بـخـش اول كـه آغـاز ايـن سـوره را تـشـكيل مى دهد منطق مشركان را شديدادرهم مى
كوبد, و بـهـانـه جـويـيـهاى آنها را مطرح كرده و پاسخ مى گويد, و آنها را از عذاب
خدا و حساب قيامت و مـجـازاتـهـاى دردناك دوزخ بيم مى دهد, و به دنبال آن قسمتهايى
از سرگذشت اقوام پيشين را بازگو مى كند.
در بـخـش دوم بـراى تـكميل اين بحث قسمتى از دلائل توحيد ونشانه هاى عظمت خدا در
جهان آفرينش را بيان مى كند.
بـخـش سـوم فـشرده بسيار جامع و جالبى از صفات مؤمنان راستين ((عبادالرحمن )) و
بندگان خـالـص خـداسـت كـه در مقايسه با كفار متعصب و بهانه گير وآلوده اى كه در
بخش اول مطرح بودند, موضع هر دو گروه كاملا مشخص مى شود.
ايـن صـفات مجموعه اى است از اعتقادات , عمل صالح , مبارزه با شهوات ,داشتن آگاهى
كافى , و تعهد و احساس مسؤوليت اجتماعى .
و نام اين سوره از آيه اول آن گرفته شده كه از قرآن تعبير به ((فرقان ))(جداكننده
حق از باطل ) مى كند.
فضيلت تلاوت سوره :.
در حـديـثـى از پيامبر(ص ) چنين آمده است : ((كسى كه سوره فرقان را بخواند(و به
محتواى آن بـيـنـديشد و در اعتقاد و عمل از آن الهام گيرد) روز قيامت مبعوث مى شود
در حالى كه در صف مـؤمنان به رستاخيز است , كسانى كه يقين داشتند كه قيامت فرا مى
رسد و خداوند مردگان را به زندگى جديد باز مى گرداند)).
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه )ـ برترين معيار شناخت :.
ايـن سـوره بـا جـمله ((تبارك )) آغاز مى شود كه از ماده ((بركت )) است و مى دانيم
بركت داشتن چيزى عبارت از آن است كه داراى دوام و خير و نفع كامل باشد.
مـى فـرمـايـد: ((زوال نـاپـذير و پربركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل
كرد,تا بيم دهنده جهانيان باشد)) (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين
نذيرا).
جالب اين كه مبارك بودن ذات پروردگار به وسيله نزول فرقان , يعنى قرآنى كه جداكننده
حق از بـاطـل است معرفى شده , و اين نشان مى دهد كه برترين خير وبركت آن است كه
انسان وسيله اى براى شناخت ـشناخت حق از باطل ـ در دست داشته باشد!.
الـبـتـه مـقـام عـبوديت و بندگى خالص است كه شايستگى نزول فرقان و پذيراشدن
معيارهاى شناخت حق از باطل را به وجود مى آورد.
(آيـه )ـايـن آيـه , خـداوند را كه نازل كننده فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند
كه يكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است .
نـخـسـت مـى گـويد: ((او خدايى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به اوست
)) (الذى له ملك السموات والا رض ).
آرى ! او حـاكم بر كل عالم هستى و تمام آسمانها و زمين است , و چيزى ازقلمرو حكومت
او بيرون نمى باشد.
سپس به نفى عقايد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته , مى گويد: ((و(خدايى كه ) فرزندى
براى خود انتخاب نكرد)) (ولم يتخذ ولدا).
و بـه ايـن تـرتـيب اعتقاد نصارى را به اين كه حضرت ((مسيح ))(ع ) فرزند خدااست و
يا يهود كه ((عزير)) را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان عرب را نفى مى
نمايد.
سـپـس مـى افزايد: ((او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد))(ولم يكن له
شريك فى الملك ).
و اگـر مشركان عرب , اعتقاد به وجود شريك يا شريكهايى داشتند, و آنها رادر عبادت
شريك خدا مى پنداشتند قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند.
و در آخـريـن جـمله مى گويد: ((او تمام موجودات را آفريده (نه تنها آفريده )بلكه
تقدير و تدبير و اندازه گيرى آنها را دقيقا معين كرده است )) (وخلق كل شى فقدره
تقديرا).
نـه همچون اعتقاد ((ثنويين )) كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق ((يزدان )) مى
دانستند و بـخشى را مخلوق ((اهريمن ))! و به اين ترتيب آفرينش وخلقت را در ميان
يزدان و اهريمن تقسيم مى كردند.
(آيـه )ـدر ايـن آيـه بحثى را كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك وبت پرستى
بود را ادامه داده , و مشركان را در واقع به محاكمه مى كشد و براى برانگيختن وجدان
آنها, با منطقى روشن و سـاده و در عين حال قاطع و كوبنده سخن مى گويد, مى فرمايد:
((آنها خدايانى غير از پروردگار عـالـم (كـه اوصافش قبلا گذشت )انتخاب كردند
(خدايانى ) كه مطقا خالق چيزى نيستند, بلكه خودشان مخلوقند))(واتخذوا من دونه آلهة
لا يخلقون شيئا وهم يخلقون ).
وانگهى انگيزه آنها براى پرستش بتها چه مى تواند باشد؟ بتهايى كه ((حتى مالك سود و
زيان خود و مـالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند)) تا چه رسدبه ديگران (ولا
يملكون لا نفسهم ضرا ولا نفعا ولا يملكون موتا ولا حيوة ولا نشورا).
اصـولـى كـه بـراى انسان اهميت دارد همين پنج امر است : مساله سود و زيان ومرگ و
زندگى و رستاخيز و به راستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ماباشد شايسته
پرستش است .
ايـن بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نمى كنند كه درقيامت
نيز كارى از آنها ساخته نيست .
(آيـه )ـايـن آيـه بـه تـحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها, در
برابردعوت پيامبر(ص ) پرداخته چنين مى گويد: ((و كافران گفتند: اين فقط دروغى است
كه او ساخته , و گروهى ديگر او را بر اين كار يارى داده اند))! (وقال الذين كفروا
ان هذا الا افك افتريه واعانه عليه قوم آخرون ).
ولى قرآن در جواب آنها فقط يك جمله مى گويد و آن اين كه : ((آنها با اين سخن خود
مرتكب ظلم و دروغ و باطل شدند)) (فقد جاؤا ظلما وزورا).
((ظلم )) از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام (ص ) رامتهم
به دروغ و افـتـرا بر خدا با همدستى جمعى از اهل كتاب كردند, و به مردم وخود نيز
ستم نمودند, و دروغ و بـاطـل از ايـن نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود,زيرا بارها
پيامبر(ص ) آنها را دعوت به آوردن سوره ها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در
برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند.
(آيـه )ـايـن آيـه بـه يكى ديگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد
قرآن پرداخته , مـى گـويد: ((آنها گفتند: (اين همان ) افسانه هاى پيشينيان است كه
وى آن را رونويس كرده ))! (وقالوا اساطير الا ولين اكتتبها).
او بـراى رسـيدن به اين مقصد, همه روز از ديگران بهره گيرى مى كند ((و اين كلمات هر
صبح و شام بر او املا مى شود))! (فهى تملى عليه بكرة واصيلا ).
(آيـه )ـدر ايـن آيـه بـه عنوان پاسخگويى به اين اتهامات بى پايه مى فرمايد:((بگو:
كسى آن را نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند)) (قل انزله الذى يعلم
السر فى السموات والا رض ).
اشـاره بـه اين كه محتواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها,تاريخ
اقوام پيشين , قـوانـيـن و نـيـازهاى بشرى , و حتى اسرارى از عالم طبيعت واخبارى از
آينده در آن است نشان مـى دهـد كـه ساخته و پرداخته مغز بشر نيست , و باكمك اين و
آن تنظيم نشده , بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان وزمين است و علم او
بر همه چيز احاطه دارد.
ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز مى
گذارد و در پايان آيه مى گويد: درهاى توبه و بازگشت به سوى خدا به روى همه شما باز
است ((چرا كه او آمرزنده و مهربان بوده و هست )) (انه كان غفورا رحيما).
بـه مـقـتضاى رحمتش , پيامبران را ارسال و كتب آسمانى را نازل نموده , و به مقتضاى
غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد.
آيـه ـ شان نزول : روزى پيامبر(ص ) در كنار خانه خدا نشسته بود,((عبدللّه بن ابى
اميه مخزومى )) در بـرابر او قرار گرفت و گفت : ((اى محمد! تو چنين مى پندارى كه
رسول پروردگار عالميانى , امـا پـروردگار جهانيان و خالق همه مخلوقات شايسته نيست ,
رسولى مثل تو ـانسانى همانند ماـ داشته باشد, توهمانند ما غذا مى خورى , و همچون ما
در بازارها راه مى روى !)).
پيامبر(ص ) عرضه داشت : بار پروردگارا! تو همه سخنان را مى شنوى , و به هر چيز
عالمى , آنچه را بندگان تو مى گويند مى دانى (خودت پاسخ آنها را بيان فرما)اين آيه
و سه آيه بعد از آن نازل شد و به بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد.
تفسير:.
چرا اين پيامبر گنجها و باغها ندارد؟.
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار در باره قرآن مجيد مطرح گرديد
و به آن پـاسـخ داده شـد,در ايـنجا بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است
مطرح كرده وپاسخ مى گويد.
مى فرمايد: ((آنها گفتند: چرا اين رسول , غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود))؟!
(وقالوا مال هذا الرسول ياكل الطعام ويمشى فى الا سواق ).
در حالى كه او مى خواهد هم ابلاغ دعوت الهى كند و هم بر همه ماحكومت نمايد!.
اصولا آنها معتقد بودند افراد با شخصيت نبايد شخصا براى رفع حوائج خودبه بازارها
گام بگذارند, بايد ماموران و خدمتگذاران را به دنبال اين كار بفرستند.
سپس افزودند: ((چرا لااقل فرشته اى (از سوى خدا) بر او فرستاده نشده كه (به عنوان
گواه صدق دعوتش ) همراه او, مردم را انذار كند))؟! (لولا انزل اليه ملك فيكون معه
نذيرا).
(آيه )ـبسيار خوب به فرض كه قبول كنيم رسول خدا مى تواند انسان باشد, ولى آخر چرا
يك انسان تهى دست و فاقد مال و ثروت ؟ ((چرا گنجى از آسمان براى او انداخته نمى شود
و يا لااقل چرا باغى ندارد كه از آن بخورد و امرار معاش كند؟! (او يلقى اليه كنز او
تكون له جنة ياكل منها).
و باز به اينها قناعت نكردند و سرانجام با يك نتيجه گيرى غلط او را متهم به جنون
ساختند چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم : ((و ستمگران گفتند: (اى مردمى كه به
او ايمان آورده ايد) شما تنها از يـك انـسـان مجنون و كسى كه مورد سحرساحران قرار
گرفته است پيروى مى كنيد))! (وقال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا) چرا كه آنها
معتقد بودند ساحران مى توانند در فكر و هوش افراد دخالت كنند و سرمايه عقل را از
آنها بگيرند؟.
(آيـه )ـايـن آيـه پـاسخ همه اينها را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند:((ببين
چگونه براى تو مـثـلها زدند, و به دنبال آن گمراه شدند, آنچنان كه قدرت پيداكردن
راه را ندارند)) (انظر كيف ضربوا لك الا مثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ).
ايـن جمله تعبير گويايى است از اين واقعيت كه آنها در مقابل دعوت حق وقرآنى كه
محتواى آن شاهد گوياى ارتباطش با خداست به يك مشت سخنان واهى و بى اساس دست زده و
مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه , چهره حقيقت رابپوشانند.
(آيـه )ـايـن آيه همانند آيه قبل روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده ـبه عنوان تحقير
سخنان آنها, و ايـن كه قابل جوابگويى نيست ـ مى فرمايد: ((زوال ناپذيرو بزرگ است
خدايى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين قرار مى دهد, باغهايى كه اززير درختانش
نهرها جارى باشد, (و اگر بخواهد) براى تو قـصـرهـاى مـجـلـل قرارمى دهد)) (تبارك
الذى ان شا جعل لك خيرا من ذلك جنات تجرى من تحتهاالا نهار ويجعل لك قصورا).
مگر باغها و قصرهاى ديگران را چه كسى به آنها داده جز خدا؟.
اصولا چه كسى اين همه نعمت و زيبايى را دراين عالم آفريده جز پروردگار!.
ولـى او هـرگـز نمى خواهد مردم شخصيت تو را در مال و ثروت و قصر و باغ بدانند, و از
ارزشهاى واقعى غافل شوند.
(آيـه )ـدر ايـنـجا ـبه دنبال بحثى كه از انحراف كفار در مساله توحيد ونبوت
پيامبر(ص ) در آيات قبل بودـ سخن از بخش ديگرى از انحرافات آنها درزمينه معاد مى
گويد, و در حقيقت با بيان اين بـخـش روشن مى شود كه آنها در تمام اصول دين گرفتار
تزلزل و انحراف بودند, هم در توحيد و هـم در نـبـوت و هـم درمعاد, كه دو قسمت آن در
آيات گذشته آمده , و اكنون سومين بخش را مى خوانيم .
نخست مى گويد: ((بلكه آنها قيامت را تكذيب كردند)) (بل كذبوا بالساعة ).
چرا كه اگر كسى ايمان به چنان دادگاه عظيم و پاداش و كيفرالهى داشته باشداين چنين
بى پروا حـقـايـق را به باد مسخره نمى گيرد و با ذكر بهانه هاى واهى از دعوت
پيامبرى كه دلائل نبوتش آشكار است سر نمى پيچد.
امـا قـرآن در ايـنجا به پاسخ استدلالى نپرداخته , چرا كه اين گروه اهل منطق
واستدلال نبودند, بلكه آينده شوم و دردناك آنها را در برابر چشمشان مجسم مى سازد.
نـخـست مى گويد: ((و ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهياكرده ايم ))
(واعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا).
(آيـه )ـسپس توصيف عجيبى از اين آتش سوزان كرده , مى گويد:((هنگامى كه اين آتش آنها
را از راه دور بـبـيـنـد (چنان به هيجان مى آيد كه ) صداى وحشتناك و خشم آلود او را
كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند))! (اذاراتهم من مكان بعيدا سمعوا لها تغيظا
وزفيرا).
ايـن تعبيرات از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد و نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ
همچون حـيـوان درنده گرسنه اى كه در انتظار طعمه خويش است انتظار اين گروه را مى
كشد ـ پناه بر خدا.
(آيـه )ـايـن وضـع دوزخ است به هنگامى كه آنها را از دور مى بيند, اماوضع آنها را
در آتش دوزخ چنين توصيف مى كند: ((و هنگامى كه در مكان تنگ ومحدودى از آن (آتش ) در
حالى كه در غل و زنـجـيـرند افكنده شوند فرياد واويلاشان بلند مى شود)) (واذا القوا
منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا).
((دوزخ )) مـكـان وسـيـعى است اما آنها را در اين مكان وسيع آن چنان محدودمى كنند
كه طبق بعضى از روايات وارد شدنشان در دوزخ همچون وارد شدن ميخ در ديوار است !.
(آيـه )ـاما به زودى به آنها گفته مى شود: ((امروز يك بار واويلا نگوييد,بلكه بسيار
ناله واويلا سر دهيد)) (لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا وادعوا ثبورا كثيرا).
و در هـر حـال ايـن نـاله شما به جايى نخواهد رسيد و مرگ و هلاكى در كارنخواهد بود,
بلكه بايد زنده بمانيد و مجازاتهاى دردناك را بچشيد.
(آيـه )ـسـپس روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده دستور مى دهد آنها را به يك داورى دعوت
كند, مى فرمايد: ((بگو: آيا اين (سرنوشت دردناك ) بهتر است , يابهشت جاويدانى كه به
پرهيزكاران وعده داده شـده اسـت ؟ بهشتى كه هم پاداش اعمال آنها است و هم جايگاه و
قرارگاهشان )) (قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعدالمتقون كانت لهم جزا ومصيرا).
(آيه )ـهمان بهشتى كه ((هر چه بخواهند در آنجا براى آنها فراهم است ))(لهم فيها ما
يشاؤن ).
همان بهشتى كه ((جاودانه در آن خواهند ماند)) (خالدين ).
((اين وعده اى است مسلم كه پروردگارت بر عهده گرفته است )) (كان على ربك وعدا مسؤلا
).
اين گونه سؤالها و داورى طلبيدنها براى بيدار ساختن وجدانهاى خفته است كه آنها را
در برابر يك امر بديهى و بر سر دو راهى قرار دهند.
(آيه )ـ محاكمه معبودان و عابدان گمراه :.
از آنجا كه در آيات گذشته , سخن از سرنوشت مؤمنان و مشركان در قيامت وپاداش و كيفر
اين دو گـروه بـود, در ايـنـجـا هـمين موضوع را به شكل ديگرى ادامه مى دهد و سؤالى
را كه خداوند از معبودهاى ((مشركان )) در قيامت مى كند همراه جواب آنها به عنوان يك
هشدار بيان مى فرمايد.
نخست مى گويد: ((و (به يادآور) روزى را كه خداوند همه آنها و معبودهايشان را كه غير
از ((اللّه )) پـرسـتـش مـى كردند جمع و محشور مى كند)) (ويوم يحشرهم ومايعبدون من
دون اللّه ) منظور, معبودهاى انسانى (همچون مسيح ) يا شيطانى (همچون جن ) و يا
((فرشتگان )) است .
((آنـگاه به آنها مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه
راگم كردند))؟! (فيقول انتم اضللتم عبادى هؤلا ام هم ضلوا السبيل ).
(آيه )ـاما آنها در پاسخ (مى گويند: منزهى تو اى پروردگار! براى ماشايسته نبود كه
اوليايى غير از تو برگزينيم )) (قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذمن دونك من
اوليا).
نـه تنها ما آنها را به سوى خود دعوت نكرديم , بلكه ما به ولايت و عبوديت تو معترف
بوديم و غير از تو را معبود براى خود و ديگران برنگزيديم !.
عـلت انحراف آنها اين بود كه : ((آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب
دنيابرخوردار نمودى (آنان بـه جـاى اين كه شكر نعمتت را به جا آورند در شهوات
وكامجوييها فرو رفتند) تا ياد تو را فراموش كردند)) (ولكن متعتهم وآباهم حتى
نسواالذكر).
و به راستى زندگى مرفه براى جمعيتى كه ظرفيت كافى ندارند, و پايه هاى ايمانشان سست
است ((غرورآفرين )) است .
و به همين دليل ((تباه و هلاك گشتند)) (وكانوا قوما بورا).
(آيه )ـدر اينجا خداوند روى سخن را به مشركان كرده , مى گويد: ببينيد((اين معبودان
شما را در آنچه مى گوييد تكذيب كردند)) (فقد كذبوكم بما تقولون ).
مى گفتيد: اينها شما را از راه منحرف كردند و به سوى عبادت خود دعوت نمودند در حالى
كه آنها گفته شما را دروغ مى شمرند.
و چـون چـنـيـن اسـت و خـود مرتكب انحراف خويش بوده ايد, ((اكنون نمى توانيد عذاب
الهى را بـرطـرف سـازيـد (و خويش را يارى كنيد و) يا از كسى يارى بطلبيد)) (فما
تستطيعون صرفا ولا نصرا).
((و هـر كـس از شـما ستم كند, عذاب شديد و بزرگى به او مى چشانيم )) (ومن يظلم منكم
نذقه عذابا كبيرا).
آيـه ـ شـان نـزول : جـمـعـى از مـفسران در شان نزول اين آيه چنين آورده اندكه جمعى
از سران مـشـركـان خـدمـت پيامبر(ص ) آمدند و گفتند: اى محمد! تو از ماچه مى خواهى
؟ اگر رياست مـى طـلـبى ما تو را سرپرست خود مى كنيم , و اگر علاقه به مال دارى از
اموال خود براى تو جمع مـى كـنـيـم , اما هنگامى كه ديدند پيامبر تسليم نشد به
بهانه جويى پرداختند و گفتند: تو چگونه فـرسـتاده خدا هستى با اين كه غذامى خورى و
در بازارها توقف مى كنى ؟! و گفتند: او مى خواهد حكمران ما شود, درحالى كه روش او
مخالف سيره پادشاهان است !.
آيه نازل شد و اين حقيقت را روشن ساخت كه روش پيامبر اسلام روش همه پيامبران پيشين
است .
تفسير:.
همه پيامبران چنين بودند!.
در چند آيه قبل يكى از بهانه جوييهاى مشركان آمده بود و جوابى اجمالى وسربسته براى
آن گفته شـد, ايـن آيه به همان مطلب بازگشته و پاسخى صريحتر ومشروحتر به آن داده ,
مى گويد: ((ما هـيـچ يـك از رسـولان را قـبـل از تـو نـفـرستاديم مگراين كه همه
آنها (از جنس بشر بودند) غذا مـى خـوردنـد و در بـازارهـا راه مـى رفـتند)) و
بامردم حشر و نشر داشتند (وما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام
ويمشون فى الا سواق ).
و در عـيـن حـال ((بعضى از شما را وسيله امتحان بعض ديگر قرار داديم ))(وجعلنا
بعضكم لبعض فتنة ).
ايـن آزمـايش ممكن است از اين طريق باشد كه انتخاب پيامبران از انسانهايى كه از
ميان توده هاى جـمعيت محروم بر مى خيزند خود آزمايش بزرگى است , چرا كه گروهى ابا
دارند زير بار همنوع خـود بـرونـد بخصوص كسى كه از نظر امكانات مادى و يا سن و سال
در سطح پايينى قرار داشته باشد.
و به دنبال اين سخن , همگان را مورد خطاب قرار داده و سؤال مى كند: ((آياصبر و
شكيبايى پيشه مـى كـنـيـد))؟ اتصبرون ) چرا كه مهمترين ركن پيروزى در تمام اين
آزمايشها صبر و استقامت و پايمردى است .
و در پـايـان آيه به عنوان يك هشدار مى فرمايد: ((پروردگار تو همواره بصير وبينا
بوده و هست )) (وكان ربك بصيرا).
مـبـادا تصور كنيد چيزى از رفتار شما در برابر آزمونهاى الهى از ديده بينا وموشكاف
علم خداوند مكتوم و پنهان مى ماند, او همه را دقيقا مى داند و مى بيند.
آغاز جز نوزدهم قرآن مجيد.
(آيه )ـ ادعاهاى بزرگ :.
در اينجا دو قسمت ديگر از بهانه هاى مشركان را مطرح كرده , چنين پاسخ مى دهد .
نـخـست مى فرمايد: ((آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند (و رستاخيز را انكارمى كنند),
مى گويند: چـرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند, و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى
بينيم )) (وقال الذين لا يرجون لقانا لولا انزل علينا الملا ئكة او نرى ربنا).
اين قابل قبول نيست كه پيك وحى تنها بر او نازل شود و ما او را نبينيم !.
بـهـتـرين دليل براى اين كه اين سخنان را به خاطر تحقيق پيرامون نبوت پيامبر نمى
گفتند اين است كه تقاضاى مشاهده پروردگار كردند و او را تا سرحديك جسم قابل رؤيت
تنزل دادند, همان تقاضاى بى اساسى كه مجرمان بنى اسرائيل نيز داشتند, و پاسخ قاطع
آن را شنيدند كه شرح آن در سوره اعراف آيه 143آمده است .
لذا قرآن در پاسخ اين تقاضاها مى گويد: ((آنها در مورد خود تكبر ورزيدند وگرفتار
غرور و كبر و خودبينى شدند)) (لقد استكبروا فى انفسهم ).
((و طغيان كردند, چه طغيان بزرگى ))؟ (وعتوا عتوا كبيرا).
(آيـه )ـسـپـس به عنوان تهديد مى گويد: اينها كه تقاضا دارند فرشتگان راببينند, به
آرزوى خود مى رسند اما ((روزى كه فرشتگان را مى بينند روز بشارت براى مجرمان نخواهد
بود)) چرا كه روز مجازات و كيفرهاى دردناك اعمال آنهاست (يوم يرون الملا ئكة لا
بشرى يومئذ للمجرمين ).
آرى ! در آن روز از ديـدن فـرشـتگان خوشحال نخواهند شد, بلكه چون نشانه هاى عذاب را
همراه مـشاهده آنان مى بينند به قدرى در وحشت فرو مى روندكه همان جمله اى را كه در
دنيا به هنگام احـساس خطر در برابر ديگران مى گفتند برزبان جارى مى كنند ((و مى
گويند: ما را امان دهيد, ما را معاف داريد)) (ويقولون حجرا محجورا).
ولى بدون شك نه اين جمله و نه غير آن اثرى در سرنوشت محتوم آنها ندارد.
(آيـه )ـاين آيه وضع اعمال اين مجرمان را در آخرت مجسم ساخته ,مى گويد: ((و ما به
سراغ تمام اعـمـالـى كـه آنـهـا انجام دادند مى رويم و همه را همچون ذرات غبار
پراكنده در هوا مى كنيم ))! (وقـدمـنـا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هبامنثورا)
يعنى , اعمال آنها به قدرى بى ارزش و بى اثر خواهد شد كه اصلا گويى عملى وجود
ندارد.
زيرا چيزى كه به عمل انسان شكل و محتوا مى دهد, نيت و هدف عمل است , افراد با ايمان
, با انگيزه الـهـى و هـدفـهـاى مـقدس و پاك به سراغ انجام كارهامى روند در حالى كه
مردم بى ايمان غالبا گـرفـتار تظاهر, رياكارى و تقلب و غرور وخودبينى هستند, و همين
سبب بى ارزش شدن اعمال آنها مى شود.
(آيـه )ـو از آنـجـا كـه قـرآن معمولا نيك و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا
بامقايسه , وضع هر دو روشـن شود, اين آيه از بهشتيان سخن مى گويد و مى
فرمايد:((بهشتيان در آن روز قرارگاهشان بهتر و استراحتگاهشان نيكوتر است )) (اصحاب
الجنة يومئذ خير مستقرا واحسن مقيلا ).
(آيه )ـ آسمان با ابرها شكافته مى شود!.
باز در اينجا بحث درباره قيامت و سرنوشت مجرمان در آن روز ادامه مى يابدنخست مى
گويد: روز گـرفـتارى و اندوه مجرمان ((روزى است كه آسمان با ابرها از هم مى شكافد و
فرشتگان پى درپى نازل مى شوند))! (ويوم تشقق السما بالغمام ونزل الملا ئكة تنزيلا
).
ايـن آيـه در حـقيقت پاسخى است به يكى ديگر از بهانه جوييهاى مشركان , زيراآنها
انتظار داشتند خـداونـد و فـرشتگان , طبق اساطير و افسانه هايشان , در ميان ابرهابه
سراغشان بيايند و آنها را به سـوى حـق دعـوت كـنـند, در اسطوره هاى يهود نيز آمده
كه گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد!.
در مـورد شكافته شدن آسمان با ابرها ممكن است بگوييم : از يك سوپرده هاى جهان ماده
از مقابل چشم انسان كنار برود و عالم ماورا طبيعت رامشاهده كند, و از سوى ديگر كرات
آسمانى متلاشى شـوند و ابرهاى انفجارى آشكار گردند, و در لابلاى آنها شكافهايى
نمايان باشد, آن روز, روز پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است , روز بسيار دردناكى
است براى مجرمان بى ايمان وستمكاران لجوج .
(آيه )ـسپس به يكى از روشنترين مشخصات آن روز پرداخته , مى گويد:((حكومت حقيقى در
آن روز از آن خداوند رحمان است )) (الملك يومئذ الحق للرحمن ).
حتى آنها كه در اين جهان نوعى حكومت مجازى و محدود و فانى و زودگذرداشتند نيز از
صحنه حكومت كنار مى روند, و حاكميت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاك او مى
شود.
و بـه همين دليل ((آن روز روز سختى براى كافران خواهد بود)) (وكان يوماعلى الكافرين
عسيرا) در حالى كه براى مؤمنان بسيار سهل و آسان است .
آيـه ـ شـان نـزول : در عصر پيامبر(ص ) دو نفر دوست در ميان مشركان به نام ((عقبه
)) و ((ابى )) بـودنـد هـر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد واشراف قومش
را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت به محضرپيامبر(ص ) برسد هر چند اسلام را
نپذيرفته بود.
روزى از سـفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد, درضمن از
پيامبر(ص ) نيز دعوت نمود.
هـنـگـامـى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد پيامبر(ص ) فرمود: من ازغذاى تو نمى
خورم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى , ((عقبه ))شهادتين بر زبان جارى كرد.
اين خبر به گوش دوستش ((ابى )) رسيد, گفت : اى عقبه ! از آئينت منحرف شدى ؟.
او گـفـت : نـه به خدا سوگند من منحرف نشدم من از اين شرم داشتم كه او ازسفره من
برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم !.
ابـى گـفـت : من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اين كه در برابر او بايستى وسخت توهين
كنى ! عـقـبـه ايـن كار را كرد و مرتد شد, و سرانجام در جنگ بدر درصف كفار به قتل
رسيد و رفيقش ((ابى )) نيز در جنگ احد كشته شد.
ايـن آيـه و دو آيـه بـعـد از آن نـازل گرديد و سرنوشت مردى را كه در اين جهان
گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند شرح داد.
تفسير: روز قيامت صحنه هاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات گذشته آمد و در اينجا
بخش ديـگـرى را خـاطـرنـشان مى كند, و آن مساله حسرت فوق العاده ظالمان از گذشته
خويش است نـخست مى فرمايد: ((و (به خاطر آور) روزى را كه ظالم هر دو دست خويش را از
شدت حسرت به دندان مى گزد, مى گويد: اى كاش با(رسول خدا(ص )) راهى برگزيده بودم ))
(ويوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا ).
اين كار شايد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه گذشته خويش را مى نگرند
خود را مـقـصـر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند واين نوعى انتقام
است تا بتوانند در سايه آن كمى آرامش يابند.
(آيـه )ـدر اين آيه اضافه مى كند كه اين ظالم بيدادگر كه در دنيايى ازتاسف فرو رفته
مى گويد: ((اى واى بـر من ! كاش فلان شخص گمراه را دوست خودانتخاب نكرده بودم ))
(يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلا نا خليلا ).
كه تمام بدبختى من در ترك رابطه با پيامبر(ص ) و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.
مـنـظـور از ((فـلا ن )) هـمـان شـخص است كه او را به گمراهى كشانده : شيطان يادوست
بد يا خويشاوند گمراه .
(آيه )ـباز ادامه داده , مى گويد: ((او مرا از يادآورى (حق ) گمراه ساخت بعد از آن
كه (ياد حق ) به سراغ من آمده بود))! (لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جانى ).
و در پـايـان آيـه مى گويد: ((و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است ))(وكان
الشيطان للا نـسـان خـذولا ) چـرا كه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطرمى كشاند و
بعد او را سرگردان رها كرده و به دنبال كار خود مى رود.
حـقـيـقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس
دست از كمك و ياريش بر دارد.
در حديثى از امام جواد(ص ) مى خوانيم : ((از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير
برهنه اند, ظاهرشان زيبا و آثارشان بسيار زشت است ))!.
(آيه )ـ خدايا, مردم قرآن را ترك كردند!.
از آن جـا كه در آيات گذشته انواع بهانه جوييهاى مشركان لجوج و افرادبى ايمان مطرح
شده بود, اين آيه ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام (ص ) را در پيشگاه خدا از كيفيت
برخورد اين گروه با قرآن بازگو كرده , مى گويد: ((پيامبر بر پيشگاه خداعرضه داشت :
پروردگارا! اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند))(وقال الرسول يا رب
ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا).
ايـن سـخـن و ايـن شـكـايـت پـيـامـبر(ص ) امروز نيز همچنان ادامه دارد, كه از گروه
عظيمى ازمـسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فراموشى
سپردند, قرآنى كه مملو از بـرنـامـه هـاى زندگى مى باشد, اين قرآن را رها ساختند
وحتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند!.
قـرآن در مـيان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است , تنها الفاظش را با صداى
جالب از دسـتگاههاى فرستنده پخش مى كنند, و جاى آن دركاشى كاريهاى مساجد به عنوان
هنر معمارى است , براى افتتاح خانه نو, و ياحفظ مسافر, و شفاى بيماران , و حداكثر
براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.
آرى ! امروز هم پيامبر(ص ) فرياد مى زند: ((خدايا! قوم من قرآن را مهجورداشتند))!.
(آيـه )ـايـن آيـه براى دلدارى پيامبر گرامى اسلام (ص ) ـكه با اين موضعگيرى خصمانه
دشمنان مـواجـه بودـ مى فرمايد: ((و اين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار
داديم )) (وكذلك جعلنا لكل نبي عدوا من المجرمين ).
فقط تو نيستى كه با عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده اى , همه پيامبران در چنين
شرايطى قـرار داشـتـنـد كـه گروهى از ((مجرمان )) به مخالفت آنها بر مى خاستندو كمر
دشمنى آنان را مى بستند.
ولـى بـدان تـو تـنها و بدون ياور نيستى ((همين بس كه خدا هادى و راهنما, و يارو
ياور توست )) (وكفى بربك هاديا ونصيرا).
نه وسوسه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هادى خداست , و نه توطئه هاى
آنها مى تواند تـو را درهـم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها
و قدرتش مافوق همه قدرتهاست .
خلاصه تو بايد بگويى :.
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك ـــــ توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك .
(آيه )ـباز در اين آيه به يكى ديگر از بهانه جوييهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره
كرده , مى گويد: ((و كـافـران گـفتند: چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود))؟! (وقال
الذين كفروا لولا نزل عليه القرآن جملة واحدة ).
اصـولا بـهـتـر بـود خـود پـيـامـبر(ص ) نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا
هرچه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.
در دنباله آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد: ((اين به خاطر آن است كه قلب تو رابه
وسيله آن محكم داريم و (از اين رو) آن را به تدريج بر تو خوانديم )) (كذلك لنثبت به
فؤادك ورتلناه ترتيلا ).
قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى , احكام و قوانين , تاريخ و موعظه , ومجموعه
اى از استراتژى و تـاكـتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسيرامت اسلامى به
سوى جلو پيش مى آمده است .
چـنـيـن كـتابى كه همه برنامه حتى قوانين كلى را از طريق حضور در صحنه هاى زندگى
مردم تـبـيـيـن و اجـرا مـى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود, اين بدان
مى ماند كه رهبر بـزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امرو
نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد, آياهيچ كس
مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟! .
(آيـه )ـسـپس براى تاكيد بيشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد: ((آنها هيچ مثلى براى تو
نمى آورند (و هـيـچ بـحـث و سـخـنـى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند) مگر اين
كه ما حق را براى تو مى آوريم , و تفسيرى بهتر)) و پاسخى دندان شكن كه در برابر آن
ناتوان شوند! (ولا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق واحسن تفسـيرا).
(آيـه )ـو از آنجا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد ازمجموعه
ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات واين كتاب و اين
برنامه هايى كه دارند بدترين خلق خدايند ـالعياذباللّه ـ و چون ذكراين سخن با كلام
فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نـداشـت در ايـن آيـه خـداونـد به پاسخ اين سخن مى
پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند, مـى گـويـد: تو گمراه نيستى ((آنان كه
بر صورتهايشان به سوى جهنم محشور مى شوند بدترين مـحـل رادارنـد و گمراه ترين
افرادند)) (الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شرمكانا واضل سبيلا ).
ايـن از يـك سو نشانه خوارى و ذلت آنهاست , چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر وغرور و
خودبرتربينى نسبت به خلق خدا داشتند, و از سوى ديگر تجسمى است ازگمراهيشان در اين
جهان .
در مـقـابـل گروهى قامتهايى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه , با
گامهاى بلند بسرعت به سوى بهشت مى روند.
(آيه )ـ اين همه درس عبرت و اين همه بى خبرى !.
در ايـنـجـا قـرآن مجيد براى دلدارى پيامبر(ص ) و مؤمنان از يك سو و تهديدمشركان
بهانه جو از سـوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سرگذشت شوم آنها اشاره كرده , نخست
مى فرمايد: ((و ما به مـوسى , كتاب (آسمانى ) داديم , و برادرش هارون را ياور او
قرار داديم )) (ولقد آتينا موسى الكتاب وجعلنا معه اخاه هرون وزيرا).
(آيه )ـما به آن دو خطاب كرديم ((و گفتيم : به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را
تكذيب كردند)) (فقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا).
آنـها از يك سو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى
وجود دارد عملا تكذيب نمودند و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين رانيز ناديده
گرفته , و آنها را تكذيب نمودند .
ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادند, و با ديدن آن همه معجزات
عظيم و مـتـنوع و روشن , باز راه كفر و انكار را پيش گرفتند, لذا ((ما آنهارا شديدا
در هم كوبيديم و نابود كرديم )) (فدمرناهم تدميرا).
(آيه )ـهمچنين ((قوم نوح را هنگامى كه رسولان الهى را تكذيب كردند,غرق نموديم و
(سرنوشت ) آنـهـا را نـشانه روشنى براى عموم مردم قرار داديم , وبراى همه ستمگران
عذاب دردناكى فراهم ساختيم )) (وقوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم وجعلناهم للناس
آية واعتدنا للظالمين عذابا اليما).
(آيه )ـهمچنين ((قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسيار ديگرى راكه در اين ميان
بودند)) هلاك كرديم (وعادا وثمودا واصحاب الرس وقرونا بين ذلك كثيرا).
قوم عاد همان قوم ((هود)) پيامبر بزرگ خدا هستند, كه از سرزمين احقاف (يايمن )
مبعوث شد, و قوم ثمود, قوم پيامبر خدا ((صالح )) هستند كه از سرزمين وادى القرى
(ميان مدينه و شام ) مبعوث گـرديد, و ((اصحاب رس )) قومى بودندكه درخت صنوبرى را
ـكه ((يافث )) فرزند ((نوح )) غرس كرده بودـ مى پرستيدند, آنهادوازده شهر آباد
داشتند كه بر كنار نهرى به نام ((رس )) بود.
هنگامى كه آنها در كفر و بت پرستى فرو رفتند, خداوند پيامبرى ازبنى اسرائيل به سوى
آنها فرستاد امـا آنها ايمان نياوردند, پيامبر براى قلع ماده فساداز خدا تقاضا كرد
آن درخت بخشكد آن درخت خشكيد.
آنـهـا هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند, و تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند,
چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند.
خداوند به خاطر اين اعمال زشت , و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار
كرد و نابود ساخت .
(آيـه )ـولـى مـا هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم , بلكه ((براى هريك از
آنها مثلها زديم )) (وكلا ضربنا له الا مثال ).
بـه ايـرادهـاى آنـها پاسخ گفتيم , همچون پاسخ ايرادهايى كه به تو مى كنند,اخطار
كرديم , انذار نموديم , و سرنوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگوكرديم .
امـا هـنـگامى كه هيچ يك از اينها سودى نداد ((هر يك از آنها را درهم شكستيم و هلاك
كرديم )) (وكلا تبرنا تتبيرا).