آموزش دين

علامه سيد محمد حسين طباطبائى‏(ره)
 تلفيق و تنظيم : سيد مهدى آيت‏اللهى (دادور)

- ۲ -


مقايسه اسلام با روشهاى ديگر اجتماعى:

چنانچه بروشهاى جوامع مترقى جهان با دقت نظر كنيم بخوبى متوجه مى‏شويم كه پيشرفت علمى و صنعتى اين جوامع اگرچه چشم خرد را خيره ساخته و قدرت و نيروى آنها به ماه و مريخ دست انداخته و تشكيلات كشورى آنها انسانرا غرق حيرت نموده است؛ ولى همين روشهاى مترقى با پيشرفت قابل ستايش خود درهاى تيره‏بختى را بروى جهان بشريت گشوده و در مدتى كمتر از ربع قرن دو بار جهان را به خاك و خون كشانيده و ميليون‏ها بيگناه را بباد فنا داده است؛ و اكنون نيز با جنگ جهانى سوم كه فرمان نابودى بشر را بدست دارد جهانيان را تهديد مى‏كند.
همين روشها است كه از نخستين روز پيدايش خود بنام بشر دوستى و آزادى بخشى، نشان بردكى بر پيشانى بقيه ملل جهان زده و چهار قاره بزرگ دنيا را بزنجير استعمار بسته تسليم بى قيد و شرط قاره اروپا نموده و يك گروه ناچيز را بر مال و جان و عرض صدها ميليون بيگناه حكومت مطلقه داده است.
البته قابل انكار نيست كه ملتهاى مترقى در محيط خود از نعمتها و لذائذ مادى برخوردارند و به بسيارى از آرزوهاى انسانى چون عدالت اجتماعى و پيشرفت‏هاى فرهنگى و صنعتى و غيره رسيده‏اند؛ اما بدبختيها و تيره‏روزى‏هاى بيشمار دامنگيرشان شده كه مهمترين آنها عبارت است از كشمكش‏هاى بين‏المللى و خونريزى‏هاى همگانى و هر لحظه هم آينده جهان را در معرض حوادثى شومتر و تلختر از گذشته قرار مى‏دهند.
بديهى است كه اينهمه ميوه‏هاى تلخ و شيرين محصول درخت مدنيت و نتيجه مستقيم روش زندگى اين ملتهاو جامعه‏ها است كه بظاهر راه ترقى مى‏پيمايند.
لكن بايد دانست كه ميوه‏هاى شيرين آن كه بشر از آن بهره‏مند شده و جامعه را سعادتمند ساخته است از يك رشته اخلاق پسنديده مانند راستگوئى و درستكارى و وظيفه‏شناسى و خيرخواهى و فداكارى اين ملتها سرچشمه گرفته است نه تنها از قانون، زيرا همان قوانين ميان ملتهاى عقب افتاده آسيا و آفريقا نيز وجود دارد در حاليكه روزبروز بر پستى و بدبختى آنها افزوده مى‏شود.
و اما ميوه‏هاى تلخ اين درخت كه كام بشر را تلخ و ناگوار ساخته و تيره‏روزى و بدبختى ببار آورده و خود اين ملتهاى مترقى را نيز مانند ديگران بسوى نابودى مى‏كشاند از يك رشته اخلاق ناپسند مانند حرص و طمع و بى انصافى و بى رحمى و نخوت و غرور و گردن كشى سرچشمه مى‏گيرد.
اگر در دستورهاى دين مقدس اسلام بدقت نظر كنيم متوجه مى‏شويم كه اسلام به بخش اول از اين صفات امر مى‏كند و از قسم دوم نهى مى‏فرمايد و بطور كلى بسوى هر كار حق و صوابى كه صلاح انسانيست در آن است دعوت كرده و آنرا پايه تربيت خود قرار مى‏دهد؛ و از هر كار ناحق و ناصوابيكه زندگى آرام بشر را مختل مى‏سازد (اگر چه صلاح قوم و ملت خاصى را در برداشته باشد) برحذر مى‏دارد.
نتيجه
از بيانات گذشته چند مطلب زير نتيجه‏گيرى مى‏شود:
1 - روش اسلام از هر روش اجتماعى ديگر پسنديده‏تر و بحال بشريت سودمندتر است ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون سوره روم آيه 3.
2 - نقطه‏هاى روشن و ميوه‏هاى شيرين مدنيت امروزى جهان همه و همه از بركات آيين مقدس اسلام و آثار زنده مواديست كه از اين دين پاك بدست غريبها افتاده است؛ زيرا اسلام قرنها پيش از آنكه آثار تمدن غرب ظاهر و نمايان شود مردم را بسوى همانمواد اخلاقى دعوت مى‏كرده است كه غربيها در عمل كردن بآنها از ما پيشى گرفته‏اند.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در بستر مرگ به مردم مى‏فرمود مبادا طورى رفتار كنيد كه ديگران در عمل به قرآن بر شما پيشى گيرند.
3 - طبق دستور اسلام بايد هدف اصلى را در اخلاق قرار داد و قوانين را بر اساس آن بنا نهاد، زيرا فراموش كردن اخلاق پسنديده و وضع قوانين تنها بمنظور منافع مادى، جامعه مردم را بتدريج بماديت متوجه ساخته معنويت را كه تنها وجه برترى انسان بر ديگر حيوانات است از دستشان مى‏گيرد و بجاى آن خوى درندگى چون گرگ و پلنگ و چرندگى چون گاو گوسفند را جانشين مى‏سازد؛ و از همين جهت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود بعث لاتمم مكارم الاخلاق يعنى هدف اصلى من تربيت اخلاقى مردم مى‏باشد.

اسلام در پيشرفت خود بوسائل غيرطبيعى دست نمى‏زند

وسائل غيرطبيعى كه ريشه ثابتى در طبيعت ندارد محكوم بشكست است و دير يا زود از ميان مى‏رود. دست زدن باين وسائل غيرطبيعى در آيينى مانند اسلام كه مى‏خواهد براى هميشه در ميان بشر حكومت نمايد درست نيست.
بهمين سبب دين اسلام در پيشرفت خود هرگز بزور متوسل نشده است، و اينكه بعضى گفته‏اند: دين اسلام دين شمشير است در حقيقت ظاهر جنگهاى صدر اسلام بغلط افتاده و كوركورانه باين قضاوت گرفتار شده‏اند؛ زيرا دينى كه بر اساس علم و ايمان پايه گذارى شده از آن برتر است كه براى پيشرفت مقاصد عالى خود و ايجاد ايمان در دلهاى مردم بشمشير متوسل شود (به فلسفه وجهاد در اسلام مراجعه شود) و نيز به همين سبب اسلام براى پيشرفت خواسته‏هاى خود راه نيرنگ و دروغ‏پردازى و شعبده بازى‏هاى سياسى را نپيموده است.
زيرا اسلام هدفى جز زنده شدن حق و مردن باطل ندارد. و پيمودن راه باطل براى رسيدن به حق، خود سبب از بين رفتن حق است.
خداى متعال در كلام خود مى‏فرمايد خدا ستمكاران و بدكاران و كسانيكه حق را مى‏پوشانند و مخفى مى‏كنند بمقاصد خود نمى‏رساند.

تبليغ و دعوت

اسلام براى هدايت مردم و گسترش حق راهى را انتخاب كرده كه با فطرت و آفرينش انسان موافق و سازگار است و آن؛ راه تبليغ و دعوت است كه با روشن نمودن حقايق؛ غريزه واقع‏بينى و سعادت خواهى بشر را بيدار نموده او را بآسانى بدست حق مى‏سپارد.
اين روش يعنى تبليغ و دعوت شويه‏اى است كه همه پيامبران الهى آن را بكار برده‏اند در اسلام كه خاتم اديان و مجهزتر از همه مى‏باشد حد اعلاى آن بكار رفته است و بر همه مسلمانان واجب كرده كه اين راه را عملى ساخته در نشر و توسعه دين كوتاهى نكنند.
خداى متعال پيامبر خود را مخاطب ساخته مى‏فرمايد: بگو راه من و پيروان من اين است كه با بصيرت كامل مردم را بسوى خدا دعوت كنيم. سوره يوسف آيه 108.
روش تبليغ - از آيه گذشته برمى‏آيد كه: بايد عوت و تبليغ با بينائى كامل انجام گيرد، در نتيجه بايد اولا مبلغ مسائل دينى مورد تبليغ را بداند و ثانياً بروش تبليغ و شرائط و آداب آن كاملا آشنا باشد. البته شرائط و آداب تبليغ بسيار است مانند خوش خلقى و خوشروئى و وقار و سنگينى و بردبارى و احترام بحق و انصاف؛ ولى مهمترين آنها دو چيز است: علم و عمل، زيرا آنكه بدون علم تبليغ مى‏كند چون حقيقت امر را نمى‏داند مانند تبليغ كنندگان باطل از پايمال شدن حق و گمراهى مردم باك ندارد، و كسيكه بعلم خود عمل نمى‏كند در حقيقت آنچه را كه با گفته خود امر مى‏كند با عمل خود تكذيب مى‏نمايد و آنچه را با گفته‏هاى خود مى‏ستايد با كردار خود از آن بيزارى مى‏جويد. كسيكه ديگران را بچيزى دعوت مى‏كند و خود نمى‏كند؛ مانند كسى است كه چيزى را با يكدست پيش مى‏كشد و با دست ديگر پس مى‏زند.
خداوند در كلام خويش مى‏فرمايد: آيا مردم را بنيكى امر و خود را فراموش مى‏كنيد؟ سوره بقره، آيه 44.
امام هشتم (عليه السلام) فرموده است كه مردم را با گفتار و كردار دعوت كنيد با گفتار تنها.

آموزش و پرورش در اسلام:

اسلام جهل و نادانى را نكوهش مى‏كند و علم و دانتش را مى‏ستايد و پيروان خود را بكسب علم و فضيلت تشويق مى‏نمايد.
در حاليكه كتابهاى دينى ديگر از تفكر آزاد و بررسى سخنان مخالفان خود نهى مى‏كنند كتاب آسمنى اسلام بپذيرفتن حق اگرچه از مخالف شنيده شود امر مى‏كند، و با بشر از راه استدلال و بحث آزاد سخن مى‏گويد، و مردم را بتفكر در آفرينش آسمان و زمين و آنچه در آنهاست و آفرينش انسان و تاريخ پيشينيان و گردش جهان طبيعت دعوت مى‏كند. و گذشته از اينها تاكيد مى‏كند كه در پس پرده حس و ماوراء جهان طبيعت بكنجكاوى پردازند.
آيات قرآن و رواياتيكه راجع باين موضوع از پيغمبر گرامى و جانشينان آن حضرت رسيده از شما بيرون است؛ بقدرى پيغمبر اكرم طلب علم را مهم شمرده است كه فرموده:
طلب علم بر هر مسلمانى لازم و واجب است.

دو شاهكار مهم در تعليمات اسلام:

هر يك از روشهاى اجتماعى كه در جامعه‏هاى مخالف بشرى جارى بوده يا مى‏باشد يكرشته از اسرار نهانى در بردارد كه اگر بر عامه مردم روشن شود برياست كارگردانان جامعه و خواسته‏هاى شهوى آنان ضربه‏هائى وارد مى‏آورد و از آن جهت است كه آنان پيوسته حقايقى را از عامه پوشيده مى‏دارند، و علت اين مطلب ا نست كه بسيارى از مطالب و مقررات ساخته مغز خود آنها است؛ و چون مخالف عقل و صلاح اجتماع و افراد مى‏باشد مى‏ترسند كه اگر كشف شود سيل اعتراض برويشان جارى گردد و منافعشان بخطر افتد.
بهمين جهت كليساى مسيحيت و مراكز روحانى ديگر اديان بمردم اجازه تفكر آزاد نمى‏دهند، بلكه حق تعبير و توضيح معارف دينى و بيانات كتاب مذهبى را از خصائص خويش مى‏دانند؛ و بر مردم است كه هر چه آنان مى‏گويند بى چون و چرا و بدون بحث و كنجكاوى (آزاد) بپذيرند.
همين روش است كه به بسيارى از روشهاى دينى لطمه وارد ساخته است و روش كنونى مسيحيت شاهدى صادق بر اين گفتار است.
ولى چون اسلام بحقانيت خود اطمينان و اعتماد دارد و هيچگونه نقطه مبهم و تاريكى در راه خود نمى‏بيند برخلاف همه روشهاى مذهبى و غير مذهبى ديگر:
1 - هيچ مطلب حقى را پوشيده نمى‏دارد و پيروان خويش نيز اجازه نمى‏دهد كه حقى را بپوشانند زيرا شرايع اين دين پاك بر طبق قانون فطرت و آفرينش تنظيم شده و هيچ چيز آن از ناحيه حق و حقيقت قابل تكذيب نيست.
در اسلام كتمان حقايق از گناهان بزرگ معرفى شده است و خداى متعال در كلام خود آنانكه حق را كتمان مى‏كنند لعنت كرده بر آنان صريحاً لعنت مى‏فرستد (سوره بقره آيه 146)
2 - پيروان خود را امر فرموده كه درباره حقايق و معارف آزادانه بتفكر پردازند و در هر جا كه كوچكترين ابهامى براى آنان پيدا شد توقف نمايد و قدم پيش نگذارند تا پيوسته ايمان روشنشان از گزند تاريكى شك و شبهه محفوظ بماند و چنانچه گرفتار شبهه و ترديدى شوند با كمال انصاف و حق جوئى در رفع آن بكوشند و آزادانه بحل آن بپردازند.
خداى متعال مى‏فرمايد:
از چيزيكه براى تو روشن نيست پيروى مكن. سوره اسراء آيه 36.

خودارى از تفكر آزاد اظهار حق:

درك حقايق از راه فكر و انديشه و پذيرفتن آنها گرانبهاترين محصولى است كه دستگاه انسانيت توليد مى‏كند و يگانه سبب امتياز انسان بر ساير حيوانات و پايه شرافت و افتخار اوست، و هرگز حس انسان دوستى و غريزه واقع‏بينى اجازه نخواهد داد كه با تحميل افكار تقليدى؛ آزادى فكر از انسان سلب شود يا با پنهان داشتن حقايق غقل او گمراه گردد و در نتيجه؛ افكار خدائى از كار انداخته شود. ولى از اين حقيقت نيز نبايد غفلت كرد كه در جائيكه انسان استعداد فهم حقيقتى را ندارد يا بواسطه سرسختى و لجبازى طرف؛ اميدى به پيشرفت حقيقت نيست و اظهار آن بضرر مالى يا جانى يا عرضى انسان كشيده خواهد شد غريزه واقع‏بينى و انسان دوستى بعكس حكومت مى‏كند؛ و براى اينكه ساحت حقايق تقديس و احترام شود دستگاه انسانيت از خطر گمراهى خطرهاى ديگر مالى و جانى و عرضى محفوظ بماند پرده‏پوشى حقايق را ايجاب مى‏نمايد.
ائمه اهل بيت در اخبار زيادى مردم را از فكر كردن در پاره‏اى از حقايق كه افراد انسان استعداد فهم آنها را ندارند بشدت نهى نموده‏اند.
خداى متعال در دو مورد از كلام خود كتمان حق را در مورد تقيه مجاز مى‏شمرد (سوره آل عمران آيه 28؛ سوره نحل آيه 106).
نتيجه
اسلام در چند مورد پوشيده ماندن حق و حقيقت را بى مانع بلكه لازم مى‏شمارد:
1 - مورد تقيه و آن جائى است كه اميدى به پيشرفت حق نبوده در اظهار آن خوف خطر مالى يا جانى يا عرضى باشد.
2 - جائيكه حق براى كسى مفهوم نباشد و اظهار آن موجب گمراهى او شود يا باعث استهزاء و اهانت نسبت بساحت مقدس حق گردد.
3 - جائيكه تفكر آزاد بواسطه نبودن استعداد، حق را وارونه جلوه دهد و موجب گمراهى شود.

خدمات اسلام در حيات اجتماعى

حفظ منافع افراد و رفع اختلافات:

از بحثهاى گذشته روشت شد كه آئين مقدس اسلام يك روش كامل اجتماعى است . بديهى است كه سعادت كامل يك جامعه و بزرگترين آرزوى افراد اينست كه منافع حياتى آنان را تأمين گردد و از كشمكش‏ها و تجاوزهائى كه زندگى و صفاى آنرا تهديد مى‏كند بقدر امكان جلوگيرى شود تا با خيال آرام در شاهراه تكامل بسير خويش ادامه دهند.
منتهاى آرزوى غريزى يك فرد انسان اينست كه در سايه واقع‏بينى در زندگى خود سلامت جسمى و روحى داشته باشد و در حدود امكان مناسبترين خوراك و پوشاك و مسكن را بدست آورد، و با تشكيل خانواده بآرزوهاى جوانى و پيرى خود نائل شود؛ و زندگى آرامى داشته پيوسته در ايمنى و سلامتى بسر برده، و بالاخره در شاهراه انسانيت بدون هيچ مزاحمى بسعى و كوشش خود ادامه داده و از تكامل برخوردار شود.
يك جامعه بشرى نيز نسبت بافراد اجزاء خود آرزوئى بالاتر از اين ندارد اسلام باين آرزوى فردى و اجتمائى جامه عمل پوشانيده زيرا روشى را بجامعه بشرى عرضه داشته كه بر اثر پذيرش آن در شعاع واقع‏بينى منافع حياتى افراد محفوظ و اختلافاتشان رفع خواهد شد.

روش اسلام و پايه اساسى آن

اسلام نخستين توجه خود را بسوى واقع‏بينى انسان عطف نموده است زيرا اين روش پاك، مى‏خواهد انسان تربيت كند نه يك حيوان زبان بسته‏اى كه آرزوئى جز شكم پرورى و جفت‏گيرى ندارد. انسان يك موجود زنده‏اى است كه علاوه بر عواطف و احساسات با نيروى خرد واقع‏بين مبهز مى‏باشد.
انسان بر طبق فطرت يعنى دستگاه واقع‏بينى دست نخورده خود درك مى‏كند كه وى جزئى از اجزاء جهان آفرينش است و مانند ساير اجزاء جهان آفرينش بماوراء طبيعت يعنى بيك حيات و قدرت و علم نامتناهى بستگى داشته خرد نيز آفريده و پرورده اوست. بهمين جهت اسلام روش خود را روى پايه توحيد گذاشته است و كسى را كه خدا پرست نيست انسان واقعى نمى‏شمارد.
مراد از توحيد در اينجا اعتقاد بيگانگى خداوندى است كه بوسيله دين خود انسان را بسوى سعادت دعوت مى‏كند و روزى هم حساب كارهاى او را رسيده پاداش مناسب خواهد داد.
خداى تعالى در كلام خود مى‏فرمايد: كسانيكه از، حيد بى خبرند مانند چارپايان بلكه گمراه‏ترند از آنان مى‏باشند. سوره فرقان آيه 44. توحيد بمعنائى كه گفته شد نخستين پايه و تكيه‏گاه اساسى اسلام است.
پايه دوم اسلام، اخلاق پسنديده است كه بر توحيد استوار گرديده است زيرا از يكطرف اگر انسان باخلاقى كه مناسب با عقيده توحيد است متصف نشود، ايمان پاكش محفوظ نخواهد ماند. و از طرف ديگر چنانكه گذشت قوانين و مقررات هر چند هم مترقى باشد هرگز قادر نيست جامعه‏اى را كه انحطاط اخلاقى دارد اداره كند.
از اينروى در اسلام يك رشته اخلاقى كه مناسب با عقيده توحيد مى‏باشد مانند انسان دوستى؛ نرم دلى، عفت و عدالت و نظاير اينها براى جامعه بشرى تنظيم شده كه ضامن اجراء عقيده توحيد و هم پاسبان قوانين و مقررات جاريه هستند.
اخلاق از نظر تأثيرى كه در سعادت جامعه دارد در درجه دوم اهميت قرار گرفته، چنانكه توحيد در درجه اول اهميت مى‏باشد.
اسلام پس از استوار ساختن پايه توحيد و اخلاق يك سلسله قوانين وضع نموده است كه با اخلاق ارتباط دارند؛ يعنى مقررات نامبرده از اخلاق پسنديده سرچشمه مى‏گيرد و اخلاق پسنديده نيز با اين تقويت مى‏شود و همين قوانين و مقررات است كه منافع حياتى جامعه را حفظ و اختلافات را از ميان مردم بر مى‏دارد.

اختلافات جامعه:

اختلافات بشرى كه رشته اتحاد و اتفاق را از هم مى‏گسلد و نظام اجتماع را مختل مى‏سازد و بر دو گونه است:
1 - اختلافاتى كه اتفاقاً بر اثر تماس خصوصى دو فرد پيش مى‏آيد مانند نزاعى كه ميان دو نفر در سر موضوع معينى اتفاق مى‏افتد و رفع آن بدست سازمان قضائى است.
2 - اختلافاتى كه طبعاً جامعه را بدو دسته مختلف تقسيم مى‏كند و كمترين مسامحه در بسط و گسترش عدالت اجتماعى؛ يكدسته را بر دسته ديگر مسلط مى‏سازد و محصول سعى و كوشش دسته ناتوان را بتوانا اختصاص مى‏دهد چنانكه طبقه حاكم و محكوم، و طبقه ثروتمند و فقير و طبقه زن و مرد، و طبقه كارگر و كارفرما در جامعه‏هاى مترقى و غير دينى بهمين شكل زندگى مى‏كنند، و پيوسته نيرومندان يك طبقه؛ ناتوانان و زيردستان خود را استشمار مى‏نمايند.

روش كلى اسلام در حفظ منافع و رفع اختلافات:

اسلام بطور كلى سعادت جامعه را كه مرهون حفظ منافع مردم و رفع اختلافاتشان مى‏باشد با دو چيز تأمين مى‏كند.
1 - امتيازات طبقاتى را بكلى لغو نموده و از ارزش انداخته است باين معنى كه افراد در جامعه اسلامى، با هم برادر و برابرند و هرگز كسى حق ندارد باستناد ثروت يا نيروى ديگرى از نيروهاى اجتماعى بر ديگران برترى جويد؛ و آنان را خوار و سبك شمرده از آنان فروتنى و كرنش بخواهد؛ يا بواسطه سمت مخصوص خود از پاره‏اى از وظائف سنگين اجتماع معاف شود، يا مصونيت پيدا كرده در برابر گناهى كه مى‏كند مجازات نشود. سرپرست جامعه در اجراء قوانين و مقررات حكمش نافذ است و همگى بايد در مقابل او سر تعظيم فرود آورند و باو احترام گزارند.
ولى در كارها و اغراض شخصى خود نبايد توقع داشته باشد كه ديگران در برابرش سر فرود آوردند يا هر چه كند حق اعتراض و خرده‏گيرى باو نداشته باشند يا بپاس اينكه سرپرست و فرمانرواى جماعت است، از پاره‏اى از وظائف عمومى معاف باشد و همچنين يك فرد ثروتمند نمى‏تواند ثروت را مايه افتخار خود قرار داده به پشتيبانى ثروت خود مستمندان و زيردستان را بكوبد؛ و نيز فرمانروايان جامعه حق ندارند از او طرفدارى كرده هر سخن بيهوده او را بحقوق مسلم فقيران مقدم دارند.
و نيز اسلام هرگز اجازه نمى‏دهد كه در هيچ طبقه‏اى فرد توانا بدون استحقاق بر ناتوان؛ حكومت مطلقه نمايد خداى متعال در كلام خود مى‏فرمايد: پيروان اسلام همه با هم برادر و برابرند (سوره حجرات آيه 10).
و نيز مى‏فرمايد:
دين خدا تابع آرزوها و خواسته‏هاى شما (اهل كتاب و مسلمانان) نيست؛ هر كس كار خلافى انجام دهد مجازات خواهد شد. (سوره نساء آيه 122).
البته يكرشته اختصاصات، مانند اطاعت از پيشوايان دين و احترام والدين و مانند اينها در دين اسلام هست كه در اين مورد مساوات نيست و فقط وظائفى است مخصوص بيك طبقه بنفع طبقه ديگر ولى در اين مورد هم كسيكه اين حكم بنفع او شده است؛ نمى‏تواند بر ديگران برترى جسته مقام خود را برخ آنان بكشد.
آرى چون انسان فطرة غريزه امتيازطلبى دارد، اسلام بدون اينكه اين غريزه فطرى را بكشد يك مورد عملى براى آن در نظر گرفته است و آن تقوى است.
در اسلام ارزش واقعى از پرهيزگارى است و چون طرف حساب تقوى، خداى تعالى مى‏باشد اين مايه امتياز هر چه بيشتر شود مزاحمتى پديد نخواهد آورد برخلاف امتياز طبقاتى كه بزرگترين عامل فساد جامعه و نيرومندترين سبب تزاحم افراد مى‏باشد.
در نظر اسلام يك فقير پرهيزكار بر گروهى ثروتمند ناپرهيزكار برترى دارد و يكزن پرهيزكار از صدها مرد بى بند و بار بهتر است.
خداوند متعال مى‏فرمايد:
اى مردم ما شما را از يك نر و ماده (مرد و زن) آفريديم، هيچگونه تفاوتى در ريشه آفرينش و گوهر خلقت نداريد، و شما را گروه گروه و دسته دسته كرديم كه همديگر را شناخته اجتماعات متشكلى بوجود آوريد، هر كه از شما پرهيزكارتر است پيش خدا گرامى‏تر مى‏باشد (سوره حجرات آيه 13).
و باز مى‏فرمايد:
من كار و كوشش هيچ يك از شما را ضايع نمى‏گردانم مرد باشد يا زن همه از يك نوع بوده و انسانند (سوره آل عمران آيه 195).
2 - با ملاحظه اينكه همه افراد در انسانيت و عضويت اجتماع شريكند و كار و كوشش همگى محترم است قوانينى وضع نموده كه منافع هر كس در سايه آن معين مى‏گردد و قهراً راه تعدى و كشمكشهاى اجتماعى خودبخود بسته مى‏شود.
اين مقررات با در نظر گرفتن اصل اولى بطورى تنظيم شده كه فاصله طبقات مختلف جامعه راتا آخرين حدى كه ممكن است از ميان برداشته دورها را بهم نزديك مى‏كند.
با اين بيان روش اختصاصى اسلام در حفظ منافع افراد و رفع اختلافات اجتماعى بطور اختصار و اجمال روشن مى‏شود.

مبارزه اسلام با اختلاف و دشمنى‏ها:

اختلافاتيكه در ديگر طبقات جامعه طبعاً بوجود مى‏آيد مثل طبقه رعيت و حاكم، خادم و مخدوم و كارگر و كارفرما از دو راه است:
1 - تعدى يكى بر حقوق ديگرى مثل آنكه كارفرما مزد كارگر را ندهد يا مخدومى مقررى خادم و نوكر را بطور كامل نپردازد يا در حق او احجاف و بى انصافى نمايد يا حاكم در حق يكى از رعايا حكمى ظالمانه اجراء نمايد.
اسلام براى حل اين مشكل، مقررات فراوانى وضع فرموده كه با اجراء آنها حقوق حقه هر كس محفوظ مى‏ماند؛ و هر فردى بحقوق از دست رفته خود مى‏رسد.
براى اينكار بهر فردى از اجتماع اجازه داده است كه هر كه باو تعدى كرد (گرچه حاكم و فرماندار وقت باشد) بقاضى شكايت برده و دادخواهى نمايد.
در ايام خلافت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) يكى از مسلمانان با آنحضرت اختلافاتى پيدا كرده نزد قاضى دادخواهى كرد آن حضرت مانند يكى از مردم عادى پيش قاضى (كه خود نصب كرده بود) حاضر شده و محاكمه انجام گرفت، تعجب اينجاست كه حضرت از قاضى خواست كه بين او و خصمش در رفتار به هيچوجه فرقى نگذارد.
2 - گردنفرازى فردى نيرومند بر فردى ضعيف و زيردست مانند اينكه كارفرمائى كارگران خود را خوار شمارد يا مخدومى نوكرهاى خود را پيش خود ايستاده نگهدارد. يا آنان در برابر خويش بكرنش و تعظيم وادارد؛ يا حاكم حق اعتراض و دادخواهى را از رعيت سلب نمايد.
چون اينگونه رفتارها جنبه پرستش غير خدا را دارد اسلام بشدت از آنها جلوگيرى مى‏كند و اكيداً نهى مى‏نمايد. در اسلام هيچ مافوقى حق ندارد از زيردستان خود بيش از انجام وظيفه توقعى داشته باشد يا بر آنان بزرگى و عظمت بفروشد.
در اسلام دستورهاى اخلاقى فراوانى است كه مردم را بدرستى و صفا و عدالت و حسن خلق دعوت مى‏كند.
مراعات عهد و پيمان و تشويق نيكو كاران و خدمتگزاران و مجازات بد كاران و دورى از معاشرت با نااهلان و بدان را بسيار سفارش مينمايد.
اينها يك رشته از اخلاق پسنديده است كه اگر از جامعه‏اى رخت بر بندد آنجامعه راه بدبختى را پيش ميگيرد و در دره هولناك انحطاط و بد بختى دو جهانى سقوط ميكند.
بى اعتنائى و عمل نكردن كسى با اين باين قوانين ممكن است بصورت ظاهر نفع نا چيزى براى او داشته باشد ولى از طرف ديگر محيطى نا پاك و هولناك بوجود ميآورد كه همين منافع نا چيز را از دستش گرفته و سودهاى بسيار ديگرى را نيز از وى سلب مينمايد و اين فرد مانند كسى است كه آجرهاى زير بنا را يكى يكى بكند و بر فراز آن بنا ساختمانى تازه بسازد كه با اين كار خود در ويرانى بنا مى‏كوشد.

يك وسيله عمومى براى رفع اختلافات

اسلام به پيروان خود دستور داده كه بنفع اجتماع فكر كنند و از خودخواهى پرهيز كرده نفع خود را در نفع جامعه اسلامى مى‏بينند و ضرر اجتماع را ضرر خود بدانند.
يكفرد مسلمان بايد اول مسلمان واقعى باشد بعد يكفرد تاجر يا كشاورز يا صنعتگر يا كارگر، و نيز فردى كه مى‏خواهد تشكيل خانواده بدهد اول بايد مسلمان باشد سپس تصميم خود را عملى سازد خلاصه دست بهر كارى كه مى‏خواهد بزند؛ و هر مقام و منصبى كه مى‏خواهد اختيار نمايد دين و ايمان صحيح لازم است.
چنين كسى در هر كار و براى هر تصميمى نخست مصالح و منافع اسلام و مسلمين را در نظر مى‏گيرد سپس مصلحت خويشتن را و هرگز بكارى كه ضرر اسلام و مسلمانان در آنست اگرچه بنفع خودش هم باشد اقدام نمى‏نمايد.
و البته معلوم است كه اگر چنين فكرى در جامعه شيوع پيدا كند هرگز بين افراد آن جامعه اختلافى پيدا نخواهد شد خداوند متعال مى‏فرمايد و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا سوره آل عمران آيه 103 و نيز مى‏فرمايد: و ان هذا صراطى مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله سوره انعام آيه 153 و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: مسلمانان بايد برادر هم باشند و در برابر بيگانگان نيروى واحدى تشكيل دهند.

نماز و روزه حج يا وسيله رفع اختلافات

يكى از افتخارات اسلام مسأله عبادت است و آن اينست كه مردم مذاهب ديگر مانند يهود و نصارى طبق دستور دينى خود در غير معبدهاى عمومى از عبادت محرومند و از نظر قانون مذهبى جز در كليساها و معابد خود نمى‏توانند عبادتى انجام دهند و نماز بخوانند.
ولى در اسلام اين محدوديت برداشته شده است و هر مسلمانى موظف است كه وظيفه عبادى خود را در هر حال كه باشد انجام دهد؛ در مسجد باشد يا نه؛ در جامعه مسلمانان باشد يا در بلاد كفر؛ در ميان مردم باشد يا تنها؛ در حال تندرستى باشد يا در بستر بيمارى.
بالجمله در هر حال بايد عبادت خود را مناسب آنحال انجام دهد و اين خود يكى از اسرار موفقيت اسلام است، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: براى من همه روى زمين معبد و پرستشگاه است بهمين مناسبت شارع اسلام نماز و روزه و حج را در مرحله اول، فردى قرار داده باين معنى كه از هر فرد انجام آنها را خواسته و موقوف بحضور جماعت ندانسته، ولى در مرحله دوم فوائد اجتماعى آن عبادات را هم از نظر دور نداشته و جنبه اجتماعى به آنها داده است.
مثلاً در نماز كه انسان بوسيله آن بندگى و نياز خود را در برابر پروردگار خويش مجسم مى‏دارد حضور در جماعت بطور استحباب تشريع شده و سنت قرار گرفته است.
و نيز در روزه كه براى رياضت فرد تشريع شده و بايد هر فرد مسلمان سالى يكماه روزها از خوردن و آشاميدن و آميزش جنسى خوددارى كند و باينوسيله روح پرهيزكارى و تقوى را در خود ايجاد نمايد با اينكه وظيفه فردى است و هيچ گونه جنبه اجتماعى ندارد، ولى روز اول شوال را بشكرانه انجام وظيفه ماه مبارك رمضان عيد گرفته مسلمانان وظيفه دارند كه نماز فطر را با جماعت بخوانند.
همچنين در حج كه بوسيله آن اجابت دعوت خدائى و ترك علائق مادى و توجه بساحت قدس ربوبى مجسم مى‏شود. با اينكه عبادتى فردى است ولى چون محل پرستش نقطه معين است قهراً مسلمانان جهان در يك جا جمع شده از حال يكديگر باخبر مى‏شوند. علاوه بر اين روز دهم ذى حجه كه قسمتى از اعمال حج در آن روز انجام مى‏شود عيد اسلامى قرار داده شده كه مسلمانان موظفند در يكجا جمع شده نماز عيد را بجماعت بخوانند.
اين اجتماعاتى كه در اسلام مقرر شده بهترين وسيله براى رفع اختلافات طبقات است، زيرا مؤثرترين راه براى آنكه اختلافات طبقاتى را ريشه كن كند؛ از بين بردن بدانديشى بيكديگر است؛ و اين خاصيت در پرستش دسته جمعى حق بر وجه اكمل موجود است زيرا كسيكه عبادت خدا را با اخلاص انجام مى‏دهد جز با خدا با كسى سر و كار ندارد، و درهاى رحمت پروردگارى بروى همه باز است و خزانه بى پايان نعمت او تمام شدنى نيست، و ساحت قرب او بى آنكه مزاحمتى پديد آيد همگى را بخود مى‏پذيرد. و در نتيجه انس و الفت و مهر و محبتى كه بواسطه اجتماع در هنگام عبادت در مردم پديد مى‏آيد براى رفع اختلاف و كدورت نيكوترين وسيله است.
همه مى‏دانيم كه معارف آئين پاك اسلام بر سه بخش كلى منقسم مى‏گردد: اصول دين؛ اخلاق؛ فروع فقهيه.
و نيز روشن است كه اصول دين يعنى ريشه و پايه‏هاى اصلى دين سه اصل است كه انسان با نداشتن يكى از آنها از دين خارج مى‏شود:
1 - توحيد يعنى اعتقاد بيگانگى خداى جهان عزوجل.
2 - اعتقاد بنبوت پيامبران خدا كه آخرشان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏باشد.
3 - ايمان بمعاد يعنى اعتقاد باينكه خداى متعال همه را پس از مرگ زنده نموده بحساب اعمالشان رسيدگى فرموده نيكوكاران را پاداش نيك خواهد داد و بدكاران را بسزاى كردار و رفتارشان خواهد رسانيد.
دو اصل ديگر بسه اصل نام برده ملحق مى‏باشد كه از مسلمات مذهب شيعه است و انسان با نداشتن اعتقاد بآنها از مذهب شيعه خارج مى‏شود اگرچه از اسلام بيرون نيست: 1 - امامت 2 - عدل.

عقائد : 1 - توحيد

اثبات صانع

انسان وقتى كه غريزه واقع‏بينى را بكار انداخت بهر گوشه و كنار جهان آفرينش كه نگاه كند دلائل فراوانى بر وجود پروردگار و آفريننده جهان مى‏بيند، زيرا انسان با غريزه واقع‏بينى خود درك مى‏كند كه هر يك از اين آفريده‏ها كه از نعمت هستى برخوردارند و هر كدام در هستى خود خواه ناخواه راهى معين مى‏پيمايد و پس از چندى جاى خود را بديگران مى‏دهند، هرگز نقدى هستى را خودشان بخودشان ارزانى نداشتند و راه منظمى را كه مى‏پيمايند خودشان براى خودشان اختراع نكرده‏اند و كمترين مداخله‏اى در ايجاد و تنظيم خط سير هستى خود ندارند.
زيرا خود انسان و انسانيت خاصيت‏هاى انسانى را براى خود اختيار و انتخاب نكرده بلكه انان آفريده شده و خاصيتهاى انسانى بوى ارزانى شده است همچنين غريزه واقع‏بينى انسان نمى‏پذيرد كه اينهمه اشياء خودبخود و از راه اتفاق بوجود آمده باشد و نظامى كه در هستى دارند سرسرى و بدون حساب پيدا شده باشند در صورتيكه وجدان انسان چنين اتفاق را در چند آجر پاره‏اى كه منظماً رويهم چيده شده باشد نمى‏پذيرد اينست كه غريزه واقع‏بينى انسان اعلام مى‏دارد كه جهان هستى حتماً تكيه‏گاهى دارد كه منبع هستى و ايجاد كننده و باقى نگهدارنده جهان است و آن هستى بى پايان و منبع علم و قدرت، خدا است كه نظام هستى از درياى وجود او سرچشمه مى‏گيرد.
چنانكه خداى متعال مى‏فرمايد:
الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى سوره طه آيه 50.
خلاصه ترجمه: خداى جهان كسى است كه بهر چيز آفرينش و ساخت مخصوص آنرا ارزانى داشت و پس از آن براه زندگى و بقا رهبرى فرمود.
بواسطه همين غريزه تا آنجا كه تاريخ نشان مى‏دهد پيوسته اكثريت جامعه انسانى خدائى براى جهان معتقد بوده و غير از اسلام ساير اديان هم مانند نصرانيت و يهوديت و مجوسيت و بودائيها در اين باره همعقيده و همداستان‏اند و كسانيكه منكر وجود صانع مى‏باشند دليلى بر نفى ندارند و هرگز نخواهند داشت بلكه در حقيقت مى‏گويند دليل بر وجود صانع نداريم و نمى‏گويند بر عدمش داريم.
مرد مادى مى‏گويد:
نمى‏دانم نمى‏گويد: نيست و بعبارت ديگر يكنفر مادى مردد است نه منكر.
خداى متعال در كلام خود باين معنى اشاره نموده مى‏فرمايد:
و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون سوره جاثيه آيه 24.
خلاصه ترجمه: گويند زندگى ما همين زندگى محسوس جهان است كه يكى مى‏ميرد و ديگرى زنده مى‏شود و با مرور زمان از ميان مى‏رويم (ديگر پس پرده خبرى نيست) اين افراد باين گفته خود يقين ندارند.

بحث از مبدء آفرينش فطرى است:

انسان با غريزه خدادادى خود هر پديده و حادثه‏اى را كه مشاهده مى‏كند از علت و سبب پيدايش آن جستجو مى‏نمايد، و هرگز احتمال نمى‏دهد كه خودبخود و بدون سبب (اتفاقا) بوجود آمده باشد. راننده‏اى كه ماشين وى از حركت باز نمايد پائين آمده از جائيكه گمان خرابى مى‏برد بازديد مى‏كند تا سبب توقف را پيدا كند و هرگز باور ندارد كه ماشين با وجود آمادگى كامل كه براى حركت دارد بى جهت توقف كند و زمانيكه مى‏خواهد ماشين را بحركت در آورد از وسائلى كه در ماشين براى حركت تعبيه شده استفاده مينمايد و هرگز باميد اتفاق نمى‏نشيند.
انسان اگر گرسنه شود بفكر نان ميافتد و وقتيكه تشنه ميشود پى آب ميرود و اگر احساس سرما كرد رفع نيازمندى خود را در لباس يا مثلاً آتش ميداند و هيچگاه بدلگرمى اتفاق آرامش نمى‏يابد.
كسيكه ميخواهد ساختمانى بنا كند طبعاً به تهيه لوازم ساختمان و بنا و عمله ميپردازد و كمترين اميدى ندارد كه خواسته وى خود بخود بوجود آيد.
تا بشر بوده كوهها، جنگلها و درياهاى پهناورهم در روى زمين باوى بوده‏اند. هميشه خورشيد و ماه و ستارگان فروزان را با حركت منظم و دائمى آنها درآسمان ديده است.
با اينهمه دانشمندان جهان با تكاپوى خستگى‏ناپذير علمى خود پيوسته از علل و اسباب پيدايش اين موجودات و پديدهاى شگفت‏انگيز بحث مى‏نمايند و هرگز نمى‏گويند تا ما بوده‏ايم آنها را بهمان حال ديده‏ايم؛ پس خودبخود بوجود آمده‏اند.
همين غريزه كنجكاوى و بحث از علل و اسباب انسان را وادار مى‏كند كه از پيدايش جهان آفرينش و نظام شگفت‏انگيز آن كنجكاوى نمايد و اينكه آيا اين جهان پهناور كه همه اجزاء آن بهمدبگر مربوط و پيوسته است و در حقيقت يك پديده بزرگى است، خودبخود بوجود آمده يا از جاى ديگرى مايه و هستى مى‏گيرد؟
و آيا اين نظام حيرت‏انگيزى كه طبق قوانين ثابت و استثناناپذير در مجموع جهان و در هر گوشه كنار آن جارى است و هر چيز را بسوى هدف و مقصد ويژه خودش رهبرى مى‏كند از ناحيه قدرت و علم بى پايانى اجراء و اداره مى‏شود يا از روى تصادف و اتفاق پيدا شده است؟

خداشناسى و ملل:

چنانكه مى‏دانيم در عصر حاضر اكثريت روى زمين ديندارند و به خدائى كه جهان را آفريده معتقدند و آن را پرستش مى‏كنند.
بشر ديروزى نيز حال بشر امروزى را داشته؛ و تا جائيكه تاريخ نشان مى‏دهد اكثريت افراد بشر ديندار بوده و خدائى براى جهان آفرينش اثبات مى‏كرده‏اند. اگرچه در ميان جامعه‏هاى خداشناس و متدين اختلاف نظر نيز وجود داشته است و هر قومى مبدء آفرينش را با اوصاف مخصوصى توصيف نموده‏اند وليكن در اصل مطلب، اتفاق كلمه داشته‏اند حتى در باستانى‏ترين آثار كه از بشر اولى كشف شده نشانه‏هائى از وجود دين و خداشناسى يافت مى‏شود و علايمى در دست است كه آنان بماوراء طبيعت اعتقاد و ايمان داشته‏اند.
و حتى در قاره‏هاى تازه مانند آمريكا و استراليا و جزاير دوردست قاره قديم كه در قرنهاى اخير كشف شده اهالى بومى خداشناس بوده و بااختلاف سليقه‏ها مبدئى براى جهان آفرينش اثبات مى‏كرده‏اند با اينكه تاريخ ارتباط آنان با دنياى قديم هرگز بدست نيامده است.
تأمل در اين مطلب كه اعتقاد به خدا هميشه در ميان بشر بوده روشن مى‏كند كه خداشناسى فطرى انسان است و بشر با فطرت خدادادى خود خدائى براى آفرينش جهان اثبات مى‏كند. قرآن كريم باين خاصيت فطرى انسان اشاره كرده مى‏فرمايد:
و لئن سألتهم من خلقهم ليقولن الله.
اگر از آنان بپرسى چه كسى آنان را آفريده است؟ البته خواهند گفت: خدا9.
و نيز مى‏فرمايد:
و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله.
و اگر از آنها بپرسى آفريدگار آسمانها و زمين كيست؟ البته خواهند گفت: خدا10.

اثر اين كنجكاوى در زندگى انسان

اگر انسان باين پرسشها كه در خصوص آفريدگار جهان و پديد آورنده نظام واحد آن كه باقتضاء غريزه براى وى جلوه‏گر مى‏شود پاسخ مثبت داده مبدء فناناپذيرى براى پيدايش جهان و گردش نظام شگفت‏آور آن اثبات كرده همه چيز را باراده شكست‏ناپذير وى كه متكى به قدرت و علم بى پايان اوست ارتباط داده است.
در نتيجه يكنوع دلگرمى و اميدوارى سراسر وجودش را خواهد گرفت و در سختيها و دشواريهائى كه در مسير زندگى با آنها برخورد مى‏كند و در مشكلاتى كه راه هر گونه چاره‏جوئى را بروى وى مى‏بندد هيچگاه دچار نوميدى مطلق نخواهد شد زيرا مى‏داند كه زمام هر علت و سببى هر چه نيرومند هم باشد بدست تواناى خداى بزرگ است و همه چيز زير فرمان اوست.
چنين كسى هرگز باسباب و علل؛ تسليم مطلق نمى‏شود و گاهيكه اوضاع جهان بكام وى پيش مى‏رود مغرور نگشته و باد در دماغ نمى‏اندازد و موقعيت حقيقى خود و جهان را فراموش نمى‏كند زيرا مى‏داند كه اسباب و علل ظاهرى سر خود نيستند و طبق فرمانى كه از پيشگاه خداى متعال دريافت مى‏كنند پيش مى‏روند و بالاخره چنين انسانى درك مى‏كند كه در جهان هستى جز خداى بزرگ بچيز ديگرى نبايد سر تعظيم فرود آورد و نسبت بهيچ فرمانى جز فرمان وى نبايد تسليم مطلق شد.
ولى كسيكه بپرسشهاى نامبرده پاسخ منفى داد از آن اميدوارى و واقع‏بينى و بالاخره از اين بلند طبعى و شجاعت فطرى برخوردار نيست.
از اينجا است كه مى‏بينم در ملتهائى كه روح ماديت غلبه دارد روزبروز انتحار و خودكشى زيادتر مى‏شود و كسانيكه همه دلبستگى‏شان باسباب و علل حسى است با كوچكترين اوضاع نامساعد از سعادت خود نوميد شده بزندگى خود خاتمه مى‏دهند ولى كسانيكه از نعمت خداشناسى برخوردار هستند هنگاميكه خود را در كام مرگ هم مشاهده مى‏كنند نوميدى بخود راه نمى‏دهند و باينكه خداى توانا و بينائى دارند دلگرم و اميدوار مى‏باشند.
حضرت امام حسين (عليه السلام) در آخرين ساعات زندگى خود كه از هر سو هدف تير و شمشير دشمن بود مى‏فرمود:
تنها چيزى كه اين مصيبت ناگوار را بر من آسان مى‏سازد آنست كه خدا را پيوسته ناظر اعمال خويش مى‏بينم.

روش قرآن كريم در توحيد:

اگر انسان با نهادى پاك و دلى آرام نگاهى بجهان هستى نمايد در هر گوشه و كنار آن آثار و دلايل وجود پاك آفريدگار را مشاهده خواهد كرد.
و از هر در و يوارى بثبوت اين حقيقت گواهى خواهد شنيد. چه انسان در اين جهان با هر چه روبرو مى‏شود يا پديده‏ايست كه خدا آنرا آفريده يا خاصيتى است كه خدا در آن نهاده، يا نظامى است كه بامر الهى در همه چيز جارى و حكمفرما گشته آدمى نيز يكى از همانهاست و سراپايش باين حقيقت گواهى مى‏دهد باختيارش بسته است و نه بر نامه زندگى را كه از نخستين دم پيدايش پيش مى‏گيرد بتدبير خود وضع نموده است و نه مى‏تواند اين نظام را اتفاقى و تصادفى انگاشته از هم گسيخته فرض كند. و نه مى‏تواند هستى و نظام هستى خود را بمحيطى كه در آن بوجود آمده نسبت دهد زيرا هستى محيط نامبرده و نظامى كه در آن حكومت مى‏كند ساخته و پرداخته سود آن محيط نيست و از راه اتفاق و تصادف هم بوجود نيامده است.
اينست كه انسان گريزى ندارد جز اينكه براى جهان آفرينش مبدئى اثبات كند كه پديد آورنده اشياء و پرورش دهنده آنها مى‏باشد. اوست كه هر موجودى را هستى مى‏بخشد و پس از آن در شاهراه بقا با نظام خاصى بسوى كمال مخصوص خودش هدايت مى‏نمايد.
و چون آفرينش اشياء را بهمديگر مرتبط و نظام واحدى در جهان مى‏بيند ناگزير قضاوت مى‏نمايد كه مبدء آفرينش و گرداننده نظام آن يكى بيش نيست.

چرا انسان گاهى زير بار اين حقيقت نمى‏رود؟

اين حقيقت با كمترين توجهى براى انسان روشن است و هيچگونه ابهامى در آن نيست؛ جز اينكه انسان گاهى چنان گرفتار كشمكش‏هاى زندگى مى‏شود كه تمام نيروى شعور خود را در راه مبارزه‏هاى حياتى بكار مى‏اندازد و تمام وقت خود را صرف تكاپوى زندگى مى‏نمايد ديگر كمترين مجالى براى رسيدگى باين گونه افكار پيدا نمى‏كند و در نتيجه از اين حقيقت غفلت مى‏ورزد يا اينكه مجذوب ظواهر دلفريب طبيعت شده سرگرم هوسرانى و خوشگذرانى مى‏گردد، و چون پاى بندى باين حقايق از بسيارى از بى بند و باريهاى ماديت جلوگيرى مى‏نمايد طبعاً از پى جوئى و بررسى اين حقيقت و نظائر آن سر باز مى‏زند و زير بارش نمى‏رود.
از اينجاست كه در قرآن كريم از راههاى گوناگون درباره آفرينش مخلوقات و نظامى كه در ميان آنها جارى و حكمفرماست عنايت بيشترى بذل گرديده و اقامه برهان شده است چه بيشتر مردم بويژه آنان كه شيفته ظواهر دلفريب طبيعتند و نيكبختى را در كامرانى و خوشگذرانيهاى زندگى مى‏بينند بواسطه انس بماديات و محسوسات، توانائى تفكر فلسفى و بررسى نظريات دقيق عقلى را ندارند.
ولى انسان در هر حال جزئى است از جهان آفرينش و از اجزاء ديگر جهان و از نظامهاى جزئى و كلى كه در آن حكومت مى‏كند لحظه‏اى بى نياز نيست و هر لحظه مى‏تواند ذهن خود را متوجه جهان آفرينش، و نظامى كه در آن جارى است نمايد و بوجود آفريدگار و پروردگار جهان پى ببرد.
خداى متعال در كلام خود مى‏فرمايد:
ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابه آيات لقوم يوقنون و اختلاف الليل و النهار ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح آيات لقوم يعقلون.
در آفرينش آسمانها و زمين از براى اهل ايمان آيه‏ها و نشانه‏هائى است كه آنانرا بسوى توحيد رهبرى مى‏نمايد، و در آفرينش خودتان و اينهمه جنبندگان كه در زمين پراكنده مى‏باشند علائم و آثارى است كه ارباب يقين را بيگانگى حق مى‏رساند، و در اختلافاتى كه شب و روز پيدا مى‏كنند و در نتيجه گاهى با هم برابر و گاهى از همديگر درازتر و كوتاهتر و گرمتر و سردتر مى‏شوند، و همچنين در بارانى كه خداى متعال از آسمان نازل كرده بواسطه آن زمين مرده را زنده مى‏سازد، و همچنين در متوجه ساختن و گردانيدن بادها از سوئى بسوى ديگر، دلائل و شواهد زيادى است كه صاحبان عقل و فهم را بدين حق معترف مى‏نمايد11.
توضيح و مثال:
در قرآن كريم آيات بسيارى است كه انسان را بتفكر در آفرينش آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و زمين و كوهها و درياها و نبات و حيوان و انسان دعوت مى‏كند و نظام شگفت آورى را كه در هر يك از اين انواع، حكومت مى‏كتند گوشزد مى‏فرمايد.
براستى نيز دستگاه آفرينش و نظامى كه فعاليت‏هاى گوناگون جهان را به سوى هدفهاى آفرينش و آرمانهاى هستى پيش ميراند بسيار شگفت آور و حيرت‏بخش است.
دانه گندم يا هسته بادامى كه از زمين روئيده بوته‏اى داراى سنبل يا درختى ميوه دار مى‏شود. و از آندم كه در شكم خاك قرار مى‏گيرد و پس از آن شكافته شده نوك سبزى بيرون مى‏دهد و ريشه سفيد خود را بدل خاك مى‏فرستد تا وقتيكه بسر منزل مقصود برسد سازمانهائى بس بزرگ و پهناور بكار مى‏افتد كه عقل از مشاهده عظمت و وسعت آن متحير مى‏شود.
ستارگان آسمان و خورشيد درخشان و ماه تابان و زمين هر كدام با حركت‏هاى وضعى و انتقالى و قواى نهفته خود و همچنين نيروهاى اسرارآميزى كه در آن دانه يا هسته وديعه گذارده شده است و فصول سال و اوضاع جوى و ابر و باران و باد و روزها و شبها در پيدايش يك بوته گندم مثلا كار مى‏كنند و اين پديده تازه را كه در مهد پرورش خود خوابانيده‏اند مانند دايه‏ها و پرستارها دست بدست مى‏گردانند تا به آخرين مرحله رشد و نمو خود برسد.
و همچنين پيدايش يك نوزاد انسانى كه بسى پيچيده‏تر از يك نوزاد نباتى يا پديده ديگرى است محصول مليون‏ها بلكه ملياردها سال فعاليت پيچيده و منظم دستگاه آفرينش مى‏باشد.
گردش زندگى روزمره يك انسان گذشته از ارتباطاتى كه در خارج از وجود خود با جهان آفرينش دارد از يك نظام شگفت آورى در داخل وجودش سرچشمه مى‏گيرد كه قرنهاى متمادى است افمار تيزبين دانشمندان جهان سرگرم تماشاى ظواهر آن مى‏باشد و هر روز پرده‏اى تازه از روى اسرار آن برداشته مى‏شود و هنوز هم معلوماتشان در برابر مجهولات بسى ناچيز است.

راه خداشناسى از نظر قرآن:

كودك شيرخوارى كه در دست به پستان مادر زده آنرا براى نوشيدن شير ميمكد راستى شير را مى‏خواهد و نيز اگر چيزى را با دست خود برداشته براى خوردن آنرا بسوى دهان خود مى‏برد هدف اصلى او خوردنى است و چنانچه ديد اشتباه كرده و چيزى كه برداشته خوردنى نيست بدور مى‏افكند.
بهمين ترتيب انسان هر مقصدى را كه تعقيب مى‏كند واقع امر را مى‏خواهد و هرگاه براى وى روشن شود كه اشتباه كرده و راه خطا پيموده از اشتباه و خطاى خود دلتنگ مى‏شود و بر رنج بيهوده‏اى كه در راه مقصد، اشتباه كشيده تأسف مى‏خورد و بالاخره انسان پيوسته از اشتباه و خطا مى‏پرهيزد و تا مى‏تواند براى رسيدن بواقع كوشش مى‏نمايد.
از اينجا براى ما روشن مى‏شود كه انسان بحسب فطرت و غريزه، واقع‏بين است يعنى خواه ناخواه هميشه در جستجوى واقع و پيرو حق مى‏باشد و اين خوى غريزى را از كسى ياد نگرفته و از جائى نياموخته است.
انسان اگر گاهى سرسختى نشان داده زيربار حق نمى‏رود، از اين راه است كه گرفتار خطا و اشتباه گرديده و حق و صواب براى وى روشن نشده است و اگر روشن مى‏شد راه خطا نمى‏پيمود.
و گاهى نيز انسان در اثر هوى پرستى و هوسرانى گرفتار يكنوع بيمارى روانى مى‏شود كه مزه شيرين حق در كامش تلخ مى‏نمايد آنوقت با اينكه حق را مى‏شناسد پيروى نمى‏كند و با اينكه بحقانيت حق و اينكه بايد از آن پيروى كرد اعتراف دارد از متابعت آن سر باز مى‏زند.
چنانكه بسيار اتفاق مى‏افتد كه انسان در اثر اعتياد بچيزهاى مضر و زيان بخش غريزه انسانى خود را (كه دفع خطر و فرار از ضرر است) پايمال مى‏كند و بكاريكه مى‏داند زيان بخش است اقدام مى‏نمايد (مثل معتادين بدخانيات و الكل و مخدرات).
قرآن كريم انسان را بواقع بينى و پيروى حق دعوت مى‏كند و در اين باره اصرار و پافشارى زياد مى‏نمايد و با بيانهاى گوناگون از مردم درخواست مى‏كند كه غريزه واقع‏بينى و پيروى حق را در خود زنده نگهدارند.
خداى متعال مى‏فرمايد:
فماذا بعد الحق الا الضلال.
پس از حق جز گمراهى چيزى نيست12.
و مى‏فرمايد:
والعصر ان الانسان لفى الخسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
غير از مردمان با ايمان كه داراى عمل صالح هستند و از حق پيروى كرده و يكديگر را بپافشارى در حق سفارش مى‏كنند همه مردم زيانكارند13.
و روشن است كه اينهمه سفارش خدائى براى اينست كه انسان اگر غريزه واقع‏بينى خود را زنده نگه ندارد و در پيروى حق و حقيقت نكوشد پايبند سعادت و كاميابى خود نخواهد بود و هر گفتار و كردار هوس‏آميز و خوش آيند را دنبال خواهد كرد و گرفتار پندارهاى پوچ و افكار خرافى خواهد شد و آنوقت است كه مانند يك حيوان چهارپا از راه خود (كه سرمايه انسانى است) بدور افتاده قربانى هوى و هوس و بى بند بارى و نادانى خود خواهد گرديد.
خداى متعال مى‏فرمايد:
أرأيت من اتخذ الهه هويه أفانت تكون عليه وكيلاً ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلاً.
درباره كسانيكه هواى نفس خود را پرستش مى‏كنند چگونه فكر مى‏كنى؟ آيا فكر مى‏كنى مى‏توانى آنها را اصلاح و تربيت نمائى؟ آيا گمان مى‏برى كه بيشتر آنان مى‏شنوند يا مى‏فهمند؟ نه، آنان مانند چهارپايان هستند كه نه سخن حق را مى‏شنوند و نه مى‏فهمند بلكه از چهارپايان نيز گمراه‏ترند14.
البته وقتيكه غريزه واقع‏بينى انسان زنده شد و خوى پيروى حق در وى شروع بفعاليت نمود حقائق يكى پس از ديگرى براى وى جلوه خواهد كرد و هر حق و حقيقتى را كه يافت با آغوش باز خواهد پذيرفت و هر روز يك قدم تازه‏اى در راه سعادت و نيكبختى برخواهد داشت.

خداى متعال داراى همه صفات كمال است:

كمال چيست؟
يك باب خانه وقتى كامل است كه همه نيازمندى‏هاى زندگى يك خانواده را در بر داشته باشد چنانكه اطاقهاى كافى براى نشستن و پذيرائى مهمان و آشپزخانه براى طبخ غذا و نيز روشوئى و منبع آب و غيره را شامل باشد و هر اندازه كه اين لوازم را فاقد باشد بهمان مقدار ناقص است.
همچنين اگر يكفرد انسان آنچه را كه در سازمان وجودى يك انسان طبيعى مورد نياز است دارا باشد كامل خواهد بود و اگر از اين جمله يكى را فاقد باشد مثلاً دست يا پا يا چشم نداشته باشد از همان جهت ناقص است.
بنابر آنچه دانسته شد صفت كمال چيزى است كه نوعى از نيازمندى‏هاى هستى را رفع نمايد و نقص را برطرف سازد مانند صفت علم كه تاريكى جهل را رفع نموده معلوم را براى عالم روشن مى‏سازد، و مانند قدرت كه مقاصد و خواسته‏هاى شخصى را كه داراى قدرت است و براى وى امكان‏پذير مى‏سازد و او را بآنها مسلط مى‏نمايد و مانند صفت حيات و احاطه و غير آنها.
وجدان ما قضاوت مى‏كند كه آفريدگار جهان (يعنى كسيكه هستى جهان و جهانيان از وى سرچشمه مى‏گيرد و هر نيازى را كه فرض شود او رفع مى‏نمايد و هر نعمت و كمال را او ارزنى ميدارد) همه صفات كمال را داراست زيرا از نظر واقع‏بينى هرگز نمى‏توان تصور كرد كسى بتواند نعمتى را كه خود ندارد بديگران ببخشد و نقصى را كه خود گرفتار آنست از ديگران رفع نمايد خداى متعال نيز در كلام خود خويش را بهمه صفات كمال مى‏ستايد و از هر نقص خود را منزه و پاك معرفى مى‏نمايد:
هو و ربك الغنى ذوالرحمه.
تنها او است كه دارا و بى‏نياز مطلق است و نياز هر نيازمندى را رفع مى‏كند15.
و باز مى‏فرمايد:
الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى.
نيكوترين و زيباترين صفات از خدائى است كه غير از او خدائى نيست16.
(اوست كه زنده و دانا و بينا و شنوا و توانا و آفريدگار و بى نياز است) پس بايد خداى متعال را داراى تمام صفات كمال؛ و ساحت مقدس او را از هر صفت نقص پاك و منزه دانست زيرا اگر نقص داشت از همان جهت نيازمند بود و خدائى بالاتر از او مى‏بايست كه نيازمندى او را رفع كند سبحانه و تعالى عما يشركون.

توحيد و يگانگى

لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا.
اگر جز خداى يگانه خدايان در آسمان و زمين (در جهان) وجود داشتند جهان خراب و تباه مى‏شد17.
توضيح: اگر خدايان چندى در جهان حكومت مى‏كردند و چنانكه بت پرستان مى‏گويند هر بخش جهان را خداى جداگانه اداره مى‏كرد و زمين و آسمان و دريا و جنگل هر كدام براى خود خدائى داشت، بواسطه اختلاف خدايان در هر جاى جهان نظم جداگانه‏اى برقرار مى‏شد و درين صورت ناگزير كار جهان بفساد و تباهى مى‏كشيد با اينكه مى‏بينيم همه افراد جهان با هم بستگى و هم آهنگى كامل دارند و همگى يك دستگاه را تشكيل مى‏دهند بنابراين بايد گفت كه پروردگار و آفريننده جهان يكى بيش نيست.
و نبايد تصور كرد كه چون خدايان مقروض عاقل مى‏باشند و مى‏دانند كه اختلافشان جهان را بسوى تباهى و فساد مى‏كشد هرگز با هم اختلاف نمى‏كنند. زيرا در اينصورت همه آنها در كار يكديگر مؤثر خواهند بود و هر يك بواسطه اينكه محتاج موافقت و اذن ديگران است به تنهائى نمى‏تواند هيچ كارى را انجام دهد، با آنكه بايد خدا منزه از احتياج باشد.

وجود و قدرت و علم خداى متعال

مشاهده اجزاء بهم پيوسته اين جهان پهناور و گردش عمومى حيرت‏انگيز آن و نظامهاى جزئى خيره كننده و مرتبط بهم كه در هر گوشه و كنار آن در جريان است و در نتيجه هر يك از انواع پديده‏ها بسوى هدف خاص و مقصد ويژه خود با نهايت نظم و ترتيب در سير و حركت مى‏باشد، براى هر انسان خردمند روشن مى‏سازد كه جهان هستى و هر چه در آنست در وجود و بقاء خود از يك وجود و مقام فناناپذيرى سرچشمه مى‏گيرد كه با قدرت بيكران و علم بى پايان خود جهان و جهانيان را آفريده است و هر يك از آفريده‏هاى خود را مهد پرورش قرار داده با عنايت و خاص خود بسوى مقصد كماليش سوق مى‏دهد. اوست كه هستى‏اش فناناپذير است و بهر چيز توانا و دانا مى‏باشد.
خداى متعال در كلام خود مى‏فرمايد:
له ملك السماوات و الارض يحيى و يميت و هو على كل شى‏ء قدير هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى‏ء عليم.
ملك و فرمانروائى مطلق آسمانها و زمين از آن خدا است و او زنده مى‏كند و ميميراند، و اوست كه بهر چيز توانا است اوست كه بهر چيز از ناحيه اول و آخر و ظاهر و باطن (از هر ناحيه و جهت احاطه دارد و اوست كه بهمه چيز داناست18.

قدرت خدا

ولله ملك السماوات و الارض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شى‏ء قدير.
سلطنت حقيقى جهان فقط براى خدا است هر چه بخواهد مى‏آفريند و به همه چيز قادر و توانا است19.
توضيح: وقتى مى‏گوئيم:
فلانكس توانائى خريدن ماشين سوارى را دارد مقصدمان اينست كه آنچه را كه خريدن ماشين بدان نيازمند است (پول كافى) دارا مى‏باشد و اگر بگوئيم فلانكس توانانى برداشتن سنگ بيست منى را دارد منظورمان اينست كه نيروى برداشتن سنگ بيست منى در او موجود است.
روى هم رفته توانائى و قدرت نسبت بيك چيز داشتن وسيله لازم همان چيز است و چون هر پديده‏ئى كه در جهان هستى فرض شود نيازمندى آن در هستى و گردش زندگيش با خداى متعال رفع مى‏شود بايد گفت كه خداى متعال توانائى و قدرت همه چيز را دارد و ذات پاك اوست كه سرچشمه هستى است.

علم خدا

الا يعلم من خلق.
آيا خداوند آنچه را خود آفريده نمى‏داند20؟
توضيح: چون هر موجودى در پيدايش و هستى خود بهستى بى پايان خداى متعال تكيه زده است هرگز نمى‏شود كه ميان آن موجود و خدا حجاب و حائلى فرض نمود يا آنرا از خداوند پنهان دانست بلكه هر چيز براى او آشكار مى‏باشد و او بدرون و بيرون هر چيز مسلط و محيط است.

رحمت خدا

نيازمند ناتوانى را مى‏بينيم و باندازه توانائى خود نيازمندى او را رفع مى‏كنيم درمانده بيچاره‏ئى را دستگيرى مى‏نمائيم يا دست نابينائى را گرفته بمقصد مى‏رسانيم اينگونه كارها را مهربانى يا رحمت شمرده؛ كار پسنديده و ستوده مى‏دانيم.
كارهائيكه خداى كارساز بى نياز انجام مى‏دهد جز رحمت نمى‏تواند باشد؛ زيرا با بخشيدن نعمتهاى بيشمار خود همه را بهره‏مند مى‏سازد و با هر بخشش بى آنكه خودش بكسى نياز داشته باشد گوشه‏ئى از نيازمندى‏هاى موجودات را رفع مى‏نمايد چنانكه مى‏فرمايد:
و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها21.
و مى‏فرمايد:
رحمتى وسعت كل شى‏ء22.

ساير صفات كمال

و ربك الغنى ذوالرحمه.
خداى تو دارا و بى نياز مطلق است و بآفريده‏هاى خود مهربان مى‏باشد.
توضيح: هر خوبى و زيبائى كه در جهان هست و هر صفت كمال كه تصور كنيم نعمتى است كه خداى متعال بآفريدگان خود عطا فرموده و بآن وسيله يكى از نيازمندى‏هاى آفرينش را رفع كرده است، البته اگر خودش داراى آن كمال نبود از بخشيدن بديگران عاجز بود و خود نيز در نيازمنديها با ديگران شريك بود پس خداوند همه صفات كمال را از خود دارا است و بى اينكه كمالى از كمالات را از ديگران دريافت دارد يا دست نياز بسوى كسى دراز كند خود بهمه صفات كمال از قبيل حيات و علم و قدرت و غير آنها متصف است. و هيچ گونه صفات نقص و موجبات نيازمندى و احتياج مانند ناتوانى و نادانى و مرگ و گرفتارى و غيره، راهى بساحت پاكش ندارد.