تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۲۶ -
او معتقد بود كه از آيه وضو(1049)
تنها مسح پاها استفاده مى شود نه شستن آن و همواره به آن عمل مى كرد.
هر چند لازمه اش مخالفت با عموم فقهاى زمان خود بود. يونس مى گويد:
((يكى از اصحاب عكرمه كه تا ((واسط))
همراه او بود برايم نقل كرد كه : نديدم عكرمه پاهايش را در وضو بشويد و
تنها به مسح آن اكتفا مى كرد)).(1050)
طبرى از عبدالله عتكى آورده است كه عكرمه گفت : ((شستن
دو پا واجب نيست و آيه تنها در مسح آنها نازل شده است
))؛ همچنين از عمرو بن دينار از عكرمه از ابن عباس نقل كرده است
كه گفت : ((وضو عبارت از دو شستن و دو مسح كشيدن
است )). همچنين جمع زيادى از تابعان به ويژه
كسانى كه تحت تاءثير انديشه ابن عباس بوده اند از قبيل قتاده ، ضحاك ،
شعبى ، اعمش و ديگران و نيز جمعى از صحابه از قبيل انس بن مالك ، جابر
بن عبدالله و ديگران ، همگى بر اين عقيده اند كه آيه درباره مسح پاها،
نه شستن آن نازل شده است .(1051)
امين الاسلام طبرسى مى گويد: ((درباره حكم پاها
در وضو اختلاف شده است ، جمهور فقها معتقدند كه حكم آن غسل است و علماى
اماميه اعتقاد دارند كه حكم آن مسح است و بس ؛ اعتقاد عكرمه نيز همين
است و اعتقاد به مسح پاها از گروهى از صحابه و تابعان همچون ابن عباس ،
انس بن مالك ، ابو العاليه و شعبى نيز روايت شده است . حسن بصرى قائل
به تخيير بين مسح و غسل است . اما روايات نقل شده از امامان اهل بيت
عليهم السلام در اين باره - وجوب مسح - افزون از شمارش است
)). مرحوم طبرسى درباره اين مساءله تحقيق لطيفى
دارد كه مراجعه به آن براى طالبان حقيقت شايسته است .(1052)
بيهقى از رفاعة بن رافع آورده است كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم ) فرمود: ((نماز هيچ يك از شما كامل
نخواهد شد مگر آنكه وضوى خود را طبق فرمان خدا كامل كند؛ صورت و دو دست
تا آرنج را بشويد و سر و پاها را تا دو غوزك مسح كند)).(1053)
نيز در مورد مسح بر كفش ها - كه جمهور فقها قائل به جواز هستند - عكرمه
شديدا منكر آن است و مى گويد: ((قرآن بر گفتار
مسح بر كفش ها پيشى گرفته است ))؛(1054)
يعنى در قرآن حكمى كه براى پاها نازل شده اس مسح آنها است ؛ اما مسح بر
كفش ها - كه پاره اى بر آن رفته اند - امرى متاءخر از نزول آيه است كه
بعدا به وجود آمده و دليل بر نسخ آيه به وسيله رواياتى نامعلوم نداريم
.(1055)
اين سخن عكرمه همان است كه ائمه عليهم السلام از امير مؤ منان (عليه
السلام ) نقل كرده اند. شيخ طوسى از ابو ورد روايت مى كند كه گفت :
((به امام باقر (عليه السلام ) عرض كردم : ابو
ظبيان
(1056) برايم روايت كرده كه ديده است حضرت على (عليه
السلام ) پس از وضو، بر روى كفش ها مسح كرد! حضرت فرمود: ابو ظبيان
دروغ گفته است . مگر سخن على (عليه السلام ) را نشنيده اى كه فرمود:
قرآن بر حكم مسح كفش ها پيشى گرفته است ؟ عرضه داشتم : آيا در اين حكم
رخصتى نيست ؟ فرمود: نه ، مگر در مورد ترس از دشمن يا سرماى شديد كه
خوف ضرر بر پاها وجود داشته باشد)).(1057)
بدون شك ، ابن عباس هم كه شاخص اهل بيت است نظر امام را دارد. بنابراين
تكذيب عكرمه به اين بهانه كه مخالف استاد خود نظر داده است قابل اعتنا
نيست بلكه تهمتى است كه بر او روا داشته اند، چنان كه اين تهمت را بر
امير مؤ منان (عليه السلام ) نيز زده اند.
ابو نعيم اصفهانى فصلى در كتاب خود ((حلية
الاولياء))(1058)
گشوده و در آن برخى از تفاسير ماءثور از عكرمه را آورده است كه همه به
سان درها و گوهرهاى درخشان است و حاوى آثارى ارزشمند و افكارى بلند
مرتبه است كه از لابه لاى آن ميزان گستره دانش و اوج فكر سليم وى
نمايان مى گردد و مراجعه به آن شايسته است .
6. عطاء بن ابى رباح
ابو محمد عطاء بن ابى رباح اءسلم (سالم ) بن صفوان (115 - 17)
از خانواده اى نوبه اى
(1059) است . او از برجسته ترين فقهاى مكه و از
پارسايان واقعى به شمار مى رود. از اصحاب خاص ابن عباس و پرورش
يافتگان مكتب اوست .(1060)
هموست كه در مرض موت ابن عباس در طائف همراه با گروهى از بزرگان شاهد
وصيت ابن عباس بود و حديث امامت و ولايت را - كه در شرح حال ابن عباس
گذشت -(1061)
از وى نقل كرده است و اين بيانگر اوج محبت او نسبت به اهل بيت و سيره
تمامى پرورش يافتگان مكتب ابن عباس - صحابى آگاه ضمير و جليل القدر -
است .
ابو نعيم او را در شمار تابعانى آورده است كه از امام باقر (عليه
السلام ) روايت كرده اند.(1062)
و ستايش امام درباره او را نيز در ضمن روايتى آورده است . او از اءسلم
مقرى نقل مى كند كه : با امام باقر نشسته بوديم كه عطاء از كنار ما
گذشت . حضرت فرمود: ((بر روى زمين فردى داناتر
از عطاء بن ابى رباح نسبت به مناسك حج باقى نمانده است
)). از احمد بن محمد شافعى نيز نقل مى كند كه :
((مجلس فتواى مكه در مسجد الحرام از آن ابن عباس بود و بعد از
او مخصوص عطاء بن ابى رباح گرديد)).(1063)
صاحب ((طبقات )) مى گويد:
((مرجعيت فتوا در مكه به عطاء و مجاهد منتهى مى
گرديد و بيشتر عطاء مورد نظر بود)). همچنين مى
گويد: ((او قرآن را به ديگران مى آموخت و مفسر
قرآن و فقيهى ثقه و حافظ حديث بسيار بود. از قتاده روايت شده است كه
گفت : عطاء از داناترين مردم نسبت به مناسك حج بود)).(1064)
ابن حجر مى گويد: ((ابن معين گفته است : عطاء
معلم مكتب خانه بود. همچنين از ابو نوف از عطاء روايت كره است كه گفت :
محضر دويست تن از صحابه را درك كردم . از ابن عباس نيز روايت كرده است
كه مى گفت : اى مردم مكه ! چرا پيرامون من جمع مى شويد با آنكه عطاء در
ميان شماست ؟ از ربيعه نقل شده است كه گفت : عطاء بر همه تابعان مكه در
فتوا دادن برترى يافته بود. قتاده مى گويد: سليمان بن هشام به من گفت :
آيا در مكه دانشمندى هست ؟ گفتم : آرى ، كهن ترين دانشمند جزيرة العرب
! گفت : چه كسى است ؟ گفتم : عطاء بن ابى رباح ...))
و گواهى هاى فراوان ديگر درباره شخصيت او همه حاكى از آن است كه وى از
بزرگ ترين تابعان از نظر علمى ، فقهى ، تقوا و فضيلت است .(1065)
ابن خلكان درباره او حكايتى كم نظير نقل كرده است : ((از
وكيع نقل شده است كه ابو حنيفه نعمان بن ثابت برايم نقل كرد كه : در
پنج باب از مناسك در مكه اشتباه كردم كه حجام - سرتراش - آنها را به من
ياد داد! به اين ترتيب كه مى خواستم سرم را بتراشم ، به من گفت : تو
عرب هستى ؟ گفتم آرى ، و من قبلا به او گفته بودم سرم را به چند مى
تراشى ؟ و او گفت : اين مورد شرط بر نمى تابد. بنشين ، و من - منحرف از
قبله - نشستم . او به من اشاره كرد كه رو به قبله بنشينم . من خواستم
سرم را از طرف چپ بتراشم . به من گفت : طرف راست سرت را بچرخان و من
چنان كردم . او شروع به تراشيدن سرم كرد و من ساكت بودم . به من گفت :
تكبير بگو. شروع به تكبير گفتن كردم تا اينكه بلند شدم بروم ؛ گفت :
كجا مى روى ؟ گفتم به اقامتگاهم . گفت : دو ركعت نماز بگذار و آنگاه
برو. با خود گفتم : اين گونه برخورد، شايسته امثال اين حجام نيست مگر
اينكه از دانشى برخوردار باشد؛ لذا پرسيدم : از كجا اين معلومات را به
دست آورده اى كه به من دستور انجام آن را دادى ؟ گفت : عطاء بن ابى
رباح را ديدم كه به آنها عمل مى كرد)).(1066)
ابن خلكان اضافه مى كند: ((او سياه چهره ، داراى
يك چشم ، با بينى پهن و از ناحيه دست و پا فلج بود و در اواخر عمر
بينايى خود را از دست داد. موهاى پيچيده و مجعد داشت . سليمان بن رفيع
مى گويد: وارد مسجد الحرام شدم ؛ ديدم مردم پيرامون مردى گرد آمده اند.
سركشيدم ؛ عطاء بن ابى رباح را ديدم كه همچون كلاغى سياه نشسته بود)).(1067)
محمد بن عبدالله
(1068) مى گويد: ((من مفتى اى
بهتر از عطاء بن اى رباح نديده ام . هرگز در مجلس درس او ياد خدا كم
رنگ نشد. اگر صحبتى به ميان مى آمد يا چيزى از او مى پرسيدند، خوب جواب
مى داد. او سكوت خود را طول مى داد و آنگاه كه به سخن مى آمد مردم گمان
مى كردند در حالى است كه از ناحيه غيب به او كمك مى شود؟))
از ابن جريج روايت شده است كه : ((هرگاه عطاء
مطلبى را نقل مى كرد مى گفتم : علم است يا راءى ؟ اگر حديث ماءثورى بود
مى گفت : علم است . اگر نظر خودش بود مى گفت : راءى است
)). از سلمة بن كهيل نقل شده است كه : ((من
كسى را نديده ام كه به وسيله اين علم (علم دين ) در پى كسب رضاى خدا
باشد مگر سه نفر: عطاء، مجاهد و طاووس )).
اءوزاعى مى گويد: ((عطاء روزى كه مرد محبوب ترين
فرد نزد مردم بود)).(1069)
عطاء در شمار اسناد قمى در تفسير آيه
فهل
ينظرون الا الساعة اءن تاءتيهم بغتة فقد جاء اءشراطها(1070)
آمده است .
مامقانى درباره او سخنى آشفته دارد: ((شيخ طوسى
او را از اصحاب امير مؤ منان (عليه السلام ) دانسته است و مى گويد:
مخلّط است (صحيح و ناصحيح را به هم مى آميزد.) وحيد بهبهانى از ابو
نعيم نقل مى كند كه او از راويان امام باقر (عليه السلام ) است
)). مامقانى مى گويد: ظاهرا اين اشتباهى است كه
از وحيد بهبهانى صورت پذيرفته است . چه اينكه راوى امام باقر؛ عطاء بن
سائب است كه از روساى عامه است . اما ابن ابى رباح غلام عبدالله بن
عباس است كه معلوم نيست امام باقر را ملاقات كرده باشد. محضر امير مؤ
منان (عليه السلام ) را بدون شك درك كرده است ، ولى فردى مخلط است . از
شيخين - ابوبكر و عمر - و درباره آنان فراوان نقل كرده است
)).(1071)
در بررسى اين سخنان لازم است دانسته شود كه ولادت عطاء بن ابى رباح در
سال چهارم يا پنجم خلافت عمر بوده است . بنابراين چگونه مى تواند از
شيخين روايت كرده باشد؟! در زمان وفات امير مؤ منان (عليه السلام ) نيز
عمرش از 13 سال تجاوز نمى كرد. او پس از شهادت امام باقر (عليه السلام
) (114) به سال 115 درگذشت و كسى نگفته است كه عطاء غلام ابن عباس بوده
است بلكه - بر حسب آنچه ذكر كرده اند - غلام بنى فهر بوده است .(1072)
همچنين ذكر كرده اند: ((كسى كه در واپسين سال
هاى عمرش روايات صحيح و سقيم را به هم درآميخته ، عطاء بن سائب است
)).(1073)
در آينده خواهيم آورد كه او نيز از خواص است .
دكتر شواخ مى گويد: ((تفسير عطاء بن اى رباح از
جمله تفاسيرى است كه شفاها روايت شده است و طبرى در تفسير خود آن را از
اين طريق نقل كرده است : قاسم بن حسن همدانى (متوفاى 272) از حسين
مصيصى (متوفاى 226) از حجاج بن محمد مصيصى (متوفاى 206) از ابن جريج
(متوفاى 150) از عطاء بن ابى رباح ... نيز ثعلبى در كتاب
((الكشف و البيان )) از
آن استفاده كرده است )).(1074)
7. عطاء بن سائب
عطاء بن سائب ابو محمد ثقفى كوفى يكى از پيشوايان حديث است .(1075)
وى از سعيد بن جبير، مجاهد، عكرمه ، ابو عبدالرحمان سلمى و گروهى ديگر
روايت كرده است . راويان او اعمش و ابن جريج اند. ابو اسحاق مى گويد:
((عطاء بن سائب يكى از بازماندگان سلف است !)).
احمد بن حنبل مى گويد: ((انسانى بسيار مورد
اعتماد و صالح است ))، ولى عده اى او را متهم
كرده اند كه در سال هاى واپسين عمرش دچار تخليط شده بود؛ لذا او را
تنها در مورد احاديث پيشينش توثيق كرده اند! يحيى بن سعيد مى گويد:
((من از كسى نشنيده ام كه درباره احاديث پيشين
او سخنى بگويد)). چرا چنين تحولى درباره او رخ
داده است ؟ ابو قطن از شعبه نقل مى كند كه گفت : ((از
سه نفر در درون من ترديدى وجود دارد: عطاء بن سائب ، يزيد بن ابى زياد
و يك نفر ديگر)).(1076)
سبب اين ترديد چيست ؟
استاد ما مرحوم آيت الله خويى رحمة الله عليه ابتدا روايت او از امام
على بن الحسين (عليه السلام ) را درباره مساله قضا و قدر آورده و آنگاه
فرموده است : ((اين روايت دلالت بر تشيع او دارد
و توثيقاتى كه از او درباره احاديث پيشين او رسيده و اينكه سپس در هم
آميخته و تغيير كرده است ، شايد از آن جهت باشد كه او ابتدا از عامه
محسوب مى شد و سپس به مكتب اهل بيت پيوست ))،(1077)
ولى به نظر مى رسد او از ابتداى امر از خاصه بوده است ؛ زيرا كوفى است
و در محضر افرادى همچون ابن جبير، مجاهد، عكرمه ، سلمى و امثال آنان
تربيت يافته است ؛ اما علت اينكه برخى او را مختلط دانسته اند شايد از
آن جهت باشد كه از او نشانه هايى از ولايت بروز گرديده بود كه تحمل آن
بر بسيارى دشوار بود؛ لذا چنين گمانى درباره او بردند.
روايتى كه در گفتار مرحوم خويى به آن اشارت رفت ، حديثى است كه مرحوم
صدوق از عطاء بن سائب از امام على بن الحسين (عليه السلام ) روايت كرده
است . حضرت فرمود: ((اگر در ميان ائمه جور و ستم
قرار گرفتيد، بر مبناى احكام آنان قضاوت كنيد و عقيده خود را آشكار
نسازيد؛ چون كشته خواهيد شد؛ و اگر به احكام ما عمل كرديد، البته براى
شما بهتر است )).(1078)
مرحوم صدوق هم او را از مشايخ شمرده است .(1079)
وفات امام سجاد (عليه السلام ) در سال 95 (سال فقهاء) اتفاق افتاد و
ابن سائب پس از آن ، حدود چهل سال زيست . چون وفات او در سال 136 بود.
بدين جهت اين روايت اگر دلالتى بر تشيع او داشته باشد - كه دارد - تشيع
او را در سال هاى اول حياتش اثبات مى كند. او يك روايت ديگر هم از
زاذان ، ابو عمره فارسى كوفى (متوفاى 82) درباره ماجراى يك قضاوت كه
امير مؤ منان (عليه السلام ) در زمان خلافت عمر انجام داد، نقل كرده
است ؛ اين قضاوت درباره امانتى بود كه دو نفر نزد زنى به وديعت گذارده
بودند... روايت را حريز بن عبدالله سجستانى از عطاء بن ساب از زاذان
نقل كرده است .(1080)
8. ابان بن تغلب بن رباح
ابو سعيد بكرى كوفى ؛ شيخ طوسى درباره او مى گويد:
((ثقه و جليل القدر است و منزلت عظيمى دارد. او
از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بوده و از
ايشان روايت كرده است . او در نزد ايشان از جايگاه خاصى برخوردار بود)).(1081)
هرگاه به مدينه مى آمد، حلقه هاى درس ديگران به خاطر او تعطيل مى شد و
سارية النبى
(1082) به او واگذار مى شد.(1083)
البته اين كار با فرمان امام باقر (عليه السلام ) انجام پذيرفت . حضرت
فرمود: ((در مسجد بنشين و براى مردم فتوا بده ؛
زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم مثل تو را ببينم )).(1084)
مانند اين روايت را كشى از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند:
به او فرمود: ((با اهل مدينه بنشين ؛ زيرا خوش
دارم كه آنان مانند تو را در ميان پيروان ما ببينند)).
او از امام اجازه خواست تا بر اساس نظر ديگر فقها نيز فتوا دهد؛ به
امام عرضه داشت : ((من در مسجد مى نشينم و مردم
مى آيند و از من سوال مى كنند. اگر به آنان جواب ندهم از من نمى
پذيرند. من نيز اكراه دارم كه جواب آنان را با فرمايش شما يا رواياتى
كه از شما رسيده است جواب بدهم !))؛ از اين رو
امام به او اجازه دادند كه بر اساس آنچه كه مى داند براى مردم فتوا
دهد. فرمود: ((دقت كن آنچه را مى دانى راءى آنان
است ، بر ايشان بازگو)).(1085)
شيخ طوسى مى گويد: ((ابان بن تغلب قارى ، فقيه و
لغت شناسى خردمند بود؛ لغات قبايل عرب را شنيده بود و از آنان گزارش مى
كرد. او كتابى درباره واژه هاى دشوار قرآن تاءليف كرد و شواهد آن را از
اشعار عرب بيان داشت ... پس از او عبدالرحمان بن محمد ازدى كوفى از
كتاب ابان و محمد بن سائب كلبى و ابو روق بن عطية بن حرث كتاب واحدى
فراهم آورد و در آن ، موارد اتفاق نظر و اختلاف نظر آنان را مشخص نمود.
بر اساس آنچه عبدالرحمان انجام داده است گاهى تنها گفته ابان است و
گاهى مشترك با ديگران مى باشد)). شيخ مى گويد:
((ابان قرائتى مخصوص به خود داشت
)). شيخ اسناد آن را به محمد بن موسى بن ابى
مريم مى رساند كه گفت : ((قرائت را از ابان بن
تغلب شنيده ام ؛ تواناتر از او قاريى نيافتم ؛ قرآن را از اول تا آخر
خوانده و قرائت او را آورده است )). شيخ ادامه
مى دهد: ((ابان كتابى دارد به نام
((فضائل )). - سپس سند
خود را به او يادآور مى شود - و نيز داراى يك اصل است از اصول
چهارصدگانه ... ابان به سال 141 در زمان حيات امام صادق (عليه السلام )
درگذشت . حضرت زمانى كه خبر مرگ او را شنيد فرمود: ((به
خدا سوگند! مرگ ابان دلم را آزرد)).(1086)
نجاشى از حسين بن سعيد بن ابى جهم نقل مى كند كه مى گفت :
((پدرم از ابان بن تغلب درباره تفسير آيه
((مالك يوم الدين ))(1087)
برايم حديث نقل كرد؛ - سپس تمام تفسير آيه را آورده و مى گويد: - ابان
قرائتى مخصوص به خود دارد كه در نزد قراء مشهور است )).
محمد بن موسى بن ابى مريم مى گويد: ((من محضر
ابان بن تغلب را درك كردم ؛ هرگز كسى را در قرائت تواناتر از او نديده
ام . او مى گويد: تلفظ به همزه دشوار است .(1088)
- سپس قرائت او را يادآور مى شود و مى گويد: - او سه كتاب كه نام هاى
((فضائل ))،
((صفين )) و
((تفسير غريب القرآن ))
دارد)). ابراهيم نخعى مى گويد: ابان در تمام
فنون علمى تفسير قرآن ، فقه ، حديث ، ادبيات ، لغت و نحو، سرآمد ديگران
بود.
ابان بن محمد بن ابان بن تغلب مى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گفت : با
پدرم به محضر امام صادق (عليه السلام ) شرفياب شديم ؛ چون پدرم - ابان
- را ديد، دستور داد بالشى براى او گذاردند تا بر آن بنشيند؛ با او دست
داد و معانقه كرد و از حال او جويا شد و به او خوش آمد گفت . اضافه مى
كند: هرگاه ابان وارد مدينه مى شد، حلقه هاى درس ديگران تعطيل شده ،
جملگى به سوى او روى مى آوردند و سارية النبى (صلى الله عليه و آله و
سلم ) را به او واگذار مى كردند. عبدالرحمان بن حجاج مى گويد: در مجلس
درس ابان بن تغلب نشسته بوديم كه جوانى بر او وارد شد و گفت : اى ابا
سعيد! بگو چند نفر از اصحاب پيامبر همراه على در جنگ ها شركت جستند؟
ابان گفت : گويا تو مى خواهى فضل على را از روى تعداد صحابه اى كه از
او پيروى كرده اند بشناسى ؟ گفت : چنين است . ابان گفت : (ولى برعكس )
به خدا سوگند، ما فضل اصحاب پيامبر را جز از طريق پيروى آنان از على
نمى شناسيم !
ابان به ابى بلاد گفت : مى دانى شيعيان چه كسانى هستند؟ آنان كسانى
هستند كه وقتى مردم پس از رسول خدا اختلاف كردند از على پيروى كردند و
هنگامى كه مردم بعد از على اختلاف كردند از جعفر بن محمد پيروى كردند!
نجاشى مى گويد: محمد بن عبدالرحمان كتاب تفسير ابان و كتاب ابو روق
عطية بن حرث و محمد بن سائب را جمع كرد و از مجموع آنها يك كتاب فراهم
آورد.
از عبدالله بن خفقه رويت شده است : ابان بن تغلب گفت : روزى از كنار
گروهى مى گذشتم ديدم كه به خاطر روايت من از امام صادق (عليه السلام )
بر من خرده مى گيرند؛ به آنان گفتم : چگونه مرا به خاطر روايت كردن از
مردى سرزنش مى كنيد كه من از او چيزى نپرسيدم مگر اينكه فرمود:
((قال رسول الله ...)).(1089)
از سليم بن ابو حيه روايت شده است : در محضر امام صادق بودم ؛ به هنگام
رفتن ، از ايشان خدا حافظى كرده عرضه داشتم : دوست دارم تا سخنى از شما
به يادگار داشته باشم ! فرمود: ((نزد ابان بن
تغلب برو؛ زيرا او از من احاديث فراوانى شنيده است . هر چه را او برايت
روايت كرد، تو مى توانى از من روايت كنى )).(1090)
ابن حجر مى گويد: ((احمد، يحيى ، ابو حاتم و
نسائى گفته اند: ابان ثقه است ؛ و ابن عدى مى گويد: از او رواياتى بر
جاى مانده كه همه آنها درست است ؛ به شرط آن كه فردى موثق از او نقل
كرده باشد. او از راستگويان در نقل روايات است ؛ هر چند شيعه مذهب است
، در نقل روايات صالح است و اشكالى در كار او نيست )).
ابن حجر مى گويد: ((اين ، گفتارى منصفانه است .
ابن عجلان مى گويد: ابان بن تغلب كه مردى عراقى و اهل عبادت بسيار و
ثقه است ، كسى است كه براى ما روايت كرده است . و ابن عيينه نيز او را
به خاطر فصاحت و بيانش ستوده است . ابو نعيم مى گويد: ابان يكى از
فرهيختگان فرزانه است . عقيلى مى گويد: ابو عبدالله را شنيدم كه از عقل
و ادب و صحت احاديث او ياد مى كرد. ابن سعد مى گويد: او ثقه بود. ابن
حبان نيز او را از ثقات شمرده است )).(1091)
حافظ شمس الدين داوودى مى گويد: ((او كتاب
((معانى القرآن )) را
تاءليف كرد كه كتابى نيكو و با دقت است و كتابى ديگر به نام
((القراءات )) دارد. مسلم
و چهار تن ديگر از اصحاب مسانيد از او نقل حديث كرده اند)).(1092)
9. حسن بصرى
ابو سعيد حسن بن ابوالحسن يسار بصرى ؛ پدرش غلام زيد بن ثابت
انصارى بود كه از اسيران ميسان (شهركى در پايين بصره ) و مادرش خيره
كنيز ام سلمه (همسر پيامبر) بود. حسن در خانه ام سلمه پرورش يافت و
گفته شده است : احتمالا موقعى كه مادر او حضور نداشته ، ام سلمه به او
شير داده است . نيز گفته شده كه او برده به دنيا آمد. وى به سال 22، دو
سال مانده به پايان خلافت عمر، در مدينه ديده به جهان گشود. او در
((وادى قرى )) - از نواحى
مدينه بر سر راه شام كه بين تيماء و خيبر واقع شده است - در آغاز ماه
رجب سال 110 درگذشت .(1093)
حسن ، مردى قوى اندام ، خوش سيما،(1094)
زيرك و خوش گفتار بود؛ به گونه اى كه او را در فصاحت و بيان به روبة بن
عجاج تشبيه مى كردند.(1095)
به تعبير ابن سعد و ديگران دانشمندى جامع و فقيهى امين
(1096) و عابدى ناسك بود.(1097)
بيشتر سخنان او از امير مؤ منان (عليه السلام ) بوده است بدون اينكه به
نام شريف حضرت - به جهت تقيه - تصريح كند و گاهى نيز از حضرت با كنيه
ابو زينب ياد كرده است .(1098)
پيشوايان حديث به روايات مرسل او اعتماد كرده اند،(1099)
زيرا او جز از ثقات نقل نمى كرد. على بن مدينى مى گويد:
((مرسلات حسن ، به شرط اينكه افراد ثقه از او روايت كنند از
احاديث صحيح به شمار مى آيد)). ابو زرعه مى
گويد: ((من براى هر حديثى كه حسن گفته است : قال
رسول الله ، اصلى صحيح يافته ام )). يونس بن
عبيد مى گويد: ((از حسن سوال كردم كه : اى ابا
سعيد!(1100)
تو موقعى كه نقل حديث مى كنى مى گويى : پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) فرمود...، در حالى كه پيامبر را درك نكرده اى ؟ پاسخ داد: اى
برادرزاده ! چيزى كه از من پرسيدى كه كسى پيش از تو نپرسيده است ؛ اگر
منزلت مخصوص تو در نزد من نبود پاسخ تو را نمى دادم . من در زمانى قرار
گرفته ام كه تو خود مى دانى ! - زمان فرمانروايى حجاج بر بصره - آنچه
از من شنيدى كه در نقل آن ها گفتم : قال رسول الله همه از بيانات على
بن ابى طالب دريافت شده است ، ولى در زمانى به سر مى برم كه نمى توانم
نام على را ببرم )).(1101)
سيد مرتضى مى گويد: ((حسن در فصاحت سرآمد بود، و
در پند و اندرز دادن ، نشان بلاغت داشت و از موعظه هايى رسا و موثر و
از دانشى فراوان برخوردار بود.
سخنان او يا بيشتر آنچه در پند و اندرز و نكوهش دنياست - عينا يا از
لحاظ محتوا -(1102)
از سخنان امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام ) برگرفته شده است
؛ چه اينكه آن حضرت الگويى فرزانه است ))؛ لذا
از وى حكمت ها و پندهايى ارزشمند نقل كرده است . سيد مرتضى ادامه مى
دهد: ((هرگاه حسن - در زمان بنى اميه - مى خواست
از امير مؤ منان چيزى نقل كند مى گفت : ابو زينب فرموده است ...))(1103)
شيخ فريد الدين عطار نيشابورى مى گويد: ((و
ارادت او به على بوده است و در علوم رجوع باز به او كرده است و طريقت
از او گرفت )).(1104)
ابان بن ابى عياش درباره حسن گفتارى دارد كه بر اعتلاى او در ولايت
امير مؤ منان (عليه السلام ) دلالت دارد. مى گويد: ((وقتى
سليم بن قيس هلالى كتاب خود را به او سپرد و به او توصيه كرد كه جز
به خواص شيعيان نشان ندهد، با نخستين كسى كه پس از ورود به بصره برخورد
كردم حسن بن ابى الحسن بصرى بود و او آن زمان از دست حجاج متوارى بود و
حسن بصرى در آن روزگار از شيعيان على بن ابى طالب (عليه السلام ) به
شمار مى رفت و بلكه در تشيع از پيشگامان بود و افسوس مى خورد كه توفيق
يارى آن حضرت را نيافته است ؛ در ضلع شرقى خانه ابو خليفه حجاج بن ابى
عتاب ديلمى با او خلوت كردم و كتاب را بر او عرضه داشتم ؛ او گريست و
سپس گفت : در احاديث او چيزى جز حق وجود ندارد و من تمام آنها را از
پيروان موثق على و ديگران شنيده ام )).(1105)
|