1-
ر.ك : تفسير طبرى ، ج 1، ص 31.
2-
ابن حجر، تهذيب التهذيب ، ج 10، ص 43.
3-
ابن حجر، تهذيب التهذيب ، ج 7، ص 198 و 199، شماره 382.
4-
ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج 3، ص 462، شماره 503.
5-
سيوطى ، الاتقان ، ج 4، ص 208.
6-
تهذيب التهذيب ، ج 6، ص 403 و 404.
7-
ابن نديم ، الفهرست ، ص 105.
8-
احمد امين ، ضحى الاسلام ، ج 2، ص 140 و 141.
9-
((آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا (مگر) بر
دلهايشان قفلهايى نهاده شده است ؟)). محمد 47:
24.
10- ((... و اين قرآن را به سوى تو فرود
آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است تبيين كنى !
اميد كه آنان بينديشند)). نحل 16: 44.
11-
ينطق
بعضه ببعض ، و يشهد بعضه على بعض . نهج البلاغه ، خطبه 133، ص
192.
12- ((حاء، ميم ، قسم به كتاب روشنگر، (كه )
ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم ...)). دخان
44: 3 - 1.
13- ((ما (قرآن را) در شب قدر نازل كرديم
)). قدر 97: 1.
14- ((ماه رمضان (همان ماه ) است كه در آن ،
قرآن فرو فرستاده شد...)). بقره 2: 185.
15- ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون خدا
و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را
اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل مى گردد)).
انفال 8: 24.
16- ((و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش
كردند و او (نيز) آنان را دچار خود فراموش كرد، آنان همان نافرمانانند)).
حشر 59: 19.
17- ((آيا نديده اند كه ما (همواره ) مى
آييم و از اطراف زمين مى كاهيم ؟ و خداست كه حكم مى كند، براى حكم او
باز دارنده اى نيست و او به سرعت حسابرسى مى كند)).
رعد 13: 41.
18- ((سزاى كسانى كه با خدا و پيامبر او مى
جنگند و در زمين به فساد مى كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند با يا بر
دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از
آن سرزمين تبعيد گردند. اين ، رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى
بزرگ خواهند داشت )). مائده 5: 33.
19- ر.ك : بحرانى ، تفسير البرهان ، ج 2، ص 301 و 302.
20- ((ما امانت (الهى ) را بر آسمانها و
زمين و كوهها عرضه كرديم . پس ، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن
هراسناك شدند ولى انسان آن را برداشت .
راستى او ستمگرى نادان است )). احزاب 33: 72.
21- ((و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت :
من در زمين جانشينى خواهم گماشت ...)). بقره 2:
30.
22- ((آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه را در
آسمانها و آنچه را در زمين است ، مسخر شما ساخته است ؟...)).
لقمان 31: 20.
23- ((و آنچه را در آسمانها و آنچه را در
زمين است به سود شما رام كرد...)). جاثيه 45:
13.
24-
و
السارق و السارقة فاقطعوا اءيديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله ، و
الله عزيز حكيم . مائده 5: 38.
25- ((و مساجد ويژه خداست ، پس هيچكس را با
خدا مخوانيد)). جن 72: 18.
26- ر.ك : تفسير عياشى ، ج 1، ص 319 و 320.
27- شورى 42: 11.
28- ((... و اين قرآن را به سوى تو فرود
آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى ، و
اميد كه آنان بينديشند)). نحل 16: 44.
29- در بخش تفاسير منقول از پيامبر (ج 1، ص 186 - 176) نمونه هايى
از آن را آورديم .
30- تفسير طبرى ، ج 1، ص 27 و 30.
31-
و
انما هو تعلم من ذى علم ... فعلم علمه الله نبيه فعلمنيه ، و دعا لى
باءن يعيه صدرى ، و تضطم عليه جوانحى . نهج البلاغه ، خطبه 128،
ص 186.
32- گزاره هايى از آن گذشت (ج 1، ص 164 - 162.)
33- ر.ك : شيخ طوسى ، التبيان ، ج 1، ص 6 و 7. تفسير الميزان ، ج
12، ص 278.
34- ر.ك : تصحيح الاعتقاد (شرح اعتقادات صدوق ) كه مكررا شيخ مفيد
به اصل
الخبر الواحد لايوحب علما و لا عملا تمسك جسته است . (مصنفات
الشيخ المفيد، ج 5، ص 160)
35- ر.ك : البيان ، ص 422 و 423.
36- ذهبى ، التفسير و المفسرون ، ج 1، ص 156.
37- الاتقان ، ج 4، ص 180.
38- الاتقان ، ج 4، ص 209.
39- حجرات 49: 6.
40- ر.ك : ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 63، نيز ر.ك :
عامل پنجم جعل حديث در همين كتاب .
41- التفسير و المفسرون ، ج 1، ص 158.
42- ابوريه ، اضواء على السنة المحمديه ، ص 118.
43- عبده ، رسالة التوحيد، ص 47.
44- ر.ك : اضواء على السنة المحمديه ، ص 121.
45- ابن جوزى ، الموضوعات ، ج 1، ص 37 و 38.
46- سيوطى ، اللثالى المصنوعة فى الاحاديث الموضوعه ، ج 1، ص 227،
ر.ك : الموضوعات ، ج 1، ص 241.
47- الموضوعات ، ج 1، ص 49.
48- الموضوعات ، ج 1، ص 49.
49- اضواء على السنة المحمديه ، ص 122. نيز ر.ك : الغدير، ج 5، ص
288 - 277. علامه امينى درباره اين احاديث جعلى در زمينه مناقب و
كرامات فصل گسترده اى گشوده است .
50- المختصر، ص 21 (اضواء على السنة المحمديه ، ص 122.)
51- كسانى كه فاقد كمال علمى هستند و تنها به عبادت ظاهرى مى
پردازند.
52- اضواء على السنة المحمديه ، ص 122 و 123.
53- الموضوعات ، ج 1، ص 241. اللثالى المصنوعه ، ج 1، ص 227 و 228.
54- مقدمه صحيح مسلم ، ج 1، ص 13 و 14، حديث شماره 40.
55- قرطبى ، التذكار، ص 155 و 156. (الغدير، ج 5، ص 275 و 276.)
56- ر.ك : الغدير، ج 5، ص 268 و 269.
57- علامه امينى در الغدير فصلى را به ذكر اسامى اينان اختصاص داده
است . ر.ك : الغدير، ج 5، ص 277 - 275.
58- الموضوعات ، ج 1، ص 39 و 40.
59- وهب بن وهب معروف به ابو البخترى در زمان خلافت هارون الرشيد
از مدينه به بغداد آمد. هارون منصب قضاوت عسكر المهدى (محله اى معروف
در رصافه ، در شرق بغداد) را به او داد. سپس او را عزل كرد و منصب
قضاوت مدينه را بعد از بكار بن عبدالله زبيرى به او داد. علاوه بر آن ،
امور جنگ را هم به او سپرد و پس از مدتى او را عزل كرد. وى به بغداد
آمد و در آنجا اقامت گزيد تا اينكه در سال 200 به هلاكت رسيد.
60- يعنى : مسابقه در سه چيز جايز است : ذى خف (شتر). ذى حافر
(يعنى : اسب ). ذى جناح (يعنى : پرنده ، كبوتر) خف براى شتر مانند سم
براى اسب است . و حافر يعنى : سم . و جناح يعنى : بال .
61- ر.ك : مقدمه تفسير قرطبى ، ج 1، ص 79 و 80.
62- الموضوعات ، ج 1، ص 42.
63- واى بر ابو البخترى هنگامى كه مردم در روز رستاخيز گرد هم
آيند. چون آشكارا در بين مردم به جعفر بن محمد دروغ بسته است .
64- ابن حجر، لسان الميزان ، ج 6، ص 233.
65- الموضوعات ، ج 3، ص 12.
66- الموضوعات ، ج 3، ص 47 و 48.
67- الموضوعات ، ج 2، ص 37 - 30.
68- اضواء على السنة المحمديه ، ص 126 و 127.
69- سالى كه امام حسن سبط اكبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
به نفع معاويه از حكومت كنار رفت تا خون مسلمانان ريخته نشود (سال 41
هجرى ). ابن سال را ((عام الجماعه
)) ناميدند ولى ابوريه در حاشيه كتاب اضواء، ص
216 مى گويد: آن سال در حقيقت ((عام التفرقه
)) بود.
70- ابوريه مى گويد: ((اين سخن ابو هريره
نشان مى دهد كه دروغ بستن او بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از
همان آغاز خلافت معاويه معروف بوده ، به طورى كه شهرت او به همه جا
رسيده بوده است . چه اينكه او اين سخن را در عراق گفت ولى مردم در همه
جا اين دروغ را از او نقل مى كنند...)) به نظر
ما، او قبل از اين زمان هم به دروغگويى شهره بود. ابن ابى الحديد در
شرح نهج البلاغه (ج 4، ص 67 و 68) آورده است كه : عمر او را با چوب
دستى اش كتك زد و گفت : زياد روايت نقل كردى ؛ به همچون تويى مى آيد كه
به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دروغ نسبت دهد.
71- نام دو محلى است در دو طرف شهر مدينه .
72- ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 68 - 63.
73- بقره 2: 204 و 205.
74- بقره 2: 207.
75- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 73.
76- اضواء على السنة المحمديه ، ص 128.
77- ر.ك : الغدير - ج 10، ص 138 به بعد.
78- اضواء على السنة المحمديه ، ص 170.
79- دشت سرسبز و خرمى كه در حومه دمشق قرار دارد. ر.ك : ياقوت حموى
، معجم البلدان ، ج 4، ص 219.
80- مؤ منون 23: 50.
81- اضواء على السنة المحمديه ، ص 129.
82- ابدال جمع بدل به معناى شريف و كريم است و به گروهى از اوليا
كه جهان به وجود ايشان پايدار است اطلاق مى شود. (آنندراج )
((مترجم )).
83- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 72.
84- اضواء على السنة المحمديه ، ص 130 و 131.
85- صحيح بخارى ، ج 4، ص 252.
86- نويرى ، نهاية الارب ، ج 1، ص 333. (اضواء على السنة المحمديه
، ص 170)
87- اضواء على السنة المحمديه ، ص 170 و 171. از نكات قابل ذكر در
اينجا اين است كه مردى با كعب الاحبار برخورد كرد و پس از سلم ، براى
او دعا كرد. كعب پرسيد كه اهل كجاست ؟ پاسخ داد: اهل شام . كعب گفت :
شايد تو از گروهى هستى كه هفتاد هزار از آنها بدون حسابرسى وارد بهشت
مى شوند. آن مرد گفت : اين گروه كيانند، گفت : مردم دمشق ! گفت : از
آنان نيستم . گفت : احتمالا تو از كسانى هستى كه خداوند روزانه دوبار
به آنان نظر رحمت مى كند. گفت : اينان چه كسانى هستند؟ گفت : مردم
فلسطين . مرد گفت : آرى من فلسطينى هستم . در روايت ديگرى است كه گفت :
نكند تو از كسانى هستى كه هر شهيد آنان هفتاد نفر را شفاعت مى كند. مرد
پرسيد ايشان كيانند؟ گفت : مردم حمص . (تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 57).
ابوريه مى گويد: حمص همان شهرى است كه جسد كعب در آنجا دفن شد.
88- الموضوعات ، ج 2، ص 24.
89- ابن حجر، فتح البارى بشرح البخارى ، ج 7، ص 81.
90- صحيح بخارى ، ج 5، ص 35.
91- الموضوعات ، ج 2، ص 15.
92- فتح البارى ، ج 7، ص 81.
93- ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 132. همو است كه حديث
((اللهم لا تشبع بطنه ))
را روايت كرده است . ذهبى مى گويد: ((از او
خواستند تا حديثى در فضيلت معاويه نقل كند؛ گفت : كدام فضيلت ؟ آيا
حديث ((اللهم لا تشبع بطنه ))
را نقل كنم ؟)). ر.ك : ذهبى ، سير اعلام
النبلاء، ج 14، ص 129.
94- نور 24: 11.
95- هاشم معروف الحسنى ، الموضوعات فى الاثار و الاخبار، ص 137 و
199. به نقل از سباعى از ابن عساكر در كتاب ((تاريخ
دمشق )).
96- تفسير قرطبى ، ج 1، ص 79.
97- الموضوعات ، ج 1، ص 44 و 45.
98- اضواء على السنة المحمديه ، ص 124.
99- اضواء على السنة المحمديه ، ص 124.
100- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.
101- احمد امين ، فجر الاسلام ، ص 159 و 160.
102- مقريزى ، كتاب ((النزاع و التخاصم فيما
بين بنى امية و بنى هشام ))،
ص 51. (اضواء على السنة المحمديه ، ص 180):
ان الاءمير بعده على |
|
و فى الزبير خلق رضى |
103- ابن حجر عسقلانى ، الاصابه ، ج 3، ص 316. نيز ر.ك : اضواء على
السنة المحمديه ، ص 181 - 179.
104- يعنى : شرط بندى نشايد جز در چند چيز، از جمله پرنده ، كه
مقصود كبوتر است .
105- الموضوعات ، ج 1، ص 46 - 35.
106- ر.ك : پيوست كتاب
((الضعفا و المتروكين
))، نوشته نسائى ، ص 123.
107- ر.ك : سير اعلام النبلاء، ج 8، ص 450، شماره 119. تهذيب
التهذيب ، ج 1، ص 158، شماره 284.
108- ر.ك : شيخ طوسى ، الفهرست ، ص 16، شماره 24.
109- سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 469 - 454، شماره 172. تاريخ
بغداد، ج 3، ص 21 - 3 و ديگر كتابهاى مهم شرح حال .
110- ر.ك : تاريخ بغداد، ج 13، ص 169 160. وفيات الاعيان ، ج 5، ص
255، شماره 733 و ديگر كتاب هاى برجسته شرح حال .
111- تفسير قرطبى ، ج 1، ص 78.
112- پيوست كتاب
((الضعفاء و المتروكين
))، ص 124.
113- ذهبى ، ميزان الاعتدال ، ج 3، ص 561، شماره 7592.
114- خواهيم گفت كه محمد بن سائب كلبى از اين تهمت مبرا است .
115- الموضوعات ، ج 1، ص 47 و 48.
116- ر.ك : الغدير، ج 5، ص 275 - 209.
117- پدرش به وى سفارش كرد كه چوب بتراشد ولى او وصيت را بر نتافت
و به حديث تراشى روى آورد.
118- ابن وهب را ديدم كه براى ما از پيامبر روايت مى كرد و در اين
عملش دين و پرهيزكار را به كنارى نهاده بود، مزورانه احاديثى را روايت
مى كرد و براى آن اسناد مى ساخت . واى بر اين وهب و روايات و اسنادش .
119-
استحود عليهم الشيطان فاءنساهم ذكر الله . مجادله 58: 19.
120- ((آنچه ايشان در آنند نابود (زايل ) و
آنچه انجام مى دادند باطل است
)). اعراف 7: 139.
121- بحارالانوار، ج 2، ص 225.
122- ميزان الاعتدال ، ج 2، ص 13 - 12، شماره 2632.
123- ابن كثير، البداية و النهاية ، ج 8، ص 120.
124- ر.ك : الغدير، ج 5، ص 308.
125- واى بر ابو البخترى ، آنگاه كه در صف محشر در برابر مردم حاضر
شود؛
واى بر او، به سبب دروغهايش و نسبت كذبى كه به جعفربن محمد داد؛
سوگند به خدا كه او هيچگاه در محضر درس جعفربن محمد حاضر نشده است ؛
و نيز مردم در طول زندگى او نديده اند كه به قبرستان پاگذارد و يا پاى
منبرى بنشيند (اهل ديانت نيست )؛
خدا ابن وهب را كه دروغ مى گويد و نسبت ناروا مى دهد بكشد؛
او گمان مى كند جبرئيل امين در حالى كه كفش به پا و قبايى سياه بر تن و
خنجرى به كمر داشته ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شه است
. ر.ك : الغدير، ج 5، ص 311.
126- تين 95: 8 - 1.
127- الغدير، ج 5، ص 320.
128- العصر 103: 3 - 1.
129- تفسير قرطبى ، ج 20، ص 180.
130- حجر 15: 47.
131- نزهة المجالس ، ج 2، ص 217 (ر.ك : الغدير، ج 10، ص 136 -
134). علامه امينى جوابى متين به اين ياوه گوييها داده است . نيز ر.ك :
واحدى ، اسباب النزول ، ص 159.
132- قمر 54: 13 و 14.
133- نزهة المجالس ، ج 2، ص 214 (ر.ك : الغدير، ج 10، ص 136.)
134- انسان 76: 30.
135- الموضوعات ، ج 1، ص 315 و 316.
136- لسان الميزان ، ج 4، ص 363، شماره 1061.
137- الغدير، ج 5، ص 249.
138- الموضوعات ، ج 1، ص 294.
139- شاخه درختى را كه باريك و بلند بدون اعوجاج باشد قضيب ممشوق
نامند و مقصود: چوب دستى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
به دست مى گرفت .
140- شيخ صدوق ، الامالى ، مجلس 92، ص 567 و 568، شماره 6.
141- المناقب ، ج 1، ص 234 و 235.
142- الاصابه ، ج 2، ص 95 و 96، شماره 3582.
143- از داستان سرايان معروف است و از پايه گذاران اسرائيليات و
جعل حديث محسوب مى شود.
144- الموضوعات ، ج 1، ص 295 - 301.
145- اللثالى المصنوعة فى الاءحاديث الموضوعه ، ج 1، ص 282 - 277.
146- جيمس ها كس در قاموس كتاب مقدس ، ص 53 بر اين تعميم تصريح
كرده است .
147- ر.ك : سفر تكوين ، اصحاح 32، شماره 25:
((خدا
به او گفت : نامت چيست ؟ گفت : يعقوب . سپس خدا فرمود: بعد از اين نام
تو يعقوب نيست بلكه اسرائيل است ؛ زيرا تو با خدا و مردم پيكار كردى و
پيروز شدى
)).
148- قاموس كتاب مقدس ، ص 53 و 142.
149- ((مسلما يهوديان و كسانى را كه شرك
ورزيده اند دشمن ترين مردم نسبت به مومنان خواهى يافت
)). مائده 5: 82.
150- ((و اگر از آنچه به سوى تو نازل كرده
ايم در ترديدى از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى ) مى خواندند بپرس ،
قطعا حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است . پس زنهار از ترديد
كنندگان مباش
)). يونس 10: 94.
151- ((آخر چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده
است و (همه ) شما به سوى او بازگشت مى يابيد
)).
يس 36: 22.
152- ((و پيش از تو (نيز) جز مردانى كه به
آنان وحى مى كرديم گسيل نداشتيم . اگر نمى دانيد از پژوهندگان كتابهاى
آسمانى بپرسيد
)). انبياء 21: 7.
153- نحل 16: 43 و 44.
154- ((و در حقيقت ما به موسى نه نشانه
آشكار داديم . پس از بنى اسرائيل بپرس ، آنگاه كه نزد آنان آمد...،.
اسراء 17: 101.
155- ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از غير
خودتان دوست و همراز نگيريد. (آنان ) از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى
نمى ورزند. آرزو دارند كه در رنج بيفتيد. دشمنى از لحن و سخنانشان
آشكار است و آنچه سينه هايشان نهان مى دارد بزرگتر است . در حقيقت ما
نشانه ها (ى دشمنى آنان ) را براى شما بيان كرديم اگر تعقل كنيد
)).
آل عمران 3: 118.
156- مسند احمد بن حنبل ، ج 3، ص 387. نيز ر.ك : ابن حجر، فتح
البارى فى شرح البخارى ، ج 13، ص 281. ابن حجر مى گويد:
((رجال سند اين حديث موثقند و تنها مجالد در بين آنان ضعيف است
ولى بخارى گفته است : او صدوق است و يعقوب بن سفيان مى گويد: درباره او
سخنانى گفته اند ولى او صدوق است . ابن عدى مى گويد: او از طريق شعبى
از جابر چند حديث و قابل اعتماد نقل كرده است و من (ابن حجر) معتقدم كه
اين حديث جزو همان احاديث درستى است كه وى از طريق صحيح نقل كرده است
)). ر.ك : تهذيب التهذيب ، ج 10، ص 40 و 41.
157- صحيح بخارى ، ج 9، ص 136 و ج 3، ص 237.
158- ر.ك : فتح البارى ، ج 13، ص 282.
159- صحيح بخارى ، ج 9، ص 136.
160- زيرا ابو هريره از كسانى بود كه بعد از فتح خيبر در سال هفتم
هجرى ، اسلام آورد.
161- صحيح بخارى ، ج 9، ص 136 و ج 3، ص 237. (در دو موضع ياد شده
اندك اختلافى در لفظ به چشم مى خورد.)
162- مقدمه ابن خلدون ، ص 439 و 440.
163- متن عبارت چنين است :
حدثوا عن بنى اسرائيل و لا خرج .
164- صحيح بخارى ، كتاب الانبياء، باب
((ما
ذكر عن بنى اسرائيل
)) ج 4، ص 207.
165- در حديث تعبير
((زاملتين
)) آمده است : زامله ، بسته بزرگ را گويند. ابو
شهبه
((زاملتين
)) را به
دو بار شتر تفسير كرده است . الاسرائيليات و الموضوعات ، ص 54 و 92.
166- در آينده تفسير ديگرى از حديث ، بر خلاف آنچه اينان فهميده
اند، ارائه خواهيم كرد.
167- در صفحه 19
((مقدمة فى اصول التفسير
))
عدم تصديق و تكذيب اهل كتاب را خاطرنشان ساخته است .
168- ابن تيميه در
((مقدمة فى اصول التفسير
))،
ص 45 و 46. نيز ر.ك : مقدمه تفسير ابن كثير، ج 1، ص 4.
169- ((و اگر از آنچه به سوى تو نازل كرده
ايم در ترديدى ، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسانى ) مى خواندند بپرس
. قطعا حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است ؛ پس زنهار از ترديد
كنندگان مباش
)). يونس 10: 94.
170- ((پس اگر نمى دانيد از پژوهندگان
كتابهاى آسمانى جويا شويد
)). انبياء 21: 7 و نحل
16: 43.
171- ((و از رسولان ما كه پيش از تو گسيل
داشته ايم جويا شو
)). زخرف 43: 45.
172- ((و درباره اهالى آن شهرى كه كنار دريا
بود، از ايشان جويا شو
)). اعراف 7: 163.
173- ((از بنى اسرائيل سوال كن
)). اسراء 17: 101.
174- ((از بنى اسرائيل بپرس چه بسيار نشانه
هاى روشنى به آنان داديم
)). بقره 2: 211.
175- محمد حسين ذهبى ، الاسرائيليات فى التفسير و الحديث ، ص 60 و
61 و 63.
176- محمد حسين ذهبى ، الاسرائيليات فى التفسير و الحديث ، ص 64 و
65.
177- محمد حسين ذهبى ، الاسرائيليات فى التفسير و الحديث ، ص 66 و
67.
178- ر.ك : فتح البارى ، ج 6، ص 361.
179- يونس : 10: 94.
180- نحل 16: 43 و 44.
181- ر.ك : ميدانى ، مجمع الامثال ، ج 1، ص 207، شماره 1103. نيز
ر.ك : پدر لويس معلوف ، فرائد الادب .
182- اساسا
((حدث عنه
))
دو گونه است : يكى به معناى نقل حديث از كسى و ديگرى به معناى سخن گفتن
درباره كسى است ؛ در اينجا معناى دوم مقصود است .
183-
تحدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج ، فانكم لا تحدثو عنهم بشى ء الا و قد
كان فيهم اءعجب . مسند احمد بن حنبل ، ج 3، ص 13.
184-
تحدثوا عن بنى اسرائيل و لا حرج ، فانكم لا تحدثو عنهم بشى ء الا و قد
كان فيهم اءعجب . مسند احمد بن حنبل ، ج 3، ص 56.
185- الاصابه ، ج 2، ص 320.
186- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 418 و 419.
187- ر.ك : پاورقى سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 419.
188- ر.ك : ابن سعد، الطبقات ، ج 1، ق 2، ص 87، سطر 14.
189- الاصابه ، ج 2، ص 321. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 416.
190- دارى : منسوب به
((بنى دار
))
از قبيله
((لخم
)) كه از
ريشه
((يعرب بن قحطان
))
هستند.
191- ((جساسه
)) به
گمان اين راهب نصرانى حيوان عجيبى است . او آن را در جزيره اى وسط دريا
ديده كه مشغول جاسوسى و جمع كردن خبر براى دجال بوده است . اين داستان
را مسلم در باب
((الفتن و اشراط الساعه
))، ج 8، از صحيح خود (ص 205 - 203) و احمد در
مسند، ج 6، ص 373 و 374 و نيز طبرانى و ديگران نقل كرده اند. شرح آن
خواهد آمد.
192- الاصابه ، ج 1، ص 183 و 184. الطبقات ، ج 1، ق 2، ص 75.
193- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 442 و 443.
194- ابو عبيد ابن سلام ، الاموال ، ص 349 و 350.
195- الاصابه ، ج 1، ص 184.
196- الاصابه ، ج 3، ص 497.
197- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 446 و 447.
198- فجر الاسلام ، ص 159.
199- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 447.
200- ر.ك : مقريزى ، الخطط المقريزيه ، ج 3، ص 199.
201- فجر الاسلام ، ج 159 و 160.
202- در حاشيه كتاب مسلم آمده است كه : جساسه از آن جهت به اين نام
ناميده است كه براى دجال جاسوسى و خبرچينى مى كند. صاحب تحفه مى گويد:
مراد از جنبنده اى كه در آخر زمان از زمين بيرون مى آيد همين جساسه است
. ر.ك : شرح نووى ، ج 18، ص 78.
203- بيسان : شهرى در اردن است بين حوران و فلسطين . درباره آن
گفته شده كه اين شهر زبان زمين است . در آن شهر چشمه اى وجود دارد كه
آب آن اندكى شور است و گفته مى شود چشمه اى از بهشت است . ر.ك : معجم
البلدان ، ج 1، ص 527.
204- زغر: شهرى در سمت قبله شام است .
205- منظور همان دجال است كه به گمان آنان در آخرالزمان از مخفيگاه
خود بيرون مى آيد.
206- صحيح مسلم ، ج 8، ص 205 - 203. احمد بن حنبل ، در مسند خود، ج
6، ص 373 با اختلاف اندكى اين روايت را نقل كرده است .
207- تهذيب التهذيب ، ج 10، ص 40.
208- ابن حبان ، المجروحين و الضعفاء، ج 3، ص 10.
209- ر.ك : تهذيب التهذيب ، ج 12، ص 286.
210- ر.ك : تهذيب التهذيب ، ج 5، ص 158.
211- شايد احتمال دوم پذيرفته تر باشد به دليل وجود روايت طبرانى
كه آن را از طريق يحيى بن ابى عمرو شيبانى از عوف بن مالك بدين شرح نقل
كرده است :
((در حالى كه بر ذوالكلاع تكيه كرده
بودم وارد مسجد شدم . ديدم كعب براى مردم داستان مى سرايد. به ذوالكلاع
گفتم : آيا نمى خواهيد برادرزاده تان را از كارش باز داريد؟ ذوالكلاع
او را منع نمود و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كه فرمود:
((كسى جز امير و فرمانروا يا ماءمور (از طرف
امير) يا سخن پرداز حيله گر براى مردم حديث نقل نمى كند
))
به او گوشزد كرد و كعب هم از قصه گويى به طور موقت دست كشيد تا اينكه
معاويه او را ماءمور اين كار ساخت و به دستور معاويه مجددا به اين كار
دست زد. ر.ك : الاصابه ، ج 3، ص 315 و 316.
212- معاويه در توصيف دانش كعب مى گويد:
((كعب
يكى از دانشمندان است . او دانش فراوان دارد و ما در حق او كوتاهى كرده
ايم
)).
از جمله امورى كه بر انبوهى علوم خيالى كعب دلالت دارد سخنى است كه كعب
به قيس به خرشه قيسى گفته است . كعب به او مى گويد:
((يك
وجب از زمين نيست مگر آنكه در تورات نوشته شده است كه بر روى آن وجب
زمين چه چيز وجود دارد و چه چيز از درون آن خواهد روييد، تا روز
رستاخيز
))؛ در واقع مى خواهد بگويد كه او نيز
همه اين مطالب را مى داند. ر.ك : تهذيب التهذيب ، ج 8، ص 439،.
الاستيعاب ، ذيل شرح حال قيس بن خرشه . حاشيه الاصابه ، ج 3، ص 243.
213- ابن سعد، الطبقات ، ج 7، ق 2، ص 156. نيز ر.ك : الاصابه ، ج
3، ص 316. اضواء على السنة المحمديه ، ص 147 و 148.
214- ابو زرعه دمشقى ، تاريخ ، ج 1، ص 544. نيز ر.ك : پاورقى سير
اعلام النبلاء، ج 3، ص 490. البداية و النهايه ، ج 8، ص 108 (ر.ك :
الاسرائيليات فى التفسير و الحديث ، ص 96.)
215- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 77.
216- الطبقات ، ج 3، ق 1، ص 240، سطر 12 - 4.
217- در تاريخ طبرى ، ج 4، ص 191، ذيل حوادث سال 23 آمده است :
((عمر در كمال صحت و سلامت بود كه روزى كعب نزد
او آمد و گفت : يك روز گذشت و دو روز ديگر باقى مانده است . فرداى آن
روز دوباره نزد عمر آمد و گفت : دو روز گذشت و يك روز و شب باقى مانده
و همين امشب را فرصت دارى . چون صبح شد و عمر به قصد اقامه نماز از
منزل خارج شد، ابو لؤ لؤ او را مضروب ساخت
)).
218- فجر الاسلام ، ص 161.
219- اضواء على السنة المحمديه ، ص 155.
220- الطبقات ، ج 3، ق 1، ص 257، سطر 12 - 2.
221- الطبقات ، ج 3، ق 1، ص 262، سطر 19.
222- پاورقى سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 490. نيز ر.ك : فتح البارى
، ج 13، ص 282.
223- ر.ك : صحيح بخارى (چاپ شده در حاشيه فتح البارى )، ج 13، ص 2.
28
224- الاصابه ، ج 3، ص 316.
225- الطبقات ، ج 7، ق 2، ص 160، سطر 10.
226- فجر الاسلام ، ص 160 و 161.
227- التفسير و المفسرون ، ج 1، ص 188.
228- احيانا اگر روايتى از ابن عباس از كعب ديده مى شود، كاملا
ساختگى است ، چنانكه قبلا اشاره كرديم كه دروغ پردازان از ساختن سند هم
دريغ نداشتند.
229- الاسرائيليات فى التفسير و الحديث ، ص 95. ابو ريه در
((الاضواء
))، ص 164 مى
گويد:
((هر كس مى خواهد شرح حال كعب الاحبار را
بداند بايد به كتاب
((شيخ المضيره
)) (تاءليف خود وى ) مراجعه كند تا از چگونگى
آشنايى ابو هريره با كعب الاحبار و گرفتار آمدن وى در دام كعب آگاهى
يابد
)).
230- اضواء على السنة المحمديه ، ص 164 و ر.ك : شيخ المضيره ابو
هريره ، ص 89 به بعد.
231- يرموك نام صحرايى در منطقه شام است كه در سالهاى آخر خلافت
ابوبكر در آنجا جنگى ميان مسلمانان و روميان درگرفت . عبدالله همراه
پدرش در آن جنگ شركت كرده بود و گفته اند در همان جنگ بود كه دو
((زامله
)) (بسته بزرگ )
نصيب او شد.
232- صحيح بخارى ، ج 4، ص 207.
233- ابن تيميه ، مقدمه فى اصول التفسير، ص 45.
234- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 86. مسند احمد، ج 2، ص 222. حلية
الاولياء، ج 1، ص 286.
235- الطبقات ، ج 2، ق 2، ص 125.
236- جامع البخارى ، ج 1، ص 39، باب
((كتابة
العلم
)). نيز ر.ك : فتح البارى ، ج 1، ص 184.
237- ((و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا
نازل كرده است پيروى كنيد؛ مى گويند: نه ، بلكه از چيزى كه پدران خود
را بر آن يافته ايم ، پيروى مى كنيم . آيا با اينكه پدرانشان چيزى را
درك نمى كرده و به راه صواب نمى رفته اند (باز هم در خور پيروى هستند؟
)).)
بقره 2: 170.
238- ((و اگر تو را وادارند تا درباره چيزى
كه تو را بدان دانشى نيست به من شرك ورزى ، از آنان فرمان مبر
)).
لقمان 31: 15.
239- در نسخه ها
((مجنونك
))
ثبت شده است ولى احتمال مى رود
((مجونك
)) به معناى (شوخى وقاحت آميز) درست باشد.
240- ابن سعد اين ماجرا را از طريق عبدالله بن حارث چنين روايت
كرده است :
((من در بازگشت معاويه از جنگ صفين
بين او و عمروعاص راه مى رفتم كه عبدالله بن عمرو گفت : اى پدر، من از
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه به عمار مى گفت : اى پسر
سميه تو را
((فئه باغيه
))
خواهند كشت . عمروعاص به معاويه گفت : نشنيدى كه اين (عبدالله ) چه گفت
؟ معاويه گفت : همواره از زشتيها كه در پيشاب خود مى پاشى براى ما مى
آورى ؛ كى ما او را كشتيم ؟! كسانى قاتل او هستند كه او را به صحنه جنگ
آورده اند!!
)) ر.ك : الطبقات ، ج 3، ق 1، ص 180
و 181.
241- حاكم نيشابورى در مستدرك (ج 3، ص 507) از وى روايت مى كند كه
نامش در جاهليت عبد شمس بن صخر بوده و پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم نام او را عبدالرحمان نهاد؛ و برخى عبدالله گفته اند. وفات او به
سال 57 است (ر.ك : تهذيب التهذيب ، ج 12، ص 266.)
242- صفه : سايه بانى در منتهااليه ضلع شمالى مسجد النبى بوده است
.
243- ر.ك : فتح البارى ، ج 7، ص 62.
244- مضيره : نوعى غذاست كه با ماست ترش درست مى شود.
245- اضواء على السنة المحمديه ، ص 199 - 195.
246- ر.ك : مصطفى صادق الرافعى ، تاريخ آداب العرب ، ج 1، ص 278.
(اضواء على السنة المحمديه ، ص 203 و 204.)
247- ر.ك : اضواء على السنة المحمديه ، ص 206 - 202.
248- عبادله ، جمع عبدالله است و منظور، عبدالله بن عمرو بن عاص و
عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس است . البته نقل حديث توسط عبدالله
بن عباس از كعب الاحبار بى اساس است و ما در گذشته به تفصيل درباره آن
سخن گفتيم .
249- دميرى ، حياة الحيوان ، ج 1، ص 222. (اضواء على السنة
المحمديه ، ص 208).
250- نهاية الارب ، ج 10، ص 220. (اضواء على السنة المحمديه ، ص
208).