تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۲۵ -


تفاسير كوتاه ديگرى نيز هست كه مستقل يا گزيده تفاسير ديگرانند؛ مانند:
1. ((التسهيل لعلوم التنزيل ))؛
نوشته ابوالقاسم محمد بن احمد بن محمد (ابن جزى ) كلبى غرناطى (متوفاى 741) از مشاهير علماى آن ديار كه در فنون مختلف فقه و حديث و تفسير تاءليفات ارزنده اى دارد و اين تفسير موجز، نمونه آن است . مؤ لف ، رغبت فراوانى به جهاد داشت و در همين راه ، در واقعه ((طريف )) - نزديك ((جبل الطارق )) به شهادت رسيد. رحمة الله عليه .
التسهيل ، تفسيرى موجز است ولى در آن ، همراه با ايجاز، رعايت ايفاء نيز شده است ؛ نسبتا جامع و كامل است و شامل ايضاح مشكلات و حل مبهمات و شرح بسيارى از اقوال و آراء گذشتگان ، در قالبى فشرده و كوتاه و وافى به مطلب است .
وى ، در مقدمه اين كتاب مى گويد: ((اين كتاب را در تفسير قرآن و تبيين ابعاد مختلف آن نگاشتم و راه ميانه و نافعى را انتخاب كردم ؛ آن را كوتاه ولى جامع نوشتم و هدفم چهار چيز بود:
1. فراهم آوردن انبوهى از علم در حجمى اندك ؛
2. بيان نكات شگفت انگيز و فوايد تعجب آميز؛
3. توضيح مشكلات و تبيين مبهمات ؛
4. بررسى و نقد آراء مفسران و تعيين راءى برتر.
مولف ، مقدمه كوتاهى بر تفسيرش نوشته كه حاوى مطالب گوناگون متعلق به شناخت قرآن است در ده باب ؛ و در آن ، مطالب فراوان و ارزنده اى ارائه كرده است كه بيشتر به تلخيص مقدمه ابن عطيه در تفسير ((المحرر الوجيز)) مى ماند؛ زيرا مولف در اين تفسير، بر تفسير ابن عطيه و زمخشرى و ديگر تفاسير ادبى - لغوى تكيه كرده است . روى هم رفته ، تفسيرى جامع ، كامل و ارزشمند است و براى تسهيل بيشتر، در كنار متن قرآن به چاپ رسيده است .
2. ((تفسير جلالين ))؛
دو تن از عالمان بزرگ ، به نوشتن اين تفسير همت گماشته اند: جلال الدين محلى و جلال الدين سيوطى ؛ و بدين جهت ، ((جلالين )) نام گرفته است . نخست جلال الدين محلى - كه از دانشمندان بنام عصر خويش بود - از ابتداى سوره كهف تا پايان قرآن را نوشت و سپس به تفسير سوره حمد پرداخت و با پايان يافتن تفسير اين سوره ، در سال 864 بدرود حيات گفت ؛ آنگاه جلال الدين سيوطى (متوفاى 911) از سوره بقره تا پايان سوره اسراء و سپس ، سراسر قرآن را تفسير كرد و به آن افزود و آن را كامل نمود؛ ولى براى رعايت حق مفسر پيشين ، تفسير سوره حمد را در پايان تفسير آورد. جالب آنكه جلال الدين سيوطى ، با قلمى اين تفسير را تكميل نمود كه تفاوتى با قلم پيشين ندارد و مراجعه كننده ، حس نمى كند كه اين تفسير، با قلم دو تن نوشته شده است .
شيوه سيوطى و شيوه محلى در ايجاز و ايفاء مطالب ، استناد به فهم ظاهر قرآن و آراء برتر سلف ، بيان اعراب و تا حدودى قرائات و تبيين برخى نكات يكى است ؛ و كمتر مى توان پى برد كه اين تفسير، اثر دو كس است ؛ مگر در مواردى اندك كه از شمار انگشتان دست تجاوز نمى كند.
اين تفسير كوتاه ، به سبب جامعيت و كمال مطالب ، همواره شهره آفاق و مورد عنايت همگان بوده است و مكررا به چاپ رسيده و مى رسد.
3. ((الوجيز فى تفسير القرآن العزيز))؛
نوشته استاد محمد على دخيل كه از داعيان جنبش دينى و حركت اسلامى در عصر حاضر به شمار مى رود و در اين راه با تربيت اسلامى و ريشه دار نسل جديد، حركت خود را آغاز كرد و نوشته هايش پيرامون همين محور است ؛ مانند: ((ثواب الاعمال و عقابها))، ((على فى القرآن ))، ((دراسات فى القرآن الكريم ))، ((قصص القرآن الكريم )) و ((المصحف المفسر، الوجيز)) كه تفسير مورد بحث ماست . پايان تاءليف آن ، سال 1405 بود و در سال 1406 در يك جلد بزرگ رحلى و در 829 صفحه به چاپ رسد.
تفسيرى است موجز و جامع كه صبغه تربيتى به خود گرفته است . در تدوين اين تفسير، از متن تفسير طبرسى با رعايت اختصار بهره گرفته شده است ؛ اين تفسير تنها به تبيين مواضع ابهام پرداخته و گاه به لغت و احاديث وارده از پيامبر و ائمه معصومين استناد جسته و ديدگاههاى مذهب اماميه را با كمال ظرافت و دقت بيان كرده است . در پايان كتاب هم ، درباره عقايد، اخلاق و قصص ، مانند تفسير موضوعى سخن گفته شده و نيز به برخى از آيات علمى اشاره شده است . روى هم تفسيرى است نافع و مفيد و براى نسل جوان ، كارساز و ارزنده است .
تفاسير ادبى
برخى از تفاسير، بيشتر به جنبه هاى ادبى (لغت ، بلاغت ، نحو و ديگر جوانب اءدبيات عرب ) عنايت داشته و همان رنگ و بو را به خود گرفته اند؛ و اين از زاويه تخصص اين مفسران نشاءت گرفته است و همان گونه كه قبلا يادآور شديم ، گرايشها و تخصصهاى مفسران ، خواه و ناخواه در تفاسيرشان نمود مى كند؛ نه آنكه خود، بخواهند تفسيرشان را به آن سو هدايت كنند. مفسرى كه در علم كلام تخصص دارد، در بُعد كلامى تفسير برازنده تر جلوه مى كند؛ حكمت حكيم و فقاهت فقيه و صبغه ادبى اءديب نيز همين گونه ، در تفسير نمودار مى شود.
تفاسير ادبى اى كه ياد مى كنيم همين جهت را دارند و نويسندگان اين تفاسير، چون جنبه ادبيشان نيرومندترين جنبه آنان بوده ، تفاسيرشان صبغه ادبى به خود گرفته است ؛ وگرنه به موازات ديگر معارف و علومى كه با آنها آشنا بوده اند، جوانب ديگرى نيز در تفاسيرشان مطرح شده و چه بسا آنها را بسيار نيرومند و قوى و عميق هم مطرح كرده باشند؛ مانند زمخشرى در ((تفسير كشاف )) كه در كنار جنبه هاى ادبى (نحو و بلاغت )، در مسائل كلامى نيز به گونه اى گسترده و عميق وارد شده است .
همچنين ابو حيان اندلسى و ديگر برجستگان عالم ادب كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. تفسير كشاف
مؤ لف ، ابوالقاسم محمود بن عمر خوارزمى معروف به جارالله زمخشرى است . زمخشرى در سال 467 ديده به جهان گشود و در سال 538 ديده از جهان فرو بست . او در انديشه و اعتقاد، معتزلى بود و آشكارا آن را بر ملا مى ساخت و تفسيرش را نيز بر مسلك اعتزال بنيان نهاد. وى بر تفاسيرى كه با تمسك به ظواهر الفاظ قرآن ، با مبانى شرع مخالفت ورزيده و از مسير عقل منحرف گشته اند طعن زده است . تفسير كشاف تفسيرى است ارزشمند كه زيبايى و جمال قرآن را جلوه گر ساخته و در روشنگرى و كشف بلاغت و سحر بيان آن ، بى نظير است ؛ زيرا مولف آن در زبان عربى چيره دست بوده است ؛ بر لغت و اشعار و نيز علوم بلاغت و بيان و نحو و اعراب تسلطى كامل داشته است ؛ اين برجستگى و نبوغ علمى - ادبى مولف سبب شد تا او بر تفسير كشاف ، جامه اى زيبا بپوشاند؛ چنانكه ديده دانشمندان به آن خيره شد و مفسران دلبسته آن گشتند و هم از اين روى ، بسيارى از بزرگان و فرهيختگان ادب و تفسير و كلام ، زبان به مدح آن گشودند.
با اين تفاوت كه اصحاب مكتب اشعرى ، به دو دليل زبان نقد و ايراد بر او گشودند. يكى آنكه وى آشكارا التزام خويش را به مكتب اعتزال ابراز داشت و ديگر آنكه ، بسيارى از آيات قرآن را كه با دلايل عقلى ناسازگار است تاءويل كرده است .
براستى نگاه زمخشرى در دلالت آيات كريمه قرآن ، نگاهى است ادبى و دقيق و فهم او از معانى آيات نيز فهمى است ژرف و عميق كه از هيچ مكتب كلامى خاص تاءثير نپذيرفته است . زمخشرى - چنانكه او را متهم كرده اند - از منظر مكتب اعتزال به آيات قرآن نمى نگرد؛ بلكه نگاه او به قرآن ، نگاه انسانى است آزاده ، خردمند و فرهيخته كه آيات قرآن را آميخته با ذوق اصيل عربى تفسير و تحليل مى كند و اين همان نكته اى است كه پيروان مكتب اشعرى از آن پروا دارند.
به عنوان نمونه ، در تفسير آيه وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة (803) مى گويد: ((وجه ، عبارت است از جمله وجودى شى ء و ((ناضرة )) از ريشه ((نضرة )) به معناى شادابى و درخشندگى از برخورد با نعمت ؛ ((الى ربها ناظرة )) يعنى تنها به خدايشان مى نگرند نه به غير او و اين ، به جهت تقديم مفعول است ؛ چنانكه در اين آيات : ((الى ربك يومئذ المستقر)).(804) ((الى ربك يومئذ المساق )).(805) ((الى الله تصير الامور)).(806) ((و الى الله المصير)).(807) ((و اليه ترجعون )).(808) ((عليه توكلت و اليه اءنيب ))(809) نيز آمده است .
پيداست كه ايشان به چيزهايى مى نگرند كه از شما بيرون است و در جمعى كه تمام خلق در آن گرد آمده اند، در آن روز مومنان نظاره گرند؛ زيرا ايشان پناه يافتگانى هستند كه نه ترسى بر آنان چيره است و نه اندوهى ؛ در نتيجه ، اختصاص يافتن نگاه آنان به خدا - اگر مقصود، نظاره به ذات حق باشد - هر آينه محال است ؛ پس بايد مفهومى قابل اختصاص داشته باشد؛ و معنايى كه با آن سازگار است همان است كه معمولا مى گويند: ((اءنا الى فلان ناظر ما يصنع بى د من به فلانى مى نگرم تا با من چه مى كند)) كه در اينجا معناى توقع و چشمداشت مى دهد؛ چنانكه شاعر گفته است :

و اذا نظرت اليك من ملك   والبحر دونك زدتنى نعما
و آنگاه كه بر چون تو پادشاهى مى نگرم در حالى كه درياى پهناور از تو كمتر است ، نعمت خود را بر من مى افزايى .
خود شنيدم ، دختركى از مردم سرو(810) در واپسين روز در كوچه هاى مكه به گدايى نوايى داشت ؛ هنگامى كه مردم از شدت گرما، در درون خانه هاى خود آرميده بودند در ناله خود مى گفت : ((عيينتى نويظرة الى الله واليكم ؛ چشمكان من به خدا و شما - مردم - نظر دارد)) و مقصود: چشمداشت است نه نظر افكندن به همين معناست كه مومنان در آن روز، توقع و چشمداشت به نعمت و كرامت الهى دارند و به غير خدا نظرى ندارند؛ همان گونه كه در دنيا، فقط از خدا مى ترسيدند و به او اميد مى بستند)).(811)
اين تحقيق زيبا حاكى از ذوق سرشار و قريحه نيرومند علامه اى اديب و فرهيخته ، همچون زمخشرى است . اما كج انديشان ، اين بيان روشن و كامل را برنتافته و با اين گمان كه او با اهل سنت به مخالفت برخاسته و قرآن را طبق مذهب معتزله تاءويل كرده است سخت بر او تاخته اند.
ابن منير اسكندرى با لحنى تند بر زمخشرى مى تازد و مى گويد: ((چقدر در تفسير اين آيه ، زبانش كوتاه است و چقدر بر طبل انكار رويت مى كوبد؟! و چقدر به زحمت مى افتد و پيراهن مى درد و زياده گويى مى كند؟! آنگاه كه اين آيه دهانش را مى گشايد، با استدلال به رويارويى با آن مى پردازد... او نمى داند كسى كه لذت ديدن وجه الله را چشيد، ديده از او بر نمى دارد و موثرى غير او نمى شناسد؛ همان گونه كه عاشق هنگام ديدن روى معشوق ديده از او بر نمى دارد؛ حال چگونه دوستدار خداوند هنگامى كه توفيق نگاه به وجه الله به او ارزانى مى شود ديده از او بردارد؟! از خداوند مى خواهيم كه ما را از لغزشگاههاى بدعت و پرتگاههاى شبهه در امان بدارد)).(812)
شيخ محمد عليان مى گويد: ((اينكه (مى گويند) خداوند متعال ديدنى نيست ، مبتنى بر عقيده معتزله است كه همان راءى ممكن و جايز نبودن رويت الهى است ؛ در حال يكه مذهب اهل سنت بر جواز رويت است )).(813)
شيخ احمد مصطفى مراغى در معناى آيه شريفه ((الى ربها ناظرة ))(814) مى گويد: ((يعنى بدون حجاب به خدايشان نظر مى افكنند. جمهور دانشمندان گفته اند: بر حسب احاديث صحيح و متواتر مراد از اين آيه شريفه ، آن است كه بندگان در روز قيامت به سوى خدايشان نظر مى افكنند؛ همان گونه كه در شب چهاردهم ماه ، به ماه مى نگرند. ابن كثير مى گويد: اين ، همان معنايى است كه صحابه و تابعان و گذشتگان اين امت بر آن اجماع دارند؛ همان گونه كه رهبران اسلام و هدايت كنندگان مردم بر آن اتفاق نمودند. بخارى روايت كرده است كه : ((انكم سترون ربكم عيانا؛ پروردگارتان را آشكارا خواهيد ديد)). بخارى و مسلم روايت كرده اند: مردمانى گفتند: يا رسول الله آيا در روز قيامت خدايمان را مى بينيم ؟ رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: آيا به هنگامى كه ابرى جلوى ماه و خورشيد را نگرفته است با ديدن آن ، به شما زيانى مى رسد؟ گفتند: نه ؛ فرمود: شما نيز اينچنين خدايتان را خواهيد ديد)).(815)
اهل حديث در اين باره احاديث زيادى نقل كرده اند كه سلفيان و پيروان ايشان ظاهر آنها را گرفته اند(816) و شيخ اهل سنت ابوالحسن اشعرى با اين آيه بر جواز رويت خداوند در آخرت استدلال كرده و در اين استدلال ، به جايگاه حرف ((الى )) استشهاد نموده است . او مى گويد: ((ناظره به معناى بيننده است ؛ چون نظر و رويت در اين آيه ، از سه وجه بيرون نيست : يا به معناى نگاه عبرت آميز است ؛ چنانكه در آيه اءفلا ينظرون الى الابل كيف خلقت .(817) آمده است ؛ و يا به معناى انتظار است ؛ همان گونه كه در آيه ((ما ينظرون الا صيحة واحدة ))(818) آمده است ؛ و يا به معناى رويت و ديدن است . معناى اول صحيح نيست ؛ زيرا جهان آخرت جاى پند گرفتن و عبرت آموزى نيست . معناى دوم نيز جايز نيست ؛ زيرا اولا: هرگاه نظر با وجه همراه باشد، به معناى ديدن با دو چشم صورت است و ثانيا: نظر به معناى انتظار با حرف جر ((الى )) همراه نمى شود؛ همان گونه در آيه ((ناظرة بم يرجع المرسلون ))(819) آمده است )).
او در ادامه مى افزايد: ((اگر پرسيده شود: چرا نمى توانيم بگوييم : به ثواب پروردگارشان چشم دوخته اند؟ (مجرورى را در تقدير بگيريم ) در پاسخ گفته خواهد شد: ثواب خداوند، غير از خود اوست ولى منظور آيه ، خود خداوند اسد چون خداوند در قرآن فرموده است : به خدايشان مى نگرند نه به غير او؛ و قرآن هم بر ظاهرش حمل مى شود و ما حق نداريم قرآن را از ظاهر آن بگردانيم مگر با دليل و حجت )).(820)
اما راءى و نظر اهل عدل و تنزيه در مساءله توحيد الهى ، راءى و نظرى است در كمال والايى و عظمت ؛ به طورى كه آيه شريفه ((ليس كمثله شى ء))(821) را به بهترين وجه تبيين و تفسير كرده اند و با ديدگاههاى قاصر اشاعره و پيروان ايشان (مشبهه و مجسمه ) كه مى گويند خداوند داراى جسم و صورت و دست و چشم و مكان و جهت و قابل رويت است به مبارزه برخاسته اند و خداوند را منزه از صفات جسم و جسمانى داسنته اند. در خصوص اين آيه ، تفسيرى دقيق و عميق ارائه كرده اند و آن را به گونه اى تاءويل نموده اند كه با مبانى اشاعره در تضاد است .
قاضى عبدالجبار معتزلى در كتاب ((شرح الاصول الخمسه ))(822) در بحث نفى رويت الهى به تفصيل سخن رانده و آن را - چنانكه شايسته اين بحث است - ارائه كرده است . خواجه نصير الدين طوسى نيز در كتاب ((التجريد))(823) بدان پرداخته است .
چكيده سخن در نفى رويت الهى اينكه : ديدن ، عبارت است از رسيدن پرتو نور از جسم مرئى به چشم ؛ كه مستلزم رويارويى و قرار گرفتن چشم در جهت آن جسم است و رويارويى و مواجهه ، مستلزم جسمانيت است ؛ و اين آيه كريمه حال مومنان را در روز قيامت چنين وصف مى نمايد كه ايشان به رغم هول انگيز بودن آن روز، شادمان و خرسندند و تنها سبب اين سرور و شادمانى آن است كه ايشان از غير خدا بريده و با تمام وجودشان به سوى خدا روى آورده اند. ((نظر)) به اين معنا با حرف جر ((الى )) متعدى مى شود؛ همان گونه كه در گفتار دخترك بينواى سروى آمده بود و نيز در اين شعر آمده است كه :
انى اليك لما وعدت لناظر   نظر الفقير الى الغنى الموسر؛
بدرستى كه من بدانچه به من وعده داده اى چشم دوخته ام ؛ همان گونه كه مستمندى به توانگرى ثروتمند مى نگرد.
عايشه با امكان ديدن خداوند با چشم ، سخت مخالف بوده و بشدت آن را انكار مى كرد. در حديث مسروق - از او - كه همگى به آن اتفاق دارند آمده است : ((به عايشه گفتم : اى مادر، آيا محمد صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج خداوند را ديد؟ در پاسخ گفت : از آنچه گفتى موى بر بدنم راست شد! هر كس درباره (اين ) سه چيز با تو سخن گفت دروغ گفته است : كسى كه بگويد محمد پروردگارش را ديد، دروغگوست ؛ و براستى افتراء بزرگى بر خداوند روا داشته است - آنگه اين آيه را تلاوت كرد - كه : لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير(824) و كسى كه بگويد، آنچه را فردا رخ دهد مى دانم ، دروغ مى گويد - آنگاه اين آيه را قرائت كرد - كه : ((و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا))؛(825) و كسى كه بگويد پيامبر چيزى از دين را پوشيده داشته است ، دروغگوست - سپس ‍ اين آيه را خواند - كه : يا اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك من ربك ...(826)
اين حديث را بخارى و مسلم و ديگر صاحبان صحاح روايت كرده اند.(827) همچنين مجاهد در تفسير آيه ((الى ربها ناظرة )) مى گويد: ((معنايش اين است كه در انتظار ثواب پروردگارشان خواهند بود)). اين حديث را عبد بن حميد از مجاهد نقل كرده و ابن حجر نيز مى گويد: ((سند اين حديث به مجاهد صحيح است )).(828)
بزرگان امت ، بويژه فرهيختگان متاءخر از اين رو رويت را - آنگاه كه مقصود از آن احاطه نظر به ذات اقدس او باشد - به طور مطلق انكار مى كنند كه رويت به اين معنا محال است ؛ زيرا مستلزم تقابل و جسمانيت است كه در خداوند سبحان راه ندارد. صاحب ((تفسير المنار)) هراسان از اطرافيان به دليل روى گرداندن از مذهب پيشينيان خود، چنين مى گويد: ((و اما درباره ديدن و رويت خداوند متعال ، چه بسا در آغاز چنين گفته شود كه آياتى كه رويت را نفى مى كنند صريحتر از آياتى است كه آن را اثبات مى كنند؛ مانند اين گفتار الهى كه ((لن ترانى ))(829) و اين سخن خداى متعال : ((لا تدركه الابصار))(830) كه اين دو آيه ، در نفى رويت ، از آيه وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة (831) كه در اثبات آن به كار مى رود صريحترند و ((نظر)) به معناى انتظار در قرآن و كلام عرب كاربرد فراوانى دارد؛ مانند اين گفته خداوند: ((ما ينظرون الا صيحة واحدة ))(832) و نيز اين آيه : ((هل ينظرون الا تاءويله ))؛(833) و هل ينظرون الا اءن ياءتيهم الله فى ظلل من الغمام و الملائكة (834) و ثابت شد كه ((نظر)) به اين معنا، با حرف جر ((الى )) متعدى مى شود؛ از اين رو برخى از مفسران ، وجه دلالت آن را بر معناى ديگر (جهت دادن حس بينايى به آنچه ديدنى است ) با استناد به لفظ ((وجوه )) گرفته اند؛ كه اين وجه چندان قابل قبول نيست )).(835)
صاحب ((تفسير المنار)) در توجيه و تاءويل كلام اهل سنت سخنى دراز دارد كه پژوهشگران از مراجعه بدان بى نياز نيستند. ما نيز در بحث متشابهات درباره مساءله رويت به تفصيل سخن گفته ايم .(836)
كاربرد تاءويل و تمثيل در تفسير زمخشرى ؛
او همچنين در تفش بر انواعى از تاءويل و مجاز و تمثيل تكيه كرده و آنچه را كه در ظاهر با عقل يا اصول برگرفته شده از شرع منافات داشته باشد، به نحوى بر تمثيل و استعاره و مجاز حمل كرده است و اين امرى است كه موجب گرديده تا اهل سنت و جماعت به دليل تصرف او در ظاهر آيات بر او خرده بگيرند و با او به ستيز برخيزند؛ مثلا در تفسير آيه ((انا عرضنا الاءمانة ))(837) مى گويد: ((مراد از امانت ، طاعت است ؛ از اين رو، آن را بزرگ و والا شمرده است ؛ و در آن ، دو نكته نهفته است : نخست آنكه اجرام بزرگ آسمان و زمين و كوهها، چنانكه شايسته آنهاست مطيع امر خداوند متعالند؛ اطاعتى كه شايسته آنها و مقام آنهاست ؛ به گونه اى كه هيچ مانعى در سر راه اراده و مشيت الهى نسبت به خلق و ايجاد و تكوين مخلوقات در اشكال و هيئتهاى مختلف و متنوع وجود ندارد؛ همان گونه كه فرموده است : ((قالتا اءتينا طائعين )).(838) اما وضعيت انسان در طاعاتى كه از او صحيح است و شايسته اوست ؛ او در مقام طاعت از اوامر و نواهى الهى است و حيوان عاقلى است كه سزاوار تكليف است ؛ همانند حالت جمادات در آنچه از طاعت و انقياد و كرنش نمودن سزاوار آنهاست .
مقصود از امانت ، طاعت است ؛ زيرا لازمه وجود و هستى ، طاعت است ؛ همان طور كه امانتدارى مستلزم بازگرداندن مورد امانت است ؛ و عرضه آن بر جمادات و امتناع و گردن ننهادن آنها مجاز است ؛ اما حمل امانت چنان است كه مى گويى : فلانى حامل امانت است و آن را بر عهده گرفته است و مقصود تو از اين سخن آن است كه فلانى تا از عهده آن امانت بر نيايد و آن را به صاحبش بازنگرداند، ذمه اش فارغ نخواهد شد؛ زيرا امانت ، در حقيقت مانند كسى است كه بر گرده امانت نگه دار سوار شده است ؛ چنانكه گفته مى شود: قرضها بر او سوار گشتند.
دوم اينكه : آنچه انسان بدان مكلف شده است ، نشانه بزرگى و والايى اوست ؛ زيرا در حقيقت ، اين امانت بر بزرگترين ، قويترين و محكمترين مخلوق الهى - از ميان اجرام - عرضه شد تا بار امانت الهى را بر دوش كشد و اين ارزش را ويژه خود سازد؛ اما از اينكه به تنهايى آن را حمل كند سر باز زد و هراسان گشت ؛ ولى انسان - با تمام ضعف و سستى بنيان - آن را پذيرفت . بحقيقت او بسيار ستمگر و نادان است ؛ چون عهده دار امانت شد ولى به عهدش وفا ننمود و پيمان بست كه آن را به دوش كشد، اما پيمان گسست )).(839)
ذهبى مى گويد: ((اين شيوه اى كه زمخشرى بر آن تكيه زده ، يعنى شيوه پيمودن راه مجاز و تاءويل برخلاف ظاهر كلام ، موجب گشته تا خصم سنى اش ابن منير اسكندرى ، بر او بتازد و در بسيارى از موارد كه اين رنگ و بوى وجود دارد، بدترين تهمتها را بر او روا دارد و او را به بى ذوقى و بى ادبى متهم سازد)).(840)
به عنوان نمونه ، زمخشرى در تفسير آيه لو اءنزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (841) مى گويد: ((اين ، نوعى تمثل و تخييل است ؛ همان طور كه در آيه ((امانت )) گفته شد؛ و دليل اين توجيه ، سخن خداوند متعال است كه مى گويد: ((و تلك الامثال نضربها للناس ...)) و غرض ، توبيخ و نكوهش ‍ انسان است ؛ به دليل قساوت قلب و خاشع نبودن هنگام تلاوت قرآن و تدبر نكردن در آيات هشدار دهنده و بازدارنده ))؛(842) ولكن ابن منير بر اين سخن خشم گرفته است و در حالى كه بر او خرده مى گيرد و خطاهايش را بر مى شمارد؛ مى گويد: ((عبارت تمثيل ، ايراد ندارد ولى عبارت تخييل شايسته كلام خدا نيست و مردود است ؛ همين امر موجب گرديده تا سخنش را انكار كنم ؛ آيا او نبايد به ادب قرآن مؤ دب گردد؟)).
جايگاه قاريان از ديدگاه زمخشرى ؛
زمخشرى با ديدگاهى كه از قاريان دارد، خشم دشمنان خود را - كه ظاهرگرايان و تقليد پيشگان اهل سنت و جماعتند - برانگيخته است ؛ زيرا حجيت مطلق قرائات را، حتى در صورت مخالفت با قواعد اصيل لغت ، مردود مى شمارد. او مى گويد: ((قرائات حجيت تعبدى (843)ندارند و در محدوده مورد قبول شرع و عقل ، پذيرفتنى هستند؛ پس بايد با قواعد اصيل لغت تطابق داشته باشند؛ چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : ((تعلموا القرآن بعربيته ؛ (844) قرآن را مطابق شيوه عربى اش ‍ فراگيريد)). بنابراين ، دانشمندان و محققانى همچون زمخشرى ، قرائتى را كه بر خلاف شيوه اصيل عربى باشد مردود مى دانند و مواظبت بر سلامت قرآن را از هر گونه عيب و خلل ، واجب مى شمرند و برآنند كه قرآن ، همواره در جايگاه بلند فصاحتش پاسدارى شود. چيزى كه مورد پسند تقليد پيشگان نبوده و همگى را به حمله عليه آنان واداشته است .
مثلا، ابن عامر - قارى دمشق و يكى از اقراء سبعه - آيه وكذلك زين لكثير من المشركين قتل اءولادهم شر كاؤ هم (845) را بر خلاف قرائت مشهور، به رفع ((قتل )) و نصب ((اولادهم )) و جر ((شركائهم )) خوانده ؛ بدين گمان كه ((قتل ))، به ((شركائهم )) اضافه شده و ((اولادهم )) مفعول به است و ميان مضاف و مضاف اليه فاصله شده ؛ و ((زين )) را به صيغه مجهول (مبنى للمفعول ) خوانده است .