تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۲۷ -
شايان ذكر است كه او احاديث
امير مؤ منان (عليه السلام ) را از طريق اصحاب ثقه آن حضرت دريافت كرده
بود؛ نه به صورت مستقيم و بى واسطه ؛ زيرا او زمانى در مدينه حضرت را
درك كرده بود كه از لحاظ سن در شرايطى نبوده كه بتواند از حضرت اخذ
حديث كند چه اينكه در آن زمان كودكى نابالغ بود و پس از آن هم كه امام
از مدينه به عراق هجرت فرمود او ديگر حضرت را ملاقات نكرد (اين امر در
آينده روشن خواهد شد.)
درباره سه امر بر حسن بصرى خرده گرفته اند:
1. تدليس در نقل حديث ؛ كه احيانا در سند يا متن تغيير مى داد؛
2. انحراف او از امير مؤ منان ؛ كه بعدا پشيمان شد؛
3. قَدَرى بودن ، چون گفته است : هر كه عقيده به ((قدر))
را انكار كند، كافر است .
اكنون به بررسى اين اتهامات و ارزيابى هر يك از آنها مى پردازيم :
1. تدليس ؛
ابن حجر مى گويد: ((در بسيارى از موارد، احاديث
را مرسل نقل مى كرد و دست به تدليس مى زد. بزاز مى گويد: از گروهى حديث
نقل مى كرد كه از آنان حديث نشنيده بود؛ مجاز گويى مى كرد و مى گفت :
((حدثنا و خطبنا)) يعنى
مطلب را به خودش نسبت مى داد در حالى كه مقصودش گروهى از پيروانش بودند
كه در بصره حديث را شنيده يا در جلسه خطبه حضور داشتند)).(1106)
از ابو زرعه پرسيدند: آيا حسن از بدريون (صحابه اى كه در جنگ بدر شركت
داشتند) حديث شنيده است ؟ گفت : ((آنان را ديده
است ؛ عثمان و على را درك كرده است )). سوال شد:
آيا از آن دو، حديثى هم شنيده است ؟ گفت : ((نه
، على را در مدينه ديده است و پس از آنكه على به كوفه و بصره هجرت كرد
ديگر حسن با او ملاقات نكرد)).
على بن مدينى مى گويد: ((او على را نديد مگر
زمانى كه حضرت در مدينه حضور داشت ؛ و حسن (در آن زمان ) پسرى خردسال
بود. او نه از جابر بن عبدالله و نه از ابو سعيد خدرى و نه از ابن عباس
، (از هيچ كدام ) حديثى نشنيده است حتى ابن عباس را هرگز نديده است ؛
زيرا هنگامى كه ابن عباس در بصره اقامت داشت ، حسن در مدينه بود. و اما
اينكه مى گويد: ابن عباس براى ما در بصره خطبه اى ايراد كرد، (مجازگويى
است و) مقصودش اين است كه براى مردم بصره خطبه خواند؛ مانند گفتار كسى
كه مى گويد: فلانى بر ما وارد شد، ولى مقصودش اين است كه به شهر ما و
بر خانواده ما وارد شد - ابن مدينى ادامه مى دهد: - از ابو موسى هم
حديثى نشنيده است و ابو حاتم و ابو زرعه گفته اند: ابو موسى را نديده
است )).
ابن مدينى مى گويد: ((از حسن روايت شده كه سراقه
براى آنان حديث گفته است . - اضافه مى كند: - طبع انسان از پذيرش اين
اسناد ابا دارد كه حسن از سراقه حديث شنيده باشد مگر اينكه معناى آن
اين باشد كه مردم برايش نقل كرده اند - كه همين توجيه پذيرفته تر است -
نيز ترمذى مى گويد: حديث شنيدن حسن از على به اثبات نرسيده است
)).(1107)
اين است مجموعه تهمت اول كه پاسخ آن قبلا روشن شد و گفتيم كه او جز از
ثقه - به صورت مرسل - روايت نمى كرد و به همين جهت است كه ابن مدينى و
ابو زرعه و ديگران گفته اند: ((مرسلات حسن همه
اش صحيح و داراى پايه و اساسى ثابت است كه بزرگان آن را به درستى يافته
اند)).(1108)
او در نام بردن رجال سند محذور داشت به ويژه اگر حديث از امير مؤ منان
على (عليه السلام ) با يكى از اصحاب معروف آن حضرت بود.
طبرى مى گويد: ((حسن ، فقيهى فاضل است كه در صحت
احاديثى كه نقل كرده است هيچ شبه اى نيست ؛ او مراسيل زيادى دارد و
روايات فراوانى را از افرادى ناشناخته و از نوشته هايى كه از آن افراد
به دست او رسيد، فرا گرفته و نقل كرده است . از مساور نقل شده است : به
حسن گفتم : اين احاديث را از چه كسانى شنيده اى ؟ پاسخ داد: از كتابى
در نزد خودم كه (محتواى ) آن را از رجالى فرا گرفته ام !)).
محقق تسترى به دنبال اين سخن مى گويد: ((شايد
اين سخن اشاره باشد به كتاب سليم بن قيس هلالى كه به دست او رسيده و آن
را از ابان بن ابى عياش - چنان كه گذشت - شنيده بود. - در پايان مى
گويد: - اين مرد - حسن بصرى - چنان كه ديديد درباره اش اختلاف نظر است
، ولى شايسته است كه گفته شود: انسانى صالح و باتقوا بوده و تقيه مى
كرده است )).(1109)
2. انحراف از خط امام ؛
منشاء اين تهمت حكاياتى است كه بيشتر به خرافات شبيه است . يكى از آنها
روايت مرسلى است كه صاحب كتاب ((احتجاج
)) آن را چنين نقل كرده است : ((امير
مؤ منان (عليه السلام ) پس از جنگ جمل از كنار حسن بصرى - كه مشغول وضو
گرفتن بود - گذشت . فرمود: اى حسن ! كامل وضو بگير. گفت : اى امير مؤ
منان ! ولى تو ديروز مردانى را كشتى كه شهادتين را بر زبان جارى كرده
بودند و نمازهاى پنج گانه را به جا مى آوردند و وضويشان را كامل مى
گرفتند! امير مؤ منان به او فرمود: چه مانعى تو را باز مى دارد از
اينكه دشمنان ما را بر ضد ما كمك كنى ؟ گفت براى نبرد خارج شدم ، ولى
شك نداشتم كه تخلف از حكم ام المومنين عايشه كفر است و چون نزديك خريبه
(محل وقوع جنگ جمل ) رسيدم ، منادى مرا صدا زد و گفت : اى حسن ! برگرد؛
چرا كه قاتل و مقتول اين جنگ هر دو در دوزخند! حضرت فرمود: راست گفته
است . او برادرت ابليس بوده است . قاتل و مقتول از آنان (اصحاب جمل )
البته در آتشند)).(1110)
همچنين قطب راوندى مرسلا نقل كرده است كه : ((امير
مؤ منان (عليه السلام ) به حسن فرمود: اى لفتى ! كامل وضو بگير!(1111)
گفت : ولى تو ديروز مردانى را به قتل رساندى كه وضوى كامل مى گرفتند!
حضرت فرمود: و تو به خاطر آنان دلتنگ شدى ؟ گفت : آرى ، فرمود: خداوند
دل تنگى تو را طولانى سازد و حزن تو را افزون كند. گفته اند: پس از آن
هميشه حسن را اندوهگين و گرفته مى ديديم گويا از دفن عزيزى برگشته است
يا خربنده اى را مى ماند كه الاغ خود را گم كرده است ؛ و در اين باره
وقتى از خودش پرسيدند گفت : دعاى مرد صالح در من كارگر افتاد)).(1112)
ابن ابى الحديد حسن بصرى را در شمار كسانى كه با امير مؤ منان (عليه
السلام ) دشمن بودند آورده مى گويد: ((حماد از
حسن روايت كرده كه گفت : اگر على در مدينه مى ماند و خرماى خشك مى خورد
از آن بهتر بود كه در اين امر - جنگ جمل - وارد شود. از او روايت كرده
اند كه او از كسانى بود كه على را در جنگ يارى نكردند؛ و نيز از او
روايت شه كه گفت : على (عليه السلام ) او را در حالى كه وضو مى گرفت
ديد، حسن وسواس داشت و آب زيادى را بر اعضاى وضو مى ريخت . حضرت به او
گفتند: اى حسن آب زيادى ريختى ! گفت : آنچه امير المومنين از خون
مسلمانان ريخته بيش از اين است ؟ حضرت فرمود: گويا اين كار ناراحتت
كرده است ؟ گفت : آرى . امام فرمود: پس هميشه هم چنان بمان ! مى گويند:
حسن پس از آن تا آخر عمر همواره عبوس ، پژمرده و گرفته بود)).(1113)
اين تمام آن چيزى است كه درباره انحراف او از خط امير مؤ منان (عليه
السلام ) گفته اند. تمام اين ها رواياتى است كه نه تنها سند ندارند،
بلكه داراى تناقض و تضاد هستند. ابن ابى الحديد نيز - چنان كه در آينده
خواهد آمد - به شدت آنها را مورد انكار قرار داده است . خوشبختانه (از
آنجا كه دروغگو فراموش كار است ) جعل كننده اين روايات گويا فراموش
كرده كه حسن بصرى در آن روزگار - كه جوانكى بيش نبود - هنوز از جايگاه
اجتماعى برخوردار نبوده است . ثانيا روز جنگ جمل در بصره نبوده است و
پس از آن هم - جز در ايام پيرى ، در دوران خلافت عبدالملك بن مروان و
پس از آن - به عراق سفر نكرده است . اين نكته از روايت وراق روشن مى
شود كه مى گويد: ((جابر بن زيد يگانه مرد بصره
بود تا اينكه حسن وارد بصره شد همچون مردى كه گويى از سفر آخرت آمده
است )).(1114)
اين در حالى بود كه جابر بن زيد به سال 93 يا 103 وفات يافته بود.
حسن در زمان قتل عثمان هنوز بالغ نشده بود. ابن سعد مى گويد:
((حسن در آن روز 14 سال داشت ، ابو رجاء مى
گويد: به حسن گفتم : چه وقت در مدينه بودى ؟ گفت : روزهاى جنگ صفين .
گفتم كى بالغ شدى ؟ گفت : يك سال پس از صفين !)).(1115)
ابن عباس مى گويد: ((او در سال 37 نشانه هاى
بلوغ را در خود ديد و بعد از صفين بود كه بالغ شد)).(1116)
بنابراين اولا به هنگام جنگ جمل او نوجوانى نزديك به سن بلوغ ، سنين 14
يا 15 سالگى بوده است . علاوه بر اين ، در زمان جنگ جمل در مدينه بود و
به عراق نيامده بود.(1117)
در اينجا بخش هايى از سخنان ابن ابى الحديد را در اين باره از نظر مى
گذرانيم . ابن ابى الحديد مى گويد: ((اصحاب ما
اين تهمت را از دامن او پاك كرده و منكر آن هستند و مى گويند: او از
محبان امير مؤ منان (عليه السلام ) بوده و او را بزرگ مى داشت . ابو
عمرو بن عبدالبر در كتاب ((استيعاب
)) روايت كرده است كه شخصى از حسن درباره امير
مؤ منان جويا شد؛ گفت : يا لكع !(1118)
به خدا سوگند او تيرى بود كه از كمان الهى رها شد و درست بر قلب دشمنان
خدا نشست . او ربانى اين امت و صاحب فضيلت و داراى سابقه در اسلام و
خويشاوند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود. از اجراى فرمان
الهى هرگز غفلت نورزيد و در راه دين خدا كوتاه نيامد و اموال الهى را
چپاول نكرد؛ حقوق واجب قرآن را ادا كرد و از رهگذر آن به باغ هاى سرسبز
و خرم نايل آمد. آرى او على بن ابى طالب است . واقدى روايت مى كند: از
حسن درباره امير مؤ منان - در حالى كه گمان مى كردند او از امام روى
گردان است ، ولى چنان نبود - پرسيدند گفت : چه بگويم درباره كسى كه
چهار ويژگى را در خود فراهم آورده بود: 1. سپرده شدن تبليغ سوره برائت
به او؛ 2. سخن پيامبر درباره او هنگام جنگ تبوك
(1119) كه اگر جز نبوت كاستى ديگرى داشت ذكر مى فرمود
(يعنى على ، جامع تمامى صفات يك پيامبر است جز جنبه وحى رسالى )؛ 3.
سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره او كه فرمود:
((الثقلان كتاب الله و عترتى ))؛
4. هيچ امرى بر او فرمان نراند، ولى بر غير او (ديگر خلفا) فرمان
راندند)).
ابان بن ابى عياش نقل مى كند: ((نظر حسن بصرى را
درباره امير مؤ منان پرسيدم . گفت : درباره او چه بگويم ! او داراى
سابقه در اسلام ، فاضل ، عالم ، حكيم ، فقيه صاحب نظر، صحابى ، يار و
ياور پيامبر، امتحان ديده ، زاهد، قاضى و خويشاوند نزديك پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) بود. على در كار خود على بود! رحمت و درود
خداوند بر على باد (رحم الله عليا و صلى عليه .) گفتم : اى ابو سعيد!
آيا جمله ((صلى عليه ))
براى غير پيامبر به كار مى برى ؟ گفت : هرگاه از مسلمانان نامى به ميان
آمد براى آنان طلب رحمت كن و بر پيامبر و آل او درود فرست . على بهترين
آل پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ! گفتم : يعنى او از حمزه
و جعفر برتر است ؟ گفت : آرى . گفتم : از فاطمه و فرزندانش چطور؟ گفت :
آرى از آنان هم برتر است ، به خدا سوگند برترين آل محمد است ؛ چه كسى
مى تواند شك كند كه او برتر از آنان است در حالى كه خود پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) فرمود: و اءبو هما خير منهما: پدرشان از آن دو
- امام حسن و امام حسين - برتر است ؛ بر او انگ شرك نخورد و هرگز شراب
ننوشيد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خودش به فاطمه عليها
السلام فرمود: تو را به ازدواج بهترين فرد امتم در آوردم . اگر در امت
پيامبر فرد ديگرى بهتر از او يافت مى شد او را استثنا مى كرد. هنگامى
كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميان مسلمانان پيمان برادرى
برقرار ساخت ، خود با على پيمان برادرى بست و رسول خدا هم خودش بهترين
مردم است و هم بهترين برادر را انتخاب نمود. گفتم : اى ابو سعيد! پس
اين سخنى كه از تو نقل مى كنند كه درباره على گفته اى چيست ؟ گفت : اى
برادرزاده ! به اين وسيله جان هود را از دست اين جباران حفظ مى كنم ،
كه اگر اينچنين نبود جسدم را بر روى چوب هاى تابوت مى ديدى
)).(1120)
3. قَدَرى بودن ؛
ابوالفتح محمد بن على كراجكى (متوفاى 449) مى گويد: ((حجاج
بن يوسف به حسن بصرى ، واصل بن عطاء، عمرو بن عبيد و عامر شعبى نامه اى
نوشت و نظر آنان را درباره ((قضا و قدر))
جويا شد. حسن در پاسخ نوشت : من در اين باره چيزى جز آنچه على بن ابى
طالب (عليه السلام ) گفته است نمى دانم ؛ او فرمود است : اى فرزند آدم
! آيا گمان دارى آنكه تو را از انجام معصيت باز داشته است ، تو را دچار
مصيبت مى كند؟ (چنين نيست ) بلكه تو خود مايه مصيبت خود هستى و ساحت
خداى (متعال ) از آن پيراسته است . واصل نيز پاسخ داد: چيزى جز آنچه
على بن ابى طالب (عليه السلام ) گفته است نمى دانم . او فرموده است :
آنچه به سبب آن خدا را سپاس مى گويى ، از خداست و آنچه كه بر اثر آن از
خدا طلب آمرزش مى كنى از توست . عمرو جواب داد: چيزى جز آنچه على بن
ابى طالب فرموده نمى دانم . او گفته است : اگر گناهى كه بنده مرتكب مى
شود از پيش معلوم بود و بنده به طور اجتناب ناپذير بايستى آن را انجام
مى داد، هر آينه گنهكار در كشيدن رنج عقوبت ، مورد ستم قرار گرفته بود.
شعبى در پاسخ گفت : چيزى جز آنچه على بن ابى طالب (عليه السلام )
فرموده ، نمى دانم . او مى گويد: آنكه راه را به تو نشان داده ديگر تو
را در تنگنا قرار نخواهد داد. حجاج چون پاسخ ها را خواند گفت : عجب
است . اين جواب ها را از سرچشمه اى زلال گرفته اند)).(1121)
سيد مرتضى درباره او مى گويد: ((يكى از متقدمان
كه آشكارا به عدل الهى اعتقاد داشت ، حسن بن ابى الحسن بصرى است . او
مى گويد: هر كس گمان برد كه گناهان به دست خداى عزوجل انجام مى گيرد
روز قيامت با چهره اى تاريك محشور خواهد شد. سپس اين آيه را تلاوت كرد:
و
يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة .(1122)
- در ادامه سخنان زيادى از او در اين باره نقل كرده سپس مى گويد: -
ابوبكر هذلى
(1123) رويت كرده است كه مردى به حسن گفت : شيعيان مى
پندارند كه با على (عليه السلام ) دشمن هستى ! او سرش را پايين انداخت
و مدت زيادى گريست ؛ آنگاه سرش را بلند كرد و گفت : ديروز از ميان شما
مردى رخت بر بست كه تيرى رها شده از سوى خداوند عزوجل بر قلب دشمنانش
بود؛ ربانى اين امت و صاحب شرف و كمال و خويشاوند نزديك پيامبر بود. او
از فرمان خدا سر نتابيد و از حق غفلت نورزيد و اموال الهى را به تاراج
نبرد. به احكام قرآن - چه به نفعش بود و چه بر ضررش - عمل كرد و از اين
رهگذر به باغ هايى سرسبز و خرم دست يافت )).
سيد مرتضى مى گويد: ((روزى على بن الحسين (عليه
السلام ) بر حسن بصرى - در حالى كه كنار حجر اسماعيل داستان مى گفت -
وارد شده فرمود: آيا خودت را براى مرگ راضى ساخته اى ؟ گفت : نه . حضرت
فرمود: براى حسابرسى در روز قيامت عملى فراهم آورده اى ؟ گفت : نه .
فرمود: آيا جاى ديگرى غير از اين دنيا براى عمل سراغ دارى ؟ گفت : نه .
فرمود: آيا خداوند در زمين پناه گاهى غير اين خانه (كعبه ) براى بندگان
دارد؟ عرض كرد: نه . حضرت فرمود: پس چرا مردم را از طواف باز مى دارى ؟)).(1124)
همين حديث را ابن خلكان با تبديل ((يا حسن
)) به ((يا شيخ
)) روايت كرده و در پايان اضافه مى كند:
((حسن بعد از آن ديگر به داستان سرايى ننشست
)).(1125)
ابو محمد حسن بن على بن شعبه حرانى - از دانشمندان مشهور قرن چهارم -
مى گويد: ((حسن بصرى نامه اى نوشت كه آن را خدمت
سبط اكبر حسن بن على فرستاد و نظر حضرت را درباره قَدَر و استطاعت
بندگان جويا شد،(1126)
كه در مقدمه آن ، سخنانى است كه كاشف از علاقه قلبى و اعتقاد راسخ
درونى او نسبت به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
در آن نامه آمده است : اما بعد، شما اى هاشميان كه كشتى هاى شناور در
امواج خروشانيد و پرچم هاى برافراشته درخشانيد؛ يا به سان كشتى توحيد
كه مومنان در آن نشسته و مسلمانان به بركت آن نجات يافته اند. اى پسر
رسول خدا! اكنون كه جمعى در مساءله قضا و قدر و استطاعت به اختلاف نظر
رسيده ايم و دچار سرگردانى شده ايم ؛ اين نامه را به محضرت نوشتم تا
نظر خويش و پدرانت را درباره اين موضوع ابراز دارى ، چه اينكه علم شما
از علم خداوند است و شما گواهان بر اعمال مردميد، و خداوند گواه بر
شما؛
ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم .(1127)
مرحوم صدوق در ((امالى ))
از ابو مسلم نقل مى كند كه گفت : ((با حسن بصرى
و انس بن مالك ره راه افتاديم تا اينكه به در خانه ام سلمه رسيديم .
انس جلوى در نشست و من با حسن وارد خانه شديم . شنيدم كه حسن مى گفت :
السلام عليك يا اماه و رحمة الله و بركاته . ام سلمه پاسخ داد: و عليك
السلام ؛ تو كه هستى پسرم ؟ گفت : من حسن بصرى ام . گفت : چرا اينجا
آمده اى ؟ گفت : آمده ام تا حديثى را كه از پيامبر درباره على بن ابى
طالب شنيده اى برايم نقل كنى . ام سلمه گفت : به خدا سوگند اكنون برايت
حديثى نقل مى كنم كه با همين دو گوشم - كه اگر دروغ گفته باشم كر شوند
- از پيامبر شنيده ام و با دو چشم خود - كه اگر دروغ گفته باشم كور
شوند - ديده ام و با قلب خود دريافتم كه اگر خلاف اين باشد خداوند بر
قلبم مهر - خاموشى - نهد، و زبانم لال شود، اگر نشنيده باشم از رسول
خدا كه به على بن ابى طالب فرمود: اى على ! هر كسى كه بميرد و منكر
ولايت تو باشد، در حالى بر خدا وارد خواهد شد كه بتى پرستيده و در
مقابل صنمى سر خم كرده باشد))؛ يعنى مشرك خواهد
مرد. ابو مسلم مى گويد: ((در اين هنگام حسن بصرى
را ديدم كه مى گفت : الله اكبر، شهادت مى دهم كه على مولاى من و مولاى
همه مومنان است . چون حسن از خانه خارج شد، انس بن مالك به او گفت : چه
شده است كه تو را تكبير گويان مى بينم ؟ گفت : از ام سلمه خواستم حديثى
را كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره على شنيده است
بازگو نمايد و او به من چنين و چنان ... گفت : لذا تكبير گفتم و شهادت
دادم كه على مولاى من و هر مومنى است . ابو مسلم مى گويد: در اين هنگام
از انس بن مالك شنيدم كه مى گفت : گواهى مى دهم كه اين حديث را سه يا
چهار بار از رسول خدا شنيده ام )).(1128)
درباره اتهام اعتقاد به قَدَر - بر اساس تفسير اهل عدل
(1129) - در گذشته ديديم سيد مرتضى درباره او گفت :
((يكى از متقدمان كه آشكارا به عدل الهى عقيده
داشت حسن بصرى بود؛ او گفته است : همه چيز بر اساس قضا و قدر الهى است
مگر گناهان ))،(1130)
ولى اين نسبت به مذاق اشاعره - كه بيشتر اهل سنت اند - خوش نيامده است
و نتوانسته اند آن را درباره فردى چون حسن بصرى كه پيشوايى مسلم نزد
همگان است بپذيرند؛ لذا دست به تاءويل سخن او در اين خصوص زده اند و يا
آن را بر نظر قديمش - كه به زعم آنان از آن توبه كرده و به نظر مورد
پسند ايشان بازگشت كرده است - حمل نموده اند.
ابو عبدالله ذهبى مى گويد: ((اما نسبت به مساءله
قدر، در حديث صحيح وارد شده كه او - حسن - از آن نظر برگشته است و اين
سخن ، تنها سبق لسانى بوده كه از وى صورت پذيرفته است
)).(1131)
ابن سعد از حماد بن زيد از ايوب نقل مى كند كه گفت : ((بارها
با حسن درباره مساءله قدر بحث و جدل كردم تا اينكه بالاخره او را از
دستگاه حاكمه ترساندم و او گفت : از امروز به بعد دوباره به اين نظر
باز نخواهم گشت ))؛ از ابو هلال نقل مى كند كه
گفت : ((حُمَيد و ايوب را ديديم كه باهم گفت و
گو مى كردند؛ شنيدم حميد به ايوب گفت : روا داشتم كه دچار زيان گرديم ،
ولى حسن سخنى را كه گفت ، نمى گفت : ايوب گفت : يعنى مساءله قدر را!))(1132)
عبدالكريم شهرستانى مى گويد: ((نوشته اى را ديدم
كه به حسن بصرى نسبت داده شده و آن را خطاب به عبدالملك بن مروان نوشته
است .(1133)
اين نامه در پاسخ عبدالملك بود و نظر او را درباره جبر و قَدر جويا شده
بود و او پاسخى موافق مذهب قدريه داده و در آن به آياتى از قرآن و
دلايلى عقلى استدلال كرده بود)). شهرستانى مى
گويد: ((احتمالا اين رساله از واصل بن عطاء است
وگرنه ، حسن كسى نيست كه با سلف (در اينكه قدر و خير و شر آن از خداست
) مخالفت ورزد چه اينكه اين مطلب نزد سلف تقريبا مورد اتفاق است -
شهرستانى اضافه مى كند: - مايه تعجب است كه عبارت ((الخير
و الشر كله و من الله )) را كه در متن روايت
آمده است بر بلا و عافيت ، شدت و رخاء، مرض و شفا، مرگ و زندگى و ديگر
افعال الهى حمل كنند، ولى بر خير و شر و حَسن و قبيح كه هر دو از جهت
اكتساب بندگان صادر مى شود، حمل نگردد؛ و عده اى از معتزله نيز در
مقالاتشان او را از اصحاب خود دانسته اند)).(1134)
حسن بصرى درباره تفسير نظرياتى معروف دارد؛ كه مشهورترين روايات آن از
طريق عمرو بن عبيد معتزلى (متوفاى 144) نقل شده است . ثعلبى در تفسير
((الكشف و البيان )) از
آن استفاده كرده است و بقايايى از آن در ((تاريخ
طبرى )) با همين سند موجود است : ابن حميد از
سلمه از ابن اسحاق از عمرو بن عبيد از حسن ... شواخ مى گويد:
((چنين به نظر مى رسد كه طبرى نقل هاى ابن اسحاق
را - چنان كه فواد سزگين گفته است - به كار مى برده است . مقدار زيادى
از اين تفسير در لابه لاى كتاب هاى تفسيرى نيز به جاى مانده است
)).(1135)
او علاوه بر اين - طبق گفته عادل نويهض - دو كتاب ديگر به نام هاى
((نزول القرآن )) و
((العدد فى القرآن )) نيز
دارد.(1136)
10. علقمة بن قيس
كنيه او ابو شِبْل يا ابو شُبَيل نخعى كوفى است ؛ عبدالله بن
مسعود اين كنيه را براى او انتخاب نمود؛ زيرا علقمه عقيم بود و داراى
فرزند نشد. او در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده
به جهان گشود. از امير مؤ منان (عليه السلام )، ابن مسعود - كه استاد
او بود - حذيفه ، ابو درداء و سلمان نقل حديث كرده است ؛ و راويان از
وى ، پسر برادرش اسود بن يزيد بن قيس ، پسر خواهرش ابراهيم بن يزيد
نخعى ، ابراهيم بن سويد نخعى ، عامر شعبى و ابو وائل شقيق بن سلمه
هستند.
او در جنگ صفين در كنار امير مؤ منان (عليه السلام ) بود؛ آن قدر جنگيد
كه شمشيرش به خون آغشته گرديد و پايش آسيب ديد و برادرش ابى بن قيس
شهيد شد و به اين دليل كه زياد نماز مى گزارد به او ((ابو
الصلاة )) مى گفتند. نصر بن مزاحم مى گويد:
((پاى علقمة بن قيس فقيه آسيب ديد و او مى گفت :
من پايم را سالم تر از اين نمى خواهم ؛ زيرا به وسيله آن اميد ثواب از
پروردگار را دارم . آرزو داشتم برادرم و برخى از مومنان را در خواب
ببينم كه ديدم و به برادرم گفتم : چگونه وارد آن جهان شدى ؟ گفت : ما و
دشمنانمان با هم ملاقات كرديم و در محضر الهى با يك ديگر به احتجاج
پرداختيم و ما بر آنان پيروز شديم ؛ از زمانى كه به خود آمده ام چنان
شادمانى به خود نديده ام كه با اين خواب به من دست داد)).(1137)
خطيب مى گويد: ((علقمه يكى از پيشگامان فقه و
حديث بود و همراه امير مؤ منان (عليه السلام ) وارد مدائن شد و با او
در جنگ نهروان شركت نمود. اعمش از مسلم بطين روايت مى كند كه علقمه در
جنگ نهروان با امير مؤ منان (عليه السلام ) بود، و شمشيرش را از خون
(دشمان ) رنگين كرده بود. همچنين در جنگ صفين شركت جست
)).(1138)
او در غزوه خراسان شركت جست و سپس مدت دو سال در خوارزم اقامت گزيد و
به مرو رفت و در آنجا نيز مدتى ماند. ابن سعد مى گويد:
((در آنجا نيز دو سال اقامت داشت )).
|