تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۸ -


3. كعب الاحبار:
كعب بن ماتع حميرى از خانواده ذى رُعَين يا ذى كلاع (211) بود. كنيه او ابو اسحاق و از احبار بزرگ يهود بود. كهانت را از پدر به ارث برده بود. 72 سال پيش از هجرت متولد شد و پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سالهاى اول خلافت عمر اسلام آورد و در زمان خلافت عثمان (سال 32) درگذشت . او 104 سال عمر كرد. او از يهوديان اهل يمن بود و پس از آنكه اسلام آورد به مدينه هجرت كرد و سپس به شام رفت . معاويه كه از او خوشش آمده بود و بر اين گمان بود كه او از دانش فراوانى برخوردار است او را به عنوان يكى از مستشاران خويش برگزيد.(212) معاويه اولين كسى بود كه به او دستور داد تا در سرزمين شام قصه بگويد و لذا كعب از نخستين كسانى به شمار مى رود كه اسرائيليات به وسيله او به درون اسلام رخنه كرد و به واسطه او و ابن منبه و ديگر يهوديان و مسيحيان مسلمان شده بود كه پاره اى از داستانهاى ((تلمود)) يعنى اسرائيليات به درون احاديث اسلامى راه يافت و از آن پس همواره بخشى از اخبار مربوط به تفسير و تاريخ مسلمانان را به خود اختصاص داد. اين كاهن يهودى براى اسلام آوردن خود دليل عجيبى را ساخته و پرداخته بود تا با اين سخنان در فكر و جان مسلمانان نفوذ كند. ابن سعد در ((طبقات )) - طبق گفته ابو ريه : با سندى صحيح - از سعيد بن مسيب نقل مى كند كه ((روزى عباس بن عبدالمطلب به كعب الاحبار گفت : چه چيز تو را از اينكه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ابوبكر اسلام بياورى باز داشت و اكنون در خلافت عمر اسلام را پذيرفتى ؟ كعب گفت : پدرم نسخه اى از روى تورات نوشته بود. آن را به من داد و گفت : به اين نسخه عمل كن و بقيه كتابهايش را در صندوقى نهاد و آن را مهر كرد و مرا به حق پدر بر فرزند سوگند داد كه اين مهر را نشكنم . اكنون كه ديدم اسلام گسترش يافته است و عيبى هم در آن نيست وجدانم به من گفت : نكند پدرت از تو علمى را پنهان داشته باشد؛ بهتر است مهر را بشكنى و كتابها را بخوانى . لذا مهر را شكستم و كتابها را خواندم . كه اوصاف حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امت او را (در تورات ) يافتم ؛ لذا اكنون اسلام آوردم )).(213)
چنانكه روشن است كم خردى ، از سر و پاى اين توجيه مى بارد!
عمر او را خوش نداشت و چون موجبات فساد حديث را فراهم آورده و گفته هاى دروغ را منتشر مى كرد نسبت به او بد گمان بود. روزى او را احضار كرد و گفت : ((يا از نقل اين احاديث دروغ دست برمى دارى و يا تو را به سرزمين ميمونها خواهم فرستاد)).(214) يعنى سرزمين يهوديان كه موطن اصلى كعب بود. سيره نويسان نقل كرده اند كه امير مؤ منان ، على (عليه السلام ) او را مورد نكوهش قرار مى داد و درباره او مى فرمود: ((كعب الاحبار قطعا دروغگوست )) و بنا به نقل ابن ابى الحديد، كعب الاحبار از امام روى برتافته و به دشمنان آن حضرت متمايل بود.(215)
از جمله روايات سخيف او رواياتى است كه سعد جارى نقل كرده است . او مى گويد: ((عمر روزى همسر خود ام كلثوم را خواست و چون حاضر شد او را گريان ديد. پرسيد: سبب گريه ات چيست ؟ گفت : گريه من از دست اين يهودى - كعب الاحبار - است . او مى گويد: تو (عمر) بر يكى از درهاى جهنم هستى ! عمر گفت : ما شاء الله ، من اميدوار بودم كه خداوند مرا سعادتمند آفريده باشد. سپس كسى را پى كعب فرستاد و او را احضار كرد و چون حاضر شد گفت : اى امير مؤ منان بر من خشم مگير؛ قسم به آنكه جانم در دست اوست پيش از آنكه ماه ذى الحجه به پايان برسد وارد بهشت خواهى شد. عمر گفت : اين چه وضعى است . يك بار مى گويى در جهنمى و بار ديگر در بهشت ؟ گفت : سوگند به آنكه جانم در دست اوست ! در كتاب خدا - مرادش تورات است - تو را به اين صفت يافتيم كه بردر يكى از درهاى جهنم قرار دارى و مردم را برحذر مى دارى تا در جهنم افكنده نشوند و آنگاه كه تو بميرى ، تا روز قيامت مردم به جهنم مى افتند)).(216)
طبرى روايت مى كند كه ((كعب سه روز پيش از كشته شدن عمر نزد وى آمد و به او گفت : براى خود جانشين معين كن چه اينكه تو در سه روز آينده خواهى مُرد. عمر گفت : چه كسى اين خبر را به تو داده است ؟ گفت : آن را در كتاب خدا - تورات - يافته ام ! عمر گفت : تو عمر بن خطاب را در تورات مى يابى ؟ گفت : البته نه ، ولى مشخصات و صفات تو آنجا آمده و نشان مى دهد كه اجلت سرآمده است )).(217)
احمد امين در ذيل اين داستان مى گويد: ((اگر اين داستان درست باشد به معناى اين است كه كعب از توطئه قتل عمر آگاه بوده است و آن را بدينگونه ، به رنگ اسرائيليات در آورده است . اين روايت ميزان توانايى او را بر جعل و تزوير، آشكار مى سازد)).(218)
ابو ريه نيز گفته است : ((از جمله كسانى كه در توطئه قتل عمر شركت داشت و نقش فعالى در اين زمينه ايفا كرد، كعب الاحبار بود و اين موضوع آن قدر روشن است كه جز ناآگاهان در آن ترديد نمى ورزند)).(219)
ابن سعد نقل مى كند كه : ((كعب الاحبار مى گفت : در بنى اسرائيل فرمانروايى بود كه سرنوشت او سخت شبيه سرنوشت عمر بود و ما هرگاه او را به ياد مى آوريم به ياد عمر مى افتيم و هرگاه عمر را ياد مى كنيم او به خاطرمان مى آيد. در كنار آن فرمانروا پيامبرى بود كه به او وحى مى شد، خدا به آن پيامبر وحى كرد كه به فرمانروا بگويد: براى خود جانشين معين كن و وصيت خود را بنويس كه تا سه روز ديگر خواهى مرد. آن پيامبر اين خبر را به او رساند، چون روز سوم فرا رسيد در ميانه ديوارها و تخت خود فرو افتاد ولى با خدا به گفتگو نشست و عرضه داشت : پروردگارا! تو مى دانى كه من در مقام حكومت عدالت پيشه كرده بودم و در مواقع اختلاف تنها از خواست و اراده تو پيروى كردم و... و... اكنون از تو مى خواهم آن مقدار بر عمر من بيفزايى كه فرزندم بزرگ شود و مردمان تحت فرمانم به پيشرفت لازم دست يابند. پس خدا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحى فرستاد و فرمود: فرمانروا با من مناجات كرده و چنين و چنان گفته و او در آنچه گفته صادق است و من در جواب درخواست او 15 سال به عمرش افزودم تا فرزندش بزرگ شود و امتش در اين مدت به پيشرفت و تكامل دست يابند و چون عمر مضروب شد كعب گفت : اگر عمر از خدا طلب طول عمر مى كرد خداوند عمرش را طولانى مى ساخت . عمر را از اين گفته كعب آگاه ساختند. عمر گفت : پروردگارا روحم را قبض ‍ كن و جانم را بستان ، در حال يكه ناتوان و مورد نكوهش نباشم )).(220)
نيز ابن سعد مى گويد: ((چون عمر مضروب گشت كعب آمد و جلوى در خانه عمر شروع به گريستن كرد و مى گفت : به خدا سوگند اگر خليفه ، خدا را قسم بدهد و بخواهد كه اجلش را به تاءخير اندازد، خداوند چنين خواهد كرد. ابن عباس نزد عمر آمد و سخنان كعب را به اطلاع او رساند، عمر گفت : به خدا سوگند چنين نخواهم كرد. سپس گفت : واى بر من و مادرم اگر خدا مرا نيامرزد)).(221) از اين روست كه نقلهاى كعب از كتابهاى گذشتگان نزد اهل علم و تحقيق حجيت ندارد و محدثان اوليه ، روايات او را ثبت نكرده اند. شعيب ارنؤ وط مى گويد: ((كسانى كه گمان كرده اند بخارى و مسلم از كعب حديث نقل كرده اند سخت در اشتباهند؛ زيرا اين دو هيچ حديثى را از طريق كعب در صحيح خود نياورده اند و تنها به صورت ضمنى و استطرادى نامى از او به ميان آورده اند... . از هيچ يك از صحابه اثرى كه كعب را توثيق كرده باشد به ثبت نرسيده است ، تنها بعضى از صحابه علم او را ستوده اند (منظورش معاويه است )).)(222)
در گذشته ، سخن معاويه را نيز هنگامى كه در ايام خلافتش آهنگ حج كرده بود درباره دوست صميمى اش كعب الاحبار نقل كرديم (كعب از راستگويان محدثانى است كه از اهل كتاب حديث نقل كرده اند. هر چند در مواردى دروغ هم از او ديده ام .)(223)
ابن حجر مى گويد: ((در ميان صحابه ، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و ابو هريره و معاويه از كعب روايت كرده اند)).(224) در ضمن راويان كعب از ابن عباس هم سخن به ميان آورده اند؛ كه ما به تفصيل نادرستى اين ادعا را روشن ساختيم . در ((طبقات )) ابن سعد آمده است كه ((تُبَيع )) فرزند همسر كعب ، دانش فراوانى از كعب فرا گرفت .(225)
احمد امين مى گويد: ((كعب الاحبار از يهوديان اهل يمن بود و از عناصر اصلى اى بود كه به وسيله آنان اخبار يهوديان به درون جامعه مسلمانان راه يافت . دو نفر نزد او شاگردى كرده اند كه مهمترين ناشران دانش او به شمار مى آيند؛ يكى ابن عباس ! و ديگرى ابو هريره . آنچه از كعب نقل شده است ، نشان دهنده اطلاعات گسترده او نسبت به فرهنگ يهود و افسانه هاى آنان است . ابن سعد در ((طبقات )) حكايتى را از مردى نقل مى كند كه وارد مسجد شد و ديد عامر بن عبدالله بن عبد قيس در مسجد در كنار كتابهايى نشسته كه در بن آنها يكى از اسفار تورات هم بود و كعب الاحبار به خواندن مشغول بود. ابن سعد مى گويد: برخى از پژوهشگران متوجه اين نكته شده اند كه عده اى از ثقات همچون ابن قتيبه و نووى هرگز از كعب روايت نكرده اند و ابن جرير طبرى هم گاهى از او روايتى نقل كرده است )).(226)
ذهبى پس از نقل كلام احمد امين مى گويد: ((اين گفتار روشن مى سازد كه كعب الاحبار همواره ، حتى بعد از مسلمان شدنش ، به تورات و دستورالعمل هاى اسرائيلى مراجعه مى كرده است )).(227)
به نظر ما، اينكه ابن عباس از كعب الاحبار روايت كرده باشد سخنى بى اساس است . هيچ روايتى كه ابن عباس از كعب نقل كرده باشد به ثبت نرسيده است . بلكه برعكس ، ابن عباس - چنان كه در گذشته گفتيم - از مراجعه كنندگان (228) به اهل كتاب سخت خشمگين بود و آن را نكوهش ‍ مى كرد. البته ابو هريره به دليل كم بضاعتى علمى خويش بارها به اهل كتاب و به ويژه كعب الاحبار، مراجعه مى كرد و كعب شيخ و راهنماى ابو هريره در اين راه بوده است . ابو هريره بيشترين احاديث را از طريق كعب منتشر ساخته و اطلاعات بسيار گسترده اى را از امثال كعب رواج داده است . ابو ريه چه نيكو گفته است : ((كعب الاحبار حيله گرانه اسلام آورد و در اسلام خويش اخلاص نداشت ، بلكه در ضمير خود همچنان يهودى بود. با زيركى خاص خود بر ابو هريره كه مردى ساده لوح بود چيره شد و او را در استخدام خويش گرفت و از غفلت او استفاده كرده ، هر چه را از خرافات و اوهام مى خواست ، از طريق ابو هريره در لابه لاى احاديث اسلامى جاى داد. كعب ، ابو هريره را زير بال خويش گرفته ، بر مى انگيخت تا سخنان او را عينا تكرار كند و آنها را به عنوان حديث نَبَوى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت دهد)).(229)
ابو ريه مى گويد: ((اين يهودى در نقشه خود موفق بود و توانست مطالب خرافى و اوهام و سخنان دروغ و باطل را در روايات اسلامى و متن دين وارد سازد و كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ را از اين خرافات بينبارد و از اين طريق موجبات لطمه زدن و لكه دار كردن اين كتابها را فراهم آورد و ترديد نسبت به صحت آنها را دامن زند. لطمات و صدمات او تا زمان حاضر پيوسته ما را زيان رسانده است )).(230)
4. عبدالله بن عمروبن العاص :
گفته اند: نامش در اصل ((عاص )) بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نامش را عوض كرده او را عبدالله ناميد. پيش از پدرش (عمروبن العاص ) اسلام آورد. پدرش عمرو قبل از فتح مكه در سال هشتم هجرى به اسلام گرويد. عبدالله هفت سال قبل از هجرت متولد شد و به سال 65، در 72 سالگى درگذشت . او نخستين كسى بود كه بعد از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اسرائيليات را رواج داد. او در روز جنگ ((يرموك ))(231) دو بسته بزرگ از كتابهاى يهود را به چنگ آورده بود كه از روى آنها براى مردم حكايت مى گفت و اين كار خويش را با روايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرموده است : حدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج توجيه مى كرد. بخارى اين حديث را از وى نقل كرده (232) و چنانكه ابن تيميه مى گويد: جواز روايت از بنى اسرائيل را از آن استنباط كرده است .(233)
عبدالله حديث ديگرى را هم ساخته و به اين حديث افزوده است . او مى گويد: ((در خواب ديدم كه يكى از انگشتانم به روغن و ديگرى به عسل آغشته است و من آنها را مى ليسم . بامداد آن روز خدمت پيامبر رفتم و خواب خود را براى آن حضرت بازگو كردم فرمود: تعبيرش اين است كه تو دو كتاب خواهى خواند؛ يكى تورات و ديگرى فرقان )).(234)
عبدالله صحيفه اى داشت كه آن را ((صادقه )) ناميده بود و گفته اند در آن صحيفه احاديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با اجازه خود حضرت نوشته بود. او مى گويد: ((از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اجازه خواستم آنچه را از او مى شنوم ، بنگارم و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من اجازه داد و من هم آنچه را از آن حضرت مى شنودم ، مى نوشتم )). عبدالله به همين دليل آن صحيفه را ((صادقه )) مى ناميد.
مجاهد مى گويد: ((در نزد او صحيفه اى ديدم و درباره آن از او سوال كردم . گفت : اين ((صادقه )) است ؛ مجموعه احاديثى است كه من شخصا و بدون واسطه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده ام )).(235)
بخارى از همام بن منبه از برادرش وهب روايت مى كند: ((از ابو هريره شنيدم كه مى گفت : در اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسى بيشتر از من از آن حضرت روايت نقل نكرده است ؛ جز عبدالله بن عمرو كه او آنچه را از پيامبر مى شنيد مى نوشت ولى من نمى نوشتم )).(236)
عبدالله فردى كوته نظر بود و منش و رفتار نادرستى داشت . او در جنگ صفين ، با پدرش در كنار معاويه قرار گرفت ؛ در حالى كه مى دانست معاويه و همراهانش ، همان ((فئه باغيه ))اى هستند كه در حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان اشاره شده است . بهانه او در همراهى پدرش اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به وى سفارش كرده است تا از پدرش (عمرو بن عاص ) جدا نشود. گويا آيات و اذا قيل لهم اتبعوا ما اءنزل الله قالوا بل نتبع ما اءلفينا عليه آباءنا اءولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (237) و و ان جاهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما(238) را از ياد برده است .
ابن سعد از غنوى نقل مى كند: ((نزد معاويه بودم كه دو نفر وارد شدند و بر سر اينكه كدام عمار را كشته است با هم نزاع داشتند و هر دو مدعى قتل عمار بودند. در اين هنگام عبدالله بن عمرو كه حاضر بود گفت : به سود هر يك از شماست كه قتل عمار را به ديگرى واگذار كند؛ زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: او (عمار) را فئه باغيه (گروه طغيانگر) خواهند كشت . معاويه به او گفت : آيا از ديوانگى خود دست برنمى دارى ؟(239) اگر چنين است چرا با ما همراه شده اى ؟ عبدالله گفت : روزى پدرم از من نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شكايت كرد كه از من فرمان نمى برد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مادامى كه پدرت زنده است از او اطاعت كن و از فرمانش سرباز مزن ! لذا من همراه شما هستم ولى نبرد نمى كنم )).(240)
5. ابو هريره : راجع به اسم او اتفاق نظر وجود ندارد؛(241) چنان كه از اصل و نسب و چگونگى تربيت و نيز از تاريخ زندگى او قبل از مسلمان شدنش ‍ اطلاعاتى در دست نيست . تنها اطلاعات موجود مطالبى است كه ابو هريره راجع به خودش گفته است به اين شرح كه گربه كوچكى داشته و با او بازى مى كرده است . فقير و تنگدست و حقير بوده و به خاطر لقمه نانى خدمت مردمان مى كرده است ؛ وى مى گويد: ((گوسفندان خويشانم را مى چراندم و گربه كوچكى داشتم كه با او بازى مى كردم . شبها او را در سوراخ درختى مى گذاشتم و چون صبح فرا مى رسيد دوباره به سراغ او مى رفتم و با او به بازى مى پرداختم . لذا كنيه مرا ((ابو هريره )) نهادند... با يتيمى بزرگ شدم و با تنگدستى و فقر مهاجرت كردم ؛ اجير بسرة بنت غزوان بودم و در ازاى سير كردن شكم و يافتن كفشى كار مى كردم . هرگاه كاروانيان بار مى انداختند به آنان خدمت مى كردم و چون بار مى بستند براى شترانشان حُدى مى خواندم )).
او سى سال داشت كه وارد مدينه شد و هنگام ورود او پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ خيبر بود - كه در سال هفتم هجرى اتفاق افتاد -. ابن سعد مى گويد: ((ابو هريره همراه گروهى از قبيله دوس وارد مدينه شد؛ در اين هنگام پيامبر در خيبر به سر مى برد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود صحبت كرد تا ابو هريره را در غنائم به دست آمده از خيبر شريك كنند و آنان پذيرفتند. ابو هريره كه تنگدست بود، ناگزير راه صفه (242) را در پيش گرفت )). ابوالفداء مى گويد: ((صفه نشينان مردمانى فقير بودند كه نه منزل و ماءوايى داشتند و نه قبيله و خويشاوندى . مسجد جايگاه آنان بود و همانجا مى خوابيدند و چون صفه مسجد النبى سرپناه آنان بود به ((اصحاب صفه )) معروف شدند. شبها پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به هنگام تناول شام تعدادى از آنان را با خود مى برد و آنان را اطعام مى كرد و بقيه را بين اصحاب تقسيم مى كرد تا به آنان شام بدهند)).
مسلم از ابو هريره نقل مى كند كه گفت : ((من مردى تنگدست بودم و در ازاى سير كردن شكمم ، خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را برگزيده بودم )). و در روايات ديگر از زبان او آمده است : من براى سير كردن شكمم ملازمت رسول خدا را ترك نمى كردم . ابو هريره بسيار پرخور بود و برخى از صحابه كه گاه براى اطعام به خانه آنها مى رفت ، از او نفرت داشتند.
بخارى از او روايت مى كند: ((بارها پيش مى آمد كه آيه اى را با اينكه خود مى دانستم ، از يكى از صحابه مى خواستم برايم قرائت كند. تنها براى اينكه متوجه من شود و شكم مرا سير كند. سخاوتمندترين مردم نسبت به فقرا جعفربن ابى طالب بود؛ او وارد خانه اش مى شد و هر چه داشت براى ما مى آورد)).
ترمذى از او روايت مى كند: ((هرگاه از جعفربن ابى طالب آيه اى مى پرسيدم ، تا مرا به منزلش نمى برد پاسخ نمى داد)). ابو ريه مى گويد: ((به همين دليل است كه جعفر در نظر ابو هريره بر همه صحابه برترى داشت و لذا او را بر ابوبكر و عمر و على و عثمان و ديگر صحابه بزرگ پيامبر مقدم مى داشت )). ترمذى و حاكم به سند صحيح از ابو هريره نقل كرده اند كه : بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسى كفش به پا نكرده و سوار بر مركب نشده و پاى بر زمين ننهاده است كه برتر از جعفربن ابى طالب باشد.(243)
ابو هريره را شيخ المضيره (244) لقب داده اند. در ميان انواع غذاها و شيرينيها هيچ كدام به مقدار مضيره مورد توجه نويسندگان و شاعران قرار نگرفته است و قرنهاى متمادى به سبب آن به ابو هريره كنايه و گوشه زده اند.
ثعالبى مى گويد: ((ابو هريره بسيار به مضيره علاقه داشت ؛ و لذا براى خوردن آن بر سر سفره معاويه مى نشست و چون هنگام نماز فرا مى رسيد، پشت سر على (عليه السلام ) نماز مى گذارد. اگر كسى از علت اين عمل از او مى پرسيد پاسخ مى داد: مضيره (آش ماست ) معاويه چربتر و مطبوعتر است و نماز پشت سر على (عليه السلام ) برتر و كاملتر است )). از سخنان اوست كه : ((بويى خوشتر از بوى نان تازه و داغ به مشامم نخورده است و سواركارى بهتر از كره روى خرما نديده ام )). خرما را به مركب سوارى و كره روى آن را به سوار تشبيه كرده است .(245)
انديشمندان به سبب كثرت احاديث منقول او از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر وى خرده گرفته اند كه چگونه - با اينكه مدت كوتاهى (سه سال ) محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درك كرده و در آن روزگار هم از بضاعت علمى ناچيزى برخوردار بوده است - اين همه حديث نقل كرده است و به همين دليل وى را متهم به جعل و تدليس كرده اند. او وقتى حديثى را از يكى از صحابه مى شنيد، واسطه را حذف و حديث را مستقيما از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كرد.
بارها شده است كه حديثى را از اهل كتاب بويژه كعب الاحبار مى شنيد ولى براى باور عوام الناس حديث را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا يكى از بزرگان صحابه نسبت مى داد.
مسلم در كتاب ((صحيح )) خود از بسربن سعيد روايت مى كند: ((تقواى الهى پيشه كنيد و در نقل احاديث دقت كنيد؛ به خدا سوگند! بارها ديده ام ، وقتى با ابو هريره در مجلسى مى نشستم و او گاه حديثى را از پيامبر و گاه حديث ديگرى را از كعب الاحبار نقل مى كرد، هنگامى كه مجلس تمام مى شد و او مى رفت ، حاضران در مجلس حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به كعب و حديث كعب را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى دادند)).
يزيد بن هارون مى گويد: ((از شعبه شنيدم كه مى گفت : ابو هريره مدلّس ‍ است به اين معنا كه هم از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و هم از كعب روايت مى كند؛ بى آنكه دو روايت را از هم جداسازد)). ابن قتيبه مى گويد: ((عادت ابو هريره اين بود كه مى گفت : رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چنين فرمود؛ در حالى كه حديث از پيامبر نبود؛ بلكه از ديگرانى بود كه نزد ابو هريره ثقه بودند)).
عايشه بيشتر از ديگران بر ابو هريره اعتراض مى كرد. ديگر صحابه اى كه ابو هريره را متهم به دروغگويى كرده اند، على ، عمر، عثمان و... هستند؛ لذا حق با استاد رافعى است كه مى گويد: ((اولين راوى حديث كه در اسلام متهم به كذب شد ابو هريره بود)).(246)
سخن در خصوص تدليس ابو هريره و اعتراضات صحابه بر او بسيار است و از جنبه هاى مختلف قابل بررسى است كه استاد ابو ريه در دو كتاب خود ((شيخ المضيره )) و ((الاضواء)) به تفصيل به بيان آن پرداخته است و گزارش كوتاه ما درباره ابو هريره نيز از او گرفته شده است .(247)
ابو هريره بيشتر اندوخته خود را از كعب الاحبار گرفت . بدترين كارى كه مرتكب شد اين بود كه آنچه را از كعب مى شنيد - چنانكه اشاره كرديم - به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى داد. ابو ريه مى گويد: ((حديث شناسان در باب رواية الصحابة عن التابعين او رواية الاكابر عن الاصاغر گفته اند: ابو هريره و عبادله (248) و معاويه و انس و ديگران از كعب الاحبار يهودى - كه از روى مكر و حيله تظاهر به اسلام مى كرد و قلبا يهودى بود - روايت كرده اند... چنين به نظر مى رسد كه ابو هريره بيشتر از ديگران فريب او را خورده و به او اعتماد كرده و از او و ديگر اهل كتاب روايات بيشترى نقل كرده است و از پژوهشهاى به عمل آمده ، چنين بر مى آيد كه كعب الاحبار با زيركى اى كه داشت بر ابو هريره كه مردى ساده لوح بود فائق آمده ، او را فريب داده و غفلت و سادگى او را مغتنم مى شمرده است و همه اوهام و خرافاتى را كه مى خواست به حوزه اسلام وارد كند از طريق او انتشار مى داد و در اين راستا شيوه اى شگفت انگيز و راههاى عجيبى برگزيده بود.
ذهبى در ((طبقات الحفّاظ)) در شرح حال ابو هريره نقل مى كند: كعب درباره ابو هريره گفته است : من در ميان كسانى كه تورات نخوانده اند ولى محتواى آن را مى دانند آگاهتر از ابو هريره سراغ ندارم . از اين سخن ، زيركى فوق العاده اين كاهن و حيله گرى او نسبت به ابو هريره آشكار مى شود. در تاريخ زندگانى ابو هريره آورده اند كه مردى كم خرد و ساده لوح بود و از اين سخن كعب ، ساده لوحى اين فرد و فريب خوردن او كاملا آشكار است ؛ زيرا ابو هريره اى كه اصلا تورات را نمى شناخت و بر فرض شناخت ابدا نمى توانست آن را بخواند، چگونه مى توانست محتواى تورات را بداند!
از جمله شواهدى كه نشان مى دهد اين يهودى حيله گر ابو هريره را فريب مى داده و زير بال خود گرفته بود تا عين سخنان اين كاهن را به عنوان احاديث مسند از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر زبان راند، موارد زير است :
بزار از ابو هريره نقل مى كند كه : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خورشيد و ماه در روز قيامت به صورت دو گاو نر گرفتار آمده در جهنمند!! حسن از او پرسيد: گناه آن دو چيست ؟ گفت : من حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر تو مى خوانم و تو مى پرسى گناه آنان چيست ؟!
كعب الاحبار عين اين كلام را با همين صراحت گفته است . ابويعلى موصلى روايت مى كند كه كعب گفت : روز قيامت خورشيد و ماه را مى آورند در حالى كه همچون دو گاو نر وحشت زده هستند. سپس آنها را جلو چشمان خورشيد پرستان و ماه پرستان به درون جهنم مى افكنند.(249)
حاكم و طبرانى از ابو هريره نقل مى كنند: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند به من اجازه داده است درباره خروسى با شما سخن گويم كه پاهايش بر روى زمين و گردنش زير عرش قرار گرفته است و همواره مى گويد: سبحانك ما اءعظم شاءنك ! اين سخن از كلام كعب گرفته شده است . عين كلام او اين است : خداوند خروسى دارد كه گردنش زير عرش و پنجه هايش در زير زمين است . پس هرگاه بانگ برمى دارد، ديگر خروسها هم مى خوانند. او مى گويد: سبحان القدوس الملك الرحمان لا اله غيره .(250)
نيز ابو هريره روايت مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: رودهاى نيل ، سيحون ، جيحون و فرات از رودهاى بهشت هستند. اين سخن از زبان كعب هم شنيده شده است ؛ بدين صورت : خداوند چهار نهر از نهرهاى بهشت را در دنيا جارى ساخته است : نيل كه در بهشت نهر عسل است ، فرات كه نهر شراب است ، سيحون كه نهر آب است و جيحون كه نهر شير است .(251)