آيين بندگى و نيايش ( ترجمه ى عدة الداعى )
جمال و السالكين شيخ احمد بن فهد حلى (قدس سره الشريف)
ترجمه : حسين غفارى ساروى
- ۱۴ -
درمان عملى ريا
بايد نفس را به مخفى ساختن عبادات ، عادت داد و درها
را پشت سرش بست ، همچنانكه بد كاران را زندانى مى كنند، و به علم و آگاهى خداوند
قانع شود.
مبادا با خود نزاع كند كه ديگران هم از اعمالش آگاهى پيدا كنند، كه دارويى از اين
بهتر وجود ندارد).
حضرت عيسى - عليه السلام - به حواريين مى فرمود:
599 - اذا صام احدكم صوما احدكم صوما فليدهن راسه ولحيته و
يمسح شفتيه بالزيت لئلا يرى الناس انه صائم ، و اذا اعطى بيمينه فليخف عن شماله ، و
اذا صلى فليرخ ستر بابه ، فان الله يقسم الثناء كما يقسم الرزق .
يعنى : هرگاه يكى از شما روزه اى گرفت ، موى سر و صورتش را
روغن مالى كند و بر دو لبش زيتون بمالد تا مردم نفهمند او روزه دار است . و اگر با
دست راستش چيزى بخشيد، آن را از دست چپش مخفى بدارد. و اگر نماز مى گزارد، پرده در
را بيفكند (تا كسى او را نبيند)؛ زيرا همان خدايى كه روزى را تقسيم مى كند، ثنا و
ستايش را نيز تقسيم مى نمايد.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
600 - ان فى ظل العرش ثلاثه يظلهم الله بظله يوم لا ظل الا
ظله : رجلان تحابا فى الله و افترقا عليه . و رجل تصدق بيمينه صدقه فاخفاها عن
شماله . و رجل دعته امراه ذات جمال فقال : انى اخاف الله رب العامين .
يعنى : خداوند متعال در روزى كه سايبانى جز سايبانى او نيست
، سه گروه را در سايه عرش قرار مى دهد: دو فردى كه براى رضاى خدا با هم دوست شوند و
به همان قصد، از هم جدا گردند. فردى كه با دست راستش صدقه اى بدهد و آن را از دست
چپش ، مخفى بدارد. و مردى كه زن زيبايى ، او را به سوى خود بخواند اما وى در پاسخ
بگويد: من از خداى رب العامين من ترسم .
حفص بن بخترى روايت كرده است كه گفت : شنيدم حضرت
صادق - عليه السلام - مى فرمايد:
601 - حدثنى ابى عن ابائه عليهم السلام ان امير المومنين -
عليه السلام - قال لكميل بن زياد النخعى : تبذل ولا تشهر، ووار شخصك ولا تذكر، و
تعلم و اعمل ، واسكت تسلم ، تسر الابرار، و تغيظ الفجار، ولا عليك اذا عرفك الله
دينه ان لا تعرف الناس ولا يعرفونك .
يعنى : پدرم از پدرانش از امير المومنين - عليه السلام - نقل
كرده است كه به كميل به زياد نخاعى فرمود: بخشش كن ولى مشهور نشو. خود را پنهان نما
و در خاطره ها نيندازند. علم بياموز و عمل كن . ساكت باش تا سالم بمانى . نيكان را
مسرور و تبهكاران را به خشم آور. اگر خداوند دينش را به تو بشناساند ديگر چه باك كه
نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند.
توجه
اگر عمل را مخفيانه انجام داده اى و فهميدى كه خالصا لله انجام گرفته ،
مبادا بعدا آن را فاش سازى و با خود بگويى : علم از روى
اخلاص بود و در ديوان حسنات نوشته شد.
آنگاه آن را علنى نمايى و همت و تلاشت بر كتمان آن كم گردد، بلكه محققا بدانكه
آشكار كردن عمل بعد از انجامش مانند آشكار نمودن از ابتداى كار مى باشد، پس بايد از
ضايع ساختن آنچه در راهش ، خود را به رنج انداخته اى ، جدا پرهيز كنى كه مبادا آن
را از ديوان اعمال مخفى به ديوان اعمال مخفى به ديوان اعمال آشكار منتقل سازى كه در
اين صورت حتى اگر اخلاصت هم باقى و برقرار باشد (ضرر كرده اى چون ) شصت و نه قسمت
آن را از بين برده اى ؛ زيرا از معصومين - عليهم السلام - روايت شده است كه فرموده
اند:
602 - ان فضل عمل السر على الجهز سبعون ضعفا .
يعنى : برترى عمل مخفيانه بر عمل آشكار، هفتاد برابر است
.
و از حضرت صادق - عليه السلام - نيز روايت است كه فرمود:
603 - من عمل حسنه سرا كتبت له سرا ، فاذا اقربها محيت و كتب
جهرا، فاذا بها ثانيا محيت و كتب رياء .
يعنى : كسى كه كارى را در خفا انجام بدهد، در نامه به عنوان
كار مخفيانه ثبت مى گردد، اگر نزد ديگران به آن اقرار كند، صفت مخفيانه اش پاك شده
به عنوان عمل آشكار، نوشته مى شود. و اگر مرتبه دوم ، بدان اقرار نمايد، اين هم پاك
شده بحسابش ريا نوشته مى گردد.
پس چه كلام شومى است و مصيبت بزرگى ؟ اى كاش ! انسان در آن زمان لال مى شد و خاموش
مى گرديد.
اما اگر كسى با نقل عمل خيرش بخواهد به برادر دينى ، نفعى برساند و او را به نشاط
آورد، در اين صورت از معصومين - عليهم السلام - اجازه اظهار، داده شده است .
عجب
(211)
اين صف ، موجب هلاكت انسان مى گردد چنانچه رسول خدا - عليه السلام - فرمود:
604 - ثلاث مهلكات : شخ مطاع ، و هوى متبع ، و اعجاب المرء
بنفسه ، و هو محبط للعمل ، و هو داعيه المقت من الله سبحانه .
يعنى : سه چيز موجب هلاكت و نابودى انسان است : بخلى كه از
آن اطاعت شود، هوى و هوسى كه پيروى گردد. و عجب و غرور انسان به خود كه موجب نابودى
عمل و باعث خشم خداوند سبحان است .
و نيز فرمود:
605 - لولا ان الذنب للمومن خير من العجب ما خلى الله عزوجل
بين عبدها المومن و بين ذنب ابدا .
يعنى : اگر گناه مومن از عجبش بهتر نبود، خداوند عزيز و جليل
او را هرگز در انجام گناه ، آزاد نمى گذاشت .
امير المومنين - عليه السلام - فرمود:
606 - سيته تسوك خير من حسنه تعجبك .
يعنى : گناهى كه تو را ناراحت كند بهتر است از عمل نيكى كه
تو را مغرور سازد
(212).
يعنى موجب ايجاد غرور و خود پسندى در تو گردد.
و فرود:
607 - لا حسب اعظم من التواضع ، ولا وحده اوحش من الغجب
.
يعنى : هيچ اصل و تبارى بزرگتر از تواضع نيست و هيچ تنهايى ،
وحشتناكتر از عجب نمى باشد
(213).
از امام صادق - عليه السلام - از پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل شده است
كه فرمود:
608 - اوحى الله تعالى الى داود: يا داود، بشر المذنبين ، و
انذر الصديقين ، قال : كيف ابشر المذنبين و انذر الصديقين ؟ قال : يا داود ، بشر
المذنبين بانى اقبل التوبه : و اعفو عن الذنب ، و انذر الصديقين ان لا يعجبوا با
عمالهم فانه ليس عبد يتعجب بالحسنات الا هلك .
يعنى : خداوند متعال بر حضرت داود وحى فرستاد كه : اى داود!
به گنهكاران بشارت بده و صديقين را انذار نما. گفت : چگونه گنهكاران را بشارت و
صديقين را بيم دهم ؟ فرمود: به گنهكاران بشارت بده كه من توبه را مى پذيرم و از
گناه در مى گذرم . و صديقين را بيم بده كه مبادا به خاطر اعمالشان مغرور شوند كه
هرگز بنده اى به حسابش مغرور نشد مگر آنكه هلاك و نابود گرديد.
در روايت ديگر آمده است :
- فانه ليس عبد ناقشه الحسنات الا هلك .
يعنى : هرگز بنده اى حسنات خود را تا آخر، محاسبه نكرد مگر
هلاك گرديد.
از امام باقر - عليه السلام - نقل است كه از پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله و
سلم - نقل فرموده است :
609 - قال الله تعالى : انا اعلم بما يصلح به امر عبادى ، و
ان من عبادى المومنين لمن يجتهد عبادته فيقوم من رقاده ولذيذ و ساده فيجتهد و يتعب
نفسه فى عبادتى فاضربه با لنعاس الليله و الليلتين نظرا منى له و ابقاء عليه فينام
حتى يصبح فيقوم ماقتا لنفسه و زاريا عليها، ولو اخلى بينه و بين ما يريد من عبادتى
لذخله من ذلك العجب با عماله فياتيه ما فيه هلاكه لعجبه با عماله و رضاه عن نفسه
حتى يظن انه قد فاق العابدين و جاز فى عبادته حد التقصير فيتباعد منى عند ذلك و هو
يظن انه قد تقرب الى .
يعنى : خداوند متعال مى فرمايد: من مصالح بندگانم را بهتر مى
دانم ؛ چون يك وقت بنده اى از بندگان مومن من ، نهايت تلاش و كوشش را در انجام
عبادت مى نمايد، از خواب طويل و رختخواب لذيذش بر مى خيزد و خود را در عبادتم به
زحمت مى اندازد، اما من يكى ، دو شب خواب را بر او مسلط مى كنم ، اين به خاطر نظر و
توجه من به اوست تا او را (در دين و اخلاص ) باقى نگه دارم در نتيجه مى خوابد (و
موافق به نماز شب نمى گردد) و آنگاه كه بيدار مى شود، بر نفس خود غضبناك است و از
او خرده مى گيرد و اگر من او را در انجام عبادتم آزاد مى گذاشتم ، او را عجب فر مى
گرفت و در نتيجه كارى مى كرد كه هلاكتش در آن بود؛ چون به خود مغرور و از خود راضى
گشته تا جايى كه گمان مى برد بر تمام بندگان من فائق آمده و در عبادتم كوتاهى نكرده
است و خلاصه از من دور مى شد و حال آنكه به گمان خويش به من نزديك شده شده است
.
صاحب كتاب جواهر همين روايت را از طريق ديگر با
مقدارى زيادى ، اينگونه نقل كرده است :
- فلا يتكل على اعمالهم التى يعملونها فانه لو اجتهدوا و
اتعبوا انفسهم و اعمارهم فى عبادتى كانوا مقصرين غير بالغين ما يطلبون من كرامتى و
التنعم فى جناتى و رفيع درجاتى فى جوارى ، ولكن رحمتى فليبتعوا و الفضل منى فلير
جوا، والى حسن الظن بى فليطمئنوا، فان رحمتى عند ذلك تداركهم و هى تبلغهم رضوانى و
مغفرتى و البسهم عفوى فانى انا الله الرحمن الرحيم بذلك تسميت .
يعنى : بنابر اين ، مبادا آنانكه اهل عمل هستند، بر عمل خود
تكيه نمايند؛ چون اگر جد و جهد هم كند و خود را تمام عمر در راه عبادت من به زحمت
وا دارند، باز هم تقصير كارند و به آن كرامت و بهره ورى در بهشت و درجات رفيع در
جوار من ، نخواهند رسيد، بلكه بايد رحمت مرا طلب كنند و به فضل من اميدوار باشند و
به حسن ظنى كه به من دارند، مطمئن گردند كه در اين صورت رحمت من جبران كار را كرده
، ايشان را به مقام رضوان و مغفرت مى رساند و لباس عفو مرا به تنشان مى پوشاند كه
من خداوند رحمان و رحيم هستم و به همين اسم هم نامگذارى گرديده ام .
از حضرت باقر - عليه السلام - روايت شده است كه فرمود:
610 - قال الله سبحانه : ان من عبادى المومنين لمن يسالنى
الشى ء من طاعتى فاصرفه عنه مخافه الا عجاب .
يعنى : خداوند سبحان فرمود: بعضى از بندگان مومن از من توفيق
بعضى طاعات را مى خواهند، اما من توفيق آن عمل را از اينان بر مى گردانم از ترس
اينكه مبادا گرفتار خو پسندى گردند.
حضرت مسيح - عليه السلام - فرمود:
611 - يا معشر الحواريين ، كم من سراج اطفاته الريح ؟ و كم
عابد افسدته العجب ؟ .
يعنى : اى جماعت حواريين ! بسا چراغى كه باد او را خاموش كرد
و بسا عابدى كه خو پسندى ، فاسدش نمود.
حقيقت عجب
حقيقت عجب آن است كه انسان عمل صالحش را بزرگ
و زياد بشمارد و از آن خوشحال گردد. ممكن است در اينجا سوالى به ذهن آيد و آن اينكه
:
گاهى اوقات : انسان از طاعت و عبادت خوشحال مى شود ولى آن را بزرگ نمى شمارد؛ بلكه
شادى اش به خاطر اين است كه به آن عمل ، موفق گرديد و دوست دارد بيشتر از آن را
انجام بدهد، چنين حالتى در هر انسانى وجود دارد كه اگر شبى را به نماز ايستاد، يا
روزى را روزه گرفت ، يا مقام شريف و دعا و عبادتى برايش حاصل شد، بدون شك ، موجب
شادى او مى گردد، آيا چنين حالتى خود پسندى است و عمل را تباه كرده ، انسان را در
زمره متعجبين (يعنى خود بسندها) داخل مى كند؟
در جواب بايد گفت : عجب آن است كه انسان از عمل صالح
كه خوشحال شد، به آن نازيده ، آن را بزرگ بشمارد و خود را از حد تقصير (در انجام
وظايف و حق عبوديت ) خارج بداند، اين حالت است كه موجب هلاكت مى شود و عمل را از
حساب حسنات ، به حساب سيئات ، انتقال مى دهد و آن را از درجات رفيع ، به درك اسفل
مى كشاند.
سعد بن ابى خلف را حضرت صادق - عليه السلام - روايت
كرده است كه فرمود:
612 - عليك بالجد، ولا تخرجن نفسك من حد التقصير فى عباده
الله و طاعته فان الله تعالى لا يعبد حق عبادته .
يعنى : هميشه كوشا باش و خود را از تقصير در عبادت و طاعت
خداوند خارج ندان ، زيرا هرگز نمى توان خداوند متعال را آنگونه كه سزاوار است عبادت
كرد.
اما سرورى كه به همراهش تواضع براى خداوند جليل و نيز شكر گزارى بر اينكه چنين
توفيقى را عطا فرمود و از او توفيق ازدياد عمل را خواستن باشد، نيكو و پسنديده است
كه امير المومنين - عليه السلام - فرمود:
613 - من سرته حسنته و ساءته سيئته فهو مومن .
يعنى : كسى كه عمل نيك ، خوشحالش كند و كار بد، ناراحتش
سازد، او مومن است .
و فرمود:
614 - ليس منا من لم يحاسب نفسه كل يوم ، فان عمل خيرا حمد
الله و استزاده ، و ان عمل سوء استغفر الله .
يعنى : از ما نيست كسى كه خود را هر روز به حساب نكشد كه اگر
خيرى انجام داد، خداى را حمد كند و از او زيادى آن عمل را بطلبد، و اگر بدى مرتكب
شد، از آن استغفار نمايد.
و نيز فرمود:
615 - واعلموا - عباد الله - ان المومن لا يصبح ولا يمسى الا
و نفسه ظنون عنده ، فلا يزال زاريا عليها و مستزيدا لها، فكونوا كالسابقين قبلكم ،
و الماضين امامكم ، قوضوا من الدنيا تقويض الراحل ، واطورها طى المنازل .
يعنى : بدانيد اى بندگان خدا! كه مومن ، صبح و شام نمى كند
مگر آنكه خود را متهم مى داند و دائما بر آن خرده مى گيرد و مى خواهد هر چه بيشتر
عمل كند، مانند كسانى كه قبل از شما آمدند و پيش از شما گذشتند، باشيد، خيمه را از
دنيا چون مسافر بر كنيد و آن را براى طى منازل ، در هم بپيچيد.
درمان عجب
بايد در عاقبت عجب انديشيد كه موجب خشم
پروردگار و نابودى عمل مى گردد. بايد فكر كرد كه اين آيات و نشانه ها (و اعضاى بدن
) كه به وسيله آنها طاعت را انجام داده و بر آن قدرت پيدا كرده ، آيا ملك خدا نيست
؟
آيا غذايى كه او را بر پاى داشت ، روزى او نمى باشد؟
آيا نعمت سلامتى كه با آن توانست مراد خود را به انجام برساند، از نعمتهاى او نيست
؟
چه بسا فرد مريضى كه اگر او را مخير كنند بين اينكه يا عاقبت را اختيار كن يا عبادت
چند شبانه روزى را، او عافيت را برگزيند و در قيمت و بهايش ، عبادت چندين شب را
بپردازد.
اما تو براى قيام مقدارى از شب ، خود خواهى و خود پسندى مى كنى و حال آنكه چه روزها
و شبها، بلكه چه ماهها و سالها را با عافيت و سلامت گذرانده ، پس عجب تو براى چيست
؟
قيام تو به واسطه توفيق اوست ، قدرت تمكن بر عبادت تو به واسطه عافيت اوست ، نيرو و
قوت تو به واسطه روزى اوست ، كارهاى تو به واسطه اعضا و جوارح اوست و تمام اينها در
شب و روز او واقع شده است .
اينجاست كه بايد عمل خود را در برابر نعمتهاى او قياس كنى ، آيا برابرى مى كند؟ حتى
به اندازه دو صددش ؟
آيا توفيق تو در قيام به عبادات ، نعمتى نيست كه بايد شكرش را به جاى بياورى و
بترسى از اينكه مبادا در انجام آن كوتاهى كرده ، مواخذه گردى ؟
خداوند متعال به حضرت داود - عليه السلام - وحى فرستاد كه :
616 - يا داود، اشكرنى ، قال : و كيف اشكرك يا رب ؟! و الشكر
من نعمك تستحق عليه شكرا، قال : يا داود، رضيت بهذا الا عتراف منك شكرا .
يعنى : اى داود شكر مرا به جاى بياور. داود گفت : پروردگارا!
چگونه مى توانم شكر تو را به جاى آورم در حالى كه شكر، خودش از نعمتهاى تو است كه
بر آن هم سزاوار شكر هستى ؟ فرمود: اى داود! راضى شدم كه همين اعتراف را شكر تو
قرار دهم .
بايد تمام اعمال نيك و عبادات و طاعات خود را بر هر يك از نعمتهاى الهى كه در آن
تصرف مى كنى تقسيم كنى ، نظير: غذا، آب و... كه در نتيجه ، خواهى ديد حتى اندكى از
آن را كفاف نمى دهد.
گويند: روزى واعظى بر هارون الرشيد وارد شد، هارون به
او گفت : مرا موعظه كن .
واعظ گفت : اى خليفه ! اگر هنگام تشنگى شديد، به تو جرعه اى آب ندهند حاضر مى شوى
آن را به چه قيمتى بخرى ؟
هارون گفت : به نصف ملكم .
واعظ گفت : اگر نتوانى آن آب را دفع كنى ، به چه قيمت حاضر مى شوى اين گرفتارى را
از تو برطرف نمايند؟
هارون گفت : به نصف ديگر ملكم .
واعظ گفت : پس مبادا حكومتى كه قيمتش يك جرعه آب است ، تو را بفريبد و مغرورت
بسازد.
تو در شبانه روز چقدر كاسبى مى كنى ؟ يك كارگر، دو درهم ، نگهبانى كه طول شب را
بيدار است و كشيك مى دهد، دو دانگ
(214)، صنعتگران و اهل حرفه مانند آشپز و نانوا و... تمام روز و
مقدارى از شب را در برابر چند درهم اندك ، كار مى كنند (اينها همه ارزش كارهاى
دنيايى است ) اما اگر عملى را براى خدا انجام بدهى مثلا يك روز را روزه بگيرى مى
فرمايد:
617 - الصوم لى و انا اجزى به .
يعنى : روزه ، مال من است و خودم پاداش آن را مى دهم
.
و نيز فرمود:
- اعددت لعبادى مالا عين رات ، ولا اذن سمعت ، ولا خطر بقلب
بشر
(215).
يعنى : براى بندگانم چيزهايى فراهم كرده ام كه نه چشمى آن را
ديده و نه گوشى آن را شنيده و نه به قلب بشرى خطور كرده است .
همين يك روزى كه با آن همه رنج ، تنها دو درهم مى ارزيد، وقتى به خداوند متعال
ارتباط پيدا كرد، داراى اينهمه ارزش شد.
اگر يك شب را به نماز بايستى مى فرمايد:
- فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بما كانوا
يعملون
(216) .
يعنى : هيچ كس نمى داند پاداش نيكو كاريش چه نعمتها و لذتهاى
بى نهايتى است كه روشنى بخش ديده هاست و در عالم غيب براى او ذخيره شده است
.
اين همان شبى است كه قيمتش دو دانگ بود.
اگر براى خدا سجده اى بكنى كه در آن خواب ، تو را بر بايد، خداوند متعال به واسطه
تو بر ملائكه مباهات مى كند، اين چند لحظه سجده توام با خواب و غفلت (از نظر مادى )
چقدر ارزش دارد؟ ولى همينكه به خداوند جليل نسبت پيدا كرد، به اين قيمت بالا و نفيس
رسيد.
اگر ساعتى
(217) را براى خداوند سبحان قرار دهى و دو ركعت نماز سبك بخوانى يا
در دل خود بگويى لا اله الا الله خداوند متعال مى
فرمايد:
- و من يعمل من الصالحات من ذكر او اثنى فاولئك يدخلون الجنه
يرزقون فيها بغير حساب
(218).
يعنى : هر مرد و زن با ايمانى كه عمل صالح انجام بدهد، داخل
بهشت شده در آنجا بدون حساب صاحب روزى خواهد گرديد.
رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
- من قال : سبحان الله ، غرس الله له شجره فى الجنه
(219).
يعنى : اگر كسى بگويد سبحان الله خداوند متعال در بهشت درختى
براى او مى كارد.
اين يك لحظه از نفسهاى تو است ، اما توجه مقدار از امثال آن را در هيچ و پوچ ، ضايع
ساخته اى ؟ و چقدر زمانهايى مانند آن ، بدون فايده بر تو مى گذرد، پس سزاوار است كه
عملت را پست و حقير ببينى و مقدارش را اندك بپندارى و بدانى كه خداوند كريم بر تو
چه منتى گذاشت كه قدر و منزلتت را شرافت داد و پاداشت را بزرگ نمود. و خود را بر
حذر بدارى از اينكه عملت مورد صلاح و مصلحت الهى نباشد و او راضى نگردد كه در نتيجه
، آن قيمتى كه دارد را از دست خواهد داد و به همان قيمت اصليش كه عبارت از دو درهم
يا دو دانگ يا كمتر است ، برگردد، بلكه علاوه بر اين ، از خشم و عقوبت الهى نيز در
امان نيستى ، پس سزاوار است كه نزد خود، خداوند را مراقب (اعمال خويش ) دانسته ، او
را صاحب منت بشناسى و بر خود عيب بگيرى تا ان شاء الله به رحمت حق نايل آيى كه از
رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - روايت شده است :
618 - من مقت نفسه دون مقت الناس امنه الله تعالى من فزع يوم
القيامه .
يعنى : كسى كه به جاى دشمن داشتن مردم ، نفس خود را دشمن
بدارد، خداوند متعال او را از فزع روز قيامت ، ايمن مى دارد.
در روايت آمده است كه :
- عابدى هفتاد سال خدا را بندگى كرد، روزها را روزه و شبها
را به نماز مى ايستاد، آنگاه حاجتى از خداوند متعال طلب نمود، ولى بر آورده نگرديد،
رو به خود كرد و گفت : اشكال از خود تو است ؛ چون اگر در تو خيرى مى بود، حاجتت روا
مى شد، در اين يك لحظه اى كه خود را كوچك شمردى ، از تمام عبادتهاى گذشته ات بهتر
است
(220).
و نيز روايت شده است كه :
619 - يبيت احدكم نادما على ذنبه زاريا على نفسه خير له من
ان يصبح مبتهجا بعمله .
يعنى : هر يك از شما شب را در حالتى بسر برد كه بر گناهش
پشيمان و بر نفسش خرد گيرد، براى او بهتر است از اينكه صبح كند در حالى كه از عملش
، خوشحال و مسرور (و بدان مغرور) باشد.
اى عاقل ! بر تو است كه عملت را در حصارى قرار دهى و آن را از شر عجب و ريا و غيبت
و كبر، محافظت نمايى كه غيبت و كبر نيز چون ريا و عجب براى عمل ، مضرند، مگر خبر
معاذ را نشنيده اى ؟
شيخ ابو جعفر محمد بن احمد بن على قمى ، ساكن رى در
كتابى كه در آن اخبار زهد نبى آمده ، از عبدالواحد تا
برسد به معاذ بن جبل نقل كرده است كه راوى مى گويد:
(به معاذ گفتم :) حديثى برايم باز گو كن كه آن را از رسول خدا - صلى الله عليه و
آله و سلم - شنيده و به دقت حفظش كرده باشى .
معاذ گفت : بلى - آنگاه اشكش جارى شد - سپس گفت : به پدر مادرم سوگند! در حالى كه
به همراهش راه مى رفتم ، چشمانش را سمت آسمان بالا كرده فرمود:
620 - الحمد لله الذى يقضى فى خلقه ما احب ثم قال يا معاذ!
قلت لبيك يا رسول الله و سيد المومنين .
يعنى : حمد و سپاس خدايى راست كه هر آنچه محبوبش باشد، در
بين خلق حكم مى كند، آنگاه فرمود: ايمعاذ! گفتم : لبيك اى رسول خدا! و اى آقاى
مومنين . مجددا فرمود:
يا معاذ، قلت : لا بيك يا رسول الله ، امام الخير و نبى
الرحمه .
يعنى : اى معاذ! گفتم : لبيك اى رسول خدا! اى رهبر خوبيها و
پيامبر رحمت !.
فقال : احدثك شيئا ما حدث به نبى امته ان حفظته نفعك عيشك و
ان سمعته و لم تحفظه انقطعت حجتك عند الله .
يعنى : خبرى به تو بدهم كه هيچ پيامبرى به امتش نداد، اگر آن
را حفظ نمايى ، زندگيت نفع خواهد داشت و اگر بشنوى و حفظش ننمايى ، حجتى بر خداوند
تعالى ندارى .
ثم قال : ان الله خلق سبعه املاك قبل ان يخلق السموات فجعل
فى كل سماء ملكا قد جللها بعظمته و جعل عل كل باب من ابواب السماوات ملكا بوابا
فتكتب الحفظه عمل العبد من حين يصبح الى حين يمسى ثم ترتفع الحفظه بعمله وله نور
كنور الشمس حتى اذا بلغ سماء الدنيا فتزكيه و تكثيره فيقول الملك : قفوا و اضربوا
بهذا العمل وجه صاحبه انا ملك الغيبه فمن اغتاب لا ادع عمله يجاوزنى الى غيرى امرنى
بذلك ربى .
يعنى : فرمود: خداوند متعال قبل از خلقت آسمانها، هفت مامور
خلق كرد و هر يك را در يك آسمان قرار داد كه با عظمت او آن آسمان را مجلل فرمود،
آنگاه بر هر در از درهاى آسمانها فرشته دربانى گمارد.
فرشتگان حافظ (كه اعمال را ثبت مى كنند) كارهاى انسان را از صبح تا شام مى نويسند
سپس آن را به طرف بالا مى برند در حالى كه چون خورشيد نورانى است به آسمان دنيا كه
رسيدند آن عمل را پاكيزه مى كنند و زيادش مى نمايند كه ناگاه فرشته مى گويد:
صبر كنيد، اين عمل را به چهره صاحبش بكوبيد، من فرشته (مامور) غيبتم كه هر كس غيبتى
كند از عملش دست بر نمى دارم و نمى گذارم به ديگرى برسد، اين فرمان پروردگار من است
.
قال : ثم تجى ء الحفظه من الغد و معهم عمل صالح فتمر به
فتزكيه و تكثيره حتى تبلغ السماء الثانيه فيقول الملك الذى فى السماء الثانيه :
فقوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه ، انما اراد بهذا عرض الدنيا، انا صاحب الدنيا
لا ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى .
يعنى : فرمود: سپس روز بعد، ملائكه در حالى كه عمل صالح به
همراه دارند باز مى گردند، از آن فرشته قبلى مى گذرند و آن عمل را پاك و زياد مى
كنند تا به آسمان دوم مى رسند كه فرشته آن آسمان مى گويد:
توقف كنيد، اين عمل را به چهره صاحبش بزنيد؛ چون او با اين عمل ، اهداف پست دنيوى
داشت ، من صاحب دنيا هستم و اجازه نمى دهم عمل اين فرد از من تجاوز كند و به ديگرى
برسد.
قال : ثم تصعد الحفظه بعمل العبد مبتهجا بصدقه وصلاه فتعجب
به الحفظه و تجاوز به الى السماء الثالثه فيقول الملك : قفوا و اضربوا بهذا العمل
وجه صاحبه و ظهره ، انا ملك صاحب الكبر فيقول : انه عمل و تكبر على الناس فى
مجالسهم ، امرنى ربى ان لا ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى .
يعنى : فرمود: مرتبه بعد، فرشتگان ، عمل بنده را كه از صدقه
و نمازش خوشحال و مسرور شده اند را بالا مى برند اما همينكه به آسمان سوم رسيدند،
فرشته مى گويد: بايستيد، اين عمل را بر صورت و پشت صاحبش بكوبيد، من فرشته صاحب
كبرم ، اين فرد عمل كرد اما در مجالس ، بر مردم تكبر نمود، پروردگارم به من فرمان
داد كه نگذارم عملش از من گذشته به ديگرى برسد.
قال : و تصعد الحفظه بعمل العبد يزهر كالكوكب الدرى فى
السماء له دوى بالتسبيح و الصوم و الحج فتمر به الى السماء الرابعه فيقول له الملك
: قفوا و اضرابوا بهذا العمل وجه صاحبه و بطنه ، انا ملك العجب انه كان يعجب بنفسه
، انه عمل و ادخل نفسه العجب ، امرنى ربى ان لا ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى
.
يعنى : بعد فرمود: باز فرشتگان حافظ ، عمل بنده را بالا مى
برند در حالى كه چون ستاره درخشانى مى درخشد و صدايش به تسبيح و روزه و حج بلند است
، اين را تا آسمان چهارم بالا مى برند كه فرشته مى گويد: بايستيد، اين عمل را بر
چهره و شكم صاحبش بكوبيد، من فرشته عجب هستم او فردى خود پسند بود، كار مى كرد و از
خود راضى بود، پروردگارم فرمان داده كه نگذارم عملش از من به ديگرى تجاوز كند.
قال : و تصعد الحفظه بعمل العبد كالعروس المزفوقه الى اهلها
فتمر به الى ملك السماء الخامسه بالجهاد و الصلاه ما بين الصلاتين و لذلك العمل
رنين كرنين الابل عليه ضوء كضوء الشمس فيقول الملك : قفوا انا ملك الحسد و اضربوا
بهذا العمل وجه صاحبه واحملوه على عاتقه ، انه كان يحسد من يتعلم او يعمل لله
بطاعته ، و اذا راى لاحد فضلا فى العمل و العباده حسده و وقع فيه فيحمله على عاتقه
و يلعنه عمله .
يعنى : آنگاه فرمود: مرتبه بعد، حافظان ، عمل بنده را كه چون
عروس آماده براى زفاف زيباست ، بالا مى برند، وقتى به ملك آسمان پنجم مى رسند كه
اين عمل همراه است با جهاد و نماز بين دو نماز و صداى حزينى چون ناله شتر و نورى
چون نور خورشيد، اما فرشته مى گويد: توقف كنيد، من ملك حسد هستم اين عمل را بر صورت
صاحبش بزنيد و آن را بر دوشش قرار دهيد، او فردى بود كه نسبت به طالبان علم و
مطيعان و عاملين لله حسود بود و هرگاه مى ديد فردى در عمل و عبادت ، فضيلتى كسب
كرده ، نسبت به او حسادت مى ورزيد و خودش آن كار را شروع مى كرد، در اينجا عمل آن
فرد را بر دوشش بار مى كنند در حالى كه خود عمل ، او را لعنت مى كند.
قال : و تصعد الحفظه بعمل العبد من صلاه و زكاه و حج و عمره
فيتجاوزون به الى السماء السادسه فيقول الملك : قفوا، انا صاحب الرحمه و اضربوا
بهذا العمل وجه صاحبه و اطمسوا عينيه لان صاحبه لم يرحم شيئا، اذا اصاب عبدا من
عباد الله ذنب للاخره او ضر فى الدنيا شمت به ، امرنى به ربى ان لا ادع عمله
يجادوزنى .
يعنى : و فرمود: بار ديگر حافظان ، اعمال بنده نظير نماز و
زكات و حج و عمره را بالا برده تا به آسمان ششم مى رسند كه فرشته مى گويد: بايستيد،
من صاحب رحمت هستم ، اين عمل را بر صورت صاحبش بزنيد و چشمانش را كور نماييد؛ چون
او بر چيزى رحم نمى كرد، اگر به بنده اى از بندگان خدا گناه اخروى يا ضرر دنيوى مى
رسيد، صاحبش را شماتت مى كرد، پروردگارم به من فرمان داده كه نگذارم عملش از من
تجاوز كند.
قال ، و تصعد الحفظه بعمل العبد بفقه و اجتهاد و ورع وله صوت
كالرعد وضوء كضوء البرق و معه ثلاثه الاف ملك فتمر به الى السماء السابعه فيقول
الملك : قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه ، انا ملك الحجاب احجب كل عمل ليس لله
، اراد رفعه عند القواد، و ذكرا فى الجالس ، وصيتا فى المدائن ، امرنى ربى ان لا
ادع عمله يتجاوزنى الى غيرى ما لم يكن لله خالصا .
يعنى : فرمود: حافظان ، عمل بنده را كه همراه با فهم و كوشش
و ورع بوده را به آسمان مى برند در حالى كه صدايى مانند رعد و نورى مثل برق دارد،
علاوه و بر اين ، سه هزار فرشته هم آن را همراهى مى كنند، وقتى به فرشته آسمان هفتم
مى رسند مى گويد: بايستيد و اين عمل را بر چهره صاحبش بكوبيد، من ملك حجابم ، هر
عملى كه براى خدا نباشد را از او پوشيده مى دارم ، اين فرد هدفش اين بود كه نزد
رهبران و پيشوايان ، داراى مقام و رفعتى گردد و نامش را در مجالس ببرند و آوازه اش
به شهرها برسد، پروردگارم به من فرمان داده تا وقتى كه عملش براى خدا خالص نشده ،
نگذارم از من بگذرد و به ديگرى برسد.
قال : و تصعد الحفظه بعمل العبد مبتهجا به من صلاه و زكاه و
صيام و حج و عمره و حسن الخلق و صمت و ذكر كثير تشيعه ملائكه السماوات و الملائكه
السبعه بجماعه فيطوون الحجب كلها حتى يقوموا بين يديه سبحانه فيشهدوا له بعمل و
دعاء فيقول : انتم حفظه عمل عبدى ، و انا رقيب على ما فى نفسه ، انه لم يردنى بهذا
العمل ، عليه لعنتى ، فيقول الملائكه : عليه لعنتك و لعنتنا .
يعنى : بعد فرمود: اين بار، حافظان ، اعمال بنده را در حالى
كه بدان خوشحال است بالا مى برند، اعمالى مانند: نماز و زكات و روزه و حج و عمره و
اخلاق نيكو و سكوت و ذكر بسيار كه ملائكه آسمانها و نيز آن هفت ملك آن را مشايعت مى
كنند، تمام پرده ها را مى درند تا در برابر خداوند سبحان قرار گرفته برايش به عمل و
دعا گواهى مى دهند كه ذات اقدس الهى مى گويد:
شما حافظان و نگهبانان عمل بنده من هستيد، ولى (از قلبش خبر نداريد) من بر آنچه در
نفس او مى گذرد، نگهبانم ، او با اين عملش مرا اراده نكرده بود، لعنت من بر او باد،
در اينجا ملائكه هم مى گويند: لعنت تو و لعنت ما بر او باد.
معاذ در اين هنگام به گريه افتاد و به رسول الله -
صلى الله عليه و آله و سلم - گفت : چكنم كه در عمل من اخلاص باشد؟ فرمود:
- اقتد بنبيك - يا معاذ - فى اليقين .
يعنى : اى معاذ! در يقين (به توحيد) به پيامبرت اقتدا كن
.
معاذ گويد: گفتم : تو رسول خدايى و من معاذم ، فرمود:
- و ان كان فى عملك تقصير - يا معاذ فاقطع لسانك عن اخوانك و
عن حمله القران ، ولتكن ذنوبك عليك لا تحملها على اخوانك ، ولا تزك نفسك بتذميم
اخوانك ، ولا ترفع نفسك بوضع اخوانك ، ولا تراء بعملك ، ولا تدخل من الدنيا فى
الاخره ، ولا تفحش فى مجلسك لكى يحذروك لسوء خلقك ، ولا تناج مع رجل و انت مع اخر،
ولا تعظم على الناس فتقطمع عنك خيرات الدنيا، ولا تمزق و الناس فتمزقك كلاب اهل
النار، قال الله تعالى : والناشطات نشطا
(221).
يعنى : (اى معاذ!) اگر در عملت كوتاهى هست (آن را از اين جبران كن :) زبانت را از
سخن گفتن در مورد برادران دينى و حاملان قرآن ، كوتاه كن ، گناهت را به حساب خودت
بياور و بر دوش برادرانت نيندازد، مبادا از طريق مذمت برادران دينى ، بخواهى خودت
را موجه و پاك جلوه دهى ، خود را به قيمت پايين آوردن برادرانت بالا نبر، با عملت
ريا نكن ، ذره اى از اغراض دنيايى را در كارهاى اخروى دخالت نده ، در نشست و
برخاستهايت ، بد زبان نباش تا مردم به خاطر اخلاق بدت را تو كناره بگيرند، اگر فرد
سومى در مجلس هست ، نجوا
(222) نكن ، بر مردم بزرگى ننما كه خيرات دنيا از تو قطع خواهد شد،
بر مردم طعنه
(223) نزن كه سگهاى اهل جهنم بر تو طعنه خواهند زد، خداوند متعال مى
فرمايد: قسم به ناشى ات !.
- افتدرى ما الناشطات ؟ انها كلاب اهل النار تنشط اللحم و
العظم .
يعنى : آيا مى دانى ناشطات كيايند؟ آنها سگهاى اهل جهنم اند
كه گوشت و استخوان را مى گزند.
عرض كردم : چه كسى طاقت حمل اين اوصاف را دارد؟ فرمود:
- يا معاذ، انه يسير على من يسره الله تعالى عليه .
يعنى : اى معاذ! اين كارها براى كسى كه خداوند آنها را برايش
آسان كند، سهل خواهد بود.
راوى گويد: آنقدر كه معاذ اين حديث را تلاوت مى كرد،
قرآن را تلاوت نمى نمود.
|