آيين بندگى و نيايش ( ترجمه ى عدة الداعى )
جمال و السالكين شيخ احمد بن فهد حلى (قدس سره الشريف)
ترجمه : حسين غفارى ساروى
- ۱۹ -
تقوا و آثار آن
از حضرت صادق - عليه السلام - در مورد
تفسير تقوا سوا شد، فرمود:
806 - ان لا يفقدك الله امرك ولا يراك حيث نهاك
.
يعنى : در جايى كه خداوند تو را امر كرده ،
مفقود و در جايى كه تو را نهى نموده ، پيدا نباشى .
عينا همين معنا را در حديث كه ابتداى اين باب آمده فرموده است كه :
... بلكه ياد خدا در برخورد با حلال و حرامش كه
اگر طاعت بود انجامش بدهد و اگر معصيت بود تركش نمايد
(311).
اين معناى تقواست كه سرمايه اى است كافى براى پيمودن راه بهشت ، بلكه
سپرى است كه انسان را از مهلكه هاى دنيا و آخرت نگاه مى دارد .
تقوا را هر زبانى مى ستايد و براى هر
انسانى ، شرافت مى آورد، قرآن هم پر است از مدح آن ، همين سخن خداوند
متعال در شرافتش بس كه مى فرمايد:
- و لقد و صينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و
اياكم ان اتقوا الله
(312).
يعنى : هم به شما و هم به اهل كتاب ، قبل از شما
سفارش كرديم كه تقواى الهى را مراعات نماييد.
اگر در عالم براى بنده صفتى اصلح و داراى خيرى بيشتر و منزلتى عظيم تر
و به ايجاد بيم و ترس در بندگان سزاوارتر و نيز حاجت روا كننده تر از
اين صفت - يعنى تقوا - وجود مى داشت ، حتما خداوند سبحان به وسيله وحى
به بندگانش خبر ميداد؛ زيرا او حكيم و رحيم است .
پس از اينكه او همه انسانها از اول تا آخر را به اين خصلت سفارش كرد و
بدان اكتفا نمود، معلوم مى شود كه تقوا
هدفى است كه از آن نمى توان گذشت كرد و به غير آن نمى توان اكتفا نمود.
قرآن كريم مملو است از مد حضرت تقوا و براى آن خصوصياتى را بر شمرده ،
از جمله :
1 - مدح و ثناى تقوا:
- و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم
الامور
(313).
يعنى : اگر صبر كنيد و تقوا را پيشه خود سازيد،
اين چنين حالتى نشانه اى از قوت اراده در كارها خواهد بود.
2 - حفظ و حراست از
دشمنان :
- و ان تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم
شيئا
(314).
يعنى : اگر صبر كنيد و با تقوا باشيد، حيله آنان
هيچ ضررى به شما نخواهد رساند.
3 - تاييد و يارى :
- ... ان الله مع المتقين
(315).
يعنى : همانا خدا با متقين است .
4 - اصلاح عمل :
- يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و
قولوا قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم
(316).
يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با تقوا
باشيد و سخنى محكم و استوار بگوييد تا خدا كارهايتان را اصلاح كند.
5 - آمرزش گناهان :
- و يغفر لكم ذنوبكم
(317).
يعنى : و گناهان شما را بيامرزد.
6 - محبت خدا:
- ان الله يحب المتقين
(318).
يعنى : همانا خدا متقين را دوست دارد.
7 - قبول شدن اعمال :
- انما يتقبل الله من المتقين
(319).
يعنى : خدا تنها از متقين قبول مى كند.
8 - كرامت و بزرگوارى :
- ان اكرمكم عند الله اتقيكم
(320).
9 - بشارت هنگام مرگ :
- الذين امنوا و كانوا يتقون لهم البشرى
فى الحياه الدنيا و فى الاخره
(321).
يعنى : كسانى كه ايمان آوردند و هميشه اهل تقوا
بودند، هم در دنيا و هم در آخرت به آنان بشارت داده مى شود.
10 - نجات از آتش :
- ثم ننجى الذين اتقوا
(322).
يعنى : سپس با تقواها را (از آتش ) نجات مى دهيم
.
11 - باقى ماندن هميشگى
در بهشت :
- اعدت للمتقين
(323).
يعنى : (بهشت ) براى متقين فراهم شده است
.
12 - آسان شدن حساب :
- و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى
ء
(324).
يعنى : حساب كار بد كاران بر عهده اهل تقوا نمى
باشد.
13 - نجات از سختيها و
روزى حلال :
- و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه
من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد
جعل الله لكل شى ء قدرا
(325).
يعنى : هر كس كه تقواى الهى را پيشه كند، برايش
راه چاره اى قرار مى دهد و از طريقى كه گمان نمى برد، روزى اش مى
رساند، كسى كه بر خدا توكل كند، همو برايش كافى است كه خدا كارش را به
انجام مى رساند. خدا براى هر چيز اندازه اى قرار داده است .
ببين اين خصلت شريف ( يعنى تقوا) چه سعادتهايى را در خود جمع كرده كه
مبادا در بهره و رى از آن غافل بمانى ، خصوصا آخرين آيه كه خود دلالت
بر امورى دارد:
اول - تقوا قلعه اى است استوار و
پناهگاهى است مطمئن ؛ چون فرمود: يجعل له مخرجا
يعنى : خداوند براى متقى راه چاره قرار مى دهد،
نظير كلام رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - كه فرمود:
807 - لو ان السموات و الارض كانتا رتقا على
عبده المومن ثم التقى الله لجعل الله منهما فرجا و مخرجا .
يعنى : اگر آسمانها و زمين بر بنده مومن دوخته
شده باشند و او تقواى الهى داشته باشد، خداوند متعال براى چنين بنده اى
فرج و راه خروجى از ميان آن دو قرار مى دهد.
دوم - تقوا گنجى است كافى ؛ چون فرمود:
يرزقه من حيث لا يحتسب ، يعنى :
او را از راهى كه گمان نمى كند روزى مى دهد.
سوم - دلالت بر فضيلت توكل نيز دارد؛ زيرا خداوند متعال براى توكل
تضمين نموده كه كفايتش كند؛ چون فرموده : فهو
حسبه ، يعنى : خدا او را كافى است
، (و سخن او هم صادق خواهد بود چون فرموده :).
- و من اصدق من الله قيلا
(326).
يعنى : چه كسى در گفتارش از خدا راستگوتر است
.
و لذا پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده است :
808 - لو ان الناس اخذوا بهذه الايه لكفتهم
.
يعنى : اگر مردم اين آيه را بگيرند (و بدان
ملتزم شوند) برايشان كافى است .
چهارم - خداوند متعال براى بندگانش توضيح داده كه بر آنچه اراده كند
قدرت دارد و چيزى نمى تواند او را به عجز در آورد و هيچ مطلوبى مانع از
اراده او نمى گردد چون فرمود : - ان الله بالغ
امره ، يعنى خداوند كارش را به انجام مى رساند، تا مردم نسبت
به و عهده هاى او بر تقوا - نظير كفايت كردن و بخشيدن - و بر توكل -
نظير حفظ كردن و ترحم - اطمينان پيدا كنند.
تعريف توكل را از حضرت صادق - صلى الله
عليه و آله و سلم - پرسيدند، فرمود:
809 - ان لا يخاف مع الله شيئا .
يعنى : اگر خدا را همراه خود مى داند، از چيزى
نهراسد.
بنابر اين ، آيه مورد بحث ، براى بندگان ، رسا و براى كسانى كه ارشاد
را مى طلبند، كافى است .
احمد بن حسين ميثمى از يكى از يارانش
روايت كرده است كه گفت : در پاسخى از حضرت صادق - عليه السلام - به يكى
از اصحابش خواندم كه نوشته بود:
810 - اما بعد فانى اوصيك بتقوى الله عزوجل فان
الله قد ضمن لمن اتقاه ان يحوله عما يكره الى ما يحب و يرزقه من حيث لا
يحتسب ان الله عزوجل لا يخدع عن جنبه ولا ينال ما عنده الا بطاعته
.
يعنى : بعد از حمد و صلوات ، من تو را به تقواى
خداى عزيز و جليل سفارش مى كنم ؛ چون براى متقى ، تضمين كرده است كه وى
از از آنچه ناپسند مى داند، به آنچه محبوب اوست ، متحول كند و از راهى
كه گمانش را نمى برد، به او روزى برساند. خداى عزيز و جليل از طرف خود
كسى را فريب نمى دهد و آنچه در نزد اوست جز از طريق طاعتش به دست نمى
آيد.
از حضرت باقر - عليه السلام - نقل است كه رسول خدا - صلى الله عليه و
آله و سلم - فرمود:
811 - يقول الله عزوجل : و عزتى و جلالى و عظمتى
و كبريائى و نورى و علوى و ارتفاع مكانى ، لا يوثر عبد هوه على هواى
الا شتت عليه امره ، و لبست عليه دنياه ، و اشتغلت قلبه بها و لم ارزقه
منها الا قدرت له . و عزتى و جلالى و عظمتى و كبريائى و نورى و علوى و
ارتفاع مكانى ، لا يوثر عبد هواى على هواه الا استحفظته ملائكتى و كفلت
السموات و الارض رزقه و كنت له من وراء تجاره كل تاجر و اتته الدنيا
و هى راغبه .
يعنى : به عزت و جلالم و عظمت و كبرياييم و نور
و برترى و مقام والايم سوگند! كه هيچ بنده اى خواسته خودش را برخواسته
من مقدم نكرد مگر آنكه كارش را پراكنده مى گردانم و دنيا را برايش
پذيرفته ، قلبش را بدان مشغول مى سازم و از دنيا جز به مقدارى كه برايش
مقدر كرده ام به او روزى نخواهم داد و به عزت و جلالم و عظمت و كبريايم
و نور و برترى و مقام ولا آيم سوگند! كه هيچ بنده اى خواسته مرا بر
خواسته خويش مقدم نكرد مگر آنكه ملائكه را به حفاظت او گماردم و
آسمانها و زمين را عهده دار تامين روزى او ساختم ، پشت سر معامله هر
معامله گرى من نفع او را در نظر مى گيرم (چنين بنده اى ) دنيا به طرفش
مى آيد و به او ميل و رغبت نشان مى دهد.
ابو سعيد خدرى گويد: شنيدم رسول خدا -
صلى الله عليه و آله و سلم - هنگام باز گشتش از احد، در حالى كه مردم
گردش را گرفته بودند و بر درختى در آن محل تكيه كرده بود، مى فرمود:
812 - ايها الناس ، اقلبوا على ما كلفتموه من
اصلاح اخرتكم ، و اعرضوا عما ضمن لكم من دنياكم ، ولا تستعملوا جوارحا
غذيت بنعمته فى التعرض لسخطه بمعصيته ، و اجعلوا شغلكم فى التماس
مغفرته ، و اصرفوا همتكم بالتقرب الى طاعته ، من بدا بنصيبه من الدنيا
فانه نصيبه من الاخره ولم يدرك منها ما يريد، و من بدا بنصيبه من
الاخره وصل اليه نصيبه من الدنيا و ادرك من الاخره ما يريد .
يعنى : اى مردم ! به اصلاح آخرت كه تكليف شماست
روى كنيد و از دنيايى كه برايتان تضمين گرديده ، اعراض نماييد، مبادا
اعضا و جوارحى كه با نعمت الهى تغذيه شده اند را در گناه و فراهم آوردن
خشم الهى به كار بنديد، به مغفرت طلبى از او مشغول باشيد و دهمتان را
در نزديك شدن به طاعتش صرف نماييد.
هر كس كه از اول به دنبال بهره هاى دنيايى باشد، بهره هاى اخروى اش نيز
در دنيا به او داده خواهد شد و با اين حال ، به آنچه مى خواهد نمى رسد،
اما كسى كه از اول به دنبال بهره هاى اخروى باشد، هم بهره دنيايى به او
داده خواهد شد و هم به آنچه در آخرت خواهان آن است مى رسد.
عبد الله بن سنان از حضرت صادق - عليه
السلام - روايت كرده است كه فرمود:
813 - ايما مومن اقبل قبل ما يحب الله قبل الله
عليه قبل كل ما يحب ، و من اعتصم بالله بتقواه عصمه الله ، و من اقبل
الله قبله و عصمه لم يبال لو سقطت السماء و الارض ، و ان نزلت نازله
على اهل الارض فشملتهم بليه كان فى حرز الله بالتقوى من كل بليه اليس
الله تعالى يقول : ان المتقين فى مقام امين
(327).
يعنى : هر بنده اى به آنچه خداوند دوست دارد روى
بياورد، خدا هم به آنچه او دوست دارد روى خواهد آورد و هر كس كه به
وسيله تقوا در پناه خدا رود، خداوند پناهش دهد و هر كس كه خدا به او
روى آورده و پناهش داده ، باكى ندارد اگر آسمان و زمين ساقط شوند و
اگر بلايى بر اهل زمين فرود آيد و همه را در بر بگيرد، او با تقوايى كه
دارد، از هر بلايى در پناه خداست مگر خداوند متعال نمى فرمايد: متقين
در مقام امنى بسر مى برند.
شيخ كلينى (ره ) از
اسحاق بن عمار از حضرت صادق - عليه
السلام - روايت كرده است كه فرمود:
814 - پادشاهى در بنى اسرائيل يك قاضى داشت و آن
قاضى يك برادر اين برادر، فرد درستكارى بود كه همسرى از فرزندان انبيا
داشت . روزى پادشاه خواست مردى را پى كارى بفرستد، به قاضى گفت : مرد
مطمئن را نزد من بفرست .
قاضى گفت : مطمئن تر از برادرم كسى را سراغ ندارم . پادشاه وى را خواند
تا به دنبال كارش بفرستد. آن مرد فكر كرد و به برادر خود گفت : من خوش
ندارم همسر خود را واگذارم ، اما قاضى او را به آن كار مجبور كرد، او
هم چاره اى جز رفتن نديد، لذا به قاضى گفت : برادرم ! من چيزى مهمتر از
همسرم بر جاى بر جاى نمى گذارم ، تو را جانشين خودم كردم تا نيازهايش
را برطرف سازى ، قاضى قبول كرد. مرد حركت نمود در حالى كه همسرش بدان
كار راضى نبود.
قاضى نزد آن زن مى آمد، نيازهايش را مى پرسيد و انجامش مى داد تا اينكه
از آن زن خوشش آمد و او را به سوى خودش خواند اما آن زن ابا كرد. قاضى
قسم ياد كرد كه اگر اين كار را نكنى به پادشاه خبر مى دهم كه تو زن
بدكاره اى هستى .
زن گفت : هر كار مى خواهى بكن من خواهش تو را اجابت نمى كنم .
قاضى نزد پادشاه آمد و بد و گفت : همسر برادرم مرتكب فحشا شده و اين
امر نزد من ثابت گشته است .
پادشاه به او گفت : پاكش كن (يعنى حد را بر او جارى نما) قاضى نزد آن
زند آمد و بد و گفت : پادشاه فرمان سنگسارى تو را به من داده ، حالا
ديگر چه مى گويى ؟ قبول كن والا سنگسارت مى كنم ! زن گفت : قبول نمى
كنم ، هر چه مى خواهى بكن .
قاضى دستور داد او را از خانه بيرون آورده حفره اى كندند و در حفره اش
انداختند، مردم هم جمع بودند (و شروع به سنگسارش نمودند) وقت گمان
كردند كه او مرد، رهايش ساختند و به دنبال كار خود رفتند.
شب كه شد، زن ديد رمقى دارد، حركتى كرد و از حفره بيرون آمد، آنقدر به
صورت خود را كشيد تا از شهر خارج شد، به ديرى رسيد و پشت در آن خوابيد.
راهب هنگام صبح در را كه باز كرد، آن زن را ديد، ماجرايش را پرسيد، زن
قصه اش را تعريف كرد و او هم بر وى ترحم كرد و داخل ديرش نمود.
راهب پسر بچه خوش سيرتى داشت ، آن زن را كه مداوا نمود و خوب شد،
فرزندش را به او داد تا تربيتش را بر عهده بگيرد، به علاوه ، وكيلى هم
در كنارش بود كه كارهايش را انجام مى داد.
وكيل راهب از آن زن خوشش آمد، او را به طرف خود خواند، اما زن ابا كرد،
وكيل هر چه كوشش كرد نتوانست زن را راضى كند تا اينكه به او گفت : اگر
اين كار را انجام ندهد، در كشتنت نهايت كوشش را خواهم نمود.
زن گفت : هر كارى مى خواهى بكن .
وكيل به سوى فرزند راهب رفته گردنش را شكاند و بعد نزد راهب آمد و بد و
گفت : به زن فاحشه اى اطمينان كردى و فرزندت را به او دادى ، اما او
پسرت را كشت .
راهب كه فرزندش را كشته ديد، به آن زن گفت : اين چيست ؟ تو كه مى دانى
من با تو چگونه بر خورد كردم (و نهايت نيكى و ترحم را انجام دادم ).
آن زن ماجرا را بازگو كرد.
راهب گفت : دلم راضى نمى شود كه نزد من بمانى ، از اينجا بيرون برو.
و بدين ترتيب آن زن را شبانه اخراج كرد و بيست درهم نيز به او داد و
گفت : اين خرجى تو، خداوند تو را كفايت كند.
زن ، شبانه خارج شد، صبحگاه به قريه اى رسيد، ناگاه ديد فرد زنده اى بر
چوبى به صليب كشيده شده است ، ماجرايش را پرسيد، به او گفتند: او بيست
درهم بدهكار را به صليب مى كشد تا بدهكارى اش را بپردازد، زن اين را كه
شنيد فورا بيست درهم را بيرون آورده به بدهكار داد و گفت : او را
نكشيد.
مردم او را از صليب پايين آوردند، آن مرد همينكه پايين آمد به زن گفت
كسى بر من بيشتر از تو منت ندارد، مرا از صليب و مرگ نجات دادى به همين
حاضر هر جا بروى با تو خواهم بود.
آن مرد به همراه زن به راه افتاد، رفتند تا به ساحل دريا رسيدند، ديدند
عده اى در كنار چند كشتى جمع شده اند، مرد به زن گفت : تو بنشين ، من
بروم براى اينان كار كنم تا غذايى تهيه كرده برايت بياورم .
مرد نزد آن جمعيت رفت و به آنان گفت : در اين كشتى چيست ؟
گفتند: در اين كشتى اموال تجارتى ، جواهر، عنبر و مانند آن اس ولى در
اين
كشتى ديگر، ما خودمان سوار هستم .
مرد گفت : اين اموال كه گفتيد چقدر مى شود؟
گفتند: خيلى زياد است ، ما آن را نشمرده ايم .
گفت : اما من چيز با ارزش دارم كه از آنچه در كشتى شماست بهتر مى باشد.
گفتند با تو چيست ؟
گفت : كنيزى كه تا كنون هرگز مانند او را نديده ايد.
گفتند: او را به ما بفروش .
گفت : بله ، ولى به شرط اينكه يكى از شما برود او را ببيند، بعد نزد من
بيايد و آن كنيز را از من بخرد، ولى به او چيزى نگويد، بعد هم كه او را
خريد باز به او چيزى نگويد تا من بروم .
گفتند: قبول است .
آنان فردى را فرستادند تا او را ببيند، آن فرد (رفت و باز گشت و) گفت :
تا كنون هرگز مانند او را نديده ام آنان زن را از آن مرد به چهار هزار
درهم خريدند و پولها را با او دادند، مرد پولها را گرفت و رفت ، وقتى
كه دور شد آنان نزد اين زن آمده به او گفتند: برخيز و داخل كشتى شو.
زن گفت : چرا؟
گفتند: چون ما تو را از مولايت خريدارى كرده ايم .
گفت : من مولايى ندارم .
گفتند: بر خيز وگر نه تو را به زور، داخل كشتى مى كنم .
زن برخاست و با آنان حركت كرد، وقتى به ساحل رسيدند، ديدند به همديگر
نمى توانند اعتماد بكنند، لذا او را در آن كشتى كه جواهر و مال التجاره
بود قرار داده ، خود در كشتى ديگر سوار شدند.
خداوند متعال با دو طوفانى بر آنان فرستاد كه موجب غرق شدنشان گشت ،
ولى آن كشتى كه اين زن در آن بود، نجات يافت و به جزيره اى از جزاير آن
دريا رسيد و پهلو گرفت ، زن (از كشتى پياده شده ) در جزيره دور زد، ديد
آب و درخت و ميوه دارد (با خود) گفت : از اين آب مى نوشم و از اين ميوه
مى خورم و در همينجا خداى را عبادت مى كنم .
در همان ايام ، خداوند عزيز و جليل به پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل
- عليهم السلام - وحى فرستاد كه نزد آن پادشاه برود و به او بگويد: در
جزيره اى از جزاير دريا يكى از مخلوقات من هست كه بايد تو و تمام اهالى
مملكت نزدش رفته در آنجا به گناهانتان اقرار كنيد و سپس از او بخواهيد
كه شما را ببخشد كه اگر او ببخشد، من هم شما را خواهم بخشيد.
پادشاه اين را كه شنيد به همراه اهالى مملكتش به سوى آن جزيره حركت
كرده ديدند در آنجا زنى وجود دارد، پادشاه (براى قرار) جلو رفت و به او
گفت : اين قاضى من نزدم آمد و به من خبر داد كه همسر برادرش مرتكب فحشا
شده ، من هم فرمان به سنگسارش دادم در حالى كه شاهدى نزد من نياورده
بود، من از اين مى ترسم كه مبادا عمل ناروايى كرده ، باشم ، مى خواهم
برايم استغفار نمايى .
زن گفت : خدا تو را ببخشيد، بنشين .
بعد شوهر آن زن آمد ولى وى را نمى شناخت - گفت : من همسرى داشتم كه با
فضيلت و صالح بود، از نزدش خارج شدم در حالى كه او به اين كارم راضى
نبود، بعد برادرم به من خبر داد كه او فحشا مرتكب شد و سنگسارش كرد،
الا: هراس من از اين است كه مبادا من (باعث اين كار شده ) او را به
هلاكت رسانده باشم ، لذا مى خواهم براى من استغفار كنى ، خدا تو را
بيامرزد.
زن گفت : خدا تو را ببخشد، بنشين . در اين حال زن شوهرش را نزد پادشاه
نشاند.
بعد قاضى آمد و گفت : برادر من همسرى داشت كه مرا به اعجاب آورده بود،
او را به فحشا خواندم ولى ابا كرد، به پادشاه گفتم كه اين زن عمل ناروا
مرتكب شده است ، پادشاه هم فرمان به سنگسار اين زن داد، من هم سنگسارش
نمودم در حالى كه بر او دروغ بسته بودم ، حال مى خواهم برايم استغفار
كنى .
گفت : خدا تو را بيامرزد، بنشين .
بعد وكيل آن راهب آمد و ماجرايش را نقل كرد.
در اين حال زن به راهب گفت : بشنو، خدا تو را بيامرزد.
آنگاه آن مرد به صليب كشيده آمد و ماجرايش را بازگو نمود.
زن گفت : خدا تو را نيامرزد.
سپس رو به شوهرش نموده گفت : من همسر تو هستم و هر آنچه شنيدى درباره
من بود، من نيازى به مردان ندارم ، دلم مى خواهد اين كشتى و محمولاتش
را بگيرد و مرا رها كنى تا خداى عزيز و جليل را در اين جزيره عبادت
نمايم ، اعمال اين مردان را هم كه مشاهده كرده اى .
مرد اين كار را كرد، كشتى و محو لاتش را گرفت و پادشاه و اهل مملكتش
نيز باز گشتند.
خدايت رحمت كند! نگاه كن به تقواى اين زن كه چگونه خداوند او را در سه
مرحله بسيار سخت ، حفظ فرمود: سنگسارى ، تهمت وكيل و بردگى تجار.
بعد ببين چه كرامتى نزد خداوند متعال پيدا كرد كه رضايت خود را به
رضايت او مقرون ساخت و مغفرتش را به مغفرت وى و چگونه افرادى را كه با
او حيله نمودند و آن بلاها را بر سرش آوردند در برابرش خاضع نمود تا
جايى كه از او مغفرت و رضايت بطلبند و چگونه خداوند قدر و منزلتش را
بلند گردانيد و يادش را رفعت داد كه بر پيامبرش وحى كرد، تا پادشاهان و
قضات و بندگان را به سوى او ببرد و او را باب الله تعالى و وسيله اى به
سوى رضايت خود قرار دهد.
و در همين معناست آنچه در حديث قدسى آمده است :
815 - يا ابن ادم ، انا غنى لا افتقر اطعنى فيما
امرتك اجعلك غنيا لا تفتقير. يا ابن ادم ، انا حى لا اموات اطعنى فيما
امرتك اجعلك حيا لا تموت . يا ابن ادم ، انا اقول للشى ء كن فيكون
اطعنى فيما امرتك اجعلك تقول للشى ء كن فيكون .
يعنى : اى فرزند آدم ! من غنى هستم و احساس نياز
نمى كنم ، تو در فرمانهايم مرا اطاعت كن تا تو را غنى گردانم و نيازمند
نشوى . اى فرزند آدم ! من زنده اى هستم كه نمى ميرم ، در فرمانهايم
اطاعتم نما تا تو را زنده اى گردانم كه نميرى . اى فرزند آدم ! من به
هر چيزى بگويم باش ، موجود مى شود، تو در فرمانهايم طاعتم كن تا تو را
به مقامى برسانم كه به هر چه گفتى باش ، موجود شود.
و از ابو حمزه نقل شده است كه خداوند
متعال به حضرت داود - عليه السلام - وحى كرد:
816 - يا داود، انه ليس عبد من عبادى يطيعنى
فيما امره الا اعطيته قبل ان يسالنى و استجيب له قبل ان يدعونى
.
يعنى : اى داود! هيچ بنده اى از بندگان من كار
در او امرم اطاعتم نمايد نيست مگر آنكه قبل از درخواستش ، به او عطا مى
كنم و قبل از دعايش ، اجابتش مى نمايم .
از امام باقر - عليه السلام - روايت است كه فرمود:
817 - ان الله تعالى اوحى الى داود ان بلغ قومك
انه ليس عبد منهم امره بطاعتى فيطيعنى الا كان حقا على ان اطيعه و
اعينه على طاعتى ، و ان سالنى اعطيته ، و ان دعانى اجبته ، و ان اعتصم
به عصمته ، و ان استكفانى كفيته ، و ان توكل على حفظته من وراء عوراته
، و ان كاده جميع خلقى كنت دونه .
يعنى : خداوند متعال بر حضرت داود - عليه السلام
- وحى كرد كه به قومش برساند: هيچ بنده اى كه او را فرمان به اطاعت از
خودم كرده باشم و او نيز فرمانبردارى نموده باشد نيست مگر آنكه بر من
سزاوار خواهد بود از او اطاعت كنم و بر طاعتم ياريش نمايم . و اگر از
من درخواستى نمود، به او بدهم و اگر دعايى كرد اجابتش نمايم . و اگر از
من پناه خواست ، پناهش بدهم و اگر از من كمك خواست ، كمكش كنم و اگر
بر من توكل نمود، اسرار و قبايحش را حفظ نمايم و اگر تمام خلق با او
تحليه نمايند، من پشتيبان او خواهم بود.
از ذرعه بن محمد روايت شده است كه : مردى
در مدينه ، كنيز با ارزشى داشت ، مرد ديگرى از آن كنيز خوشش آمد و در
قلبش جا كرد، اين مرد شكايت را نزد اما صادق - عليه السلام - برد، حضرت
به او فرمود: 818 - تعرض لرويتها فكلما رايتها
فقل : اسال الله من فضله .
يعنى : هر گاه او را ديدى بگو: از فضل خدا طلب
مى كنم .
آن مرد اين كار را كرد، مدت كوتاهى نگذشت كه سفرى براى صاحب آن كنيز
پيش آمد، نزد اين مرد رفت و به او گفت : فلانى ، تو همسايه من و مطمئن
ترين فرد نزد من هستى ، برايم سفرى پيش آمده ، دلم مى خواهد كنيزم را
نزد تو به وديعه بگذارم .
مرد گفت : من كه زن ندارم و در منزل من هم كه زنى وجود ندارد، چگونه
كنيز تو در منزل من مى تواند بماند؟
گفت : اين كنيز را قيمت مى كنم ، تو آن را ضمانت كن ، كنيز نزد تو
بماند، اگر من برگشتم آن را به من بفروش تا از تو بخرم و هر بهره اى كه
از او برده اى ، حلالت باشد. اين را گفت و قيمت سنگينى برايش در نظر
گرفت و رفت .
كنيز مدتى نزد آن مرد ماند تا خواسته مرد از وى انجام پذيرفت ، پس از
گذشت مدتى ، فردى از طرف خليفه اموى آمد تا تعدادى كنيز براى او بخرد
كه اين كنيز نيز در آن ليست قرار داشت ، والى نماينده اى نزد آن مرد
فرستاد و گفت : كنيز فلانى را بفروش .
مرد گفت : فلانى حاضر نيست .
والى او را به فروختن مجبور كرد و پول زيادى بابت قيمت آن كنيز بوى
پرداخت ، وقتى او را بردند، صاحبش از مسافرت برگشت و اولين چيزى كه
سراغش را گرفت اين كنيز بود، پرسيد: او چطور است ؟
مرد ماجرا را باز گو كرد و تمام پولهاى پرداخت شده از طرف والى را نزدش
گذاشت . او گفت : اين مقدار بهاى كنيز كه با تو قرار گذاشتم ، بقيه
مال تو باشد.
مرد از گرفتن بقيه ابا كرد، اما رفيقش گفت : من جز آن قيمتى كه خود
معين كرده ام بر نمى دارم ، اضافه آن مال تو، بگير و گوارايت باشد.
ببين كه خداوند با حسن نيت اين مرد، چگونه برخورد نمود.
اهميت ترك گناه
بدانكه تقوا دو جزء دارد: جزء اول
، كسب نمودن است و جزء دوم ،
دورى جستن . كسب نمودن ، انجام طاعت است
و دورى نمودن ، ترك محرمات مى باشد، ولى جزء دوم ؛ يعنى دورى نمودن ،
مصلحتش براى بنده بيشتر و مهمتر است از جزء اول كه كسب كردن باشد؛
چون ترك محرمات خودش فايده رسان است و انجام واجبات - ولو كم باشد -
اگر در كنار ترك محرمات قرار گيرد، رشد مى كند كه اين را قبلا شناختى .
اين مطلب از حديث شريف : يكفى من الدعاء مع البر
ما يكفى الطعام من الملح
(328).
برايت روشن شد و ديگر كلام را با تكرارش طولانى نمى كنيم .
اگر ترك محرمات نباشد، انجام واجبات نفعى ندارد، اين را تا كنون از
كتاب ما دريافت كردى و شناختى ، همان خبر معاذ
(329) و سخن آن مرد قريش تو را كافى است كه به رسول
خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - گفت : پس ما در بهشت درختان زيادى
داريم فرمود. بله لكن مبادا آتشى به سوى آنها بفرستيد و آتششان بزنيد
(330).
و از آن حضرت است كه فرمود:
819 - الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب
.
يعنى : حسادت ، نيكيها را مى خورد همانطور كه
آتش هيزم را.
و از معصومين - عليهم السلام - نقل است كه فرمودند:
820 - جدوا واجتهدوا و ان لم تعملوا فلا تعصوا
فان من يبنى ولا يهدم يرتفع بناءه و ان كان يسيرا و ان من يبنى و يهدم
يوشك ان لا يرتفع له بناء .
جديت كنيد و تلاش نماييد اگر عمل نيك انجام نمى دهيد
(331) (لا اقل ) معصيت نكنيد؛ زيرا كسى كه ساختمان مى
سازد و خرابش نمى كند، بنا بالا مى رود اگر چه كم باشد، اما كسى كه
ساختمان مى سازد و خرابش مى كند، بنايش بالا نخواهد رفت .
بنابر اين ، بايد تلاش تو در تحصيل هر دو طرف باشد (هم انجام واجبات و
هم ترك محرمات ) تا حقيقت تقوا برايت كامل گشته ، سالم بمانى ببرى ،
اما اگر به بيش از يكى نمى توانى برسى ، ترك محرمات را انتخاب كن تا
سالم بمانى ، اگر چه بهره اى نبردى والا در هر دو طرف ، زيان ديده اى
كه نماز شب و زحمتش به همراه چشيدن اعراض ، نفعى برايت نخواهد داشت .
از پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - روايت شده است كه فرمود:
821 - اياكم و فضول الطعام فانه يسم القلب
بالقسوه ، و يبطى ء بالجوارح عن الطاعه ، و يصم الهمم عن سماع الموعظه
، و اياكم و فضول النظر فانه يبذر الهوى و يولد الغفله ، و اياكم و
استشعار الطمع فانه يشوب القلب شده الحرص و يختم القلب بطابع حب الدنيا
و هو مفتاح كل معصيه ، و راس كل خطيئه و سبب احباط كل حسنه .
يعنى : از غذاى اضافه بپرهيزيد كه آن داغ قساوت
به قلب زده ، اعضا و جوارح را از طاعت حق سست مى كند و همتها را از
شنيدن (و به كار بستن ) موعظه ، كر مى سازد. از نظرها (و ديدنهاى )
زيادى كه بذر هوى و هوس را مى كارد و غفلت به بار مى آورد، دورى كنيد،
طمع را شعار خود قرار ندهيد كه قلب را با حرص شديد آلوده مى نمايد و دل
را با حب دنيا مهر مى كند كه اين خود كليد هر معصيت ، سر آمد هر خطا و
موجب از بين رفتن هر حسنه اى است .
اين كلام نظير همان حديث است كه فرمود: مبادا به
سوى درختهاى بهشتى آتش بفرستيد
(332).
شيخ كلينى (ره ) از
ابى حمزه نقل كرده است كه : نزد حضرت
امام زين العابدين - عليه السلام - بودم كه مردى آمد و به حضرت عرض
كرد.
اى ابا محمد! من فريفته زنهايم ، يك روز زنا مى كنم و روز ديگر روزه مى
دارم تا اين كفاره آن باشد، فرمود :
822 - انه ليس شى ء احب الى عزوجل من ان يطاع
فلا يعصى فلا تزنى ولا تصوم .
يعنى : چيزى نزد خدا محبوبتر از اين نسبت كه
اطاعت شود و عصيان نگردد، پس نه زنا مى كنى و نه روزه مى گيرى .
حضرت امام باقر - عليه السلام - (كه در آنجا حاضر بود) دست آن مرد را
گرفت و گفت :
823 - تعمل عمل اهل النار و ترجو ان تدخل الجنه
.
يعنى : عمل اهل آتش را انجام مى دهى و اميد داخل
شدن به بهشت را دارى ؟.
و از پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل است كه فرمود:
824 - ليجيئن اقوام يوم القيامه لهم من الحسنات
كجبال تهامه فيومر بهم الى النار فقيل : يا نبى الله ، امصلون ؟ قال :
كانوا يصلون و يصومون و ياخذون و هنا من الليل لكنهم اذا كانوا اذا لاح
لهم شى ء من الدنيا و ثبوا عليه .
يعنى : اقوامى روز قيامت خواهند آمد كه به
اندازه كوه تامه حسنه دارند اما فرمان مى رسد كه آنان را به جهنم
ببرند. پرسيدند: اى پيامبر خدا! آيا اينان اهل نمازند؟ فرمود: نماز مى
خواندند، روزه مى گرفتند و نيمى از شب را به عبادت مشغول بودند، ولى
اگر چيزى از دنيا بر ايشانت عرضه مى شد، بدان خيز مى گرفتند.
جهاد با نفس
بدانكه به اين مقام (يعنى مقام تقوا) نمى رسى مگر از راه جهاد
با نفس اماره ات كه او مضرترين دشمن ، پر بلا، هلاكت آور و پر شهوت
مى باشد كه خداى تعالى فرمود:
- فاما من طغى و اثر الحياه الدنيا فان الجحيم
هى الماوى و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى
الماوى
(333).
يعنى : هر كس كه طغيان كرد و زندگى دنيا را
برگزيد، جهنم جايگاه اوست ، اما هر كس از عظمت پروردگارش ترسيد و نفس
را از هوى باز داشت ، بهشت جايگاه اوست .
رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
825 - اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك .
يعنى : دشمن ترين دشمنانت ، همان نفس تو است كه
با خود دارى .
از او غافل نباش و با زنجير تقوا آن را
محكم ببند و چند چيز را مرتب بر او بخوان :
1 - جلوگيرى از شهوتها كه حيوان سركش با كم شدن غذايش نرم خواهد شد.
2 - عبادتهاى سنگين را بر دوشش بيفكن كه حيوان اگر بارش سنگين و آذوقه
اش كم گردد، خوار گشته ، رام مى شود.
3 - از خدا كمك بخواه و به سوى او تضرع نما تا تو را در جنگ با نفس
يارى دهد مگر سخن يوسف صديق را نشنيدى كه فرمود:
- ان النفس لاماره بالسوء الا مارحم ربى
(334).
يعنى : همانا نفس ، به بديها بسيار فرمان مى دهد
مگر آنكه پروردگارم رحمى كند.
هرگاه اين سه كار را انجام دادى ، به خواست خداوند متعال ، نفس ،
فرمانبردار مى شود. تا جايى كه مى توانى مالكش شوى و لجام بر او افكنده
از شرش در امان بمانى . اما اگر رهايش سازى ، مگر مى توانى در امان
باشى و سالم بمانى با اينكه خودت انتخابهاى بد و پستى حالاتش را مشاهده
مى كنى .
مگر او را نمى بينى كه در حال شهوت ، حيوان ، در حال غضب ، درنده ، در
حال مصيبت ، بچه (و كم طاقت )، در حال نعمت ، فرعون (و سركش )، در حال
سيرى ، خيالباف و در حال گرسنگى ، ديوانه اى است كه اگر سيرش نمايى ،
سر پيچيى و تكبر كرده و اگر گرسنه اش بدارى ، فرياد مى كشد و جزع مى
نمايد، پس او مانند الاغ بدى است كه اگر غذايش بدهى لگد مى زند و اگر
گرسنه بدارى ، عرعر مى كند.
يكى از علما گويد: از زبونى و نادانى نفس اين است كه :
هرگاه به انجام گناهى همت كند يا شهوتش بر انگيخته گردد، اگر خداوند
تعالى ، پيامبر اكرم ، تمام انبيا، كتابهاى الهى و همه ملائكه مقرب را
در برابرش واسطه قرار دهى و بعد مرگ و قبر و قيامت و بهشت و جهنم را بر
او عرضه نمايى (تا دست از آن گناه يا شهوت بردارد) سر فرود نياورده ،
آرام نمى گردد و شهوتش را ترك نمى كند، اما اگر با جلوگيرى يك قرص نان
يا بخشش آن با او برخورد نمايى ، آرام مى گردد و شهوتش را ترك مى
نمايد، پس بدان پستى و جهالتش را.
مبادا چشم بر هم زدنى از او غافل بمانى همچنانكه خالقش فرمود:
نفس به بديها بسيار فرمان مى دهد مگر آنكه
پروردگارم رحمى نمايد
(335).
همين مقدار براى آگاهاندند كسى كه عقل دارد كافى است ، پس نفس را با
تقوا، لجام كن و با ريسمان اميد او را به
جلو بكش و با تازيانه هراس و خوف ، او را بران :
تقوا براى اينكه او را از سركشى و رميدن
، در بند كنى .
هراس و خوف نيز براى دو چيز است :
يكى اينكه - با ترس ، نفس را از گناهان باز دارى ؛ چون او به بديها
فرمان مى دهد و به شرور، بسيار متمايل است و از كارش دست بر نمى دارد
مگر با ترساندن و تهديد بزرگ .
دوم - براى اينكه با طاعتت به عجب نيفتى
كه عجب ، هلاكت كننده است بلكه با مذمت و ياد آورى عيب و نقص و بار
گناهانى كه موجب خوارى و آتش مى گردند، قلع و قمعش نمايى .
و اميد نيز براى دو چيز است :
اول - تا نفس براى انجام طاعات بر انگيخته گردد؛ چون كار خير، سنگين
است و شيطان از آن مانع و نفس هم به سوى كسالت و تنبلى مايل مى باشد.
دوم - ايا تحمل سختيها را بر تو آسان گرداند؛ چون كسى كه با شناخت به
دنبال مطلوبش باشد، هر چه در آن راه خرج نمايد بر او آسان خواهد بود،
مگر آن كس كه عسل را از كندو جمع آورى مى كند را نديده اى كه توجهى به
گزيدن زنبور ندارد چون او در فكر شيرينى عسل است . فردى كه در طول روز،
كار مى كند و نهايت تلاش را مى نمايد (نه تنها مشقتى احساس نكرده بلكه
) در گرفتن مزد، احساس لذت مى نمايد، كشاورز در فكر سختى گرما و سرما و
رنج طول سال نيست ؛ چون او به ياد محصول خود مى باشد، پس اى شنونده !
تلاش نما تا به كمال مطلوب برسى و در اين راه بر رنج و گرفتارى صبر كن
.
شاعر مى گويد:
ما ضر من كانت الفردوس مسكنه ماذا تحمل من بوس و
اقتار
تراه يمشى كئيبا خائفا و جلا الى المساجد يمشى بين اطمار
يعنى : آن كس كه بهشت مسكن اوست ، از سختى و
فقرى كه تحمل مى كند، ضرر نمى نمايد.
او را مى بينى كه ناراحت و هر سان در ميان كهنه
پوشان به سوى مسجد حركت مى كند.
تا اينجا روشن شد كه اثر بندگى ، بر پائى فرمانهاى الهى و ترك گناه است
و اين كار نيز با نفس اماره انجام نمى پذيرد مگر آنكه تمايل و تشويق و
ترس و هراسى در كار باشد، همانطورى كه حيوان سركش نياز به كسى دارد كه
از جلو او را بكشد و كس ديگرى كه از پشت سر او را براند تا اگر در معرض
دره و سقوط قرار گرفت ، از طرفى شلاق بر او بنوازند و از طرف ديگر
جو به او بدهند تا حركت كند و از پرتگاه
نجات يابد.
و نيز كودك مغرور، به مدرسه نمى رود و درس نمى خواند مگر آنكه از طرفى
پدر و مادر تشويقش كنند و از آن طرف ديگر، معلم او را از تنبلى و درس
نخواندن بترساند، همچنين اين نفس كه
حيوانى سركش است ، در كارهاى مهم دنيا قرار گرفته كه ترس و خوف شلاق و
راننده اوست و اميد مانند غذا و كشنده اش
، ياد بهشت و ثواب آن ، نفس را تشويق كرده و به نيكيها متمايلش مى سازد
و آتش جهنم و عقوبتهايش ، موجب هراس نفس و ترس او مى گردد.
خاتمه : اسماى حسناى الهى
علت ذكر اسماى حسنى
دوست دارم اين كتاب را به دو دليل با ذكر نامهاى نيك خداوند
خاتمه بدهم :
1 - مقصود از نوشتن اين كتاب ، آگاهى دادن بر چيزهايى است كه موجب
اجابت دعا مى گردند و خداى تبارك و تعالى هم مى فرمايد:
- ولله الا سماء الحسنى فادعوه بها
(336).
يعنى : نامهاى نيك مخصوص خداست ، پس او را با آن
نامها بخوانيد و دعا كنيد.
شيخ صدوق (ره ) از عبد السلام بن صالح هروى از
امام على بن موسى الرضا عليه السلام ( از پدرانش از حضرت على
عليه السلام ) نقل كرده است كه فرمود:
826 - قال رسول الله - صلى الله عليه و آله و
سلم -: ان الله عزوجل تسعه و تسعون اسما من دعا الله بها استجاب له ، و
من احصاها دخل الجنه .
يعنى : خداوند عزيز و جليل ، نود و نه نام دارد
كه هر كس او را با آن نامها بخواند، دعايش اجابت مى گردد و هر كس كه
آنها را بشمارد دو حفظ نمايد، وارد بهشت مى شود.
2 - اين رساله شرافت بايد و پايانش چون مشك خوشبو گردد.
بعد از ذكر آن اسماء شرحى به صورت فشرده بر آن مى نگارم ، نه آنقدر
مختصر كه به مفهوم اخلال وارد آيد و نه آنقدر طولانى كه ملال آور گردد.
معانى اين اسماء بايد براى شنونده و گوينده و حافظ و نويسنده اش مانند
عقيده اى ثابت و استوار باشد تا به حقيقت توحيد برسد و شايد به همين
معنا اشاره كرده باشد شيخ صدوق (ره ) (
در شرح حديث فوق ) كه در معناى شمردن و حفظ كردن فرموده :
منظور احاطه داشتن و استوار ماندن بر معناى
نامهاى الهى است نه اينكه منظور، صرف شمارش باشد.
و نيز شيخ صدوق (ره ) با سنديش تا
سليمان بن مهران از حضرت صادق - عليه
السلام - از پدرش حسين بن على - عليه السلام - از پدرش على بن ابى
طالب - عليه السلام - از پدرش حسين بن على - عليه السلام - از پدرش على
بن ابى طالب - عليه السلام - روايت كرده است كه فرمود:
827 - قال رسول الله - صلى الله عليه و آله و
سلم -: ان الله تبارك و تعالى تسعه و تسعين اسما مائه الا واحدا من
احصاها دخل الجنه ، و هى : .
الله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر،
السميع ، البصير، القدير، القاهر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ،
البارى ء، الاكرم ، الظاهر، الباطن ، الحى ، الحكيم ، العليم ، الحليم
، الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمن ، الرحيم ،
الذارى ، الرازق ، الرقيب ، الرووف ، الرائى ، السلام ، المومن ،
المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ،
الصانع ، الطاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر،
الفرد، الفتاح الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ،
القيوم ، القابض ، الباسط، قاضى الحاجات ، المجيد، المولى ، المنان ،
المحيط، المبين ، المقيت ، المصور، الكريم ، الكبير، الكافى ، كاشف
الضر، الوتر، النور، الودود، الوهاب ، الناصر، الواسع ، الهادى ، الوفى
، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، التواب ، الجليل ، الجواد، الخبير،
الخالق ، خير الناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف الشافى
.
يعنى : رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم -
فرمود: براى خداوند تبارك و تعالى نود و نه اسم مى باشد - يكى كمتر از
صد تا - كه هر كس آنها را بشمارد و حفظ نمايد، داخل بهشت مى شود، آن
اسمها از اين قرارند: الله ، واحد،....
شرح اسماى حسنى
1 - الله :
مشهورترين نام خداوند متعال و در مقام ذكر و دعا، برترين مقام
را داراست . و ساير نامها به سوى اين نام متوجه اند.
2 و 3 - الواحد، الاحد:
اين دو اسم به معناى نفى اجزاء مى باشند و با هم چند فرق دارند:
الف - واحد به تنها بالذات گويند و
احد به تنهاى بالمعنى .
ب - واحد موردش اعم است ، چون هم به
عاقلان گفته مى شود، هم به غير عاقلان ، اما احد،
فقط به عاقلان گفته مى شود.
ج - واحد در حساب و عدد (به عنوان شماره
يك ) مى آيد اما احد چنين نيست .
4 - الصمد:
آن آقايى كه مقصود و تكيه گاه در تمام كارها و نيازها و
گرفتاريهاست .
اصل صمد به معناى قصد است كه در عرب
گويند: صمدت هذا الامر، يعنى آهنگ آن كار را
كردم .
و نيز در معنايش گفته شد، كه صمد آن كسى
است كه جسم و شكم ندارد.
5 - الاول :
آن است كه بر همه چيز پيشى گرفته ، موجودى كه قبل از وجود خلق
دائما بوده و چيزى قبل از او نيست .
6 - الاخر:
آنكه بعد از فناى ، خلق ، باقى است (البته بايد دقت كنى كه :)
آخر به معناى چيزى كه انتها دارد، نيست ،
همچنانكه اول هم بمعناى چيزى كه ابتدا
دارد، نمى باشد، پس تنها او اول و آخر است .
7 - السميع :
يعنى شنونده اى كه كلام مخفى و سخن در گوشى را مى شنود كلام
آشكار و سخن پنهان و حرف زدن و سكوت كردن نزد او مساوى است .
گاهى اوقات شنيدن به معناى پذيرفتن و اجابت كردن نيز مى آيد؛ چون او
كسى است كه تو به را از بندگانش مى پذيرد و دعا را مى شنود (و اجابت مى
كند) و نيز گفته شده كه سميع يعنى عالم
به شنيدنيها كه عبارتند از صداها و حروف ، ثبوت اين معنا براى او ظاهر
است به دو دليل :
1 - چيزى از صداهاى مخلوقاتش از او غايب و پنهان نيست .
2 - او به هر چيز معلومى عالم است كه يكى از آن معلومات ، صداهاى
مخلوقات مى باشد.
8 - البصير:
او بيننده است ؛ يعنى به چيزهاى مخفى آگاه است . و نيز گفته شده
بصير يعنى عالم به ديدنيها.
9 - القدير:
به معناى قادر و توانگر است كه از قدرت و توان بر چيزى گرفته
شده ، پس هيچ چيز طاقت سرپيچى از مراد او را ندارد دو نمى تواند از
اراده و فرمان او، سرباز زند.
10 - القاهر:
كسى است كه بر گردنكشان غالب است و بندگان را با مرگ ، مغلوب مى
سازد، در جايى كه او اراده داشته باشد، چيزى طاقت سرپيچى را ندارد.
11 - العلى :
كسى كه از او صاف مخلوقات منزه است و از توصيف شدن بدان برتر.
گاهى اوقات نيز به معناى كسى است كه به واسطه قدرت بر خلق يا برتر از
آنهاست يا برتر است از اينكه شبيه و مانندى داشته باشد. و نيز برتر است
از و سوسه هاى جاهلان و افكار گمراهان ، پس او متعالى است از آنچه
ستمكاران درباره اش مى گويند.
12 - الا على :
به معناى غالب است ، همانند كلام خداوند متعال (به حضرت موسى (ع
):
- لا تخف انك انت الا على
(337).
يعنى : نترس ، همانا فقط تو غالب و چيره اى
.
و گاهى اوقات به معناى تنزه (و منزه بودن ) از شبيه ها و ضدها نيز مى
باشد.
13 - الباقى :
كسى است كه عوارض نابودى بر او پديد نمى آيد و بقايش نامتناهى
است و محدود نمى باشد.
بقاى خداوند متعال و دوامش چون بقا و دوام بهشت و جهنم نيست ، چون بقاى
او ازلى و ابدى است ، اما بقاى آن دو ابدى غير ازلى است .
ازلى به معناى آن است كه هميشه بوده و
ابدى يعنى هميشه خواهد بود، بهشت و جهنم
بعد از اينكه نبودند، خلق مى شوند (يعنى سابقه عدم و نيستى دارند) فرق
بين اين دو همين است .
14 - البديع :
كسى است كه مخلوقات را بدون وجود مشابه قلبى به صورت نو ظهور،
خلق كرد.
بديع بر وزن فعيل
به معناى مفعل است ؛ نظير
اليم به معناى
مولم و بدع به اول در هر چيزى
گويند، نظير كلام خداوند كه مى فرمايد:
- قل ما كنت بدعا من الرسل
(338).
يعنى : اى پيامبر! بگو من در ميان انبيا، نو
ظهور نيستم .
يعنى من اولين پيامبر كه نيستم (بلكه قبل از من پيامبرانى آمده اند).
|