين شده عده نگهدارد يعنى از
ازدواج خوددارى نمايد و اين كار دو نتيجه مهم در بر دارد:
اول آنكه از
اختلاط و آميخته شدن نطفهها جلوگيرى مىشود.
دوم آنكه ممكن است زن و شوهر
از مفارقت همديگر پشيمان شده رجوع نمايند.
در مدت عده؛ مرد بايد مخارج زن
را بدهد و او را از خانه بيرون نكند و از زن چهارمش بود تا عده او تمام نشده زن
ديگر نگيرد و چنانچه طلاق در مرض موت بوده تا يكسال اگر مرد بميرد زن از تركه
او ارث مىبرد.
اقسام عده:
عده بر سه قسم است:
1 - عده زن آبستن.
2 - عده زنيكه آبستن نيست.
3 - عده وفات، و شرح اينها از اين قرار است.
1 - اگر زن آبستن را طلاق دهند عدهاش تا بدنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است،
بنابراين اگر يكساعت بعد از طلاق بچه او بدنيا بيايد مىتواند شوهر كند.
2
- زنى كه آبستن نيست اگر نه سالش تمام شده و يائسه نباشد در صورتيكه شوهرش با
او نزديكى كرده باشد و در پاكى طلاقش دهد بايد بقدرى صبر كند كه دو بار حيض
ببيند و پاك شود و همينكه حيض سوم را ديد عده او تمام مىشود.
3 - زنيكه
شوهرش مرده اگر آبستن نباشد بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد و اگر آبستن
باشد بايد تا موقع زائيدن عده نگهدارد اما اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز
بچهاش بدنيا آمد بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند و اين را عده
وفات مىگويند.