تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۲۶ -


اين قرائت كه بر خلاف تمامى ضوابط علم و نحو و ادب است ، مورد مخالفت و استنكار شديد زمخشرى قرار گرفته است ؛ زيرا در آن ، بين مضاف و مضاف اليه ، چيزى آورده شده ؛ آنهم مفعول به مضاف ! زمخشرى بر او تاخته است كه اين گونه خلاف هاى ادبى ، در ضرورت شعرى هم روا نيست ؛ چه رسد به نثر؛ آنهم نثرى همانند نثر قرآن !(846)
زمخشرى ، دليل قرائت او را، بى توجهى و ناآگاهى به قواعد لغت دانسته و او را مانند كسى دانسته كه در گرداب خيالات خود سرگردان است .
اين منير اسكندرى ، در اينجا به فغان آمده كه اين چه بى حرمتى است كه نسبت به حافظان كلام خدا روا داشته شده است ؟ و زمخشرى را فردى گمشده در بيابان ضلالت مى شمارد، او مى گويد: ((نبايد گمان برد كه قاريان ، از پيش خود و از روى اجتهادات شخصى قرائت مى كرده اند؛ بلكه همه قرائتها از شخص شخيص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان رسيده است . البته زمخشرى نمى داند كه قرائت هر يك از قراء سبعه ، عين قرائت پيامبر و قرائت پيامبر، قرائت جبرائيل و قرائت جبرائيل قرائت خداست ! و اگر زمخشرى از روى شبهه اين سخن را نگفته بود، همانا از حوزه اسلام بيرون شده بود.))(847)
ابو حيان اندلسى مى گويد: ((ببين اين مرد عجمى ناآگاه به آداب لغت عرب ، چگونه به شخصيت عربى اصيل تاخته و قرائتى را كه بگونه متواتر از پيامبر دريافت كرده است ، مورد استنكار و استهزاء قرار مى دهد! اولا، نظير اين گونه قرائتها، لغت عرب نيز يافت مى شود؛ ثانيا، قراء سبعه ، همگى مورد قبول عموم مسلمانانند؛ گرچه ابو على فارسى و ابن عطيه اندلسى نيز اين قرائت را مردود شمرده اند)).(848)
احمد بن يوسف كواشى و تفتازانى و اخيرا آلوسى ، هر يك به نوبه خود بر زمخشرى تاخته و او را مخالف جماعت مسلمين شمرده و سخن او را هتك حرمت قاريان والا مقام دانسته اند.(849)
ما، در جاى خود بيان كرديم كه ابن عامر، فردى مجهول النسب ، مجهول الهويه و مجهول الشيخ در قرائت است و قرائت او كاملا بى اعتبار است .(850)
برخورد او با اهل سنت ؛
زمخشرى در مقابله با مخالفان سنى اش كوتاه نيامده و در ضمن تفسير، هيچ فرصتى را براى تاختن به ايشان از دست نداده است ؛ و با عبارات تند و كوبنده بر ايشان تاخته است . ذهبى مى گويد: ((كسى كه در جدلهاى مذهبى كشاف دقت كند در مى يابد كه زمخشرى در بيشتر موارد، بحثهايش را با تحقير و هتك حريم اهل سنت در آميخته است ؛ لذا هيچ فرصتى را از دست نداده و به توهين و سبك شمردن ايشان پرداخته است و آنان را به اوصاف ناشايسته متصف كرده است ؛ گاهى نام مجبره بر ايشان مى نهد و زمانى حشويه در پاره اى موارد ايشان را مشبهه مى خواند و گاه واژه قدريه را درباره ايشان به كار مى برد؛ اين نامها و لقبها، همان نام و لقبهايى است كه اهل سنت به مخالفان خود نسبت مى دهند و زمخشرى خود، ايشان را بدان متهم كرده است ؛ چون آنان به ((قدر)) ايمان داشتند؛ چنانكه حديثى نبوى را كه عليه قدريه صادر شده و آنان را مجوس امت شمرده ، بر ايشان تطبيق داده است . وى هنگام تفسير آيه و اءما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى (851) چنين مى گويد: اگر در قرآن جز اين آيه ، دليلى عليه قدريه يعنى كسانى كه به شهادت پيامبر مجوس امت اسلامى نام گرفته اند وجود نداشت همين آيه كافى بود كه حجتى قاطع عليه ايشان باشد.(852)
همچنين در تفسير آيه قد اءفلح من زكاها و قد خاب من دساها(853) مى گويد: برخى ، ضمير موجود در ((زكى )) و ((دسى )) را به خدا برگردانده اند. اينان همان ((قدريه ))اند كه آيات قرآنى را درست ، وارونه تفسير مى كنند.(854)
وى مى كوشد تمامى آياتى را كه در خصوص كفار آمده است ، درباره مخالفان خود - از اهل سنت - تفسير كند؛ مثلا درباره آيه و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات (855) كه درباره يهود و نصارى آمده ، مى گويد: مى توان آن را درباره بدعت گذاران اين امت دانست و آنان ، ((مشبهه )) (اهل تشبيه ) و ((مجبره )) (جبريان ) و ((حشويه )) (اهل حديث )اند.(856)
نيز آيه بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياءتهم تاءويله (857) را بر اهل ظاهر و اهل حديث كه آنان را ((مقلده )) ناميده است ، تطبيق مى دهد.(858)
گاه آن اندازه تعصب به خرج مى دهد كه مخالفان خود - از اهل سنت - را خارج از دين مى شمارد و در خصوص آيه 18 سوره آل عمران مى گويد: اهل جبر و كسانى كه قائل به رؤ يت ذات حق تعالى هستند، بر دين اسلام نيستند)).(859)
او سخنانى از اين دست ، بسيار دارد و همواره فرياد ابن منير اسكندرى بلند است ، و ديدنيها و شگفتيها در اين آشوب ، فراوان و جالب است .(860)
2. تفسير جوامع الجامع
نوشته امين الاسلام ، ابو على ، فضل بن حسن طبرسى ، صاحب ((مجمع البيان )) است .
اين تفسير، خلاصه دو تفسير قبلى ايشان است كه به درخواست فرزند برومندش و وساطت برخى دوستان ارجمندش به رشته تحرير در آمده و در عين ايجاز و اختصار، گوياى مهمترين حقايق قرآنى و ارائه كننده جنبه هاى ادبى بديع در قرآن است .
خود در مقدمه ، چنين مى گويد: ((هنگامى كه از نوشتن كتاب بزرگ تفسيرى ، ((مجمع البيان )) كه شامل انواع معارف و علوم قرآنى بود فراغت يافتم ، بر كتاب ((كشاف )) زمخشرى دست يافتم و بر آن شدم كه از بدايع و نكات و ظرافتهاى بى نظير آن خوشه برچينم ؛ (چنان كردم و از اين كار، كتابى به دست آمد) كه آن را ((الكافى الشافى )) نام نهادم . هر دو كتاب ، پس از پا گذاشتن به عرصه وجود، مورد استقبال شايان دلباختگان قرآن قرار گرفت . در اين هنگام ، فرزند دلبندم ، ابو نصر حسن - كه خداوند او را به وجه احسن نصرت دهد - از من خواست كه آن دو را در قالب تلخيص درآورم تا براى همگان سودمند باشد و (مردم ) به نظريات علمى و دقايق فكرى و نكات بديع ادبى هر دو كتاب ، يكجا دسترسى پيدا كنند؛ و اين در حالى بود كه سن من از هفتاد گذشته و چنين كارى برايم دشوار بود؛ ولى با اصرار برخى دوستان محترم كه (فرزندم ) به شفاعت آورده بود، به درخواست ايشان تن در دادم و با حول و قوه الهى سعى در هموار شدن راه نمودم و بحمدالله موفق گرديدم و آن را ((جمع الجوامع )) نام نهادم ؛ و اين ، اسمى است كه با واقعيت مطابق است )).(861)
شيوه اين تفسير، بيان مسائل مربوط به لغت ، اعراب ، قرائت ، بيان نظم و نكات ادبى و بلاغى و احيانا كلامى است و مولف ، با رعايت گزيده گويى ، متنى دقيق و لطيف ارائه كرده است كه بدين جهت مورد توجه حوزه هاى علميه قرار گرفته است و به عنوان كتاب درسى رسمى تدريس مى شود.
گرچه طبرسى ، گاهى در اين تفسير، از ((مجمع البيان )) و يا شايد از ديگر دانشمندان سخنانى نقل مى كند(862) ولى مى توان گفت : بيشتر بلكه نزديك به همه مطالب آن از ((كشاف )) اقتباس شده است . حتى در مواردى كه زمخشرى در تفسير آيه سكوت كرده (863) يا قرائتى جز قرائت عاصم را اصل قرار داده (864) يا عبارت آيه را به نحوى تغيير داده (865) در مواردى از اين دست ، از تفسير ((كشافت )) تبعيت كرده است . از اين گذشته ، در اين تفسير، از آن نظم و ترتيبى كه در ((مجمع البيان )) رعايت شده ، خبرى نيست و همان درهم ريختگى تفسير ((كشاف )) را به خود گرفته است .
تنها امتياز و تفاوت اين تفسير از تفسير ((كشاف )) در امور زير است :
1. اختصار و حذف زوائد و مطالب غير ضرورى ؛ طبرسى كوشيده است ، بيشتر مطالب را در قالب عبارات موجز و كوتاهترى ارائه كند؛ ولى متاءسفانه در برخى موارد، اين اختصار موجب پيچيدگى در عبارت يا اخلال لفظى و معنوى گرديده است ؛(866) در حالى كه آن موارد در ((كشاف )) روشن و رساست .
2. در بسيارى از موارد، رواياتى از طرق شيعه نقل شده كه گاهى با تفسير صاحب ((كشاف )) موافق (867) و در برخى موارد مخالف است .(868)
3. در پاره اى موارد، مطالبى را از ((مجمع البيان )) آورده (869) يا بر آن افزوده است (870)
4. در مواردى كه آراء كلامى اماميه با نظر معتزله موافق يا نظر شخصى طبرسى در تفسير آيه با نظر زمخشرى مخالف بوده است ، از نظر صاحب ((كشاف )) عدول كرده و آنچه را خود، حق مى دانسته گفته است .(871)
اين مطلب ، از مقدمه استاد ابوالقاسم گرجى بر اين تفسير گرفته شده است .
3. البحر المحيط
تاءليف ابو حيان ، محمد بن يوسف بن على نحوى اندلسى غرناطى ، از بزرگان ادب و صاحبان بصيرت و واقف بر نكات و ظرافتهاى زبان عربى ؛ وى سرزمينهاى مختلفى را گشت و با بيش از چهارصد و پنجاه شيخ ملاقات كرد و از آنان بهره گرفت . او شيخ نحويان ديار مصر گرديد و ديگران از او بهره مى گرفتند. به گفته صفدى : وى ، همواره به گوش دادن ، نوشتن و خواندن مشغول بود؛ عقيده اى سالم و زبانى راستگو داشت ؛ و به عنوان فردى متواضع و وارسته و دوستار امير مؤ منان (عليه السلام ) شناخته شده بود. وفات وى در سال 745 در قاهره مصر روى داد.
شهيد ثانى ، به واسطه شاگردش جمال الدين عبدالصمد بن ابراهيم بن خليل بغدادى از وى روايت مى كند.(872)
تفسير او از جامعترين تفاسير مشتمل بر نكات ادبى شگفت و بديع قرآن است و بحثهاى فراوانى درباره بدايع قرآن دارد. امتياز اين تفسير در اهميت دادن به ابعاد ادبى ، لغوى ، نحوى و بلاغى است و مجموعه ارزشمندى است از اشعار ناب و شواهد ادبى و اعرابى و قرائات و لهجه ها؛ كه از دانش ‍ و آگاهى گسترده او در اين زمينه ها حكايت مى كند.
خود در مقدمه اين تفسير مى گويد: ((روش من در اين تفسير، نخست پرداختن به معانى مفردات الفاظ، چه از لحاظ لغت و چه از لحاظ اعراب و بلاغت است )). او سپس به تفسير آيات پرداخته ، سبب نزول ، قرائت ، وجه تناسب ، اقوال سلف و خلف و هر چه را در رابطه با فهم آيه دخالت دارد مى آورد و بيشتر نكات ادبى را روشن مى سازد.
خلاصه اينكه : تفسيرى است جامع و كامل و تمامى جوانب ادبى ، بلاغى و مسائل و مباحث مربوط به لغت و نحو و اعراب هر جمله و عبارت را بخوبى روشن ساخته و در اين راه ، گوى سبقت را از همگان ربوده است و امروزه ، گسترده ترين و معتبرترين منبع ادبى به شمار مى رود.
4. النهر الماد من البحر المحيط
عنوان تفسير ادبى ديگرى است از همين شخصيت بزرگ كه به دست خود وى از تفسير كبيرش برگزيده است و فشرده آنچه را كه در آنجا به تفصيل گفته بود در اين تفسير وجيز آورده است و راهى هموارتر براى پويندگان به منظور دسترسى به نكات و ظرافتهاى قرآن ، فراهم كرده است .
5. الدر اللقيط من البحر المحيط
عنوانى تفسير موجزى است كه به دست شاگرد برومند ابو حيان ، تاج الدين حنفى نحوى انجام گرفته است . وى با اين كار، زبده هايى از تفسير استادش ‍ را در نوشتارى كوتاه فراهم كرده است .
هر دو تفسير مختصر ياد شده ، در حاشيه تفسير ((البحر المحيط)) به چاپ رسيده است .
6. معانى القرآن - فراء
تاءليف ابو زكريا يحيى بن زياد فراء (متوفاى 207). وى شاگرد كسائى ، و ماهرترين عالم كوفه و آگاه ترين عالم نحوى ، لغوى و ادبى بوده است . ثعلب درباره او گفته است : ((اگر فراء نبود، علوم عربى هم نبود؛ چون او زبان عربى را خالص و ضابطه مند كرد)). او نزد ماءمون عباسى ارج و منزلتى داشت ؛ چنانكه او را در بالاى مجلس مى نشاند و آموزش فرزندانش را بدو سپرد و به او پيشنهاد كرد تا آنچه را از علوم عرب شنيده و از اصول نحو مى داند به رشته تحرير در آورد و دستور داد تا اتاقى در خانه برايش مهيا كنند و كنيزكان و خادمانى را به خدمت او گماشت تا نيازهايش را برآورند؛ و كاتبانى را نزدش فرستاد تا هر چه را املا مى كند بنويسند؛ لذا قدر و منزلت فراء در دولت عباسيان ، اينچنين بزرگ داشته شده است .
فراء حافظه اى بسيار قوى داشت و هر چه را از استادانش فرا مى گرفت به حافظه مى سپرد و از نوشتن بى نياز بود و تا آخر عمر، اين حافظه قوى را با خود داشت و گفته هايش را، بدون مراجعه مجدد به نوشته هايش بر شاگردان املا مى كرد. درباره او گفته اند: وى ، در علم نحو، امير مؤ منان است . ثمامة بن اشرس معتزلى درباره وى - كه به دربار ماءمون آمد و شد داشت - مى گويد: ((در سيماى وى ابهت اديبى ديدم ؛ درباره نحو پرسيدم او را بافته اى يكتا شناختم ؛ از فقه جويا شدم ، او را فقيهى دانا يافتم كه بر مواضع اختلاف آراء واقف بود و در نحو و ادب مهارت كامل داشت ؛ با طب آشنا و در تاريخ عرب و اشعار جاهلى احاطه و حذاقت داشت )).
سبب گرد آمدن تفسير ((معانى القرآن )) - طبق گزارش ابوالعباس ثعلب - آن بود كه عمر بن بكير - يكى از دوستان نزديكش كه در خدمت حسن بن سهل وزير ماءمون بود - به وى نوشت كه امير حسن بن سهل ، گاه درباره تفسير قرآن چيزهايى از من مى پرسد كه جوابشان را نمى دانم ؛ لطف كرده ، مطالبى پايه و اساسى در اين باره برايم فراهم كن يا آنها را در كتابى گرد آورى كن تا هنگام نياز بدان مراجعه كنم ! فراء، درخواست او را اجابت كرد و به شاگردان و اصحاب خود گفت : گرد آييد تا كتابى در تفسير قرآن بر شما املا كنم ؛ و روزى را براى آن اختصاص داد. فراء در آن روز به مسجد آمد و به موذن مسجد كه قارى قرآن نيز بود رو كرد و گفت : سوره حمد را بخوان (مؤ ذن ، سوره حمد را خواند)؛ آنگاه فراء آن را تفسير كرد؛ و با همين شيوه تا آخر قرآن را تفسير كرد و اين كتاب فراهم گرديد.
ابوالعباس مى گويد: ((چنين كار با ارزشى را پيش از وى از كسى نيافتم و گمان نمى كنم بعد از او هم كسى بتواند بهتر از آن را بياورد)).
ابو بديل و ضاحى مى گويد: ((خواستيم افرادى را كه براى استماع گرد مى آمدند بشماريم ؛ ولى به شماره نيامدند و تنها قاضيانى را كه در آن جمع حضور مى يافتند شمرديم ؛ هشتاد نفر بودند)).
محمد بن جهم مى گويد: ((در حالى بيرون مى آمد و به جلسه درس و تفسير مى رفت كه بهترين و فاخرترين لباسهاى خود را پوشيده و خود را آراسته بود و كلاه بزرگى بر سر نهاده در مسجد حضور مى يافت . آنگاه ابو طلحه ناقط، ده آيه مى خواند و فراء آنها را از بَر تفسير مى كرد. سپس سلمة بن عاصم - از برجسته ترين شاگردان وى - مى آمد و نوشته هاى برخى را مى گرفت و بر فراء مى خواند و كاستيهاى آن را برطرف مى ساخت )).
همين محمد بن جهم كه راوى اين تفسير است ، در مقدمه كتاب مى نويسد: ((در اين كتاب ، معانى قرآن فراهم آمده است . ابو زكريا يحيى بن زياد فراء رحمة الله عليه ، در صبحگاهان روزهاى سه شنبه و جمعه در ماه مبارك رمضان و پس از آن در تمام سال اول ؛ و چند ماه ، در سال دوم و سال سوم آن را بر ما، از حفظ و بدون نوشته املا نموده است . يعنى در سالهاى 202 و 203 و 204 انجام گرفت )).(873)
اين كتاب ، جامعترين كتاب مشتمل بر نكات ادبى : لغت ، نحو و بلاغت قرآن است كه قرآن پژوهان را به خود نيازمند كرده است . بدين جهت محققان و مفسرانى كه در پى دست يافتن به نكات و ظرافتهاى قرآنند، به اين كتاب روى آورده و آن را مورد توجه و عنايت كامل قرار داده اند؛ و به عنوان يكى از منابع سرشار تفسيرى شناخته شده است .
اين كتاب ، با طرحى مناسب و تحقيقى شايسته ، در سه جلد، به چاپهاى پياپى رسيده است .
7. مجاز القرآن
نوشته ابو عبيده ، معمر بن مثنى تيمى بصرى ، نحوى و لغوى بزرگ (متوفاى 210)؛ وى عالمى متبحر و دانشمندى فرزانه ، عالم به لغت و آداب و تاريخ عرب ، شاگرد يونس نحوى و ابو عمر بن علاء و اولين كسى بود كه در غريب الحديث كتاب نوشت و مرجعى عظيم و منبعى سرشار براى اهل ادب و نحو و لغت بود. همگام با غريب الحديث ، در تفسير غريب القرآن نيز نوشتار با ارزشى دارد.
كتاب وى گرچه به نام ((مجاز القرآن )) است و گمان مى رود تنها در مسائل ادبى و لغوى تدوين يافته باشد، ولى هدف ، همان است كه فراء در كتاب ((معانى القرآن )) دنبال كرده است . اساسا در آن هنگام ، عناوينى چون ((غريب القرآن ))، ((معانى القرآن ))، ((مجاز القرآن )) و حتى ((تفسير القرآن )) و ((تاءويل القرآن )) حاكى از يك حقيقت بوده و آن ، ((تفسير ادبى - لغوى و تبيين معانى مشكل قرآن )) بوده است . با مختصر مقايسه اين كتاب با ((معانى القرآن )) فراء)) ملاحظه مى شود روش و سبك هر دو يكى است ولى به دو نام . مى گويند: ابراهيم بن اسماعيل يكى از كاتبان فضل بن ربيع ، وزير دربار هارون الرشيد درباره آيه اى از قرآن از ابو عبيده پرسش كرد و او به هنگام پاسخ ، بر آن شد كه كتابى در معانى القرآن آماده و تاءليف كند. اين كتاب عمدتا توضيح واژگانى قرآن است و واژه هايى را كه نيازمند به توضيح مى ديده آورده و فراوان به اشعار عرب استناد كرده است . اين روش ، روشى است كه در بسيارى از تفاسير سلف كه به دست اديبان و نحويان نگاشته شده است ديده مى شود. از اين رو ((مجاز القرآن )) كتابى است در شرح واژگان و عبارات مشكل قرآن - با عباراتى كوتاه و فشرده - اعم از آنكه مشكلات از مقوله مجاز و استعاره باشد يا جز آن ؛ البته به گستردگى ((معانى القرآن )) فراء نيست .
اين كتاب گرانبها و با ارزش در دو جلد، با تحقيق و پانوشته هاى محمد فواد سزگين در سال 1381 در مصر به چاپ رسيده است .
8. معانى القرآن - مجاشعى
نوشته ابوالحسن سعيد بن مسعده مجاشعى بلخى بصرى ، معروف به اءخفش اءوسط(874) (متوفاى 215)؛ او امام اهل ادب و عربيت و سرآمد نحويان در بصره بود. او و سيبويه هر دو شاگرد خليل بن احمد فراهيدى بودند و او از سيبويه بزرگتر بود. مى گويد: ((سيبويه ، هر چه را در كتابش ‍ مى نگاشت ، قبلا بر من عرضه مى داشت و مى پنداشت كه از من بهتر مى داند؛ ولى من از او بهتر مى دانم )).
كتاب وى يكى از كتابهاى تفسيرى (لغوى - ادبى ) كهن به شمار مى رود. همطراز ((معانى القرآن )) فراء است ؛ ولى خيلى كوتاه و ناپيوسته ؛ از هر سوره ، آيه هايى را كه نياز مى ديده مى آورده و مختصر شرح و توضيحى در رابطه با معنا و جنبه ادبى آن مى داده است . او بسيار فشرده سخن گفته است ؛ مثلا از سوره عنكبوت كه 69 آيه است ، تنها شش آيه آورده است : آيه هاى شماره 8، 12، 19، 22، 29 و 33؛ بدين گونه :
و من سورة العنكبوت ، قال : ((و وصينا الانسان بوالديه حسنا(875))) على : و وصيناه حسنا، وقد يقول الرجل ، وصيته خيرا، اءى بخير.
و قال : ((ولنحمل خطاياكم (876))) على الامر، كاءنهم اءمروا اءنفسهم .
و قال : ((كيف يبدى الله (877))) و قال : ((كيف بداء الخلق (878))) لاءنها لغتان ، تقول : بداء الخلق و اءبداء.
و قال : ((و ما اءنتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء(879))) اءى لا تعجزوننا هربا فى الارض و لا فى السماء.
و قال : ((اءنا منجوك و اءهلك الا امراءتك (880))) لاءن الاءول كان فى معنى التنوين لاءنه لم يقع ، فلذلك انتصب الثانى .(881)

از اين رو، كتاب او - گرچه يك گنجينه كهن تفسير ادبى به شمار مى رود - به گستردگى و فزونى ارزش ((معانى القرآن )) فراء نمى رسد.
اين كتاب با تحقيق و تصحيح دكتر فائز فارس در سال 1400 در بيروت ، به چاپ رسيد.
9. نهج البيان عن كشف معانى القرآن
تفسيرى است مختصر و كوتاه و ناپيوسته اثر محمد بن حسين شيبانى ، دانشمند شيعى سده هفتم هجرى كه بر اساس ادب و آراء گذشتگان تدوين يافته و آن را براى تقديم به كتابخانه عظيم مدرسه مستنصريه بغداد در دوران خلافت المستنصر بالله عباسى (640 - 623) نوشته است ؛ و در مقدمه از كتابخانه ياد شده به نام ((الخزانة الامامية المستنصريه )) ياد مى كند.
او - چنانكه خود گفته - در رويارويى با آراء و اقوال مختلف و متفاوت مفسران ، آن را نقل كرده است تا اختلاف در آن كم باشد و عالم فقيه و خواننده هوشيار از آن سود برگيرد؛ و در ضمن آن ، رواياتى از اهل بيت (عليهم السلام ) آورده و به ناسخ و منسوخ و پاره اى از عبادات شرعى و احكام و اسباب النزول و سخنان لغويان پرداخته است . وى از بسيار پرداختن به مباحث دستورى و قرائات و نيز بواطن آيات پرهيز كرده و بنا را بر اختصار و اقتصار گذاشته است .
شمارى از آيات را با اين باور كه معانى آنها روشن است تفسير نكرده است . او چندان از ((كلبى )) نقل مى كند كه گمان مى رود تفسيرش را كاملا در اختيار داشته . از شيخ مفيد، جبائى ، طبرى ، زجاج ، فراء و ابو عبيده و... نيز فراوان نقل مى كند. از ((تبيان )) شيخ بهره بيشتر برده و از او با احترام ياد مى كند. روى هم رفته ، تفسيرى است با ارزش و سودمند كه محمد بن على النقى شيبانى تلخيص آن را به نام ((مختصر نهج البيان )) فراهم آورده است .
اين تفسير (نهج البيان عن كشف معانى القرآن ) اءخيرا با تحقيق استاد حسين درگاهى و در سال 1419 ق / 1377 ش به وسيله انتشارات الهادى - قم در پنج مجلد - به طرزى شيوا - به چاپ رسيده است .
تحت عنوان ((معانى القرآن )) كتابهاى بسيارى نوشته شده است كه برخى ، تنها جنبه لغوى دارد و برخى به مسائل ادبى ، لغوى و تفسيرى نيز پرداخته اند كه در اينجا منظور دسته دوم است .
1. ((معانى القرآن )) نوشته تابعى بزرگ ، ابان بن تغلب بن رباح بكرى كوفى (متوفاى 141) از خواص امام على بن الحسين سجاد (عليه السلام ) است .
2. ((معانى القرآن )) نوشته ابو جعفر محمد بن حسن رواسى كوفى (متوفاى 170)، استاد كسائى و فراء و امام كوفيين در نحو و لغت و پيشتاز آنان در تاءليف و تصنيف و از راويان امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) به شمار مى رود.
سيوطى درباره او مى گويد: ((او استاد كسائى و فراء است ؛ خليل بن احمد، كتاب او را خواست و از آن بهره گرفت . سيبويه هر جا در كتابش به عنوان ((قال الكوفى )) مى آورد، مقصود او است )).(882)
3. ((معانى القرآن ))، نوشته ابو عبيد، قاسم بن سلام (متوفاى 224)، بزرگمرد لغت و ادب كه از كتب پيش از خود، نوشته هاى ابو عبيده معمر بن مثنى ، قطرب بن مستنير، ابوالحسن اخفش ، كسائى و فراء، بهره گرفته و مطالب آنها را گردآورى كرده است .(883)
4. ((معانى القرآن ))، نوشته ابوالعباس محمد بن يزيد ثمالى اءزدى بصرى (متوفاى 285)؛ او امام عصر خويش در علوم عربى به شمار مى رفت . استادش (مازنى ) او را ((مبرد)) به معناى مستحكم و استوار لقب داد.
10. اعراب القرآن
كتابهاى بسيارى درباره اعراب القرآن نوشته شده است كه از بهترين آنها مى توان به اين موارد اشاره كرد:
كتاب ((اعراب القرآن ))، منسوب به زجاج (متوفاى 316)؛ كه به نظر مى رسد از تاءليفات ابو محمد مكى بن ابى طالب قيسى مغربى (متوفاى 437) باشد(884) كه درباره قرآن و ادب و لغت ، نوشته هاى فراوانى دارد.
اين كتاب ، بر نود باب نهاده شده كه در آن ، از ابعاد مختلف نكات ادبى ، نحوى و لغوى قرآن سخن گفته شده است . هر باب ، مخصوص نوعى از مسائل ادبى متعلق به قرآن است و به طور فراگير، در خصوص لغت و برخى از مسائل بديع و بلاغت بحث كرده است ؛ مانند باب 19 كه درباره آنچه از فن ازدواج كلامى و مطابقه و مشاكله و مانند آن در قرآن آمده سخن گفته است . و باب 35 در خصوص فن تجريد؛ و باب 83 كه در آن ، از تفنن در خطاب و فن التفات از غيبت به خطاب و از خطاب به غيبت و از غيبت به حالت تكلم سخن گفته شده است ؛ و نيز درباره قرائات مرتبط با جنبه اعراب و بلاغت سخن گفته است ؛ مانند باب 87 كه در آن ، درباره قرائاتى كه در كتاب سيبويه آمده سخن گفته است و باب 88، در انواع ديگر قرائات است . در بقيه ابواب تنها درباره نحو و اشتقاقات بحث كرده است .
اين كتاب ، سودمندترين كتاب در فن خود به شمار مى رود و براى كسانى كه به مباحث ادبى قرآن دل باخته اند يگانه منبع سرشار نكات و دقايق ادبى و لغوى قرآن - در سطحى بالا - است .