آيين بندگى و نيايش ( ترجمه ى عدة الداعى )

جمال و السالكين شيخ احمد بن فهد حلى (قدس سره الشريف)
ترجمه : حسين غفارى ساروى

- ۱۳ -


مباهله (188) 
در اينجا دو بحث هست :
اول - در وقت آن : اگر امكان دارد، در وقتى كه روايت شده انجام پذيرد. او حمزه ثمالى (ره ) از امام باقر - عليه السلام - روايت كرده است كه فرمود:
561 - الساعه التى تباهل فيها ما بين طلوع الفجر الى طلوع الشمس ‍ .
يعنى : زمان مباهله ، بين طلوع فجر و طلوع آفتاب است ).
دوم - در كيفيت آن : محمد بن ابى عمير از محمد بن حكيم از ابى مسروق روايت كرده است كه گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم : ما در بحث با مخالفين ولايت شما، آيه كريمه سوره نساء را مى آوريم كه مى فرمايد:
- اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (189).
يعنى : فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول ) را اطاعت كنيد.
آنان در پاسخ مى گويند: اين آيه در مورد اطلاع از فرماندهان لشكرهايى است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - به جنگ مى فرستادند (و ربطى به مساله امامت ائمه - عليهم السلام - ندارد).
با آنان به آيه سوره مائده احتجاج مى كنيم كه مى فرمايد:
- انما و ليكم الله و رسوله و الذين امنو الذين يقيمون الصلوه (190).
يعنى : ولى شما تنها خدا و رسولش و آن مومنينى كه نماز را بر پا مى دارند، مى باشند (191).
مى گويند: خداوند متعال در اين آيه دستور اطاعت از مومنين به طور كلى را صادر كرده نه اشخاص معين ، آنگونه كه شما مى گوييد.
و هرگاه به آيه سوره شورى استدلال مى كنيم كه مى فرمايد:
- قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (192).
يعنى : بگو من شما اجر و پاداشى نمى خواهم مگر اينكه به خويشاوندان محبت كنيد.
مى گويند: اين آيه در مورد نزديكان مسلمين است (نه خصوص نزديكان پيامبر) (193).
ابى مسروق مى گويد: هر دليلى كه در ذهنم بود در حضور حضرت ذكر كردم كه ايشان در پاسخ به من فرمودند:
562 - اذا كان لكم ذلك فادعهم الى المباهله .
يعنى : هرگاه چنين چيزى پيش آمد، اينان را به مباهله دعوت كن .
گفتم چكار كنم ؟ فرمود:
- اصلح نفسك ثلاثا و اظنه قال : صم و اغتسل و ابرز انت و هو الى الجبان فشبك اصابعك من يدك اليمنى فى اصابعه و ابدء بنفسك فقل : .
يعنى : سه روز خود را اصلاح كن - گمان مى كنم فرمود روزه بگير و غسل بنما - آنگاه با هم به بيابان برويد، بعد انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست او قرار بده و اول از خود شروع كرده بگو:.
- اللهم رب السموات السبع و رب الارضين السبع عالم الغيب و الشهاده الرحمن الرحيم ان كان ابو مسروق جحد حقا و ادعى فانزل عليه حسبانا من السماء او عذابااليما .
يعنى : اى خدايى كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه اى ! اى خدايى كه هم غيب را مى دانى و هم شهادت را! اى خداى رحمان و رحيم ! اگر ابو مسروق حرف حقى را انكار مى كند و مدعى سخن باطلى است ، بر او از آسمان ، تير يا عذابى دردناك فرود آور.
- ثم رد الدعوه فقل :.
يعنى : آنگاه دعا را به او برگردان و بگو:.
- و ان كان فلان حجد حقا و ادعى باطلا فانزل عليه حسبانا من السماء او عذابا اليما .
يعنى : و اگر فلانى حقى را انكار مى كند و مدعى باطلى است ، بر او از آسمان ، تير يا عذابى دردناك فرود آور.
آنگاه حضرت فرمود:
- فانك لا تلبث ان ترى ذلك فيه فوالله ما وجدت خلقا يجبينى اليه .
يعنى : اگر چنين كنى ، بزودى عذاب بر او فرود مى آيد و) احتياجى به درنگ نيست ، به خدا سوگند! مخلوقى را نيافتم كه دعوت من براى مباهله را پاسخ مثبت گويد (و حاضر به مباهله با من شود) .
از ابن عباس نقل است كه گويد: انگشتانت را در انگشتان او فرو ببر و باز كن ، آنگاه بگو: خدايا! اگر فلانى حقى را انكار مى كند يا به باطلى اقرار دارد، از آسمان تيرى يا عذاب دردناكى از جانب خودت به او برسان ، آنگاه هفتاد مرتبه او را لعنت كن .
خاتمه 
تا اينجا، شرايط و آداب قبل از دعاء همراه دعا و بعد از دعا روشن شد كه از جمله آن آداب ، مخفى داشتن دعا بود. اين شرط نسبت به ساير شروط و آداب ، مانند سلطانى است كه بر آنها حكومت و دعا را حفظ مى نمايد؛ چون در اين صورت است كه دعا از دشمن تمام اعمال انسان و نابود كننده آنها، حفظ مى ماند، بلكه دشمنى كه اگر همراه اعمال انسان باشد، به جاى ثواب ، عقاب نصيبش مى گردد.
اين دشمن ، ريا مى باشد، اى كاش ! ريا كار تنها ثوابش از بين مى رفت و از عقاب سالم مى ماند.
دشمن و آفت ديگرى هم مشابه ريا وجود دارد و آن عجب است كه موجب نابودى عمل و غضب پروردگار عالميان مى گردد، بنابر اين ، سزاوار است در اينجا در مورد اين دو آفت ، بحثى داشته باشيم .
ريا 
منظور از ريا - كه همان شرك خفى است - آن است كه انسان كارهايى را كه ظاهرش اطاعت پروردگار است ، انجام بدهد ولى هدفش تقرب به او نباشد بلكه مقصود، ايجاد منزلت در قلوب خلق خدا باشد تا او را احترام كنند و نيازهايش را بر طرف سازند كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
563 - من صلى صلاه يرائى بها فقد اشرك .
يعنى : كسى كه يك نماز رياكارانه بخواند، مشرك شده است (194).
آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود:
- قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يوجو القاء ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعباده ربه احدا (195).
يعنى : بگو همانا من هم بشرى چون شما هستم ، بر من وحى مى شود كه معبود شما معبود واحدى است ، پس هر كس اميد به ديدار پروردگارش ‍ دارد، عمل صالح انجام دهد و احدى را شريك پروردگارش قرار ندهد.
و از آن حضرت نقل است كه خداوند سبحان مى فرمايد:
564 - انا خير شريك ، و من اشرك معى شريكا فى عمله فهو لشريكى دونى لانى لا اقبل الا ما خلص لى .
يعنى : من بهترين شريك هستم ، اگر كسى در كارهايش غير او مرا شرايكم قرار دهد، آن عمل را نپذيرفته ، به شريكم واگذارش مى كنم ، چون من تنها چيزهايى را كه پاك و خالص براى خودم باشد، مى پذيريم .
در حديث ديگر آمده است كه :
565 - انى اغنى الشركاء ، فمن عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فانا منه برى ء و هو للذى اشرك به دونى .
يعنى : من بى نيازترين شريك هستم ، كسى ككه برايم كارى انجام دهد و ديگرى را در آن كار برايم شريك كند، من دست از آن عمل مى كشم و آن را به شريكم مى دهم .
و فرمود:
566 - ان لكل حق حقيقه ، و ما بلغ عبد حقيقه الا خلاص حتى لا يحب ان يحمد على شى ء من عمل الله .
يعنى : هر چيز حقى ، باطن و حقيقتى دارد، هرگز بنده اى به باطن و حقيقت اخلاص نمى رسد مگر آنكه دوست نداشته در برابر عملى كه براى خدا انجام داده او را ستايش كنند.
بدانكه مخفى داشتن دعا همچنانكه در آغاز، مطلوب بود، در تداوم و بعد از دعا نيز محبوب و مطلوب است ، بنابر اين ، بايد آن را مخفى داشته با اظهار كردن ، نابودش نكنى و هميشه به دنبال خلوتگاهى باشى كه خلوت كردن از مردم ، كمك بزرگى بر دفع ريا مى باشد.
اما اگر در ميان مردم هستى (مسئوليت تو سنگين تر است ) بايد اخلاصت را حفظ كنى و چيزى را با آن مخلوط نسازى ، اين خود بزرگترين درجه از درجات مخلصين است كه خلوت و آشكار، نزد آنان مساوى باشد و اين به دست نمى آيد مگر اينكه انسان معرفت حقيقى به سه چيز پيدا كند:
1 - به خداوند ( و اينكه همه چيز در دست اوست ).
2 - به خلق خداوند (و اينكه هيچ چيزى در دست آنان نيست ).
3 - به شرافت و كرامت نفس و همت بلند خودش .
در اين صورت است كه بود و نبود مردم مساوى خواهد بود. و گويا به همين مطلب اشاره دارد رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - آنجا كه مى فرمايد:
567 - يا ابا ذر، لا يفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس امثال الا باعر فلا يحفل بوجودهم ولا يغيره ذلك كما لا يغيره وجود بعير عنده .
يعنى : اى ابا ذر هرگز كسى فقيه نمى شود - آن هم درجه بالايش - مگر آنكه مرم نزد او چون شترانى باشند كه باكى به وجود آنان نداشته باشد، بودن مردم ، تغييرى در او ايجاد نكند، همچنانكه بودن شتر، تغييرى در او ايجاد نمى كند.
اين حديث تا اينجا اينگونه معنا شده ، اما دنباله آن دلالت بر تواضع دارد؛
چون در ادامه مى فرمايد:
- ثم يرجع الى نفسه فيكون اعظم حاقر لها .
يعنى : آنگاه به نفس خود نظر كند و آن را از همه پست تر قرار دهد.
نظير اين ، حديث يكى از اصحاب ماست كه :
568 - ان الله سبحانه اوحى الى موسى - عليه السلام -: اذا جئت للمناجاه فاصحب معك من تكون خيرا منه ، فجعل موسى لا يعترض احدا الا و هو لا يجسر ان يقول : انى خير منه فنزل عن الناس و شرع فى اصناف الحيوانات حتى مر بكلب اجرب فقال : اصحب هذا فجعل فى عنقه حبلا ثم جر به ، فلما كان فى بعض الطريق شمر الكلب من الحبل و ارسله ، فلما جاء الى مناجاه الرب سبحانه قال : يا موسى ، اين ما امرتك به ؟ قال : يا رب ، لم اجده . فقال الله تعالى : و عزتى و جلالى ، لو اتيتنى باحد لمحوتك من ديوان النبوه .
يعنى : خداوند سبحان به حضرت موسى - عليه السلام - وحى كرد كه : هرگاه براى مناجات نزد من مى آيى ، فردى را به همراهت بياور كه تو از او بهتر باشى ، موسى - عليه السلام - هر كس را كه مى ديد، جرات نمى كرد بگويد من از او بهترم ، لذا دست از مردم برداشت و در ميان انواع حيوانات ، شروع به جستجو كرد تا اينكه به سگ گر گرفته اى برخورد كرد، با خود گفت : اين را با خود مى برم ، در گردنش ريسمانى انداخت و او را با خود كشيد، در ميان راه ريسمان را گشود و سگ را رها كرد، وقتى به مقام مناجات رسيد، پروردگار سبحان به او فرمود: اى موسى ! كجاست آنچه كه ما به تو امر كرديم ؟ گفت : پروردگارا! آن را نيافتم .
خداوند متعال فرمود: به عزت و جلالم قسم ! اگر حتى يك نفر را مى آوردى ، نام تو را از ديوان نبوت پاك مى كردم
.
خطرات ريا 
ريا سه خطر دارد:
اول - مربوط به زمان قبل از عمل است به اين نحو كه از ابتدا، كارش را براى ديدن مردم شروع كند و انگيزه دينى در كارش نباشد، اين چنين ريايى را حتما بايد ترك كرد؛ چون معصيت است و به هيچ وجه ، طاعت پروردگار نمى باشد و همان است كه فرمود:
569 - الرياء شرك خفى .
يعنى : ريا، شركى است پنهان .
بنابر اين ، اگر انسان بتواند انگيزه ريا را بر دارد و نفس را وادار به عمل براى خداى تعالى كند، شروع نمايد والا ارگ دعا را ترك كند، سالمتر مى ماند (تا اينكه دعاى رياكارانه داشته باشد).
دوم - عزمش بر اين بود كه دعا را براى خداوند متعال انجام بدهد، منتها در همان ابتداى كار، ريا، بر او عارض گرديده است .
در اينجا سزاوار نيست عمل را ترك كند؛ چون انگيزه او دينى بوده ، بنابر اين ، وظيفه اش اين است كه از طرفى عمل را آغاز كند و از طرف ديگر با نفسش جهاد نمايد تا ريا را برداشته ، اخلاص را جايگزينش گرداند - كه راه رسيدن به آن خواهد آمدن ان شاء الله تعالى . مضافا به اينكه : اگر به خاطر عارض شدن ريا بخواهد عمل را ترك كند با شيطان موافقت كرده و او را خوشحال نموده است ؛ چون هدف اصلى او مبتلا كردن انسان به ريا اين است كه او را از عمل باز دارد. بنابر اين با ترك عمل ، او را به مقصود و مرادش رسانده و پيروزش كرده است .
سوم - قلبش را بر اخلاص ، گره زده ، منتها در بين راه ، ريا و انگيزه هايش بر او عارض گرديده است ، در اينجا هم سزاوار است كه در دفع آن ، مجاهده كند و عمل را ترك ننمايد و به همان اخلاص سابقش برگردد. راهش هم تفكر و تعقل در عاقبت ريا و نيز توجه و تدبر در رواياتى است كه در اين زمينه آمده است تا به سلامت ، عمل را به پايان برساند؛ چون شيطان ،؟؟ سعى مى كند انسان را به ترك عمل و دارد، اگر موفق نشد، تو را به ريا مى خواند و اگر اين ندايش را هم اجابت نكردى و او را راندى ، به تو مى گويد: (چه فايده ) اين عملت كه خالص نيست ، تو رياكارى و زحمات تو ضايع است ، در كارى كه اخلاص در آن نيست ، چه فايده اى براى تو خواهد بود؟ چون هر عملى كه خالص نباش ، براى صاحبش و زرو و بال خواهد بود، پس تركش نافع تر است .
شيطان با اينگونه سخنان مى خواهد ترك عمل را زينت داده تو را به آن وادار كند كه اگر چنين كنى ، غرضش حاصل شده است .
كسى كه كارش را از ترس ريا، ترك مى كند، چون كسى است كه آقايش به او گندمى داده كه در آن ، مقدارى نا خالصى يا جو، يا كلوخ باشد و بگويد: اين گندم را از خاك پاك كن و خوب خالص گردان ، اما وى اين كار را نكند و با خود بگويد مى ترسم اگر اين كار را شروع كنم ، نتوانم خوب خالص و صافش گردانم ، در نتيجه اصل عمل را ترك نمايد.
از همين قبيل است كسى كه عمل را ترك مى كند، چون مى ترسد مردم به او بگويند رياكار، كه اين خود ريايى است خفى (و بدتر از رياى قبلى مى باشد) چون او عمل را رها مى كند تا مردم مذمتش نكنند، او مانند كسى است كه به دنبال انجام خيرات مى رود تا مردم نگويند تنبل و بيكار است .
اين سخن مردم (كه او را ريا كار مى پندارند) چه ضررى براى او دارد؟ بلكه اينگونه حرفها ثوابش را بالاتر مى برد، در نتيجه مانند افرادى مى شود كه عمل را مخفيانه و پنهانى انجام مى دهند، بلكه اگر به اين درجه رسيد كه مردم او را در اين عمل به رياكارى متهم مى كنند و او را داراى كار خير نمى دانند و حتى كارش را خرد و پست مى پردازند، در اين صورت ، جزء افرادى مى گردد كه در ميان مردم ، مجهول و ناشناخته اند و در آسمان معروف و شناخته شده ، در نتيجه توصيف حضرت ، نصيبش مى گردد كه فرمود:
570 - احب العباد الى الله الا تقياء الا خفياء الذين اذا ذكروا لم يعرفوا .
يعنى : محبوبترين بندگان نزد خداوند متعال ، با تقواترين و مخفى كارترين ايشانند، كسانى كه اگر نامشان برده شود، كسى آنان را نمى شناسند.
اينان جزء افرادى هستند كه در سر و پنهان عملى انجام مى دهند و مردم از آن اطلاع پيدا نمى كنند.
بايد بدانى كه چنين خيالى ، از نيرنگهاى شيطان است و او در اين كارش ‍ چندين دام قرار داده است :
الف - انسان به مسلمانان سوء ظن پيدا مى كند، در حالى كه نبايد چنين گمانى داشته باشد.
ب - در همان ريايى كه مى خواست از آن فرار كند، قرار مى گيرد؛ زيرا سخن مردم چه ضررى به حال او دارد، رها كردن عبادت و محروم ماندن از ثواب آن از ترس اينكه مبادا مردم بگويند او ريا كار است ، خود عين ريا مى باشد؛ چون اگر ستايش مردم را دوست نمى داشت و از مذمت آنان نمى هراسيد كه عمل خود را ترك نمى كرد ، او چكار به حرف مردم دارد كه بگويند ريا كار است يا اهل اخلاص ؟
چه فرق است بين اينكه عمل را ترك كند از ترس اينكه مبادا بگويند او ريا كار است و بين اينكه كارهاى نيك و شايسته انجام بدهد تا نگويند او غافل و تفصير كار مى باشد؟
ج - با اين عمل ، شيطان را اطاعت كرده و او را خوشحال نموده ، چون تمام همت او اين است كه مردم از او اطاعت نمايند.
تنبيه اول  
نفس در اين مقام نيرنگ پليدى از نيرنگهاى شيطانى دارد كه بايد خودت را از شرش محافظت نمايى و هوشيار باشى ، آن نيرنگ اين است كه :
به خاطر دلسوز نسبت به مومنين ، عمل ، را ترك كن تا مبادا آنان با سوء ظنشان نسبت به تو در گناه واقع شوند و چون ترك شده گردد؛ چون خير خواهى براى مسلمانان ، خود حسنه اى است كه با ثواب حاصل از دعا برابرى مى كند، بلكه از آن برتر است ؛ چون نفعش به ديگران مى رسد.
در پاسخ بايد گفت كه اين خيال ، از آشوبهاى نفس اماره است كه تمايل به كسالت و تنبلى دارد و نيرنگ بزرگى است از شيطان خبيث كه چون راهى براى نفوذ در تو نيافت ، از اين طريق وارد شد و اينگونه برايت مطلب را تزيين داد، اين سخن از چند جهت باطل است :
اول اينكه : با عجله ، تو را در گناه حتمى قرار داد؛ چون تو گمان دارى كه شايد آنان نسبت به تو سوء ظن داشته باشند و ريا كارت بدانند، همين گمان تو در مورد مومنين ، خود سوء ظنى است كه از تو صادر گرديده است ، اگر (اين ظن تو جامه عمل بپوشد و) آنان به تو سوء ظن پيدا كنند، گناهى است كه گريبانگير آنان مى شود، اما همين سوء ظن تو به آنان نيز خود گناهى است گريبان تو را هم مى گيرد - اگر اين ظن خلاف واقعيت باشد - بنابر اين ، از يك گمانى كه معلوم نيست عملى شود يا نه (گمان مومنين به تو كه بخوانند) به يك گناه حتمى عدول كردى و به خاطر اينكه مبادا ديگر مبادا ديگران گناه كنند، خود را در گناه قرار داده اى .
دوم اينكه : با اين كار خود، اراده شيطان را جامه عمل پوشاندى و عمل را ترك كردى و اين ترك عمل و تنبل ، دو آفت دارد:
آفت اول اين است كه : شيطان بر تو جرات پيدا مى كند كه در آينده نيز تو را به سوى خود بكشاند؛ چون ذكر حق تعالى و در خدمت او بودن ، تو را به او نزديك مى سازد و هر قدر كه به او نزديك شوى ، از شيطان دور مى گردى .
آفت دوم اين است كه : با نفس اماره اى كه انسان را به كسالت و تنبلى مى كشاند نيز موافق كردى و اين دو (يعنى كسالت و تنبلى ) هم ، خود سرچشمه اى براى آفات بسيار فراوانى هستند كه اگر اهل بصيرت باشى ، مى توانى آنها را بشناسى .
سوم - از چيزهايى كه تو را به نفسانى بودن تخيلات و ميل او به تنبلى ، راهنمايى مى كند اين است كه : تو از خود، يك ثواب را نابود كردى و از دعا و عمل ، باز نشستى به خاطر اينكه مبادا اينان در گناهى واقع شوند؛ يعنى ايثار كردى و فوت گناه ايشان را بر جلب ثواب خويش ، مقدم نمودى .
اما اگر بين تو و آنان در منفعتى از منافع مادى دنيا اختلافى در مى گرفت ، مثلا بر سه خانه اى يا مالى يا...، با انصاف قضاوت كن ، آيا در چنين موقعيتى آنان را بر خود مقدم مى داشتى و منفعت خود را رها مى نمودى ؟
به خدا قسم ! خير، بلكه چون دشمن با او نزاع و دعوا مى كردى و اگر فرصت داشتنى و مى توانستى خود را بر آنان مقدم مى نمودى . با دوست ، دشمن مى شوى و نزديكان را دومى كنى . چه بسا افرادى را ديديم كه از همنشين خود جدا شده بر او جفا كردند، فرزند خود را دور نمودند و كنار زدند. و چه بسا رفقايى كه صداقت و دوستى شان مدتها ادامه داشت اما چون مسئله اى دنيايى مانند معامله و شراكت در امرى ، بينشان پديدار شد، از هم جدا گشتند، علت اين كار چيزى نيست جز اينكه هر كسى خواهان منفعت خود مى باشد.
با اين مثال ، روشن شد كه ترك عمل تو به خاطر دلسوزى و ترحم بر مومنين نيست و بلكه وسوسه اى از وساوس شيطانى و ميل نفس به راحتى و تنبلى است .
تو كه حاضر نيستى ديگران را در متاع دنيوى ، مقدم بدارى چگونه حاضر به ترك عمل اخروى مى گردى ؟ در حالى كه عمل اخروى نفيس تر است و در تنگدستى روز قيامت بدان محتاج ترى . عمل اخروى بيشتر قابليت بقا دارد تا بهره هاى دنيوى .
بنابر اين ، آيا ترك عمل تو جز سنگين دانستن آن و تمايل به آسايش و راحتى ، دليل ديگرى دارد؟ استدلال تو چيزى جز خيالهاى باطل شيطانى و وسوسه هاى او نيست كه آنها را برايت زينت داده است .
اگر به عمل ، مشغول شوى ، هم به خود نفع رسانده اى و هم دشمن (درجه يك يعنى شيطان ) را سر پچى كرده اى و هم به بندگان خدا فايده مى رسانى ، چون بسا كه مطابق عمل تو را انجام بدهند و تو هم مانند آنان اجر و پاداش ‍ ببرى - اگر سبب عملشان تو باشى -؛ زيرا كه سنت حسنه اى را بر پاى دارد؛ اجر و پاداش هر كس كه بدان عمل كرده ، براى او هم خواهد بود (196).
تو چه مى دانى ؟ شايد در بين مردم كسى هم باشد كه بخواهد مانند تو عمل كند، در نتيجه راه را بر شيطان سد نمايد و عبادت خداى رحمان را منتشر سازد كه از ائمه معصومين - عليهم السلام - در اين باره آمده است :
571 - العاقل لا يفعل شيئامن الخير رياء ولا يتركه حياء .
يعنى : عاقل كسى است كه نه عمل خير را از روى ريا انجام مى دهد و نه آن را به خاطر شرم و حياء، ترك مى كند.
تنبيه دوم  
شيطان را در اينجا نيرنگ ديگرى است ظريف تر از اول ، پس بايد در بستن راهش نهايت كوشش را بنمايى . و مبادا او را بر فتح اين باب ، قدرت بدهى كه اگر اين باب گشوده شود، قدرت بر گشودن ساير ابواب را نيز پيدا مى كند و آن اين است كه به تو مى گويد:
عمل را ترك كن تا مبادا مردم به تو حسن ظن پيدا كنند و به واسطه آن مشهور گردى ؛ چون محبوبترين بندگان نزد خدا ، با تقواترين و مخفى كارترين آنان هستند (197)، بنابر اين ، اگر بين مردم به عبادت معروف گردى ، بهره اى از آن نصيبت نخواهد شد. آنچه بر تو واجب است اين است كه متوجه قلب خودت باشى كه هرگاه دل ، يكى شد اگر مردم هم تو را ببينند و مشهور هم گردى ، گناهى بر تو نيست ، پس چه مردم بدانند و چه ندانند، تفاوتى نخواهد داشت .
مضافا به اينكه مگر مى شود مشهور نشوى در حالى كه خداوند متعال ، خود فرموده است :
- عليك ستره و على اظهاره (198).
يعنى : بر تو لازم است (عمل و دعاى را) بپوشانى ، ولى من بر خودم اظهار آن را لازم كرده ام .
بلكه بايد قلب خودت را از تمايل به حب اظهار عبادت حفظ نمايى و تفكر كنى و اهميت ندهى به اينكه مردم تو را بستانيد يا مذمت كنند پس بايد نسبت به آنان بى ميل باشى . و نيز فكر كنى كه روز قيامت به عمل خود، احتياج دارى و نيز نعمتهاى آخرت را در نظر بياورى .
بنابر اين ، نبايد عمل را ترك كنى ؛ چون هر آفتى كه هست ، در ترك عمل است ، اين عمل است كه شيطان ، را طرد كرده ، موجب خشوع مى شود، نفس را نشاط داده او را به كار كردن آخرت تشويق مى نمايد، اما ترك عمل ، آثار درست بر ضد اينهاست .
در اينجا ممكن است اشكالى به ذهنت بيايد و آن اينكه :
بسيارى از كارهاى نيك مانند دعا را ترك مى كنم ؛ چون نمى توانم آنها را از روى اخلاص حقيقى انجام بدهم ، بنابر آنچه در معناى اخلاص از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - گذشت كه فرمود:
- ما بلغ عبد حقيقه الا خلاص حتى لا يحب ان يحمد على شى من عمل الله (199).
يعنى : هرگز بنده اى به باطن و حقيقت اخلاص نمى رسد، مگر آنكه دوست نداشته باشد در برابر عملى كه براى خدا انجام داده ، او را ستايش ‍ كنند.
چه بسا انسان ، عملى را مخلصا لله انجام مى دهد ولى اگر مردم آن را بفهمند، صاحبش را حمد و ثنا كنند و او هم از اين كار مردم خوشحال شود كه جز افرادى اندك ، كسى از اين حالت جدا نيست .
و نيز گاهى اوقات ، انسان نماز و دعايش خالص براى خداوند سبحان است ، اما اگر كسى از كار او مطلع گردد، خوشحال مى شود و شما هم گفتيد كه روانه تنها موجب نابودى ثواب مى گردد، بلكه خود عذابى دردناك را در پى دارد.
مفسرين قرآن كريم از سعيد بن جبير روايت كرده اند گفته است : مردى نزد پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - آمد و گفت :
من در راه خدا انفاق مى كنم ، صله رحم مى نمايم و اين را جز براى رضاى خدا انجام نمى دهم ، اما وقتى مردم اين كارهاى مرا ذكر مى كنند و ستايشم مى نمايند، خوشحال مى شوم و از خود، راضى مى گردم ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - (اين را كه شنيد) ساكت شد و چيزى نگفت تا اينكه آيه كريمه نازل شد و فرمود:
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا و لا يشرك بعباده ربه احدا (200).
يعنى : بگو همانا من هم بشرى مانند شما هستيم ، بر من وحى مى شود كه معبود شما معبود واحدى است ، پس هر كس اميد به ديدار پروردگارش ‍ دارد، عمل صالح انجام دهد واحدى را شريك او قرار ندهد.
تحقيق مطلب اين است كه : خوشحال از اطلاع مردم دو قسم است ؛ محمود و پسنديده و مذموم و ناپسند كه محمود آن خود سه گونه است :
اول - قصد و هدفش ، مخفى داشتن عمل و اخلاص براى خداوند سبحان بود، اما وقتى كه مردم از كارش مطلع شدند مى فهمد كه اين خداوند متعال است كه آنان را مطلع ساخته و عمل جميل را برايشان آشكار كرده تا بنده اش را تكريم كند و تفضلى بر او بنمايد و اين از صفات اوست مگر نمى بينى او را اينگونه مى خوانند كه :
- يا من اظهر الجميل و ستر القبيح (201).
يعنى : اى كه زيبايها را آشكار و زشتيها را پنهان مى دارى .
و در وحى خداوند آمده است كه :
572 - عملك الصالح عليك ستره و على اظهاره .
يعنى : بر تو است پوشاندن عمل صالحت و بر من است آشكار نمودن آن .
از اينجا مى تواند نتيجه بگيرد كه خداوند متعال چه نيكو با وى رفتار كرده و به او لطف نموده است ؛ چون بنده ، هم اطاعتش را مى پوشاند و هم معصيتش را اما خداوند متعال به واسطه كرمش ، معصيت را پوشيده نگه داشته و اطاعت را آشكار نموده است كه هيچ لطفى برتر از پوشاندن زشتيها و اظهار نيكيها نيست ، در نتيجه خوشحالى بنده در اين صورت به خاطر رفتار خداست نه به خاطر ستايش مردم و حصول مقام و منزلت در قلب آنان .
- قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفر حوا (202).
يعنى : اى پيامبر! به خلق بگو كه شما فقط بايد به فضل و رحمت خدا شادمان شويد.
دوم - از آشكار گرديدن جميل و پوشيده شدن قبيح در دنيا نتيجه بگير كه پس خداوند متعال در آخرت نيز همينگونه با او رفتار خواهد كرد؛ چون رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده است :
573 - ما ستر الله على عبد فى الدنيا الا ستر عليه فى الاخره .
يعنى : خداوند سبحان در دنيا (چيزى را) بر بنده اى نپوشاند مگر آنكه در آخرت هم (آن را) پوشيده مى دارد.
سوم - از اينكه مردم اهل طاعت را ستايش مى كنند، خوشحال شود (203)، در برابر كسانى كه اهل طاعت را دشمن مى دارند، بر آنان حسادت مى وزند و مورد تمسخرشان قرار مى دهند و در نهايت ، به ظاهر سازى ، متهمشان مى نمايند، چنين خوشحالى مذموم نيست و علامت اخلاص در اين خوشحالى آن است كه اطلاع مردم موجب ازدياد عمل او نگردد و بر نشاطش نيفزايد، اگر چنين شد بداند كه ريا كار است و بايد نهايت تلاشش ‍ را در برطرف ساختن آن ، به كار بندد كه در غير اين صورت از هالكين خواهد بود.
و اما خوشحالى مذموم :
اگر شادى اش به خاطر اين باشد كه نزد مردم ، جايگاه و منزلتى داشته باشد تا او را ستايش كنند و نيازهايش را برطرف سازند و احترام و تكريمش ‍ نمايند اين خوشحالى ، رياى حقيقى است و عمل را نابود ساخته بلكه آن را از ديوان حسنات ، به ديوان سيئات منتقل مى سازد و به جاى آنكه صاحبش ‍ را به درجات بهشت بالا ببرد او را در دركات جهنم فرو خواهند برد.
ريشه و انگيزه ريا 
اصل و ريشه ريا، دوستى دنيا، فراموشى آخرت ، تفكر كافى نداشتن در آنچه نزد خداست (كه باقى مى ماند ) و تامل شايسته نكردن در آفات دنيا و عظمت نعمتهاى اخروى است ، ريشه تمام اينها دوستى دنيا و شهوات است كه خود سر آمد هر خطاست (204) و منبع هر گناه ؛ چون اگر عبادت براى خداوند متعال باشد از هر نا خالصى ، تهى خواهد بود و از آن غير از خدا و نعمتهاى اخروى اراده نمى گردد كه ميل انسان به حب جاه و مقام در قلوب مردم و علاقه به نعمتهاى دنيوى ، دل را مى ميراند و مانع از تفكر در عاقبت كار و روشن شدن به نور علوم ربانى مى گردد.
سوال : 
كسى كه از درون و باطن خود، ريا را خوش نداشته بلكه مورد نفرتش باشد، عملش را فقط براى خدا انجام بدهد و اطلاع مردم ، نشاط و تحركى در او ايجاد نكند، بلكه بود و نبود آنان نزدش مساوى باشد، نه كميتش را تغيير بدهد و نه كيفيتش را، چنين فردى عقلا با خبر شدن مردم را خوش ندارد، اما با اين وصف ، طبعش بدان مايل است و از آن خوشحال مى شود، ولى همين خوشحالى و ميل طبع نيز نزد او ناخوش است و عقلش از آن كراهت دارد و در اين كار بر نفس خود عيب مى گيرد، آيا چنين فردى در زمره ريا كاران است ؟
جواب : 
خداوند سبحان بندگان را به اندازه طاقتشان تكليف فرمود و جلوگيرى شيطان از وسوسه كردن در حد طاقت و وسع بشر نيست كه طبعش را از آن برگرداند و اصلا به سوى شهوات ، تمايل و اشتياق نشان ندهد، چنين چيزى براى انسان غير مقدور است و به همين خاطر است كه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - به بندگان بشارت عفو داد تا مايوس نشوند و در تنگنا قرار نگيرند، به خداوند متعال نزديك گردند و در رحمت واسعه اش طمع ورزند آنجا كه فرمود:
574 - عفا الله لامتى عما حدثت به انفسها ما لم تنطق به او تعمل به .
يعنى : خداوند سبحان ، خواطر درونى را بر امت من بخشيد ما دام كه آن را به زبان نياورند يا بدان عمل نكنند.
علتش هم اين است كه حركت زبان و اعضاى بدن ، تحت قدرت انسان است به خلاف خطرات و تو همان و وسوسه هاى قلب ، اين مسئله روشنى است كه هر عاقلى آن را مى يابد.
بله ، بايد با اين خطرات ذهنى از طريق تفكر در امورى كه بر ضد آنهاست مقابله نمود، بدين نحو كه عواقب كارها را سنجيد و ادله عقلى و نقلى را مورد بررسى قرار داد كه اگر اين كار را كرد، نهايت تكليف خوش را انجام داده است ، چون ابتدائا از طرف شيطان ، تو همان و تخيلاتى القا مى شود كه انسان را به سوى دريا تحريك مى نمايد و در درجه بعد، نفس اماره بدان ميل نشان مى دهد، كسى كه اين دو را خوش نداشته باشد، نشانه ايمان قبلى اوست .
درمان عملى دريا 
اخلاص (كه حالت سلامتى از مرض ريا مى باشد) آن است كه ظاهر و باطن انسان يك باشد. به كسى گفته شد: كار تو آشكار باشد.
پرسيد: چگونه آشكار باشد؟
گفت : كارى انجام بده كه اگر مردم مطلع شدند، از آن شرم نكنى .
اين كلام از سيد اوصياء مكمل اوليا، مرشد علما، امام اتقيا، پدر ائمه امنا، امير المومنين - عليه السلام - گرفته شده كه فرمود:
575 - اياك و ما تعتذر منه فانه لا تعتذر من خير، و اياك و كل عمل فى السر تستحى منه فى العلانيه ، و اياك و كل عمل اذا ذكر لصاحبه انكره .
يعنى : عملى كه بخواهى از آن عذر خواهى كنى ، انجام نده كه كار خير، عذر خواهى ندارد. و در خفاء كارى نكن كه اگر آشكار گردد، از آن شرم داشته باشى . و نيز بر حذر باش از هر فعلى كه اگر آن را به ياد صاحبش ‍ بياورند، انكارش مى كند.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
576 - ان اعلى منازل الايمان درجه واحده من بلغ اليها فقد فاز و ظفر و هوان ينتهى بسريرته فى الصلاح الى ان لا يبالى بها اذا ظهرت ولا يخاف عقباها اذا استترت .
يعنى : برترين مقام ايمان يك درجه اى است كه هر كس بدان برسد پيروزى و رستگار مى گردد و آن اين است كه آنچنان كارهاى مخفيانه انسان ، صالح و شايسته پوشيده ماندن - بترسد.
از آن حضرت سوال شد كه نجات چيست ؟ فرمود:
577 - ان لا يعمل العبد بطاعه الله يريد بها الناس .
يعنى : بنده ، عملى انجام ندهد كه ظاهرش طاعت خدا باشد و باطنش ‍ براى مردم .
و از آن حضرت روايت است كه فرمود:
578 - ان الله لا يقبل عملا فيه مثقال ذره من رياء .
يعنى : خداوند متعال عملى را كه در آن مثقال ذره اى ريا، باشد قبول نمى كند.
و نيز از آن حضرت در مورد سه گروه :
1 - كسى كه در راه خدا كشته شد.
2 - كسى كه مالش را در راه خدا صدقه داد.
3 - كسى كه كتاب خدا را قرائت نمود. (به علت اينكه كارهايشان براى خدا نبود) روايت شده است كه فرمود:
579 - ان الله عزوجل يقول لكل واحد منهم : كذبت بل اردت ان يقال : فلان قارى ء .
يعنى : خداوند عزيز و جليل به هر يك از اين سه گروه مى گويد: دروغ مى گويد بلكه مى خواستى بگويند فلانى بخشيده است ، دروغ مى گويى بلكه مى خواستى بگويند فلانى شجاع است . و دروغ مى گويد بلكه مى خواستى بگويند فلانى قارى قرآن است .
بنابر اين ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - خبر داد كه اينان براى عملشان ثوابى ندارند.
و فرمود:
580 - ان اخوف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر .
يعنى : ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما هراس دارم ، شرك كوچك است .
پرسيدند: شرك كوچك چيست اى رسول خدا؟! فرمود:
الرياء، يقول الله عزوجل يوم القيامه اذا جازى العباد با عمالهم : اذهبوا الى الذين كنتم تراوون فى الدنيا هل تجدون عندهم ثواب اعمالكم ؟ .
يعنى : رياست ، كه روز قيامت وقتى خداوند عزيز و جليل به بندگانش ‍ پاداش اعمالشان را مى دهد مى فرمايد: به طرف كسانى كه در دنيا در برابرشان ريا مى كرديد، برويد و ببينيد آيا به كارهاى شما ثوابى مى دهند؟.
در حديث آمده است كه :
581 يومر بر جال الى النار فيوحى الله سبحانه الى مالك خازن النار: يا مالك ، قل للنار: لا تحرق لهم اقداما كانوا يمشون بها الى المساجد، و قل للنار: لا تحرق لهم وجوها فقد كانوا يسبغون الوضوء و قل للنار: لا تحرق لهم ايديا فقد كانوا يرفعونها الى بالدعاء و قل للنار: لا تحرق لهم السنه فقد كانوا يكثرون تلاوه القران ، فيقول لهم مالك : يا اشقياء ما كانت اعمالكم فى الدنيا؟ فيقولون : كنا نعمل لغير الله ، فيقول لهم : خذوا بثوابكم ممن عملتم له .
يعنى : روز قيامت فرمان مى رسد كه عده اى را به سوى آتش ببريد، خداوند سبحان به مالك خزانه آتش مى گويد:
اى مالك ! به آتش بگو: پاهاى اينان را نسوزان ؛ چون با آن پاها به مسجد مى رفتند. با آتش بگو: صورتهايشان را نسوزان ؛ چون وضوى كاملى انجام مى دادند. به آتش بگو: دستانشان را نسوزان ؛ چون آنها را براى دعا به سمت من بلند مى كردند. به آتش بگو: زبانهايشان را نسوزان ؛ چون بسيار قرآن تلاوت مى نمودند.
در اينجا مالك خزانه آتش به اينان خطاب كرده مى گويد: اى بدبختها (با اين همه اوصاف ) در دنيا چه كرديد (كه گرفتار آتش جهنم شده ايد) مى گويند: ما براى غير خدا كار مى كرديم . مى گويد: پاداشتان را از كسى كه براى او كار كرده ايد، بگيريد
.
(از جمله امورى كه در درمان مرض ريا، موثر است ، تفكر در عاقبت امر ريا كارى است ، يك مومن مسلمان بايد بينديشد كه :).
ريا موجب غضب الهى است و انسان را در دنيا و آخرت ، خوار و ذليل مى سازد؛ زيرا روز قيامت در برابر ديد همگان ندا مى رسد:
اى گنهكار! اى خيانتكار! و اى ريا كار! آيا شرم ندارى كه در برابر طاعت خداوند متاع زود گذر دنيايى را خريدى ، مراقب قلوب بندگان بودى ، اما ديدن سلطان روز قيامت برايت هيچ ارزشى نداشت ، خود را محبوب خلق كردى و در مقابل ، غضب رب العامين را مهيا نمودى ، با عمل به ظاهر الهى ، خود را در برابر مردم زينت دادى و از طريق دورى از خدا به آنان تقرب جستى ، رضايت مردم را طلب كردى و نا رضايتى او را فراهم آوردى ، آيا نزد تو كسى كوچكتر و پايين تر از خدا نبود؟
بنده ، بايد در اين بدبختى فكر كند كه از طرفى ، وقتى خود را براى بندگان ظاهر الصلاح جلوه داد و اعمالش را به خاطر آنان از بين برد، از آنان چه نفعى عايد او مى شود؟ و از طرف ديگر، ثواب كارهايى كه اگر واقعا خالصالوجه الله باشد و با ريا فاسد نشود، چه مقدار است ، اين دو را با هم مقايسه كند. و نيز بنگرد كه تمام آن كارهايى كه مى بايست در ترازوى اعمالش در كفه حسنات قرار گيرند به واسطه ريا، فاسد شدند و در كفه سيئات و گناهان قرار گرفتند كه اگر ريا جز تبديل حسنات به سيئات ، ضرر ديگرى نداشت ، كافى بود كه انسان آن را ترك نمايد.
حسناتى كه مى توانست به واسطه آنها به رتبه صديقين برسد، اما الان به درك سافليد پايين آمده ، چه حسرتى كه قطع نمى شود! و چه لغزشى كه قابل بخشش و چشم پوشى نيست ! اينها همه به اضافه خوارى و توبيخ روز قيامت در برابر چشم تمام بينندگان و به اضافه گرفتاريهاى دنياست ؛ چون فرد رياكار، مى خواهد قلوب همه مردم را به دست بياورد ولى چنين چيزى هرگز به دست آوردنى نيست ، اگر عده اى را راضى نگه دارد، عده ديگر ناراضى مى شوند؛ چون بعضى از مردم طورى هستند كه تا ديگران ناراضى و ناراحت نشوند، اينان راضى نمى گردند و كسى هم كه بخواهد در برابر نارضايتى خدا، رضايت مردم را جلب كند، هم خدا از او ناراضى مى شود و هم مردم را از خود ناراضى مى گرداند.
علاوه بر اين ، غرض و انگيزه انسان از مدح ديگران چيست و چرا مذمت الهى را در برابر ستايش مردم ، خريدار است ؟ و حال آنكه مردم هر چه او را بستايند، نه مى توانند روزى او را زياد كنند و نه بر عمرش بيفزايند و نه در شدايد روز قيامت كه انسان هيچ ندارد و فقرش در آنجا ظهور مى كند، مى توانند منفعتى به او برسانند.
اگر كسى به قصد طمع در اموال مردم ريا كند، بايد بداند كه روزى رسان واقعى خداست و بخشش او بهترين بخششها ، كسى كه در خلق خدا طمع مى كند از ذلت و خوارى به دور نيست و اگر به مراد هم برسد، از منت و پستى خالى نمى باشد، چگونه انسان عاقل با اميد كاذب و تو هم فاسد روزى الهى را ترك مى كند؟
اميدى كه گاهى به انجام مى رسد و گاهى خطا مى رود و اگر هم به انجام برسد لذتش به رنج منت و ذلتش نمى ارزد، به علاوه همينكه از راه منت و ذلت به دست آورده را خداوند متعال جزء روزيهايى كه مى بايست به او بدهد و سهميه اش بوده به حساب مى آورد، پس سزاوار است انسان عاقل اين امور ار در نظر بگيرد كه در اين صورت ، دل از آن بر مى كند و با قلبش به سوى خدا روى مى آورد، چون عاقل هرگز به چيزى كه ضررش زياد است ميل نشان نمى دهد.
افزون بر اين ، اگر مردم بدانند در باطن اين فرد چه مى گذرد و بدانند كه عملش ريايى بوده و فقط در ظاهر، اخلاص نشان داده ، بر او خشم مى گيرند و خداوند متعال هم از اسرار او پرده بر مى دارد تا او را مبغوض ‍ خلق نمايد و به مردم بشناسانند.
اما اگر واقعا براى مردم ، خلوص مى داشت ، خداوند سبحان هم پرده از اخلاص باطنى اش برداشته او را محبوب خلق ساخته ، بلكه مردم را مسخر و مطيع او قرار مى داد و زبانهايشان را به ستايش او مى گشود. در روايت آمده است كه :
582 - مردى از بنى اسرائيل با خود گفت : عبادتى انجام بدهم كه نام من بر سر زبانها بگردد. مدتى گذشت و طاعات زيادى انجام داد، اما همينكه در برابر مردم راه مى رفت ، مى گفتند: فرد ظاهر ساز و ريا كارى است .
در اينجا بود كه به خود فرو رفت و گفت : خودت را به زحمت انداخته اى و عمرت را در هيچ ، تباه كرده اى ، سزاوار اين است كه فقط براى خداوند سبحان كار كنى ، در نتيجه نيتش را تغيير داد و كارهايش را براى خداوند متعال خالص ساخت ، آنگاه هر وقت در بين مردم راه مى رفت مى گفتند: فرد پرهيز كار و با تقوايى است .
نظير اين حديث ، سخن خداوند متعال است كه مى فرمايد:
- عليك ستره و على اظهاره (205).
يعنى : بر توست پوشاندن عمل صالح و بر من است آشكار نمودن آن .
و نيز در قول معصومين - عليهم السلام - آمده است كه فرمودند:
- ان الله يقسم الثناء كما يقسم الرزق (206).
يعنى : خداوند متعال ستايش و ثنا را تقسيم مى كند همچنانكه روزى را تقسيم مى نمايد.
مضافا به اينكه اگر انسان نزد خداوند مذموم باشد، مدح و ستايش مردم ، هيچ فايده اى براى او نخواهد داشت و بر عكس ، اگر نزد خداوند محمود باشد، مذمت مردم هيچ ضررى به او نخواهد رساند.
چگونه مذمت و نيرنگ مردم به او ضرر مى رساند در حالى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - مى فرمايد:
583 - من اثر محامد الله على محامد الناس ، كفاه الله موونه الناس ‍ .
يعنى : كسى كه به جاى ستايش مردم به دنبال مدح و ستايش خدا باشد، خداوند متعال ، خودش ، او را در برابر مردم حفظ مى كند و نيازهايش را برطرف مى سازد.
و نيز فرمود:
584 - من اصلح امر اخرته اصلح الله امر دنياه ، و من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس .
يعنى : كسى كه كار آخرتش را درست كند، خداوند متعال كار دنيايش را درست مى كند و كسى كه بين خود و خدا را اصلاح نمايد، خداوند سبحان بين او و مردم را اصلاح مى نمايد.
و ديگر از امورى كه سزاوار است بنده مذكر آن شود، اين است كه شدت حاجت و نيازش در قيامت به ثواب اعمال را مد نظر داشته باشد كه قرآن كريم در مورد آن روز، مى فرمايد:
- يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سليم (207).
يعنى : روزى كه نه مال ، سود مى دهد و نه فرزندان ، مگر آن كس كه با قلبى سالم نزد خداوند بيايد.
- لا يجرى والد عن ولده (208).
يعنى : (روزى كه ) هيچ پدرى كيفر فرزند را به عهده نگيرد.
روزى كه حتى صديقين به خود مشغولند و فرياد: نفسى نفسى سر مى دهند تا چه رسد به ديگران .
بنابر اين ، بايد براى آن روز، پاكترين اعمال را به همراه خود برد؛ چون مسافرى كه قصد سرزمين دور و هراسناك را دارد، فقط طلاى خالص ناب ، به همراه خود مى برد تا سبكبارتر باشد و هنگام احتياجش ، بيشتر به او نفع برساند.
و چه حاجتى بزرگتر از نيازمندى روز قيامت و چه عملى نافع از عمل خالص براى خدا؟ چنين چيزى ، نفيس ترين ذخيره است و سبكترين بار، بلكه روز قيامت ، عمل انسان را حمل مى كند نه انسان ، عمل را كه در تفسير آيه شريفه ذيل آمده است :
- و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم (209).
يعنى : خداوند سبحان ، متقين را به سبب راه رستگارى كه در پيش گرفته بودند، مى رهاند.
585 - ان العمل الصالح يقول لصاحبه عند اهوال القيامه : اركبنى ولطال ما ركبتك فى الدنيا، فيركبه و يتخطى به شدائدها .
يعنى : ميان ترسها و وحشتهاى روز قيامت ، عمل صالح به صاحبش ‍ مى گويد: بر من سوار شود كه مدت زيادى در دنيا من بر سوار بودم ، در اينجا صاحب عمل صالح ، سوارش مى شود و او هم وى را از سختيهاى قيامت ، عبور مى دهد.
داود بن فرقد از حضرت صادق - عليه السلام - روايت كرده است كه فرمود:
586 - ان العمل ليمهد لصاحبه فى الجنه كما يرسل الرجل غلامه بفراشه فيفرش له .
يعنى : عمل صالح براى صاحبش بهشت را فرش كرده و آماده مى نمايد، همچنانكه انسان ، غلامش را جلوتر از خود مى فرستد تا آن محل را برايش ‍ فرش نمايد.
آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:
- و من عمل صالحا فلا نفسهم يمهدون (210).
يعنى : آنانكه كارى شايسته كرده اند، براى خود آسايشگاهى فراهم نموده اند.
بنابر اين ، اگر كسى در قلبش ، قيامت و سختيهاى آن منازل رفيعه نزد خداوند سبحان را حاضر كند، هر چه را كه در زندگى دنيا به خلق مربوط مى شود كه (نه تنها راحتى ندارد بلكه ) توام با كدورت و ناخوشيهاست ، حقير و كوچك مى شمارد و تمام همتش را يكى مى كند و قلبش را متوجه خدا مى نمايد و از ذلت ريا و قساوت قلوب خلق ، رهايى مى يابد، در نتيجه از اخلاصش نورهايى بر قلبش پرتو افكن مى شود و به سبب آن ، سعه صدر پيدا كرده زبانش به نطق مى آيد و ابواب الطاف الهى بر او گشوده مى گردد تا جايى كه هر لحظه انس و الفتش به خدا و وحشتش از مردم ، بيشتر مى گردد، دنيا را پست و كوچك و آخرت را بزرگ مى شمارد، ديگر خلق در قلب او جايگاهى ندارند.
خلاصه اينكه : انگيزه ريا از او برطرف مى شود، تنهايى را اختيار مى كند و خلوت را دوست مى دارد، ابرهاى رحمت چون رگبارى بر او مى بارد و زبانش به حكمتهاى نغز، گشوده مى گردد كه در خبر از پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - رسيده است :
587 - من اخلص لله اربعين يوما فجر الله ينابيع الحكمه من قبله الى لسانه .
يعنى : كسى كه چهل روز خود را براى خدا خالص كند، خداوند متعال چشمه هاى حكمت را از قلب او بر زبانش مى جوشاند.
عبيد بن زراره از امام صادق - عليه السلام - روايت كرده است كه فرمود:
588 - ما من مومن الا و قد جعل الله له من ايمانه انسا يسكن عليه حتى لو كان على قله جبل لم يستوحش .
يعنى : هيچ مومنى نيست مگر آنكه خداوند سبحان از ايمان او انس و الفتى برايش قرار مى دهد تا در كنار آن ، آرام گيرد كه حتى اگر بر قله كوهى هم باشد، وحشت نكند.
حلبى از امام صادق - عليه السلام - روايت كرده است كه فرمود:
589 - خالط الناس تخبرهم و متى تخبرهم تقلهم .
يعنى : با مردم درآميز تا آنان را آزمايش كنى و چون آزمايششان كردى ، آنان را دشمن خواهى داشت .
از امام حسن عسكرى - عليه السلام - روايت است كه فرمود:
590 - الوحشه من الناس على قدر الفطنه بهم .
يعنى : وحشت از مردم به اندازه درك آنان است .
كعب الاحبار روايت كرده است كه خداوند متعال به پيامبرى فرمود:
591 - ان اردت لقائى غدا فى حظيره القدس فكن فى الدنيا غريبا فريدا وحيدا محزونا مستوحشا كالطير الوحدانى الذى يطير فى الارض ‍ المفقره و ياكل من رووس الاشجار المثمره ، فاذا كان الليل اوى الى و كره و لم يكن مع الطير الا استئناسا بى واستيحاشا من الناس .
يعنى : اگر مى خواهى فرداى قيامت مرا در بهشت ملاقات كنى ، بايد در دنيا غريب ، تنها، محزون و وحشت زده باشى ؛ چون پرنده تنهايى كه در سرزمينهاى خالى (و بى سكنه ) به تنهايى پرواز مى كند و از بالاى درختان ميوه دار، مى خورد و چون شب فرا رسيد، در آشيانه خود مارى مى گيرد كه اين پرنده فقط با من مانوس و از مردم وحشت زده است .
و از دختر گرامى رسول خدا و مادر ائمه اطهار - عليهم السلام - روايت شده كه فرمود:
592 - من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل اليه افضل مصلحته .
يعنى : كسى كه عبادت پاك و خالص خود را به بالا بفرستد، خداوند عزيز و جليل ، بهترين مصالحش را بر او نازل مى گرداند.
و از امام باقر - عليه السلام - روايت است كه فرمود:
593 - لا يكون العبد عابدا حق عبادته حتى ينقطع عن الخلق كلهم اليه فهو يقول : هذا خالص لى فيقبله بكرمه .
يعنى : هر گز بنده ، عابد حقيقى و بنده واقعى نمى گردد مگر آنكه از تمام مخلوقات ، قطع نظر كرده ، تنها چشم به خدا داشته باشد كه در اين صورت خداوند متعال مى گويد: اين تنها براى من است در نتيجه به كرمش ، آن را مى پذيرد.
و نيز از امام صادق - عليه السلام - روايت شده است كه فرمود:
594 - ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لا يكون فى قلبه مع الله عزوجل غيره .
يعنى : خداوند متعال به هيچ بنده اى ، نعمتى بزرگتر از اينكه در قلبش غير از خداى عزيز و جليل چيزى ديگرى نباشد، نداده است .
و به هشام به حكم فرمود:
595 - يا هشام ، الصبر على الوحده علامه قوه العقل ، فمن عقل عن الله اعتزل من اهل الدنيا و الرغبين فيها و رغب فيما عند الله ، و كان الله انيسه فى الوحشه ، و صاحبه فى الوحده ، و غناه فى العيله ، و معزه فى غير عشيره . يا هشام ، قليل العمل مع العلم مقبول مضاعف ، و كثير العمل مع الجهل مردود .
يعنى : اى هشام ! بر تنهايى صبر كردن ، نشانه قوت عقل است ، هر كس ‍ معارف الهى را فهميد و درك كرد، از اهل دنيا و متمايلين به آن كناره مى گيرد و نسبت به آنچه نزد خداست ميل پيدا مى كند، چنين فردى در وحشت ، با خدا مانوس است و در تنهايى با او همراه ، در فقر، او را بى نياز مى كند و در بى ياورى او، عزيزش مى سازد. اى هشام ! عمل كم با وجود علم ، مقبول است افزون نيز مى گردد ولى عمل بسيار در صورت جهل ، مردود مى باشد.
و از امام جواد - عليه السلام - نقل است كه فرمود:
596 - افضل العباده الا خلاص .
يعنى : برترين عبادت ، اخلاص است .
و نيز از امام هادى - عليه السلام - مروى است فرمود:
597 - لو سلك الناس و اديا وسيعا لسلكت وادى رجل عبد الله وحده مخلصا .
يعنى : اگر همه مردم به يك طرف بروند من به طرف فردى مى روم كه از روى اخلاص ، تنها بنده خداست .
و از امام عسكرى - عليه السلام - رسيده است كه فرمود:
598 - لو جعلت الدنيا كلها لقمه واحده لقمتها من يعبد الله مخلصا لرايت انى مقصر فى حقه ، ولو منعت الكافر منها حتى يموت جوعا و عطشا ثم اذقنه شربه من الماء لرايت انى قد اسرفت .
يعنى : اگر تمام دنيا به صورت يك لقمه در آيد و آن را بخورد بنده مخلص ‍ خدا بدهم ، به نظرم در حق او كوتاهى كرده ام و اگر جلوى كافر را بگيرم تا گرسنه و تشنه جان بدهد، آنگاه يك جرعه آب به او بچشانم ، به نظرم اسراف نموده ام .
تا اينجا، درمانهاى علمى كه موجب بركندن نهالهاى ريا و مسدود سازنده راهها و روزنه هاى هوس و هوى بود، بيان گرديد و اما: