مقايسه اسلام با روشهاى ديگر اجتماعى:
چنانچه بروشهاى جوامع مترقى جهان با دقت نظر كنيم بخوبى متوجه مىشويم كه پيشرفت
علمى و صنعتى اين جوامع اگرچه چشم خرد را خيره ساخته و قدرت و نيروى آنها به
ماه و مريخ دست انداخته و تشكيلات كشورى آنها انسانرا غرق حيرت نموده است؛ ولى
همين روشهاى مترقى با پيشرفت قابل ستايش خود درهاى تيرهبختى را بروى جهان
بشريت گشوده و در مدتى كمتر از ربع قرن دو بار جهان را به خاك و خون كشانيده و
ميليونها بيگناه را بباد فنا داده است؛ و اكنون نيز با جنگ جهانى سوم كه فرمان
نابودى بشر را بدست دارد جهانيان را تهديد مىكند.
همين روشها است كه از
نخستين روز پيدايش خود بنام بشر دوستى و آزادى بخشى، نشان بردكى بر پيشانى بقيه
ملل جهان زده و چهار قاره بزرگ دنيا را بزنجير استعمار بسته تسليم بى قيد و شرط
قاره اروپا نموده و يك گروه ناچيز را بر مال و جان و عرض صدها ميليون بيگناه
حكومت مطلقه داده است.
البته قابل انكار نيست كه ملتهاى مترقى در محيط خود
از نعمتها و لذائذ مادى برخوردارند و به بسيارى از آرزوهاى انسانى چون عدالت
اجتماعى و پيشرفتهاى فرهنگى و صنعتى و غيره رسيدهاند؛ اما بدبختيها و
تيرهروزىهاى بيشمار دامنگيرشان شده كه مهمترين آنها عبارت است از كشمكشهاى
بينالمللى و خونريزىهاى همگانى و هر لحظه هم آينده جهان را در معرض حوادثى
شومتر و تلختر از گذشته قرار مىدهند.
بديهى است كه اينهمه ميوههاى تلخ و
شيرين محصول درخت مدنيت و نتيجه مستقيم روش زندگى اين ملتهاو جامعهها است كه
بظاهر راه ترقى مىپيمايند.
لكن بايد دانست كه ميوههاى شيرين آن كه بشر از
آن بهرهمند شده و جامعه را سعادتمند ساخته است از يك رشته اخلاق پسنديده مانند
راستگوئى و درستكارى و وظيفهشناسى و خيرخواهى و فداكارى اين ملتها سرچشمه
گرفته است نه تنها از قانون، زيرا همان قوانين ميان ملتهاى عقب افتاده آسيا و
آفريقا نيز وجود دارد در حاليكه روزبروز بر پستى و بدبختى آنها افزوده مىشود.
و اما ميوههاى تلخ اين درخت كه كام بشر را تلخ و ناگوار ساخته و تيرهروزى و
بدبختى ببار آورده و خود اين ملتهاى مترقى را نيز مانند ديگران بسوى نابودى
مىكشاند از يك رشته اخلاق ناپسند مانند حرص و طمع و بى انصافى و بى رحمى و
نخوت و غرور و گردن كشى سرچشمه مىگيرد.
اگر در دستورهاى دين مقدس اسلام
بدقت نظر كنيم متوجه مىشويم كه اسلام به بخش اول از اين صفات امر مىكند و از
قسم دوم نهى مىفرمايد و بطور كلى بسوى هر كار حق و صوابى كه صلاح انسانيست در
آن است دعوت كرده و آنرا پايه تربيت خود قرار مىدهد؛ و از هر كار ناحق و
ناصوابيكه زندگى آرام بشر را مختل مىسازد (اگر چه صلاح قوم و ملت خاصى را در
برداشته باشد) برحذر مىدارد.
نتيجه
از بيانات گذشته چند مطلب زير
نتيجهگيرى مىشود:
1 - روش اسلام از هر روش اجتماعى ديگر پسنديدهتر و
بحال بشريت سودمندتر است ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا
يعلمون سوره روم آيه 3.
2 - نقطههاى روشن و ميوههاى شيرين مدنيت
امروزى جهان همه و همه از بركات آيين مقدس اسلام و آثار زنده مواديست كه از اين
دين پاك بدست غريبها افتاده است؛ زيرا اسلام قرنها پيش از آنكه آثار تمدن غرب
ظاهر و نمايان شود مردم را بسوى همانمواد اخلاقى دعوت مىكرده است كه غربيها در
عمل كردن بآنها از ما پيشى گرفتهاند.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در
بستر مرگ به مردم مىفرمود مبادا طورى رفتار كنيد كه ديگران
در عمل به قرآن بر شما پيشى گيرند.
3 - طبق دستور اسلام بايد هدف
اصلى را در اخلاق قرار داد و قوانين را بر اساس آن بنا نهاد، زيرا فراموش كردن
اخلاق پسنديده و وضع قوانين تنها بمنظور منافع مادى، جامعه مردم را بتدريج
بماديت متوجه ساخته معنويت را كه تنها وجه برترى انسان بر ديگر حيوانات است از
دستشان مىگيرد و بجاى آن خوى درندگى چون گرگ و پلنگ و چرندگى چون گاو گوسفند
را جانشين مىسازد؛ و از همين جهت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود بعث لاتمم مكارم الاخلاق يعنى هدف اصلى من
تربيت اخلاقى مردم مىباشد.
اسلام در پيشرفت خود بوسائل غيرطبيعى دست نمىزند
وسائل غيرطبيعى كه ريشه ثابتى در طبيعت ندارد محكوم بشكست است و دير يا زود از
ميان مىرود. دست زدن باين وسائل غيرطبيعى در آيينى مانند اسلام كه مىخواهد
براى هميشه در ميان بشر حكومت نمايد درست نيست.
بهمين سبب دين اسلام در
پيشرفت خود هرگز بزور متوسل نشده است، و اينكه بعضى گفتهاند:
دين اسلام دين شمشير است در حقيقت ظاهر جنگهاى صدر اسلام بغلط افتاده و
كوركورانه باين قضاوت گرفتار شدهاند؛ زيرا دينى كه بر اساس علم و ايمان پايه
گذارى شده از آن برتر است كه براى پيشرفت مقاصد عالى خود و ايجاد ايمان در
دلهاى مردم بشمشير متوسل شود (به فلسفه وجهاد در اسلام مراجعه شود) و نيز به
همين سبب اسلام براى پيشرفت خواستههاى خود راه نيرنگ و دروغپردازى و شعبده
بازىهاى سياسى را نپيموده است.
زيرا اسلام هدفى جز زنده شدن حق و مردن
باطل ندارد. و پيمودن راه باطل براى رسيدن به حق، خود سبب از بين رفتن حق است.
خداى متعال در كلام خود مىفرمايد خدا ستمكاران و بدكاران و كسانيكه حق را
مىپوشانند و مخفى مىكنند بمقاصد خود نمىرساند.
تبليغ و دعوت
اسلام براى هدايت مردم و گسترش حق راهى را انتخاب كرده كه با فطرت و آفرينش انسان
موافق و سازگار است و آن؛ راه تبليغ و دعوت است كه با روشن نمودن حقايق؛ غريزه
واقعبينى و سعادت خواهى بشر را بيدار نموده او را بآسانى بدست حق مىسپارد.
اين روش يعنى تبليغ و دعوت شويهاى است كه همه پيامبران الهى آن را بكار
بردهاند در اسلام كه خاتم اديان و مجهزتر از همه مىباشد حد اعلاى آن بكار
رفته است و بر همه مسلمانان واجب كرده كه اين راه را عملى ساخته در نشر و توسعه
دين كوتاهى نكنند.
خداى متعال پيامبر خود را مخاطب ساخته مىفرمايد:
بگو راه من و پيروان من اين است كه با بصيرت كامل مردم را بسوى خدا دعوت كنيم.
سوره يوسف آيه 108.
روش تبليغ - از آيه گذشته برمىآيد كه: بايد عوت و
تبليغ با بينائى كامل انجام گيرد، در نتيجه بايد اولا مبلغ مسائل دينى مورد
تبليغ را بداند و ثانياً بروش تبليغ و شرائط و آداب آن كاملا آشنا باشد. البته
شرائط و آداب تبليغ بسيار است مانند خوش خلقى و خوشروئى و وقار و سنگينى و
بردبارى و احترام بحق و انصاف؛ ولى مهمترين آنها دو چيز است: علم و عمل، زيرا
آنكه بدون علم تبليغ مىكند چون حقيقت امر را نمىداند مانند تبليغ كنندگان
باطل از پايمال شدن حق و گمراهى مردم باك ندارد، و كسيكه بعلم خود عمل نمىكند
در حقيقت آنچه را كه با گفته خود امر مىكند با عمل خود تكذيب مىنمايد و آنچه
را با گفتههاى خود مىستايد با كردار خود از آن بيزارى مىجويد. كسيكه ديگران
را بچيزى دعوت مىكند و خود نمىكند؛ مانند كسى است كه چيزى را با يكدست پيش
مىكشد و با دست ديگر پس مىزند.
خداوند در كلام خويش مىفرمايد:
آيا مردم را بنيكى امر و خود را فراموش مىكنيد؟ سوره بقره، آيه 44.
امام هشتم (عليه السلام) فرموده است كه مردم را با گفتار و
كردار دعوت كنيد با گفتار تنها.
آموزش و پرورش در اسلام:
اسلام جهل و نادانى را نكوهش مىكند و علم و دانتش را مىستايد و پيروان خود را
بكسب علم و فضيلت تشويق مىنمايد.
در حاليكه كتابهاى دينى ديگر از تفكر
آزاد و بررسى سخنان مخالفان خود نهى مىكنند كتاب آسمنى اسلام بپذيرفتن حق
اگرچه از مخالف شنيده شود امر مىكند، و با بشر از راه استدلال و بحث آزاد سخن
مىگويد، و مردم را بتفكر در آفرينش آسمان و زمين و آنچه در آنهاست و آفرينش
انسان و تاريخ پيشينيان و گردش جهان طبيعت دعوت مىكند. و گذشته از اينها تاكيد
مىكند كه در پس پرده حس و ماوراء جهان طبيعت بكنجكاوى پردازند.
آيات قرآن
و رواياتيكه راجع باين موضوع از پيغمبر گرامى و جانشينان آن حضرت رسيده از شما
بيرون است؛ بقدرى پيغمبر اكرم طلب علم را مهم شمرده است كه فرموده:
طلب علم
بر هر مسلمانى لازم و واجب است.
دو شاهكار مهم در تعليمات اسلام:
هر يك از روشهاى اجتماعى كه در جامعههاى مخالف بشرى جارى بوده يا مىباشد يكرشته
از اسرار نهانى در بردارد كه اگر بر عامه مردم روشن شود برياست كارگردانان
جامعه و خواستههاى شهوى آنان ضربههائى وارد مىآورد و از آن جهت است كه آنان
پيوسته حقايقى را از عامه پوشيده مىدارند، و علت اين مطلب ا نست كه بسيارى از
مطالب و مقررات ساخته مغز خود آنها است؛ و چون مخالف عقل و صلاح اجتماع و افراد
مىباشد مىترسند كه اگر كشف شود سيل اعتراض برويشان جارى گردد و منافعشان بخطر
افتد.
بهمين جهت كليساى مسيحيت و مراكز روحانى ديگر اديان بمردم اجازه تفكر
آزاد نمىدهند، بلكه حق تعبير و توضيح معارف دينى و بيانات كتاب مذهبى را از
خصائص خويش مىدانند؛ و بر مردم است كه هر چه آنان مىگويند بى چون و چرا و
بدون بحث و كنجكاوى (آزاد) بپذيرند.
همين روش است كه به بسيارى از روشهاى
دينى لطمه وارد ساخته است و روش كنونى مسيحيت شاهدى صادق بر اين گفتار است.
ولى چون اسلام بحقانيت خود اطمينان و اعتماد دارد و هيچگونه نقطه مبهم و تاريكى
در راه خود نمىبيند برخلاف همه روشهاى مذهبى و غير مذهبى ديگر:
1 - هيچ
مطلب حقى را پوشيده نمىدارد و پيروان خويش نيز اجازه نمىدهد كه حقى را
بپوشانند زيرا شرايع اين دين پاك بر طبق قانون فطرت و آفرينش تنظيم شده و هيچ
چيز آن از ناحيه حق و حقيقت قابل تكذيب نيست.
در اسلام كتمان حقايق از
گناهان بزرگ معرفى شده است و خداى متعال در كلام خود آنانكه حق را كتمان
مىكنند لعنت كرده بر آنان صريحاً لعنت مىفرستد (سوره بقره آيه 146)
2 -
پيروان خود را امر فرموده كه درباره حقايق و معارف آزادانه بتفكر پردازند و در
هر جا كه كوچكترين ابهامى براى آنان پيدا شد توقف نمايد و قدم پيش نگذارند تا
پيوسته ايمان روشنشان از گزند تاريكى شك و شبهه محفوظ بماند و چنانچه گرفتار
شبهه و ترديدى شوند با كمال انصاف و حق جوئى در رفع آن بكوشند و آزادانه بحل آن
بپردازند.
خداى متعال مىفرمايد:
از چيزيكه براى تو
روشن نيست پيروى مكن. سوره اسراء آيه 36.
خودارى از تفكر آزاد اظهار حق:
درك حقايق از راه فكر و انديشه و پذيرفتن آنها گرانبهاترين محصولى است كه دستگاه
انسانيت توليد مىكند و يگانه سبب امتياز انسان بر ساير حيوانات و پايه شرافت و
افتخار اوست، و هرگز حس انسان دوستى و غريزه واقعبينى اجازه نخواهد داد كه با
تحميل افكار تقليدى؛ آزادى فكر از انسان سلب شود يا با پنهان داشتن حقايق غقل
او گمراه گردد و در نتيجه؛ افكار خدائى از كار انداخته شود. ولى از اين حقيقت
نيز نبايد غفلت كرد كه در جائيكه انسان استعداد فهم حقيقتى را ندارد يا بواسطه
سرسختى و لجبازى طرف؛ اميدى به پيشرفت حقيقت نيست و اظهار آن بضرر مالى يا جانى
يا عرضى انسان كشيده خواهد شد غريزه واقعبينى و انسان دوستى بعكس حكومت
مىكند؛ و براى اينكه ساحت حقايق تقديس و احترام شود دستگاه انسانيت از خطر
گمراهى خطرهاى ديگر مالى و جانى و عرضى محفوظ بماند پردهپوشى حقايق را ايجاب
مىنمايد.
ائمه اهل بيت در اخبار زيادى مردم را از فكر كردن در پارهاى از
حقايق كه افراد انسان استعداد فهم آنها را ندارند بشدت نهى نمودهاند.
خداى
متعال در دو مورد از كلام خود كتمان حق را در مورد تقيه مجاز مىشمرد (سوره آل
عمران آيه 28؛ سوره نحل آيه 106).
نتيجه
اسلام در چند مورد پوشيده
ماندن حق و حقيقت را بى مانع بلكه لازم مىشمارد:
1 - مورد تقيه و آن جائى
است كه اميدى به پيشرفت حق نبوده در اظهار آن خوف خطر مالى يا جانى يا عرضى
باشد.
2 - جائيكه حق براى كسى مفهوم نباشد و اظهار آن موجب گمراهى او شود
يا باعث استهزاء و اهانت نسبت بساحت مقدس حق گردد.
3 - جائيكه تفكر آزاد
بواسطه نبودن استعداد، حق را وارونه جلوه دهد و موجب گمراهى شود.
خدمات اسلام در حيات اجتماعى
حفظ منافع افراد و رفع اختلافات:
از بحثهاى گذشته روشت شد كه آئين مقدس اسلام يك روش كامل اجتماعى است . بديهى است
كه سعادت كامل يك جامعه و بزرگترين آرزوى افراد اينست كه منافع حياتى آنان را
تأمين گردد و از كشمكشها و تجاوزهائى كه زندگى و صفاى آنرا تهديد مىكند بقدر
امكان جلوگيرى شود تا با خيال آرام در شاهراه تكامل بسير خويش ادامه دهند.
منتهاى آرزوى غريزى يك فرد انسان اينست كه در سايه واقعبينى در زندگى خود
سلامت جسمى و روحى داشته باشد و در حدود امكان مناسبترين خوراك و پوشاك و مسكن
را بدست آورد، و با تشكيل خانواده بآرزوهاى جوانى و پيرى خود نائل شود؛ و زندگى
آرامى داشته پيوسته در ايمنى و سلامتى بسر برده، و بالاخره در شاهراه انسانيت
بدون هيچ مزاحمى بسعى و كوشش خود ادامه داده و از تكامل برخوردار شود.
يك
جامعه بشرى نيز نسبت بافراد اجزاء خود آرزوئى بالاتر از اين ندارد اسلام باين
آرزوى فردى و اجتمائى جامه عمل پوشانيده زيرا روشى را بجامعه بشرى عرضه داشته
كه بر اثر پذيرش آن در شعاع واقعبينى منافع حياتى افراد محفوظ و اختلافاتشان
رفع خواهد شد.
روش اسلام و پايه اساسى آن
اسلام نخستين توجه خود را بسوى واقعبينى انسان عطف نموده است زيرا اين روش پاك،
مىخواهد انسان تربيت كند نه يك حيوان زبان بستهاى كه آرزوئى جز شكم پرورى و
جفتگيرى ندارد. انسان يك موجود زندهاى است كه علاوه بر عواطف و احساسات با
نيروى خرد واقعبين مبهز مىباشد.
انسان بر طبق فطرت يعنى دستگاه واقعبينى
دست نخورده خود درك مىكند كه وى جزئى از اجزاء جهان آفرينش است و مانند ساير
اجزاء جهان آفرينش بماوراء طبيعت يعنى بيك حيات و قدرت و علم نامتناهى بستگى
داشته خرد نيز آفريده و پرورده اوست. بهمين جهت اسلام روش خود را روى پايه
توحيد گذاشته است و كسى را كه خدا پرست نيست انسان واقعى نمىشمارد.
مراد
از توحيد در اينجا اعتقاد بيگانگى خداوندى است كه بوسيله دين خود انسان را بسوى
سعادت دعوت مىكند و روزى هم حساب كارهاى او را رسيده پاداش مناسب خواهد داد.
خداى تعالى در كلام خود مىفرمايد: كسانيكه از، حيد بى خبرند
مانند چارپايان بلكه گمراهترند از آنان مىباشند. سوره فرقان آيه 44.
توحيد بمعنائى كه گفته شد نخستين پايه و تكيهگاه اساسى اسلام است.
پايه
دوم اسلام، اخلاق پسنديده است كه بر توحيد استوار گرديده است زيرا از يكطرف اگر
انسان باخلاقى كه مناسب با عقيده توحيد است متصف نشود، ايمان پاكش محفوظ نخواهد
ماند. و از طرف ديگر چنانكه گذشت قوانين و مقررات هر چند هم مترقى باشد هرگز
قادر نيست جامعهاى را كه انحطاط اخلاقى دارد اداره كند.
از اينروى در
اسلام يك رشته اخلاقى كه مناسب با عقيده توحيد مىباشد مانند انسان دوستى؛ نرم
دلى، عفت و عدالت و نظاير اينها براى جامعه بشرى تنظيم شده كه ضامن اجراء عقيده
توحيد و هم پاسبان قوانين و مقررات جاريه هستند.
اخلاق از نظر تأثيرى كه در
سعادت جامعه دارد در درجه دوم اهميت قرار گرفته، چنانكه توحيد در درجه اول
اهميت مىباشد.
اسلام پس از استوار ساختن پايه توحيد و اخلاق يك سلسله
قوانين وضع نموده است كه با اخلاق ارتباط دارند؛ يعنى مقررات نامبرده از اخلاق
پسنديده سرچشمه مىگيرد و اخلاق پسنديده نيز با اين تقويت مىشود و همين قوانين
و مقررات است كه منافع حياتى جامعه را حفظ و اختلافات را از ميان مردم بر
مىدارد.
اختلافات جامعه:
اختلافات بشرى كه رشته اتحاد و اتفاق را از هم مىگسلد و نظام اجتماع را مختل
مىسازد و بر دو گونه است:
1 - اختلافاتى كه اتفاقاً بر اثر تماس خصوصى دو
فرد پيش مىآيد مانند نزاعى كه ميان دو نفر در سر موضوع معينى اتفاق مىافتد و
رفع آن بدست سازمان قضائى است.
2 - اختلافاتى كه طبعاً جامعه را بدو دسته
مختلف تقسيم مىكند و كمترين مسامحه در بسط و گسترش عدالت اجتماعى؛ يكدسته را
بر دسته ديگر مسلط مىسازد و محصول سعى و كوشش دسته ناتوان را بتوانا اختصاص
مىدهد چنانكه طبقه حاكم و محكوم، و طبقه ثروتمند و فقير و طبقه زن و مرد، و
طبقه كارگر و كارفرما در جامعههاى مترقى و غير دينى بهمين شكل زندگى مىكنند،
و پيوسته نيرومندان يك طبقه؛ ناتوانان و زيردستان خود را استشمار مىنمايند.
روش كلى اسلام در حفظ منافع و رفع اختلافات:
اسلام بطور كلى سعادت جامعه را كه مرهون حفظ منافع مردم و رفع اختلافاتشان مىباشد
با دو چيز تأمين مىكند.
1 - امتيازات طبقاتى را بكلى لغو نموده و از ارزش
انداخته است باين معنى كه افراد در جامعه اسلامى، با هم برادر و برابرند و هرگز
كسى حق ندارد باستناد ثروت يا نيروى ديگرى از نيروهاى اجتماعى بر ديگران برترى
جويد؛ و آنان را خوار و سبك شمرده از آنان فروتنى و كرنش بخواهد؛ يا بواسطه سمت
مخصوص خود از پارهاى از وظائف سنگين اجتماع معاف شود، يا مصونيت پيدا كرده در
برابر گناهى كه مىكند مجازات نشود. سرپرست جامعه در اجراء قوانين و مقررات
حكمش نافذ است و همگى بايد در مقابل او سر تعظيم فرود آورند و باو احترام
گزارند.
ولى در كارها و اغراض شخصى خود نبايد توقع داشته باشد كه ديگران در
برابرش سر فرود آوردند يا هر چه كند حق اعتراض و خردهگيرى باو نداشته باشند يا
بپاس اينكه سرپرست و فرمانرواى جماعت است، از پارهاى از وظائف عمومى معاف باشد
و همچنين يك فرد ثروتمند نمىتواند ثروت را مايه افتخار خود قرار داده به
پشتيبانى ثروت خود مستمندان و زيردستان را بكوبد؛ و نيز فرمانروايان جامعه حق
ندارند از او طرفدارى كرده هر سخن بيهوده او را بحقوق مسلم فقيران مقدم دارند.
و نيز اسلام هرگز اجازه نمىدهد كه در هيچ طبقهاى فرد توانا بدون استحقاق بر
ناتوان؛ حكومت مطلقه نمايد خداى متعال در كلام خود مىفرمايد: پيروان اسلام همه
با هم برادر و برابرند (سوره حجرات آيه 10).
و نيز مىفرمايد:
دين خدا
تابع آرزوها و خواستههاى شما (اهل كتاب و مسلمانان) نيست؛ هر كس كار خلافى
انجام دهد مجازات خواهد شد. (سوره نساء آيه 122).
البته يكرشته اختصاصات،
مانند اطاعت از پيشوايان دين و احترام والدين و مانند اينها در دين اسلام هست
كه در اين مورد مساوات نيست و فقط وظائفى است مخصوص بيك طبقه بنفع طبقه ديگر
ولى در اين مورد هم كسيكه اين حكم بنفع او شده است؛ نمىتواند بر ديگران برترى
جسته مقام خود را برخ آنان بكشد.
آرى چون انسان فطرة غريزه امتيازطلبى
دارد، اسلام بدون اينكه اين غريزه فطرى را بكشد يك مورد عملى براى آن در نظر
گرفته است و آن تقوى است.
در اسلام ارزش واقعى از پرهيزگارى است و چون طرف
حساب تقوى، خداى تعالى مىباشد اين مايه امتياز هر چه بيشتر شود مزاحمتى پديد
نخواهد آورد برخلاف امتياز طبقاتى كه بزرگترين عامل فساد جامعه و نيرومندترين
سبب تزاحم افراد مىباشد.
در نظر اسلام يك فقير پرهيزكار بر گروهى ثروتمند
ناپرهيزكار برترى دارد و يكزن پرهيزكار از صدها مرد بى بند و بار بهتر است.
خداوند متعال مىفرمايد:
اى مردم ما شما را از يك نر و ماده (مرد و زن)
آفريديم، هيچگونه تفاوتى در ريشه آفرينش و گوهر خلقت نداريد، و شما را گروه
گروه و دسته دسته كرديم كه همديگر را شناخته اجتماعات متشكلى بوجود آوريد، هر
كه از شما پرهيزكارتر است پيش خدا گرامىتر مىباشد (سوره حجرات آيه 13).
و
باز مىفرمايد:
من كار و كوشش هيچ يك از شما را ضايع نمىگردانم مرد باشد
يا زن همه از يك نوع بوده و انسانند (سوره آل عمران آيه 195).
2 - با
ملاحظه اينكه همه افراد در انسانيت و عضويت اجتماع شريكند و كار و كوشش همگى
محترم است قوانينى وضع نموده كه منافع هر كس در سايه آن معين مىگردد و قهراً
راه تعدى و كشمكشهاى اجتماعى خودبخود بسته مىشود.
اين مقررات با در نظر
گرفتن اصل اولى بطورى تنظيم شده كه فاصله طبقات مختلف جامعه راتا آخرين حدى كه
ممكن است از ميان برداشته دورها را بهم نزديك مىكند.
با اين بيان روش
اختصاصى اسلام در حفظ منافع افراد و رفع اختلافات اجتماعى بطور اختصار و اجمال
روشن مىشود.
مبارزه اسلام با اختلاف و دشمنىها:
اختلافاتيكه در ديگر طبقات جامعه طبعاً بوجود مىآيد مثل طبقه رعيت و حاكم، خادم و
مخدوم و كارگر و كارفرما از دو راه است:
1 - تعدى يكى بر حقوق ديگرى مثل
آنكه كارفرما مزد كارگر را ندهد يا مخدومى مقررى خادم و نوكر را بطور كامل
نپردازد يا در حق او احجاف و بى انصافى نمايد يا حاكم در حق يكى از رعايا حكمى
ظالمانه اجراء نمايد.
اسلام براى حل اين مشكل، مقررات فراوانى وضع فرموده كه
با اجراء آنها حقوق حقه هر كس محفوظ مىماند؛ و هر فردى بحقوق از دست رفته خود
مىرسد.
براى اينكار بهر فردى از اجتماع اجازه داده است كه هر كه باو تعدى
كرد (گرچه حاكم و فرماندار وقت باشد) بقاضى شكايت برده و دادخواهى نمايد.
در ايام خلافت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) يكى از مسلمانان با آنحضرت
اختلافاتى پيدا كرده نزد قاضى دادخواهى كرد آن حضرت مانند يكى از مردم عادى پيش
قاضى (كه خود نصب كرده بود) حاضر شده و محاكمه انجام گرفت، تعجب اينجاست كه
حضرت از قاضى خواست كه بين او و خصمش در رفتار به هيچوجه فرقى نگذارد.
2 -
گردنفرازى فردى نيرومند بر فردى ضعيف و زيردست مانند اينكه كارفرمائى كارگران
خود را خوار شمارد يا مخدومى نوكرهاى خود را پيش خود ايستاده نگهدارد. يا آنان
در برابر خويش بكرنش و تعظيم وادارد؛ يا حاكم حق اعتراض و دادخواهى را از رعيت
سلب نمايد.
چون اينگونه رفتارها جنبه پرستش غير خدا را دارد اسلام بشدت از
آنها جلوگيرى مىكند و اكيداً نهى مىنمايد. در اسلام هيچ مافوقى حق ندارد از
زيردستان خود بيش از انجام وظيفه توقعى داشته باشد يا بر آنان بزرگى و عظمت
بفروشد.
در اسلام دستورهاى اخلاقى فراوانى است كه مردم را بدرستى و صفا و
عدالت و حسن خلق دعوت مىكند.
مراعات عهد و پيمان و تشويق نيكو كاران و
خدمتگزاران و مجازات بد كاران و دورى از معاشرت با نااهلان و بدان را بسيار
سفارش مينمايد.
اينها يك رشته از اخلاق پسنديده است كه اگر از جامعهاى رخت
بر بندد آنجامعه راه بدبختى را پيش ميگيرد و در دره هولناك انحطاط و بد بختى دو
جهانى سقوط ميكند.
بى اعتنائى و عمل نكردن كسى با اين باين قوانين ممكن است
بصورت ظاهر نفع نا چيزى براى او داشته باشد ولى از طرف ديگر محيطى نا پاك و
هولناك بوجود ميآورد كه همين منافع نا چيز را از دستش گرفته و سودهاى بسيار
ديگرى را نيز از وى سلب مينمايد و اين فرد مانند كسى است كه آجرهاى زير بنا را
يكى يكى بكند و بر فراز آن بنا ساختمانى تازه بسازد كه با اين كار خود در
ويرانى بنا مىكوشد.
يك وسيله عمومى براى رفع اختلافات
اسلام به پيروان خود دستور داده كه بنفع اجتماع فكر كنند و از خودخواهى پرهيز كرده
نفع خود را در نفع جامعه اسلامى مىبينند و ضرر اجتماع را ضرر خود بدانند.
يكفرد مسلمان بايد اول مسلمان واقعى باشد بعد يكفرد تاجر يا كشاورز يا صنعتگر
يا كارگر، و نيز فردى كه مىخواهد تشكيل خانواده بدهد اول بايد مسلمان باشد سپس
تصميم خود را عملى سازد خلاصه دست بهر كارى كه مىخواهد بزند؛ و هر مقام و
منصبى كه مىخواهد اختيار نمايد دين و ايمان صحيح لازم است.
چنين كسى در هر
كار و براى هر تصميمى نخست مصالح و منافع اسلام و مسلمين را در نظر مىگيرد سپس
مصلحت خويشتن را و هرگز بكارى كه ضرر اسلام و مسلمانان در آنست اگرچه بنفع خودش
هم باشد اقدام نمىنمايد.
و البته معلوم است كه اگر چنين فكرى در جامعه
شيوع پيدا كند هرگز بين افراد آن جامعه اختلافى پيدا نخواهد شد خداوند متعال
مىفرمايد و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا
سوره آل عمران آيه 103 و نيز مىفرمايد: و ان هذا صراطى
مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله سوره انعام آيه
153 و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىفرمايد: مسلمانان بايد برادر
هم باشند و در برابر بيگانگان نيروى واحدى تشكيل دهند.
نماز و روزه حج يا وسيله رفع اختلافات
يكى از افتخارات اسلام مسأله عبادت است و آن اينست كه مردم مذاهب ديگر مانند يهود
و نصارى طبق دستور دينى خود در غير معبدهاى عمومى از عبادت محرومند و از نظر
قانون مذهبى جز در كليساها و معابد خود نمىتوانند عبادتى انجام دهند و نماز
بخوانند.
ولى در اسلام اين محدوديت برداشته شده است و هر مسلمانى موظف است
كه وظيفه عبادى خود را در هر حال كه باشد انجام دهد؛ در مسجد باشد يا نه؛ در
جامعه مسلمانان باشد يا در بلاد كفر؛ در ميان مردم باشد يا تنها؛ در حال
تندرستى باشد يا در بستر بيمارى.
بالجمله در هر حال بايد عبادت خود را
مناسب آنحال انجام دهد و اين خود يكى از اسرار موفقيت اسلام است، پيغمبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: براى من همه روى زمين
معبد و پرستشگاه است بهمين مناسبت شارع اسلام نماز و روزه و حج را در
مرحله اول، فردى قرار داده باين معنى كه از هر فرد انجام آنها را خواسته و
موقوف بحضور جماعت ندانسته، ولى در مرحله دوم فوائد اجتماعى آن عبادات را هم از
نظر دور نداشته و جنبه اجتماعى به آنها داده است.
مثلاً در نماز كه انسان
بوسيله آن بندگى و نياز خود را در برابر پروردگار خويش مجسم مىدارد حضور در
جماعت بطور استحباب تشريع شده و سنت قرار گرفته است.
و نيز در روزه كه براى
رياضت فرد تشريع شده و بايد هر فرد مسلمان سالى يكماه روزها از خوردن و آشاميدن
و آميزش جنسى خوددارى كند و باينوسيله روح پرهيزكارى و تقوى را در خود ايجاد
نمايد با اينكه وظيفه فردى است و هيچ گونه جنبه اجتماعى ندارد، ولى روز اول
شوال را بشكرانه انجام وظيفه ماه مبارك رمضان عيد گرفته مسلمانان وظيفه دارند
كه نماز فطر را با جماعت بخوانند.
همچنين در حج كه بوسيله آن اجابت دعوت
خدائى و ترك علائق مادى و توجه بساحت قدس ربوبى مجسم مىشود. با اينكه عبادتى
فردى است ولى چون محل پرستش نقطه معين است قهراً مسلمانان جهان در يك جا جمع
شده از حال يكديگر باخبر مىشوند. علاوه بر اين روز دهم ذى حجه كه قسمتى از
اعمال حج در آن روز انجام مىشود عيد اسلامى قرار داده شده كه مسلمانان موظفند
در يكجا جمع شده نماز عيد را بجماعت بخوانند.
اين اجتماعاتى كه در اسلام
مقرر شده بهترين وسيله براى رفع اختلافات طبقات است، زيرا مؤثرترين راه براى
آنكه اختلافات طبقاتى را ريشه كن كند؛ از بين بردن بدانديشى بيكديگر است؛ و اين
خاصيت در پرستش دسته جمعى حق بر وجه اكمل موجود است زيرا كسيكه عبادت خدا را با
اخلاص انجام مىدهد جز با خدا با كسى سر و كار ندارد، و درهاى رحمت پروردگارى
بروى همه باز است و خزانه بى پايان نعمت او تمام شدنى نيست، و ساحت قرب او بى
آنكه مزاحمتى پديد آيد همگى را بخود مىپذيرد. و در نتيجه انس و الفت و مهر و
محبتى كه بواسطه اجتماع در هنگام عبادت در مردم پديد مىآيد براى رفع اختلاف و
كدورت نيكوترين وسيله است.
همه مىدانيم كه معارف آئين پاك اسلام بر سه بخش
كلى منقسم مىگردد: اصول دين؛ اخلاق؛ فروع فقهيه.
و نيز روشن است كه اصول
دين يعنى ريشه و پايههاى اصلى دين سه اصل است كه انسان با نداشتن يكى از آنها
از دين خارج مىشود:
1 - توحيد يعنى اعتقاد بيگانگى خداى جهان عزوجل.
2
- اعتقاد بنبوت پيامبران خدا كه آخرشان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
مىباشد.
3 - ايمان بمعاد يعنى اعتقاد باينكه خداى متعال همه را پس از مرگ
زنده نموده بحساب اعمالشان رسيدگى فرموده نيكوكاران را پاداش نيك خواهد داد و
بدكاران را بسزاى كردار و رفتارشان خواهد رسانيد.
دو اصل ديگر بسه اصل نام
برده ملحق مىباشد كه از مسلمات مذهب شيعه است و انسان با نداشتن اعتقاد بآنها
از مذهب شيعه خارج مىشود اگرچه از اسلام بيرون نيست: 1 - امامت 2 - عدل.
عقائد : 1 - توحيد
اثبات صانع
انسان وقتى كه غريزه واقعبينى را بكار انداخت بهر گوشه و كنار جهان آفرينش كه
نگاه كند دلائل فراوانى بر وجود پروردگار و آفريننده جهان مىبيند، زيرا انسان
با غريزه واقعبينى خود درك مىكند كه هر يك از اين آفريدهها كه از نعمت هستى
برخوردارند و هر كدام در هستى خود خواه ناخواه راهى معين مىپيمايد و پس از
چندى جاى خود را بديگران مىدهند، هرگز نقدى هستى را خودشان بخودشان ارزانى
نداشتند و راه منظمى را كه مىپيمايند خودشان براى خودشان اختراع نكردهاند و
كمترين مداخلهاى در ايجاد و تنظيم خط سير هستى خود ندارند.
زيرا خود انسان
و انسانيت خاصيتهاى انسانى را براى خود اختيار و انتخاب نكرده بلكه انان
آفريده شده و خاصيتهاى انسانى بوى ارزانى شده است همچنين غريزه واقعبينى انسان
نمىپذيرد كه اينهمه اشياء خودبخود و از راه اتفاق بوجود آمده باشد و نظامى كه
در هستى دارند سرسرى و بدون حساب پيدا شده باشند در صورتيكه وجدان انسان چنين
اتفاق را در چند آجر پارهاى كه منظماً رويهم چيده شده باشد نمىپذيرد اينست كه
غريزه واقعبينى انسان اعلام مىدارد كه جهان هستى حتماً تكيهگاهى دارد كه
منبع هستى و ايجاد كننده و باقى نگهدارنده جهان است و آن هستى بى پايان و منبع
علم و قدرت، خدا است كه نظام هستى از درياى وجود او سرچشمه مىگيرد.
چنانكه
خداى متعال مىفرمايد:
الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى
سوره طه آيه 50.
خلاصه ترجمه: خداى جهان كسى است كه بهر چيز آفرينش و ساخت
مخصوص آنرا ارزانى داشت و پس از آن براه زندگى و بقا رهبرى فرمود.
بواسطه
همين غريزه تا آنجا كه تاريخ نشان مىدهد پيوسته اكثريت جامعه انسانى خدائى
براى جهان معتقد بوده و غير از اسلام ساير اديان هم مانند نصرانيت و يهوديت و
مجوسيت و بودائيها در اين باره همعقيده و همداستاناند و كسانيكه منكر وجود
صانع مىباشند دليلى بر نفى ندارند و هرگز نخواهند داشت بلكه در حقيقت مىگويند
دليل بر وجود صانع نداريم و نمىگويند بر عدمش داريم.
مرد مادى مىگويد:
نمىدانم نمىگويد: نيست و بعبارت ديگر يكنفر
مادى مردد است نه منكر.
خداى متعال در كلام خود باين معنى اشاره نموده
مىفرمايد:
و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا
و ما يهلكنا الا الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون سوره جاثيه
آيه 24.
خلاصه ترجمه: گويند زندگى ما همين زندگى محسوس جهان است كه يكى
مىميرد و ديگرى زنده مىشود و با مرور زمان از ميان مىرويم (ديگر پس پرده
خبرى نيست) اين افراد باين گفته خود يقين ندارند.
بحث از مبدء آفرينش فطرى است:
انسان با غريزه خدادادى خود هر پديده و حادثهاى را كه مشاهده مىكند از علت و سبب
پيدايش آن جستجو مىنمايد، و هرگز احتمال نمىدهد كه خودبخود و بدون سبب
(اتفاقا) بوجود آمده باشد. رانندهاى كه ماشين وى از حركت باز نمايد پائين آمده
از جائيكه گمان خرابى مىبرد بازديد مىكند تا سبب توقف را پيدا كند و هرگز
باور ندارد كه ماشين با وجود آمادگى كامل كه براى حركت دارد بى جهت توقف كند و
زمانيكه مىخواهد ماشين را بحركت در آورد از وسائلى كه در ماشين براى حركت
تعبيه شده استفاده مينمايد و هرگز باميد اتفاق نمىنشيند.
انسان اگر گرسنه
شود بفكر نان ميافتد و وقتيكه تشنه ميشود پى آب ميرود و اگر احساس سرما كرد رفع
نيازمندى خود را در لباس يا مثلاً آتش ميداند و هيچگاه بدلگرمى اتفاق آرامش
نمىيابد.
كسيكه ميخواهد ساختمانى بنا كند طبعاً به تهيه لوازم ساختمان و
بنا و عمله ميپردازد و كمترين اميدى ندارد كه خواسته وى خود بخود بوجود آيد.
تا بشر بوده كوهها، جنگلها و درياهاى پهناورهم در روى زمين باوى بودهاند.
هميشه خورشيد و ماه و ستارگان فروزان را با حركت منظم و دائمى آنها درآسمان
ديده است.
با اينهمه دانشمندان جهان با تكاپوى خستگىناپذير علمى خود
پيوسته از علل و اسباب پيدايش اين موجودات و پديدهاى شگفتانگيز بحث مىنمايند
و هرگز نمىگويند تا ما بودهايم آنها را بهمان حال ديدهايم؛ پس خودبخود بوجود
آمدهاند.
همين غريزه كنجكاوى و بحث از علل و اسباب انسان را وادار مىكند
كه از پيدايش جهان آفرينش و نظام شگفتانگيز آن كنجكاوى نمايد و اينكه آيا اين
جهان پهناور كه همه اجزاء آن بهمدبگر مربوط و پيوسته است و در حقيقت يك پديده
بزرگى است، خودبخود بوجود آمده يا از جاى ديگرى مايه و هستى مىگيرد؟
و آيا
اين نظام حيرتانگيزى كه طبق قوانين ثابت و استثناناپذير در مجموع جهان و در هر
گوشه كنار آن جارى است و هر چيز را بسوى هدف و مقصد ويژه خودش رهبرى مىكند از
ناحيه قدرت و علم بى پايانى اجراء و اداره مىشود يا از روى تصادف و اتفاق پيدا
شده است؟
خداشناسى و ملل:
چنانكه مىدانيم در عصر حاضر اكثريت روى زمين ديندارند و به خدائى كه جهان را
آفريده معتقدند و آن را پرستش مىكنند.
بشر ديروزى نيز حال بشر امروزى را
داشته؛ و تا جائيكه تاريخ نشان مىدهد اكثريت افراد بشر ديندار بوده و خدائى
براى جهان آفرينش اثبات مىكردهاند. اگرچه در ميان جامعههاى خداشناس و متدين
اختلاف نظر نيز وجود داشته است و هر قومى مبدء آفرينش را با اوصاف مخصوصى توصيف
نمودهاند وليكن در اصل مطلب، اتفاق كلمه داشتهاند حتى در باستانىترين آثار
كه از بشر اولى كشف شده نشانههائى از وجود دين و خداشناسى يافت مىشود و
علايمى در دست است كه آنان بماوراء طبيعت اعتقاد و ايمان داشتهاند.
و حتى
در قارههاى تازه مانند آمريكا و استراليا و جزاير دوردست قاره قديم كه در
قرنهاى اخير كشف شده اهالى بومى خداشناس بوده و بااختلاف سليقهها مبدئى براى
جهان آفرينش اثبات مىكردهاند با اينكه تاريخ ارتباط آنان با دنياى قديم هرگز
بدست نيامده است.
تأمل در اين مطلب كه اعتقاد به خدا هميشه در ميان بشر
بوده روشن مىكند كه خداشناسى فطرى انسان است و بشر با فطرت خدادادى خود خدائى
براى آفرينش جهان اثبات مىكند. قرآن كريم باين خاصيت فطرى انسان اشاره كرده
مىفرمايد:
و لئن سألتهم من خلقهم ليقولن الله.
اگر از آنان بپرسى چه كسى آنان را آفريده است؟ البته خواهند گفت: خدا9.
و نيز مىفرمايد:
و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض
ليقولن الله.
و اگر از آنها بپرسى آفريدگار
آسمانها و زمين كيست؟ البته خواهند گفت: خدا10.
اثر اين كنجكاوى در زندگى انسان
اگر انسان باين پرسشها كه در خصوص آفريدگار جهان و پديد آورنده نظام واحد آن كه
باقتضاء غريزه براى وى جلوهگر مىشود پاسخ مثبت داده مبدء فناناپذيرى براى
پيدايش جهان و گردش نظام شگفتآور آن اثبات كرده همه چيز را باراده شكستناپذير
وى كه متكى به قدرت و علم بى پايان اوست ارتباط داده است.
در نتيجه يكنوع
دلگرمى و اميدوارى سراسر وجودش را خواهد گرفت و در سختيها و دشواريهائى كه در
مسير زندگى با آنها برخورد مىكند و در مشكلاتى كه راه هر گونه چارهجوئى را
بروى وى مىبندد هيچگاه دچار نوميدى مطلق نخواهد شد زيرا مىداند كه زمام هر
علت و سببى هر چه نيرومند هم باشد بدست تواناى خداى بزرگ است و همه چيز زير
فرمان اوست.
چنين كسى هرگز باسباب و علل؛ تسليم مطلق نمىشود و گاهيكه
اوضاع جهان بكام وى پيش مىرود مغرور نگشته و باد در دماغ نمىاندازد و موقعيت
حقيقى خود و جهان را فراموش نمىكند زيرا مىداند كه اسباب و علل ظاهرى سر خود
نيستند و طبق فرمانى كه از پيشگاه خداى متعال دريافت مىكنند پيش مىروند و
بالاخره چنين انسانى درك مىكند كه در جهان هستى جز خداى بزرگ بچيز ديگرى نبايد
سر تعظيم فرود آورد و نسبت بهيچ فرمانى جز فرمان وى نبايد تسليم مطلق شد.
ولى كسيكه بپرسشهاى نامبرده پاسخ منفى داد از آن اميدوارى و واقعبينى و
بالاخره از اين بلند طبعى و شجاعت فطرى برخوردار نيست.
از اينجا است كه
مىبينم در ملتهائى كه روح ماديت غلبه دارد روزبروز انتحار و خودكشى زيادتر
مىشود و كسانيكه همه دلبستگىشان باسباب و علل حسى است با كوچكترين اوضاع
نامساعد از سعادت خود نوميد شده بزندگى خود خاتمه مىدهند ولى كسانيكه از نعمت
خداشناسى برخوردار هستند هنگاميكه خود را در كام مرگ هم مشاهده مىكنند نوميدى
بخود راه نمىدهند و باينكه خداى توانا و بينائى دارند دلگرم و اميدوار
مىباشند.
حضرت امام حسين (عليه السلام) در آخرين ساعات زندگى خود كه از هر
سو هدف تير و شمشير دشمن بود مىفرمود:
تنها چيزى كه اين مصيبت ناگوار را
بر من آسان مىسازد آنست كه خدا را پيوسته ناظر اعمال خويش مىبينم.
روش قرآن كريم در توحيد:
اگر انسان با نهادى پاك و دلى آرام نگاهى بجهان هستى نمايد در هر گوشه و كنار آن
آثار و دلايل وجود پاك آفريدگار را مشاهده خواهد كرد.
و از هر در و يوارى
بثبوت اين حقيقت گواهى خواهد شنيد. چه انسان در اين جهان با هر چه روبرو مىشود
يا پديدهايست كه خدا آنرا آفريده يا خاصيتى است كه خدا در آن نهاده، يا نظامى
است كه بامر الهى در همه چيز جارى و حكمفرما گشته آدمى نيز يكى از همانهاست و
سراپايش باين حقيقت گواهى مىدهد باختيارش بسته است و نه بر نامه زندگى را كه
از نخستين دم پيدايش پيش مىگيرد بتدبير خود وضع نموده است و نه مىتواند اين
نظام را اتفاقى و تصادفى انگاشته از هم گسيخته فرض كند. و نه مىتواند هستى و
نظام هستى خود را بمحيطى كه در آن بوجود آمده نسبت دهد زيرا هستى محيط نامبرده
و نظامى كه در آن حكومت مىكند ساخته و پرداخته سود آن محيط نيست و از راه
اتفاق و تصادف هم بوجود نيامده است.
اينست كه انسان گريزى ندارد جز اينكه
براى جهان آفرينش مبدئى اثبات كند كه پديد آورنده اشياء و پرورش دهنده آنها
مىباشد. اوست كه هر موجودى را هستى مىبخشد و پس از آن در شاهراه بقا با نظام
خاصى بسوى كمال مخصوص خودش هدايت مىنمايد.
و چون آفرينش اشياء را بهمديگر
مرتبط و نظام واحدى در جهان مىبيند ناگزير قضاوت مىنمايد كه مبدء آفرينش و
گرداننده نظام آن يكى بيش نيست.
چرا انسان گاهى زير بار اين حقيقت نمىرود؟
اين حقيقت با كمترين توجهى براى انسان روشن است و هيچگونه ابهامى در آن نيست؛ جز
اينكه انسان گاهى چنان گرفتار كشمكشهاى زندگى مىشود كه تمام نيروى شعور خود
را در راه مبارزههاى حياتى بكار مىاندازد و تمام وقت خود را صرف تكاپوى زندگى
مىنمايد ديگر كمترين مجالى براى رسيدگى باين گونه افكار پيدا نمىكند و در
نتيجه از اين حقيقت غفلت مىورزد يا اينكه مجذوب ظواهر دلفريب طبيعت شده سرگرم
هوسرانى و خوشگذرانى مىگردد، و چون پاى بندى باين حقايق از بسيارى از بى بند و
باريهاى ماديت جلوگيرى مىنمايد طبعاً از پى جوئى و بررسى اين حقيقت و نظائر آن
سر باز مىزند و زير بارش نمىرود.
از اينجاست كه در قرآن كريم از راههاى
گوناگون درباره آفرينش مخلوقات و نظامى كه در ميان آنها جارى و حكمفرماست عنايت
بيشترى بذل گرديده و اقامه برهان شده است چه بيشتر مردم بويژه آنان كه شيفته
ظواهر دلفريب طبيعتند و نيكبختى را در كامرانى و خوشگذرانيهاى زندگى مىبينند
بواسطه انس بماديات و محسوسات، توانائى تفكر فلسفى و بررسى نظريات دقيق عقلى را
ندارند.
ولى انسان در هر حال جزئى است از جهان آفرينش و از اجزاء ديگر جهان
و از نظامهاى جزئى و كلى كه در آن حكومت مىكند لحظهاى بى نياز نيست و هر لحظه
مىتواند ذهن خود را متوجه جهان آفرينش، و نظامى كه در آن جارى است نمايد و
بوجود آفريدگار و پروردگار جهان پى ببرد.
خداى متعال در كلام خود
مىفرمايد:
ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين و فى
خلقكم و ما يبث من دابه آيات لقوم يوقنون و اختلاف الليل و النهار ما انزل الله
من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح آيات لقوم يعقلون.
در آفرينش آسمانها و زمين از براى اهل ايمان آيهها و نشانههائى است كه آنانرا
بسوى توحيد رهبرى مىنمايد، و در آفرينش خودتان و اينهمه جنبندگان كه در زمين
پراكنده مىباشند علائم و آثارى است كه ارباب يقين را بيگانگى حق مىرساند، و
در اختلافاتى كه شب و روز پيدا مىكنند و در نتيجه گاهى با هم برابر و گاهى از
همديگر درازتر و كوتاهتر و گرمتر و سردتر مىشوند، و همچنين در بارانى كه خداى
متعال از آسمان نازل كرده بواسطه آن زمين مرده را زنده مىسازد، و همچنين در
متوجه ساختن و گردانيدن بادها از سوئى بسوى ديگر، دلائل و شواهد زيادى است كه
صاحبان عقل و فهم را بدين حق معترف مىنمايد11.
توضيح و مثال:
در قرآن كريم آيات بسيارى است كه انسان را بتفكر در آفرينش
آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و زمين و كوهها و درياها و نبات و حيوان و
انسان دعوت مىكند و نظام شگفت آورى را كه در هر يك از اين انواع، حكومت
مىكتند گوشزد مىفرمايد.
براستى نيز دستگاه آفرينش و نظامى كه فعاليتهاى
گوناگون جهان را به سوى هدفهاى آفرينش و آرمانهاى هستى پيش ميراند بسيار شگفت
آور و حيرتبخش است.
دانه گندم يا هسته بادامى كه از زمين روئيده بوتهاى
داراى سنبل يا درختى ميوه دار مىشود. و از آندم كه در شكم خاك قرار مىگيرد و
پس از آن شكافته شده نوك سبزى بيرون مىدهد و ريشه سفيد خود را بدل خاك
مىفرستد تا وقتيكه بسر منزل مقصود برسد سازمانهائى بس بزرگ و پهناور بكار
مىافتد كه عقل از مشاهده عظمت و وسعت آن متحير مىشود.
ستارگان آسمان و
خورشيد درخشان و ماه تابان و زمين هر كدام با حركتهاى وضعى و انتقالى و قواى
نهفته خود و همچنين نيروهاى اسرارآميزى كه در آن دانه يا هسته وديعه گذارده شده
است و فصول سال و اوضاع جوى و ابر و باران و باد و روزها و شبها در پيدايش يك
بوته گندم مثلا كار مىكنند و اين پديده تازه را كه در مهد پرورش خود
خوابانيدهاند مانند دايهها و پرستارها دست بدست مىگردانند تا به آخرين مرحله
رشد و نمو خود برسد.
و همچنين پيدايش يك نوزاد انسانى كه بسى پيچيدهتر از
يك نوزاد نباتى يا پديده ديگرى است محصول مليونها بلكه ملياردها سال فعاليت
پيچيده و منظم دستگاه آفرينش مىباشد.
گردش زندگى روزمره يك انسان گذشته از
ارتباطاتى كه در خارج از وجود خود با جهان آفرينش دارد از يك نظام شگفت آورى در
داخل وجودش سرچشمه مىگيرد كه قرنهاى متمادى است افمار تيزبين دانشمندان جهان
سرگرم تماشاى ظواهر آن مىباشد و هر روز پردهاى تازه از روى اسرار آن برداشته
مىشود و هنوز هم معلوماتشان در برابر مجهولات بسى ناچيز است.
راه خداشناسى از نظر قرآن:
كودك شيرخوارى كه در دست به پستان مادر زده آنرا براى نوشيدن شير ميمكد راستى شير
را مىخواهد و نيز اگر چيزى را با دست خود برداشته براى خوردن آنرا بسوى دهان
خود مىبرد هدف اصلى او خوردنى است و چنانچه ديد اشتباه كرده و چيزى كه برداشته
خوردنى نيست بدور مىافكند.
بهمين ترتيب انسان هر مقصدى را كه تعقيب مىكند
واقع امر را مىخواهد و هرگاه براى وى روشن شود كه اشتباه كرده و راه خطا
پيموده از اشتباه و خطاى خود دلتنگ مىشود و بر رنج بيهودهاى كه در راه مقصد،
اشتباه كشيده تأسف مىخورد و بالاخره انسان پيوسته از اشتباه و خطا مىپرهيزد و
تا مىتواند براى رسيدن بواقع كوشش مىنمايد.
از اينجا براى ما روشن مىشود
كه انسان بحسب فطرت و غريزه، واقعبين است يعنى خواه ناخواه هميشه در جستجوى
واقع و پيرو حق مىباشد و اين خوى غريزى را از كسى ياد نگرفته و از جائى
نياموخته است.
انسان اگر گاهى سرسختى نشان داده زيربار حق نمىرود، از اين
راه است كه گرفتار خطا و اشتباه گرديده و حق و صواب براى وى روشن نشده است و
اگر روشن مىشد راه خطا نمىپيمود.
و گاهى نيز انسان در اثر هوى پرستى و
هوسرانى گرفتار يكنوع بيمارى روانى مىشود كه مزه شيرين حق در كامش تلخ
مىنمايد آنوقت با اينكه حق را مىشناسد پيروى نمىكند و با اينكه بحقانيت حق و
اينكه بايد از آن پيروى كرد اعتراف دارد از متابعت آن سر باز مىزند.
چنانكه بسيار اتفاق مىافتد كه انسان در اثر اعتياد بچيزهاى مضر و زيان بخش
غريزه انسانى خود را (كه دفع خطر و فرار از ضرر است) پايمال مىكند و بكاريكه
مىداند زيان بخش است اقدام مىنمايد (مثل معتادين بدخانيات و الكل و مخدرات).
قرآن كريم انسان را بواقع بينى و پيروى حق دعوت مىكند و در اين باره اصرار و
پافشارى زياد مىنمايد و با بيانهاى گوناگون از مردم درخواست مىكند كه غريزه
واقعبينى و پيروى حق را در خود زنده نگهدارند.
خداى متعال مىفرمايد:
فماذا بعد الحق الا الضلال.
پس از حق جز گمراهى
چيزى نيست12.
و مىفرمايد:
والعصر ان الانسان لفى الخسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق
و تواصوا بالصبر.
غير از مردمان با ايمان كه داراى
عمل صالح هستند و از حق پيروى كرده و يكديگر را بپافشارى در حق سفارش مىكنند
همه مردم زيانكارند13.
و روشن
است كه اينهمه سفارش خدائى براى اينست كه انسان اگر غريزه واقعبينى خود را
زنده نگه ندارد و در پيروى حق و حقيقت نكوشد پايبند سعادت و كاميابى خود نخواهد
بود و هر گفتار و كردار هوسآميز و خوش آيند را دنبال خواهد كرد و گرفتار
پندارهاى پوچ و افكار خرافى خواهد شد و آنوقت است كه مانند يك حيوان چهارپا از
راه خود (كه سرمايه انسانى است) بدور افتاده قربانى هوى و هوس و بى بند بارى و
نادانى خود خواهد گرديد.
خداى متعال مىفرمايد:
أرأيت من اتخذ الهه هويه أفانت تكون عليه وكيلاً ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او
يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلاً.
درباره كسانيكه هواى نفس خود را پرستش مىكنند چگونه فكر مىكنى؟ آيا فكر
مىكنى مىتوانى آنها را اصلاح و تربيت نمائى؟ آيا گمان مىبرى كه بيشتر آنان
مىشنوند يا مىفهمند؟ نه، آنان مانند چهارپايان هستند كه نه سخن حق را
مىشنوند و نه مىفهمند بلكه از چهارپايان نيز گمراهترند14.
البته وقتيكه غريزه واقعبينى انسان زنده شد و خوى پيروى حق در وى شروع بفعاليت
نمود حقائق يكى پس از ديگرى براى وى جلوه خواهد كرد و هر حق و حقيقتى را كه
يافت با آغوش باز خواهد پذيرفت و هر روز يك قدم تازهاى در راه سعادت و نيكبختى
برخواهد داشت.
خداى متعال داراى همه صفات كمال است:
كمال چيست؟
يك باب خانه وقتى كامل است كه همه نيازمندىهاى زندگى يك خانواده
را در بر داشته باشد چنانكه اطاقهاى كافى براى نشستن و پذيرائى مهمان و
آشپزخانه براى طبخ غذا و نيز روشوئى و منبع آب و غيره را شامل باشد و هر اندازه
كه اين لوازم را فاقد باشد بهمان مقدار ناقص است.
همچنين اگر يكفرد انسان
آنچه را كه در سازمان وجودى يك انسان طبيعى مورد نياز است دارا باشد كامل خواهد
بود و اگر از اين جمله يكى را فاقد باشد مثلاً دست يا پا يا چشم نداشته باشد از
همان جهت ناقص است.
بنابر آنچه دانسته شد صفت كمال چيزى است كه نوعى از
نيازمندىهاى هستى را رفع نمايد و نقص را برطرف سازد مانند صفت علم كه تاريكى
جهل را رفع نموده معلوم را براى عالم روشن مىسازد، و مانند قدرت كه مقاصد و
خواستههاى شخصى را كه داراى قدرت است و براى وى امكانپذير مىسازد و او را
بآنها مسلط مىنمايد و مانند صفت حيات و احاطه و غير آنها.
وجدان ما قضاوت
مىكند كه آفريدگار جهان (يعنى كسيكه هستى جهان و جهانيان از وى سرچشمه مىگيرد
و هر نيازى را كه فرض شود او رفع مىنمايد و هر نعمت و كمال را او ارزنى
ميدارد) همه صفات كمال را داراست زيرا از نظر واقعبينى هرگز نمىتوان تصور كرد
كسى بتواند نعمتى را كه خود ندارد بديگران ببخشد و نقصى را كه خود گرفتار آنست
از ديگران رفع نمايد خداى متعال نيز در كلام خود خويش را بهمه صفات كمال
مىستايد و از هر نقص خود را منزه و پاك معرفى مىنمايد:
هو و ربك الغنى ذوالرحمه.
تنها او است كه دارا و
بىنياز مطلق است و نياز هر نيازمندى را رفع مىكند15.
و باز مىفرمايد:
الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى.
نيكوترين و زيباترين صفات از خدائى است كه غير از او خدائى نيست16.
(اوست كه زنده و دانا و بينا و شنوا و توانا و آفريدگار و بى نياز است) پس بايد
خداى متعال را داراى تمام صفات كمال؛ و ساحت مقدس او را از هر صفت نقص پاك و
منزه دانست زيرا اگر نقص داشت از همان جهت نيازمند بود و خدائى بالاتر از او
مىبايست كه نيازمندى او را رفع كند سبحانه و تعالى عما
يشركون.
توحيد و يگانگى
لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا.
اگر جز خداى يگانه خدايان در آسمان و زمين (در جهان) وجود داشتند جهان خراب و
تباه مىشد17.
توضيح: اگر خدايان
چندى در جهان حكومت مىكردند و چنانكه بت پرستان مىگويند هر بخش جهان را خداى
جداگانه اداره مىكرد و زمين و آسمان و دريا و جنگل هر كدام براى خود خدائى
داشت، بواسطه اختلاف خدايان در هر جاى جهان نظم جداگانهاى برقرار مىشد و درين
صورت ناگزير كار جهان بفساد و تباهى مىكشيد با اينكه مىبينيم همه افراد جهان
با هم بستگى و هم آهنگى كامل دارند و همگى يك دستگاه را تشكيل مىدهند بنابراين
بايد گفت كه پروردگار و آفريننده جهان يكى بيش نيست.
و نبايد تصور كرد كه
چون خدايان مقروض عاقل مىباشند و مىدانند كه اختلافشان جهان را بسوى تباهى و
فساد مىكشد هرگز با هم اختلاف نمىكنند. زيرا در اينصورت همه آنها در كار
يكديگر مؤثر خواهند بود و هر يك بواسطه اينكه محتاج موافقت و اذن ديگران است به
تنهائى نمىتواند هيچ كارى را انجام دهد، با آنكه بايد خدا منزه از احتياج
باشد.
وجود و قدرت و علم خداى متعال
مشاهده اجزاء بهم پيوسته اين جهان پهناور و گردش عمومى حيرتانگيز آن و نظامهاى
جزئى خيره كننده و مرتبط بهم كه در هر گوشه و كنار آن در جريان است و در نتيجه
هر يك از انواع پديدهها بسوى هدف خاص و مقصد ويژه خود با نهايت نظم و ترتيب در
سير و حركت مىباشد، براى هر انسان خردمند روشن مىسازد كه جهان هستى و هر چه
در آنست در وجود و بقاء خود از يك وجود و مقام فناناپذيرى سرچشمه مىگيرد كه با
قدرت بيكران و علم بى پايان خود جهان و جهانيان را آفريده است و هر يك از
آفريدههاى خود را مهد پرورش قرار داده با عنايت و خاص خود بسوى مقصد كماليش
سوق مىدهد. اوست كه هستىاش فناناپذير است و بهر چيز توانا و دانا مىباشد.
خداى متعال در كلام خود مىفرمايد:
له ملك السماوات و
الارض يحيى و يميت و هو على كل شىء قدير هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و
هو بكل شىء عليم.
ملك و فرمانروائى مطلق آسمانها
و زمين از آن خدا است و او زنده مىكند و ميميراند، و اوست كه بهر چيز توانا
است اوست كه بهر چيز از ناحيه اول و آخر و ظاهر و باطن (از هر ناحيه و جهت
احاطه دارد و اوست كه بهمه چيز داناست18.
قدرت خدا
ولله ملك السماوات و الارض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على
كل شىء قدير.
سلطنت حقيقى جهان فقط براى خدا است
هر چه بخواهد مىآفريند و به همه چيز قادر و توانا است19.
توضيح: وقتى مىگوئيم:
فلانكس توانائى خريدن ماشين سوارى را دارد مقصدمان
اينست كه آنچه را كه خريدن ماشين بدان نيازمند است (پول كافى) دارا مىباشد و
اگر بگوئيم فلانكس توانانى برداشتن سنگ بيست منى را دارد منظورمان اينست كه
نيروى برداشتن سنگ بيست منى در او موجود است.
روى هم رفته توانائى و قدرت
نسبت بيك چيز داشتن وسيله لازم همان چيز است و چون هر پديدهئى كه در جهان هستى
فرض شود نيازمندى آن در هستى و گردش زندگيش با خداى متعال رفع مىشود بايد گفت
كه خداى متعال توانائى و قدرت همه چيز را دارد و ذات پاك اوست كه سرچشمه هستى
است.
علم خدا
الا يعلم من خلق.
آيا خداوند آنچه
را خود آفريده نمىداند20؟
توضيح: چون هر موجودى در پيدايش و هستى خود بهستى بى پايان خداى متعال تكيه زده
است هرگز نمىشود كه ميان آن موجود و خدا حجاب و حائلى فرض نمود يا آنرا از
خداوند پنهان دانست بلكه هر چيز براى او آشكار مىباشد و او بدرون و بيرون هر
چيز مسلط و محيط است.
رحمت خدا
نيازمند ناتوانى را مىبينيم و باندازه توانائى خود نيازمندى او را رفع مىكنيم
درمانده بيچارهئى را دستگيرى مىنمائيم يا دست نابينائى را گرفته بمقصد
مىرسانيم اينگونه كارها را مهربانى يا رحمت شمرده؛ كار پسنديده و ستوده
مىدانيم.
كارهائيكه خداى كارساز بى نياز انجام مىدهد جز رحمت نمىتواند
باشد؛ زيرا با بخشيدن نعمتهاى بيشمار خود همه را بهرهمند مىسازد و با هر بخشش
بى آنكه خودش بكسى نياز داشته باشد گوشهئى از نيازمندىهاى موجودات را رفع
مىنمايد چنانكه مىفرمايد:
و ان تعدوا نعمه الله لا
تحصوها21.
و مىفرمايد:
رحمتى وسعت كل شىء22.
ساير صفات كمال
و ربك الغنى ذوالرحمه.
خداى تو
دارا و بى نياز مطلق است و بآفريدههاى خود مهربان مىباشد.
توضيح:
هر خوبى و زيبائى كه در جهان هست و هر صفت كمال كه تصور كنيم نعمتى است كه خداى
متعال بآفريدگان خود عطا فرموده و بآن وسيله يكى از نيازمندىهاى آفرينش را رفع
كرده است، البته اگر خودش داراى آن كمال نبود از بخشيدن بديگران عاجز بود و خود
نيز در نيازمنديها با ديگران شريك بود پس خداوند همه صفات كمال را از خود دارا
است و بى اينكه كمالى از كمالات را از ديگران دريافت دارد يا دست نياز بسوى كسى
دراز كند خود بهمه صفات كمال از قبيل حيات و علم و قدرت و غير آنها متصف است. و
هيچ گونه صفات نقص و موجبات نيازمندى و احتياج مانند ناتوانى و نادانى و مرگ و
گرفتارى و غيره، راهى بساحت پاكش ندارد.