تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۳ -


ذوالنون مصرى (1078) گفت : ((كسى كه اين وديعت به نزديك وى نهادند نشان وى آن است كه مدح كسان و ذم ايشان ، پيش وى به يك نرخ باشد؛ آفرين و نفرين ايشان يك رنگ بيند؛ نه از آن شاد شود، نه از اين فراهم آيد.
چنانكه مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم شب قرب و كرامت ، همه آفرينش منشور سلطنت او مى خواندند و او به گوشه چشم به هيچ نگرست و مى گفت : شما كه مقربان حضرتيد مى گوييد: السلام على النبى الصالح الذى هو خير من فى السماء و الارض و ما منتظريم تا ما را به آستانه جفاء بوجهل باز فرستند تا گويد: اى ساحر، اى كذاب ، تا چنانك در ((خير من فى السماء و الارض )) خود را بر سنگ نقد زديم ، در ساحر و كذاب نيز برزنيم ؛ اگر هر دو ما را به يك نرخ نباشد، پس اين كلاه دعوى از سر فرو نهيم .

رو كه در بند صفاتى عاشق خويشى هنوز   گر بر تو عز منبر خوشتر است از ذل دار
اين چنين كس را مخلَص خوانند نه مخلِص ؛ چنانك بوبكر زقاق گفت : ((فيكون مخلصا لا مخلصا)) مخلص در درياى خطر در غرقاب است ؛ نهنگان جان رباى در چپ و راس وى درآمده ، دريا مى برد و مى ترسد، تا خود به ساحل امن چون رسد و كى رسد. از اينجاست كه بزرگان سلف گفتند: ((و المخلصون فى خطر عظيم )) و مخلَص آن است كه به ساحل امن رسيد. رب العالمين ، موسى را به هر دو حالت نشان كرد، گفت : انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا(1079) هم مخلصا - به كسر لام - و هم مخلصا - به فتح لام - خوانده اند.(1080)
اگر به كسر خوانى بدايت كار اوست و اگر به فتح خوانى نهايت كار اوست . مخلِص آنگاه بود كه كار نبوت وى در پيوست ، و نواخت احديت به وى روى نهاد؛ و مخلَص آنگاه شد كه كار نبوت بالا گرفت و به حضرت عزت بستاخ (1081) شد. اين خود حال كسى است كه از اول او را روش بود و زان پس به كشش حق رسد؛ و شتّان بينه و بين نبينا محمد صلى الله عليه و آله و سلم چند كه فرق است ميان موسى و ميان مصطفى (عليهما السلام ) كه پيش از دور گِل آدم به كمند كشش حق معتصم گشت ؛ چنانك گفت : كنت نبيا و آدم مجبول فى طينته .
شبلى (1082) از اينجا گفت : در قيامت هر كسى را خصمى خواهد بود، و خصم آدم منم كه بر راه من عقبه كرد تا در گلزار وى بماندم .
شيخ الاسلام انصارى از اينجا گفت : دانى كه محقق كى به حق رسد؟ چون سيل ربوبيت در رسد و گرد بشريت برخيزد، حقيقت بيفزايد؛ بهانه بكاهد؛ نه كالبد ماند نه دل ؛ نه جان ماند صافى رسته از آب و گل ؛ نه نور در خاك آميخته ؛ نه كالبد ماند نه دل ؛ نه جان ماند صافى رسته از آب و گل ؛ نه نور در خاك آميخته ؛ نه خاك در نور.
خاك با خاك شود، نور با نور. زبان در سر ذكر شود و ذكر در سر مذكور. دل در سر مهر شود و مهر در سر نور. جان در سر عيان شود و عيان از بيان دور. اگر تو را اين روز آرزو است از خود برون آى ؛ چنانك مار از پوست ؛ به ترك خود بگوى كه نسبت با خود نه نيكو است ؛ همان است كه آن جوانمرد گفت :
نيست عشق لايزالى را در آن دل هيچ كار   كو هنوز اندر صفات خويش ماندست استوار
هيچكس را نامده است از دوستان در راه عشق   بى زوال ملك صورت ملك معنى در كنار(1083)
واژگان سره و اصيل به كار رفته در اين تفسير
از جمله ويژگيهاى اين تفسير ارزشمند كه ارزش ادبى آن را مى رساند، به كار بردن واژگان سره و اصيل فارسى در آن است كه نشان دهنده توان ادبى و گستره آگاهى وى بر زبان فارسى كهن است ؛ گرچه برخى از اين واژگان ، امروزه مهجور افتاده است يا نا ماءنوس مى نمايد. در اينجا، نمونه هايى از آن را مى آوريم :
در ذيل آيه ((بلى من اءسلم وجهه لله ))(1084) درباره حضرت موسى آمده است كه هم مُخلِص بود و هم مُخلَص (به كسر لام و فتح آن :) ((مخلص ‍ آنگاه بود كه كار نبوت وى در پيوست و نواخت احديت به وى روى نهاد؛ و مخلَص آنگاه شد كه كار نبوت بالا گرفت و به حضرت عزت بُستاخ شد)).(1085)
در اينجا سه واژه ناب به كار برده ؛ كه ورزيدگى او را در ادبيات مى رساند:
1. ((در پيوست )) يعنى امر نبوت او استحكام يافت .
2. ((نواخت احديت )) يعنى نواى احديت .
3. ((بُستاخ شد)) يعنى شناخت او كامل گشت و جراءت يافت .
در تفسير سوره حمد چنين آورده است : ((بنده من مرا به بزرگوارى و پاكى بستود؛ بنده من پشت وامن داد و كار وامن گذاشت ، دانست كه به سر برنده كار وى مائيم )).(1086)
((پشت وامن داد)) يعنى به من تكيه نمود و مرا پشتوانه خود دانست .
((به سر برنده )) يعنى به پايان رساننده .
در ص 5 نيز ((شكافته )) به معناى ((مشتق )) آمده .
در ص 11 ((بيوسيدن )) به معناى ((اميد داشتن )) آمده است : به هر چه بيوسند رسند.
ص 17: ((فرا)) به معناى ((به )): ((در خبر است كه مصطفى فرا ابن عباس ‍ گفت )) يعنى به او گفت .
ص 96: ((گاز)) به معناى ((بناء)) در ترجمه ((والسماء بناء))(1087) مى گويد: ((و آسمان گازى برداشته )). و در ترجمه ((رفع سمكها))(1088) (ص 101) مى گويد: ((گاز آن بالا داد)).
ص 123: ((و ازوشيد)) در ترجمه ((اليه ترجعون )).
ص 220: ((كپيان )): بوزينگان در ترجمه ((كونوا قردة خاسئين )).(1089)
ص 296: ((گوشوانان )): نگهبانان .
ص 575: ((خنور)): ظرف ، كاسه ، كوزه .
از اين قبيل واژه هاى ناب و اصيل در اين تفسير فراوان يافت مى شود. شيواتر آنكه گاه كلماتى را تركيب مى كند كه در اين تركيب ابداع نموده است ؛ از جمله :
در ج 1، ص 11: ((پس آورد)) به معناى : عاقبت كار.
در ص 26: ((باز بريدن )): كناره گرفتن .
در ص 96: ((ارپس )) در ترجمه ((فان )). يعنى پس اگر.
در ص 106: ((هامسانى )): همانندى .
در ص 321: ((برآمد نگاه آفتاب )): المشرق . ((فروشد نگاه آفتاب )): المغرب .
در ص 355: ((فرانپاوم )) در ترجمه ((ثم اءضطره )).(1090)
5. خلاصه تفسير ميبدى
در صفحات گذشته گفتيم كه تفسير ميبدى (كشف الاسرار وعدة الابرار) بر اساس تفسير كوتاه و مختصر خواجه عبدالله انصارى بنا نهاده شد و بعدها بر آن افزوده و به تفصيل آن پرداخته شد.
ولى اخيرا استاد حبيب الله آموزگار، اقدام به تلخيص اين تفسير بزرگ كرده است و خواسته تا با اين تلخيص ، تفسير اصلى را - كه خواجه آنرا پديد آورده است - از آن بيرون كشد. وى در سال 1385 ق / 1344 ش به اين كار آغاز كرد و آن را طى سه سال به انجام رسانيد و ((تفسير اءدبى و عرفانى خواجه عبدالله انصارى )) ناميد كه در دو بخش و در يك جلد بزرگ و حجيم به چاپ رسيد. چاپ نخست آن در سال 1347 ش و چاپ دوم ، در سال 1353 ش در تهران انجام گرفته است .
6. تفسير ابن عربى
ابوبكر محيى الدين محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبدالله حاتمى طائى اندلسى معروف به ابن عربى .(1091)
وى در سال 560 در مرسيه (1092) زاده شد. در سال 568 به اشبيليه (1093) رفت و حدود سى سال در آنجا ماند. در اين سى سال از محضر استادان زيادى بهره جست تا اينكه بلند آوازه گرديد و ستاره اش بدرخشيد.
او در سال 598 به سوى مشرق مهاجرت كرد. در اين سفر، از بسيارى از كشورها؛ از جمله شام ، مصر، آسياى صغير و مكه ديدن كرد و سرانجام در شهر دمشق اقامت گزيد و در سال 638 در همانجا بدرود حيات گفت .
ابن عربى در روزگار خود شيخ و بزرگ متصوفه به شمار مى رفت و پيروان و مريدانى داشت كه بشدت به او عشق مى ورزيدند؛ تا حدى كه وى را به شيخ اكبر و عارف بالله لقب دادند. در مقابل نيز دشمنانى داشت كه بر او كينه مى ورزيدند و طريقه وى را رد مى كردند و پس از آنكه مقالات ايهام آميز و ابهام برانگيز وى كه ظاهرشان با كفر و الحاد سازگار بود از او صادر شد، او را به زندقه و كفر متهم ساختند.
وى علاوه بر دست داشتن در بسيارى از علوم ، از ديگران برتر و شگفت آفرين بود. به سنتها و آثار پيشينيان آشنايى كامل داست و از آنجا كه شاعر و اديبى فرهيخته بود، نوشتن احكام و فرامين برخى از پادشاهان كشورهاى غرب اسلامى را بر عهده گرفته بود. تاءليفات انبوه وى دليل توانمندى و گستره معلومات و اطلاعات و تبحر او در علوم ظاهرى و باطنى است . او بسيار تيز بين و در استنباط بسيار دقيق بود ولى در بيشتر موارد بر مشرب باطنى و صوفيانه اش تكيه مى كرد؛ از اين رو تاءليفات و كتب وى سرشار از شطحيات است .
تفسيرى كه ابن عربى نوشته است ؛ به يقين وى در تفسير و علم حديث آراء و نظرياتى داشته و در ضمن كتب خود بويژه ((فتوحات مكيه )) و ((فصوص )) و كتابهاى ديگر خود مقالاتى در تفسير آيات و فقه الحديث نوشته است ؛ اما با اين همه ، آيا وى به طور ويژه در تفسير كتابى نوشته است يا نه ؟
در چند مورد از كتب وى ، بخصوص در كتاب ((فتوحات مكيه )) چنين برمى آيد كه وى در تفسير كتابى نوشته است ؛ مثلا در جلد اول فتوحات ، ص 59 هنگام سخن از حروف مقطعه در اوائل سور مى گويد: ((ما در كتاب الجمع و التفصيل فى معرفة معانى التنزيل نكاتى را ذكر كرده ايم )) و در ص 63 مى گويد: ((ما در اين فصل ، هنگام شرح قول خداوند متعال ((فاخلع نعليك ))(1094) در كتاب ((جمع و تفصيل ))، به تفصيل سخن گفته ايم )) و در ص 77، هنگام سخن از حروف مقطعه مى گويد: ((هر كه مى خواهد عطش خود را در اين خصوص برطرف سازد و جان خود را سيراب كند به تفسيرى كه آن را ((جمع و تفصيل )) ناميده ايم مراجعه كند)).
هنگام سخن گفتن از ((علم الاصرار)) نيز، در ص 64، ج 3 از كتاب ديگرى سخن به ميان آورده كه آن را ((ايجاز البيان فى الترجمة عن القرآن )) ناميده است . او در آنجا چنين مى گويد: ((ما درباره آيه شريفه سوره آل عمران ((و لم يصروا على ما فعلوا))(1095) در كتاب ((ايجاز البيان فى الترجمه عن القرآن )) تفسيرى ارائه كرده ايم كه شايسته است بدانجا مراجعه شود)).
تنها بخش اندكى از آغاز اين تفسير (ايجاز البيان ) تا تفسير آيه 253 از سوره بقره به دست آمده كه در پايان آن توشيحى از مولف به شرح زير بر جاى مانده است : ((بخش هشتم از تفسير ((ايجاز البيان فى الترجمة عن القرآن )) به پايان آمد و در پى آن ، بخش نهم كتاب با تفسير آيه شريفه تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (1096) آغاز مى شود. اصل اين تفسير - بدون آنكه پاكنويس شده باشد - به خط خودم نوشته شده است ؛ و محمد بن على بن محمد بن احمد بن عربى حاتمى طائى اين تفسير را در روز جمعه بيست و دوم ذوالقعده سال 621 نگاشته است . و الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد خاتم النبيين و على اله اجمعين آمين )).(1097)
اين تفسير در حاشيه تفسير ((رحمة من الرحمان ))(1098) (جلد اول از ص 7 تا ص 378) به چاپ رسيده است .
وى همچنين به دو تفسير ديگر اشاره مى كند كه يكى از آندو ((التفسير الكبير)) نام دارد.
در ص 194 از جلد چهارم ((فتوحات )) در اين مورد مى گويد: ((بدان كه - همان گونه كه در كتاب ((التفسير الكبير)) خود شرح داده ايم - هر ذكرى كه بر خلاف مفهوم نخستين آن نتيجه دهد؛ بيقين اين امر به نتيجه اى كه از حال ذاكر بر مى خيزد دلالت مى كند)).
دومين تفسير، ((التفسير)) يا ((تفسير القرآن )) نام دارد چنانكه در صفحات 86 و 114 از جلد اول و ص 64 جلد سوم ((فتوحات )) بدان اشاره كرده است .
اينكه اين دو تفسير همان دو تفسير پيشگفته است يا جز آن روشن نيست .
از مجموع كلمات و عبارات وى برمى آيد كه ابن عربى به طور مستقل و جداگانه در تفسير، تاءليفى دارد كه متاءسفانه بجز اندكى كه اشاره شد بقيه آن از بين رفته است .
تفاسير منسوب به ابن عربى ؛ تفاسيرى وجود دارد كه نام ابن عربى بر آن نهاده شده است . اين تفاسير عبارتند از:
1. ((ايجاز البيان فى الترجمة عن القرآن ))؛ كه در نهايت ايجاز و اختصار نوشته شده است و چنانكه اشاره كرده ايم ، بخش اندكى از آن در حاشيه تفسير ((رحمة من الرحمان )) به چاپ رسيده است .
2. ((رحمة من الرحمان فى تفسير و اشارات القرآن ))؛ از سخنان شيخ اكبر محيى الدين ابن عربى است كه محمود محمود غراب از علماى معاصر ساكن دمشق (سوريه ) آن را جمع آورى كرده است .
اين كتاب ، تفسيرى ناقص و پراكنده است . مولف گزيده هايى از سخنان ابن عربى را در آثارش جمع آورى كرده است ؛ بويژه مواردى كه ابن عربى در ((فتوحات )) از تفسير آيه اى و يا اشاره به معنايى از معانى قرآن سخن به ميان آورده است ؛ از اين رو اين تفسير تمام آيات قرآن را در بر نمى گيرد.
مولف طى 25 سال به جمع آورى آن پرداخته است . وى مى گويد: ((براى آگاه شدن از فهم شيخ اكبر نسبت به معانى قرآن كريم تلاش فراوان كرده ام و طى 25 سال به جمع آورى و تصنيف و ترتيب آنچه وى درباره تفسير آيات نگاشته است اقدام كرده ام ؛ و آنچه را مى توان آن را تفسير دانست - چه از جهت تفسير ظاهرى كه در آن بر وفق ديگر تفاسير عمل كرده و احكام و مفاهيم ظاهرى قرآن را بيان كرده و چه به روش تفسير صوفيانه كه به اعتبار و اشاره در توحيد و سلوك موسوم است - گرد آوردم و آن را ((رحمة من الرحمان فى تفسير و اشارات القرآن )) نام نهادم تا با شيخ اكبر در اين عقيده كه رحمت الهى شامل همگان مى شود و عذاب وى دائمى و سرمدى نيست ، همگام و همسو باشد)).(1099)
اين كتاب در سال 1410 ق / 1989 م در دمشق در 4 جلد چاپ گرديد. جالب آنكه مولف اين كتاب ، از شطحيات (لغزشهاى گفتارى ) فراوانى كه در ((فتوحات )) بسيار يافت مى شود چيزى نياورده و ظاهرا حرمت ابن عربى را در انظار نگاه داشته است . قبلا به يكى از آنها اشاره شد و در جاى خود موارد ديگرى را مى آوريم .
3. ((تفسير القرآن الكريم ))؛ تفسيرى دو جلدى كه انتساب آن به ابن عربى ، مشهور است . تفسيرى است كه به شيوه اهل تاءويل نگارش يافته و گاه ، شطحياتى نيز در آن يافت مى شود و بدين جهت ، برخى نسبت آن را به ابن عربى ، مورد ترديد قرار داده و آن را نوشته كمال الدين ابوالغنائم عبدالرزاق كاشى سمرقندى (متوفاى 730) دانسته اند. گرچه احتمال مى رود كه گردآورى او باشد ولى اصل مطالب از آن ابن عربى است و از نوشته هاى او فراهم شده است .
شيخ محمد عبده در اين باره گفته : ((آن تفسير رمزى كه به شيخ اكبر محيى الدين ابن عربى نسبت مى دهند در حقيقت به باطنى مسلك مشهور، كاشانى تعلق دارد و در آن گرايشها و آرائى وجود دارد كه دين خدا و كتاب عزيز از آن بيزار است )).(1100) ولى حاجى خليفه - مولف ((كشف الظنون )) به طور مستقيم و بدون ترديد آن را به كاشانى نسبت داده است . او مى گويد: ((كتاب تاءويلات القرآن )) كه به تاءويل كاشانى معروف شده است ، در واقع تفسيرى است تاءويلى مبتنى بر اصطلاح اهل تصوف كه شيخ كمال الدين ابو الغنائم عبدالرزاق بن جمال الدين كاشى سمرقندى آن را نوشته است و آغاز آن چنين است : الحمد لله الذى جعل مناظم كلامه مظاهر صفائه ؛ شكر و سپاس خدايى را سزد كه كلام منظم خود را مظهر صفايش قرار داده است ))؛(1101) و اين ، عباراتى است كه تفسير پيشگفته با آن آغاز گرديده است . نسخه ايى كه حاجى خليفه در اختيار داشته تا سوره ((ص )) بوده است . نسخه كاملى در ديگر كتابخانه ها وجود دارد كه يكى از آنها نسخه اى است با شماره 17 - 18 كه در كتابخانه سليمانيه در كشور تركيه وجود دارد و نشان مُهر عبدالرزاق كاشانى بر آن ثبت گرديده است .(1102)
مويد اين مطلب كه اين كتاب ، به دست عبدالرزاق كاشانى نوشته شده ، آن است كه در تفسير آيه واضمم اليك جناحك من الرهب (1103) چنين آمده است : ((از شيخ خود مولا نورالدين عبدالصمد - در حالت مشهود و حدت و مقام فنا - شنيدم ، از پدرش نقل مى كرد كه يكى از فقرا (صوفيان وارسته ) در خدمت شيخ كبير شهاب الدين سهروردى در حالت شهود وحدت و مقام فنا بود و ذوق سرشارى داشت ...))؛(1104) و اين در حالى است كه نورالدين عبدالصمد بن على نطنزى اصفهانى در اواخر قرن هفتم و شيخ عبدالرزاق كاشانى در سال 730 درگذشته است و امكان ندارد كه او، شيخ ابن عربى (متوفاى 638) بوده باشد!(1105)
توصيف اين تفسير؛ اين تفسير بر اساس مكتب عرفان و به شيوه باطن گرايى و پيمودن راه تاءويل نوشته شده است . بيشتر از وحدت وجود و فناى ذات دم مى زند و بى محابا آيات قرآن را به همين سو سوق مى دهد؛ بدون آنكه اصول تفسير يا ضوابط تاءويل را رعايت كند؛ و بر همين اساس ، انتساب آن به ابن عربى - كه سر سلسله وحدت وجوديان و تاءويل كنندگان بى رويه است - پذيرفتنى تر است تا ديگران ؛ زيرا اين تفسير، چيزى جز آنچه به اضعاف در ((فتوحات )) آمده و يك نمونه از آن را آورديم ، نيست ؛ پس اگر انتساب آن به عبدالرزاق كاشانى درست باشد، تنها گرد آمده آراى شيخ اكبر است ، نه حاصل آراء و نظريات خود او يا اقتباساتى صرف از كلام شيخ ؛ و اين ، با مقايسه محتواى اين كتاب ، با آنچه در فتوحات آمده است بهتر روشن مى شود.
اين تفسير كه با كمال ايجاز و اختصار نوشته شده ، راه ابهام گفتن و اغلاق گويى را پيموده است . ظاهرا اين هم شيوه اى است كه تاءويل كنندگان ورزيده برگزيده اند تا چنين وانمود كنند كه سخنانشان مانند كلام الهى ، اشارات و رموزى است كه تنها اهل حال آن را در مى يابند!
به هر حال ، در اين تفسير همراه با تاءويلات نا متناسب ، از اغلاق گويى دريغ نشده است ؛ همان روشى كه ابن عربى در بيشتر نوشته هايش بويژه در كتاب ((فتوحات مكيه )) پيش گرفته است ؛ و اين خود دليل ديگرى است بر صحت انتساب اين تفسير به ابن عربى . در اينجا نمونه هايى مى آوريم :
در ذيل آيه ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار(1106) مى گويد: ((پروردگارا، تو اين آفريده ها را بيهوده نيافريدى ؛ يعنى چيزى جدا از خود نيافريدى ! زيرا جز حق تعالى بيهوده و باطل است ؛ بلكه هر چه آفريدى اسماء و مظاهر صفات تواند. ((سبحانك )) منزهى از آنكه غير خودت به وجود آيد؛ يعنى چيزى قرين فردانيت تو قرار گيرد يا وحدانيت و يگانگى تو را به دوگانگى و اثنينيت مبدل سازد. ((فقنا...)) پس محفوظ دار ما را از آتش احتجاب ، به سبب كردارهايى از كردارهاى تو و به سبب رفتارهايى از صفات تو و به سبب اشتغال به صفات تو از ذات تو؛ حفاظتى مطلق و تام و كافى )).(1107)
در ذيل آيه نحن خلقناكم فلولا تصدقون (1108) مى گويد: ((ما، شما را بدين گونه آفريديم كه به وجود خود را به شما نمايانديم و به ظهور خود در صور شما نمودار شديم )).(1109)
در ذيل آيه ((و هو معكم اءينما كنتم ))(1110) مى گويد: ((او با شماست هر كجا باشيد؛ زيرا وجود شما به او بسته است و نمود او در ظهور شماست )).(1111)
در ذيل آيه ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم (1112) مى نويسد: ((نه به عدد و مقارنت ؛ بلكه تعيناتشان موجب جدايى آنان گرديد و ماهيات و انيت ايشان موجب احتجابشان از وى شد و امكانى كه لازمه ماهيات و هويتشان است سبب افتراقشان گرديد و ضرورت وجوب او دليل تحقق ايشان گرديد؛ و هويت او كه مندرج در هويتهاى ايشان است سبب اتصال وى به ايشان و ظهور او در مظاهرشان شد و موجب پوشيدگى او از ماهيات و وجودات مشخصه شان و دلالت آنها به عين وجود او و وابستگى وجوبشان به وجوب او شده است ؛ و با توجه به اين اعتبارات است كه او چهارم ايشان و با ايشان است ؛ اگر چه حقيقت چنين اعتبار شود كه او عين آنان است . به همين دليل گفته شده كه : اگر اعتبارات نباشد، حكمت از بين خواهد رفت و امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرموده است : ((علم نقطه اى است و نادانان آن را افزايش داده اند)).(1113)
در ذيل آيه واذكر اسم ربك و تبئل اليه تبتيلا رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا(1114) مى گويد: ((بخوان نام پروردگارت را كه خودت هستى ؛ يعنى خود را بشناس و بخوان و به ياد آر و فراموش مكن ؛ كه خدا تو را به فراموشى خواهد سپرد؛ و بعد از شناخت حقيقت آن ، براى تحصيل تمام آن بكوش . پروردگار مشرق و مغرب . خداى مشرق ؛ يعنى خدايى كه نور خود را بر تو آشكار كرد و با ايجاد تو، از افق وجودت طلوع كرد. و خداى مغرب ؛ يعنى خدايى كه با وجود تو، پنهان گشته و نور او در تو غروب كرده و به وسيله تو مخفى و پوشيده شده است )).(1115)
اين نمونه ها پرده از حقيقت اين تفسير بر مى دارد و گوياى اين است كه مذهب و مكتب مولف آن ، بر وحدت وجود استوار است ؛ امرى كه نسبت اين تفسير را به ابن عربى كه صاحب چنين نظريه اى است تقويت مى كند؛ لذا با چنين ديدگاهى ، اقدام وى به تاءليف تفسيرى بر اين مبنا بعيد به نظر نمى رسد؛ بنابراين ، آنچه امثال شيخ محمد عبده بعيد شمرده اند، صحيح به نظر نمى رسد؛ زيرا آراء غريبه و شطحاتى كه در اين تفسير مشاهده مى شود، چيزهايى نيستند كه با ديدگاه ابن عربى نسبت به مساءله وحدت وجود ناسازگار باشد.
مشرب تفسيرى ابن عربى در تاءليف ديگرش ، در بيشتر موارد، بر همين نظريه ((وحدت وجودى )) - كه بدان اعتقاد دارد و بر فيوضات و وجدانياتى كه از ابرهاى غيب الهى بر دل او جارى مى گشته و از ناحيه اشراق ربانى بر قلبش سرازير مى شده - استوار مى باشد. از اين رو در بسيارى از موارد مشاهده مى كنيم كه در تاءويل آيات براى توافق آيات با ديدگاه خود به تكلف افتاده و به بيراهه رفته است . در نتيجه وى آنچه را خداوند از آياتش اراده فرموده است تبديل مى كند و آيات را چنان تفسير مى كند كه در برگيرنده نظر او باشند و به عنوان سند مكتب وى تلقى گردند؛ چيزى كه هيچگاه در شاءن مفسر با انصاف و آراسته نيست ؛ زيرا بر مفسر مخلص واجب است كه بدون ملاحظه خواسته ها و دور از عقيده و مرام خود به بحث و بررسى در قرآن بپردازد؛ امرى كه در ميان اهل تصوف و عرفان بندرت يافت مى شود.