عقائد : 2 - نبوت
احتياج بشر به پيغمبر:
خداى متعال با قدرت كامل خود در حاليكه از هر جهت بى نياز است جهان هستى و
آفريدههاى گوناگون آنرا بوجود آورده و از نعمتهاى بيرون از شمارش برخوردار
كرده است.
انسان و هر آفريده ديگر؛ جاندار و غير جاندار از نخستين روز
پيدايش تا آخرين روز هستى در مهد پرورش وى قرار گرفته هر كدام با نظم و ترتيبى
خاص بسوى هدفى معلوم و معين رهبرى شده و پيش مىرود در حاليكه در تمام لحظات
مورد عنايت شايان او مىباشد.
اگر تنها دورانهاى زندگى خودمان را مورد توجه
و تأمل قرار دهيم يعنى دوران شيرخوارگى و كودكى و جوانى و پيرى را در نظر
بياوريم وجدان ما بعنايت كاملى كه خداى متعال بما دارد گواهى خواهد داد و
چنانچه در اين مسأله روشن مىشويم عقل ما بى ترديد قضاوت خواهد كرد كه آفريدگار
جهان بهر يك از آفريدههاى خود از هر كس مهربانتر مىباشد ر اثر همين مهربانى
هميشه صلاح حال آنها را رعايت مىكند و هرگز بدون حكمت و مصلحت، بفساد و تباهى
كارشان رضايت نمىدهد. نوع انسان يكى از آفريدگان خدا است و مىدانيم صلاح كار
و خوشبختيش در اينست كه واقعبين و نيكوكار يعنى داراى عقايد صحيح و اخلاق
پسنديده و كردار نيك باشد.
ممكن است كسى بگويد كه انسان با عقل خداداد
مىتواند نيك و بد را شناخته چاه را از راه تشخيص دهد.
ولى بايد دانست كه
عقل به تنهائى نمىتواند اين گره را بگشايد و انسان را بواقعبينى و نيكوكارى
رهبرى كند زيرااينهمه صفات ناپسند و كارهاى ناروا كه در جامعه انسانى مشاهده
مىشود همه از كسانى است كه عقل و قوه تميز دارند جز اينكه در اثر خود خواهى و
سودپرستى و هوسرانى عقل آنان مغلوب عواطف و تابع هوى و هوس گرديده در نتيجه
دچار گمراهى شدهاند. پس خداى متعال بايد از راه ديگر و يا وسيلهئى كه هرگز
محكوم هوى و هوس نمىشود و هيچگاه در رهبرى خود خبط و اشتباه نمىكند ما را
بسوى سعادت رهبرى و دعوت نمايد؛ اين راه جز راه نبوت نيست.
انبياء (پيامبران)
قضاوتى كه عقل ما مىكند و بموجب آن حكم مىنمايد كه بايد راهى بنام راه نبوت بروى
بشر باز باشد عملا نيز تاكيد شده و انجام يافته است؛ گروهى از افراد بشر بنام
پيغمبر از جانب پروردگار برانگيخته شده و يكرشته مقررات اعتقادى و عملى
براى مردم آورده آنان را براه راست دعوت كردهاند.
اين گروه صحت دعوى خود و
راستى و درستى دين خود را از راههائى قابل فهم براى مردم ثابت نموده، و در مكتب
تربيتى خود افراد شايستهئى پرورش دادهاند.
عقل معاش كه عقل عملى نيز
ناميده مىشود (يعنى شعورى كه بوسيله آن زندگى خود را اداره مىكنيم) بما اجازه
مىدهد كه از هر چيز كه قابل استفاده است بنفع زندگى خود استفاده نمائيم از
فضا؛ از هوا؛ از زمين، از دريا، از صحرا، از چوب از آتش، از آب بهره برداريم،
از گياهان و تخم آنها؛ از درختان ميوه و برگ و چوب آنها، از حيوانات و گوشت و
شير و پوست و پشم آنها برخوردار شويم. همچنين در اثر نيازمندى فراوانى كه داريم
از فعاليت همنوعان ديگر بسود خود بهرهبردارى كنيم.
فرمان همه ين تصرفات و
استفادهها را همان عقل و شعور زندگى براى ما صادر كرده و جواز آن را امضاء
نموده و از اين جهت است كه اگر كسى از ما بپرسد: چرا هنگام گرسنگى غذا
مىخوريد؟ يا وقت تشنگى آب مىنوشيد؟ يا چرا از هوا تنفس مىكنيد! پرسشهائى
خندهدار خواهد بود.
ولى در اولين دفعه كه بمنظور استفاد از كار و كوشش
همنوعان خود با آنان تماس مىگيريم حس مىكنيم كه آنان نيز مانند ما مىباشند
همانطور كه ما مىخواهيم از نتيجه فعاليت آنان بهرهمند شويم ايشان نيز
مىخواهند كه از فعاليت ما استفاده كنند و چنانكه ما حاضر نيستيم نتيجه فعاليت
خود را برايگان بآنها بدهيم ايشان نيز حاضر نيستند آنچه در دست دارند بى جهت در
اختيار ما بگذارند.
اينست كه ناگزير بمسئله اجتماعى تعاونى تن در مىدهيم و
بهمنوعان خود در رفع نيازمندىهاى زندگيشان كمك مىكنيم تا در برابر آنها بما
كمك كنند.
در اثر همين احتياج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده از يارى
همديگر استفاده مىكنند و در حقيقت كار و كوشش افراد روى هم ريخته مىشود سپس
هر كس باندازه موقعيت و فعاليت اجتماعى خود از آن بهره مىبرد.
اجتماع؛ قانون و مقررات مىخواهد
چنانكه گفته شد انسان از راه ناچارى زير بار اجتماعى تعاونى مىرود وگرنه بحسب طبع
اولى منافع زندگى خود را مىخواهد و بس.
از اينجاست كه هر وقت فرصت بدستا
آورد بمنافع ديگران تعدى مىكند بى اينكه از منافع خود چيزى بايشان داده تعادل
را برقرار سازد بهمين سبب در هر جامعه بايد قوانين و مقرراتى حكومت كند كه با
رعايت آنها ارزش اجتماعى افراد محفوظ بماند و از تعدى آنان جلوگيرى شود و اين
قوانين و مقررات بايد از ناحيه اتفاق افراد يا اكثريت ايشان مورد پذيرش قرار
گيرد تا هر كس بوظيفه خصوصى و عمومى خود آشنا گردد.
ريشه تكوينى قوانين و مقررات:
قوانين و مقررات وظائفى است كه براى حفظ مصالح زندگى نوع وضع شده است و از اين جهت
ارزش آنها ارزش اجتماعى است نه ارزش طبيعى و تكوينى يعنى مانند قوانينى كه در
طبيعت حكومت مىكند خودبخود تأثير ندارند بلكه اگر افراد جامعه آنها را اجراء
كردند جريان پيدا مىكنند وگرنه يك افسانه بى اثر خواهند بود.
در عين حال
اين قوانين و مقررات اجتماعى بى ارتباط به طبيعت و تكوين نيستند و ريشه تكوينى
دارند و از فطرت و احتياج طبيعى انسان سرچشمه مىگيرند.
يعنى آفرينش؛
انسانرا طورى ساخته كه خواه ناخواه يك سلسله افكار اجتماعى را بوجود آورده مورد
استفاده قرار مىدهد و زندگى تكوينى خود را با آنها تطبيق داده به هدفهاى وجودى
خود مىرسد.
هدايت تكوينى بسوى قوانين زندگى:
ما مىدانيم خداى متعال بحسب عنايت كامله و مهربانى بى پايان خود هر نوع از انواع
آفرينش را به هدفهاى وجوديش مىرساند و نوع انسان نيز از اين قانون كلى مستثنى
نيست پس بايد خداى متعال انسانرا بيك سلسله قوانين و مقررات كه راه و رسم
زندگيش را تشكيل مىدهد هدايت فرمايد كه مصالح و منافع انسان بوسيله عمل به
آنها تأمين شود و براى حصول آن تنها رهبرى عقل كافى نيست، زيرا عقل گاهى در درك
خود خطا مىكند و بيشتر اوقات در اثر عادت و تقليد و صفاتى كه بارث مىبرد
مغلوب هوى و هوس شده انسانرا بهلاكت مىكشاند زيرا چنانكه دانستيم عقل انسانرا
بقانون سودطلبى و نفع جوئى رهبرى مىكند و اگر براى ديگران حقوقى در نظر
مىگيرد و از قانون عمومى پيروى مىنمايد از راه ناچارى و براى تأمين منافع
شخصى خود اوست و از اين جهت است كه غالباً مردمى را كه باوج قدرت مىرسند و
حريف و معارضى در برابر خود نمىبينند از هر قانون و حكمى سر باز مىزنند و
منافع ديگر آنرا بخود اختصاص داده حقوق حقه آنرا پايكال مىسازند.
پس بايد
خداى متعال مردمرا بسوى راه و رسم زندگى از طريقى هدايت فرمايد كه از هر گونه
خطا و لغزش مصون باشد و آن طريقه نبوت است و آن اينست كه خداى متعال جز راه فكر
از راه ديگرى (راه وحى) ببرخى از بندگان خود يك سلسله معارف و احكامى را تعليم
كند كه بكار بستن آنها بشر را بسوى سعادت واقعى رهبرى نمايد.
نتيجه بحث:
از بيان گذشته بدست آمد كه خداى متعال بايد با تعليم غيبى برخى از بندگان خود
را بمعارف و قوانينى كه ضامن سعادت بشر مىباشد آگاه ساخته بسوى آنان بفرستد.
انسان كه حامل پيامهاى خدائى است پيامبر و فرستاده خدا ناميده مىشود و مجموع
پيامهائى را كه از پيش خدا بسوى مردم آورده دين مىگويند.
و نيز روشن شد كه
معارف دينى و قوانين الهى كه از مصدر جلال صادر مىشود بايد درست و دست نخورده
و تغيير نيافته بدست مردم برسد يعنى پيامبر خدا در فرا گرفتن وحى الهى خطا نكند
و در نگهدارى آن گرفتار فراموشكارى و لغزش نشود؛ و در رسنيدن آن بمردم اشتباه
يا خيانت نكند زيرا چنانكه گفتيم هدايت مردم بمعارف لازمه و و قوانين زندگى جزو
سازمان آفرينش مىباشد، و يكى از مقاصد، خلقت انسان است و هرگز خلقت و آفرينش
در پيمودن راه خود خطا و لغزش نمىپذيرد مثلا نمىشود كه دستگاه آفرينش از راه
تناسل انسان، سنگ يا گياه بوجود آورد يا از راه رويانيدن دانه گندم، حيوان پيدا
شود يا چشم انسان مثلا با وضع فعلى و فعاليت ويژه خود كار معده را بكند يا گوش
كار قلب را انجام دهد.
و از همين جا معلوم مىشود كه پيامبران خدا بايد
معصوم باشند يعنى كارى را كه خداواجب مىدانند ترك نكنند و كاريرا كه خود گناه
مىدانند انجام ندهند.
زيرا ما (گروه انسان) با وجدان خود مىدانيم كسيكه
بگفته خود عمل نكند در حقيقت بدرستى و راستى آن معتقد نيست در اينصورت اگر
پيامبر مرتكب گناه شود گفته خود را باور نخواهد داشت و مسئله تبليغ بى اثر
خواهد ماند و حتى اگر بعداً اظهار توبه و ندامت نيز نمايد دل ما صاف نخواهد شد
و در هر حال مقصد تبليغ لنگ خواهد ماند.
خداى متعال در كلام خود مىفرمايد:
عالم الغيب فلا ظهر على غيبه احداً الا من ارتضى رسول فانه يسلك من بين يديه و
من خلقه رصداً ليعلم ان قدأ بلغوا رسالات ربهم سوره جن آيه:ء 25 - 28.
خلاصه ترجمه: خداست كه غيب را مىداند و بغيب خود احدى را مسلط نمىسازد مگر
كسان پسندهاى از فرستادگان خود را، خداى متعال راه وحى (پيامهاى خود) را از هر
آسيب و گزندى نگهبانى مىكند تا روشن شود كه فرستادگان او پيامهايش را دست
نخورده و تغييرناپذير بمردم رسانيدهاند.
تفاوت هدايت انسان با موجودات ديگر:
از بحثهائى كه درباره توحيد نموديم روشن شد چنانكه آفرينش اشياء از آن خداى متعال
است پرورش آنها نيز وابسته باوست و بعبارت روشنتر هر يك از پديدههاى جهان كه
از نخستين دم پيدايش براى بقاء و تكميل نواقص خود شروع بفعاليت نموده نواقص و
نيازمنديهاى خود را يكى پس از ديگرى مرتفع مىسازد و در حدود امكان خود را كامل
و بىنياز مىكند؛ سير منظمى راكه در خط بقاء مىنمايد و بوجود خود ادامه
مىدهد تنظيم كننده سير آن و رهبرش از هر منزل بمنزل ديگر خداى متعال است.
از اين نظر يك نتيجه قطعى بدست مىآيد و آن اينكه هر نوع از انواع پديدههاى
جهان برنامه تكوينى خاصى در بقاء خود دارد كه با فعاليت ويژه خود آنرا اجراء
مىنمايد و بعبارت ديگر هر دسته معينى از پديدههاى جهان در سير بقاء خود
يكرشته وظايف مشخص دارد كه از ناحيه خداى متعال بسوى آنها هدايت مىشود چنانكه
قراان كريم باين حقيقت اشاره نموده مىفرمايد:
ربنا الذى
اعطى كل شىء خلقه ثم هدى.
خداى ما آنكسى است كه
بهر چيز آفرينش ويژهاش را عطا فرموده و پس از آن هدايتش كرده23.
همه اجزاء آفرينش در اين حكم كلى شريكند و هرگز استثنائى در كار نيست ستارگان
آسمان و زمين كه زير پاى ماست و عناصرى كه در آن موجودند و تركيباتى كه
پديدههاى ابتدائى را پديدار مىسازند و نبات و حيوان همه همين حال را دارند.
حال انسان نيز درين هدايت عمومى حال ديگران است جز اينكه ميان او و ديگران يك
فرق است.
توضيح فرق ميان انسان و ديگران:
كره زمين ميليونها سال پيش
آفريده شده و مجموع نيروهاى نهفته خود را بكار انداخته در محيط هستى خود تا
حدوديكه عوامل مختلف اجازه مىدهد بفعاليت مىپردازد و در زمينه حركت وضعى و
انتقالى خود آثار وجودى خود را بروز مىدهد و باين ترتيب بقاء خود را تأمين
مىكند و تا عامل مخالف قويترى جلوش را نگيرد بهمين فعاليت ادامه خواهد داد و
از انجام دادن هيچ وظيفهاى از وظايف خود كوتاهى نخواهد كرد.
درخت بادام از
هنگاميكه از ميان هسته بيرون آمده تا روزيكه درختى كامل گردد در تغذيه و رشد و
نمو و غير آن (و بعبارت ديگر در خط سير خود) وظائفى بعهده دارد كه اگر عامل
مختلف نيرومندترى راهش را سد نكند هرگز در انجام آنها فروگذارى نخواهد كرد و
نمىتواند هم بكند، هر پديده ديگرى نيز حالش همين طور است ولى نوع انسان
فعاليتهاى اختصاصى خود را از راه اختيار انجام مىدهد و كارهائيكه انجام مىدهد
از فكر و تصميم وى سرچشمه مىگيرد. انسان چه بسا از كردن كارى كه صددرصد بنفع
او است و عامل مخالفى نيز جلوش را نگرفته سر باز نمىزند و كارى را كه صددرصد
بضرر وى مىباشد دانسته و فهميده انتخاب مىكند گاهى از خوردن نوشدارو خوددارى
مىكند و گاهى كاسه زهر بسر مىكشد و خود را مىكشد.
البته روشن است موجودى
كه مختار آفريده شده هدايت عمومى خدائى در حق وى اجبارى نخواهد بود يعنى
پيغمبران راه خير و شر و سعادت و شقاوت را از طرف خداى متعال بمردم ابلاغ
مىكنند و پيروان دين را مژده ثواب داده آنانرا برحمت پروردگار اميدوار
مىسازند و گردنكشان و ياغيان را از عذاب خدا مىترسانند و آنان در فرا گرفتن
هر يك از آنها آزاد و مختار خواهند بود.
درست است كه انسان خير و شر و نفع
و ضرر خود را اجمالا از راه عقل درك مىكند ولى همان عقل غالباً خود را باخته
از خواهشهاى نفسانى پيروى مىنمايد و گاهى نيز راه خطا مىرود؛ بنابراين قطعى
است كه هدايت خدائى بايد از راه ديگرى علاوه بر راه عقل انجام گيرد كه آن راه
بكلى از خطا و لغزش مصون باشد يا بعبارت ديگر خداى متعال دستورهاى خود را كه از
راه عقل اجمالا بمردم مىفهماند از يك راه ديگر تأييد مىنمايد.
اين راه،
همان راه نبوت است كه خداى متعال دستورهاى سعادت بخش خود را از راه وحى بيكى از
بندگان خود بفهماند و بوى مأموريت دهد كه آنها را بمردم برسانند و آنانرا از
راه اميد و بيم و تشويق و تهديد بمتابعت آن دستورات وادار نمايد.
خداى
متعال در كلام خود مىفرمايد:
انا اوحينا اليك كما
اوحينا الى نوح و النبيين من بعده....... رسلاً مبشرين و منذرين لئلايكون للناس
على الله حجه بعد الرسل.
ما بتو وحى كرديم چنانكه
بنوح و پيامبرانى كه پس از وى بودند وحى كرديم... پيامبرانى بسوى مردم فرستاديم
كه به پيروان دين مژده ثواب مىداده آنان را اميدوار مىساختند و متمردان را از
عقاب خدا مىترسانيدند. تا آنكه پس از پيامبران، مردم بواسطه نداشتن اين نوع
هدايت بر خدا حجت نداشته باشند24.
صفات نبى:
از بيان گذشته روشن شد كه پيامبر بايد:
1 - در انجام دادن مأموريت خود از خطا
مصون و معصوم باشدو هيچگونه فراموشى و آفتهاى ديگر ذهنى بوى راه نيابد تا آنكه
بتواند آنچه را بوى وحى مىشود درست دريافت نمايد و آنچه را دريافت داشته است
بدون لغزش و اشتباه به مردم برساند زيرا در غير اينصورت هدايت الهى بهدف خود
نمىرسد و قانون هدايت عمومى از كليت خود افتاده در مورد انسان از تأثير باز
ميماند.
2 - در كردار و گفتار خود از لغزش و معصيت مصون باشد چه با وجود
معصيت اثرى براى تبليغ نمىماند زيرا كسيكه كردارش با گفتارش مخالف است مردم
ارزشى براى گفتارش قائل نيستند و حتى كردارش را دليل بر دروغگوئى و شياديش
مىگيرند كه اگر راست مىگفت بگفته خود عمل مىكرد.
اين دو امر را مىتوان در يك عبارت جمع كرد و گفت: براى اينكه تبليغ صحيح و
مؤثر باشد لازم است پيامبر از خطا و معصيت معصوم باشد خداى متعال در كلام خود
نيز بهمين معنى اشاره نموده مىفرمايد:
عالم الغيب فلا
يظهر على غيبه احداً الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلقه
رصداً ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم.
خدائى كه
علم غيب پيش او است بغيب خود كسى را مسلط نمىكند مگر كسيكه خدايش براى اينكار
مىپسندد (پيامبر پسنديده) و در اينصورت خداى متعال او را تحت مراقبت قرار
مىدهد تا پيامهاى خدائى دست نخورده بمردم ابلاغ شود25.
3 - فضائل اخلاقى را مانندعفت و شجاعت و عدالت و غير آنها داشته باشد زيرا
اينها همه از صفات پسنديده شمرده مىشوند و كسيكه از هر گونه معصيت مصون است و
از دين متابعت كامل مىكند هرگز با رذائل اخلاقى لكهدار نمىشود.
پيامبران در ميان بشر:
از راه تاريخ مسلم است كه در ميان بشر پيامبرانى بوده و بدعوت قيام نمودهاند ولى
با اينوصف تاريخ زندگيشان چندان روشن نيست تنها تاريخ زندگانى حضرت محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) است كه خالى از ابهام مىباشد و قرآن كريم كه كتاب
آسمانى آنحضرت و مقاصد عاليه دينى را شامل است موضوع دعوت پيامبران گذشته را
نيز روشن ساخته مقصد و هدف آنان را هم بيان مىكند.
قرآن كريم بيان مىكند
كه پيامبران بسيارى از جانب خداى متعال بسوى مردم آمدهاند و باتفاق كلمه
بتوحيد و دين حق دعوت كردهاند چنانكه مىفرمايد:
و ما
ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون.
(پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه بوى وحى مىكرديم كه جز من خدائى
نيست، مرا بپرستيد26.
پيامبران صاحب شريعت:
قرآن كريم بيان مىكند كه همه پيامبران خدا داراى كتاب آسمانى و شريعت مستقل
نبودهاند بلكه چنانكه آيه كريمه:
شرع لكم من الدين ما
وصى به نوحاً و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى27.
پنج تن از ميانشان كه پيامبران بزرگند صاحبان كتاب آسمانى مشتمل به شريعتند:
1 - حضرت نوح (عليه السلام).
2 - حضرت ابراهيم (عليه السلام).
3 - حضرت
موسى (عليه السلام).
4 - حضرت عيسى (عليه السلام).
5 - حضرت محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم).
و شريعت هر يك از اين بزرگواران مكمل شريعت سابقش
مىباشد.
پيغمبران اواوالعزم و ساير پيغمبران:
پيغمبرانى كه داراى كتاب آسمانى و قانون مستقل بودهاند پنج نفرند كه در اين آيه:
شرع لكم من الدين ما وصى به نوحاً والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و
موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه.
به آنان اشاره شده:
نوح؛ ابراهيم؛ موسى، عيسى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اين پنج تن را كه
صاحب كتاب و شريعتند پيغمبران اولوالعزم مىگويند.
ولى فرستادگان خدا منحصر
باين پنج تن نبودهاند بلكه هر امتى فرستادهاى داشته و پيغمبران بسيار از جانب
خدا بسوى بشر فرستاده شدهاند كه در قرآن كريم نام بيشتر از بيست نفر آنان برده
نشده است.
چنانكه خداى متعال مىفرمايد:
منهم من
قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك.
و مىفرمايد:
و لكل امه رسول28 ومى فرمايد:
و لكل قومهاد29.
آرى پيغمبرانى
كه بعد از هر يك از پيغمبران اولوالعزم آمدهاند بشر را بسوى شريعت همان
پيغمبران دعوت كردهاند و بهمين ترتيب بعثت و دعوت ادامه داشت تا اينكه خداوند
پيغمبر اكرم محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) را براى ختم پيغمبران
قبل و ابلاغ آخرين دستورها و كاملترين مقررات مذهبى برانگيخت و كتاب آسمانى او
آخرين كتاب آسمانى گرديد و در نتيجه دين آنحضرت تا قيامت مستمر و شريعت و براى
هميشه زنده مىباشد.
1 - حضرت نوح (عليه
السلام):
نخستين پيامبرى كه خداى مهربان او را برانگيخت و با شريعت و كتاب آسمانى بسوى جهان
بشريت فرستاد نوح (عليه السلام) بود.
نوح (عليه السلام) بشر آنروزى را بسوى
توحيد و يگانه پرستى و اجتناب از شرك و بت پرستى دعوت مىكرد. چنانكه از قصص وى
در قرآن كريم پيداست براى رفع اختلافات طبقاتى و ريشهكن ساختن ستم و بيدادگرى
مبارزه سخت مىنمود و از راه استدلال كه براى بشر آنروزى تازگى داشت تعليمات
خود را گوشزد مىكرد.
پس از روزگار درازى كه با مردمان نادان و لجوج و سركش
دست بگريبان بود جماعت كمى را هدايت فرموده و خداى متعال بواسطه طوفانى كه
فرستاد كفار را هلاك و زمين را از لوث وجودشان پاك نمود، و نوح (عليه السلام)
كه با عدهاى از پيروان خويش نجات يافته بودند، شالوده يك جامعه دينى را از نو
در جهان ريختند.
اين پيغمبر گرامى پايهگذار شريعت توحيد و نخستين مأمور
خدائى است كه با ستم و بيداد و طغيان مبارزه كرده است. در سايه همين خدمت
گرانبها كه بدين حق و حقيقت نموده از خداى متعال به درود و سلامى اختصاصى يافته
كه تا جهان بشريت برپا است زنده و پايبند خواهد بود:
سلام على نوح فى العالمين.
2 - حضرت
ابراهيم (عليه السلام):
روزگاران درازى كه از زمان نوح گذشت با اينكه پيامبران بسيارى مانند هود و صالح و
ديگران نيز مردم را بسوى خدا و درستى رهبرى مىفرمودند روزبروز بازار شرك و بت
پرستى رونق مىگرفت تا اينكه بالاخره جهانگير شد. و خداى متعال با حكمت بالغه
خود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را برانگيخت.
ابرهيم (عليه السلام) نمونه
كامل يك انسان فطرى بود كه با نهاد پاك و بى آلايش خود از حقيقت جستجو كرد و
يگانگى خداى آفرينش را دريافت و تا زنده بود با شرك و ظلم مبارزه نمود.
ابراهيم چنانكه از قرآن كريم پيدا است و اخبار ائمه اهل بيت نير آنرا تأكيد
مىكند دوران كودكى خود را در غارى دور از هياهوى مردم و زندگى پرغوغاى شهر
مىگذرانيد، تنها مادر خود را گاهگاهى براى وى غذا و آب مىآورد مىديد.
روزى بدنبال مادر خود بيرون آمده متوجه شهر شد و پيش آزر نام كه عمويش بود آمد
ولى هر چه مىديد براى وى تازگى داشت و بسيار شگفت آور بود.
نهاد پاكش در
ميان هزاران حيرت و تعجب با نهايت بيتابى و آرامى متوجه آفرينش اشيائى بود كه
مشاهده مىكرد و در جستجوى پيدا كردن راز پيدايش و علت آفرينش آنها بود.
بتهائى ديد كه آزر و ديگران آنها را مىتراشيدند و مىپرستيدند.
ژاز هويت
آنها سؤال نمود ولى توضيحى كه درباره ربوبيت آنها بوى دادند او را قانع نكرد.
گروهى از مردم را ديد كه ستاره زهره و گروهى ماه و گروهى خورشيد را مىپرستيدند
و چون هر يك از آنها پس از ساعتى چند غروب مىكردند ابراهيم را نسبت بربوبيت
آنها بى اعتقاد كرد.
ابراهيم (عليه السلام) پس از اين مراحل پرستش خود را
نسبت بخداى يگانه و بيزارى خوسيش را از شرك بى محابا بمردم اعلام كرد و ديگر
فكرى جز مبارزه با بت پرستى و شرك نداشت؛ و بى آنكه كمترين سستى و خستگى بخود
راه دهد با بت پرستان مبارزه مىكرد و ايشان را بسوى توحيد دعوت مىفرمود.
بالاخره راهى به بتخانه پيدا كرده بتها را شكست و در سر همين قضيه كه پيش مردم
بزرگترين جنايت شمرده مىشد محاكمهاش كردند و پس از محاكمه بسوزاندن در آتش
محكوم كردند. و بعد از انجام تشريفات به آتش انداختند ولى خداى متعال ويرا
نگهدارى فرموده سالم از آتش بيرون آمد.
ابراهيم پس از چندى از كشور بابل كه
زادگاه اصليش بود بسوى سوريه و فلسطين مهاجرت فرمود و در آن سامان بدعوت خود
ادامه داد.
در اواخر عمر خود داراى دو فرزند شد كه يكى اسحاق پدر اسرائيل
مىباشد و ديگرى اسماعيل پدر عرب مصر.
اسماعيل را در همان هنگام شيرخوارگى
بامر خدا با مادرش بحجاز برده در ميان كوههاى تهامه در زمينى بى آب و علف و
خالى از سكنه جاى داد؛ و بدينوسيله عربهاى باديه نشين را به توحيد دعوت كرد. و
بعد خانه كعبه را بنا نهاده عمل حج را تشريع فرمود كه تا ظهور اسلام و دعوت
پيغمبر اكرم در ميان عربها رائج بود.
ابراهيم صاحب دين فطرت است؛ و بنص
قرآن كتاب آسمانى داشت و اولين كسى است كهدين خدا را بنام اسلام و پيروان آنرا
بنام مسلمين خواند و اديان توحيد كه يهوديت و نصرانيت و اسلام باشد در جهان به
آن حضرت منتهى مىشود. زيرا حضرت كليم و حضرت مسيح و حضرت محمد عليهم السلام كه
پيشوايان سه دين نامبرده مىباشند همه در خط دعوت وى بودهاند.
3 - حضرت موسى، كليم (عليه السلام):
موسى بن عمران (عليه السلام) سومين پيغمبر از پيغمبران اولوالعزم و صاحب كتاب و
شريعت اسلامى است و از اولاد اسرائيل (يعقوب) مىباشد.
موسى (عليه السلام)
زندگانى پرغوغائى دارد. آنحضرت وقتى متولد شد كه بنى اسرائيل در مصر ميان
قبطيها در حال ذلت و اسارت مىزيستند و بامر فرعون30
كودكانشان را سر مىبريدند.
مادر موسى طبق اانچه در خواب بوى دستور داده
شده بود موسى را در صندوقى چوبين گذاشته و در رود نيل رها كرد؛ آب صندوق را
حركت داده يكسره بقصر فرعون آورد. بامر فرعون صندوق را گرفتند وقتيكه باز كردند
بچهاى را در ميان صندوق يافتند.
فرعون در اثر اصرار ملكه از كشتن بچه
صرفنظر كرد و چون فرزند نداشتند او را بفرزندى قبول كردند و بدايه (كه اتفاقاً
همان مادرش بود) سپردند.
موسى (عليه السلام) تا اوايل سن جوانى در دربار
فرعون بود. پس از آن در اثر حادثه قتلى از ترس فرعون از مصر فرار كرده بمدين
رفت و در آنجا بشعيب پيغمبر (عليه السلام) برخورد و با يكى از دختران شعيب
(عليه السلام) ازدواج كرد.
چندين سال گوسفندان او را مىچرانيد پس از چند
سال بفكر زادگاه خويش افتاده عائله خود را برداشته با حشمى كه تهيه كرده بود
متوجه مصر شد و در اثناء راه وقتيكه شبانه بطور سينا رسيد از جانب خداى تعالى
براى رسالت برگزيده شد و مأموريت يافت كه فرعون را بديت توحيد دعوت كند. و بنى
اسرائيل را از دست قبطيان نجات بخشد و برادر خود هارون را وزير خود قرار دهد.
ولى پس از ابلاغ مأموريت و رساندن پيغام الهى؛ فرعون كه بتپرست و ضمناً خود را
يكى از خدايان معرفى مىكرد رسالت آنحضرت را نپذيرفت و آزادى بنى اسرائيل را
تأمين نكرد.
و با اينكه موسى (عليه السلام) سالها مردم را بتوحيد دعوت كرد
و معجزات بسيارى نشان داد فرعون و قوم او عكس العملى جز سرسختى و درشت خوئى
نشان ندادند بالاخره موسى (عليه السلام) بامر خدا بنى اسرائيل را كوچ داده
شبانه از مصر رو ببيابان سينا فرار كرد وقتيكه بدرياى سرخ رسيدند فرعون نيز از
جريان اطلاع يافته با لشكريان خود ايشان را تعقيب كرد.
موسى (عليه السلام)
از راه اعجاز دريا را شكافت و با قوم خود از آب گذشت ولى فرعون و لشكريان غرق
شدند. بعد از اين واقعه؛ خدا تورات را بموسى (عليه السلام) نازل فرمود و شريعت
كليمى را در ميان بنى اسرائيل مستقر ساخت.
4
- حضرت عيسى، مسيح (عليه السلام):
حضرت مسيح چهارمين پيغمبر از پيامبران اولوالعزم و صاحب كتاب و شريعت است. تولد
آنحضرت بطور غير ادى بوده است، مادرش مريم كه دوشيزهاى پارسا بود در (بيت
المقدس) مشغول عبادت بود كه روح الدقس از جانب خدا بر وى نازل شده و مژده مسيح
را بوى داد و با دميكه بآستينش دميد او را به مسيح بارور كرد.
پس از تولد
در مقابل تهمتهاى ناروا كه مردم نسبت به مادرش مىزدند در گهواره بسخن آمده از
مادر خود دفاع كرد و نبوت و كتاب خود را به مردم خبر داد. پس از آن در سن جوانى
بدعوت مردم پرداخت و شريعت موسى را با تغييرات كمى احياء فرمود و از حواريين
خود مبلغين باطراف و اكناف فرستاد.
پس از چندى كه دعوتش منتشر شد يهود (قوم
آنحضرت) بصدد قتل وى در آمدند ولى خداوند او را نجات داد و يهود كس ديگر را
بجاى وى گرفته بدار زدند.
بايد متذكر اين نكته بود كه خداى متعال در قرآن
كريم براى آنحضرت كتاب آسمانى بنام انجيل اثبات مىكند
كه بر آنحضرت نازل شده است. و آن غيز از انجيلهائى است كه پس از آن حضرت در
سيرت و دعوت وى نوشته شده است و چهار انجيل كه تأليف لوقا - مرقس - متى و يوحنا
است از ميان آنها برسميت شناخته شد.
5- حضرت
محمد (صلىالله عليه وآله) خاتم پيامبران:
سال پانصد و هفتاد ميلادى (پنجاه و سه سال پيش از هجرت) حضرت محمد (صلى الله عليه
و آله و سلم) در مكه در ميان شريفترين و نجيبترين خانوادههاى عرب حجاز
(خانواده بنى هاشم) تولد يافت.
جهان آنروز، چنانكه از تاريخ بدست مىآيد
گرفتار انحطاط اخلاقى شگفت آورى بوده و روز بروز بيشتر در گرداب نادانى فرو
مىرفت و هر لحظه از معنويات انسانى دورتر مىشد؛ و بالخصوص شبه جزيره عربستان
كه اكثريت اهالى آن باديه شين بوده و زندگى ايلانى داشتند از همه مزاياى مدنيت
محروم بودند و با يك رشته افكار خرافى (از آن جمله پرستيدن بتنهائيكه بدست خود
از سنگ و چوب و گاهى از كشك مىساختند) روزگار مىگذرانيدند افتخارى جز تقليد
گذشتگان خود و چپاول و تاراج و كشتار نداشتند.
آنحضرت هنوز از مادر متولد
نشده بود كه پدرش عبدالله بدرود زندگى گفت و پس از چهار سال بيمادر ماند و تحت
كفالت جدش عبدالمطلب قرار گرفت و پس از مدت كمى جدش را نيز از دست داد و
ابوطالب عموى آنحضرت وى را بمنزل برد و مانند يكى از فرزندان خود از آن حضرت
سرپرستى نمود.
اعراب مكه مانند ساير اعراب به نگهداشتن گوسفند و شير
مىپرداختند و گاهى نيز با كشورهاى مجاور مخصوصاً سوريه تجارت مىكردند و مردمى
بيسواد بوده و هيچگونه اهتمامى در آموزش و پرورش كودكان خود نداشتند.
آنحضرت نيز مانند قوم خود خواندن و نوشتن ياد نگرفته بود ولى از همان آغاز
زندگى با يك سلسله اوصاف پسنديده امتياز داشت: هرگز بت نمىپرستيد، دروغ
نمىگفت؛ دزدى و خيانت نمىكرد؛ از كارهاى زشت و ناپسند و سبك پرهيز مىنمود و
با عقل و كفايت بود. و بهمين سبب در اندك زمانى محبوبيت قابل توجهى در ميان
مردم پيدا كرده بمحمد امين معروف شد چنانكه اعراب غالباً امانتهاى خود را باو
مىسپردند و از امانت و كفايت وى سخنها مىگفتند. در حدود بيست سال داشت كه يكى
از بانوان ثروتمند مكه (خديجه كبرى) او را عامل تجارت خود قرار داد و در نتيجه
راستى و درستى و عقل و كفايت آنحضرت از تجارت سود فراوان عايدش گرديد و طبعاً
پيش از پيش مجذوب شخصيت و بزرگوارى آنحضرت شده بالاخره به آن حضرت پيشنهاد
ازدواج كرد آن حضرت نيز پذيرفته با وى ازدواج نمود و پس از آن نيز سالها بكار
تجارتى همسر خود اشتغال داشت.
آنحضرت تا سن چهل سالگى با مردم آميزش متعارف
داشت و يكى از آنان شمرده مىشد جز اينكه اخلاقى پسنديده داشت و هرگز گرد كردار
و رفتارهاى زشتى كه ديگران آلوده بودند نمىگشت و شيوه ستمگرى و سنگدلى و
جاهطلبى نداشت و از اين رو احترام و اعتماد مردم را نسبت بخود جلب كرده بود
چنانكه وقتى اعراب، خانه كعبه را تمير مىكردند در سر نصب حجرالاسود ميان قبائل
مشاجره و منازعه افتاد آنحضرت را حكم قرار دادند، امر فرمود عبائى پهن كرده
حجرالاسود را در ميان آن گذاشتند و بزرگان و قبائل اطراف عبا را بلند كردند و
آن حضرت حجرالاسود را در جاى خودش نصب نمود و بدين ترتيب كشمكش جماعت بدون
خونريزى خانمه يافت.
آنحضرت پيش از بعثت با اينكه خدا را بيگانگى مىپرستيد
و از پرستش بتها روگردان بود؛ چون با عقائد بت پرستى مبارزه نمىكرد مردم كارى
بكارش نداشتند چنانكه صاحبان اديان ديگر مانند يهود و نصارى در ميانشان با
احترام مىريستند و اعراب مزاحمشان نمىشدند.
قصه بحيراى راهب:
اياميكه
آنحضرت پيش عموى خود ابوطالب مىزيست و هنوز بحد بلوغ نرسيده بوده ابوطالب براى
تجارت رهسپار شام شد و آنحضرت را نيز با خود همراه بود.
قافله سنگينى بود و
جمع كثيرى بهمراه مال التجاره فراوانى راه مىپيمودند تا وارد زمين سوريه شده
بشهر (بصرى) رسيدند در نزديكى ديرى پائين آمده خيمه و خرگاه زدند و باستراحت
پرداختند.
راهبى كه بحيراء لقب داشت از دير بيرون آمده اهل قافله را
بمهمانى دعوتكرد، همه دعوت بحيراء را اجابت كرده بدير رفتند. ابوطالب نيز
آنحضرت را پهلوى اثاث گذاشته با سايرين به مهمانى بحيراء رفت.
بحيراء پرسيد
آيا همه آمدهاند؟
ابوطالب گفت: جز جوانى كه از همهخردسالتر است همه
آمدهاند.
بحيراء گفت او را نيز بياوريد.
ابوطالب آنحضرت را كه در زير
درخت زيتونى ايستاده بود فرا خوانده پيش راهب آمد.
بحيراء نگاه عميقى به آن
حضرت كرده و گفت:
نزديك من بيا با تو سخنى دارم؛ پس آنحضرت را بكنارى كشيد
ابوطالب نيز نزد ايشان رفت.
بحيراء به آن حضرت گفت: از تو چيزى مىپرسم و
به لات و عزى سوگندت مىدهم كه پاسخ دهى (لات و عزى نام دو بت بودند كه مردم
مكه مىپرستيدند).
آن حضرت فرمود: مبغوضترين اشياء پيش من اين دو بت
مىباشند.
بحيراء گفت: ترا بخداى يگانه سوگند مىدهم كه راست بگوئى.
فرمود: من هميشه راست مىگويم و هرگز دروغ نگفتهام تو سؤال خودت را بكن.
بحيراء گفت: چه چيز را بيشتر دوست دارى؟
فرمود: تنهائى را.
بحيراء گفت:
بچه چيز بيشتر نگاه مىكنى و دوست دارى كه بسوى آن نگاه كنى؟
فرمود: آسمان
و ستارگانى كه در آن هست.
بحيراء گفت: چه فكر مىكنى؟
حضرت سكوت كرد.
ولى بحيراء بدقت به پيشانى وى نگاه مىكرد.
بحيراء گفت: چه هنگام و بچه
انديشه مىخوابى؟
فرمود: هنگامى كه چشم بآسمان دوخته ستارگان را مىنگرم و
آنها را در دامان خود و خود را بالاى آنها مىيابم.
بحيراء گفت: آيا خواب
هم مىبينى؟
فرمود: آرى، و هر چه را در خواب بينم در بيدارى نيز همانرا
مىبينم.
بحيراء گفت: مثلا چه خوابى مىبينى؟
آنحضرت سكوت كرد. بحيراء
نيز خاموش شد.
بحيراء پس از اندكى توقف گفت:
آيا ممكن است ميان دو شانه
تو را ببينم؟
حضرت بى اينكه از جاى خود حركت كند فرمود: بيا و ببين.
بحيراء از جا برخاسته نزديك آمدو لباس آنحضرت را از روى شانهاش كنار زد خالى
سياه پديدار شد و نگاهى كرد و زير لب خود گفت:
همان است.
ابوطالب
پرسيد: كدام است؟ چه مىگوئى؟
بحيراء گفت: نشانهاى كه در كتابهاى ما از آن
خبر دادهاند.
ابوطالب پرسيد: چه نشانهاى؟
بحيراء گفت: بگو اين جوان
با تو چه نسبتى دارد؟
ابوطالب چون آن حضرترا مانند يكى از فرزندان خود دوست
مىداشت گفت: فرزند من است.
بحيراء گفت: نه پدر اين جوان بايد مرده باشد.
گفت: تو از كجا دانستى؟ آرى اين جوان فرزند برادر من است.
بحيراء با
ابوطالب گفت: گوش كن آينده اين جوان بسى درخشان و شگفتآور است اگر آنچه را من
ديدهام ديگران به بينند و او را بشناسد مىكشند، او را از دشمنان پنهان كن و
نگهدار.
ابوطالب گفت: بگو او كيست؟
بحيراء گفت: در چشمهاى او علامت
چشمهاى يك پيغمبر بزرگ و در پشت او نشانه روشنى در اين باره مىباشد.
قصه
نسطوراى راهب:
پس از چند سال بار ديگر آنحضرت بسمت عامل تجارت با مال
التجاره خديجه كبرى عازم شام گرديد خديجه غلام خود ميسره را بهمراه آنحضرت
فرستاد و سفارش كرد كه از وى اطاعت كامل كند در اين سفر نيز وقتيكه بزمين سوريه
رسيدند در نزديكى شهر بصرى زير درختى پائين آمدند در آن نزديكى صومعه راهبى بود
بنام نسطورا كه از پيش با ميسره آشنائى داشت.
نسطورا از ميسره پرسيد:
آنكه زير درخت آرميده كيست؟
ميسره گفت: مردى است از قريش.
راهب گفت:
زير اين درخت كسى منزل نكرده و نمىكند مگر پيغمبرى از پيغمبران خدا.
پس از
آن گفت: آيا در چشمانش اثر سرخى هست؟
ميسره گفت: آرى پيوسته چشمان وى
اينحال را دارد.
راهب گفت: همان است، و وى آخرين پيغمبر از پيغمبران خدا
است. كاش من روزى را كه مأموريت دعوت پيدا مىكند درك مىكردم.
بعثت حضرت
محمد (صلىالله عليه وآله):
پيغمبر گرامى اسلام آخرين پيغمبرى است كه خداى
مهربان براى هدايت بسوى جهانيان فرستاده است.
چهارده قرن پيش جهان انسانيت
در حالى مىزيست كه از دين، توحيد نامى بيش نمانده بود و مردم از يگانه پرستى و
خداشناسى بكلى دور مانده و آداى انسانيت و عدالت از جامعه آنان رخت بر بسته
بود، و در شبه جزيره عربستان كه محل خانه خدا و موطن دين ابراهيم بود كعبه
مشرفه به بتخانه و دين ابراهيم (عليه السلام) به بت پرستى تبديل شده بود.
زندگى عرب زندگى قبائلى بود و حتى چندين شهر كه در حجاز و يمن و غير اينها
داشتند بهمان ترتيب اداره مىشد. جماعت عرب در پستترين شرائط و عقب
افتادهترين اوضاع و احوال مىزيستند. بجاى داشتن فرهنگ، بى عفتى و عياشى و
شراب خوارى و قمار و در ميان آنان امرى رائج بود؛ دختران را زنده بگور
مىكردند؛ زندگى بيشتر مردم از راه دزدى و راهزنى و قتل و غارت اموال و مواشى و
چهارپايان هم ديگر تأمين مىشد؛ خونريزى و ستمگرى بالاترين افتخار بشمار
مىرفت.
در چنين محيطى خداى مهربان پيغمبر اكرم را براى اصلاح جهان و رهبرى
جهانيان برانگيخت و قرآن را كه مشتمل بر معارف حقه و خداشناسى و اجراى عدالت و
پند و اندرزهاى سودمند بود بروى نازل فرمود و آن حضرت را مأمور ساخت كه با آن
سند آسمانى مردم را بسوى انسانيت و پيروى از حق دعوت كند. پيغمبر اكرم به سال
570 ميلادى (53 سال قبل از هجرت) در شهر مكه در يك خانوداهاى كه اصيلترين و
شريفترين خانواده عربى شمرده مىشد بوجود آمد.
پيش از آنكه از مادر متولد
شود پدرش درگذشت و شش ساله بود كه مادر خود را از دست داد و پس از دو سال ديگر
جدش عبدالمطلب كه سرپرستى او را داشت بدرود زندگى گفت و آنحضرت تحت كفالت
مستقيم خود ابوطالب (پدر اميرالمؤمنين (عليه السلام)) درآيد.
ابوطالب آن
حضرت را مانند يكى از فرزندان خود گرامى داشته و تا چند ماه قبل از هجرت پيوسته
در حمايت و نگاهدارى آنحضرت كوشا بود و كوچكترين مسامحهاى روا نمىداشت.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) درس نخوانده بود و در بيرون مكه در
قبيله مادر رضائى خود پس از آن در مكه در خانه جد و عموى خود زندگى مىكرد. و
نزديك سن بلوغ با كاروان تجارتى مسافرتى بشام نمود و در همان سفر بود كه بحيراء
راهب او را ديد و از نبوتش خبر داد و درباره وى بهمراهانش توصيه كرد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از نخستين روزيكه وارد محيط زندگى شد
و بمعاشرت و آميزش با مردم پرداخت براستى و درستى و امانت و سلامت نفس شناخته
شد و پيش مردم بمحمد امين معروف گرديد و بهمين سبب يكى از بانوان مكه (خديجه
كبرى) كه ثروتى فروان داشت، او را عامل تجارت خود قرار داد و ديرى نگذشت كه
پيشنهاد ازدواج نيز نموده و آنحضرت با وى ازدواج كرد. پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) قبل از بعثت با اينكه در محيط بت پرستى بود به بتها سر تعظيم
فرود نياورد و پيوسته خداى يگانه را مىپرستيد و گاهى بغارى كه در كوه حراء
نزديكى مكه بود مىرفت و دور از سر و صداى مردم با پروردگار خود راز و نياز
داشت.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از گذرانيدن چهل سال از
عمر شريف خود از جانب خداى مهربان براى مقام رسالت برگزيده شد و سمت پيامبرى
يافت. و اوبيت سوره قرآنى (سوره اقرأ باسم ربك) بر وى نازل گرديد و مأمور دعوت
و تبليغ مردم شد. مأموريتى كه در آغاز كار داشت اين بود كه دعوت پنهانى انجام
دهد.
اول كسيكه بوى ايمان آورد على بن ابيطالب (عليه السلام) بود كه در
خانه آن حضرت مىزيست و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شخصاً بتربيتش
همت مىگماشت و پس از آن خديجه كبرى عليها السلام باسلام تشريف جست و مدتى اين
دو بزرگوار با آنحضرت نماز مىخواندند در حاليكه هنوز ديگران در كفر مىزيستند؛
و پس از چندى عده كمى از مردم ايمان آوردهاند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم) پس از سه سال مأموريت يافت كه دعوت خود را علنى سازد و از
خويشاوندان خود شروع فرمايد آنحضرت در پيرو اين امر عموم خويشاوندان خود دعوتى
بعمل آورد و رسالت خود را بايشان اظهار داشت و نويد داد كه هر يك از آنان كه
براى نخسين بار دعوت وى را قبول كند وصى و جانشين وى خواهد بود و سه بار اين
سخن را تكرار فرمود، احدى آنحضرت را اجابت نكرد جز اينكه در هر سه بار على
(عليه السلام) بلند شد و آمادگى خود را براى پذيرفتن پيشنهاد حضرت اعلام داشت.
پيغمبر اكرم او را تضويق كرده وعده جانشينى خود را بوى داد. بالاخره آن جماعت
برخاستند و از روى استهزاء بابوطالب گفتند: پس از اين بايد از فرزند خود اطاعت
كنى! و متفرق شدند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از آن
بدعوت علتى و عمومى پرداخت ولى از ناحيه مردم با يك مقاومت و سرسختى عجيب و
طاقت فرسائى مواجه شد مردم مكه با خوى وحشيگرى و عادتى كه به بت پرستى داشتند
در مقام دشمنى و لجاجت برآمده از هيچ گونه آزار و شكنجه و استهزاء و اهانت نسبت
به آنحضرت و پيروانش خوددارى نمىكردند و هر روز بنادانى و سختگيرى خود
مىافزودند.
هر چه فشار و سختگيرى مردم بالا مىگرفت پافشارى آنحضرت در
دعوت خود و صبر و بردباريش در برابر محنت آشكارتر مىشد و هرگز از دعوت خود عقب
نشينى نمىكردند و تدريجاً بشماره پيروان اسلام مىافزايد و گاهى نيز كفار از
راه تطميع پيش مىآمدند و بآنحضرت پيشنهاد مىكردند كه مال فراوانى به وى
پرداخته بزرگترين ثروت را براى وى تهيه كنند يا او را بسلطنت انتخاب نمايند، وى
نيز در برابر آن از دعوت خود دست بردارد يا لااقل بسوى خداى خودش دعوت كرده
كارى به خدايان آنان نداشته باشد ولى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
پيشنهاد ايشان را رد كرده تصميم قطعى خود را باجراء مأموريت خدائى و ادامه دعوت
دينى بجماعت اعلام كرد. كفار پس از آنكه از راه تطميع مأيوس شدند دوباره بفشار
خود افزوده و مسلمانان را با شكنجه و عذابهاى سخت كه گاهى بقتل منتهى مىشد از
اسلام باز مىداشتند، تنها بجهت ملاحظهاى كه از ابوطالب كه رئيس بنى هاشم و
عموى آنحضرت و حامى وى بود داشتند، از كشتن آنحضرت خوددارى مىكردند ولى اين
ملاحظه هرگز جلوى ساير آزار و شكنجهها را نمىگرفت.
پس از چندى كار بر
مسلمانان سختتر شد و ديگر كارد به استخوان رسيد؛ پيغمبر اكرم اجازه داد كه
يارانش بسوى حبشه هجرت كنند و چندى از شكنجه و آزار قوم خود ايمن شوند جماعتى
كه در رأس آنها جعفر بن ابيطالب برادر اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار داشت
(جعفر يكى از برگزيدهترين ياران پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود)
با خانواده خود بحبشه مهاجرت كردند.
كفار مكه پس از آنكه از مهاجرت
مسلمانان خبردار شدند؛ دو نفر از كاردانان خود را با تحف و هدايايى بسيار پيش
پادشاه فرستاده استرداد مهاجران مكه را تقاضا نمودند ولى جعفر بن ابيطالب با
بيانى كه در حضور پادشاه حبشه ايراد كرد شخصيت سرتاپا نورانيت پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) و اصول عاليه اسلام را براى پادشاه و كشيشان مسيحى و
سران كشور كه حضور داشتند تشريح نمود و آياتى چند از سوره مريم تلاوت كرد.
بيانات بى آلايش جعفر بطورى جذاب بود كه پادشاهان و همه اهل مجلس را بگريه
درآورد.
پادشاه بتقاضاى اهل مكه جواب منفى داده تحف و هدايائى را كه
فرستاده بودند رد كرد؛ و دستور داد وسائل راحتى و آسايش و آسودگى را از هر جهت
براى مسلمانان مهاجر فراهم نمايند.
كفار مكه پس از اين جريان معاهده كردند
كه با بنى هاشم كه خويشاوندان پيغمبر اكرم و طرفداران وى بودند قطع رابطه كنند
و راه معاشرت و مكالمه و داد و ستد را با ايشان بكلى ببندند و در اين خصوص عهد
نامهاى نوشته بامضاء عموم رسانيده در كعبه گذاشتند.
بنى هاشم كه پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز همراه ايشان بود ناگزير از مكه بيرون
آمده در يكى از درهها كه بشعب ابوطالب معروف بود متحصن شدند و تقريباً با
نهايت سختى و گرسنگى بسر بردند.
در اين مدت كسى جرأت بيرون آمدن از شعب را
نداشت؛ روزها با گرماى سوزان و شبها با ناله زنان و كودكان دست بگريبان بودند.
پس از سه سال؛ كفار در اثر محو شدن31
عهدنامه و ملامتهاى زيادى كه از قبائل اطراف شنيدند از معاهده خود منصرف شدند و
بنى هاشم از تحصن بيرون آمدند.
ولى در همان ايام ابوطالب كه يگانه حامى
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و همچنين خديجه كبرى زوجه آنحضرت
بدرود زندگى گفتند و كار بر پيغمبر اكرم بسيار سخت شد و به هيچوجه قدرت اينكه
ميان مردم درآيد يا خود را بكسى نشان دهد يا در محل معينى توقف كند نداشت، و
بكلى امنيت جانى از وى سلب شده بود.
مسافرت آنحضرت بطائف:
ساليكه
پيغمبر اكرم و بنى هاشم از شعب ابىطالب بيرون آمدند سال سيزدهم بعثت بود.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) همان ايام مسافرتى بطائف (شهرى است
تقريباً در صد كيلومترى مكه) نمود و مردم طائف را باسلام دعوت فرمود ولى جهال
شهر از هر طرف ريختند و دشنام داده سنگسارش كردند و بالاخره از شهر بيرون
راندند.
پيغمبر اكرم از طائف بمكه مراجعت نموده و چندى در مكه بود و چون
هيچ گونه امنيت جانى نداشت خود را بمردم نشان نمىداد و بزرگان مكه نيز نظر
باينكه اوضاع و احوال براى از ميان بردن آن حضرت مساعد بود در دارالندوه كه به
منزله مجلس شورى بود اجتماع نموده؛ در يك مجلس سرى آخرين طرح را براى يكسره
كردن كار آنحضرت ريختند.
طرح نامبرده اين بود كه از هر قبيله از قبايل عرب
يكنفر انتخاب شود و انتخاب شدگان بطور دسته جمعى به خانه آن حضرت ريخته بقتلش
رسانند، البته منظور از شركت دادن همه قبايل اين بود كه عشيره آنحضرت يعنى بنى
هاشم نتوانند بخودخواهى وى قيام نموده يا متصديان قتل بجنگند، و همچنين شركت
جستن يك نفر از خود بنى هاشم بكلى زبان بنى هاشم را مىبست.
اين تصميم
قطعيت پيدا كرد در حدود چهل نفر از قبائل مختلف نامزد قتل آنحضرت شده شبانه
خانهاش را محاصره نمودند كه سحرگاهان بدرون خانه ريختند تصميم قوم را اجراء
نمايند ولى اراده خدائى فوق اراده قوم بود. و تصميم آنان را نقش بر آب نمود
خداى متعال بپيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) وحى فرستاده از تصميم قوم
باخبرش نمود. وامر فرمود كه شبانه از مكه بيرون آمده بمدينه مهاجرت كند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را از جريان واقعه
مطلع ساخته امر فرمود كه شبانه در رختخواب وى بخوابد و وصاياى خود را بوى نموده
شبانه از خانه بيرون رفت؛ و در راه ابى بكر را ديده وى را نيز با خود برداشته
راه مدينه را پيش گرفت.
عدهاى از بزرگان مدينه قبل از هجرت در مكه با
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ملاقات كرده ايمان آورده بودند و
ضمناً پيمانى بسته بودند كه اگر آنحضرت بمدينه بيايد بحمايت وى برخاسته از وى
دفاع كنند چنانكه از جان و عرض خود دفاع مىكنند.
بشارتى كه يهوديان مدينه
مىدادند:
طوائف بسيارى از يهود كه در كتب خود وصف و محل آن حضرت را خوانده
بودند وطن اصلى خود را ترك گفته بحجاز آمده و در مدينه و اطراف آن، رحل اقامت
انداخته و در انتظار ظهور نبى امى بسر مىبردند و چون جماتى ثروتمند و مالدار
بودند اعراب گاهگاهى متعرضشان مىشدند و باموالشان دستبردهائى مىزدند.
يهود پيوسته با حال تظلم مىگفتند:
بر چپاول و ستمى كه از شما مىبينيم صبر
خواهيم كرد تا نبى امى از مكه بيرون آمده باين سامان قدم گذارد؛ آنروز است كه
ما بآن حضرت ايمان آورده انتقام خود را از شما بكشيم.
يكى از عوامب مهمى كه
بايمان سريع اهل مدينه كمك كرد سابقه ذهنى بود كه از اين خبرها داشتند و
بالاخره آنان ايمان آوردند ولى يهود بواسطه تعصب قومى از ايمان سر باز زدند.
اشاره قرآن به بشارتهاى نبوت:
خداى متعال در چندين جا از كلام خود باين
بشارتها اشاره مىنمايد، در خصوص ايمان طايفهاى از اهل كتاب مىفرمايد:
الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراه و
الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم
الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم.
كسانيكه از اهل كتاب تبعيت و پيروى مىكنند از فرستاده ما (نبى امى) كه در
تورات نام و نشان او را مييابند و آنان را بمعروف امر و از منكر نهى مىكند و
چيزهاى پاك را بر آنان حلال و چيزهاى پليد و فاسد را بر آنان حرام مىكند و هر
گونه سختى و سنگينى و زنجيرهائى را كه گرفتارش بودند از آنان برداشته بآنان
آزادى مىبخشد32.
و باز
مىفرمايد:
و لما جاء هم كتاب من عندالله مصدق لما معهم
و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به.
وقتيكه كتاب خدا بيهود ابلاغ شد با اينكه اين كتاب معارف تورات را كه كتاب
آسمانى ايشان مىباشد تصديق مىكرد و با اينكه مدتى بود انتظار داشتند كه
(بوسيله پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)) بكفار عرب فتح و ظفر يابند
(با اينهمه) ايمان نياوردند33.
ورود پيغمبر اكرم (صلىالله عليه وآله) بمدينه:
زمينه پيشرفت اسلام در شهر
يثرب، كه بعدها مدينه ناميده شد؛ فراهم آمد، و سببش اين بود كه اهل مدينه از
جنگ داخلى كه سالها در ميان دو قبيله بزرگ اوس و خزرج برپا بود بستوه آمده
بودند بالاخره بفكر افتادند كه براى خود پادشاهى انتخاب كرده بديت ترتيب بشكتار
خاتمه دهند.
براى اين كار جمعى ار سرشناسان خود را بمكه فرستادند تا در اين
باره با سران اهل مكه مشورت كنند، و اين واقعه زمانى بود كه پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) بدعوت علنى خود قيام كرده بود.
سرشناسان مدينه وقتى
بمكه رسيدند مقصد خود را با سران قريش در ميان نهادند سران قريش باين عذر كه
مدتى است محمد در اين سامان دعوى نبوت مىكند و خدايان مقدس ما را ناسزا
مىگويد و جوانان ما را فاسد مىكند و افكار ما را مشوش مىدارد؛ از شركت در
مشورت ايشان سر باز زدند.
شنيدن اين سخن اهل مدينه را كه بارها بشارت ظهور
نبى امى را در مكه از يهود شنيده بودند تكان داد و باين فكر انداخت كه پيغمبر
اكرم را به بينند از چگونگى دعوتش مطلع شوند.
وقتيكه بحضور آنحضرت رسيدند و
سخنانش را شنيدند و بآيات قرآنى گوش دادند ايمان آوردند و وعده دادند كه سال
ديگر با جمعى از مردم مدينه آمده مقدمات پيشرفت اسلام را فراهم سازند.
سال
ديگر جماعتى از سران مدينه بمكه آمده شب هنگام بيرون شهر جاى خلوتى با آن حضرت
ملاقات و بيعت كردند و عهد بستند كه دين اسلام را در مدينه رواج دهند و اگر
آنحضرت بمدينه رود همانطور كه از خاندان خود دفاع مىكنند از آنحضرت در برابر
دشمنان دفاع نمايند.
پس از آنكه اين جماعت بمدينه برگشتند اكثر اهل مدينه
بدين اسلام مشرف شدند و شهر مدينه نخستين شهر اسلامى گرديد؛ از اينروى وقتيكه
خبر تشريف فرمائى پيغمبر اكرم را شنيدند شاد شده با كمال بى تابى و با آغوشى
باز باستقبال حضرتش شتافتند و مقدم آنحضرت را گرامى داشتند و با نهايت خلوص جان
و مال خود را براى پيشرفت اسلام در اختيار وى گذاشتند؛ و به همين مناسبت انصار
ناميده شدند.
خداى متعال در كلام خود به قصه هجرت پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) و هم بخدمات انصار اشاره فرموده از آنان قدردانى مىنمايد.
و الذين تبوؤا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون فى
صدورهم حاجه مما اوتوا و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه.
و آنان (انصار) كه پيش از مهاجران خانه براى مسلمانان ساختند و ايمان را تقويت
كردند اينان مسلمانانى را كه بسويشان مهاجرت كردند دوست مىدارند در حاليكه
نياز و طمعى در دست مهاجران بود نداشتند و با وجود دست تنگى، ديگران را بر خود
مقدم مىداشتند34.
سيرى كوتاه در جنگهاى پيغمبر اكرم
1 - جنگ بدر:
بالاخره در سال دوم هجرت نخستين جنگ ميان مسلمانان و كفار مكه در
زمين بدر اتفاق افتاد.
در اين جنگ كفار نزديك بهزار نفر با تجهيز كامل و
ساز و برگ كافى بودند، و مسلمانان معادل يك سوم آنان افراد داشتند و فاقد ساز و
برگ و مركب و توشه بودند ولى عنيت خدائى فتح درخشانى نصيب مسلمانان فرموده
ببدترين وضعى كفار را شكست داد.
در اين جنگ از كفار هفتاد نفر كشته شد كه
تقريباً نصف آنان از دم شمشير على (عليه السلام) گذشته بودند؛ و هفتاد نفر اسير
دادند و همه ساز و برگ خود را بجا گذاشته يكسره تا مكه گريختند.
2 - جنگ
احد:
در سال سوم كفار مكه برياست ابى سفيان با سه هزار نفر بمدينه تاختند و
در بيابان احد با مسلمانان مصاف دادند.
در اين جنگ پيغمبر اكرم با هفتصد
نفر از مسلمانان در برابر دشمن صف آرائى كرد. در آغاز جنگ غلبه با مسلمانان بود
ولى پس از ساعتى در اثر اشتباه بعضى از مسلمانان شكست بلشكر اسلام افتاد و كفار
از هر طرف ريخته شمشير در ميان آنان گذاشتند.
در اين جنگ حمزه عموى پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تقريباً با هفتاد نفر از ياران آن حضرت كه
اكثرشان از انصار بودند شهيد شدند و پيشانى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) زخم برداشت و يكى از دندانهاى پيشين آنحضرت شكست و يكى از كفار كه ضربتى
به شانه وى وارد ساخت فرياد كشيد كه محمد را كشتم و در
نتيجه لشكر اسلام پراكنده شدند.
تنها على (عليه السلام) با چند نفر در گرد
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پابرجا ماندند و همه شان بقنل رسيدند
جز على (عليه السلام) كه تا آخر جنگ مقاومت نموده از آنحضرت دفاع مىكرد.
آخر روز دوبراه فراريان لشكر اسلام دور پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) گرد آمده مهياى جنگ شدند، ولى لشكر دشمن همان اندازه از موفقيت را غنيمت
شمرده از جنگ دست برداشته راه مكه را پيش گرفتند.
لشكر كفار پس از پيمودن
چند فرسخ راه از اينكه جنگ را تا فتح نهائى تعقيب نكردند و زن و بچه مسلمانان
را اسير و اموالشان را غارت نكردند سخت پشيمان شدند و در نتيجه مشغول مشاوره
بودند كه دوباره به مدينه حمله كنند، ولى بايشان خبر رسيد كه لشكر اسلام به
منظور تعقيب جنگ بدنبالشان افتاده در راهند. با شنيدن اين خبر مرعوب شده از
مراجعت به سوى مدينه منصرف شدند و با عجله رهسپار مكه گرديدند.
همينطور نيز
بود، زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بامر خدا لشكرى از آسيب
ديدگان جنگ تجهيز نموده بسرپرستى على (عليه السلام) بدنبال جماعت اعزام داشته
بود.
در اين جنگ اگرچه تلفات سنگينى بمسلمانان رسيد ولى در حقيقت بسود
اسلام تمام شد. و مخصوصاً از اين رو كه دو طرف متخاصم وقتيكه دست از جنگ
برداشتند بيكديگر وعده دادند كه سال ديگر همان وقت در بدر جنگ ديگرى برپا
نمايند پيغمبر با جمعى از ياران خود سر موعد در بدر حاضر شدند ولى كفار از حضور
سر باز زدند.
پس از اين جنگ مسلمانان بوضع حاضر خود سر و سامان بهترى دادند
و در داخل شبه جزيره جز منطقه مكه و طائف از هر سوى پيشرفت مىكردند.
3 -
جنگ خندق:
جنگ سومى كه كفار عرب با پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
كردهاند و آخرين جنگى بود كه برهبرى هل مكه واقع شد و جنگ سختى بود، جنگ خندق
و جنگ احزاب ناميده مىشود.
پس از جنگ احد سران مكه در رأس آنها ابوسفيان
قرار داشت در فكر بودند كه آخرين ضربت كارى را بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) وارد ساخته نور اسلام را به كلى خاموش كنند. براى اين منظور قبائل
عرب را تحريك كرده بهمكارى و كمك خود دعوت مىكردند. طوائف يهود نيز با اينكه
با اسلام پيمان عدم تعرض بسته بودند پنهانى دامن باين آتش مىزدند و بالاخره
پيمان خود را نقض كرده با كفار پيمان همكارى بستند.
در نتيجه سال پنجم هجرت
لشكرى سنگين از قريش و قبائل متفرقه عرب و طوائف يهود با ساز و برگ كامل بسوى
مدينه تاختند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه قبلا از تصميم
دشمن اطلاع بافته بود با ياران خود به مشاورده پرداخت. پس از گفتگوى زياد با
شاره سلمان فارسى كه يكى از صحابه گرام بود دور شهر مدينه خندقى كندند و در
داخل شهر متحصن شدند، و لشكر دشمن پس از اينكه بمدينه رسيدند راهى بداخل شهر
نيافته ناگزير شهر را محاصره كردند و به همان نحو بجنگ پرداختند و محاصره و جنگ
مدتى به طول انجاميد. در اين جنگ بود كه عمرو بن عبدود كه يكى از ناميترين
سواران و مشهورترين شجاعان عرب بود بدست على (عليه السلام) كشته شد. بالاخره در
اثر باد و سرما و خسته شدن اعراب از طول محاصره و اختلاف و جدائى كه ميان يهود
و عرب افتاد؛ محاصره در هم شكست و لشكر كفار از دور مدينه متفرق شدند.
4 -
جنگ خيبر:
پس از جنگ خندق كه محركين اصلى آن يهود بوده و با كفار عرب همكارى
كرده علناً پيمان خود را با اسلام نقض كرده بودند. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم) بامر خدا بگوشمالى طوائف يهود كه در مدينه بودند پرداخت و جنگهائى
كرد كه همه با فتح و ظفر مسلمانان خاتمه يافت. مهمترين اين جنگها جنگ خيبر بود.
يهود خيبر قلعهاى مستحكمى در دست داشتند و عده قابل توجه و جنگجويان زبردست و
ساز و برگ كافى در اختيارشان بود.
در اين جنگ على (عليه السلام) مرحب خيبرى
پهلوان نامى يهود را كشته لشكر يهود را متفرق ساخت و پس از آن بسوى قلعه تاخته
در قلعه را كنده با لشكر اسلام داخل قلعه گرديد و پرچم فتح را بر فراز آن
باهتزاز درآورده و با همين جنگها كه در سال پنجم هجرت خاتمه يافت كار يهود و
حجاز يكسره شد.
دعوت ملوك و سلاطين
در سال ششم هجرت پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) نامههائى بملوك و سلاطين و فرمانروايان مانند شاه
ايران و قيصر روم و سلطان مصر و نجاشى حبشه نوشته آنان را باسلام دعوت فرمود.
گروهى از نصارى و مجوس بذمه اسلام درآمدند؛ و آنحضرت با كفار مكه پيمان عدم
تعرض بست و از جمله شرايط آن اين بود كه كفار بمسلمانى در مكه هستند آزار و
شكنجه ندهند و دشمنان اسلام را بضرر مسلمانان يارى نكنند.
ولى كفار مكه پس
از چندى پيمان را نقض نمودند؛ و در اثر آن پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) تصميم به فتح مكه گرفت و سال ششم هجرت با 10 هزار بمكه تاخته مكه را بدون
جنگ و خونريزى فتح نمود و بتهاى بسيارى كه در خانه كعبه بود همه را سرنگون
ساخته و شكست.
عموم اهل مكه اسلام را پذيرفتند؛ و سران مكه را كه در ظرف 20
سال آنهمه دشمنى باوى نموده رفتارهاى غيرانسانى در حق او و پيروانش روا داشته
بودند احضار فرموده بى آنكه كمترين تندى و ترشروئى كند با نهايت بزرگوارى همه
را مشمول عفو خود قرار داد.
5 - جنگ حنين:
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) پس از فتح مكه بتصفيه اطراف كه شهر طائف نيز از آن جمله بود پرداخت
و جنگهاى متعددى با اعراب كرد كه يكى از آنها جنگ حنين مىباشد.
جنگ حنين
يكى از جنگهاى مهم پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است. اين جنگ در
وادى حنين كمى پس از فتح مكه با طائفه هوازن اتفاق افتاد لشكر اسلام با دوازده
هزار مرد جنگى در مقابل هوازن كه چندين هزار سوار بودند ايستاد و جنگ سختى ميان
آنان درگرفت.
هوازن ر ابتداى جنگ شكست فاحشى بمسلمانان دادند بطورى كه جز
على (عليه السلام) كه پرچم اسلام را در دست داشت و پيشاپيش پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) مىجنگيد و چند نفر انگشت شمار؛ همه فرار كردند ولى پس
از ساعتى چند؛ اول انصار و پس از آن ساير مسلمانان بمراكز خود بازگشته با جنگ
سختى كه نمودند دشمن را شكست دادند.
در اين جنگ 5 هزار اسير بدست لشكر
اسلام افتاده بود ولى بنا بدرخواست پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
مسلمانان همه اسيران را آزاد كردند و چند نفرى كه ناراضى بودند آنحضرت نصيب
آنانرا با پول خريدارى نموده آزاد فرمود.
6 - جنگ تبوك:
پيغمبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم) در سال نهم هجرت بقصد جنگ با روم لشكرى بتبوك كشيد
(تبوك جائى است در مرز ميان حجاز و شام) زيرا شايع شده بود كه قيصر روم در آن
حدود از روميها و اعراب لشكرى تمركز مىدهد و جنگ موته نيز پيش از آن با روم در
همان حدود اتفاق افتاده و منجر بشهادت سرداران اسلام: جعفر بن ابيطالب و زيد
ابن حارثه و عبدالله بن رواحه شده بود.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) با 30 هزار لشكر متوجه تبوك شد ولى با رسيدن لشكر اسلام جماعتى كه آنجا
بودند متفرق شده بودند.
سه روز در تبوك توقف نموده بقضيه آن نواحى پرداخت و
پس از آن بمدينه مراجعت فرمود.
جنگهاى اسلامى ديگر:
پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) جز جنگهائى كه نامبرده شد در مدت 10 سال توقف خود در
مدينه تقريباً 80 جنگ بزرگ و كوچك ديگر نيز كرده است و تقريباً در يك چهارم
آنها خود حضرت شخصاً شركت نموده است.
در جنگهائى كه شركت مىنمود بى آنكه
مانند ساير فرماندهان در پناهگاهى قرار گرفته فرمان هجوم و كشتار دهد خود نيز
دوش بدوش سربازان در حملهها شركت مىكرد ولى هرگز اتفاق نيفتاد كه بقتل كسى
مباشرت كند.
نظرى بشخصيت معنوى پيغمبر اكرم (صلىالله عليه وآله)
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) طبق مدارك تاريخى قطعى در محيطى پرورش
يافته بود. كه پستترين محيط زندگى و كانون جهالت و فساد و رذائل اخلاقى بود.
در چنين محيطى بى آنكه از آموزش و پرورش علمى خود برخوردار شود روزگار كودكى و
جوانى خود را گذرانيده بود.
آنحضرت اگرچه هرگز بت نپرستيد و با شيوههاى
خلاف انسانيت آلوده نگشت، ولى در ميان چنان مردمى بود و بهيچوجه زندگى عادى وى
چنان آينده پرغوغائى را نشان نمىداد. و راستى از يتيمى تهيدست - درس نخوانده
چشم و گوش بسته؛ باور كردنى نبود.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
روزگارى را بهمين وضع گذرانيده تا شبى از شبها كه با همان آرامش ضمير و ذهن
خالى مشغول عبادت بود بطور ناگهانى شخصيت ديگرى يافت.
شخصيت درونى خاموش وى
بيك شخصيت آسمانى تبديل شد، افكار و عقائد هزاران ساله جامعه بشرى را خرافى
دانست و روش و آئين جهانيان را با واقعبينى خود، ظالمانه و ستمكارانه ديد.
گذشته و آينده جهان را بهم پيوند داده راه سعادت بشر را تشخيص داده چشم و گوش
آنحضرت عوض شد، و جز حق و حقيقت نديد و نشنيد و زبانش بسخن خدائى و گفتار
آسمانى و حكمت و موعظت باز شد و روحيه درونى كه در محيط ناچيز سوداگرى و داد و
ستد، سرگرم اصلاح كارهاى روزمره بود پر و بال باز كرده بصدد اصلاح جهان و
جهانيان و واژگون ساختن سازمان هزاران ساله گمراهى و ستمگرى بشر برآمد، و براى
احياء حق و حقيقت يكه و تنها قيام نمود و آنهمه نيروهاى جهانى درهم فشرده و
دهشتناك مخالف را بهيچ شمرد. در معارف الهيه سخن گفت؛ و همه حقايق هستى را از
يگانگى آفريدگار جهان استنتاج كرد.
اخلاق عاليه انسانى را ببهترين وجهى
تشريح فرمود و روابط آنها را كشف و روشن نمود و خودش بآنچه بيان مىكرد پيش از
هر كس معتقد بود، و بهر چه تحريص و ترغيب مىنمود اول خودش عمل مىكرد.
شرايع و احكامى آورد كه مشتمل بر يك سلسله عبادتها و پرستشهائى است كه با
زيباترين صورتى مقام بندگى را در برابر عظمت و كبرياى خداى يگانه نشان مىدهد.
قوانين ديگر حقوقى و جزائى آورد كه بهمه مسائل مورد نياز جامعه بشرى پاسخ كافى
مىدهد قوانينى كه با همديگ ارتباط كامل دارد و بر اساس توحيد و احترام اخلاق
عاليه انسانى استوار است.
مجموعه قوانينى كه آنحضرن آورده است اعم از
عبادات و معاملات چنان وسيع و پردامنه مىباشد كه بهمه مسائل زندگى فردى و
اجتماعى كه در جهان بشريت مىتوان فرض كرد و نيازمندىهاى گوناگون كه با گذشت
زمان پيش مىآيد رسيدگى كرده دستور تشخيص مىدهد.
آنحضرت قوانين دين خود را
جهانى و هميشگى مىداند يعنى معتقد است كه دين وى مىتواند نيازمندىهاى دنيوى
و اخروى همه جامعههاى بشرى را براى هميشه رفع نمايد و مردم بايد براى تأمين
سعادت خود همين روش را اتخاذ كنند البته حضرت اين سخن را بيهوده و بدون مطالعه
نفرموده است بلكه پس از بررسى آفرينش و پيش بينى آينده جهان انسانيت باين نتيجه
رسيده است. و به عبارت ديگر پس از آنكه:
اولا توافق و هم آهنگى كامل را
ميان قوانين خود و آفرينش جسمى و روحى انسان روشن ساخت.
ثانياً تحولاتى را
كه در آينده واقع خواهد شد و صدمات را كه به جامعه مسلمان خواهد رسيد بطور كلى
در نظر گرفته، پس از آن حكم بدوام و ابديت و احكام دين خود نموده است.
پيشگوئىهائى كه با مدارك قطعى از آنحضرت بما رسيده، اوضاع و احوال عمومى پس از
رحلت خود را تا زمانهاى بسيار دورى تشريح نموده است.
آنحضرت اصول اين معارف
و شرايط را بطور پراكنده در قرآن براى عموم تلاوت كرده كه فصاحت و بلاغت
حيرتآور آن فصحاء عرب را كه فرمانروايان كشور بلاغت بودند بزانو درآورده و
افكار دانشمندان جهان را متحير ساخته است.
اينهمه كارها را در مدت بيست و
سه سال انجام داده كه سيزده سال آنرا در زير شكنجه و آزار و كارشكنى طاقت فرساى
كفار مكه گذرانيده و ده سال آنراهم با جنگ و لشكركشى و مبارزه خارجى با دشمنان
علنى و مبارزه داخلى با منافقان و كارشكنان و اداره امور مسلمانان و اصلاح
عقايد و اخلاق و اعمال آنان و هزاران گرفتارى ديگر بسر برده است.
آنحضرت
اينهمه راه را با يك تصميم خللناپذير كه به پيروى حق و زنده كردن آن داشت
پيمود؛ نظر واقع بين او تنها با حق آشنا بود و وقعى بخلاف حق نمىگذاشت اگرچه
موافق با منافع خودش يا با تمايلات و احساسات عمومى بود. آنچه را حق دانست
پذيرفت و ديگر رد نكرد و آنچه را باطل دانست رد كرد و هرگز نپذيرفت.
شخصيت
روحى آنحضرت فوق العاده بود:
اگر با نظر انصاف كمترين تأمل در مطالب فصل
گذشته نمائيم ترديد نخواهيم داشت كه پيدايش چنين شخصيتى در چنان اوضاع و شرائط،
جز خرق عادت و اعجاز نبوده و بجز تأييد خاص خدائى سببى نداشته است.
از
اينروى خداى متعال در كلام خود بارها از امى بودن و يتيمى و تهيدستى پيشين
آنحضرت يادآورى مىكند و شخصيتى را كه بوى عطا فرموده يك معجزه آسمانى شمرده با
آن بحقانيت دعوتش احتجاج مىكند چنانچه مىفرمايد:
الم
يجدك يتيماً فاوى و وجدك ضالاً فهدى و وجدك عائلاً فاغنى.
مگر يتيمى نبودى كه خدايت جا و پناه داد؟ و نيازمندى نبودى كه خدايت بى نياز
كرد؟ و گمنامى نبودى كه خدايت نام و نشان بخشيد35.
و نيز مىفرمايد:
و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا
تخلطه بيمينك.
تو پيش از پيامبرى و نزول قرآن به
خواندن و نوشتن آشنا نبودى36.
و
باز مىفرمايد:
و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبد
نافأتوا بسوره من مثله.
و اگر در آنچه بر بنده
خود؛ محمد كه در محيط نادانى و فساد بزرگ شده و تعليم و تربيت نديده) فرستاديم
شك داريد سورهاى مانند آن بياوريد37.