نيز نقل مى كند كه از وى
درباره ((اءلحمد لله رب العالمين
))(1023)
سوال شد، فرمود: ((معناى آن سپاسگزارى از خداست
. اوست كه نعمتهاى خود را بر همه خلايق ارزانى داشته و در امور آنان
حسن تدبير و با آنان مدارا كرده است . الف ((الحمد))
از ((آلاء))(1024)
سرچشمه گرفته است ؛ ((لام ))
از لطف اوست كه حلاوت عطوفت خود را به آنان چشاند و جام
((بر))(1025)
خود را به آنان نوشاند؛ ((حاء))
از حمدست ؛ كه خود در ازل خويشتن را ستايش كرد؛ ((ميم
)) از مجد و عظمت اوست كه خلايق را به نور قدس
خود آراست ؛ ((دال )) از
دين اسلام است كه خود سلام و دارالاسلام است و درود و تحيت آنان در آن
، براى مسلمانان كه در اين خانه سلامت و آرامش هستند، آسايش و سلامت
مى آورد،.
اين گونه مطالب ناهمگون و نامفهوم را سرهم كردن و نسبت دادن به مقام
عصمت ، تاءسف آور است .
همچنين در ذيل آيه
و اذ
جعلنا البيت مثابة للناس و اءمنا(1026)
از آن حضرت چنين نقل مى كند: ((بيت در اينجا،
محمد است كه هر كه به او ايمان آورد و نبوت او را بپذيرد، در وادى امن
گام نهاده است )).
در ذيل آيه
ان
الصفا و المروة من شعائر الله
(1027) نيز مى گويد: ((صفا،
روح انسانى است كه از هرگونه آلايش ، پاك و صافى شده ؛ و مروه ، نفس
آدمى است كه در خدمت مولا مروت و نرمش يافته است ))
و نيز از او نقل مى كند كه : ((صفا، صفاى عرفان
است و مروه ، مروه عارفان )).
در ذيل آيه
فانبحست منه اثنتا عشرة عينا(1028)
از آن حضرت چنين نقل مى كند: ((از مقام معرفت ،
دوازده چشمه جوشيدن گرفت : چشمه توحيد، چشمه عبوديت و سرور، چشمه اخلاص
، چشمه صدق ، چشمه تواضع ، چشمه رضا و تسليم ، چشمه آرامش و وقار، چشمه
سخاوت و اطمينان به خدا، چشمه يقين ، چشمه عقل ، چشمه محبت و چشمه انس
و خلوت )).
روشن است كه اين گونه مطالب ، بيشتر به بافته هاى صوفيان مى ماند تا
گفته امام معصوم !
عجيبتر آنكه ذيل آيه ((اءليوم اءكملت لكم دينكم
))(1029)
مى گويد: ((امام فرمود: اليوم ، اشاره است به
روز بعثت پيامبر براى رسالت به سوى خلق ))!!
اين سخن ، عكس مقصود آيه را مى رساند؛ چگونه روز اكمال با روز آغاز،
اشتباه گرفته شده است ؟! پس اين گفته ، جز افترايى بر امام (عليه
السلام ) نيست .
از اين مطالب نپذيرفتنى ، در اين كتاب ، فراوان ديده مى شود.
اما مطالبى نيز كه به امام نسبت داده و تا حدودى مى توان آنها را
پذيرفت كم نيست .
در ذيل آيه
قل
ان كنتم تحبون الله فاتبعونى
(1030) از امام نقل مى كند كه :
((سر و نهان راستان را به متابعت و پيروى از محمد صلى الله عليه
و آله و سلم مُقَيَّد كرده است تا بدانند هر اندازه كه بر مدارج عرفان
بالا روند و به مراتب معرفت آراسته گردند، هرگز نمى توانند از او (محمد
صلى الله عليه و آله و سلم ) پيشى گيرند؛ بلكه نمى توانند به گرد پاى
او برسند))؛ يعنى ناگزيرند از وى پيروى كنند و
سر تسليم بر درگاه شريعت او نهاده به دنبال او حركت كنند.
در ذيل آيه ((ياءمرون بالمعروف
))(1031)
مى گويد: آن حضرت فرموده است :
المعروف هو موافقة الكتاب و السنة و در ذيل آيه
من
يطع الرسول فقد اءطاع الله
(1032) نقل مى كند كه فرموده است :
من
عرفك بالرسالة و النبوة فقد عرفنى بالربوبية و الالهية ؛ و در
ذيل آيه
يغفر
لمن يشاء و يعذب من يشاء(1033)
مى گويد: چنين فرموده است :
يغفر
لمن يشاء فضلا و يعذب من يشاء عدلا؛ و در ذيل آيه
((و اءيده بجنود لم تروها))(1034)
از آن حضرت چنين نقل مى كند:
ذلك
جنود اليقين والثقة بالله و التوكل على الله ؛ و در ذيل آيه
و
الله يدعو الى دارالسلام و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم
(1035) مى گويد: چنين فرموده است :
((الدعوة عامة و الهداية خاصة ))؛
كه سخنى كاملا راست و مطابق با ظاهر آيه است ؛ زيرا خداوند دو گونه
هدايت دارد: عام و خاص ؛ مانند رحمت كه سرمنشاء هدايت است و دو گونه
است : رحمت فراگير و رحمت ويژه :
و
رحمتى وسعت كل شى ء فساءكتبها للذين يتقون ؛(1036)
لذا خداوند دو صفت دارد: رحمان (مهر گستر) و رحيم (مهرورز.)
خلاصه اينكه ، رطب و يابس در اين تفسير زياده ديده مى شود و خواننده آن
بايد آگاه ، بينا و دقيق باشد.
ضمنا پوشيده نباشد كه مفسر محترم ، مشرب كلامى جبرى گرى خويش را در
كنار صوفى گرى از ياد نبرده ، گاه و بى گاه از آن دم مى زند. (البته ،
عمده عارفان اهل سنت ، جبرگرا هستند.)
در ذيل آيه
يريد
الله اءن لا يجعل لهم حظا فى الاخرة
(1037) مى گويد:
شغلهم فيما فيه هلاكهم ، من تدبير اءنفسهم و طلب معاشهم ؛ و قد سبق
القضاء فيهم فلا تغيير و لا تبديل : آنان را به آنچه هلاكتشان
در آن است مشغول داشته است : آنان را به پرداختن به خويش و كوشش در
زندگى وا داشته است تا از انديشيدن درباره زندگى جاويد بازشان دارد؛
زيرا قضاى الهى - كه در آن ، تغيير و تبديلى نيست - در ازل چنين تقدير
كرده است : ((جف القلم بما هو كائن
))!(1038)
از اين گونه شطحيات (لغزشهاى گفتارى ) در اين تفسير - همانند ديگر
تفاسير صوفيان تندرو - بسيار يافت مى شود.
3. تفسير قشيرى (لطائف
الاشارات )
تاءليف ابوالقاسم عبدالكريم بن هوزان قشيرى نيشابورى ؛ زادگاه
قشيرى ، در يكى از روستاهاى اطراف نيشابور است . او در سال 376 ديده به
جهان گشود و در ايام كودكى ، پدرش را از دست داد و خانواده اش براى
دانش آموختن او كوشيدند. او - همراه كاروان علم و دانش در آن عصر -
در رشته هايى چون فقه و حديث و ادبيات و اصول و تفسير شگفتى هايى آفريد
و در محضر ابو على دقاق (متوفاى 405) كه از بزرگان صوفيه در آن زمان به
شمار مى رفت ، حضور يافت و بر دست او به جرگه صوفيان عارف درآمد. همو
بود كه به وى اشارت كرد تا در جلسات درس ابوبكر طوسى و ابن فورك و
اسفراينى حضور يابد و از آنان بهره گيرد. او در همان حال ، به طور مرتب
و مداوم در جلسات درس دقاق حاضر مى شد و بعد از آنكه دقاق بدرود حيات
گفت ، در جلسات درس ابو عبدالرحمان سلمى (متوفاى 412) شركت جست ؛ تا
اينكه در فقه و كلام شيخ خطه خراسان گرديد؛ علاوه بر اينكه در حديث و
وعظ و ارشاد نيز سرآمد همگان بود. وى در سال 465 در نيشابور ديده بر
جهان فرو بست .(1039)
تفسير وى ادامه و استمرار تفسير باطنى صوفيانه است و بيشتر بر
تاءويلاتى مبتنى است كه گاه با ظاهر عبارت سازگارى ندارد؛ با وجود اين
، كوشيده است تا (به اصطلاح صوفيان ) ميان علوم حقيقت و علوم شريعت
توافق دهد. كشش وى مبتنى بر اين بود كه هيچ تعارضى ميان آندو نيست و هر
سخنى كه مخالف آندو باشد در حقيقت خروج عليه آنها به شمار مى رود؛ چون
هر شريعتى كه به تاءييد حقيقت نرسد پذيرفته نيست و هر حقيقتى كه مقيد
به شريعت نباشد دست يافتنى نيست ؛ بنابراين چنانكه در
((رساله قشيريه )) آمده است ، شريعت
پرستيدنى و حقيقت ، ديدنى است .(1040)
وى در اين تفسير كوشيده است ثابت كند كه هر نكته كوچك يا بزرگ در علوم
صوفيه ، اصلى قرآنى دارد و اين امر با عنوان خاصى تبلور و ظهور يافته
است ؛ چنانكه اصطلاحات صوفيانه مانند ذكر، توكل ، رضا، ولى و ولايت ،
حق ، ظاهر و باطن و قبض و بسط، به طور صريح در متن و نص قرآن آمده است
. هنگام خواندن اين تفسير به اين نتيجه قطعى خواهيد رسيد كه صوفيه اصول
و فروع مرام خويش را از قرآن كريم برگرفته اند و بر خلاف پندار بسيارى
از پژوهشگران كه معتقدند تصوف اسلامى متاءثر از جريانات خارجى و
برگرفته از فلسفه يونان و ايران باستان و هند است ، علوم ايشان برگرفته
از ديگران و وارداتى نيست ؛ همچنين به نبوغ قشيرى پى مى بريد كه هنگام
تفسير آيه هايى كه هيچ اصطلاح صوفيانه در آنها به كار نرفته است مانند
آيات طلاق ، رموزى را درباره مصاحبت و مصاحب استخراج مى نمايد و از
روابط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش اشاراتى درباره شيخ و
مريدان به دست مى آورد و از جلوه هاى طبيعى مانند خورشيد و ماه و باران
و كوهها اشاراتى به دست مى دهد كه ارتباطى تنگاتنگ با رياضتهاى نفسانى
و مجاهدتها و يا مكاشفه ها و مواصلات صوفيان دارد. بنابراين ، تفسير وى
از موفق ترين تفاسير صوفيان است ؛ چون توانسته است در آن ، شريعت و
طريقت را با هم پيوند دهد و نيز سالمترين آنهاست ؛ از حيث وارد نشدن در
وراطه تاءويلات دورى كه ظاهر لفظ از آنها رويگردان است .
در تفسير وى ، گاه تاءويلات دورى به چشم مى خورد كه ظاهرا تفسير به
راءى به شمار مى آيد؛ مثلا هنگام تفسير آيه
و
عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل اءن طهرا بيتى للطائفين و العالكفين و
الركع السجود(1041)
مى گويد: ((در ظاهر عبارت ، به پاكيزه نگاه
داشتن بيت الله امر شده ولى اشارتى كه از آيه بر مى خيزد دال بر تطهير
دلهاست و تطهير بيت ، آن است كه آن را از آلودگيها و پليديها پاك
نگهدارند و تطهير دلها، حفظ و نگهدارى آنها از روى كردن به اغيار و
بيگانگان است ؛ و طواف حجاج به گرد بيت الله ، در زبان شرع معلوم است و
طواف معانى نيز براى اهل حق معلوم ؛ در نتيجه ، معانى ، گرد دلهاى
عارفان در طوافند و حقايق درون دلهاى موحدان مستقرند؛ عارفان اصحاب
((تلوين )) و موحدان
اصحاب ((تمكين ))اند.(1042)
دلهاى قاصدان ، به ملازمت خضوع ، همواره بر در جود ايستاده است ؛ و
دلهاى موحدان هماره بر بساط وصل در ركوع است ؛ و دلهاى واجدان ، همواره
بر بساط قرب در سجده است و گفته مى شود: دستهاى بركشيده و نيازمند
طالبان ، همواره بر در كرم ، بلند است و اهداف والاى مريدان همواره در
محضر جود طواف است و كاروان همتهاى عارفان هماره در حضرت عزّ سر سپرده
است )).(1043)
در تفسير آيه
يا
اءيها الذين آمنوا ليبلونكم الله بشى ء من الصيد تناله اءيديكم و
رماحكم ليعلم الله من يخافه بالغيب ... يا اءيها الذين آمنوا لا تقتلوا
الصيد و اءنتم حرم و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم
(1044) گفته است : ((اشارت
در آيه اين است كه هر كه راهى خانه من گشت سزاوار است كه شكار و صيد از
دست او در امان باشد و هيچ حيوانى از او در آزار نباشد؛ از اين رو گفته
اند: انسان نيكوسرشت كسى است كه كوچكترين جاندارى از او آزار نبيند و
هيچ شرى را در دل نپروراند؛ و گفته اند: در اين آيه اشارت است كه هر كه
به سوى ما مى آيد، بر اوست كه تمامى خواسته ها را بيرون بريزد؛ و
سزاوار نيست در هيچ حالى ، به راه مطالبه و خواهشگرى برود و همان گونه
كه صيد بر انسان مُحْرِم - تا زمانى كه از احرام بيرون نيامده - حرام
است ، طلب و طمع و اختيار و انتخاب بر انسان واجد (كسى كه حق را يافته
است ) حرام است ؛ تا زمانى كه در احرام قلب به سر مى برد؛ و گفته اند:
انسان عارف ، شكار حق است و كسى كه خود شكار است ديگر شكارى نخواهد
داشت (نبايد داشته باشد)؛ هرگاه انسان محرم صيدى را بكشد، بايد كفاره
دهد و اگر انسان عارف ، در اغيار بنگرد يا به آنها طمع ورزد يا به چيزى
علاقمند گردد و يا چيزى را بگزيند، بر او كفاره لازم مى گردد؛ ولى در
مورد او، به عقوبت ((جزاء به مثل
)) يا پرداخت چند برابر آنچه كه در آن تصرف كرده يا طمع ورزيده
اكتفا نمى شود؛ بلكه ، كفاره وى آن است كه از هر چه غير حقيقت است اندك
يا بسيار و كوچك و يا بزرگ برهنه گردد و بر حقيقت تجرد يابد)).
وى در تفسير آيه شريفه
اءحل
لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسيارة و حرم عليكم صيد البر(1045)
مى گويد: ((حكم دريا بر خلاف حكم خشكى است ؛ و
اگر بنده اى در درياى حقايق غرق شود، حكم او ساقط مى شود؛ در نتيجه ؛
صيد دريايى بر او مباح است ؛ چون اگر غرق گردد، محو و فنا مى شود و هر
آنچه بر اوست نه از اوست و نه به سبب اوست ؛ زيرا او محو و فنا گشته و
خداوند بر امور و احوال او غالب است )).(1046)
در گذشته يادآور شديم كه اين گونه تاءويلات دريافتهايى كه از آيه شده
است ، آنهم به عنوان استشهاد نه استناد؛ لذا از نظر محققان ، تفسير به
راءى يا تاءويل باطل به حساب نمى آيد. و العصمة لله .
4. كشف الاسرار و عدة
الابرار (تفسير ميبدى )
اصل اين تفسير از خواجه عبدالله انصارى بوده كه ابوالفضل رشيد
الدين ميبدى آن را گسترش داده است . ميبدى در مقدمه مى نويسد:
((اما بعد، من كتاب شيخ الاسلام ، يگانه عصر و
فريد دهر ابو اسماعيل عبدالله بن محمد بن على انصارى - قدس الله روحه -
را كه در تفسير قرآن و كشف معانى آن نگاشته است بررسى كردم و آن را از
جهت عبارت و محتوا و تحقيق و ترصيع ، در حد اعجاز يافتم ؛ جز آنكه وى
در نهايت ايجاز و اختصار سخن گفته و راه كوتاه نويسى را در پيش گرفته
است و شايد نتوان نياز دانش پژوهى را كه به دنبال هدايت است برآورد يا
تشنه كامى و سوز سينه انديشه ور اهل بصيرت را سيراب كند؛ لذا بر آن شدم
تا بالهاى سخن در آن بگشايم و عنان زبان را در تفصيل آن رها سازم تا در
اين رهگذر، حقايق تفسير و لطايف تذكير را به هم پيوندم و كار را بر كسى
كه به اين فن پرداخته است آسان نمايم . در نتيجه ، مام عزم و اراده ام
را بر اين استوار ساختم كه بر آنچه نيت كرده ام جامه عمل درپوشم و به
يارى خداوند در اوايل سال 520 به نگارش آنچه قصد كرده بودم آغاز كردم و
نام آن را ((كشف الاسرار و عدة الابرار))
نهادم . اميد است كه نام آن با محتواى آن همساز درآيد. توفيق از خداست
)).(1047)
اما شرح حال خواجه : وى امام و پيشوا و حافظ بزرگ ، ابو اسماعيل
عبدالله بن محمد بن على بن محمد انصارى هروى از ذريه صحابى رسول اكرم
صلى الله عليه و آله و سلم ، ابو ايوب انصارى است .
او در سال 396 در هرات ديده به جهان گشود و در سال 481 در همان شهر
درگذشت و آرامگاه وى زيارتگاه آن ديار است . او در زمينه هاى ادب عربى
، فقه ، حديث ، تاريخ و علم انساب بهره فراوانى داشت و در تفسير،
پيشوايى كامل به شمار مى آمد؛ در تصوف نيكو سيرت بود و به كسب و كار
مشغول نگشت و به آنچه مريدان و پيروان وى - در هر سال يك يا دو بار به
طور گروهى - براى او مى آوردند اكتفا مى كرد. پول نقد و هداياى ديگرى
را كه به دست مى آورد، به طلبكاران قصاب و نانوا مى پرداخت و بخشى از
آن را كه اضافه مى آمد انفاق مى كرد. از پادشاه و اركان دولت چيزى
دريافت نمى كرد و بندرت به آنان توجه مى نمود و هرگز به ديدن آنان نمى
رفت و ارزشى برايشان قايل نبود؛ بدين سبب در نظر مردم عزيز بود و
مقبوليت عام يافته بود. مردم ، حدود 60 سال بدون هيچ مزاحمتى از او
پيروى كردند و امرش را مطاع دانستند.
او در برابر متكلمان ، شمشيرى از نيام كشيده بود. زمانى كه فرمان مى
داد صولت و هيبت و منزلتى داشت كه مردم او را بزرگ مى شمردند و در حق
او مبالغه ها مى نمودند و حاضر بودند جانهايشان را در راه او فدا كنند.
منزلت و جايگاه او در نزد مردم به مراتب از پادشاه بالاتر و والاتر
بود. در سنت كوهى استوار بود؛ نه متزلزل گشت و نه نرمشى نشان داد.
بارها آزموده شد و در راه خدا آزار ديد. مقامات و داستانهايى دارد كه
شرح حال نويسان در آثارشان آورده اند.(1048)
اما ميبدى ؛ او امام سعيد رشيد الدين ابوالفضل ابن ابى سعيد، احمد بن
محمد بن محمود ميبدى است
(1049) و پدر وى جمال الاسلام ابو سعيد است كه يك سال
قبل از خواجه (در سال 480) در گذشت و از اين معلوم مى شود كه ميبدى ،
خواجه را درك كرده و ديده است و لذا سيره نويسان و شرح حال نويسان گفته
اند كه ميبدى نزد خواجه به شاگردى پرداخته است .(1050)
او پس از چهل سال از درگذشت استادش (در سال 520) نگارش تفسير استاد را
بر عهده گرفت . ميبد شهرى است در اطراف يزد در مركز ايران .
از اين تاءليف ارزشمند چنين برمى آيد كه وى جايگاه بلندى در فضل و ادب
داشته است ؛ بويژه در ادبيات فارسى پيشرفته آن روز كه با به كارگيرى
سجعهاى مستحكم و ترصيفات قوى ، عباراتى را در نهايت شيوايى و روانى در
تعبير عرضه كرده است ؛ بخصوص در نوبت سوم ، به گونه اى كه ظرافت ذوق و
عرفان عميق و ادبيات والا را چنان در هم آميخته كه حاصل آن ، نوشتارى
تحسين برانگيز و شگفت آور است .
تفسير وى از بزرگترين و حجيم ترين كتب تفسيرى است كه بر طريقه عرفانى و
مشرب صوفيانه نوشته شده است . اين تفسير در ده جلد بزرگ در بهترين سبك
و زيباترين عبارات ادبى مستحكم نوشته شده است ؛ بنابراين ، از جمله
تفاسير ممتاز ادبى و عرفانى است كه به زبان فارسى نگارش يافته است و
مورد توجه و مراجعه اديبان و عارفان فاضل قرار گرفته است . روش
تفسيرى وى در سه نوبت است :
نوبت نخست : تفسير ظاهرى آيه است ؛ در حد ترجمه ظاهرى آن .
نوبت دوم : بيان وجوه معانى و قرائتها و اسباب نزول و بيان احكام و ذكر
اخبار و آثارى است كه بمناسبت آمده است .
نوبت سوم : در بيان رمزها و اشارات عرفانى و نكات لطيف و ظريف و دقيقى
است كه از روح و درون عبارات برگرفته شده است و اين ، همان شاه بيت
تفسير وى به شمار مى آيد.
تمام اين نوبتهاى سه گانه در عباراتى شيوا و مسجع و با توصيفى لطيف و
ظريف آمده است ؛ چنانكه اين گونه نگارش ، روش بيشتر اصحاب تفسير عرفانى
است .
از جمله چيزهايى كه به اين تفسير ارزشمند بها داده است ، فراوانى و
انبوهى موارد استشهادى آن است كه بمناسبت از آيات و عبارات مشابه در
قرآن آورده است و اين خود از تسلط و چيرگى مولف بر معانى قرآن و انواع
مختلف آيات قرآنى حكايت مى كند. در اينجا، به برخى از آنها اشاره مى
شود:
هنگام تفسير آيه شريفه ((و اءوفوا بعهدى اءوف
بعهدكم ))(1051)
مى گويد: ((مانند اين آيه در قرآن فراوان است
))؛ و در ادامه ، آيات زير را بمناسبت ذكر مى
كند و هر آيه را به طرزى شيوا ترجمه مى كند؛ كه آنها را با ترجمه او مى
آوريم :
((اءدعونى اءستجب لكم ))(1052)
((فاذكرونى اءذكركم ))؛(1053)
بنده من درى برگشاى تا درى برگشايم .
و
اءنابوا الى الله لهم البشرى
(1054) در انابت برگشاى تا در بشارت برگشايم .
و ما
اءنفقم من شى ء فهو يخلفه ؛(1055)
در انفاق برگشاى تا در خلف برگشايم .
و
الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛(1056)
در مجاهدت برگشاى تا در هدايت برگشايم .
ثم
يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما؛(1057)
در استغفار برگشاى تا در مغفرت برگشايم .
((لئن شكرتم لاءزيدنكم ))؛(1058)
در شكر برگشاى تا در زيادت نعمت برگشايم .
((و اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم ))؛(1059)
بنده من به عهد من وازآى تا به عهد تو وازآيم .(1060)
اين گونه ، از سبك و شيواى خوب و عالى و اسلوب ادبى شيوا برخوردار است
كه مولف در بيشتر عبارات تفسيرش بر آن شيوه و سبك رفتار كرده است ؛
بخصوص در نوبت سوم ؛ به نحوى كه در آن ، ظرافت و لطافت ذوق لطيف عرفانى
و طراوت ادب والاى فارسى چنان در هم آميخته اند كه سمبلى از جمال و
زيبايى است . چيره دستى مولف و نيز تسلط و احاطه او بر اءدب والاى
فارسى هنگامى بروز و ظهور مى كند كه ما آن زيبايى و فريبايى را كه در
بيانى ادبى ، به زبان فارسى متين و جزيل و با عباراتى سهل و آسان و
روان آمده است دريابيم .
اينك نمونه هايى از نوبت سوم كه ويژه مباحث عرفانى است مى آوريم .
هنگام تفسير آيه
يا
بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم و اءوفوا بعهدى اءوف
بعهدكم و اياى فارهبون
(1061) مى گويد: پير طريقت گفت :
((الهى ! كار آن دارد كه با تو كارى دارد؛ يار آن دارد كه چون
تو يارى دارد؛ او كه در دو جهان تو را دارد هرگز كى تو را بگذارد! عجب
آن است كه او كه تو را دارد از همه زارتر مى گدازد. او كه نيافت به سبب
نايافت مى زارد؛ او كه يافت بارى چرا مى گدازد.
در بر آن را كه چون تو يارى باشد |
|
گر ناله كند سياه كارى باشد |
((و اياى فارهبون
)) همان
است كه گفت :
((و اياى فاتقون
)).
(1062)
رهبت و تقوى ، دو مقام است از مقامات ترسندگان ؛ و در جمله ترسندگان
راه دين بر شش قسم اند: تائبانند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان
و صديقان .
تايبان را خوف است ؛ چنانكه گفت :
يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار.(1063)
و عابدان را وجل :
الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم .(1064)
و زاهدان را رهبت :
((يدعوننا رغبا ورهبا
)).
(1065)
و عالمان را خشيت :
انما
يخشى الله من عباده العلماء.(1066)
و عارفان را اشفاق :
ان
الذين هم من خشية ربهم مشفقون .(1067)
و صديقان را هيبت : و
((ويحذركم الله نفسه
)).
(1068)
اءما خوف ، ترس تائبان و مبتديان است ؛ حصار ايمان و ترياق و سلاح مومن
. هر كه را اين ترس نيست ، او را ايمان نيست ؛ كه ايمنى را روى نيست ؛
و هر كه را هست ، به قدر آن ترس ايمان است .
و وجل ، ترس زنده دلان است كه ايشان را از غفلت رهايى دهد؛ و راه اخلاص
بر ايشان گشاده گرداند و اءمل كوتاه كند؛ و چنانك وجل از خوف مه است ،
رهبت از وَجَل مِه .
(1069)
اين رهبت عيش مرد بِبَرد و او را از خلق بِبُرد، و در جهان از جهان جدا
كند. اين چنين ترسنده ، همه نفس خود غرمت بيند؛ همه سخن خود شكايت
بيند؛ همه كرد خود جنايت بيند. گهى چون غرق شدگان فرياد خواهد؛ گهى چون
نوحه گران دست بر سر زند؛ گهى چون بيماران آه كند؛ و از اين رهبت اشفاق
پديد آيد كه ترس عارفان است ؛ ترسى كه نه پيش دعا حجاب گذارد، نه پيش
فراست بند؛ نه پيش اميد ديوار. ترسى گدازنده كشنده ، كه تا نداى
اءلا
تخافوا و لا تحزنوا و اءبشروا(1070)
نشنود نيارامد. اين ترسنده را گهى سوزنده و گاه نوازند؛ گهى خواننده و
گاه كشند؛ نه از سوختن آه كند و نه از كشتن بنالد.
كم تقتلونا و كم نحبكم |
|
يا عجبا كم نحب من قتلا |
از پس اشفاق ، هيبت است - بيم صديقان - بيمى كه از عيان خيزد؛ و ديگر
بيمها از خبر چيزى در دل تابد چون برق ؛ نه كالبد آن را تابد، نه جان
طاقت آن دارد كه با وى بماند؛ و بيشتر اين در وقت و جد و سماع افتد؛
چنانك
((كليم
)) را افتاد
به
((طور
)):
((و خر موسى صعقا
))(1071)
و تا نگويى كه اين هيبت از تهديد افتد كه اين از اطلاع جبار افتد.
يك ذره اگر كشف شود عين عيان |
|
نه دل برهد نه جان نه كفر و ايمان |
هذا
هو المشار اليه بقوله صلى الله عليه و آله و سلم : حجابه النور لو
كشفها لاءحرقت سبحات وجهه كل شى ء اءدركه بصره .(1072)
نمونه شيواتر ديگر، در ذيل آيه
((بلى من اءسلم
وجهه لله
))(1073)
است كه مى گويد:
((كار كار مخلصان است و دولت
دولت صادقان و سيرت سيرت پاكان ؛ و نقد آن نقد كه در دستارچه ايشان .
امروز بر بساط خدمت با نور معرفت ؛ فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت ؛
((انا اءخلصناهم بخالصة
))(1074)
مى گويد: پاكشان گردانيم و از كوره امتحان خالص بيرون آريم تا حضرت را
بشايند؛ كه حضرت پاك جز پاكان را بخود راه ندهد،
ان
الله طيب لا يقبل الا الطيب به حضرت پاك جز عمل پاك و گفت پاك
بكار نيايد؛ آنگه از آن عمل پاك ، چنان پاك بايد شد، كه نه در دنيا
بازجويى آن را و نه در عقبى ، تا به خداوند پاك رسى :
و ان
له عندنا لزلفى و حسن ماءب .(1075)
سر اين سخن آن است كه
((بوبكر زقاق
))(1076)
گفت :
نقصان كل مخلص فى اخلاصه روية اخلاصه ، فاذا اءراد الله اءن يخلص
اخلاصه اءسقط عن اخلاصه رويته لاخلاصه فيكون مخلصا لا مخلصا.
مى گويد: اخلاص تو آنگه خالص باشد كه از ديدن تو پاك باشد و بدانى كه
آن اخلاص نه در دست تو است و نه بقوت و داشت تو است ؛ بلكه سرى است
ربانى و نهادى است سبحانى ؛ كس را بر آن اطلاع نه ؛ و غيرى را بر آن
راه نه .
احديت مى گويد:
سر
من سرى استودعته قلب من اءحببت من عبادى گفت : بنده را برگزينم
و به دوستى خود بپسندم ؛ آنگه در سويداء دلش آن وديعت خود بنهم ؛ نه
شيطان بدان راه برد تا تباه كند؛ نه هواى نفس آن را بيند تا بگرداند؛
نه فرشته بدان رسد تا بنويسد.
جنيد
(1077)
از اينجا گفت :
الاخلاص سر بين الله و بين العبد، لايعلمه ملك فيكتبه ، و لا شيطان
فيفسده ، و لا هوى فيميله .