تفسير و مفسران (جلد اول )
آيت الله محمد هادي معرفت
(ره)
- ۲۸ -
علقمه ، عبدالله بن مسعود را
خوب مى شناخت و يكى از شش شاگرد عبدالله بود كه به مردم قرآن و سنت مى
آموختند و مردم از نظريات آنان بهره مند مى شدند.(1139)
او از نظر هدايتگرى ، شخصيت و بزرگوارى ، شبيه ترين مردم به عبدالله بن
مسعود بود. ابو مثنى رياح مى گويد: ((اگر علقمه
را درك كردى ، از اينكه عبدالله را درك نكردى ضرر نكرده اى ؛ زيرا
علقمه از نظر هيبت و وقار و هدايتگرى شبيه ترين مردم به اوست ؛ و اگر
توانستى ابراهيم را درك كنى ، از اينكه علقمه را درك نكرده اى دچار
خسران نخواهى بود؛ او - طبق گفته آنان - از زمره علماى ربانى بود)).
ابن مسعود از قرائت علقمه خرسند مى شد و مورد پسندش بود. وى نواى
دلنشينى داشت و عبدالله همواره به او مى گفت : جانت به سلامت ، ما را
از نواى قرائت خود راحتى بخش ! چه اينكه از رسول خدا شنيدم كه مى
فرمود: ((نواى زيبا و دلنشين مايه زينت قرآن است
)). نيز عبدالله به او مى گفت :
((جانت به سلامت ، قرآن را با ترتيل بخوان !)).
همچنين درباره او مى گويد: ((همه آنچه را كه من
خوانده و تعليم داده ام ، علقمه مى خواند و آموزش مى دهد)).
شعبى مى گويد: ((اگر خداوند اهل خانه اى را براى
بهشت آفريده باشد بايد خانواده علقمه و اسود باشند)).
علقمه حافظه نيرومندى داشت . او مى گويد: ((به
آنچه در جوانى حفظ كردم ، چنان حضور ذهن دارم كه گويا از روى ورقه اى
مى خوانم )).
او از پذيرش هداياى اميران و پادشاهان ابا داشت و مى گفت :
((من از دنياى آنان بهره اى نمى برم مگر آنكه
آنان از دين من بهره بيشترى ببردند)). ابن سعد
از ابراهيم نخعى نقل مى كند كه گفت : ((ابو برده
(پسر ابو موسى اشعرى ) اسم او را در هياءتى كه قرار بود پيش معاويه
بروند نوشت ، ولى علقمه به او نوشت : نام مرا پاك كن ، پاك كن . وقتى
بصره و كوفه زير فرمان ابن زياد قرار گرفت از ابو وائل خواست كه همراه
او باشد. ابو وائل مى گويد: براى مشورت نزد علقمه آمدم ، او به من گفت
: بدان كه تو هر چند از معاشرت با آنان بهره ببرى ، آنان از تو بهره
بيشترى خواهند برد)).
او مى گفت : ((در گفت و گو و مذاكره علمى
بنشينيد؛ زيرا حيات علم به مذاكره و يادآورى آن است )).
او ثقه و كثير الحديث بود؛ همه بر وثاقت او اتفاق نظر دارند. او با
خانواده اش خوشرفتار بود. از جمله خوشرفتارى هايش اينكه به همسرش مى
گفت : از آن چيز گوارا و خوش خوراك بياور. اشاره به آيه
فان
طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا؛(1140)
اگر از آنچه از طيب خاطر و رضايت قلبى به شما دادند، آن را بخوريد و
گواراتان باد)). او در كوفه ، زمان فرمانروايى
عبيدالله بن زياد در دوران خلافت يزيد به سال 62 درگذشت .(1141)
شيخ طوسى در كتاب ((رجال ))
او را از اصحاب امير مؤ منان (عليه السلام ) به شمار آورده است .(1142)
كشى مى گويد: ((علقمه فقيه در دين ، قارى قرآن و
عالم به فرائض بود؛ در جنگ صفين شركت جست و يكى از پاهايش آسيب ديد كه
از آن ناحيه مى لنگيد. برادرش حارث نيز فقيهى جليل القدر بود و برادر
ديگرش ابى بن قيس در جنگ صفين به شهادت رسيد)).(1143)
علقمه از جمله ثقات ده گانه اى است كه از اصحاب خاص امير مؤ منان (عليه
السلام ) شمرده مى شوند. ثقة الاسلام كلينى در كتاب ((الرسائل
)) از على بن ابراهيم قمى نقل مى كند:
((امير مؤ منان (عليه السلام ) پس از بازگشت از
جنگ نهروان نامه اى نوشت و در آن موضع خود را نسبت به حكومت بر مومنان
بيان داشت و اصحاب ثقه و مقرب خود را بر آن گواه گرفت و به كاتب خود
عبيدالله بن ابو رافع
(1144) دستور داد كه آن را در اجتماع بر مردم بخواند. -
مى گويد: - حضرت كاتب خود عبيدالله بن ابو رافع را خواست و به او
فرمود: ده نفر از افراد مورد اعتماد مرا فرا خوان . گفت : نام آنان را
بفرماييد. حضرت فرمود: اصبغ بن نباته ، ابو طفيل عامر بن واثله كنانى ،
زربن حُبَيش اسدى ، جويرية بن مسهر عبدى ، خندف بن زهير اسدى ، حارثة
بن مضرب هَمْدانى ، حارث بن عبدالله اعور همدانى (مصباح نخعى )؛(1145)
علقمه بن قيس ، كميل بن زياد و عمير بن زراره . آنگاه ، آنان بر حضرت
وارد شدند)).(1146)
فضل بن شاذان او را از تابعان بزرگ و از روسا و زهاد شمرده است . كشى
از فضل روايت مى كند: ((برخى از تابعان بزرگ و
روسا و زهاد ايشان عبارتند از: جندب بن زهير، عبدالله بن بديله ، حجر
بن عدى ، سليمان بن صرد، مسيب بن نجيه ، علقمه ، اءشتَر، سعيد بن قيس و
امثال آنان كه فراوان بودند، ولى در جنگ از بين رفتند. پس از آن نيز
افزون گرديده تا اينكه همراه امام حسين (عليه السلام ) و پس از وى به
شهادت رسيدند)).
11. محمد بن كعب قرظى
(1147)
كنيه اش ابو حمزه و بنا بر قولى ابو عبدالله مدنى است ؛ ابتدا
در كوفه و سپس در مدينه سكونت كرد. در ((خلاصه
)) آمده است : ((در مدينه
و سپس در كوفه بود. او يكى از دانشمندان (برجسته ) بود. ابن عون ، مى
گويد: من كسى را از قرظى داناتر به تاءويل قرآن نديده ام
)).(1148)
ابن سعد در شرح حال ابو برده مى گويد: ((از
پيامبر روايت نموده كه حضرت فرمود: مردى از دو گروه كاهنان خواهد آمد و
قرآن را چنان خواهد آموخت كه كسى پس از وى چنان نياموخته باشد. ربيعه
مى گويد: ما پيش خود مى گفتيم : او محمد بن كعب قرظى است ؛ زيرا مقصود
از دو گروه كاهنان دو قبيله بنى قريظه و بنى نضير بودند)).(1149)
ابن حجر مى گويد: ((او از على بن ابى طالب ،
عبدالله بن مسعود، ابوذر، ابو الدرداء، زيد بن ارقم ، عبدالله بن عباس
، عبدالله بن جعفر بن ابى طالب ، براء بن عازب ، جابر بن عبدالله ،
اءنس و ديگران نقل حديث كرده است . ابن سعد در ((طبقات
)) مى گويد: او فردى ثقه ، كثيرالحديث و
پرهيزگار بود. عجلى مى گويد: از مردم مدينه ، تابعى ، ثقه ، مردى صالح
و عالم به قرآن بود. ابن حبان مى گويد: او از بزرگان مدينه از نظر علمى
و فقهى بود. به سال 108 در سن 78 سالگى درگذشت . گفته اند: در حادثه
سقوط سقف مسجد النبى به همراه گروهى در زير آوار جان داد)).(1150)
يك نكته ؛
ترمذى مى گويد: ((از قتيبه شنيدم كه مى
گفت : گفته اند كه محمد بن كعب در زمان حيات پيامبر متولد شد!)).
ابن حجر مى گويد: ((اين سخن حقيقت ندارد. آن كه
در مزان حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) متولد شده پدرش بود،
اما خودش در اواخر خلافت امير مؤ منان على (عليه السلام ) به سال 40
متولد گرديده است ))،(1151)
ولى با توجه به اينكه او از امير مؤ منان ، ابن مسعود، ابوذر و امثال
آنان روايت كرده ، بايستى ولادت او خيلى پيش از سال 40 بوده باشد؛
خصوصا اينكه تصريح شده او در سال 108 فوت كرده و 78 سال سن داشته است .
بنابراين به نظر مى رسد ولادت او در خلافت عمر، سال 20 بوده است .
همچنين ابن شهر آشوب از محمد بن منصور سرخسى از محمد بن كعب قرظى روايت
كرده كه او پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب ديد. حضرت
به او 18 دانه خرما داد، و آن را چنين تعبير كرد كه 18 سال زندگى خواهد
كرد. فراموش نمود تا اينكه روزى در جمع فراوانى ، خدمت على بن موسى
الرضا (عليه السلام ) كه به سفر خراسان مى رفت رسيد، و در جلوى حضرت ،
طبقى از خرما گذاشته شده بود. حضرت 18 دانه خرما برداشتند و به او
دادند. او بيشتر خواست . حضرت فرمود: اگر جدم رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم ) به تو بيشتر داده بود، من هم مى دادم )).(1152)
به نظر ما اين ماجرا به پسرش حمزه يا عبدالله يا يكى از نوادگان او
منسوب است ؛ زيرا مسافرت امام به خراسان در سال 200 بوده است .(1153)
البته اين روايت را مرحوم صدوق نقل كرده و به ابو حبيب نباجى نسبت داده
است .(1154)
12. ابو عبدالرحمان
سُلَمى
عبدالله بن حُبَيْب كوفى ، از اصحاب ابن مسعود است . همراه امير
مؤ منان (عليه السلام ) در جنگ صفين شركت كرد. مردى ثقه و كثيرالحديث
است . ابن عبدالبرء گويد: ((او در نزد همگان ثقه
است . قارى و معلم قرآن بود)).(1155)
عاصم از طريق او قرائت على (عليه السلام ) را اخذ كرده است . ابن عساكر
از ابوبكر بن عياش از عاصم بن ابى النجود از ابو عبدالرحمان سلمى نقل
كرده است كه : ((من كسى را تواناتر از على بن
ابى طالب نسبت به قرائت نديده ام )).(1156)
در گذشته ، گفتار او درباره صحابه و نحوه فراگيرى تفسير از محضر پيامبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را آورديم .(1157)
او در سال 72 وفات يافت .
13. مسروق بن اءجدع
ابو عايشه همدانى وادعى كوفى ، فقيهى توانا و عابدى وارسته بود
و از امير مؤ منان (عليه السلام ) كسب فيض مى نمود و در تمامى جنگ هاى
حضرت در ركاب او بود. نيز افتخار شاگردى ويژه عبدالله بن مسعود را دارا
بود .و از معاذ بن جبل و خباب بن الارت و ابى بن كعب نقل حديث كرده است
. پدرش اجدع بن مالك سرا مد سواركاران يمن و عمرو بن معديكرب دايى او
بود.
شعبى مى گويد: ((من كسى كوشاتر از او در طلب علم
نديدم . او از شريح در مقام فتوا داناتر بود؛ از اين روست كه شريح
موقعى كه در مى ماند، از او نظر مى خواست )).
على بن مدينى مى گويد: ((هيچ يك از اصحاب ابن
مسعود بر او پيشى نگرفت . او از جمله اصحاب ابن مسعود بود كه به مردم
حديث مى آموختند. همزمان هم قارى و هم مفتى بود)).
ابن حجر مى گويد: ((مناقب او بسيار است . وى در
سال 63 درگذشت )).(1158)
مسروق ، دانش فراوانى اندوخته بود و بر آموختن علم از صحابه پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) همت فراوانى داشت . در گذشته گفتار او را
يادآور شديم كه : ((با هر يك از اصحاب پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) همنشين شدم و آنان را همچون آبگيرهايى
يافتم كه برخى يك نفر و برخى دو نفر و برخى ده نفر و برخى صد نفر را
سيراب مى ساخت و برخى آنچنان سرشار بود كه اگر تمامى مردم بر آن وارد
مى شدند، همه را سيراب مى ساخت )).(1159)
مقصودش على (عليه السلام ) است .
او متهم شده كه از امير مؤ منان (عليه السلام ) فاصله گرفته بود. ابن
ابى الحديد درباره او و اسود بن يزيد - كه در آينده شرح حالش خواهد آمد
- و نيز مره همدانى و شعبى ، سخنى دارد كه به تفصيل عين آن را نقل مى
كنيم . او مى گويد: ((شيخ ما ابو جعفر اسكافى
(رحمة الله عليه ) ذكر كرده و من خود اين مطلب را در كتاب
((الغارات )) ابراهيم بن
هلال ثقفى يافته ام كه در كوفه با اينكه غلبه با تشيع بود، در ميان
فقها كسانى بودند كه با على خصومت مى ورزيدند و او را دشمن مى داشتند؛
از جمله آنان مره همدانى است . ابو نعيم فضل بن دُكَيْن از فطر بن
خليفه روايت كرده كه : از مرده شنيدم مى گفت : اگر على شترى بود كه
صاحبانش با او آب از چاه مى كشيدند از آنچه بود برايش بهتر بود. از
عمرو بن مره روايت شده كه : به مره گفتند: تو چگونه از فرمان على سر
باز زدى ؟ گفت : قبل از دوره ما داراى سابقه خوبى بود، ولى ما به بدى
هاى او دچار شديم .
ابن دُكَين از حسن بن صالح روايت مى كند كه گفت : ابو صادق
(1160) بر مرده همدانى نماز نخواند، و در زمان حياتش
گفته بود: به خدا سوگند سقف خانه اى بر سر من و او سايه نمى افكند.
كنايه از اينكه ما با هم در يك جا نمى توانيم جمع شويم . او مى گويد:
چون مره وفات يافت عمرو بن شرحبيل
(1161) در تشييع جنازه او حاضر نشد و گفت : در تشييع او
حاضر نمى شوم ؛ زيرا او از على بن ابى طالب كينه اى به دل داشت .
ابراهيم بن هلال مى گويد:: مسعودى از طريق عبدالله بن نمير همين حديث
را برايمان نقل كرد. او مى گويد: عبدالله بن نمير(1162)
پس از نقل حديث گفت : من نيز چنين هستم ؛ به خدا سوگند اگر كسى بميرد
در حالى كه از على (عليه السلام ) كينه اى به دل داشته باشد در تشييع
جنازه او حاضر نخواهم شد و بر جنازه اش نماز نخواهم خواند)).
ابن ابى الحديد سپس مى گويد: ((يكى ديگر از آنان
اسود بن يزيد و ديگرى مسروق بن اجدع است . سلمة بن كهيل روايت مى كند:
آن دو، به خانه برخى از زنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رفت
و آمد داشتند و درباره على (عليه السلام ) بد مى گفتند. كه در اين ميان
، اسود بر همين اعتقاد مرد، ولى مسروق نمرد مگر آنكه حالت او عوض شد و
طورى شد كه پس از هر نماز كه به جا مى آورد، به روان پاك على بن ابى
طالب (عليه السلام ) درود مى فرستاد و اين به علت حديثى بود كه از
عايشه در فضيلت حضرت شنيده بود.(1163)
از ليث از ابو سليم نقل شده است كه مسروق مى گفت : على چون هيزم كش شب
است ؛ كنايه از اينكه درست و نادرست را به هم در مى آميزد. او مى گويد:
مسروق پيش از آنكه بميرد از اين موضع برگشت و توبه نمود. سلمة بن كهيل
روايت مى كند: من و زبيد يمانى پس از وفات مسروق نزد همسرش رفتيم ، او
با ما به گفت و گو پرداخت و گفت : مسروق و اسود بن يزيد نسبت به سب على
بن ابى طالب زياده روى كردند، ولى مسروق را پيش از آنكه بميرد ديدم كه
بر او درود مى فرستد. اما اسود بر همان حال مرد. سلمه مى گويد: پرسيديم
: چرا نظر او عوض شده بود؟ گفت : به جهت حديثى بود كه عايشه از پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره خوارج نقل نمود. از ابو اسحاق
روايت شده كه گفت : سه نفر نسبت به على بن ابى طالب (عليه السلام )
مورد اطمينان نيستند: مسروق ، مره و شريح ، و روايت شده كه شعبى
چهارمين آنان است . از شعبى روايت شده كه مسروق به جهت پيروى نكردن از
على بن ابى طالب پشيمان بود)).(1164)
كشى از ابوالحسن على بن محمد بن قتيبه ، دوست و شاگرد و راوى كتاب هاى
فضل بن شاذان روايت كرده است : ((از ابو محمد
فضل بن شاذان درباره زهاد هشت گانه سوال كردند و او چهار نفر را كه با
على (عليه السلام ) همراه و از زهاد پرهيزگار بودند بر شمرد: ربيع بن
خثيم ، هرم بن حيان ، اويس قرنى و عامر بن عبد قيس . چهار نفر ديگر كه
اين صفت - همراهى با على - را نداشتند؛ يكى از آنان مسروق بن اءجدع
بود. - اضافه مى كند: - او عشار(1165)
معاويه بود و با همين شغل در جايى پايين تر از واسط، كنار دجله كه به
رصافه معروف است مرد و قبرش همان جا است )).(1166)
طبرى امامى در ((مستر شد))
آورده است : ((مسروق و مره همدانى از همراهى با
على (عليه السلام ) در جنگ سر باز زدند و حقوق ساليانه خود را از او
گرفته ، به قزوين رفتند. مسروق سرپرست سواره نظام و ماءمور ماليات
عبيدالله بن زياد بود و سفارش كرد كه او را در قبرستان يهوديان دفن
كنند و دليل آن را چنين بيان داشت : مى خواهد وقتى از قبر خارج مى شود
كسى جز او - در آن جمع - به خدا و رسولش ايمان نداشته باشد)).(1167)
علامه تسترى از وى نقل مى كند: ((او از كسانى
بود كه مردم را براى حمايت از عثمان تشويق مى كرد و به مردم مى گفت :
براى كمك به خليفه تان قيام كنيد)).(1168)
از ثعلبى - در تفسير - نقل مى كند كه او در جنگ صفين ميان دو لشكر
ايستاد و اين آيه را تلاوت كرد:
و لا
تقتلوا اءنفسكم ان الله كان بكم رحيما.(1169)
اين بود آنچه درباره اين مرد گفته اند و خواسته اند از اين راه ، موضع
او را نسبت به خاندان اهل بيت مورد خدشه قرار دهند. اكنون به بررسى و
ميزان صحت اين گفته ها مى پردازيم :
اما مساءله كوتاهى مسروق در حق حضرت و عدم حضور در جنگ ها - بنا به
روايتى از شعبى -(1170)
يا تخلف از حضور در جنگ صفين
(1171) - بنابر نقل طبرى امامى - كاملا با گفتار تمامى
ارباب تراجم و شرح حال نويسان كه بر حضور او در تمام جنگ هاى حضرت
تصريح دارند، منافات دارد. ابن حجر عسقلانى مى گويد: ((وكيع
(1172) و ديگران گفته اند: مسروق از حضور در هيچ يك از
جنگ هاى على سر باز نزد)).(1173)
ابن سعد از محمد بن منتشر از مسروق بن اجدع نقل مى كند كه گفت :
((در روزهاى حكميت چادر من در كنار چادر ابو
موسى اشعرى بود؛ گروهى از سپاهيان ، شبانه به لشكر معاويه مى پيوستند؛
ابو موسى به هنگام صبح دامن خيمه اش را بالا زد و گفت : اى مسروق !
فرمانروايى آن است كه با توطئه به دست آمده باشد و پادشاهى آن است كه
با زور شمشير فراهم گرديده باشد)).(1174)
خطيب مى گويد: ((مسروق از كسانى است كه در جنگ
على (عليه السلام ) با خوارج در نهروان حضور داشت . از ابن ابى ليلى
روايت مى كند كه گفت : مسروق در جنگ نهروان در كنار على (عليه السلام )
شركت جست ، و - مى گويد: - حضرت وقتى جنگ را به پايان رسانيد، برخاسته
و با ((قدومى ))(1175)
كه در دست داشت به درى كوبيد و فرمود: صدق الله و رسوله ؛ راست آمد
آنچه خدا و رسولش مرا خبر دادند)).(1176)
به نظر مى رسد روايت ياد شده از شعبى همچون روايات ديگر منسوب به او
است ؛ چون از او نقل شده كه گفت : ((در جنگ جمل
از صحابه جز على و عمار و طلحه و زبير، كس ديگرى حضور نداشت
)). گفته اند: - اگر اين روايت صحيح باشد - از
بزرگ ترين دروغ هاى ساخته و پرداخته اوست ؛(1177)
ولى اين روايت را ظاهرا به دروغ به او بسته اند؛ زيرا او تنها كسى است
كه كوتاهى مردم مدينه در حق على (عليه السلام ) را - هنگامى كه براى
جنگ جمل به پا خاست - گوشزد كرده است ، مى گويد: ((در
اين فتنه (جنگ جمل ) جز شش نفر از بدريون ، بقيه حضور نداشتند كه ابو
هيثم بن تيهان و خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و چند نفر ديگر از جمله
حاضران بودند)).(1178)
اما اينكه گفته اند: در جنگ صفين بين دو لشكر ايستاد و مردم را از يارى
امير مؤ منان (عليه السلام ) باز مى داشت و اين آيه را خواند كه :
يا
اءيها الذين آمنوا لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل الا اءن تكون
تجارة عن تراض منكم و لا تقتلوا اءنفسكم ان الله كان بكم رحيما(1179)
از چند جهت در آن اشتباه صورت گرفته است :
اولا: اين ماجرا با اينكه گفته اند: مسروق در جنگ صفين با تعدادى از
كوفيان حضور نيافت و همراه مره به قزوين رفت ،(1180)
سازگار نيست . آرى ، اگر اين حديث صحيح باشد، بايستى درباره مسروق نامى
باشد كه جدا از فرد مورد بحث است ؛ او مسروق عكى است و صرفا پيامبر را
ديده است ؛ در دربار معاويه مى زيست و او را بر سرپيچى از امير مؤ منان
(عليه السلام ) تشويق مى كرد.(1181)
ثانيا: اين ماجرا و تلاوت آيه مربوط به ابو موسى اشعرى است كه وقتى
فرستادگان امام آمدند تا مردم را براى شركت در جنگ جمل بسيج كنند،
كوفيان را از شركت در جنگ همراه امير مؤ منان (عليه السلام ) باز مى
داشت ، نه مسروق . اين موضوع را طبرى در حوادث سال 36 آورده و بخشى از
سخنان ابو موسى در آنجا چنين است : ((اى مردم !
اين فتنه كور و ظلمانى است كه در آن خواب بودن بهتر از بيدار بودن و
بازنشستن بهتر از قيام با آنان است . بنابراين شمشيرها را غلاف كنيد و
سر نيزه ها را از نيزه ها بيرون كشيد؛ خداوند ما را برادر قرار داد و
خون و اموال ما را بر يك ديگر حرام گردانيده است . خداوند مى فرمايد:
يا
اءيها الذين آمنوا لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ... و لا تقتلوا
اءنفسكم ان الله كان بكم رحيما و نيز مى فرمايد:
و من
يقتل مومنا متعمدا فجزاء ه جهنم .(1182)
ثالثا: از آنجا كه دروغگو كم حافظه است ، در اين دروغ كه به مسروق نسبت
داده اند در هم گويى عجيبى رخ داده است . ابن سعد از شعبى - كه مى
پنداشت مسروق در هيچ كدام از جنگ ها همراه على (عليه السلام ) شركت
نكرده است - نقل كرده است : ((هرگاه به مسروق
گفته مى شد: چرا از فرمان على سر باز زدى و در جنگ ها با وى شركت نكردى
؟ براى پاسخ به اين سوال با آنان به بحث و جدل پرداخته و مى گفت : شما
را به خدا سوگند! آيا شاهد بوديد زمانى را كه در مقابل يك ديگر صف
آراستيد و بر روى يك ديگر سلاح افراشتيد و هم ديگر را به قتل رسانديد،
درى از آسمان گشوده شد، شما نظاره گر بوديد و فرشته اى فرود آمد و بين
دو سپاه قرار گرفته ، گفت :
يا
اءيها الذين آمنوا لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل الا اءن تكون
تجارة عن تراض و لا تقتلوا اءنفسكم ان الله كان بكم رحيما آيا
اين ، شما را از نبرد با يك ديگر باز نداشت ؟ گفتند: آرى ، گفت : به
خدا سوگند براى آن آيه ، درى از آسمان گشوده شد و فرشته اى والا مقام
آن را بر زبان پيامبر شما فرو فرستاد؛ و آن ، آيه محكمى از قرآن است كه
چيزى آن را نسخ نكرده است ،. همچنين ابن سعد دو روايت با همين لفظ نقل
كرده و هر دو را به شعبى نسبت داده است و سپس از عاصم روايتى را به
صورت مرسل آورده ، مى گويد: ((گفته شده است كه
مسروق خودش به صحنه صفين آمد و ميان دو لشكر ايستاد و گفت : اى مردم ،
آيا نديديد... آنگاه به درون انبوه جمعيت رفت و ناپديد گرديد)).
احتمالا بر گوينده خبر كه مجهول الهويه است امر مشتبه شده و در اين
پندار گمان داشته است در عبارت : ((حتى اذا كان
بين الصفين )) كه بخشى از خبر است ، ضمير در كان
به مسروق باز مى گردد، در حالى كه - بر فرض صحت خبر - بازگشت ضمير به
فرشته است .(1183)
و احتمال دارد كه اين مسروق نام همان عكى دوست معاويه است كه از چهره
هاى برجسته شام است و همو است كه معاويه را بر تمرد از فرمان امام و
خونخواهى عثمان تشويق مى كرد.(1184)
اما نسبت دادن به او كه ماءمور جمع آورى ماليات براى معاويه بود(1185)
و زياد بن ابيه او را حاكم ((سلسله
)) قرار داده بود كه همان جا هم به سال 62 يا 63
مرد(1186)
و مسروق از اين كرده خود ناخشنود بود و مى گفت : ((سه
تن مرا رها نكردند: زياد، شريح و شيطان كه پيرامون مرا گرفتند و پيوسته
چنين شغلى را (قبول حكومت سلسله ) پيش چشم من آراستند تا اينكه در دام
آن گرفتار آمدم )). او مى گفت :
((من هرگز از كرده اى كه مرا به جهنم برد بيشتر از اين كار
نهراسيدم !)). او در همان جا بود تا مرد. ابن
سعد مى گويد: ((او در سلسله از توابع
((واسط)) مرد و قبرش در
آن ديار مزار مردم است )).(1187)
از ام قيس آورده است كه گفت : ((در سلسله با
مسروق برخورد كردم و همراهم 60 گاو نر بود كه بار پنير و گردو حمل مى
كرد؛ مسروق پرسيد كه هستى ؟ گفتم مكاتبه ام .(1188)
گفت : رهايش سازيد چون بر مال مكاتب زكات نيست )).(1189)
كشى از فضل بن شاذان روايت كرده است كه گفت : ((مسروق
ماءمور جمع آورى ماليات براى معاويه بود و با همين شغل در مكانى پايين
تر از شهر واسط كه كنار دجله است و به آن رصافه مى گويند مرد و قبرش
آنجا است )).(1190)
اين ، همه گزارشى است كه در اين باره گفته اند، ولى نمى توان آن را
پذيرفت ، چه اينكه با واقع تاريخ سازگار نيست ، زيرا:
اولا: اگر آن دو سالى كه زياد او را بر سلسله گمارده بود، دو سال آخر
زندگى مسروق باشد؛ چون با همان شغل از دنيا رفت ، بايد بعد از سال 60
باشد و اين با هلاكت زياد در سال 53(1191)
كه از نظر تاريخ نگاران امرى مسلم است ، هماهنگى ندارد! از اين رو اين
مسروق احتمالا كسى غير از مسروق بن اجدع ، متوفاى 63 است و احتمالا
مسروق بن وائل حضرمى
(1192) يا عكى
(1193) يا غير از اين دو است .
ثانيا: سلسل يكى از نواحى هشت گانه استان ((شاذ
قباذ)) است كه به بخش دجله معروف است . صاحب
((ياقوت )) مى گويد:
((دجله بخشى در شرق بغداد است كه هشت ناحيه دارد
كه عبارتند از: رستقُباذ، مهروذ، سلسل ، جلولاء، بندنيجين ، براز روز،
دسكره و رستاقين )). او مى گويد:
((لفظ ((طسوج ))
به معناى ناحيه به هر يك از آن ها اضافه مى شود)).(1194)
بنابراين بسيار بعيد به نظر مى رسد كه دانشمندى بزرگ و راويى توانا
همچون مسروق بن اجدع بر چنين منطقه كوچك و دورافتاده اى از مراكز علمى
و فرهنگى گمارده شود؛ خصوصا اينكه كار او چيزى شبيه كار ماءمورين جمع
آورى ماليات باشد! آرى ، چيزى نيست كه درباره شخصيتى به سان مسروق بن
اجدع كه پيشوايى الگو و يكى از صاحب نظران بزرگ است قابل پذيرش باشد؛
از اين رو به نظر مى رسد كارگزار آن ناحيه بايد كس ديگرى باشد!
ثالثا: خطيب بغدادى مى گويد: ((مسروق بن اجدع
همدانى وادعى كه كنيه اش ابو عايشه است به سال 63 در كوفه درگذشت ، او
در اين هنگام 63 سال داشت ))،(1195)
ولى ابن اثير بر آن است كه : ((مسروق بن اجدع در
سال 62 يا 63 در مصر وفات يافت ))(1196)
و چنان كه ابن حجر آورده است : ((در سلسل وفات
يافت )).(1197)
بدين ترتيب درباره جاى قبر او سه قول است كه قول اول صحيح تر به نظر مى
رسد.
اما آن كسى كه در مصر وفات يافته احتمالا عكى - از دوستان معاويه - است
و آن كسى كه ماءمور جمع آورى زكات بود و بر سلسله گمارده شده بود ممكن
است ابن وائل باشد. والله العالم
|