تفسير و مفسران (جلد دوم )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۷ -
آيات ديگرى نيز مردم را به
مراجعه اهل كتاب فرا مى خواند از جمله :
و
اساءلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر(172)
يا ((فاساءل بنى اسرائيل ))(173)
يا
سل بنى اسرائيل كم آتيناهم من آية بينة .(174)
ذهبى مى گويد: - اين اوامر كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به
پرسش از اهل كتاب فرا مى خواند جملگى بر جواز رجوع به آنان دلالت دارد.
البته نه در همه چيز؛ تنها درباره حقايقى كه دست تحريف و تبديل به آن
نرسيده است و همگام با قرآن است و حجت را بر معاندان - اعم از اهل كتاب
و ديگران - تمام مى سازد)).(175)
سپس مى گويد: ((بنابراين ، نقل آنچه از اهل كتاب
روايت شده و موافق شريعت ماست جايز است و آيات دال بر اباحه رجوع به
اهل كتاب و نيز حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:
حدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج بر همين معنا حمل مى شود؛ زيرا
معناى اين حديث اين است كه از اهل كتاب درباره مسائلى كه درستى آن را
مى دانيد روايت كنيد؛ ولى نقل بخشى از گزارشهاى آنان كه مخالف شريعت
اسلام است يا عقل به درستى آن گواهى نمى دهد جايز نيست ؛ زيرا حديث
پيامبر كه اجازه نقل مى دهد موارد دروغ را در بر نمى گيرد. اما حكم
مواردى كه شريعت درباره آنها سكوت كرده و دليلى بر صدق يا كذب آنها
نيست و احتمال هر دو وجه (صدق و كذب ) هست ، آن است كه نه آن را تصديق
كنيم و نه تكذيب ؛ و سخن پيامبر كه فرمود:
لا
تصدقوا اءهل الكتاب و لا تكذبوهم ناظر به همين معناست . رويت
كردن اين گونه اخبار هم تنها به عنوان يك حكايت نزد بنى اسرائيل جايز
است ؛ زيرا اباحه عامى كه از روايت
حدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج به نظر مى رسد، شامل نقل اين
گونه اخبار هم مى شود)).(176)
او در ادامه مى گويد: ((رواياتى كه ثابت مى كند
برخى از صحابه همچون ابو هريره و ابن عباس به بعضى از اهل كتاب تازه
مسلمان مراجعه مى كردند و از آنان درباره كتابهايشان مى پرسيدند و يا
روايتى كه مى گويد در جنگ يرموك عبدالله بن عمروبن عاص دو بسته بزرگ به
چنگ آورد و از آندو براى مردم سخن مى گفت هيچ تعارضى با روايتى كه
بخارى از ابن عباس درباره منع مراجعه به اهل كتاب نقل كرده است ،
ندارد. چنانكه با روايت عبدالرزاق از ابن مسعود كه در جهت منع پرسش از
اهل كتاب نقل كرده است : ((از اهل كتاب نپرسيد؛
زيرا آنان كه خود در گمراهى اند، هيچگاه شما را هدايت نخواهند كرد))
و نيز با روايت احمد كه بيانگر اعتراض پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم بر عمر است : ((اءمتهوكون فيها يا ابن
الخطاب )) تعارضى ندارد. - در پايان مى گويد: -
آرى ! بين اين روايات تعارضى نيست ؛ زيرا صحابه رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم داناترين مردم در امور دينشان بوده اند و روشى استوار و
معيارى دقيق در قبول اسرائيلياتى كه به آنان مى رسيده است داشته اند.
صحابه در همه امور به اهل كتاب مراجعه نمى كردند، بلكه تنها براى
فهميدن پاره اى از حوادث و اخبار جزئى به آنان رجوع مى كردند...
اعتراضان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بعضى از صحابه بر كسانى
كه به اهل كتاب مراجعه مى كردند، مربوط به آغاز بعثت است ؛ زمانى كه
هنوز احكام دينى استقرار نيافته بود و پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم از بيم تشويق عقايد و افكار مسلمانان ، صحابه را از رجوع به اهل
كتاب باز مى داشت )).(177)
ابن حجر مى گويد: ((نهى از مراجعه به اهل كتاب
مربوط به قبل از استقرار و تثبيت احكام اسلام و قواعد دينى است كه بيم
فتنه و آشوب مى رفت ، ولى بعد از آنكه اين مشكل برطرف شد، مراجعه به
اهل كتاب آزاد شد؛ زيرا شنيدن اخبار بنى اسرائيل در آن زمان اعتبار و
ارزش خاصى داشته است )).(178)
نقد و بررسى ادله جواز رجوع به اهل كتاب
دلايلى كه براى اثبات اين مدعا بر شمرده شده است نارساست و هرگونه
دلالتى بر جواز مراجعه به اهل كتاب در تفسير قرآن و تاريخ انبيا (عليهم
السلام ) ندارد؛ زيرا يهوديانى كه در همسايگى عرب زندگى مى كردند - به
گفته ابن خلدون - مانند خود عرب باديه نشين بودند و براى شناخت اخبار
صحيح اطلاعات كافى نداشتند و جز سخنان عاميانه و غير قابل اطمينانى كه
از گذشته شايع شده بود چيز ديگرى در اختيار نداشتند. دانشمندان اهل
كتاب هم كه اهل نيرنگ و مكر بودند و چنان كه قرآن درباره آنان گفته است
از پيش خود نسخه ها مى نوشتند و حديث جعل مى كردند و به مردم مى گفتند:
اين گفته خداست ؛ در حالى كه از جانب پروردگار نبود و آنان اين همه
نيرنگ را براى به چنگ آوردن كالاى بى ارزش دنيا به كار مى بستند. از
اين روست كه در روايات پيامبر و اصحاب بزرگ آن حضرت ، شديدا از مراجعه
به اهل كتاب منع شده است و هيچ دليلى - از روايات و اخبار - بر جواز
مراجعه به آنان وجود ندارد.
اما استدلال به آياتى كه آنها را مجوز مراجعه به اهل كتاب پنداشته اند،
استدلالى بى حاصل و بغايت سست است ؛ زيرا اين آيات همه كنايه و از باب
((اياك اءعنى و اسمعى يا جارة ))
است . درست است كه در ظاهر، خطاب اين آيات متوجه شخص پيامبر است ؛ در
واقع مقصود، ديگران يعنى ترديد ورزان در امر رسالتند كه اصلا مسلمان
نبودند. چنان كه از صدر و ذيل آيه
فان
كنت فى شك مما اءنزلنا اليك فاساءل الذين يقروون الكتاب من قبلك لقد
جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين
(179) بر مى آيد مقصود، كافران و منافقانند. جاى
بسى تعجب است كه فردى چون ذهبى بپندارد مراد از اين آيه ، رخصت پيامبر
در مراجعه به اهل كتاب است ! مگر پيامبر - العياذ بالله - درباره آنچه
بر او نازل شده ، شك داشته است ؟ يا در درست بودن رسالت خود ترديد روا
داشته است كه از او خواسته شده باشد دست از ترديد بردارد؟!
بى ترديد، مقصود آيه كسانى هستند كه در درستى رسالت آن حضرت دچار شك
بودند و تنها مرجعى كه اين شك ورزان ، امكان مراجعه به آن را داشتند و
به آن روى مى آوردند، اهل كتاب ساكن در همسايگى آنان بودند؛ لذا مقصود
آيه ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان معتقد به رسالت او
نيستند. در آيه مباركه
فاساءلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون بالبينات و الزير(180)
نيز خطاب متوجه عربهاى جاهلى است .
اكنون به بررسى حديث
حدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج مى پردازيم . اين حديث كنايه از
مبالغه در رسوايى و فضاحت آنان است ؛ بدين معنا كه هر رذيلت و عمل
ناپسندى كه تصور كنيد، از آنان بر مى آيد و لذا اگر درباره آنان چيزى
بگوييد البته درست خواهد بود؛ زيرا آنان از ارتكاب هيچ گناهى پرهيز نمى
كردند و در منجلاب زشتيها و پستيها گرفتار بودند؛ به گونه اى كه هر چه
درباره آنان بگوييد درست خواهد بود؛ چنان كه در مثل آمده است
((حدث عن البحر و لا حرج ))
يعنى دامنه سخن درباره دريا گسترده است و هر چه درباره آن بگويى جا
دارد. همچنانكه درباره معن بن زائده شيبانى كه از سخاوتمندان عرب است
گفته اند: ((حدث عن معن و لا حرج
)). كنايه از اينكه دامنه نيكيهاى او بسيار گسترده است و هر
فضيلتى را كه فكر كنيد در او هست و هر چه درباره گرامى داشت او بگوييد
درست است ؛(181)
بنابراين ، اين تعبير نوعى كنايه است كه دلالت بر گستردگى مطلق دارد.
به عبارت ديگر بيانگر گستردگى دامنه آن شى ء است ؛ خواه نيك باشد و
خواه بد و در اين تعبيرات تحدث به معناى روايت و نقل خبر از آنان نيست
(182) و اين برداشت با توجه به حديثى كه احمد بن حنبل
روايت كرده است كاملا روشن است . او چنين آورده : ((هر
چه درباره بنى اسرائيل بگوييد جا دارد؛ زيرا شما هر چه درباره آنان
بگوييد و فكر كنيد عجيب است ، باز هم چيزهاى عجيب تر در آنان يافت مى
شود)).(183)
يعنى هر پستى ، كجى و نادرستى اى كه درباره آنان بگوييد صحيح و رواست ؛
زيرا آنان پست تر و رسواتر از آنند كه مردم گمان مى كنند.
در روايت ديگرى چنين نقل مى كند:
حدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج و حدثوا عنى و لا تكذبوا(184)
هر چه درباره بنى اسرائيل مى خواهيد، بگوييد و هر چه درباره من هم مى
خواهيد، بگوييد ولى دروغ نگوييد)). از اين
مقايسه اى كه در حديث مطرح شده و دامنه سخن درباره بنى اسرائيل را باز
گذاشته و دامنه سخن درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مقيد
ساخته است به وضوح و روشنى مى توان فهميد كه هر چه درباره بنى اسرائيل
گفته شود درست خواهد بود ولى در موقع سخن گفتن درباره رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم بايد جانب دقت كاملا رعايت شود تا مبادا به او
نسبت دروغ داده شود؛ چه هر كس دروغى به آن حضرت نسبت دهد جايگاه خويش
را در آتش فراهم ساخته است .
مراجع عمده پخش
اسرائيليات
با مراجعه به كتب تاريخ ، سِيَر، حديث و تفسير به دست مى آيد كه
مراجع اصلى پخش اسرائيليات در جوامع اسلامى ، هفت نفرند: عبدالله بن
سلام ، ميم بن اوس دارى ، كعب الاحبار، عبدالله بن عمرو بن عاص ، ابو
هريره ، وهب بن منبه و محمد بن كعب قُرَظى . نفر هشتمى نيز بر آنان
افزوده اند: ابن جريج كه روشن خواهيم ساخت .
سه نفر نخست سابقه كتابى بودن دارند: اول و سوم ، سابقه يهوديت و دوم ،
مسيحيت ؛ و سه نفر اخير، زاده شده اسلام از نياكان كتابى ؛ و عبدالله و
ابو هريره از حالت شرك به اسلام گرويده اند.
اينان در جامعه آن روز اطلاعات گسترده - ولى بيشتر عاميانه - از اوضاع
و احوال انبياى سلف داشتند و در ميان مردم به بازگو كردن اطلاعات خود
مى پرداختند و چون بيشتر جنبه داستان سرايى داشت ، مورد توجه عامه قرار
مى گرفتند. اين گفته ها و داستان سرايى ها، كم و بيش در ميان خاصه - به
عللى كه يادآور شديم - نيز راه يافت و در مجموعه هاى حديثى و تفسيرى و
بويژه تاريخى ثبت و ضبط گرديد و بلا آفرين شد!
اكنون سخنى كوتاه از اين شخصيت هاى مرجع اسرائيليات :
1. عبدالله بن سلام :
نام او حصين بن سلام بن حارث اسرائيلى بود. وى هم پيمان نوافل بنو عوف
از قبيله خزرج و از احبار يهود بود كه هنگام ورود پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم به مدينه اسلام آورد. بعضى هم گفته اند: دو سال قبل از
وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد و آن حضرت او را
عبدالله ناميد. ابن حجر مى گويد: ((او از قبيله
بنى قينقاع بود)).(185)
گفته اند: خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و عرض
كرد: من هم قرآن و هم تورات را خوانده ام . حضرت فرمود:
((يك شب قرآن بخوان و يك شب تورات )).
شمس الدين ذهبى مى گويد: ((اين حديث ضعيف
الاسناد است ))؛(186)
زيرا راوى آن ابراهيم بن ابى يحيى اسلمى است كه فردى متروك الحديث به
شمار مى آيد و بعضى او را متهم به جعل كرده اند. استاد شعيب ارنؤ وط مى
گويد: ((اين حديث بى نهايت ضعيف است و به احتمال
قوى جعلى است ؛ زيرا با حديث جابربن عبدالله انصارى در تعارض است .
جابر مى گويد: عمر محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد و
عرضه داشست : ما كم و بيش برخى از سخنان يهوديان و نصرانيان سبك سر و
بى خرد شده ايد؟ من رسالت الهى را عارى از هر آلودگى و پاك و پاكيزه بر
شما عرضه داشتم و اگر موسى اكنون زنده بود چاره اى جز پيروى من نداشت .
- شعيب مى گويد: - اين حديث (حديث جابر) حديثى نيكوسند است
)).(187)
عبدالله بن سلام از كسانى بود كه براى جلب نظر عامه مردم جعل حديث مى
كرد تا جايگاه اجتماعى نزد عوام به دست آورد. از جمله جعليات او حديثى
است كه درباره صفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تورات ساخته
بود و آن را بر عوام مى خواند تا بر منزلت خود بيفزايد. او برخى اوصاف
موجود در پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر مى شمرد و آنگاه مى
گفت : ((من اين اوصاف را درباره وى در تورات
يافته ام ))(188)
و مدعى بود كه داناترين يهوديان نسبت به كتابهاى پيشينيان است .(189)
احاديثى چند در وصف او نقل شده است كه عمدتا ضعيف الاسناد و بى اعتبار
است . وى به سال 43 در مدينه درگذشت .
2. تميم بن اوس دارى :
ابو رقيه تميم بن اوس بن حارثه يا خارجه دارى لخمى فلسطينى ؛(190)
او و برادرش نعيم كه هر دو مسيحى بودند پس از آنكه پيامبر در سال نهم
هجرى از جنگ تبوك بازگشته بود در ضمن هياءت نمايندگى ده نفره بنى دار
خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و اسلام آوردند. ابو
نعيم مى گويد: ((تميم راهب عصر خود و عابد
فلسطين بود. گفته مى شود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داستان
((جساسه )) و دجال را از
او شنيده بود و از زبان او اين داستان را بر منبر نقل كرد؛ كه اين ،
نوعى منقبت و فضيلت براى تميم به حساب مى آيد.))(191
)
او از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درخواست كرد چنانچه خداوند شام
را به تسخير اسلام در آورد حضرت دو روستا از روستاهاى فلسطين را به او
ببخشد. به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: ما همسايگانى از
روميان داشتيم . آنان دو روستا داشتند كه يكى ((حبرى
)) و ديگرى ((بيت عينون
)) نام داشت . اگر خداوند شامات را مسخر شما
كرد، آن دو روستا را به من ببخشيد. حضرت صلى الله عليه و آله و سلم
فرمود: آن دو را به تو بخشيدم و در اين خصوص نوشته اى هم به او داد.
زمانى كه ابوبكر به خلافت رسيد آن دو روستا را به او بخشيد.(192
)
عده اى هم گفته اند: نامه پيامبر را نزد عمر آورد. عمر گفت : من شاهد
نوشتن اين نامه بوده ام و آن را تاءييد كرد. ليث مى گويد: پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم به تميم فرمود: ((حق
ندارى آنها را بفروشى )). و لذا آن دو قريه را
بر تميم وقف كرد. ابن جريج مى گويد: ((آن هبه
رسول الله (آن دو قريه ) تا زمان حاضر در دست فرزندان تميم باقى مانده
است )).(193)
اين روايت را ابو عبيد از طريق عبدالله بن صالح ، كاتب ليث از ابن جريج
نقل كرده است .(194)
اصحاب تراجم درباره او بسيار مبالغه كرده و كرامات و مناقب فراوانى
براى او نقل كرده اند؛ از جمله داستان مقابله او با آتش و خاموش كردن
آن است كه ابن حجر آن را نقل كرده است . ابن حجر مى گويد:
((او (تميم ) ماجرايى با عمر دارد كه كرامتى
آشكار براى او به حساب مى آيد و عمر نيز او را بسيار گرامى داشته است
)).(195)
(داستان را در شرح حال معاوية بن حرمل (داماد مسيلمه كذاب كه همراه
مسيلمه مرتد شد) آورده است .(196))
ذهبى ، داستان را چنين نقل مى كند كه : ((معاية
بن حرمل به مدينه پشيمان بود؛ مدتى در مسجد اقامت گزيد ولى كسى او را
پناه و طعام نداد. معاويه مى گويد: نزد عمر رفتم و گفتم : پيش از آنكه
مرا دستگير كنيد خود پشيمان شده و توبه كرده ام . گفت : تو كيستى ؟
گفتم : معاوية بن حرمل ، گفت : برو نزد بهترين مومنان و در منزل او رحل
اقامت افكن . او در ادامه مى گويد: تميم دارى عادت داشت كه بعد از نماز
به چپ و راست اشاره مى كرد و دو نفر را با خود به خانه مى برد و از
آنان پذيرايى مى كرد. لذا من در كنار او نماز مى گزاردم . او مرا به
خانه اش برد و همانجا بودم . در يكى از شبها كه نزد او بودم ناگهان
آتشى از منطقه حره برخاست . عمر نزد تميم گفت : مگر من كى هستم ؟ من چى
هستم ؟ و با اين كلمات شكسته نفسى مى كرد. ولى عمر دست از اصرار خود
برنداشت . سرانجام تميم آماده شد با عمر برود. من نيز به دنبال آنان
رفتم . وقتى به موضع آتش رسيدند، تميم شروع كرد آتش را با دستان خود به
عقب راندن ؛ تا اينكه آتش وارد دره اى شد و تميم به دنبال آن وارد شد.
عمر سه بار گفت : كسى كه ديده است با آن كه نديده است هرگز برابر نيست
(شنيدن كى بود مانند ديدن .)
معاويه مى گويد: تميم پس از آن از دره خارج شد در حالى كه آتش به او
آسيبى نرسانده بود)).(197)
ذهبى مى گويد: ((اين داستان را عفان از طريق
حماد بن سلمه از جريرى از ابى العلاء از ابن حرمل شنيده است ... ابن
حرمل خود شناخته شده نيست )).
آرى از معاوية بن حرمل در كتابهاى تراجم رجال نامى به ميان نيامده است
.
اين كاهن مسيحى - كه هواى مسيحيت و رهبانيت حتى پس از اسلام آوردن
همراه او بود - اولين كسى بود كه قصه گويى در مسجد را پايه گذارى كرد و
تقريبا تمام روايات بر اين نكته اتفاق دارند كه او نخستين قصه گو در
اسلام است .(198)
او در زمان خلافت عمر - و شايد سالهاى آخر خلافت او - دست به اين عمل
زد. زهرى از سائب بن 3 نقل مى كند كه : ((اولين
داستانسرا تميم دارى است . او از عمر براى اين كار اجازه گرفت ؛ لذا -
بى پروا - در مسجد مى ايستاد و داستان مى گفت )).(199)
مقريزى از ابن شهاب نقل مى كند: ((اولين كسى كه
در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قصه گويى را رايج كرد تميم
دارى بود. او از عمر اجازه خواست كه مردم را موعظه كند. عمر ابتدا
نپذيرفت ولى در سالهاى آخر خلافت خود به او اجازه داد كه روزهاى جمعه
پيش از آنكه عمر براى اقامه نماز جمعه وارد مسجد شود، مردم را در مسجد
موعظه كند. تميم از عثمان بن عفان هم اجازه خواست و عثمان به او اجازه
داد تا روزهاى جمعه در دو نوبت به موعظه بپردازد و تميم اين كار را
انجام مى داد)).(200)
احمد امين مى گويد: ((داستانسرايى - از آنجا كه
با استقبال عوام الناس مواجه بود - به سرعت رشد كرد. قصه گويان بسيار
دروغ مى ساختند و بر مردم مى خواندند. تا جايى كه روايت شده است : امام
على (عليه السلام ) آنها را از مسجد طرد كرد)).(201)
افسانه ((جساسه )) را
مسلم در باب ((الفتن و اءشراط الساعه
)) از حسين بن ذكوان از ابن بريده از شعبى از
فاطمه دختر قيس - كه از اولين زنان مهاجر به حساب مى آيد - نقل مى كند؛
بدين صورت : ((صداى موذن رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم را شنيدم كه با صداى بلند مى گفت : ((نماز
جماعت )). به مسجد رفتم و با پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم نماز خواندم . در هنگام نماز در صفى بودم كه بلافاصله
پشت سر مردان بسته شده بود. پس از نماز، پيامبر خندان بالاى منبر رفت و
فرمود: هر نمازگذار در جاى خودش بماند؛ سپس فرمود: آيا مى دانيد چرا از
شما خواستم كه جمع شويد؟ جواب دادند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.
فرمود: به خدا سوگند شما را به منظور ترغيب (نويد دادن ) يا ترهيب (بيم
دادن ) جمع نكرده ام ؛ بلكه قصد من آن بوده است كه به شما خبر بدهم
تميم دارى كه مردى نصرانى بود نزد من آمد، بيعت كرد و اسلام آورد و
براى من حديثى نقل كرد كه با حديث دجال كه من سابقا براى شما گفته بودم
موافق است . او برايم چنين گفت : با 30 نفر از مردان قبيله لخم و جذام
بر كشتى سوار شديم . امواج دريا يك ماه تمام كشتى را به اين سو و آن سو
مى برد تا اينكه به جزيره اى در دريا نزديك شديم و تا غروب خورشيد درنگ
كرديم ؛ سپس بر قايقهايى كه در كشتى بود سوار شديم و به سمت جزيره حركت
كرديم . در اين هنگام با حيوان عجيبى رو به رو شديم كه تمام بدنش را
موهاى زياد خشنى پوشانده بود و به علت فراوانى موها سر و پايش مشخص
نبود. گفتيم : تو كيستى ؟ جواب داد: من جساسه هستم . گفتيم : جساسه
(202) كيست ؟ گفت : اى جماعت نزد مردى كه در اين دير
(قصر) است برويد. او سخت مشتاق ديدار شماست . تميم دارى مى گويد:
هنگامى كه از مردى سخن به ميان آورد ما هراسان شديم كه نكند اين حيوان
شيطان باشد؛ لذا بسرعت به سوى دير حركت كرديم . همينكه وارد دير شديم
ناگهان انسانى عظيم الجثه ديديم كه تا به حال مانند او را نديده بوديم
. دستهاى وى به گردن و به طرف مچ پايش به طور خميده - با آهن - محكم
بسته شده بود. گفتيم : تو كيستى ؟ گفت : شما موفق شديد جاى مرا پيدا
كنيد حال شما بگوييد كى هستيد؟ گفتيم : ما گروهى عرب هستيم و ماجراى
خود را براى او تعريف كرديم . او گفت : از درخت خرماى شهر بيسان
(203) برايم بگوييد. گفتيم : از چه چيز آن مى پرسى ؟
گفت : منظورم اين است كه آن درخت ميوه مى دهد؟ گفتيم : آرى . گفت : ولى
بزودى بى بر خواهد شد و ميوه نخواهد داد. سپس گفت : برايم از درياچه
طبريه (بحر ميت در فلسطين ) سخن بگوييد! گفتيم : از چه چيز آن بگوييم !
گفت : آب دارد؟ گفتيم : آرى آب فراوانى دارد. گفت : به زودى خشك خواهد
شد. باز پرسيد: برايم از چشمه زُغَر(204)
بگوييد. گفتيم : از چه چيز آن ؟ گفت : آيا آب دارد و ساكنان شهر با آب
آن كشاورزى مى كنند؟ گفتيم : آرى آب فراوانى دارد و مردم با آب آن
كشاورزى مى كنند. گفت : از پيامبر امّيين برايم بگوييد كارش به كجا
كشيد؟ گفتيم : از مكه خارج شد و در يثرب اقامت گزيد. گفت : آيا عرب با
او جنگيد؟ گفتيم : آرى . گفت : با آنان چه كرد؟ گفتيم : او با عربهاى
طاغى كه با او سر ستيز داشتند جنگيد و آنان را وادار به تسليم كرد. گفت
: آيا واقعا اين اتفاق افتاد؟ گفتيم : آرى . گفت : براى آنان بهتر است
كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اطاعت كنند. آنگاه گفت : من
مسيح
(205) هستم . به زودى به من اجازه داده مى شود كه از
مخفيگاهم بيرون آيم . وقتى بيرون آمدم در تمام زمين به راه خواهم افتاد
و به هر قريه اى كه برسم چهل شب در آن خواهم ماند. مگر مكه و طيبه
(مدينه )؛ چون ورود به اين دو شهر بر من حرام است و هرگاه قصد ورود به
يكى از آن دو شهر را داشته باشم فرشته اى با شمشير برهنه مانع ورود من
مى شود و بر سر هر گذرگاه اين دو شهر فرشتگانى گمارده شده اند كه از
شهر حفاظت مى كنند.
فاطمه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه با عصاى
خود بر منبر مى كوبيد سه بار فرمود: هذه طيبه ، و مراد او اين شهر است
؛ يعنى مدينه )).(206)
اين داستان علاوه بر عجيب بودنش ضعيف السند است ؛ زيرا به دو طريق
روايت شده است : يكى توسط مسلم ، در كتاب ((صحيح
)) و ديگرى توسط احمد در كتاب ((مسند))
و هر دو طريق در نهايت به عامر شعبى ختم مى شود. با اين تفاوت كه راوى
شعبى در مسند احمد، مجالد بن سعيد است و احاديث دروغ فراوان نقل كرده
است . عمرو بن على مى گويد: ((روزى يحيى بن سعيد
را ديدم كه از يكى از اصحاب خود پرسيد: كجا مى روى ؟ گفت : نزد وهب بن
جرير مى روم ، او براى ما سيره مى گويد و از طريق پدرش از مجالد بن
سعيد نقل مى كند. يحيى گفت : انبوهى از دروغ را فراهم مى آورى . او اگر
بخواهى ، همه را از طريق مجالد از شعبى از مسروق از عبدالله بن مسعود
جعل كند، خواهد كرد)). ابو طالب نيز از احمد نقل
مى كند: ((مجالد غير قابل اعتماد است ؛ احاديث -
دروغ - زيادى را نقل مى كند كه ديگران نگفته اند)).
دورى نيز از ابن معين نقل كرده است : ((حديث
مجالد قابل استناد نيست )). ابن ابى خيثمه هم از
ابن معين نقل مى كند: ((حديث مجالد ضعيف و بى
اساس است )). يحيى بن سعيد مى گويد:
((اگر بخواهم ، مجالد جملگى احاديث خود را به
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برساند، مى رساند)).
از اين گونه سخنان در خصوص ضعف او در حديث و نسبت دادن گفته هايش به
پيامبر فراوان است .(207)
محمد بن حبان مى گويد: ((مجالد، بد حافظه بود و
اسناد حديثها را جابه جا مى كرد و گاهى احاديث مرسل را به شكل مسند نقل
مى كرد؛ به هر حال قابل اعتماد نيست )).(208)
مسلم احاديثى را در كتاب خود از طريق ابن بريده (عبدالله بن بريده
برادر سليمان ) از شعبى نقل مى كند. بزار مى گويد: ((هرگاه
حديثى از طريق علقمه ، محارب ، محمد و همچنين اعمش ، از ابن بريده نقل
شود و مشخص نشده باشد كدام ابن بريده است ، - به نظر ابن حجر - مراد
همان سليمان بن بريده است ؛ اما اگر از طريق افراد ديگرى آن را نقل
كنند مراد عبدالله بن بريده است )).(209)
در حديث مورد بحث چنين است ؛ زيرا فردى كه در ((صحيح
مسلم )) از طريق او اين حديث از ابن بريده نقل
مى شود حسين بن ذكوان است .
احمد، عبدالله بن بريده را تضعيف كرده است . بسيارى ، برادرش سليمان را
بر او ترجيح مى دهند. ابراهيم مى گويد: كه عبدالله از طريق پدرش احاديث
عجيب و نامعقولى روايت كرده است ، و از كار حاكم نيشابورى در شگفت
مانده كه چگونه سند حديثى را كه از طريق حسين بن واقد از عبدالله بن
بريده از پدرش آورده ، صحيح ترين سند اهل مرو شمرده است .(210)
|