آيين بندگى و نيايش ( ترجمه ى عدة الداعى )
جمال و السالكين شيخ احمد بن فهد حلى (قدس سره الشريف)
ترجمه : حسين غفارى ساروى
- ۲۰ -
15 - البارى ء:
يعنى خالق ، گفته مى شود برا
الله الخلق ؛ يعنى خدا خلق را آفريد، همچنانكه (درباره او) گفته مى شود:
بارى ء النسم . يعنى : خالق نسيم .
هو الذى فلق الحبه و برا النسمه : يعنى : او كسى است كه دانه
را شكافت و نسيم را خلق كرد.
و بارى ء البرايا؛ يعنى : خالق مخلوقات . و
بريه نيز به معناى مخلوقات و مردم مى باشد.
16 - الاكرم :
به معناى كريم است كه گاهى اوقات افعل به
معناى فعيل مى آيد مانند:
- هو اهون عليه
(339).
يعنى : آن كار (خلقت دوباره انسان در قيامت ) براى خدا
آسانتر است .
يعنى : آسان است (نه آسانتر؛ زيرا اينگونه نيست كه برخى از كارها براى خدا آسان و
برخى ديگر آسانتر باشد)
- ولا يصليها الا الا شقى
(340).
يعنى : اهل شقاوت به جهنم در نيفتند.
- وسيجنبها الا تقى
(341).
يعنى : اهل تقوا را از جهنم دور مى دارند.
منظور از اشقى و اتقى در اين دو آيه ،
شقى و تقى مى باشند، همچنين (دو كلمه اعز و اطول ) در
شعر زير:
ان الذين سمك السماء بنى لنا بيتا قوائمه اعز و اطول
.
يعنى : آن كسى كه آسمان را بر افراشت ، بر ايمان خاندان
ساخته كه پايه هايش سخت و بلند است ..
17 - الظاهر:
(آشكار است ) با حجتهاى روشن و برهانهاى نورانى و نشانهايى كه دلالت بر
ربوبيت و صحت يكتايش دارد كه هيچ موجودى نيست مگر آنكه شهادت به هستى او مى دهد، و
هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه پرده از توحيدش بر مى دارد كه شاعر مى گويد:
و فى كل شى ء له ايه تذل على انه واحد .
يعنى : در هر چيزى براى خداوند نشانه اى وجود دارد كه دلالت
بر وحدانيتش مى كند.
گاهى اوقات ، ظاهر به معناى غالب و چيره نيز مى آيد؛ نظير آيه قرآن :
- فاصبحوا ظاهرين
(342).
يعنى : (اهل ايمان ) چيره گرديدند.
18 - الباطن :
يعنى كسى است كه از نظرها و دسترسى خاطرات و افكار، پنهان است ، پس او، هم
ظاهر است و هم مخفى ؛
ظاهر است از طريق دلايل و نشانها، ولى ذاتش از اوهام و خيالات بشر مخفى مى باشد؛
يعنى ذاتش محجوب و پوشيده ولى از طريق نشانه ها آشكار است ، پس او كسى است كه
مخفى است ، اما بى پرده و ظاهر است ، ولى بدون نزديكى .
ممكن است كلمه باطن از بطون
به معناى خبر باشد،
بطانه الرجل به كسانى مى گويند كه محرم اسرار انسانند، هم آنان از سرائر و
آگاهند و هم وى از خصوصيات آنان با خبر مى باشد، بنابر اين ، خدا باطن است يعنى به
اسرار بندگان عالم است ، پس او از رازهاى قلوب آگاه و از امور غيبى با اطلاع است .
19 - الحى :
به كسى گويند كه هم داراى فعل است و هم ادراك ، بنابر اين ، خدا ذاتا
حى است ، نه مرگ و نيستى در او راه دارد و نه نيازمند
حياتى كه به واسطه آن زنده بماند.
20 - الحكيم :
يعنى كسى كه خلقت اشياء را محكم انجام داده است و محكم كردم خلقت اشياء به
معناى تدبير محكم و متقين و تصوير و اندازه گيرى نيكو مى باشد.
گفته شده كه حكيم يعنى عالم و
حكم در لغت به معناى علم مى باشد؛ چون ذات
اقدس الهى فرموده :
- يعطى الحكمه من يشاء
(343).
يعنى : او به هر كه بخواهد، حكمت عطا مى كند.
و نيز حكيم كسى است كه كار قبيح انجام نمى دهد و عمل
لازم را ترك نمى نمايد. و حكيم كسى است كه هر چيزى را
در موضع مناسب خود قرار مى دهد تا در مقدراتش جاى اعتراض باقى نماند و بر تدبيرش
خشم كنند.
21 - العليم :
به امور مخفى و اسرارى كه مخلوقات عالم آنها را درك نمى كنند، آگاهى دارد كه
خود فرموده است :
- و هو عليم بذات الصدور
(344).
يعنى : او به آنچه در دلها مى گذرد، آگاه است .
- لا يعزب عنه مثقال ذره فى السموات ولا فى الارض
(345).
يعنى : به اندازه ذره اى در آسمانها و زمين ، از خدا پنهان
نيست .
جزئيات معلومات را هم قبل از ايجاد و هم بعد از آن مى داند.
22 - الحليم :
كسى كه اهل گذشت و مهلت دادن است ، نه جهالت جاهل تغييرى در او ايجاد مى
كند، نه غضب غضب كننده و نه عصيان عاصى .
23 - الحفيظ:
او كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است را حفظ مى كند، او كسى
است كه بنده اش را از هلاكت و تشويش حفظ مى نمايد و در پرتگاهها نگاهش مى دارد.
24 - الحق :
يعنى هستى و وجودش تحقق پيدا كرده است ، به طور كلى هر چيزى كه هستى و وجودش
صحيح باشد، حق است ، همچنانكه گفته مى شود بهشت حق
است ، يعنى وجود دارد، جهنم حق است ؛ يعنى وجود دارد.
25 - الحسيب :
يعنى كافى همچنانكه مى گويند: حسبك درهم يعنى يك درهم تو را كافى است و نيز
مانند كلام خداوند متعال :
- حسبك الله و من اتبعك من المومنين
(346).
يعنى : (اى پيامبر!) خدا و مومنانى كه پيروات مى كنند، تو را
بس است .
او تو را كافى است .
حسيب به معناى حسابگر نيز مى آيد، مانند كلام خداوند
متعال كه مى فرمايد:
- كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا
(347).
يعنى : امروز تو خودت براى حساب كشيدن از خود، كفايت كننده
اى .
يعنى خودت حسابرسى كن .
و حسيب به معناى شمارنده و عالم نيز مى باشد.
26 - الحميد:
يعنى محمود، كسى كه به واسطه كارهايش استحقاق ستايش را دارد، هم در خوشيها و
هم در سختيها، هم در شدايد و هم در آسايش .
27 - الحفى :
به معناى عالم است كه خداوند متعال فرموده است :
- يسالونك كانك حفى عنها
(348).
يعنى : از تو درباره قيامت مى پرسند، گويا تو از آن آگاهى
.
يعنى گويا تو وقت آمدنش را مى دانى .
و گاهى اوقات حفى به معناى لطف كننده است ؛ يعنى كسى
كه لطف و نيكى مى كند.
28 - الرب :
هر كس كه مالك چيزى باشد، او رب آن است و آيه قرآن نيز به اين معناها اشاره
دارد كه مى فرمايد.
- ارجع الى ربك
(349).
يعنى : (حضرت يوسف به فرستاده ملك گفت ) به سوى رب خود باز
گرد.
يعنى به آقا و مالكت رجوع كن .
در جنگ جنين (وقتى آثار شكست لشكر اسلام هويدا شد) يكى از مسلمانان گفت : اگر مردى
از قريش رب من شود بهتر از اين است كه مردى از قبيله هوا زن (كه مشغول جنگ با لشكر
اسلام بودند) رب من گردد.
منظور اين فرد آن بود كه اگر مردى از قريش مالك من شود بهتر از اين است كه مردى از
هوا زن مالك من گردد.
اگر به غير از خداوند متعال ، رب گفته شود، جايز نيست
بر آن الف و لام وارد گردد؛ زيرا الف و لام ، دلالت
بر عموم مى كنند و حال آنكه كسى مصدقان ربوبيت عمومى براى تمام مخلوقات نيست ، بلكه
بايد كلمه رب را به آن مملوك اضافه كرد، پس او فقط
نسبت به آن مضاف اليه مالك است (نظير رب الابل يعنى مالك اشتر)
ربانيون منسوب به عبوديت و بندگى براى رب اند، چون از
همه چيز به سوى او منقطع شده اند و به خدمات در محضر او نزديكند.
ربيون
(350) به صبر كنندگان با انبيا و همراهان آنان گفته مى شود.
29 - الرحمن :
كسى كه بر تمامى خلقش رحمت دارد، چون او صاحب رحمتى است كه همه مخلوقات را
در روزى و وسايل زندگيشان در بر مى گيرد. اين رحمت عام مومن و كافر و صالح و فاسق
را شامل مى شود.
30 - الرحيم :
رحيم است نسبت به مومنين و آنان را به رحمت خود اختصاص داده كه مى فرمايد:
- و كان بالمومنين رحيما
(351).
يعنى : خداوند با مومنان مهربان است .
رحمان و رحيم صيغه مبالغه اند و از
رحمت مشتق مى باشند كه رحمت
خود به معناى نعمت است ، خداوند متعال مى
فرمايد:
- و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين
(352).
يعنى : نفرستاديم تو را جز رحمتى براى دو جهان .
يعنى تو را به عنوان نعمتى براى عالمين فرستاديم .
غير از ذات اقدس الهى ، ديگران را مى توان رحيم
ناميد، ولى رحمان خير؛ چون رحمان يعنى كسى كه بر
برداشتن گرفتاريها قدرت داشته باشد و حال آنكه مخلوقاتى كه رحيم اند قدرت برداشتن
هر بلا و گرفتارى را ندارند.
بر قرآن و باران هم رحمت اطلاق مى شود و انسان نازك
دل را نيز رحيم گويند، چون به خاطر نازك دلى اش رحمت
بسيار دارد كه كمترين حدش دعا كردن و ناراحت شدن براى ديگران است ، اما
رحمت به معناى رقت درباره خداوند متعال ندارد، بلكه
به معناى ايجاد نعمت براى خلق و دفع بلاها از آنان است .
معنايى كه بتواند شامل هر دو قسم گردد اين است كه رحمت يعنى رها يافتن از اقسام
آفات و رساندن خير به نيازمندان .
31 - الذارى ء:
به معناى خالق است ، الله ذرا الخلق و براهم ؛ يعنى :
خدا خلق را آفريد.
در اين كلمه ، بيشتر اوقات ، همزه آخرت ، حذف مى شود وياء با كسره قبلش به صورت
مدى تلفظ مى گردد (يعنى گفته مى شود الذارى )
32 - الرزق :
كسى كه عهده دار روزى است و قائم به قوت همه مى باشد تا آنها را بر پا دارد،
روزى اش همه مخلوقات را در بر گرفته و اختصاصى به مومن و نيكوكار ندارد بلكه كافر و
بدكار را نيز شامل مى شود.
33 - الرقيب :
نگاهدارنده اى كه چيزى از او غايب نيست ، آيه قرآن هم بدين معناست كه مى
فرمايد:
ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد
(353).
يعنى : انسان هيچ كلامى نمى گويد مگر آنكه در كنار او مراقبى
حاضر است .
34 - الرووف :
يعنى كسى كه رافت و مهرش را بندگان مى رساند.
گفته شده رافت رساتر است از
رحمت و گفته شده كه رافت اخص است از
رحمت و رحمت اعم از آن
مى باشد.
35 - الرائى :
به معناى عالم است و رويت به عمل گويند كه آيه
قرآن مى فرمايد:
- الم تركيف فعل ربك بعاد
(354).
يعنى : آيا نديدى كه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟.
يعنى آيا نمى دانى ؟
گاهى اوقات رائى به معناى
بيننده و رويت به معناى
ديدن هم آمده است .
36 - السلام :
يعنى داراى سلام است .
سلام كه جزء اوصاف خداوند متعال است يعنى او كسى است
كه از هر عيبى سالم و از هر آفت و نقصى مبرا مى باشد.
گفته شده به معناى مسلمان است ، چون انسان از او در سلامت است (و از جانبش آزارى
نمى رسد).
سلام و سلامت مانند رضاع و
رضاعت است (كه هر دو مصدر به يك معنا مى باشند).
در آيه قرآن كه مى فرمايد:
- لهم دار السلام
(355).
يعنى : دار السلام براى بهشتيان است .
جائز است منظور از سلام ، خداوند متعال بوده و خانه
به او نسبت داده شده و جايز است كه بهشت ، سلام
ناميده شده باشد، چون كسى كه به آنجا مى رود، از تمام آفات دنيا در سلامت مى باشد،
پس آنجا دار السلام است .
37 - المومن :
ايمان در لغت به معناى
تصديق است ، پس مومن يعنى تصديق كننده ، يعنى كسى كه هم وعده الهى و هم گمانهاى
بندگان مومنش را تصديق مى كند و آرزوهايشان را نا اميد نمى گرداند.
و نيز مومن ؛ يعنى كسى كه به مردم از ظلم و جور، امان مى دهد. حضرت صادق ( عليه
السلام ) فرمود:
828 - سمى البارى ء عزوجل مومنا لانه يومن عذابه من اطاعه ،
وسمى العبد مومنا لانه يومن على الله عزوجل فيجير الله مانه .
يعنى : خالق عزيز و جليل را مومن ناميدند؛ چون او كسى را كه
اطاعتش نمايد از عذابش در امان نگه مى دارد و بنده را مومن ناميدند؛ چون او از
خداوند متعال در امان است و خدا هم به او امان مى دهد.
38 - المهيمن :
يعنى شاهد و گواه . آيه قرآن هم بدين معناست كه مى فرمايد:
- مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه
(356).
يعنى : (قرآن ) تصديق كننده كتابهايى است كه پيش از آن بوده
اند و شاهد بر آنهاست .
پس خدا مهيمن است ؛ يعنى شاهد است بر خلق كه چه مى
كنند و چه مى گويند، حتى به اندازه مثقال ذره اى از او پنهان نمى باشد، نه در زمين
و نه در آسمان . گفته شده مهيمن يعنى
امين و گفته شده مهيمن
يعنى رقيب بر چيزى و حافظ آن .
و نيز گفته شده كه مهيمن نامى از نامهاى خداوند عزيز
و جليل در كتابهاى آسمانى گذشته است .
39 - العزيز:
نه آن موجود استوارى گويند كه مغلوب نمى شود. در اين نام هم چيزى معادل و
مانند خدا نيست .
در مثل گفته شده : من عزيز؛ يعنى هر كه غالب شد، ربود.
آيه قرآن كه از دشمن حكايت مى كند؛
- و عزنى فى الخطاب
(357).
يعنى : در دعوا بر من غلبه يافت .
يعنى در جواب دادن به سخن ، بر من چيره گشت .
و گاهى اوقات به ملك هم گفته مى شود؛ همچنانكه
برادران يوسف بد و گفتند:
- يا ايها العزيز
(358).
يعنى : اى عزيز مصر!.
يعنى : ملكا!
40 - الجبار:
يعنى اوست كه فقر و شكستگى خلق را جبران كرده ، وسايل زندگى و روزى را بر
عهده گرفته است .
گفته شده جبار به معناى عالى و برتر از خلق و در هم
كوبنده ستمگران است .
و نيز گفته شده جبار به معناى چيره اى است كه دست كسى
به او نمى رسد؛ چنانچه به نخلى كه بدان دسترسى نيست جبار
مى گويند.
جبر بدين معناست كه انسان را بر كارى مجبور كنند كه
حضرت صادق - عليه السلام - فرمود:
829 - لا جبر ولا تفويض و لكن امر بين الامرين .
يعنى : به جبر است و نه تفويض ، بلكه چيزى ميان آن دو است
.
منظور حضرت اين است كه خداوند سبحان ، بندگانش را بر گناهان مجبور نساخته ، امر دين
را به آنان واگذار هم ننموده است تا مردم درباره اش بر اساس نظرات و قياسهاى خود
سخن بگويند، بلكه خداوند عزيز و جليل ، حدود را معين و توصيفش كرده و دين را تشريع
و واجب و سنت را بر آن اضافه و تكميلش نموده است ، پس با تعيين و توصيف حدود، ديگر
جايى براى تفويض و واگذارى باقى نمى ماند.
41 - المتكبر:
يعنى خدا از او صاف مخلوقات برتر است .
و نيز در معنايش گفته شده : خداوند متكبر است بر مخلوقاتى كه در برابر عظمت حق ، سر
پيچى مى كنند و زير بارش نمى روند.
متكبر از كبريا مشتق
شده و كبريا اسم است براى تكبر و تعظم .
42 - السيد:
به معناى ملك مى باشد، به بزرگ و عظيم قوم
السيد مى گويند. كه بر آنان آقايى دارد. به
قيس بن عاصم گفتند: چه شد كه آقاى قومت شدى ؟ گفت :
به بخشش و آزار نرساندن و خدا را يارى كردن .
پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
830 - على سيد العرب .
يعنى : على آقاى عرب است .
عايشه پرسيد: يا رسول الله ! مگر تو سيد عرب نيستى ؟ فرمود:
انا سيد ولد ادم و على سيد العرب .
يعنى : من آقاى فرزندان آدمم و على آقاى عرب است .
پرسيد يا رسول الله ! سيد به چه معناست ؟ فرمود:
هو من افترضت طاعته كما افترضت طاعتى .
يعنى : او كسى است كه طاعتش واجب است همچنانكه طاعت من واجب
مى باشد.
پس بنابر اين حديث سيد، يعنى آن ملكى كه طاعتش واجب است .
43 - السبوح :
يعنى او از هر چه كه سزاوار توصيف بدان نيست ، منزه است .
سبوح بر وزن فعول است و
در كلام عرب و غير از سبوح و قدوس ، كلمه اى بدين وزن
نيامده و هر دو به يك معنا هستند.
44 - الشهيد:
يعنى او كسى است كه چيزى از او غايب نيست ، به او شاهد و شهيد و عالم و عليم
گفته مى شود؛ يعنى گويا او حاضر و شاهدى است كه چيزى از او پنهان نمى باشد.
شهيد به معناى عليم هم
آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد:
- شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه
(359).
يعنى : خدا و ملائكه شهادت مى دهند كه معبودى جز او نيست
.
يعنى خدا عالم است و مى داند.
45 - الصادق :
يعنى كسى كه وعده اش راست است و ثواب كسى كه بوعده اش عمل كند را كم نمى
نمايد.
46 - الصانع :
سازنده همه چيز اوست كه هر مصنوعى را ساخته يعنى خالق هر مخلوق و ايجاد
كننده هر موجود تازه است ، اين معنا مى رساند كه چيزى به خدا شباهت ندارد، زيرا ما
تا كنون نديديم فعلى به فاعل شباهت داشته باشد، هر موجودى غير از او فعل و صنعت
اوست و تمام آنها دليل بر يگانگى و تنهايى اويند، و نيز شاهد است بر اينكه او به
خلاف خلقش مى باشد و شريكى ندارد.
عيون فى جفون فى فنون بدت و اجاد صنعتها المليك
بابصار التغنج طامحات كان حداقها ذهب سبيك
على قصب الزمرد مخبرات بان الله ليس له شريك .
يعنى : چشمها در پلكها در فنون كه ظاهر شد و آن ملك نيك آنه
را ساخته (خيره گشته است ) .
با چشمهايى كه در حال نظر كردن ، در كرشمه و نازند، گويا
حدقه ايشان طلايى به قالب ريخته است .
بر سرنى سبز خبر مى دهند كه براى خدا شريكى نيست .
47 - الطاهر:
يعنى كسى كه از امثال و اضداد و همسر و اولاد و حدوث و نابودى و سكون و
انتقال و طول و عرض و نازكى و سفتى و گرما و سرما و خلاصه از اوصاف مخصوص مخلوقات
پاك است و از صفات ممكنات برتر، پس او برتر و بزرگوار و منزه است از اينكه دانشى بر
او احاطه پيدا كند يا در خيالى بگنجد.
48 - العدل :
او كسى است كه هوى و هوس او را متمايل نمى كند كه در حكمش ستم نمايد.
عدالت وقتى به انسان نسبت داده شود؛ يعنى كسى كه سخن
و كردار و قضاوتش مورد در رضايت باشد.
49 - العفو:
يعنى محو كننده گناهانى كه موجب هلاكت انسان مى شود و تبديل كننده آن به
حسناتى چند برابر.
عفو بر وزن فعول از
عفو است كه به معناى گذشتن از گناه و ترك مجازات فرد
بدكار است .
و گفته شده كه عفو از عفت
الريح الاثر (باد اثر را برد) است ؛ يعنى آن را مندرس و محو نمود.
50 - الغفور:
يعنى او كسى است كه مغفرتش بسيار است . و منظور از آن آمرزش گناهان در آخرت
و گذشت از عقوبت مى باشد كه از غفر به معناى پوشيدن
گرفته شده است ، مغفر (كلاه خود) را نيز به همين
مناسبت نامگذارى كرده اند، چون سر را مى پوشاند.
(بايد توجه داشت ) كه مبالغه در عفو بيشتر است از
مبالغه در غفور؛ چون پوشاندن چيزى ممكن است همراه با
بقاى اصلش باشد، اما محو يعنى از بين بردن آن و نابودى تمام آثارش .
51 - الغنى :
يعنى كسى كه ذاتا از خلقش بى نياز است و حاجتى بر او عارض نمى گردد؛ چون او
كامل است و بر ابزار و آلات قادر. و غير از او همه محتاجند كه لا اقل در اصل وجود
به او نياز دارند، پس او غنى مطلق است (و هيچ نيازى ندارد).
52 - الغياث :
به معناى فرياد رس مى باشد، او را به اسمى كه مصدر است ناميدند، چون بسيار
به فرياد بيچارگان مى رسد و دعاى اهل اضطرار را اجابت مى نمايد.
53 - الفاطر:
كسى كه مخلوقات را آفريد و ساختن هر چيزى را آغاز نمود بدون وجود سابقه قبلى
، پس او فاطر همه چيز است ؛ يعنى خالق و مبدع آنهاست .
54 - الفرد:
يعنى كسى كه در ربوبيت و خداوند يكتاست و نيز به معناى موجود يگانه اى است
كه شريكى همراه او وجود ندارد.
55 - الفتاح :
يعنى حاكم بين بندگانش .
زمانى گفته مى شود: فتح الحاكم بنى الخصمين (حاكم بين دو
دشمن فتح كرد) كه بين او دو قضاوت نمايد. و به همين معناست آيه قرآن كه مى
فرمايد:
- ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير القاتحين
(360).
يعنى : پروردگارا! ميان ما و قوممان به حق ، راهى بگشا كه تو
بهترين راهگشايان هستى .
يعنى بين ما حكم كن .
و نيز فتاح يعنى كسى كه روزى و رحمت را براى بندگانش
مى گشايد.
56 - الفالق :
او كسى است كه رحم را شكافت و حيوان از آن بيرون آمد، هسته را شكافت و گياه
از آن بيرون آمد و نيز را براى هر چه از آن خارج مى شود شكافت ، قرآن كريم مى
فرمايد:
- و الارض ذات الصدع
(361).
يعنى : و سوگند به زمين شكافت برادر.
و تاريكى را براى صبح و آسمان را براى باران و دريا را براى موسى عليه السلام كه مى
فرمايد:
- فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم
(362).
يعنى : دريا شكافت و آب هر قطعه دريا مانند كوهى بزرگ بر روى
هم قرار گرفت .
57 - القديم :
او در هر نوع تقدمى بر همه چيز مقدم است ، البته نه بدان معنا كه وجودش
اولى داشته باشد، او سابقه عدم و نيستى ندارد.
58 - الملك :
كسى كه مالكيتى جامع دارد به شكلى كه تمام اقسام آن را شامل مى شود.
ملكوت هم يكى از اقسام ملك الهى است كه به آخر آن حرف
تاء اضافه گرديده است ، همچنانكه در دو كلمه رهبوت و رحموت
اضافه گرديده است .
عربها مى گويند: رهبوت خير من رحموت ؛ يعنى اگر بترسى ، بهتر
از آن است كه مورد ترحم قرار بگيرى .
59 - القدوس :
بر وزن فعول از قدس
به معناى پاكيزگى است .
قدوس يعنى پاكيزه از عيبها و منزه از مثل و فرزند.
تقديس به معناى تطهير و تنزيه
است و آيه قرآن كه از قول ملائكه مى فرمايد:
- و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك
(363).
يعنى : ما به ستايش تو تسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى
كنيم .
يعنى تو را به طهارت نسبت مى دهيم .
- نسبحك و نسبح لك به يك معناست .
خطيره القدس محلى است كه از چركها و دردها و مرضهايى
كه در دنيا مى باشند پاك است .
و گفته شده : قدوس نامى از نامهاى خداى عزيز و جليل در كتابهاى آسمانى گذشته است .
60 - القوى :
به معناى قادر نيز مى آيد، كسى كه بر چيز قوى
شد؛ يعنى بر آن قدرت پيدا كرد.
قوى يعنى كسى كه نيرويش كامل است و عجز بر او مسلط
نمى شود، پس او قوى است و درمانده نمى شود و يارى نمى طلبد.
61 - القريب :
او اجابت كننده است كه خود فرمود:
- اجيب دعوه الداع
(364).
يعنى : نداى كسى را كه (مرا) بخواند اجابت مى كنم .
به معناى عال به وسوسه هاى قلبها هم مى آيد؛ يعنى پرده و فاصله اى ميان او و آن
وسوسه وجود ندارد كه مى فرمايد:
- و نحن اقرب اليه من حبل الوريد
(365).
يعنى : ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم .
او نزديك است ، ولى بدون هيچ گونه تماسى . و از خلقش جداست ، ولى بدون هيچ مسافتى ،
بلكه در عين جدايى اختلاط داشته و در عين اختلاف با بندگان به آنان مشابهت دارد.
نزديك شدن به او، با پيمودن راه و مسافت نيست ، بلكه را طريق طاعت فرامينش و
اعتقادى نيك مى باشد.
بنابر اين ، خداوند تبارك و تعالى نزديك است ، ولى نزديكى او با نقل و انتقال نيست
، چون او از طريق قطع مسافت نزديك نمى شود و با گذشتن از هوا برترى نمى يابد، چگونه
چنين چيزى ممكن است در حالى كه او قبل از خلقت پايين و بالا و قبل از توصيف به
بالايى و پاينى ، وجود داشته است .
62 - القيوم
يعنى او بر پا و با دوام است بدون نابودى .
و نيز در معنايش گفته شده كه او از طريق توجه و رسيدگى قيم بر هر چيز مى باشد.
قيام نيز به همان معناست ، اين دو بر وزن
فعول و فيعال مى باشند.
قمت بالشى ء: يعنى خودت حفاظت و اصلاح و تدبير آن چيز را بر
عهده گرفته اى مى گويند: ما فيها من ديور ولا ديار،
يعنى در آنجا ديور و ديارى نيست
(366).
63 - القابض :
يعنى او كسى است كه روزى را بر اساس حكمت و لطفش از فقرا گرفته ، آنان را از
طريق صبر مى آزمايد و پاداش گرانبهايى را برايشان ذخيره مى سازد.
گفته شده قابض يعنى كسى كه از طريق مرگ ، ارواح را
قبضه مى كند.
و گفته شده قابض از قبض
به معناى ملك است ، چنانكه مى گويند: فلانى در قبضه فلانى است ؛ يعنى در ملك اوست ،
يا اين چيز در قبضه من است و آيه قرآن هم بدين معناست كه مى فرمايد:
- و الارض جميعا قبضته يوم القيامه
(367).
يعنى : در روز قيامت زمين بيجا در قبضه اوست .
اين آيه به معناى همان آيه است كه مى فرمايد:
- وله الملك يوم ينفخ فى الصور
(368).
يعنى : و در آن روز كه در صور بدمند، فرمانروايى از آن اوست
.
- والامر يومئذلله
(369).
يعنى : و در آن روز، فرمان از آن خدا مى باشد.
64 - الباسط:
اوست كه روزى را مى گشايد تا به سبب رحمت و بخشش و كرم و فضلش احتياجى
باقى نماند.
65 - القاضى :
يعنى اوست كه بر بندگانش حكم مى كند تا در برابر فرمانها و نهى ها و باز
داشتنها و رضايتهايش فرمانبردار باشند كه از قضا مشتق
شده است .
نسبت دادن قضا به خداوند متعال ، مى تواند سه معنا
داشته باشد:
اول - به معناى حكم كردن و ملزم نمودن ؛ نظير آيه :
- و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه
(370).
يعنى : پروردگارت حكم كرد كه جز او را نپرستيد.
گفته مى شود: قاضى بر او فلان قضاوت را كرد؛ يعنى حكم كرد و او را بدان ملزم نمود.
دوم - به معناى خبر دادن و اعلام كردن ؛ نظير آيه :
- و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب
(371).
يعنى : و بنى اسرائيل را در كتاب ، خبر داديم .
يعنى - آنان را با زبان پيامبرشان به اين امر آگاه كرديم .
سوم - تمام كردن ، مانند آيه .
- فقضيهن سبع سموات فى يومين
(372).
يعنى : آنگاه هفت آسمان را در دو روز به اتمام رسانيد و پديد
آورد.
گفته مى شود فلانى حاجتش را قضا كرد، يعنى نيازش را بر اساس آنچه درخواست كرده بود،
به اتمام رسانيد.
66 - المجيد:
يعنى بخشايشگر و كريم .
مى گويند مرد ماجد؛ يعنى با سخاوت و بخشايشگر.
گفته شده به معناى كريم و عزيز است . و آيه قرآن هم
بدين معناست ، آنجا كه مى فرمايد:
- قرآن مجيد
(373).
يعنى : (اين ) قرآنى است مجيد.
يعنى قرآنى است كريم و عزيز.
مجد در لغت يعنى رسيدن به شرف .
مجيد گاهى اوقات به معناى ممجد
مى باشد؛ يعنى كسى كه خلقش او را تمجيد و تعظيم نموده اند.
67 - المولى :
يعنى يارى دهنده مومنين و كسى كه پاداش دادن و كرامت بخشيدن به آنان را بر
عهده گرفته است كه خود فرمود:
- الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور
(374)
يعنى : خدايا، ياور مومنان است ، ايشان را از تاريكيها به
نور مى برد.
گاهى اوقات به معناى اولى (يعنى شايسته تر) مى باشد و كلام رسول خدا - صلى الله
عليه و آله و سلم - (در غدير خم ) به همين معناست كه فرمود:
831 - الست اولى منكم بانفسكم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله .
قال : من كنت مولاه فعلى مولاه .
يعنى : آيا! من بر شما از خودتان شايسته تر و سزاوارتر نيستم
؟.
گفتند: بلى اى رسول خدا!
فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم ، على هم مولاى اوست .
يعنى هر كس كه من بر او شايسته تر از خودش هستم ، على هم چون من بر او شايسته تر از
خودش مى باشد.
گاهى اوقات به معناى ولى مى باشد؛ يعنى كسى كه كارى
را بر عهده گرفته و پايش ايستاده است ، ولى طفل به
كسى گويند كه اصلاح امور و قيام براى كارهايش را بر عهده دارد، خدا هم ولى مومنين
است ، چون اصلاح امور و قيام بر مهماتشان اعم از كارهاى دنيايى و دينى را بر عهده
دارد.
68 - المنان :
يعنى عطا كننده و بخشنده ، آيه قرآن هم بدين معناست كه مى فرمايد:
- فامنن او امسك بغير حساب
(375).
يعنى : بى حساب ببخش يا نگهدار.
69 - المحيط:
يعنى كسى كه بر همه چيز احاطه دارد، دايره علم و هم دايره قدرتش تمام
موجودات را در بر گرفته ، بنابر اين ، او موجودى است كه عملش بر تمام اشياء احاطه
دارد:
- لا يعزب عنه مثقال ذره فى السمواتن ولا فى الارض ولا اصغر
من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين
(376).
يعنى : به قدر ذره اى يا كوچكتر و يا بزرگتر از آن در
آسمانها و زمين از خدا پنهان نيست و همه در كتاب مبين آمده است .
- قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد
كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا
(377).
يعنى : بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود،
دريا به پايان مى رسد ولى كلمات پروردگار من به پايان نمى رسد، هر چند درياى ديگرى
به كمك آن بياوريم .
- ولو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده
سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله
(378).
يعنى : و اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و دريا مركب و
هفت درياى ديگر به كمكش بيايند، كلمات خدا پايان نمى يابد.
و قدرتش نيز همينطور، بنابر اين هيچ مقدورى - هر چه بزرگ باشد - از حيطه قدرتش خارج
نيست ، مورچه و زنبور، طفل شير خوار و عرش عظيم ، موجود لطيف و موجود جسمانى و
بالاخره هر بزرگ و كوچكى نزد او مساوى است كه :
- و هو على كل شى ء قدير
(379).
يعنى : او بر هر كارى تواناست .
- ما خلقكم ولا بعثكم الا كنفس واحده
(380).
يعنى : آفرينش همه شما و باز، زنده كردنتان ، تنها مانند
زنده كردن يك تن است .
- انما امره اذا اراد شيئا يقول له كن فيكون
(381).
يعنى : چون خدا بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه
مى گويد:
موجود شود، پس موجود مى شود.
70 - المبين :
يعنى او از طريق آثار قدرت و آياتى كه ظاهر كننده حكمت اوست ، آشكار و روشن
است ، او كسى است كه تدبيرش را ظاهر و بيانش را واضح نموده است .
71 - المقيت :
يعنى مقتدر.
درباره زبير بن عبد المطلب گفته شده :
و ذى ضغن كففت النفس عنه و كنت على مساءته مقيتا .
يعنى : بسا صاحب كينه اى كه خود را از او باز داشتم و حال
آنكه بر بدى رساندن به او توانا بودم .
مقيت در زبان قريش به اين معناست .
گفته شده مقيت به معناى حفيظ
است ، يعنى كسى كه نسبت به هر چيزى آن مقدار حفاظت را كه لازم دارد، اعمال مى كند.
و گفته شده مقيت يعنى كسى كه قوت و غذا، اعطا مى نمايد.
و نيز گفته شده مقيت يعنى حافظ و مراقب .
72 - المصور:
يعنى او خدايى است كه مخلوقاتش را بر صورتهاى مختلف
آفريد تا از اين طريق ، همديگر را بشناسند كه فرمود:
- و صوركم فاحسن صوركم
(382).
يعنى : شما را صورت بخشيد و آن صورتهايتان را نيكو ساخت
.
73 - الكريم يعنى :
جواد و بخشنده .
مى گويند مرد كريم ؛ يعنى بخشنده .
گفته شده كريم يعنى عزيز، همچنانكه گفته مى شود فلانى
نزد من از ديگرى كريم تر است ، يعنى عزيزتر است ، آيه قرآن هم بدين معناست كه مى
فرمايد:
- انه لقران كريم
(383).
يعنى : هر آينه اين قرآنى است كريم ؛ يعنى عزيز.
74 - الكبير:
يعنى آقا! به بزرگ قوم گفته مى شود آقاى قوم .
كبير اسم است براى تكبير و
عظمت داشتن .
75 - الكافى :
هر كس كه بر خدا توكل نمايد، او احتياجاتش را بر عهده مى گيرد و به ديگرى
واگذارش نمى نمايد كه خود فرمود:
- و من يتوكل على الله فهو حسبه
(384).
يعنى : كس هر كه بر خدا توكل نمايد او كفايتش مى كند؛
يعنى وى را كافى است .
76 - كاشف الضر:
يعنى او گشايش مى دهد و افراد درمانده را - اگر او را بخواند - اجابت مى
نمايد و بدى را از آنان بر مى دارد
(385).
77 - الوتر:
يعنى فرد، هر چيز فردى را وتر گويند.
78 - النور:
او كسى است كه نابينا به واسطه نور او بينا مى شود و گمراه به واسطه هدايت
او ارشاد مى گردد.
نور به معناى روشنائى است ، در واقع خداوند
منير (يعنى نور دهنده ) است . مصدر را بر او اطلاق
كرده اند، چون منشا نور، اوست ، يا چون اهل آسمانها و زمين به واسطه نور او به
مصالح و رشد خود هدايت مى شوند؛ همچنانكه به واسطه نور، هدايت مى شوند. و يا چون او
نور را نورانى كرده و خلقش نموده لذا اين نام بر او اطلاق گرديده است .
79 - الوهاب :
يعنى كسى كه زياد مى بخشد و عطا مى نمايد.
80 - الناصر:
ناصر و نصير به يك معناست ، نصرت يعنى يارى .
81 - الواسع :
او كسى است كه بى نيازى او فقرهاى بندگانش را و روزى او تمام مخلوقاتش را در
بر مى گيرد.
گفته شده واسع يعنى بى نياز و
سعه (كه مصدر آن است ) به معناى غنا مى باشد. و اينكه گفته مى شود فلانى از
سعه اش مى بخشد؛ يعنى از غنايش مى بخشد.
وسع يعنى تلاش و مقدورات انسان ، مى گويند:
به قدر وسعت انفاق كن .
82 - الودود:
از ود مشتق شده ، يعنى او بندگان صالح خود را
دوست دارد، از آنان راضى است و اعمالشان را قبول مى كند.
گاهى اوقات بدين معناست كه او بندگان صالح خود را نزد خلقش محبوب مى كند همچنانكه
خود مى فرمايد:
- سيجعل لهم الرحمن ودا
(386).
يعنى : خداوند رحمان آنان (مومنين ) را محبوب مى گرداند.
در اينجا فعول به معناى مفعول آمده ، همچنانكه
مهيب به معناى مهيوب
است (يعنى چيز ترسناك ) بنابر اين ، و دود در اينجا
به معناى مو دود يعنى محبوب
است .
83 - الهادى :
يعنى كسى كه با هدايتش بر تمام مخلوقات منت نهاد و با نور و توحيدش آنها
را احترام نمود؛ چون همه را بر فطرت توحيد آفريد و آنها را بر مقصود و مرام خود،
راهنمايى نمود و از طريق عقل و الهام دليلها و نشانها، قدرت رسيدن به توحيد را به
آنان عطا فرمود، پيامبرانى فرستاد كه با حجتهاى اكيد، تاييد گرديده اند:
- ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه
(387).
يعنى : تا هر كس كه هلاك مى شود به دليلى هلاك شود و هر كس
كه زنده مى ماند، به دليلى زننده بماند.
هدايت ساير بندگان را مى توان از اين آيه به دست آورد كه فرمود:
- فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى
(388).
يعنى : ما آنان را هدايت كرديم ولى آنان كورى را بيشتر از
هدايت دوست مى داشتند.
نتيجه آنكه :
اولا - انسان را به واسطه نور توحيد كه بر آن خلقش فرمود، احترام نمود كه خود
فرمود:
- فطرت الله التى فطر الناس عليها
(389).
يعنى : فطرتى است كه خداوند همه را بدان فطرت بيافريد.
و رسولش فرموده :
- فطرتى است كه خداوند همه را بدان فطرت بيافريد.
و رسولش فرموده :
832 - كل مولد يولد على الفطره و انما ابواه يهودانه و
ينصرانه و يمجسانه .
يعنى : هر نوزادى بر اساس فطرت توحيدى متولد مى شوند، اين
پدر و مادر اويند كه وى را يهودى ، يا مسيحى و يا مجوسى مى نمايند.
ثانيا - پيامبران را فرستاد و نور دين و هدايت را بر افراشت .
ثالثا - خلق را هم نسبت به دين ترغيب و تشويق نمود و هم از ترك آن بيم داد.
و رابعا - از طريق امداد و لطف و... به آنان توفيق مضاعف عطا نمود.
او خدايى است كه ساير حيوانات را نيز به مصالحشان هدايت نمود و چگونگى طلب روزى و
جلب شادمانى و دفع ضرر را الهامشان فرمود.
84 - الوفى :
يعنى او به عهد و وعده خود وفا مى نمايد.
85 - الوكيل :
يعنى او متولى ماست و بر حفظ ما قيام كرده ، اين معنا وكيل بر مال است .
گاهى اوقات به معناى تكيه گاه و پناهگاه نيز آمده ، بنابر اين ، توكل يعنى اعتماد و
التجاء.
گفته شده وكيل يعنى كفيل
بر روزى بندگان و كسى كه به مصالح آنان قيام نموده است كه خود فرموده است :
- حسبنا الله و نعم الوكيل
(390).
يعنى : خدا ما را بس است و خوب وكيلى است .
يعنى براى كارهايمان خوب كفيلى است و قيام نموده است .
86 - الوارث :
يعنى او كسى است كه تمام املاك ، بعد از نابودى صاحبانشان ، به او مى گردد؛
چون بعد از فناى خلق تنها او باقى مى ماند و بعد از مرگشان ، مورايث و املاكشان به
او باز خواهد گشت .
87 - البر:
يعنى بر بندگانش عطوف و به آنان احسان نموده ، برش تمام خلق را در بر گفته
است .
گاهى اوقات به معناى صادق هم مى آيد كما اينكه گفته
مى شود: برت يمين فلان ؛ يعنى سوگند فلانى راست بود.
يا مى گويند صدق فلان و بر؛ يعنى فلانى راست گفت .
88 - الباعث :
يعنى او كسى است كه خلق را بعد از مرگشان بر مى انگيزاند و بعد از وفاتشان
بر مى گرداند و براى جزاء و بقا، زنده شان مى كند.
89 - التواب :
يعنى كسى كه توبه را مى پذيرد و از گناهان عظيم در مى گذرد به شرط آنكه بنده
از آن گناهان توبه نموده باز گردد كه هرگاه توبه بنده تكرار شد، قبول خداوند نيز
تكرار مى گردد.
90 - الجليل :
از جلال و عظمت گرفته شده و معنايش عظمت قدرت و بزرگى مقام است ، او جليلى
است كه هر جليل ديگرى غير از او، همه كوچكند.
91 - الجواد:
يعنى بخشنده و نيكوكار، كسى كه زياد مى بخشد و زياد نيكى مى رساند.
فرق بين جواد و كريم اين است كه
كريم كسى است كه در صورت درخواست مى بخشد، ولى
جواد كسى كه است كه بدون درخواست ، عطا مى نمايد، عكس
اين نيز گفته شده است .
جود به معناى سخاست ،
مرد جواد؛ يعنى مرد سخى ، اما به خداوند متعال سخى
گفته نمى شود؛ چون اصل سخاوت به نرمش بر مى گردد، مى گويند: زمين سخاويه يا كاغذ
سخاويه ، در صورتى كه آن زمين يا كاغذ نرم باشند و انسان سخى را
سخى گفتند؛ چون در برابر نيازها نرم مى شود.
|