نقش تربيتي
زيارت
غوطه در اشک زدم، کاهل طريقت
گويند |
|
پاکشو اول و پس ديده بر آن
پاک انداز |
در برابر آينه
آينه، زشت و زيبا را
نشان ميدهد،
و نقصان و کمال را
مينماياند،
و شاهدي صادق و زباني
گويا ـ هرچند بيزبان ـ است.
چرا که آينه، يک «ملاک
شناخت» و «وسيلة بيان» است.
امامان شيعه ـ بلکه
همة اولياي خدا و انسانهاي والا، شهيدان،
صديقان و... ـ آينهاند.
ائمه، ملاک و معيارند،
الگو و اسوه و ميزاناند. در زيارتها به
حضرتعلي(ع) خطاب ميکنيم: «السلام عليک يا
ميزان الأعمال».
ايستادن در برابر
آينههاي فضيلتنما، «رذيلت»ها را هم خود
بهخود مينماياند و قرار گرفتن در مقابل
آينههاي کمال، «نقص»ها را نشان ميدهد.
«زيارت»، نوعي حضور در
برابر آينه است.
زيارت، خود را به
«ميزان» عرضه کردن است،
زيارت، خود را به
«محک» زدن است،
زيارت، خود را با
«الگو» و «مدل» سنجيدن است و اين گامي
براي رشد دادن به خود و معنويتهاي خود و
کاستن از نقايص و عيوب است.
وقتي ما در برابر يک
معصوم و امام شهيد قرار ميگيريم و در
مزار پيشوايان دين، با شناخت و بصيرت حضور
مييابيم و ميدانيم که اينان، کمال مجسم
و عينيتِ فضيلت و جلوهاي از نور خدا و
چشمهاي از فيض ربّ، و تبلوري از ايمان و
خلوص و عبوديت و پاکياند، در اينصورت،
عظمتِ آنان، ما را متوجة نقائصمان
ميکند،
و پاکي آنان، ما را به
آلودگيهاي مان آشنا ميسازد،
معنويت و روحانيت
آنان، ما را به ماديت و دنياگراييمان
واقف ميگرداند،
«طاعتِ» آنان، معصيت
ما را روشن مينمايد،
نورانيت آنان،
تيرهجاني و تاريکدلي ما را،
صفاي آنان، غلّ و غشّ
ما را،
خدا ترسي آنان،
هواپرستيِ ما را،
تعالي روح و رتبة
والايشان، تنزّل مقام و پستي منزل ما را.
حضور در مزار امامان
پاک ما را آگاه ميکند که:
اگر آنان در
«قلّه»اند، ما هنوز به «دامنه» هم
نرسيدهايم،
اگر آنان «مطهّر»اند،
ما هنوز در فکر طهارت هم نيستيم،
اگر آنان «معصوم»اند،
ما گرفتار معصيتيم،
اگر آنان «برگزيدة
خدا»يند، ما هنوز در دام ابليس و هواي
نفس، اسيريم،
اگر آنان در اوج
«معراج معنوي»اند، ما در «هبوط مادّي»
ماندهايم،
اگر آنان «بندة
خدا»يند، ما در بندِ «خود»يم.
«زيارت»، زمينهساز
اين تقابل و تقارن و مقايسه و محاسبه است
و تا اين سنجش انجام نگيرد، به کاستيهاي
اخلاقي و ضعفهاي معنوي خود واقف نخواهيم
شد. اين است که زيارت را قرار گرفتن در
برابر آينه ميدانيم، شناخت درد، نيمي از
درمان است. شناخت نقص هم گامي براي جبران
است. وقتي ائمه، «امام» و «الگو» و «اسوة»
مايند، با زيارت آگاهانه و از روي معرفت،
ميتوان دريافت که چه اندازه به آنان،
«اقتدا» و «تأسّي» کردهايم؟
اگر آنان «امام»اند،
آيا ما هم «امت» و پيرويم؟
حدّ و مرز
کمال
شناختِ محدودة عمل و
زمينة رشد، در پويايي حرکت معنوي و تکاملي
انسان مؤثر است. يعني اينکه بدانيم تا کجا
ميتوان رفت؟ به کجا ميتوان رسيد؟ چه
ميتوان شد؟ چگونه ميتوان بود؟ توجه به
نقطة اوج و مرز کمال، عامل ارتقا است.
قلهها را ديدن و قلهپيماها را شناختن،
شوقِ قلهپيمايي به انسان ميدهد. زيارت
هم چنين حسي را در قلمرو معنويات ايجاد
ميکند.
اين چشمانداز را در
حيات شخصيتهاي برجسته و انسانهاي نمونه
ميتوان يافت و به محدودة اين قلمرو وسيع،
با توجه به عظمت مقام ائمه ميتوان پي
برد.
امامان، که «انسانهاي
برتر»اند، شخصيتي دارند که حدّ و مرز
تعالي انسان را نشان ميدهند.
آنان، چون «انسان»اند،
الگوي انسانهايند، وگرنه قابل تأسّي
نبودند.
انسان کامل بودن آنان،
به ما نشان ميدهد که تا کجاها ميتوان
پرکشيد و طيران کرد و کمال يافت.
به قول سعدي:
طيران مرغ ديدي؟ تو زپاي بند
شهوت |
|
به
در آي تا ببيني طيران آدميت |
به زيارتِ اين اسوهها
رفتن، ما را به آن قلّهاي که بايد برسيم،
به آن حدّ و مرزي که بايد قدم بگذاريم و
به آن مرتبهاي که بايد نائل شويم،
«راهنمايي» ميکند.
گفتيم که اين، منحصر
به ائمه نيست، در مراتب مختلف، همة
انسانهاي والا، اين هدايت و امامت را
براي ما دارند.
به قولِ «آلکسيس
کارل»:
«...در زندگي
دانشمندان و قهرمانان و پاکان، يک ذخيرة
تمام نشدني از انرژي معنوي وجود دارد. اين
مردان، چون کوههايي در ميان دشت، سر بالا
کشيدهاند و به ما نشان ميدهند که تا کجا
ميتوانيم بالا برويم و چه قدر هدفي که
طبيعتاً شعور انساني به آن متمايل است،
عالي است. فقط چنين مرداني ميتوانند براي
زندگي دروني ما غذاي معنوي مورد نيازش را
تهيه کنند».[1]
بهراستي هم، اولياي
دين، که زيارتشان بر ما فرض و لازم است،
بيان کنندة اين حدّ و مرز سير صعودي
انسان؟ در مسير پاکي و طهارت و کمالاند.
و اين، خود، يکي از
شيوههاي امامت و خواص رهبري آنان است. در
تعبيراتي که در زيارتنامه ها بهکار رفته
است، به وضوح، اين نشان دادن حدّ و مرز را
ميتوان ديد. از امامان معصوم، با کلمات و
عناويني ياد شده که در اين باب، بسيار
راهگشاست.
تعبيراتي همچون:
«آيه»، «بيّنه»، «حجّت»، «گواه»، «شهيد»،
«صراط»، «راه»، «نشانه»، «راهنما»،
«منار»، «امام»، «در»، «چراغ»، «نور»،
«ستاره»، «ماه»، «خورشيد»، «دليل»،
«پرچم»، «علامت» و... که در متون زيارتي
ديده ميشود، مبيّن اين نکته است.[2]
نمونهها، هميشه معيار
و ميزاناند و محدوده و گستره و ميدان رشد
انسانها را نشان ميدهند و بههمين جهت،
در برنامههاي تربيتي اسلام، تأکيد
فراواني روي نشان دادن الگو شده است.
استاد حکيمي مينويسد:
«...از
حقيقتهايي که در انعقاد شخصيت انسان و
ساختن آن، سخت مؤثر است، توجه انسان است
به نمونههاي والاي فکر و اعتماد و اقدام
و عظمت و حماسه و جهاد. اگر اين نمونههاي
والا در ميان زندگان باشند، چه بهتر. ولي
انسان به گونهاي ويژه، به اشخاص تاريخي و
گذشتگان اعتقاد دارد و کمالات و عظمتهاي
آنان را ـ تا سرحدّ اساطير ـ تقديس ميکند
و بزرگ ميدارد. بنابراين، بشر بهطور
فطري، از توجه به آثار باقيمانده، ابزار
کار، محلّ سکونت و قبور بزرگان تاريخ و
تأمّل در احوالات آنان، چيزها ميآموزد و
به عظمتها ميرسد».[3]
خويشاوندي
معنوي و فرهنگي
احساس وابستگي به يک
مجموعة آبرومند، يا فاميل بودن با يک
خانوادة شريف، نقش کنترل از بديها را
دارد و انسان کارهايي را که در شأن اين
روابط و خويشاونديها نيست، ترک ميکند.
پيوند و خويشاوندي هم تنها سببي و نسبي
نيست . فرزندان روحيِ بزرگان دين هم خود
را مرتبط با آن اوليا ميدانند.
تباهي و فساد، در ميان
جواناني که ريشه و تبار صحيح و معلومي
ندارند، بيشتر است.
فرزندان نامشروع و بي
پدر و مادر، براي بزهکاري و جرم و جنايت،
زمينة مساعدتري دارند. انقطاع فرهنگي يک
نسل، از گذشتة درخشان خويش، زمينهساز
بردگي فکري و استعمار فرهنگي آنان از سوي
تاراجگران فکر و انديشه و استقلال
ملتهاست. از اينرو، پل زدن بين نسل حاضر
و پيشينة فرهنگي و ارزشي و مکتبي، سازنده
و هويتبخش است.
در مسائل اخلاقي و
تربيتي هم، پيوند با نيکان و رابطه با
صالحين و آشنايي با خانوادههاي ريشهدار
و صاحب کرامت و شرف، سازنده است. بههمان
شکل که گسيختگي از تبار پاکان و بريدگي از
ريشههاي فرهنگي و اخلاقي، زمينهساز فساد
و گناه و بيمبالاتي و عدم تعهّد است.
زيارت، عاملي در جهت
پيوند زدن با صالحان، يا تقويت رابطة
معنوي با وارستگان است. ايجاد رابطه (اگر
نيست) و تحکيم پيوند (اگر هست).
هرکس، در يک جامعه و
امت، ريشههاي عقيدتي، فرهنگي و معنوي
دارد. براي ما مسلمانان اين ريشهها، همان
«عترت» پيامبر است.
زيارت، عاملي براي
تحکيم اين پيوند است. احساسِ معيّت با
اهلبيت سازنده است، تقوا هم سبب ميشود
ما هم از خانوادة عظيم اهلبيت شويم (مَنِ
اتّقى فهو منّا اهلالبيت).
زائري که به ديدار يک
وليّ از اولياي خدا ميرود،
يا بر مزار امامي از
ائمه يا پيامبري از انبيا حاضر ميشود،
يا بوسه بر آستان پاک
پيشواي شهيدي مي زند، و «سلام» ميدهد،
يا به ادب و احترام،
در پيش روي مرقد معصومين و صالحين و
صديقين و شهدا ميايستد، به ياد گذشتة
فرهنگي و ميراث فکري و ريشههاي معنوي
خويش ميافتد و اهل صلاح و سداد ميشود.
همچنانکه انتساب به
يک پدر خوشنام و نياکانِ شريف، انسان را
از غلطيدن در دامان بدنامي و هتّاکي و
هرزگي، تا حدودي نگه ميدارد و عامل کنترل
حرکات و رفتار است، انتساب به دودمان
پيامبر و اهلبيت عصمت و شهيدان راه خدا
نيز چنين نقشي دارد.
مگر نه اينکه از
خانوادة شهدا، توقعي و انتظاري بيش از
ديگران است؟
مگر نه اينکه از ذرية
پيامبر، چشمداشتِ ديگري است؟
مگر نه اينکه به
خانوادة يک عالم مذهبي و پيشواي ديني، به
چشم ديگري مينگرند و توقع ديگري
دارند؟!..
خود اين پيوندها و
نسبتها و رابطهها، انسان را در بستري از
نيکي و عفاف و تعهّد قرار ميدهد.
خويشاونديها، همهاش،
نسبي و سببي نيست.
خويشاوندي فکري و
فرهنگي هم مهم است.
پيامبر و علي(ع) پدرانِ
اين امتاند. شيعه، فرزندان فکري
ائمهاند. هر مسلمان، خويشاوندي معنوي با
اهلبيت پيامبر و اولياي دين دارد.
حال، زائري که به
زيارت امامي از ائمه ميرود، اين «صلة
رحم» و تجديد ديدار با يک خويشاوند معنوي
و با نياکان مکتبي است.
زائر، مدعي است که به
خاندان پيامبر، عشق ميورزد، با آنان
رابطه و آشنايي دارد، از آنان است، با
آنان است، آنان را ميشناسد، با آنان
همريشه و همخانواده است، اهل يک مملکت و
آبادي و خاک و خونند.
نشانة اين پيوند هم،
همين «زيارت» است.
چرا جاي ديگر نرفت؟..
چرا کار ديگر نکرد؟.. چرا دل را برداشت و
به «عتبه بوسي» يک امام آمد؟ آيا اين
نشانة ريشه در يک «آب» داشتن نيست؟ اين
نشانة همخانه و همخوشه و همريشه و
همخون بودن نيست؟.. چرا.
گر
برکنم دل از تو و مهر از تو
بگسلم |
|
اين مِهر بر که افکنم؟ اين دل
کجا برم؟ |
نامم زکارخانة عشّاق، محو باد
|
|
گر
جز محبتِ تو بود ذکر ديگرم
|
اي
عاشقانِ کوي تو از ذرّه بيشتر
|
|
من
کي رسم به وصل تو، کز ذرّه
کمترم |
با اين حال، آنکه عشق
و محبت اولياي خدا را در سينه دارد،
آنکه از ديگران گسسته
و به ائمه پيوسته است،
آنکه «زيارت» را، شاهد
صدقي بر ارادت خويش به پاکان ميداند،
آنکه خود را مرتبط با
دودمان طهارت و عصمت ميشناسد،
آنکه خود را با
«معصومين» همخانواده ميبيند،
آيا سزاست که ناپاک
باشد و تبهکار؟
آيا پذيرفتني است که
نسبت به اهلبيتِ تقوا و پاکي، «ناخلف»
باشد؟
آيا شرمندگي ندارد که
در ارتباط با صالحان باشد و «ناصالح»
باشد؟
اين است که «زيارت»،
يادآوري پيوندهاي معنوي و خويشاوندي فکري
و فرهنگي يک «مؤمن»، با اولياي خدا و
پيشوايان ديني خود است و سازنده است، چرا
که «يادآور» است.
و بسياري از «تقوا»ها
در ساية «تذکر»ها پديد ميآيد.
در زيارتنامهها هم
جزء درخواستها، تداوم اين رابطه و تکرار
اين ديدار و تقويت اين پيوند در دنيا و
آخرت، ميباشد. بهعنوان نمونه، زائر
امامرض(ع) از خداوند در لحظة وداع آن حضرت
چنين ميطلبد:
«خدايا... اين را
آخرين بار، از زيارت من، از قبر فرزند
پيامبر و حجت خودت، قرار مده!
خدايا... ميان من و او
در بهشت، جمع کن،
مرا با او محشور ساز،
مرا در «حزب» او قرار بده،
مرا با شهيدان و
صالحان قرار بده، که اينان، رفقاي شايسته
و نيکويند...».[4]
علاقه به ديدار مجدد،
و قول و قرار با خدا و حجت خدا براي
«زيارتي ديگر» هم، در اصلاح نفس مؤثر است.
توجه به خدا
اساس تربيت روحي
مسلمان، «ذکر خدا» است، ذکر، بازدارندة از
بديهاست.
و ريشة تباهي اخلاق،
«غفلت» و «دوري» و «نسيان» است، نسيانِ
خدا و قيامت و رابطة بندگي ما با خدا.
اگر از «سازندگي»
زيارت سخن ميگوييم، بايد آن را در ارتباط
با «ياد خدا» بشناسيم که در مزار معصومين
و شهيدان پديد ميآيد.
اگر ائمة معصوم، مقرب
درگاه پروردگارند، بهخاطر آن است که
«عبوديت خدا» را در اوج متعالياش دارا
هستند.
اگر اسوه و الگوي
مايند، براي آن است که در «تقوا» و «طاعت»
خدا، سرآمد اهل روزگارند.
اگر سخن و عملشان،
براي ما سند و ملاک است، از آن روست که
«حجت»هاي خدايند.
اگر نزد خداوند، مقام
و مرتبهاي والا دارند، رازش در ارتباط
عميق و همواره و عاشقانة آنان با خداي
عالم است.
زائري که در مرقد
پاکشان، آستانة ادب ميبوسد و به تکريم و
احترام ميپردازد، بايد به ياد خدا افتد.
چرا که «ائمه»، واسطة خالق و خلقند،
راهِمنتهي به خدايند، آينة حق نمايند،
زيارتشان، يادآور خداوند است. چون بندة
صالح خدايند، مقرباند و چون مطيع
پروردگارند، براي ما اسوهاند.
وقتي توجه به خدا، نقش
تربيتي و سازنده و بازدارنده از گناه
دارد، اين توجه، در کنار مزار اولياي خدا
بيشتر و شديدتر است.
پس، زيارت، بايد
بازدارندة از گناه باشد. چرا که در
«زيارتگاه»، به اداي احترامِ امامي
ميايستيم که عظمت و قداستش را مديون
بندگي خداست. مگر ميشود کسي مدّعي عشق و
محبت دوستان خدا باشد، ولي راه و روشي و
عمل و زندگياي، بر خلاف رضا و
خواستِآنان داشته باشد؟
ويژگي زيارت، رنگ الهي
داشتن آن است.
چهبسا که به ديدار
کساني برويم، ولي به ياد خدا نيفتيم.
چه بسيار جاهاي ديدني
و اماکن باستاني و آثار هنري و موزهها و
بناها که ديدارش يادآور خداوند نيست، چون
جلوة الهي در آنها نيست.
اما زيارت معصومين و
مزار ائمه و قبور اولياي خدا و
امامزادگان، جدا از ياد خدا و منفصل از
معنويت و روحانيت نيست. به همين جهت است
که آرامش روحي و صفاي باطن ميآورد.
مزارها، جلوههاي
ربوبي دارند و «صبغة
الله» در آن ها مشهود است.
زيرا «آن» که به
ديدارش آمدهايم، با «او» پيوند داشته
است. در زيارتنامهها، از معصومين(ع) با
عنوانِ عبدالله، حبيبالله، صفيالله،
وليّالله، خليلالله، بابالله،
حجةالله و... ياد
ميکنيم.
زائر هم، از اين
رهگذر، غنچة فطرتش را ميشکوفاند و با ياد
خدا و توجه به معبود، دل را صفا ميبخشد.
احساس کشش به سوي مبدأ ميکند، پاک و زلال
ميشود و از گناه، دور ميگردد. و دوري از
گناه، يعني نزديکي به خدا. زائر اگر
بخواهد بهرة تربيتي ببرد، بايد حرمها را
جلوهگاه الهي ببيند و زيارتش را گامي
براي الهي شدن بشناسد.
تقرب به خدا
والاترين هدف خلقت،
الهي شدن انسان و قرب به خداوند است.
منظور، نزديک شدن
مکاني نيست، که خدا مکان ندارد، بلکه
يافتن صفات الهي و فاصله گرفتن از رذايل
است. و مقصود، نزديک شدن خدا به ما نيست،
چرا که خداوند، به ما نزديک است:
از
رگ گردن به ما باشد خدا
نزديکتر |
|
هرچه ما دوريم از او، او به
ما نزديکتر |
اين نصّ قرآن کريم است
که:
{وَنَحْنُ
أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ
الْوَرِيدِ}. [5]
دوست، نزديکتر از من به من
است |
|
وين عجبتر که من از وي دورم |
«سعدي»
بلکه هدف، نزديک شدن
ما به خداوند است از طريق کسب فضائل و از
راه آراسته شدن به مکارم اخلاق و تخلّق به
اخلاقالله، بهوسيلة بندگي و طاعت و
اخلاص و تقوا، با الگو قرار دادن پيشگامان
و رهيافتگان به محضر ربوبي و واصلان و
مقرّبان.
«زيارت»، چون پيوند و
تجديد عهد با بندگان خالص خداوند است،
زمينة کسب صفات شايسته و عامل رشد معنوي،
و در نتيجه تقرب به خدا ميگردد.
وقتي در زيارت، انسان
ناقص، در برابر انسان کامل قرار ميگيرد و
به آن مدل و الگو توجه ميکند، انگيزة
کماليابي، او را به قرب معنوي به خدا
ميکشد و زيارت، ماية تقرب ميگردد.
تقرب به اولياي خدا،
راهي است براي تقرب به خداوند، چرا که
اينان، وسيله و صراط و راهنما و مشعل
هدايتند.
آشنايي و انس با
اينان، زائر را با خداوند هم مأنوس و آشنا
ميسازد. در مسير کمال جويي، طلب و اراده،
نقش مؤثري دارد. بايد خواست تا رسيد، به
شرط آنکه موانعي در کار نباشد. تا انسان
نخواهد که تقرّب بجويد، نزديک هم نميشود.
بايد «تقرّب» جست، تا
به «قرب» رسيد.
بههمين جهت، تعبيرِ
«اَتَقرّب» در زيارت نامهها زياد است و
ديدار مرقد وليّ خدا، سبب نزديک شدن به
خدا به حساب آمده است.
از موارد فراوان، به
چند نمونه اشاره ميشود:
در زيارت علي(ع)
ميگوييم:
خدايا! بنده و
زائر تو، با زيارت قبر برادر پيامبرت، به
تو تقرّب ميجويد.
«اللهم عبدك و
زائرك، متقربٌ اليك بزيارة قبر اخي
رسولك».[6]
و در زيارت موسي بن
جعفر(ع) ميخوانيم:
«متقرباً
بزيارتك الى الله تعالى».[7]
و در زيارت ائمة
معصومين، خطاب به آنان ميگوييم:
«متقربٌ بکم
اليه».[8]
زيارت امام، وسيلة
نزديک شدن به خداوند است و آراسته شدن به
اوصاف و اخلاقيات معصومين، آراستگي به
اوصاف الهي است و در همين قرب به خدا،
کمال وجودي انسان نهفته است.
ابوسعيد ابوالخير، از
شيخ الرئيس بوعلي سينا، نابغة دوران،
دربارة تشرف به زيارت، پرسشي ميکند.
ايشان در پاسخ ميگويند: «در اين هنگام
(هنگام تشرف به زيارت) اذهان، صفاي
زيادتري پيدا کرده، خاطرهها با تمرکز
شديدتري جلوه نموده و باعث نزديکي به
خداوند ميگردد».[9]
زائر، حتي اين قرب را
«احساس» هم ميکند و درخواست دارد که
استمرار يابد و قطع نشود.جلوهاي از
فيضها را در خويش مييابد و احساس «تصعيد
وجودي» ميکند، خود را به خدا نزديکتر
مييابد، دلش شکستهتر ميشود، با فطرتِ
خداآشناي خود، صميميتر و درگوشيتر به
نجوا ميپردازد، و تصميم بر توبهها و
انابهها، از رهگذر همين توجهها و
تقربها پديد ميآيد.
تحوّل روحي
تأثير فضاهاي خاص
مکاني و زماني بر انسان روشن است،
تأثيرپذيري از شرايط ويژه و دگرگوني، از
حالات و خصوصيات روحي انسان است.
عواملي چند، انسان را
«متحوّل» ميکند.
خدايي که «محوّل
الحال» است، اين اعجاز را و اين تأثير
شگفت را و اين کيمياي دگرگونساز را، گاهي
در يک «تربت» مينهد، گاهي در يک «زيارت»
قرار ميدهد، گاهي به برکتِ يک «شهيد»،
فراهم ميسازد، گاهي در فيض يک «نگاه» و
فوز يک «نظر» ميبخشد، گاهي «حال» را در
يک «ديدار» ميبخشد و «حضور»، منشأ اين
تحول ميشود.
آري... «زيارت»، نقش
دگرگونساز و تحولآفرين ميتواند داشته
باشد ـ و دارد ـ در زيارت مولاي متقيان(ع)
ميخوانيم:
«السّلامُ على
ميزانِ الأعمال و مقلّبِ الأحوال».[10]
گرچه مقلب القلوب
بودن و دگرگونسازي دلها و حالها، کار
خداست، ولي خداوند، اين ولايت را به «وليّ
خود» هم ميبخشد، و علي(ع) هم ميتواند
احوال را دگرگون و فيض نظرش خاک را کيميا
و مس دل را طلا سازد، عوض شدن انسان، يکي
از آثار زيارت است. اگر در زيارت، اين
تحول روحي پديد نيايد، چه سود؟
مرحوم صاحب جواهر از
شهيد در کتاب «دروس» نقل ميکند که ايشان
فرموده است:
«از جمله آداب
زيارت، اين است که زائر پس از زيارت، بهتر
از قبل از آن باشد».[11]
اين تحول و انقلاب
روحي و حال زائر، پيش و پس از زيارت،
نشانة اثرپذيري از جذبههاي معنوي است که
در مزار يک امام و در کنار مرقد يک پيشواي
معصوم وجود دارد، در زيارت خانة خدا هم
شاهد اين تحولات روحي زائران و حجاج و
معتمرين هستيم.
اين «انقلاب» بايد
خواستة يک زائر باشد.
همين نکته، در
زيارتها هم مطرح است. به اين فقره توجه
کنيد:
«خدايا، مرا از
کساني قرار بده که از زيارت مرقد دوستان و
اوليايت، رستگار و پيروز بر ميگردند و
مستوجب بخشش گناهان و پوشاندن خطا
ميشوند».[12]
آنکه از زيارت بر
ميگردد، بايد همراه با تحول و تغيير و
توبه و انابت باشد، بايد فرقي کرده باشد،
وگرنه از زيارت بهره نگرفته است، گر گدا
کاهل بوَد، تقصير صاحبخانه چيست؟!
گنهکار، از محيط پاک
زيارتگاه اثر ميپذيرد و در فضاي ديگري
قرار ميگيرد.
اين تحول، چه بسا از
دور فراهم نگردد، بايد بيايد، رنج سفر
ببيند، پاي به راه نهد، با شوق و درد،
واديها را بپيمايد، تا در کنار مرقد،
«قرار» گيرد. آنگاه اين «حضور»، تأثير
تربيتي دارد.
توبه و
گناهزدايي
گاهي يک جرقة معنوي،
سراپاي وجود را به آتش ميکشد و مشتعل
ميسازد و گناهان را ميسوزاند.
بار معنوي زيارت هم تا
حدي است که گاهي يک انقلاب روحي، يک تحول
حال، يک «توجه» در مزار معصوم، منشأ اثر
در يک عمر است. لحظاتِ «شبقدر گونه»اي که
براي زائر، در کنار قبر اولياي پاک خدا
حاصل ميشود، گاهي برکاتي دارد که بيش از
سالها مراقبت و مواظبت، بازدهي دارد.
چه توبههاي عظيم، چه
تطهير قلبهاي جدي، چه تصميمهاي بزرگ، چه
اصلاح درونهاي سرنوشتساز، که از آثار
«زيارت» است.
در عتبات ائمه حضور
يافتن و به «حساب» خود رسيدن، به گذشتة
خويش و اعمال خود توجه کردن و تصميم به
«پاک بودن» و «خوب زيستن» گرفتن، از آثار
ديگر زيارت است.
گناه، زائدهاي است،
روييده بر تنة اخلاق انسان،
غفلت، آفتي است،
افتاده به جانِ «قلب»،
هواپرستي، باد مسمومي
است، وزيده بر گلستان «فطرت»،
دنيا زدگي، کِرمي است
ساقهخوار، چسبيده به شاخة «وجود»،
شهوات، آتشي است
هستيسوز، افتاده به خرمن «ايمان»،
«زيارت» چه ميکند؟..
وقتي يک زائر در مقابله با حرمهاي مطهر و
شخصيتهاي معصومين به فکر ميافتد که
خطاها و لغزشهاي يک عُمر را جبران کند،
شانههايش ميلرزد، اشک ميريزد و از خودش
بدش ميآيد و براي اصلاح گذشتهاش
تصميمهايي اساسي ميگيرد.
زيارت، مؤمن را در
آستانة ايمان مجسم و در عتبة اسوههاي
اخلاق، مينشاند،
فطرت را، زير
اشراقِملکوتِمرقد معصومين، آفتزدايي
ميکند،
زيارت، آبي ابراهيمي
است که بر آتش شهوت نمروديان ريخته و آن
را سرد و سلامت ميکند،
زيارت، انسان را به
خطاهايش «متوجه» و «معترف» ميکند و در
او، بارقة «اميد» و «مغفرت» ميآفريند.
زائر، بايد خود را در چنين جايگاه و مقامي
احساس کند.
در زيارت امامان مدفون
در قبرستان بقيع ميخوانيم:
«وَهذا مَقامُ
مَنْ اَسْرَفَ وَاَخْطَاَ وَاسْتَكانَ
وَاَقَرَّ بِما جَنى وَرَجا بِمَقامِهِ
الْخَلاصَ...».[13]
اينجا، محل ايستادن و
جايگاه کسي است که اسراف و خطا کرده است،
اينجا کسي در حضورتان ايستاده که شکسته و
خاکسار، به جرم خويش اقرار ميکند، و به
خاطر حضورش در اين مقام، اميد «خلاص»
دارد. تا انسان خود را اسراف کار و بزهکار
نداند، خاکسار نميشود، و تا خاکي نشود به
گناه اعتراف نميکند و تا اقرار به اشتباه
نکند، اميد نجات در او نيست.
مزار ائمه، بهترين جا
براي «محاسبة نفس» و رسيدگي به پروندة
اعمال خويش است.
من که هستم؟ چه
کردهام؟ کجا آمدهام؟ به زيارتِ که
شرفياب شدهام؟ چرا آمدهام؟ چه ميخواهم؟
چه آوردهام؟ با چه رويي حاجت بطلبم؟ با
کدام عمل صالح، خود را «اينجايي» معرّفي
کنم؟ گذشتهام چه بوده است؟ اکنون چه
کارهام؟ آيا گناهانم اجازه ميدهد که
چهره بر آستان اين مرقد بسايم؟ آيا قطرات
اشکم، شايستة آن است که بر ضريح و رواق و
خاک مرقد حجت خدا بچکد؟ تا پاک نشوم که
نميتوانم چشم به پاکان بيفکنم! تا لايق
نباشم که نميتوانم مدعي دوستي و محبت و
ولايت کنم! پس بايد توبه کنم، عوض شوم، به
برکت حضور در اين محضر، از آلودگيها دست
بشويم.
اينجاست که زيارت،
عامل توبه و زمينهساز گناهزدايي ميشود.
زائر، بايد اهل
استغفار و معذرتخواهي و اعتراف به گناه و
اميد به بخشش باشد.
در زيارت حضرترسول(ص)
ميخوانيم:
«وَاِنّي
اَتَيْتُكَ مُسْتَغْفِرًا تائِباً مِنْ
ذُنُوبي، وَاِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلَى
اللهِ رَبّي وَرَبِّكَ لِيَغْفِرَ لي
ذُنُوبي».[14]
استغفار و توبه از
گناهان و توجه به خدا و اميد مغفرت، در
زائر رسولالله لازم است.
بدينگونه، زيارت،
عامل تزکية نفس و خودسازي و تربيت است.
همچنانکه درياها و
گياهان و عالم طبيعت، سموم و
گازکربنيکهاي هوا را ميگيرند و به تطهير
و پالايش جوّ و محيط و هوا ميپردازند، در
عالم معنويات هم، انسانهاي نمونه و
روحهاي متعالي و مظاهر کمال، چنين خاصيتي
دارند و جانها را پاکسازي ميکنند و
اخلاقها را اصلاح و دلها را از رذائل
شستشو ميدهند.[15]
اين وساطت در فيض است
که از خداوند، اما از کانال اوليايش به ما
ميرسد.
وقتي که زيارت ائمه و
پيوند با آنان در تطهير جانها و اصلاح
اخلاق و تربيت نفوس مؤثر است. اين خود،
نوعي هدايت و امامت و رهبري ائمه را
ميرساند. اين هم نوعي شفاعت است که در
همين دنيا اثرش روشن ميشود و به تعبير
شهيد مطهري: «شفاعتِ رهبري» و «شفاعتِ
عمل» است.[16]
براي وجودهاي گريزان
از مرکزيت توحيد و فطرت و پاکي، نيروهاي
جاذبة معنوي لازم است تا اين تعادل و حرکت
در «خطّ سير» و شناوري در «فلک فوز و
فلاح» را هماهنگ و برقرار سازد. با کارِ
گريز از مرکز و جاذبه، تعديل فراهم
ميشود. مزارهاي معصومين، کانونهاي
جذبهدار، براي کشش فطرتها و دلهاي
مستعدّ، به خير و صلاح است.
زيارت، عامل «توجه به
خدا»، «تقرب به خدا»، «تحول روحي» و «توبه
و گناهزدايي» است. اينهاست آثار تربيتي و
نقش سازندة زيارت اولياي خدا. ولي بهشرط
آنکه زائر، عارف باشد، عارف به حقّ ائمه و
مقام و شخصيتشان، عارف به وظيفة خود در
مقابل امامان.
پا به پاي
عالمانِ فرزانه
دل را برداشتن و به
«حضور» يک پيشواي معصوم بردن.
شوق را، در يک ديدار
عاشقانه، در «خشوعِ قلب» و «خضوعِ تن»،
تسليم امام کردن، «محبت» را، در زلاليِ
دُردانههاي اشک، به زيارت «صاحب ضريح»
بردن.
به ديدارِ مزار، با
پاي دل ره سپردن و با بال عشق، پرواز کردن
و بر موج عرفان نشستن و به اوج پيوند
رسيدن.
در «زيارت»، هنگام
حضور در برابر مرقد امامان، «حال» را، بر
«قال» مقدم دانستن و «برون» را آينة
«درون» ساختن.
و... بالأخره «عارفاً
بحقّه» زيارت کردن، کاري است دشوار، که
تنها از عارفانِ دلآگاه و از شيفتگان
معرفتآموز ساخته است.
روح زيارت، همان
ارتباط معنوي داشتن و رابطة قلبي پيدا
کردن با امام است.
پيدا کردنِ «حال» در
زيارت، درگرو معرفت و علاقه است.
يافتن خضوع و خشوع در
مزار امامان، در ساية توجه و التفات به
موقف و جايگاه و مقام است.
عارفان به عظمت امام،
آگاهانهتر زيارت ميکنند.
عاشقانِ جلوة امام،
شيفتهتر ديدار مينمايند.
وليّ شناسان بزرگ، در
زيارتشان به گونهاي ديگر سخن ميگويند.
با «حضور»شان تکلّم
ميکنند، با «نگاه»شان حرف ميزنند، با
اشکشان در حرم سخن ميگويند و هدية دل و
دين نثار ميکنند، با التهاب و شوقشان عشق
را زمزمه ميکنند.
آن «حال» که دارند،
ديدني است نه گفتني، يافتني است نه
بافتني، چشيدني است نه شنيدني.
لذت آن ديدار، نه به
بيان ميآيد و نه در وصف ميگنجد و نه
قابل انتقال به ديگري است، آنجا دل است که
رابطه مييابد، دلدادگي است که ترجمان عشق
است.
آنکه «معرفت» قلبش را
آباد کرده باشد و از «محبّت»، سرمست باشد
و شيفتة ديدار، وقتي به وصال ميرسد، شوق
زيارت، تمام هوش و حواسّ و توجه او را به
آن محبوب منعطف ميکند. به قول سعدي:
«به خاطر داشتم
که چون به درخت گل رسم، دامني پر کنم،
هدية اصحاب را. چون برسيدم، بوي گل چنان
مست کرد که دامنم از دست برفت...»
[17].
اگر اين محبت دوجانبه
باشد، ارتباط بين «زائر» و «مَزور» قويتر
و عيانتر و بيپردهتر خواهد شد و زائر،
چهرة محبوب را بيواسطه خواهد ديد و به
فيض ديدار و فوزِ لقاء نائل خواهد شد.
چنين نمونههايي از
عالمان بزرگ شيعه و از اولياءالله، فراوان
مشاهده و نقل شده است. حضور و تشرف مقدس
اردبيلي در حرم مولا علي(ع) براي حلّ مشکلات
علمي، معروف است. به نقلِ محدّثِ قمي:
«...مقدّس
اردبيلي از ساکنين حرم اميرالمؤمنين،
نجفاشرف بوده و هرگاه مسألهاي براي او
مشتبه ميشده، در شبها خود را به ضريح
مقدس ميرسانيده و جواب ميشنيده و گاهي
بوده که آن حضرت، او را به حضرت
صاحبالأمر ـروحيفداهـ حواله
ميفرموده، هرگاه آن امام بزرگوار در مسجد
کوفه تشريف داشته...».[18]
وقتي چنين رابطهاي
حکمفرما باشد، بيقراري در وقت زيارت و
التهاب دروني هنگام حضور يافتن در کنار
مرقد مطهر امامعلي(ع) امري عادي ميشود و
اگر چنين نشود جاي تعجّب است.
بياختيار شدن هنگام
تشرّف به حرم و دل را به دلدار سپردن و
انقلاب روحي پيدا کردن و مجذوب مقام و
معنويت امام شدن، از ويژگيهاي زائري است
که به نهايت معرفت و اوج شناخت و حدّ
اعلاي عشق و شيفتگي رسيده باشد.
در حالات علماي بزرگي
همچون شيخآقا بزرگ تهراني، علاّمة اميني،
مرحوم آشتياني و ديگران، اينگونه حالات
روحي نقل شده است. حتي گاهي اين جذبه و
شوق و انقلاب روحي تا حدّي است که زائر
نميتواند وارد حرم شود و برق تجليات الهي
که از طريق اهلبيت و امام معصوم و
واسطههاي فيض الهي ميرسد، زائر عارف را
ميگيرد و بياختيار ميکند. چنين احساس
ميکند که زيارت، در حال حيات اوست. در
ديدار، حالتي پيدا ميشود که گويا ميبيند
و مشاهدة حضوري دست ميدهد، اين حالت را
از نوع و کيفيت زيارت و خصوصيات تشرف
عالمان فرزانه ميتوان دريافت. کاملاً
هدفشان که فقط زيارت امام است و مقصدشان
تشرف است، نمودار است. اينگونه عارفان و
عالمان در مسير زيارت و در طول راه و
هنگام رفتن به زيارت حرم، مشغول چيزهاي
ديگر نميشوند، دل به جاذبة ديگر
نميسپرند و با توجه کامل، رو به سوي مرقد
و حرم ميروند و با وليّ خدا و مولاي خود،
به راز دلگويي و نجوا ميپردازند.
وضع مطلوب همين است،
اما آنچه دردآور است، «زيارت»هاي بيروح
بعضي از زائران است.
آنکه به حضور ميرسد
ولي خود را در حضور نمييابد،
آنکه به «حرم» ميرود،
اما خود را «مَحرم» نمييابد،
آنکه به «حريم معنويت»
قدم ميگذارد، اما «حرمت معني» را لمس
نميکند،
آنکه از «مزار»، پا
بيرون ميگذارد ولي «حال»ش، «تحول»
نمييابد،
آنکه ديدارش با امام
معصوم و زيارت حرم پيشوايان دين، همچون
ديدار از يک موزه و آثار باستاني است،
آري... چنين کسان،
چگونه ميتوانند خود را «زائر» بنامند و
بدانند؟!
آنکه بدون «شناخت»،
امامي را زيارت ميکند. از اين ديدار،
«حَظِّ معنوي» هم نميبرد.
زائري که «شوق ديدار»،
در دل ندارد، چگونه لحظاتِ حضورش در کنار
مرقد يک معصوم را، سرشار از صفا و معنويت
و اُنس بيابد؟
آنکه در حرم، به
خواندنِ زيارتنامه ميپردازد، بدون آنکه
بداند خطاب به حجتِ خدا چه ميگويد، چه
تأثيري از زيارت خواهد يافت؟
آنکه زبانش به فقراتِ
زيارتنامه و دعا ميگردد، اما چشمش،
نظارهگر زائرانِ گوناگون است و قيافهها
را ديد ميزند و مردم را «تماشا»! ميکند
و دلش جاي ديگري است، چگونه ميتواند مدعي
باشد که به «زيارت امام» رفته، و امام را
زيارت کرده است؟
حضور تن و غيبتِ جان،
مگر مفيد است؟
بدن، رو به ضريح و
قلب، پشت به امام، مگر «زيارت» محسوب
ميشود؟
به ديدار چه کسي
آمدهاي؟.. و چه ميگويي؟.. و چه
ميخواهي؟.. و چه حالي داري؟
اينجاست که بايد ديد،
الگوها و اسوهها چگونه زيارت ميکردهاند
و زيارت را چگونه تلقّي ميکردهاند و
زيارتشان، تجديد عهد با امام و حضور در
محضر او بوده است.
هدف آن نيست که تاريخ
بنگاريم.
اما... اشاره به چند
نمونه از زيارت عالمان دين، سازنده و
مفيد است.
1. علامة
اميني
دلباختگي مرحوم علامة
اميني (صاحب الغدير) به مقام اهلبيت و
حضرات معصومين، زبانزد خاص و عام بود، شور
و شيدايي او نسبت به ائمه(ع) بهويژه نسبت
به حضرت امير(ع)، در زندگيش، در آثار و
تأليفاتش، در قلم و قدمش، در خطبه و
منبرش، در اشک و زيارتش، مشهود بود.
عطري از عترت، بر وجود
او هاله افکنده بود.
به يکي دو نقل، در
مورد کيفيت زيارت کردن او اکتفا ميکنيم.
چنان با انقلاب حال، در حرم زيارت
ميخواند که ديگران را نيز منقلب ميکرد و
به همخواني زيارت وا ميداشت.
به نوشتة يکي از
انديشمندان معاصر:
«...اولين باري
که چشمم به چهرة مردانة اين نابغة عصر
افتاد، در حرم مطهر حضرتِ ابا عبدالله
الحسين(ع) بود. معظّمله را در حالي يافتم
که مانند کوهي از وقار و اخلاص ايستاده،
مشغول زيارت بود و قطرات اشک، پيوسته،
مانند دانههاي مرواريد، روي محاسن مبارکش
ميغلتيد. قيافه و هيمنه و ابهّت و قدّ و
قامت رشيد و بسيار موزون. به سخن ديگر:
مجموع شخصيتِ صوري جالب توجه معظّمله، هر
جويندهاي را وادار ميکرد تا بپرسد: اين
شخصيت جالب و ممتاز، با آن قيافة مردانه،
چگونه است که قلبي چنين حسّاس و لطيف و پر
از عاطفه دارد؟!..
همين که به
شناسايي وي مفتخر شدم، دانستم اين تمثال
فضل و فضيلت و ايمان و عشق و محبت و
اخلاص، مؤلف کتابِ «شهداء الفضيله» و
مجاهد ممتاز بينظيري است که مشغول تأليف
اثر معجزآساي «الغدير» است...».[19]
از زيارتهاي مرحوم
اميني در حرم حضرتعلي(ع) در نجف، نمونههاي
زيادي نقل ميشود که فعلاً بماند.
شاهد ديگري، باز از
زيارت ايشان در مورد کربلاي حسين(ع):
«...و فراوان به قصد
زيارت سالار جوانان بهشت، حسين شهيد
کربلا، براي کسب پاداش بيشتر، پياده راه
را طي ميکرد و به همراه جمعي از مؤمنين و
دوستان ويژه و خالص خود، مسير 78 کيلومتر
راهِ کربلا را در طول سه روز يا بيشتر،
پياده طي ميکرد. و در طول راه، به هر
آبادي و روستايي که ميرسيد، از امر به
معروف و نهي از منکر و ارشاد و تبليغات
ديني نسبت به مردم آنجاها فروگذار
نميکرد. تا اينکه به «کربلا» ميرسيد. پس
از رسيدن به کربلا، هيچ فکري نداشت، جز
تشرّف به حرم امام شهيد، در حالي وارد حرم
ميشد که اشک چشمانش بر گونهها جاري بود
و در زيارتها، حالات مخصوصي داشت که در
جز او، نظيرش کمتر مشاهده ميشد...».[20]
و... چرا چنين نباشد؟
مگر خداوند، محبت حسين(ع) را در دل صاحبان
ايمان قرار نداده، به گونهاي که شعلة اين
عشق سوزان، خاموشي و سردي ندارد؟!..
«اَلا وَاِنَّ
لِقَتْلِ الْحُسَين مَحَبَّةً في قُلُوبِ
الْمُؤْمِنينَ لا تَبردُ ابداً»
و چه ايماني سزاوارتر
از ايمانِ «اميني»؟
«...مرحوم اميني،
فراوان در اوقات مختلف به زيارت حرم
اميرالمؤمنين مشرف ميشد. پس از خواندنِ
اذن دخول و تشرف به حرم، خضوع و خشوع و
اندوه و تحول روحي بر او مسلط ميشد. در
پيش روي مرقد امام مينشست و با جملات و
فرازهاي زيارتهاي معهود، مولايش را مورد
خطاب قرار ميداد، در حالي که سيل اشک بر
محاسن مبارکش جاري بود و اين اشک، تا
پايان زيارت (که گاهي بيش از يک ساعت به
طول ميانجاميد) قطع نميشد...».[21]
2. امام خميني
حضرت امام، در ايام
اقامتش در نجف اشرف، هر شب بهطور مداوم،
به زيارتِ مرقد قطب ولايت، اميرمؤمنان(ع)
ميرفت و ديداري و تجديد عهدي و تحکيم
ميثاقي و اعلامِ حضوري!..
در زيارت کردن رهبر
انقلاب، هم مسألة مداومت و استمرار ايشان
در زيارت، حائز اهميت است و هم خضوع و
حالتِمعنوي ايشان هنگام زيارت و در کنار
مرقد معصومين يا زيارت از راه دور.
به نقل يکي از مدرسين
حوزه و شاگرد آن عزيز:
«امام، در وقتي
که در قم (پيش از تبعيد) اصول ميفرمودند،
هر روز بعد از درس، غروب، تا موقعِ نماز،
يک تشرف مختصر به زيارتِ حضرت معصومه(س)
داشتند، به طور مداوم...».[22]
نقلي ديگر:
«...در اغلب ايام
زيارتي، در کنار قبر امامحسين(ع) بودند. در
دهة عاشورا، هر روز، زيارتِ عاشوراي
معروفه را با صدمرتبه سلام و صدمرتبه لعن،
ميخواندند، بيش از پنجاه سال است که شايد
کمتر اتفاق افتاده باشد که فجر، طالع شود
و چشم امام، در خواب بوده باشد...».[23]
امام امت که در همة
اوصاف و برخوردها و عملکردها و
موضعگيريها و اخلاقيات و... الگو و
نمونه هستند و نظمي دقيق بر کارشان، هميشه
حاکم بوده و هست، در مسألة زيارت حضرت
امير(ع) هم در نجف، اين خصوصيت را
داشتهاند. به اين نقل توجه کنيد:
«...در تشرف
امامخميني به حرم مطهر اميرالمؤمنين(ع) با
آن آداب خاص زيارت آن حضرت، باز شايان
توجه است. با کمال ادب و متانت اذن دخول
ميخواندند، سپس از طرف پايين پا وارد حرم
ميشدند و مقيّد بودند که از بالاي سر
مطهر حضرت امير(ع) عبور نکنند (چنانکه در
روايت وارد شده) و هنگامي که مقابل ضريح
مطهر ميرسيدند، زيارت «امينالله» يا
زيارت ديگري را با نهايت اخلاص
ميخواندند. بعد دوباره به طرف پايين پا،
بر ميگشتند و در گوشهاي از حرم، نماز
زيارت و دعا نشسته ميخواندند و باز دو
رکعت نماز و سپس بلند ميشدند و با رعايت
آداب و اخلاص تمام، از حرم مطهر خارج
ميشدند».[24]
«...ايشان در نجف
اشرف، از روزي که وارد نجف شدند تا روزي
که از نجف مهاجرت کردند، هرشب سه ساعت که
از شب ميرفت، زمستان يا تابستان، هواي
سرد، گرم، ايشان در حرم حضرتعلي(ع) بودند.
حرمشان ترک نميشد. درست سر ساعتِ 3 به
وقت محلي ـ که در تابستان ساعتِ سه، 10 شب
ميشد به وقت اينجا و در زمستان هشتِ شب ـ
و ايشان سر ساعت سه در حرم حضرتعلي(ع)
بودند. اين برنامهشان هرگز ترک نميشد.
حتي يک وقت به دنبال کودتايي که در عراق
رخ داد، حکومتِ نظامي شده بود، برادر
شهيد، مرحوم حاجآقا مصطفي ميگفتند که
ديديم آقا توي اطاق نيست. گفتيم نکند آقا
رفته باشد حرم، کجا رفته باشد؟ اينطرف
بگرد، آنطرف بگرد، تا اينکه ديديم رفته
بالاي پشتبام ايستاده که گنبد پيدا باشد
و دارد زيارتنامه ميخواند...».[25]
آري... گويا پيماني
است که امام امت، هر شب، در طول 14 سال
اقامت در نجف، با مولاي خودش تجديد
ميکند. هر شب... هرشب اعلام حضور است،
اعلام محبت و ولايت است، بيعت با علي(ع)
است. آري، چنين کنند بزرگان.
3. علامة
طباطبايي
مرحوم علامة طباطبايي،
فيلسوف عاليقدر و مفسر بزرگ (صاحبِ
«الميزان») که علاقة شديد و محبت خاصّي به
عترت پيامبر و معصومين(ع) داشت، از اين جام
محبّت، بينصيب نبود و از خصائص او داشتن
روح تعبد و ولاي اهلبيت، همراه با فلسفه
و عرفان بود. از زيارت کردن ايشان هم
قبلاً ياد شد.
اينک اين نمونه را هم
اضافه ميکنيم:
«...در تابستانها، از
قديمالأيام، رسمشان اين بود که به زيارت
حضرتثامنالأئمّه(ع) مشرف ميشدند و دوران
تابستان را آنجا ميماندند و ارض اقدس را
بر ساير جاها مقدم ميداشتند، مگر در
صورتِمحذور.
در ارض اقدس، هرشب به
حرم مطهر مشرف ميشدند و حالت التماس و
تضرّع داشتند. هرچه از ايشان تقاضا ميشد
که در خارج از مشهد، چون «طرقبه» و «جا
غَرق»، سکونت خود را به علت مناسب بودن آب
و هوا قرار دهند؛ و گهگاهي براي زيارت
مشرف گردند، ابداً قبول نميکردند و
ميفرمودند: «ما از پناه امام هشتم، جاي
ديگر نميرويم».[26]
در
پاي کوي تو سرِ ما ميتوان
بريد |
|
نتوان بريدن از سر کوي تو،
پاي ما |
راستي!.. به هدف و با
انگيزة زيارت، به مشهد و مدينه و مکه و
دمشق رفتن کجا، و براي تفريح و تجارت و
گشتن و گذراندن تعطيلاتِ نوروز و تابستان
و... در حاشيه، به زيارت هم! رفتن کجا؟..
ببين تفاوتِ ره از
کجاست تا به کجا؟..
4. ميرزاي
شيرازي
در شيوة بزرگان عارف و
صاحبدل، «زيارت»، گفتگو با حجّت خداوند،
در کنار مرقد اوست، آنچه مهم است، پيوند
قلبي و ارتباط دروني است. نه فقط عبادتها
را خواندن و گذشتن، بلکه با عنايت و توجه
به مضمون، درونماية زيارتنامهها را هم با
زبانِحال و هم با زبان قال، بيان کردن و
آشکار نمودن. حتي اگرچه کتابي با خود
نبريم.
عالمان برجسته، هم در
اثر مداومت بر زيارت، هم با انگيزة همدلي
با مفاهيم متون زيارتي، از همراه داشتن
زيارتنامه بينيازند. ميدانند که چه بايد
بگويند و چگونه بستايند و چه بخواهند.
در حالات معنوي مرحوم
ميرزاي شيرازي، صاحب فتواي مشهور در
«تحريم تنباکو» نوشتهاند:
«...زيارتهايي
را که در حرم امامان ميخواند، در حرمها
کتاب دعا با خود نميبرد، با اينکه مدتي
دراز، دعا و زيارت ميخواند».[27]
بالأخره... ميرزاي
شيرازي، حرفهايي براي گفتن داشت، هرچند
توقفش در حرم به طول ميانجاميد، بايد از
بزرگان دين آموخت.
ادبِ حضور را، شيوة
زيارت را، آداب تشرّف به حرم را، بها قائل
شدن به ديدار معصوم را، ارج نهادن به ساية
مرقد امامان را.
ارزش هرکس، به قدر فهم
و شعور و ادب و ميزانِ «معرفتِ» اوست.
پىنوشتها:
[1]. راه و رسم زندگي، آلکسيس
کارل، ترجمه پرويز دبيري، چاپ پنجم، ص
101.
[2]. به زيارتنامهها و کتب
مراجعه و در تعبيرات، دقت کنيد. از
جمله: زيارت جامعه و دعاي ندبه و... .
[3]. حماسة غدير، محمدرضا حکيمي
(چاپ اول)، ص 302.
[4]. مفاتيح الجنان، زيارت وداع
امام رض(ع): (اللهم لا تجعله آخر
العهد...).
[6].
محجة البيضاء، ج 4، ص
87.
[7]. مفاتيح الجنان، زيارت موسي
بن جعفر(ع).
[8]. همان، زيارت جامعة کبيره.
[9]. اولين دانشگاه و آخرين
پيامبر، شهيد پاکنژاد، ج 2، ص 37.
[10]. مفاتيح الجنان، زيارت
اميرالمؤمنين(ع) (پايين پا).
[11]. جواهر الکلام، جلد 20، ص
102.
[12].
وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَنْقَلِبُ مِنْ
زِيارَةِ مَشاهِدِ اَحِبّائِكَ
مُفْلِحاً مُنْجِحاً، قَدِ
اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ
وَسَتْرَ الْعُيُوبِ وَكَشْفَ
الْكُرُوبِ (مفاتيح الجنان، زيارت
حضرت ابوالفضل، پايين پا).
[13]. مفاتيح الجنان، زيارت ائمة
بقيع.
[14]. مفاتيح الجنان، زيارت حضرت
رسول(ص).
[15]. با استفاده از بيان شهيد
مطهري در عدل الهي، با عنوانِ «اصل
تطهير» (ص 274، چاپ صدرا).
[16]. به بحث استاد مطهري در کتاب
عدل الهي (ص 268) تحت عنوانِ «شفاعت
رهبري» مراجعه کنيد.
[17]. گلستان سعدي، ديباچه.
[18]. الفوايد الرضويّه، شيخ عباس
قمي، ص 25.
[19]. مقالة سيد غلامرضا سعيدي
دربارة علامة اميني، «حماسة غدير»،
محمد رضا حکيمي، چاپ اول، ص 448.
[20]. الغدير، چاپ چهارم، جلد 1،
مقدمه (به قلم شيخ رضا اميني)، صفحة
79.
[21]. الغدير، ج1، مقدمه، ص 78.
[22]. نقل از استاد شب زندهدار،
استاد اخلاق در حوزة علمية قم.
[23]. سرگذشتهاي ويژه از زندگي
امامخميني، ج 1، ص 98.
[24]. سرگذشتهاي ويژه از زندگي
امام خميني، ج1، ص122.
[26]. مهر تابان، سيد محمد حسين
حسيني طهراني، ص 56.
[27]. بيدارگران اقاليم قبله،
محمدرضا حکيمي، ص 220.