فرهنگ زيارت

جواد محدّثي

- ۴ -


3 زيارت و فلسفة «ياد» و احياگري

زيارت و فلسفة «ياد» و احياگري

«مودّتِ» خاندان پيامبر، اجر رسالت آن حضرت است.

وفاداري به «اهل‌بيت»، وفاداري به «حق» است.

پيوند با «عترت» هم، پيوند با قرآن و اسلام است، که اين هر دو وزنة سنگين و اين «ثقلين»، مورد سفارش و تأکيد فراوان رسول مکرم اسلام مي‌باشد.

تمسّک به دودمان پيامبر و آشنايي با خانة آل‌علي(ع) و پيوند با اولاد فاطمه(س)، ثمرات و آثار فراواني دارد که سودش نيز به خودِ ما بر مي‌گردد.

آشنايي با اين «خانه» و «خط»، قرار گرفتن در مسير معرفت زلال و نابِ اسلام و حق است.

چرا که پيشوايان دين ما از اين دودمان، در علم و فضل و کمالات و ارزش‌ها، اسوه و الگو و سرچشمة جوشان و زاينده‌اند و خودشان، تجسّم آن ارزش‌ها و جلوه‌گاه آن نورهاي معنوي و معنويت‌هاي نوراني و بصيرت‌ها و والايي‌هايند.

اگر براي ما، راهي جهت پيوستن به اين «معرفت»خانه، قرار داده‌اند، اين هم خود، نوعي ديگر از لطف آنان نسبت به ماست.

و اگر ما را به سوي آشنايي با آنان و مرتبط گشتن با اهل‌بيت عصمت، سوق داده‌اند و تشويق کرده‌اند، اينهم فيض ديگر و لطف مضاعفي براي ماست.

اگر آنان نيز به ما نگفته بودند و از ما نخواسته بودند، ما وظيفه داشتيم که در آن خانه برويم و گرد اين شمع‌ها پروانه‌وار بچرخيم و از فروغ اين مشعل‌هاي خورشيدسانِ هدايت، بهره‌مند شويم.

«زيارت»، قرار گرفتن در اين مدار، و چرخيدن بر گِرد اين محور، و آموختن از اين مکتب و سيراب شدن از اين «زمزم» است.

حقّ شهداي آل‌محمد(ص)

تلاشي که از نظر فرهنگي و اجتماعي، از سوي امامان شيعه انجام مي‌گرفت، يکي هم‌سوق دادن امت به سوي پيشوايان حق و فرهنگ تشيع و خط اهل‌بيت بود.

تا با يادشان، با احياي نام و خاطره و فکر و تعاليمشان، راه، نمايان‌تر و هدف، روشن‌تر و راهنما آشکارتر گردد تا مردم گرفتار سرگرداني و حيرت و بلا تکليفي نگردند و از اين طريق، گام‌هايي در مسير تربيت و سازندگي‌هاي فردي برداشته شود.

از جهت سياسي و اجتماعي هم با مطرح بودن خطّ اولياي دين و فرهنگ ائمه، انحرافات، کمتر و هدايت‌ها بيشتر شود.

به ويژه، روي آوردن به راهِ «شهداي آل‌محمد»، و گراميداشت آنان و تجليل از فداکاري‌هايشان و احياي نامشان و زيارت تربتشان و الهام گرفتن از خاک مزارشان و خونِ پاکشان اين مهم را بيشتر تأمين مي‌کرد ـ و مي‌کند ـ .

امامان نه‌تنها در سخن، که در عمل هم احياگران بزرگ اين خطّ و فرهنگ بودند و از شهداي عترت رسول، که کشتة راه حق و دين و نجات مردم بودند، تجليلِ قولي و عملي مي‌کردند.

اين، حقّ هر شهيد بر جامعه است.

و شهداي آل‌محمد، به‌ويژه ائمة شهيد شيعه، بيش از ديگران، بر گردن امت پيامبر، حق دارند، چرا که حياتشان را در راه صلاح و اصلاح همين امت، نهادند و به شهادت رسيدند، تا دين را زنده نگهدارند، هرچند با مرگ سرخ و سبز خويش!.

احياي دين، زخونِ شهيدان است

 

جان شهيد، هديه به جانان است

در پاي نخل پر ثمرِ اسلام

 

خون شهيد، زمزم جوشان است

احياي فرهنگ شهادت، در برنامة عملي اولياي دين ما بود تا از اين طريق، هم حقِّ شهداي آل‌محمد، تا حدودي، ادا شود و هم با پيوند و آشنايي با شهيدان اين راه، عملاً راهشان تداوم يابد.

در صدد بحث تاريخي گسترده نيستيم.

فقط چند نمونه از سيرة عملي اسوه‌هاي خود را ياد مي‌کنيم، تا معلوم گردد که چگونه پيشوايان ديني ما، اين «حق» را ادا مي‌کردند و آن فرهنگ را زنده نگه مي‌داشتند.

حضرت‌فاطمه(س) قبر حمزة سيدالشهدا را زيارت مي‌کرد، اصلاح مي‌نمود، علامت مي‌گذاشت و هر دو سه روز يک بار، قبور شهداي احد را زيارت مي‌کرد، کنار مزار نماز مي‌خواند، مي‌گريست و دعا مي‌کرد و هر جمعه، قبر حضرت‌حمزه را ديدار کرده و نزدِ آن مي‌گريست.[1]

«حضرت‌زهر(س)، بعد از رسول‌خدا، هفتاد و پنج روز زيست.

در اين مدت، هرگز شاد و خندان ديده نشد.

در هفته دو روز (روزهاي دوشنبه و جمعه) سرِ خاک شهدا مي‌آمد و مي‌گفت: «رسول‌خدا اينجا بود و مشرکان آنجا...».[2]

يعني نوعي گزارش مي‌داد از صحنه‌هاي درگيري حق و باطل، و ترسيم ميدان نبرد و يادآوري خاطرة جنگ احد و غيره... آموزش تاريخ در صحنه! بيان واقعه در محل وقوع!

ياد شهداي احد را چگونه مي‌توان زنده نگه داشت؟ جز با آمدن بر سر مزارشان و نشستن بر تربت پاکشان و اشک ريختن به يادشان و يادآوريِ حماسه‌ها و فداکاري‌هايشان؟!

مرحوم صدوق، حضور بر مزار شهيدان اُحد را به عنوان زيارت، مستحب مي‌داند.[3]

در روايات، ضمن آنکه براي زائر مدينه، زيارت و دعا نزد قبور شهدا مستحب به شمار آمده است، نقل شده که: پيامبر اسلام، هرگاه به زيارت شهيدان مي‌رفت، خطاب به آنان مي‌فرمود:

«السَّلامُ عَلَيکُم بِما صَبَرْتُم فَنِعمَ عُقبى الدّار». [4]

و امام‌صادق(ع) در مورد زيارت شهداي احد، سفارش فرموده است که خطاب به آنان گفته شود:

«السَّلامُ عَلَيکُم يا اَهْلَ‌الدّيار، اَنْتُم لَنا فَرَطٌ وَانّا بِکُم لاحِقُون».[5]

يعني: سلام بر شما اي اهل اين ديار!.. شما پيشاهنگ ماييد و ما هم به‌شما خواهيم پيوست.

حضرت‌زهر(س) که اولين شهيد عترت پيامبر در راه دفاع از حق بود، طبق وصيت خويش، مخفيانه به خاک سپرده شد و حضرت‌علي(ع) صورت چند قبر را هنگام دفن وي، ساخت، تا جاي دفنِ آن مظلومه مشخّص نباشد.[6] آنگاه، بطور مکرر، به زيارت قبر آن بانوي بزرگوار مي‌رفت و طبق بعضي نقل‌ها:

«اميرالمؤمنين(ع) هر روز قبر فاطمة زهرا را زيارت مي‌کرد، يک‌روز که به زيارت آمده بود، خود را بر قبر افکند و گريست و شعري را به اين مضمون خواند:

چه جانگداز است هنگامي که بر قبر حبيبم عبور مي‌کنم و سلام مي‌دهم و جوابي نمي‌شنوم، اي قبر! چه شده که جواب مرا نمي‌دهي؟

آيا بعد از من، ديگر دوستي با کسان، ملالت‌آور شده است؟».[7]

حسين بن علي(ع) هنگامِ غروبِ هر جمعه، تربت برادرش امام‌مجتبي(ع) را زيارت مي‌کرد.[8]

محمد حنفيه براي زيارت قبر امام‌حسن(ع) در بقيع مي‌آمد و مي‌گفت:

«سلام بر تو اي بازماندة مؤمنان و اي فرزند اولين مسلمان.

چرا چنين نباشد، در حالي که تو سلالة هدايت و هم‌پيمان با تقوا و پنجمين نفر از اهل کسائي.

دست رحمت تو را تغذيه کرده و در دامان اسلام تربيت شدي و از پستان ايمان شير خوردي.

تو در حال حيات و مرگ، پاکيزه‌اي...».[9]

زيارت مرقد سيدالشهداء(ع) بيش از همه مورد توجه و عنايت ائمه بود و به زائران آن کوي حق و ديار عشق، احترام زيادي مي‌کردند.

«حمران بن اعين»، نقل مي‌کند که: از زيارت قبر حسين بن علي(ع) برگشتم، امام‌باقر(ع) به ديدنم آمد و فرمود:

«اي حمران! بشارتت باد... هرکس قبر شهداي آل‌محمد را زيارت کند و هدفش از اين زيارت، خدا و پيوند با پيامبر باشد، همچون روز تولد از مادر، از گناهانش بيرون آمده، پاک مي‌شود».[10]

گرچه زائر، از زيارت حسين(ع) آمده بود، ليکن امام، محور سخن و ملاک فضيلت را روي «شهداي آل‌محمد» برد، که امام‌حسين، سرور و سالار همة آن شهداست و سلالة آن عترت پاک است.

اولين زائر قبر حسين شهيد، صحابي والاقدر پيامبر، «جابر بن عبدالله انصاري» بود که به همراه غلامش «عطيه» به زيارت نائل شد.

نقل شده است که اسيران اهل‌بيت، پس از ماجراهاي کربلا و بازگشت از سفر شام، در مسيرشان به مدينه از مأموران نگهبان خواستند تا آنان را از «کربلا» عبور دهند تا با قبر سيدالشهدا تجديد عهد نمايند.

در اربعين شهادت حسين بن علي بوده که به آن محل رسيدند.

هنگام گذر از آن دشتِ خونين، زن‌هاي علويه با گريه و فريادهاي دردمندانه، به‌سوي قبر شتافتند و اشک‌ها ريخته شد و سه روز در آنجا گذراندند.

در همان موقعيت بود که امام‌سجاد(ع) با جابر، ديدار نمود.

امام با جابر در اين ديدار، که بر تربت شهيدان کربلا انجام گرفت، دربارة حوادثِ تلخي که بر آنان گذشته بود، سخن‌ها گفت، سپس به سوي مدينه رهسپار شدند.[11]

«دِعبل»، احياگر آل‌رسول

«دعبل خزاعي»، شاعر متعهد شيعه که در زمان امام‌رض(ع) مي‌زيست، هنر خويش را در راه احياي حق آل‌محمد، و ذکر و ياد شهداي عترت پيامبر و بيان فضايل «اهل‌بيت» قرار داده بود و نزد ائمة شيعه، منزلتي داشت.

روزي در «مرو»، به حضور حضرت‌رض(ع) رسيد و عرض کرد: اي فرزند پيامبر! دربارة شما قصيده‌اي سروده‌ام و عهد کرده‌ام که قبل از شما آن را براي کسي نخوانم.

حضرت اجازه فرمود تا دعبل شعرش را بخواند و او هم خواند.

قصيدة بلند و بالاي دعبل، که به «قصيدة تائيّه» يا «مدارس آيات» معروف است، از پرمحتواترين قصايدي است که در بيان حق و فضايل اين دودمان پاک و يادآوري از «شهداي آل‌محمد» مي‌باشد.

در اين قصيده، که يکصد و بيست و يک بيت است، در فضايل سرشار از معنويت و خاطره‌هاي پر سوز و گداز، جريان خاندان پيامبر را از آغاز، همراه شهادت‌ها و رنج‌ها بيان مي‌کند.

از خانه‌ها و مدارس و منازلي ياد مي‌کند، که ـ به‌خاطر ستم‌هاي امويان و عباسيان ـ متروک و خالي مانده است.

خانه‌ها و مراکزي در خيف، منا، مسجدالحرام، عرفات، جمرات که پايگاه وحي بوده است، دياري که براي آل‌رسول‌الله، اميرالمؤمنين، حسن و حسين، جعفر و عبدالله و فضل، حمزه و امام‌سجاد... بوده است.

منازل پاکي و طهارت و نماز و تقوا و نيکي که در جايْ‌جايِ آن سرزمين‌ها داير بوده است و سرگذشتِ شهادت‌ها، ستم‌ها، خون‌ها.

و در جايي از قصيده، خطاب به مادر امامان، حضرت‌زهر(س) مي‌گويد.

اگر در خيال هم حسين را آغشته به خون مي‌ديدي که از تشنگي، کنار فرات جان داد، بر صورت خويش سيلي مي‌زدي و اشک از ديدگان بر چهره جاري مي‌کردي، اي فاطمه! اي دختر نيکي! برخيز و ندبه کن، که ستاره‌هاي آسمان، بر دشت‌ و هامون افتاده است... .

آنگاه، ياد از قبرهايي مي‌کند که از اين دودمان، در سرزمين کوفه، مدينه، مکه، فخّ، جوزجان، بغداد، طوس، کربلا... قرار دارد و از شهدايي چون شهيد فخّ، يحيي بن زيد، ابراهيم بن عبدالله، موسي بن جعفر و شهداي کربلا... ياد مي‌کند... .[12]

نقل شده است که وقتي دعبل، در شمارش اين زمين‌هاي نوراني و مرقدهاي پاک، به آن جانِ مطهر و ارزشمندي که در بغداد مدفون است رسيد (يعني امام‌کاظم(ع)) حضرت‌رض(ع) فرمود که اين را هم اضافه کند: «وقبرٌ بطوسٍ يا لها من مصيبةٍ»، که يادي بود از قبري مصيبت‌بار و اندوه‌آور که در خاکِ «طوس» است.

دعبل پرسيد: اين قبر، قبر کيست که در طوس است؟

امام(ع) فرمود: قبر من است.

روزها و شب‌هايي چند نمي‌گذرد، مگر اين که طوس، محلّ رفت و آمد شيعيان و زائران من مي‌گردد.

هرکس مرا در غربتم در سرزمين طوس زيارت کند، با من خواهد بود و گناهش در قيامت بخشوده خواهد شد.

آنگاه امام(ع) برخاست و «صله» و هديه‌هايي به‌عنوانِ تقدير، به دعبل عطا کرد.[13]

دعبل، با اين قصيدة خويش که دفاعي جانانه و استوار از خطّ اهل‌بيت، بود، حق را زنده کرد و دشمنان حق را کوبيد و حتي مأمون را به شدت به خشم آورد و علي بن موسي‌الرض(ع) را خشنود ساخت.

مي‌بينيم که شاعر آگاه و بلند انديشه‌اي چون دعبل، با آن موقعيت ادبي و شعر استوارش، در احياي «شهداي آل‌محمد» چگونه از جان مايه مي‌گذارد و يکايک قبور مطهّر به خون خفتگان عترت پيامبر را بر مي‌شمارد و نام شهيدان آل‌علي را ياد مي‌کند و مجموعه‌اي از اين «فرهنگ» را در شعر خويش، يکجا مي‌آورد.

امام هم، براي تکميل قصيدة بلند او، که تمام قبور و مزارات شهداي مظلوم فرزندان فاطمه را داراست، از قبر خويش که در «طوس» خواهد بود ياد مي‌کند و دو بيت، به قصيده‌اش مي‌افزايد.

اين، خط کليّ و درخشان ائمه است که مردم را با اين «مزار»ها و مدفونين آنها آشنا کنند، تا از اين طريق، مردم، راه هدايت و نجات را بيابند و در بيراهه‌هاي ظلماني نيفتند.

شاعران آيين ديگري جز کميت هم، سهم مهمي در احياي فرهنگ اهل‌بيت و ياد شهداي آل‌رسول داشتند.

نقش زيارت در عصر خفقان و خشونت

حقّ، در قامت حق پرستان جلوه مي‌کند.

حقّ، با ايثار و فداکاري حق جويان، ماندگار مي‌شود.

حقّ، با تلاش و باطل‌ستيزيِ حق‌طلبان، بر کرسي مي‌نشيند.

و... «زيارت»، گامي است در اين راه.

زيارت، با امامان شيعه و اهل‌بيت پيامبر پيوند دارد و ماجراهاي ائمه و حياتِ سياسي و اجتماعي‌شان و برخوردهاي فکري و فقهي‌شان، همه و همه ـ همچنان که قبلاً هم اشاره شد ـ تقابلِ «حقّ» و باطل بود.

جريانِ «اسلام» و «ضد اسلام»، در «خطّ ائمه» و «خطّ امويان و عباسيان» با هم در تعارض دائمي بود و اين تقابل، به شکل‌هاي مختلف و در زمينه‌هاي گوناگون وجود داشت.

ائمه، تجسم خط راستين اسلام بودند و قدرت‌هاي حاکم زمانشان، مدعيان دروغين اسلام.

در اين راه و در دفاع از حق و قرآن و تبيين مکتب و تحقّق بخشيدن به احکام متعالي اسلام، به همان شدّت وحدّت و نستوهي و استواري،‌ که از سوي امامان،‌ حماسه آفريده مي شد و فداکاري هايي کم‌نظير به عمل مي‌آمد و خون داده مي‌شد و رنج‌ها و مشقت‌هاي جسمي و روحي و محدوديت‌ها و ابتلاءات تحمّل مي‌شد، از سوي قدرتمندانِ حاکم هم، براي توجيه خودکامگي و ادامة‌سلطه و مشروعيت بخشيدن به کارها و سياست هاي شان،‌ دستاويزهايي به کار گرفته مي‌شد، و با استفاده از شيوه‌هاي گوناگون، در قالب مذهب، سعي مي‌کردند که جناح حقّ و خطّ ائمه را لوث کنند و چهره‌هاي تابناک اسلام را پنهان سازند و فروغ هميشه تابان حق را، که از پس صدها ابر و غبار و شبهه و ابهام‌هاي دشمن آفريده، نور مي‌افشاند، خاموش کنند.

اين تلاش، از هر دو سوي، به شکل‌هاي خاص ادامه داشت.

از يک‌سو کتمان، از سوي ديگر تبيين.

يکي از محورهاي اساسي تعاليم و تلاش‌هاي ائمة شيعه، احياي حق و زنده نگهداشتن آن حماسه‌ها و فروزان داشتن آن مشعل‌ها و يادآوري آن يادهاي عزيز و خاطره‌هاي ارجمندِ صحنه‌هاي حق‌طلبي و ايثارگري و فداکاري خالصانه در راه قرآن و دين خدا بود.

تبيين حق و بيان معارف دين، و نيز مبارزه با سياستِ کتمان فضايل و تحريف و مسخ حقايق و وارونه نشان دادن چهره‌ها و تعليمات مکتب که از سوي حاکمان مستبد و واليان فاسد و فاسق اموي و عباسي رايج بود، استراتژي و برنامة اصولي ائمه بود.

و در اين راستا، از شيوه‌ها و شعارها و تاکتيک‌هاي متناسب با هر زمان و محيط‌ و شرايط اجتماعي، بهره مي‌گرفتند.

از طريق بيان حديث، حمايت از شاعرانِ موضع‌دار و متعهد، توصيه به مدح اهل‌بيت و مرثية شهيدان مظلوم خاندان پيامبر، گريه و عزاداري، زيارت، نقل روايت و ثبت و درج گفتار ائمه و رابطه داشتن با اهل‌بيت و تجديد ديدارها و تحکيم ميثاق‌ها و... استفاده مي‌شد تا آن «خطّ» زنده بماند و آن «مشعل»، فروزان‌تر گردد.

اهميت کار ادبي و شعري و مراسم و شعارها و تعظيم شعائر و تبيين حق و رفتن به زيارت و... وقتي بيشتر آشکار مي‌شود که وضعيت اجتماعي عصر ائمه از جهت خفقان و سانسور و تضييقات معلوم گردد.

مگر امروز براي به انزوا کشاندن خط امامان تلاش نمي‌شود؟

امروز هم روز «زيارت» است... و بايد «زائر» شد و زيارت را خواند و فهميد و عاشقانه به زيارت مزار «اولياءالله» رفت.

چرا که سخت‌گيري و اِعمال فشار عليه مکتب و مرام اهل‌بيت، هنوز هم وجود دارد، پس زيارت هم بار فرهنگي و مبارزاتي دارد و از اجر فراوان برخوردار است.

هرگز عملي را نبايد بريده از پيرامون و مجرّد از محيط و شرايط بررسي کرد.

ارزش هر عمل، با مسائل جنبي، با انگيزه و نيّت، با ميزان تأثير آن در خود و ديگران، با اندازة بصيرت و معرفتِ صاحب عمل، با بجا و به موقع بودن عمل، .... بي‌رابطه نيست.

زيارت نيز اينگونه بايد مورد ارزيابي قرار گيرد.

«زيارت»، سنتي است که در بستر «زمان» جريان پيدا مي‌کند و با مسائل جامعه و جوّ حاکم و شرايط محيط و... مرتبط است.

پس براي درک ارزش و عظمت زيارت و فلسفة سياسي و اجتماعي آن و راز تأکيد فراوان ائمه بر اين مسأله، بايد با فضاي سياسي‌ـ‌ اجتماعي آن عصر آشنا شد.

در روزگار حکومت امويان، مروانيان و عباسيان، محدوديت‌ها و فشارهاي بسياري بر پيروان اهل‌بيت(ع) وارد مي‌شد و سياستِ سانسور و جلوگيري از نشر فضايل خاندان پيامبر رواج داشت.

مي‌کوشيدند تا هر نوع ارتباطي را ميان مردم و خاندان عصمت و طهارت، قطع يا تضعيف کنند.

معاويه، يکي از کساني بود که با تمام نيرو در جهت پوشاندن فضايل اهل‌بيت مي‌کوشيد و تلاش مي‌کرد که آنچه از پيامبر در فضيلت آنان روايت شده است مطرح نگردد.

به‌عنوان نمونه به اين ماجرا توجه کنيد:

يک سال پس از صلح با امام‌حسن(ع)، معاويه به زيارت حج رفته بود، در آنجا بر گروهي گذر کرد و همه به عنوان احترام برخاستند ولي «ابن‌عباس»[14] بلند نشد.

معاويه گفت: ابن‌عباس!.. چرا بلند نشدي؟

پس از يک سري گفتگو پيرامون ماجراي قتل عثمان و... معاويه که از دادن جواب منطقي به سخنان ابن‌عباس درمانده بود، گفت:

ما به همة آفاق نوشته‌ايم و از ذکر مناقب علي و خاندان او نهي کرده‌ايم.

پس، اي ابن‌عباس! زبانت را نگهدار...

ابن‌عباس ـ آيا ما را از خواندن قرآن نهي مي‌کني؟!

معاويه ـ خير.

ابن‌عباس ـ پس، از بيان تأويل آيات، نهي مي‌کني؟

معاويه ـ آري.

ابن‌عباس ـ پس قرآن بخوانيم و نپرسيم که مقصود خدا چيست؟

معاويه ـ آري.

ابن‌عباس ـ پس، آيا کداميک از اين دو کار، لازم‌تر است؟ خواندن قرآن؟ يا عمل کردن به آن؟

معاويه ـ عمل کردن به آن.

ابن‌عباس ـ پس تا ندانيم که مقصود خداوند از آنچه نازل کرده، چيست، چگونه عمل کنيم؟

معاويه ـ از کساني بپرس که قرآن را به غير از اينگونه که تو تأويل مي‌کني تأويل کنند.

ابن‌عباس ـ قرآن بر دودمان ما نازل شده است.

آيا معنايش را از «آل‌ابوسفيان» بپرسيم؟

معاويه ـ قرآن بخوانيد ولي آنچه را که خداوند دربارة شما نازل کرده و پيامبر آن را در فضيلت شما دانسته، روايت و نقل نکنيد، و جز اين هرچه مي‌خواهيد روايت کنيد.

اينجا بود که ابن‌عباس، در حالي که معاويه را مسخره مي‌كرد، آية {يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ}[15] را خواند و معاويه بر سرش فرياد کشيد که: ...زبانت را ببند!.. اگر هم چيزي مي‌گويي پنهاني نقل کن، نه آشکارا.[16]

اين برخورد، نشان‌دهندة سياست امويان در مورد به انزوا کشاندن اهل‌بيت و پوشاندن فضايل آنهاست و کلاً خلفا نسبت به ائمه و علويون و اولاد فاطمه(س) دوگونه فعاليت حذفي داشتند:

1ـ مبارزة فرهنگي ـ تبليغي

2ـ مبارزة فيزيکي و کشتار و حبس و حصر.

بخشنامة سراسري معاويه، مبني بر ممنوعيت بيان فضايل آل‌علي و جلوگيري از تأويل و تبيين آياتي که در مدح خاندان پيامبر و ائمه نازل شده بود، يکي از اين شيوه‌هاي کتمان و حق‌پوشي بود.

«ابن ابي‌الحديد» در شرح نهج‌البلاغة خود، از «طبري» نقل مي‌کند:

«...«حَجّاج» و کساني که او را به حکومت گماشته بودند ـ همچون عبدالملک و وليد و فرعون‌هاي ديگرِ بني‌اميه که قبل از اينها بودند ـ بيشتر از جلوگيري از قرائتِ «ابن‌مسعود» و «اُبيّ»، تأکيدي بر پوشاندن و مخفي نگاه داشتن نيکي‌ها و فضايل علي(ع) و فرزندان و شيعيان و پيروانش داشتند و مي‌کوشيدند تا آنها را از چشم‌ها بيندازند و در نظر مردم، آنها را بي‌ارزش جلوه دهند.

زيرا روش قرائت ابن‌مسعود، و چنين کارها هرگز ضرري به آنها نمي‌رساند و موجب زوال حکومتشان و تباه شدن کارشان نمي‌شد.

اما مشهور شدن و گسترش فضايل علي(ع) و فرزندانش و روشن شدن ارزش‌ها و نيکي‌هاي آنان بود که باعث رسوايي و آشکار شدن حال و در نتيجه هلاکت و نابودي و زوال آنگونه حاکمان مي‌شد و سبب مي‌گشت که احکام و قوانين قرآن که دور افکنده و کنارش نهاده بودند بر آنان تسلّط يابد و چيره شود.

از اين‌جهت با اصرار و حرص هرچه تمام و کوشش پيگير، فضايل آنان را پنهان مي‌داشتند و مردم را نيز بر پنهان داشتن و کتمان و پوشاندن آن فضايل وامي‌داشتند.

ولي خداوند چنان خواسته بود که علي‌رغم آن همه تلاش خصمانه، کار علي و فرزندان پاکش و فضايلشان بيشتر نور مي‌داد و مي‌درخشيد و محبت آنان در دل‌ها افزون‌تر مي‌گشت و يادشان بيشتر رواج پيدا مي‌کرد و گسترده مي‌شد و حجت‌ها و برهان‌هاي آنان روشن‌تر و قوي‌تر مي‌گشت و فضل و مقامشان والاتر مي‌شد.

تا آنجا که علي و فرزندانش، با اهانت‌هاي آنان، عزيز و محبوب شدند و با کشتن و ميراندنشان زنده گشتند و هر شرّي را که نسبت به آنان در سر مي‌پروراندند و عملي مي‌ساختند تبديل به نيکي و خير مي‌شد.

تا آنجا که از فضايل و برتري‌ها و سوابق درخشان آنان تا حد بسياري به‌دست ما رسيده که هرگز ديگران به مرز آن نمي‌رسيدند... و اگر نبود اينکه ارزش‌هاي انساني و فضايل علي(ع) و فرزندانش همچون «قبله» مشهور بود و همچون سنت‌هاي محفوظ فراوان بود، با آن شرايط و حق‌پوشي‌هايي که ذکر شد، در روزگار، حتي يک سخن هم از آنان به‌دست ما نمي‌رسيد...».[17]

اهميت اين نقل‌قول مفصل، بيشتر در آن بود كه از قول شارح معتزلي مذهب نهج‌البلاغه، يعني ابن ابي‌الحديد نقل شده است نه ديگران.

در زمان بني عباس نيز اين گونه سياست‌ها رايج بود.

حتي با جذبِ اديبان و خريدن شاعرانِ دنيا طلب، آنان را وادار مي‌کردند که در مدح و ستايش خلفا و در مذمّت و بدگويي و انتقاد از آل‌علي(ع) شعر بگويند و براي سروده‌هاي خود، جايزه و صله دريافت نمايند.[18]

اين برنامه تا آنجا گسترش يافته بود که عده‌اي نه‌چندان کم از شاعران براي دريافت جوايز فراوان و رسيدن به مال و مقام و تقرب به دستگاه خلفا، به‌خصوص در زمان هارون‌الرشيد، به ادبيات فروشي مشغول بودند و گوهر شعر را به پاي سفلگاني همچون هارون مي‌ريختند و با بدگويي از آل‌البيت و حتي حضرت‌زهر(س) به درهم و دينار مي‌رسيدند.[19]

امام موسي بن جعفر(ع) چرا سال‌ها در زندان هارون‌الرشيد به سر برد؟ جز براي اينکه از دسترس مردم دور باشد؟

امام‌رض(ع) چرا مورد کينه و حسد مأمون بود و حتي مأمون اجازه نداد که نماز عيد را به پايان برساند و از نيمة راه باز گرداند؟ جز براي وحشت از اينکه ديده‌ها و توجه‌ها به سوي امام جلب مي‌گردد و اين براي حکومتِ مأمون خطرناک است؟!

«وقتي آوازة علمي و فضايل امام‌رض(ع) گسترده شد و علما از هر سو براي آموختن معارف دين به حضورش مي‌شتافتند، محبت آن حضرت در دل‌ها جاي گرفت و پيوند قلبي مردم با او استوار مي‌شد.

اين خبرها وقتي به مأمون گزارش داده شد، کينه‌اش نسبت به امام افزون‌تر گشت و به «محمد بن عمرو طوسي» دستور داد که مردم را از پيرامون آن حضرت طرد کرده و از حضورشان در مجلس آن امام، جلوگيري کند...».[20]

برگ‌هاي سياهِ تاريخ

برشمردن فضاحت‌ها و جنايت‌هاي امويان و عباسيان، در اين مختصر نمي‌گنجد.

قتل‌عام‌هايي که کردند، زندان‌هاي مخوف، حبس‌ها و تبعيدها و شکنجه‌هايي که کردند، امام‌هاي شيعه را که کشتند، علويون را که به دار آويخته و به تيغ سپرده و به زندان افکندند، ...زيادتر از آن است که بتوان برشمرد.

آن همه از سادات حسني و فرزندان امام‌مجتبي(ع) که در عهد منصور دوانقي در مجلس‌ها وزير ديوارها به شهادت رسيدند،[21]

آن شصت سيد علوي که در عهد هارون‌الرشيد، به‌دستِ حميد بن قحطبه در يک خانه قتل‌عام شدند،[22]

علويوني که در دورة هارون، از بغداد به يثرب تبعيد شدند و با حکومت يافتن او، وحشت و هراس علويان را فرا گرفت و براي مصون ماندن از خشم و شمشير و زندان هارون، به‌صورت ناشناس در آبادي‌ها و شهرها پراکنده شدند...[23] چيزي نيست که از حافظة تاريخ، فراموش شده باشد.

ابن‌زياد، در دورة حکومت معاويه، شيعيان کوفه را مي‌شناخت و دنبال آنان مي‌گشت و زير هر سنگ و کلوخي مي‌يافت، مي‌کُشت.

همه را به هراس افکند، دست‌ها و پاها را بريد، شيعه را بر شاخه‌هاي نخل، حلق‌آويز کرد.

چشم‌ها را کور نمود، افراد را طرد و تبعيد نمود، تا آنجا که در عراق، چهرة برجسته و مشهوري از شيعيان نماند، مگر اينکه همه را يا تبعيد کرد، يا کشت، يا به دار آويخت، يا به زندان افکند.[24]

مظلوميت آل‌علي را بايد از زبان خودشان شنيد.

امامان ما، خود، شاهد صادق آن دوره، و راوي رنج‌هاي بزرگ آن عصر بودند.

خوب است که ترسيمي از آن دوره را از زبان امام‌محمدباقر(ع)  بشنويم،که گزارش‌گر دقيق از اوضاع زمان خويش و راوي رنج‌هاست.

آن حضرت مي‌فرمايد:

«...ما همچنان در روزگار بني‌اميه مورد اهانت و خواري و تبعيد و فشار و محروميت و کشتار و ترس قرار مي‌گرفتيم و بر خون‌هاي خود و خون دوستانمان ايمن نبوديم.

دروغ‌پردازان و منکران، با دروغ‌هايشان و انکار حقّمان، به رؤساي خويش تقرّب مي‌جستند و از اين طريق به قاضيانِ بدکردار و کارگزاران زشت‌رفتار، در هر شهري نزديک مي‌شدند.

براي آنان حديث‌هاي دروغ و جعلي نقل مي‌کردند، آنچه را که ما نگفته و نکرده‌ايم بر مردم نقل مي‌کردند تا مردم را نسبت به ما دشمن و کينه‌توز سازند.

اوج و نهايت اين شيوه‌ها، در زمان معاويه و پس از شهادت امام‌مجتبي(ع) بود.

در آن دوره، پيروان ما را در هر شهري مي‌کشتند و بر اساس گمان و تهمت، دست‌ها و پاها را مي‌بريدند و هرکس که به‌عنوان داشتن رابطه و دوستي و تمايل نسبت به ما ياد مي‌شد به زندان مي‌افتاد يا اموالش به تاراج مي‌رفت و خانه‌اش ويران مي‌شد...

زمانه همچنان رو به شدت بود تا زمانِ «عبيدالله بن زياد»، کشندة حسين بن علي(ع).

در دورة حکومت حجاج در کوفه، شيعيان را مي‌کُشت و با هر گمان و تهمتي دستگير مي‌کرد.

اگر به مردي زنديق يا کافر مي‌گفتند، نزد او بهتر از آن بود که بگويند شيعه است! در اين عصر، مردم با بغض و دشمني علي(ع) و دوستي کردن با دشمنان علي و دشمني کردن با دوستداران علي، به دستگاه حکومتي تقرّب مي‌يافتند...».[25]

اينها، گوشه‌اي از جنايات امويان است و پس از آنان بني‌عباس نيز همين خطّ را ادامه دادند و براي سرکوبي جناح بر حق اهل‌بيت و در انزوا قرار دادن آنان، جلوي هرگونه بيان حقّي را مي‌گرفتند و زبان آزادگان را مي‌بريدند و لب‌هاي حقگو را مي‌دوختند و حاميان اهل‌بيت و ائمه را يا منزوي مي‌ساختند يا به قتل مي‌رساندند يا تبعيد و حبس مي‌کردند.

«سيد حميري»، شاعر اهل‌بيت، به‌خاطر شعرهايش، از سوي «سوّار»، قاضي بصره، به زندان افتاد.[26]

«کميت»، شاعر انقلابي شيعه، به‌خاطر اشعار موضع‌دارش که از حقّ ائمه دفاع مي‌کرد و فجايع امويان را افشا مي‌نمود، از سوي هشام بن عبدالملک به زندان افکنده شد.[27]

«حجر بن عدي» و ياران انقلابي‌اش در زمان معاويه دستگير شده و به شهادت رسيدند و يکي از همرزمانش به‌نام «صيفي بن فسيل» به‌خاطر امتناع از دشنام دادن به اميرالمؤمنين(ع)، ـ که خواستة معاويه بود ـ با غل و زنجير به زندان افتاد و پس از چندي به شهادت رسيد.[28]

«عمرو بن زراره» از اهل کوفه، که از مناديان و داعيان به حکومت حَقّة علي(ع) بود، با گزارش وليد و در زمان عثمان به دمشق تبعيد شد.[29]

در ايام حکومتِ «زياد» در کوفه، برادر و فرزندان و همسر «سعد بن سرح» که از شيعيان علي(ع) بود دستگير و زنداني شدند و اموالش گرفته و خانه‌اش خراب شد.[30]

با اين وضع، چه بايد کرد؟ در اين عصر خفقان، ائمة شيعه چه مي‌توانند بکنند؟

جز آنکه با هر وسيله‌اي و با استفاده از هر مناسبتي و به شکل‌هاي گوناگون، در جهتِ بيرون آمدن «جبهة حق» از اين انزوا بکوشند؟!

جز آنکه پرده‌هاي غفلت و بي‌خبري را بدرند؟

جز آنکه با سلاح شعر و با حربة اشک، دليرمرداني را به ميدان بفرستند تا نقاب‌ها را کنار بزنند و مظلوميت‌ها را نشان دهند؟

جز آنکه با تأکيد بر سنت «زيارت»، گامي در ابطال دسيسه‌هاي قدرتمندان در جهت به فراموشي سپردن ارزش‌هاي والا و چهره‌هاي پاک، بردارند؟

شعر، ذکر و زيارت

از سياست‌هاي امويان و عباسيان و شيوه‌هاي حذفي آنان نسبت به ائمه، نمونه‌هايي نقل کرديم.

در اين فصل از برخي تدابير شيعي و شيوه‌ها و شکل‌هاي به کار رفته و به کار گرفته شدة از سوي جناحِ خطّ امام و فرهنگ اهل‌بيت سخن مي‌گوييم تا ببينيم امامان شيعه، براي مقابله با آن «انزواي تحميلي» در عرصة فرهنگي و سياسي چه مي‌کردند و براي در هم شکستن توطئة سکوت و خنثي کردن آثار سياست بايکوت نسبت به جناح حقّ، چه برنامه‌هايي داشتند و شکل‌هاي مبارزه با خفقان اموي و عباسي چگونه بود؟

نقاب بر چهرة خورشيد انداختن، ريشه‌اي قديمي دارد، به قدمتِ انسان، و وجود حقّ و باطل در جهان.

و نور را زنداني کردن در حصار شب، شيوه‌اي کهن است.

اما هرچه هست، بوده است و هست و شايد پس از اين هم تا هميشه در تاريخ بشر، اعمال گردد.

چندان شگفت‌انگيز نيست آنچه در گذشته ياد کرديم.

يعني ممنوعيت اسم ائمه(ع) و ملاقات و زيارتشان.

براي ناآشناي به بازي‌هاي تاريخ، شايد باور کردني نباشد که چگونه ممکن است اولاد پيامبر و عترت طيبة او و ائمة دين، که پاک‌ترين و داناترين و شايسته‌ترين انسان‌هاي عصر خويش بودند، آنگونه مورد هتک حرمت و ستم و طرد و نفي و انزوا قرار گيرند، آنهم در زماني که از عصر پيامبر اسلام چندان هم نمي‌گذشت! و چنان مورد بي‌مهري و حتي کينة معاصران خويش قرار گيرند که زندگي را در شديدترين شرايط سانسور و خفقان ناشي از سلطة بني‌عباس و پيش از آنان بني‌اميه بسر برند.

حوادث تاريخ، روشنگر و تبيين کنندة يکديگر و مفسّر هم‌اند.

ممنوعيت نام علي(ع) در دورة بني‌اميه و جلوگيري از زيارت حسين(ع) و بيان فضايل اهل‌بيت عصمت، در عصر حاکميت امويان و عباسيان، اگر در قرن‌هاي بعد، اندکي باورنکردني به نظر مي‌رسيد، حوادث مشابهي در مورد ادامه‌دهندگان و اخلافِ هر يک از اين دو خط و دو جريان حق و باطل و نور و ظلمت، به‌خوبي روشنگر گذشته است.

در عصر خفقانِ رضاخاني هم، عزاداري بر حسين(ع) قدغن بود و مخفيانه در خانه‌ها انجام مي‌گرفت.

در دورة پهلوي هم، نام و نوار و اعلاميه و رساله و کتاب حضرت امام‌خميني و به ديدار او رفتن ممنوع بود و همسنگران و همراهان رهبر در جهاد با ستم در عصر سلطنت طاغوت، مورد تعقب و تهديد و تضييق و تبعيد قرار مي‌گرفتند.

ولي مگر تبعيدي‌ها سکوت مي‌کردند و زندانيان تن به تسليم مي‌دادند؟

در عصر خلفا نيز پيروان حق چنين بودند و همچنان که قبلاً اشاره شد، امامان شيعه
ـ ‌به‌عنوانِ محور اينگونه تحرّک‌ها ـ براي دعوت مردم به چکادهاي بلند حق و خورشيدهاي روشني‌بخش و حرارت‌آفرين ايمان و عدالت، با شيوه‌ها و برنامه‌هايي، در جهت احياي فضيلت‌هاي فراموش شده و مطرح ساختن نمونه‌هاي عيني کمالات و مجسمه‌هاي تقوا و پاکي و ارزش‌هاي مکتبي، تلاش مي‌کردند.

آنچه با عنوانِ «شعر، ذکر و زيارت» مطرح مي‌شود اشاره به بعضي از اين شيوه‌ها و برنامه‌هاست.

اينگونه فعاليت‌ها و استفاده از اين نوع قالب‌ها و شيوه‌ها، برخي بيشتر به دورانِ حياتِ ائمه مربوط مي‌شود و بعضي ديگر پس از شهادت ائمه هم مي‌تواند مورد استفاده و عمل قرار گيرد.

نوشتن و گفتن و نشر فکر، از اسلوب‌هاي مهم تبليغي در رابطه با يک فکر و فرهنگ و سياست است.

وقتي پيروان باطل از زبان و قلم و شعر و شيوه‌هاي تبليغي بهره مي‌گيرند، چرا حق‌جويان به اينگونه ابزار و وسايل بياني روي نياورند؟!

در مقابل دروغ‌پردازي‌ها و جعل‌ حديث و پخش فضايل ساختگي نسبت به امويان و وابستگان حکّام جور، مي‌بايست فضايل والاي اهل‌بيت بيان شود و احاديثي مستند و درست، که در تمجيد و بزرگداشت اين خاندان از زبان پيامبر اسلام نقل شده است، مطرح و بيان گردد که اين، امري است کاملاً منطقي و به‌جا و خردمندانه.

در زمينة شعر هم چنين است.

در مقابل شاعرانِ متملّق و چاپلوس دربارهاي بني‌اميه و بني‌عباس که با بيان شعري خود، خلافت را حق مسلّم آن غاصبان دانسته و خلفاي جور را شايسته‌ترين افراد براي تصدّي و به‌عهده گرفتن رهبري امت براي مردم جا مي‌زدند، شاعرانِ متعهّد شيعه، ضمن رسوا کردنِ دشمنان و افشاگري عليه مظالم و جنايات و بي‌کفايتي‌هاي جبّاران حاکم، به تشريح و تبيين و اظهار فضايل امامان شيعه و آل‌علي و... مي‌پرداختند و چه بسيار شاعراني از شيعه که در ستيز با حکّام اموي و دفاع از ائمه و ترويج فرهنگ علوي، سر به دار يا آواره گشتند و يا شهيد راه تعهّد شدند.[31]

ذکر مناقب و بيانِ‌احاديث مربوط به فضايل اهل‌بيت، در آن جوّ آلوده به تزوير و سالوس و دغل، ارزشي گران داشت.

«سيد حميري»، افتخارش اين بود که هيچ منقبتي دربارة علي(ع) و اهل‌بيت نيست مگر آنکه آنها را در سروده‌هاي خويش آورده است.

در مقابل دروغ‌پردازي‌هاي شگفت و وقيحانه که از سوي روايت‌سازان و جعل‌کنندگان حديث در فضايل ساختگي خلفا و فاسقان و... رواج داشت و عده‌اي با گرفتن رشوه و جايزه، به تجارت و بازرگاني حديث مشغول بودند، بي‌شک، بيان فضايل روشن و شايستگي‌هاي درخشان و همچون آفتابِ ائمة معصومين، جهادي عظيم بود که مي‌توانست تا حدّي سدّ راه آن تبليغاتِ منفي و خنثي کنندة تلاش‌هاي فرهنگي و حديثي مسموم آن دوره از سوي وابستگان به دربار خلفا باشد.

علامة اميني& چهرة بسياري از اين دروغگويان بزرگ تاريخ را افشا کرده و تناقضِ دروغ‌هاي اين کم‌حافظه‌گان دروغگو را آشکار ساخته است و چه خوب از عهدة اين کار برآمده است و فضايل جعلي انباشته شده در کتب قديمي را که در مورد حاکمان بي‌تقوا و حکّام بي‌تعهد و لاقيد نسبت به شرع و اخلاق و دين و شرف نقل شده، بيان کرده است.[32]

رابطه‌ها، ديدارها، ذِکرها

در آن روزگار خشن و خفقان‌زده نسبت به «راه راست»، احياي فرهنگ اهل‌بيت يک تلاش مثبت و سازنده محسوب مي‌شد.

خطّ فکري امامان و طرح هدايتي ائمه، به‌عنوان راه کمال انسان و نجاتِ امت، در آشفته بازار آن همه خطوط گوناگون و جريان‌هاي فکري و سياسيِ‌ ساخته و پرداختة دستگاه‌هاي حاکم يا منحرفين شهرت‌طلب، عروةالوثقاي اطمينان‌بخش و خوبي بود که مي‌توانست مردم را در «صراط مستقيم»، آگاهي و وحدت و انسجام بخشد.

از اين‌رو تبيين و ابلاغ و احياي اين فرهنگ و خطّ، بيشتر به دوش پيروان ائمه و شيعيان فداکار و آماده براي ايثار و تلاش، سنگيني مي‌کرد.

يکي از روش‌هاي عملي و اقدام‌هاي مفيد براي اين طرح، داشتن رابطه‌هاي مکتبي و جلسه‌ها و ديدارها و همفکري‌هاي فعال براي رسيدن به اين هدف بود.

طرح مسائل مکتبي و حياتي و نقل سخنان ائمه و روايت کردن احاديث پيشوايان حق، کمک مؤثري به زنده ماندن اين خطّ در ذهنيت و عينيت مردم آن روزگار مي‌کرد.

از اين‌رو، تأکيد و تشويق ائمه به داشتن چنين جلساتي و نشست‌ها و رفت و آمدها و رابطه‌ها و مذاکره‌ها و پيوندهايي بر محور ولايت و امامت آن معصومين، جاي بسي دقت و تأمل است.

چيزي که در احاديث مکرّر شيعه، به عنوانِ «امر» از آن ياد شده است.[33] و به‌خاطر جوّ آن روز ائمه به ناچار به‌صورت سمبليک و کنايي و با رمز و اشاره از آن ياد مي‌کردند و شيعه را به داشتن جلسه‌ها و رابطه‌ها براي «احياي امر» فرا مي‌خواندند.

منظور از آن، امامت و شئون مربوط به رهبري ائمه است که هم خطّ فکري و هم شيوه و مشي عملي آنان را شامل مي‌شود و به تعبير حضرت آية الله خامنه‌اي، «امر»، سمبل و رمزي از آن «قيام» و آيندة موعود تشيع بود که همه در انتظارش بودند.[34]

به يکي دو نمونه از اينگونه احاديث اشاره مي‌کنيم:

امام‌صادق(ع) به «فضيل» مي‌فرمايد:

تَجلسوُنَ و تحدّثون؟ قال: نَعم، جُعلت فداک.

قال: ان‌َّ تلكَ المجالس اُحبّها، فا حيُوا امرَنا يا فضيل، فرحم الله من احيا «امر»نا... [35]

ـ آيا مي‌نشينيد و براي هم حديث مي‌گوييد؟

فضيل پاسخ داد: آري، جانم به فدايت.

فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم، پس «امرِ» ما را اي فضيل زنده نگهداريد، رحمت خدا بر آنکه امر ما را احيا کند.

در حديث ديگري امام‌صادق(ع) به اصحابش توصيه مي‌کند:

«اتّقوا اللهَ وکونُوا اِخوةً بَرَرة متحابيّن في اللهِ، متواصِلين مُتراحِمينَ، تَزاوَروا وَتلاقُوا وتَذاکروا وأحْيُوا امرَنا».[36]

ـ تقواي الهي را داشته و برادراني نيکوکار باشيد، بر محور الله، دوستي کنيد، با هم پيوند و عطوفت داشته باشيد، با يکديگر زيارت و ملاقات و مذاکره داشته باشيد و امر ما را احيا و زنده کنيد.

باز در سخني ديگر، امام‌صادق(ع) به «داود بن سرحان» فرموده است:

«اي داود!.. به دوستانم سلام برسان و بگو که مي‌گويم: خدا رحمت کند بنده‌اي را که با ديگري جمع شده و امر ما را به ياد هم بياورند.

هر وقت اجتماع کرديد به «ذکر» بپردازيد، همانا در اجتماع و گفتگوهاي شما زنده ساختن «امرِ» ماست و بهترين مردم پس از ما، کساني هستند که کار و امر ما را يادآوري مي‌کنند و به ياد ما بر مي‌گردند».[37]

اين امر، همان چيزي است که مقوّم و ريشه و مبناي «اهل‌بيت» بودن آنان است، يعني آن علم، عصمت، ولايت، تقوا و قرب به خدا، لزوم اطاعت مردم از آنان، حجّت بودنِ سخن و عمل آنان، لزوم اعتقاد به امامتشان و...

علامة مجلسي در تفسير واژة «امر» مي‌نويسد:

«مراد از امر ائمه، امامت و دلايل امامت ائمه و فضيلت‌ها و صفات آنان است، و نيز، نقل اخبار و نشر آثارشان و بحث و يادآوريِ علومشان و احياي دانش‌هايشان از طريق عنايت و توجه و نوشتن و نقل کردن، به شکلي که مانع از کهنه و فراموش شدن و فرسودگي معارف آنان گردد و ماية حفظ آن شود».[38]

روي اين اصل، تشکيل جلساتِ ذکر و حديث‌خواني و نقل معارف اهل‌بيت، باعث زنده ماندن فکر و فرهنگ سازندة شيعي بود و علي‌رغم سياست‌هاي خلفا در جهت بستن درب خانة معصومين(ع) و تعطيل کردن مکتب انسان‌پرور و آگاهي‌بخش آنان و تلاش در جهت منزوي ساختن و به فراموشي سپردن اين جريان حق، خورشيد پر فروغ شخصيت علمي و اخلاقي‌شان همچنان مي‌درخشيد و جاذبة قوي و نيرومندِ معنوي و ارزش‌هاي متعالي‌شان، دل‌ها و جان‌ها و انديشه‌ها را در تسخير خود داشت و امامان، حاکمان بلا منازعِ دل‌ها بودند.

ذکرها و يادها، نوعي مبارزه بود.

جلساتِ‌انس و ديدار، وسيله‌اي براي الهام‌گيري و يافتن محورهاي وحدتِ مکتبي بود.

حلقات نقل احاديث ائمه، ماية انسجام فکري و پيوندهاي عقيدتي بود.

رفت و آمدها و ديد و بازديد شيعيان، شبکة مواصلاتيِ آنان و تقويت‌کنندة روح جمعي و تعاون و رشته‌هاي عاطفي هواداران خطّ امامت به‌حساب مي‌آمد.

مدايح و مراثي

نقش شعر و مرثيه و به کار گيري اين سلاح مؤثر در عصرِ «نتوانستن»ها، ابعاد ديگري از مسألة احياي خطّ ائمه را داراست که در نهايت، به مسألة «زيارت»، پيوند مي‌خورد.

«شعر» که از جوهرة تخيّل قوي و ترسيم زنده و تصوير جاندار، نسبت به آنچه در دل و جان مي‌گذرد برخوردار است، رساتر و نافذتر و ماندگارتر است.

ارزش شعر خوب و متعهد، وقتي روشن‌تر مي‌شود که به تأثيرات منفي شعرِ هجو و لغو و فاسد توجه کنيم.

سود و تأثير شعرِ حق، وقتي معلوم مي‌شود که به تباه‌گري سروده‌هاي منفي و اشعار ويرانگر و قالب‌هاي ادبيِ در استخدام کفر و ستم و گناه دقت شود.

در هر صورت، هر دو، سلاح است، يکي با حق، يکي بر حق و هر دو شمشير است، يکي بر فرق باطل، ديگري بر چهرة حق.

و شعر بد و منفي و ضدّ ارزش را جز با شعر خوب و پرمحتوا و آرمان‌گرا و حق‌گوي نمي‌توان پاسخ گفت.

اگر شعرهاي لغو و مبتذل و در خدمت فساد و طغيان، «سيئه» باشد، شعر خوب و استوار و زيبا در دفاع از حق، «حسنه» است و «سيئاتِ شعري» را بايد با «حسناتِ شعري و هنري» از ميدان به در برد.

باز مي‌گرديم به بيان نقش شعر در عصر امامان شيعه که براي مبارزه با خفقانِ اموي و عباسي است.

دربارهاي خلافت، هم براي توجيه شرعي خلافت و حاکميت خويش، هم براي تبليغ به نفع کارها و هموار کردن راه براي اقداماتِ خودکامة‌شان و هم براي از صحنه بيرون کردن رقبا و دشمنان و مخالفان، از شاعران استفاده مي‌کردند.

شعراي وابسته به دربار، در دفاع و تبليغ و حمايت و ستايش از حکومت امويان و عباسيان، شعر مي‌گفتند و پول مي‌گرفتند.

نمونه‌هاي آنان: کعب بن جُعيل، متوکّل ليثي، عبداللهِ بن هُمام سلولي، ابوالعبّاس اعمي، مسکين دارمي، اَخطل، عديّ بن رقاع و... است که در تمجيد و ستايش و تملّق خاندان اموي و درباريان شام و مروانيان، معاويه‌ها، مروان‌ها، وليدها و... شعر مي‌سرودند و به دريافت درهم و دينار و کيسه‌هاي زر و جامه‌هاي گران و خلعت‌هاي ويژه نايل مي‌شدند.

در مقابل، شاعران مکتبي و پروردگان دامن اسلام و پيروان صديق حق نيز، با شمشير شعر به ميدان مي‌آمدند و در عرصة ادب و بيان و حوزة کلام و بلاغت و شعر، علاوه بر آنکه مظالم و خلاف‌ها و فسادهاي دشمن را افشا مي‌کردند، به تمجيد و ستايش حق و راستي و عدل و کمال و علم و فضل، که در وجود ائمه و در خطّ اهل‌بيت تجلّي داشت مي‌پرداختند.

از اين‌رو مي‌بينيم کساني همچون «فرزدق»، «عوف بن عبدالله»، «کميت»، «عبدالله بن کثير»، «دعبل» و... با زيباترين و مؤثّرترين وجهي، مفاخر و فضايل و صفات والاي ائمه را در قالب شعر بيان مي‌کردند و با جانسوزترين تعبيرات و مهيّج‌ترين شکل، مظلوميت «آل‌علي» و شهيدان راه حق و کشتگان وادي عشق در کربلا و... را ترسيم مي‌کردند.

در آن روزگار، شاعران متعهد شيعه، سنگرداران پرشور و مبارزان نستوه ميدانِ قلم و بيان به حساب مي‌آمدند و جهادشان مورد حمايت و توجه ائمه بود و نقش تبليغي کارشان در حدّي بسيار بالا بود.

جايگاه شعر، حساس بود و پايگاه شاعر جبهة حق، در قلبِ حق طلبان و باطل ستيزان، و به همين جهت هم اين گونه چهره‌ها معمولاً تحت تعقيب قدرت‌هاي حاکم بودند.

به بيانِ حضرتآيةالله خامنه‌اي در اين زمينه توجه کنيد:

«...با توجه به پايگاه بلندِ «شعر مسلکي» در قرن‌هاي اول و دوم هجري و يادآوري اين نکته که شاعرِ متعهد به يک مسلک، برجسته‌ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايش‌هاي مسلک خود و تبيين هدف‌ها و شعارهاي آن به کار مي‌برده است، طبيعي مي‌نمايد که حساب ويژه‌اي براي اظهارات و سروده‌هاي شاعران وابسته به جناح‌هاي سياسي در نظر گرفته آيد.

نويسندة کتابِ «العباسيون الأوائل» به درستي نقش حسّاس و تعيين کنندة ادبيات را در قرن‌هاي 1 و 2 که روزگار شکوفايي شعر و خطابة عربي است در کتاب خود باز نموده است، مي‌نويسد: «ادبيات در دل‌ها اثر مي‌گذاشت و مهر و گرايش مردم را به اين يا آن دسته جلب مي‌کرد.

شاعران و سخنوران به منزلة روزنامه‌هاي آن عصر بودند که هر يک جهت گيري سياسي ويژه‌اي را مطرح مي‌ساخت و از آن دفاع مي‌کرد و با زباني مؤثّر و شيوه‌اي رسا، دلايلي بر حقانيّت گرايش سياسي خود اقامه مي‌نمود و دلايل رقباي خود را مردود مي‌ساخت... .

شاعرانِ هواخواه علويان در قصايد خود که غالباً سرشار از نوعي عاطفة شورانگيز ناشي از احساس مظلوميت است، اين استدلال‌ها را ردّ کرده، استدلال‌هاي ديگري و گاه از نوع همان‌ها بر حقانيّت ادّعاي ائمة شيعه ارائه مي‌نمودند...».[39]

شعراي حقگرا و عدالتخواه و مکتبي شيعه در دفاع از اهل‌بيت و بيان مظلوميت شيعه و احياي ياد و فضايل ائمه و شهداي کربلا و اولياي دين، با استفاده از اين سلاح مؤثّر، خدمات ارزنده‌اي به‌حق نمودند و مردانه و قهرمانانه، از جبهة علويان دفاع کرده و با دشمن ستيز کردند.

سروده‌هاي موضع‌دار اينگونه شاعران در آن عصر، آنچه که به اهل‌بيت مربوط مي‌شد، عمدتاً دو محور اساسي داشت:

1ـ مدايح

2ـ مراثي

در مدايح، فضايل ائمه ‘ مطرح مي‌شد و در مراثي، سوگ و رثاي شهداي مظلوم خاندان پيامبر9 عنوان مي‌گرديد و روشن بود که جهت‌گيري اين مرثيه‌هاي سوزناک و بيان شهادت‌ها ـ چه به صراحت چه با کنايه ـ متوجة خلفا و واليان وابسته به قدرت‌هاي مسلط بود که شهيدان، کشتة کينه و عداوتِ آنها بودند.

ستايش و مدحي هم که در قالب شعر، از امامان شيعه و اولياي دين و عترت پيامبر9 مي‌شد صرفاً مدّاحي و تملّق و ثناگويي نبود، چرا که اينگونه مدح‌هاي تملّق‌آميز، معمولاً براي خودشيريني و کسب زر و سيم و رسيدن به دنيا و دينار بود و نه شاعران شيعه اهل اين کار بودند و نه چنين سروده‌هايي مورد حمايت ائمه بود.

انگيزه و هدف و سبک کار و محتواي آن اشعار با آنچه در دربارهاي سلاطين و خلفا و امراء مرسوم و متداول بود فرق مي‌کرد.

استاد محمدرضا حکيمي در اين‌باره مي‌نويسد:

«...شاعرانِ سلف اسلام که در دامان اين تعاليم، تربيت يافته بودند، هرگز به‌سوي مدح‌گويي ـ به معناي متعارف ـ نمي‌گراييدند و آن را مذموم مي‌دانستند و از نظر شرع، منهيّ.

بعدها بيشترِ شاعرانِ مذهبي، به‌ويژه در زبان پارسي از اصالت کار دور ماندند و در مدايح ديني نيز غرضِ اصلي را رها کردند.

باري، در شعر مذهبي نظر کلي بر نشر مبادي دين بود و احياي حقايق ايمان و زنده کردن دل‌ها و جان‌ها و جاري ساختن خون حماسه و تعهّد در رگ‌ها و پي‌ها.

از اين‌رو شاعران بزرگ شيعه هميشه براي حکومت‌هاي فاسد، خطري بزرگ محسوب مي‌شدند.

زيرا آنان در خلال مدح آل‌محمد(ص) حقايق دين و صفات لازم حاکم ديني را ياد مي‌کردند و با ذکر صفات اسلامي امامان و مقايسه و تحقير زمامداران، دل‌ها را به حق و حکومت حق توجه مي‌دادند...».[40]

اين شيوه و پيمودن اين راه، الهام گرفته از رهنمودهاي خود ائمه(ع) بود و آن حضرات، هم با صراحت، مشوّق و فراخوانندة صاحبان اين هنر به دفاع از حق و فضيلت بودند و هم رفتار و سيرة عملي آنان در زندگي، مؤيّد اينگونه شاعران بود.

ائمة شيعه، لفظاً و عملاً، با صراحت و کنايه، مدافع شاعران متعهد و مديحه‌سرايان متّقي و مرثيه‌خوانان حق‌شعار بودند.

امام‌جواد(ع) به «عبدالله بن صلت» نوشت که: در سوگ من و پدرم (حضرت‌رض(ع)) مرثيه بسراي.[41]

امام‌رض(ع) فرموده است:

«ما قال فينا مؤمنٌ شِعراً يَمْدحُنا به الاّ بَنَى الله له في الجنةِ اوسعَ مِنَ الدّنيا سَبْعَ مَرّاتٍ».[42]

هيچ مؤمني دربارة ما شعري در ستايش ما نمي‌گويد، جز آنکه خداوند در بهشت، براي او به اندازة بيش از هفت برابر دنيا بنا نهد.

پيشواي ششم حضرت‌صادق(ع) فرموده است:

«مَن قالَ «فينا» بيتَ شِعرٍ بَنى اللهُ لهُ بيتاً في الجَنةِ». [43]

هرکس دربارة ما يک بيت شعر بسرايد، خداوند به پاداش آن خانه‌اي در بهشت برايش مي‌سازد.

توجه و عنايتي که در اينگونه روايات ـ که مکرّر هم نقل شده ـ روي تعبيرِ «فينا» است، يعني دربارة ما و در حق و شأن ما، نشان دهندة بعد تعهّد و حماسه و جنبة حق‌گرايانة شعر است که ارزش دهندة شعر و بيانِ ادبي است.

تجليل شعري از ائمه، تجليل و ستايش حق و اسلام و عدالت است و بيان مظلوميت‌هاي آنان و مرثيه‌سرايي براي شهيدان اهل‌بيت، به‌طور ضمني مبارزه با ستم و خفقانِ حکّام جور است و آنچنان مقدس و ارزشمند است که هم‌تراز و هم‌پايه با عبادت، در ارزشمندترين لحظه‌ها و مکان‌هاي مقدس عبادت به‌حساب آمده است و گوش کردن به آن هم عبادت است.

«کميت»، در موسم حج و ايام تشريق در «منا» خدمت امام‌صادق(ع) مي‌رسد و از حضور امام(ع) اجازه مي‌طلبد تا شعري را که سروده است بخواند.

امام(ع) مي‌فرمايد: اين ايام، ايام بزرگي است (يعني شعر خواندن در اين موقعيت عبادي و حساس، مناسب نيست).

کميت مي‌گويد: «انّها فيکم!» ـ شعر، دربارة شماست (يعني مکتبي و موضع‌دار و مبين حق است).

امام(ع) مي‌فرمايد: بخوان!..[44]

چنين برخورد و اجازه گرفتني را هم در «ايام البيض» با امام‌باقر(ع) داشته و سرودة خويش را دربارة شهداي کربلا خوانده است و حاضرين با شعر او گريسته‌اند و امام‌باقر(ع) او را دعا کرده است.[45]

قالب مدح و مرثيه، معمولاً براي بيان گفتني‌ها ـ از فضايل اهل‌بيت و مظالم امويان ـ مورد استفاده قرار مي‌گرفته است و اينگونه اشعار هم دست به دست و دهان به دهان مي‌گشته و نقل مي‌شده است.

علامة اميني دربارة «سيد حميري» که يکي از اين وارسته‌مردان مخلص اهل‌بيت و شاعران نام‌آور و صاحب ولايت و توانا و بلندپايه و چيره‌دست و پاکدل شيعه و يادآور بزرگ حماسة عاشورا بود و نزد امام‌صادق(ع) منزلتي عظيم داشت و سروده‌هاي انقلابي و مرثيه‌هاي سوزناک و پرمحتوايش از نفوذ و شهرت و قوت کم‌نظيري بهره‌مند بود.

مي‌گويد:

«...از بسياري از شاعران، در جديت و دعوت به بنياد استوار، پيشي گرفت و در ستايش عترت پاک پيامبر، فراوان شعر گفت و با ايثار جان و هستي در راه تقويت روح ايمان در جامعه و احياي دل‌هاي مرده، با پراکندن و نشر فضايل «آل‌الله» و گسترش فضايل اين خاندان و نکوهش و انتقاد از دشمنانشان، از ديگر شاعران، برتر و بالاتر گشت.... و به گفتة «ابوالفرج اصفهاني» شعرهايش يا آميخته به مدح بني‌هاشم، يا بدگويي و انتقاد از دشمنان و مخالفانشان بود...».[46]

اين، نمونه‌اي از «تولّي» و «تبرّي» در محتواي شعري اوست.

البته تنها به مرحلة قلبي و زباني اکتفا نمي‌کرد و اين موضع، در عمل و رفتار اجتماعي و گسستن‌ها و پيوستن‌هاي او هم مشهود بود، که علامة اميني در اين مورد هم مي‌نويسد:

«سيد حميري، همة فضايل علي(ع) را به گونه‌اي در قالب اشعارش گنجانيد.

حضور در هر مجلسي که در آن «آل‌محمد» ياد نمي‌شد او را ملول و خسته مي‌کرد و هرگز به محفلي که خالي از ذکر آنان بود انس و الفت نداشت».[47]

«دِعبل» نيز يکي از اين شاعران والامقام و بلندپايه است که سروده‌هايش آوازه و شهرت و نفوذ خاصّي داشت و مورد تکريم شايستة ثامن‌الائمه، حضرت‌رض(ع) قرار گرفت.

قصيدة معروفِ «مدارسُ آياتٍ...» او، که در سوگ شهداي آل‌محمد و به خون خفتگان دشت کربلا و بيان فضايل اهل‌بيتِ عصمت و عترت طاهرة پيامبر است، يکي از بهترين کارها و زيباترين شعرهاي اوست.[48]

و در مسائل ديگر، به‌خصوص در مدح اميرالمؤمنين(ع) و مرثية اباعبدالله ‌الحسين(ع) و ستايش از ائمه، شعرهاي فراواني دارد.[49]

روشن است که حرکت در چنين خطّي و داشتن چنين موضعي متعهّدانه و قاطع و صريح، براي شاعران، گران تمام مي‌شده است و زندگي سراسر سختي و فشار و هراس اينگونه فرزانگان شيردل و شعراي بي‌باک، نشان اين حقيقت است.

براي اين سخن نمونه‌هاي فراوان مي‌توان ياد کرد.

از جمله کميت بن زيد ـ شاعر معروف اهل‌بيت که تاکنون به‌صورت مکرر نامش آورده شده ـ يکي از آنان است.

کميت، به‌خاطر قصيدة بلند و بالايي که در بعضي از ابيات آن، به مدح بني‌هاشم و بيان سوگنامه براي زيد بن علي و پسرش يحيي بن زيد پرداخته بود، وقتي گزارش اين قصيدة تعهدبار به «هشام بن عبدالملک» رسيد، به والي آن روز کوفه (خالد بن عبدالله قسري) نوشت و سوگند داد که دست و زبان کميت را قطع کند... که ناگهان، کميت، خانة خود را در محاصرة نيروهاي سوارة والي ديد، کميت را دستگير کردند و به زندان افکندند.[50]

مي‌بينيم که داستان خونبار شيعه در ادبيات و شعرش، فقط در ائمة معصوم خلاصه نمي‌شود، بلکه به بيان فضايل علويون ديگر هم که در مبارزة با امويان شربت شهادت مي‌نوشيدند مي‌پرداختند.

نام و چهرة کساني همچون: «حِمّاني اَفَوه»، «سديف بن ميمون»، «عبدي کوفي»، «صنوبري»، «ابي‌فراس»، «کشاجم»، «سيد رضي»، «سيد مرتضي»، «مهيار ديلمي»، «خطيب خوارزمي»، «صاحب بن عباد» و ده‌ها تن ديگر در اين رواق خونين مي‌درخشد و آثارشان سرشار از لطافت و ظرافت و زيبايي در سوگ شهيدان و مدح ائمه است.[51]

علاوه بر به کارگيري شعر در قالب «مدايح و مراثي» شيوه هاي ديگري هم در «احياي امر» ائمه مرسوم بوده است،‌ که برپا کردن مراسم عزاداري و گريه و نوحه بر مظلوميت اهل بيت و شهداي کربلا يکي از آن ها است.

از پرداختن به اين بحث هم چشم مي پوشيم، چرا که نيازمند تأليفي مستقل است.


پى‏نوشتها:

[1].

وسائل الشيعه، ج 10، ص 279، حديث 1 و 2؛ کشف الإرتياب (چاپ پنجم)، ص 481.

[2].

همان؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 195.

[3].

من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 229.

[4].

وسائل الشيعه، ج 10، ص 276.

[5].

همان، ص 277.

[6].

بحارالأنوار، ج 43، ص 193.

[7].

  مالي مررت علي القبور مسلّم قبر الحبيب، فلا يردّ جوابي

يا قبر، مالک لا تجيب منـادي  اَمللت بعدي خلة الأحباب؟

(الغدير، ج 2، ص 16).

[8].

ان ‌الحسين بن علي، کان يزور قبر الحسن بن على کلّ عشية جمعةٍ؛ (وسائل الشيعه، ج 10، ص 317).

[9].

بحار الانوار، ج 97، ص 205؛ نقل از کامل الزيارات، ص 53.

[10].

وسائل الشيعه، ج 10، ص 259، حديث 22؛ امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 28.

[11].

حياة الامام الحسين بن علي (باقر شريف القرشي)، ج 3، ص 422؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 374، حديث 3. البته اين نکته که اين زيارت، در اربعين همان سال بوده يا سال بعد، بين مورخين دو نظر است، براي تحقيق بيشتر، کتاب «اربعين» از شهيد قاضي طباطبايي را مطالعه کنيد.

[12].

قصيدة دعبل که با بيتِ «مدارس آياتٍ خلت من تلاوةٍ...» معروفيت دارد، به صورت‌هاي گوناگون، کم و زياد، در منابع مختلفي نقل شده است که مفصل‌ترين صورت نقل اين قصيده، در کتابِ (کشف‌الغمه، اربلي، جلد 3، ص108 به بعد) نقل شده است که حدود 121 بيت مي‌باشد.

[13].

الغدير، علامة اميني، ج 2، ص 361.

[14].

عبدالله بن عباس، صحابي معروف پيامبر و شاگرد برجستة علي(ع) و قرآن شناس و مفسّر بزرگ اسلام.

[15].

توبه، آية 32.

[16].

حياة الامام الحسن: باقر شريف القرشي، ج 2، ص 349؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 124.

[17].

شرح ابن ابي‌الحديد، ج 13، ص 223.

[18].

شيعه و زمامداران خودسر، ص 163.

[19].

حياة الامام موسي بن جعفر، باقر شريف القرشي، ج 2، ص 81.

[20].

حياة الامام موسى بن جعفر، باقر شريف القرشى، ج2، ص 393.

[21].

شيعه و زمامداران خودسر، ص 170.

[22].

همان،‌ ص 181 (برخي اين واقعه را مربوط به دورة منصور دانسته‌اند).

[23].

حياة الامام موسي بن جعفر، ج 2، ص 75.

[24].

بحار الأنوار، ج 44، ص 125.

[25].

الغدير، ج 1، ص 48 (از مقدمة چاپ چهارم) و نيز: تاريخ الشيعه، محمدحسين المظفري، ص 35ـ41شرح ابن ابي‌الحديد، ج 11، ص 43.

[26].

الغدير، ج 2، ص 218 و 194.

[27].

همان.

[28].

همان، ج 11، ص 45.

[29].

همان، ج 9، ص 146.

[30].

همان، ج 11، ص 31.

[31].

به نمونه‌هايي از اينگونه تلاش‌ها از سوي شاعران متعهد شيعه، مي‌توانيد رجوع کنيد به: «الغدير» ج 2، و «ادبيات انقلاب در شيعه» از آيينه‌وند.

[32].

به بحث‌هاي پربار و مبسوط و مستوفاي مرحوم علامة اميني در اين مورد، به کتابِ «الغدير»، جلدهاي 5، 9 و 10 مراجعه کنيد.

[33].

امر، به معناي شيئ، چيز و مسأله و... است نه به معناي فرمان و دستور، بلکه کنايه از خطّ و مرام اهل‌بيت است.

[34].

پيشواي صادق، حضرت آيةالله سيدعلي خامنه‌اي، ص 63.

[35].

بحار الانوار، ج 44، ص 282؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 392.

[36].

همان، ج 71، ص 352.

[37].

بحار الانوار، ج71،‌ ص354.

[38].

مرآة العقول، علامة مجلسي، ج 9، ص 50.

[39].

پيشواي صادق، حضرت آيةالله خامنه‌اي، ص 81ـ82.

[40].

ادبيات و تعهد در اسلام، محمدرضا حکيمي، ص 274.

[41].

وسائل الشيعه، ج 10، ص 468، حديث 5.

[42].

همان، ص 467، حديث 3؛ بحار الانوار (چاپ بيروت)، ج 76، ص 291.

[43].

وسايل الشيعه، ج10، ص467، حديث 1؛ بحار الانوار، ج76، ص291.

[44].

الغدير، علامة اميني، ج 2، ص 192.

[45].

الغدير، ج2، ص 202.

[46].

همان، ص 240.

[47].

همان، ص 242.

[48].

به بحث تحليلي علامة اميني دربارة اين قصيده، رجوع شود به: الغدير، ج 2، ص 350.

[49].

برخي از اشعار دعبل در موارد ياد شده، در الغدير، ج 2، ص 381 به بعد نقل شده است.

[50].

الغدير، ج 2، ص 195.

[51].

براي آشنايي به شعر و زندگي نامة اين شاعران به مجلّداتِ الغدير (جلدهاي 2 و 3 و 4) مراجعه کنيد.

همچنين بحث مستوفا و عالمانه و تحقيقي مرحوم علامه اميني دربارة شعر در تاريخ اسلام و شاعرانِ متعهد شيعه و مقام و احترامشان نزد ائمه، موضع امامان در اين رابطه، برخورد خوب و شايستة عالمان بزرگ دين با عنصر شعر موضع‌دار و مکتبي و در خدمت هدف متعالي، در (الغدير، ج 2، صفحات 2 تا 24) يا در ترجمة فارسي الغدير، بسيار مفيد و مطالعه‌اش براي علاقمندان به اينگونه مباحث، آموزنده و راهگشاست.