تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۱۳ -


وَ لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُنآ اِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جآءَ بِعِجْل حَنيذ (69 ) فَلَمّا رَآ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ اِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ اِنّآ أُرْسِلْنآ اِلى قَوْمِ لُوط (70 ) وَ امْرَأَتُهُ قآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِاِسْحاقَ وَ مِنْ وَرآءِ اِسْحاقَ يَعْقُوبَ (71 ) قالَتْ يا وَيْلَتى ءَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلى شَيْخًا اِنَّ هذا لَشَىْءٌ عَجيبٌ (72 ) قالُوا أَتَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ اِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ (73 )

و همانا فرستادگان ما با مژده نزد ابراهيم آمدند، گفتند: درود! گفت: درود! پس چيزى درنگ نكرد كه گوساله اى بريان آورد(69) وقتى ديد كه دستان آنها به آن دراز نمى شود، آنان را ناشناس دانست و از ايشان درخود ترسى احساس كرد. گفتند: نترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم(70) و همسر او ايستاده بود، پس خنديد و ما او را به اسحاق و از پسِ اسحاق به يعقوب مژده داديم(71) گفت: واى بر من آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنى هستم و اين شوهر من پيرمرد است؟ همانا اين، چيزى شگفت آور است(72) گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى؟ رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد كه او ستوده بزرگوار است(73)

نكات ادبى

1 ـ «سلاما» منصوب است يا به جهت اينكه مفعول به براى «قالوا» است و يا مفعول مطلق است و فعل آن حذف شده به تقدير سلّمنا سلاماً.

2 ـ «سلام» مرفوع است چون مبتداست و خبر آن حذف شده به تقدير سلام عليكم و جملگى مقول قول براى قال است.

3 ـ «فمالبث» درنگ نكرد. «ما» براى نفى است و «لبث» به معناى توقف و درنگ كردن آمده و فاعل «لبث» ضميرى است كه به ابراهيم برمى گردد.

4 ـ «عجل» گوساله.

5 ـ ««حنيذ» بريان، پخته شده.

6 ـ «لاتصل اليه» به آن نمى رسد. كنايه از اينكه آنها غذا نمى خورند (چون آنها فرشته بودند)

7 ـ «نكرهم» آنها را ناشناس و بيگانه و موجودى مرموز تلقى كرد.

8 ـ «اوجس» احساس كرد، حديث نفس نمود. داخل شد و منظور اين است كه ابراهيم در وجود خود ترسى از آنها يافت.

9 ـ «فضحكت» خنديد. گاهى گفته مى شود كه «ضحك» در اين آيه معناى حيض ديدن است و زن ابراهيم در آن حال حيض ديد كه مقدمه بچه دار شدن او بود. به جارى شدن صمغ از درخت هم ضحك گفته مى شود. ولى با توجه به سخنان اهل لغت، ظاهر اين است كه ضحك با كسره حاء به معناى خنديدن و با فتحه حاء به معناى حيض ديدن است و در قرائت عاصم با كسره حاء آمده است.

10 ـ «يعقوب» يا مجرور است به جهت عطف شدن به اسحاق و يا منصوب است با تقدير فعل «وهبنا» و به جهت غير منصرف بودن حالت نصب آن با جرّ است.

11 ـ «ياويلتا» واى بر من. الف آخر كلمه از ياء متكلم قلب شده و لذا قاريان آن را با اماله به ياء مى خوانند.

12 ـ «شيخا» حال از «بعلى».

13 ـ «اهل البيت» منصوب است يا به جهت منادى بودن و يا اختصاص به مدح.

تفسير و توضيح

* آيات (69-71) ولقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى ... : در اين آيات قسمتى از داستان حضرت ابراهيم ذكر مى شود و اين قسمت مربوط به دوران پيرى ابراهيم است. داستان از اين قرار است كه خداوند فرستادگان خود يعنى فرشتگان را به سوى ابراهيم فرستاد تا مژده تولد اسحاق را به او بدهند. فرشتگان به او سلام كردند و او سلام آنها را پاسخ داد و بى درنگ گوساله اى بريان پيش آنان آورد. ابراهيم به مهمان نوازى معروف بود و از اين مهمانها با غذاى مناسبى پذيرايى كرد ولى مهمانها دستان خود را به سوى آن غذا دراز نكردند. وقتى ابراهيم ديد كه آنها غذا نمى خورند، ترسى بر او عارض شد، زيرا گمان كرد كه آنان افراد شرور و دزد هستند و اينكه از غذاى او نمى خورند براى اين است كه نمى خواهند نمك گير ابراهيم شوند. چون در فرهنگ آنها چنين رسم بود كه اگر كسى غذاى كسى را مى خورد، ديگر هرگز به او صدمه نمى زد و اين رسم اكنون هم در جامعه اسلامى وجود دارد.

فرشتگان وقتى ترس ابراهيم را ديدند، به او گفتند: نترس ما براى قوم لوط فرستاده شده ايم. البته فرشتگان دو مأموريت داشتند يكى عذاب كردن قوم لوط و ديگرى مژده دادن به ابراهيم كه بزودى براى او پسرى متولد خواهد شد. در اين ميان ساره زن ابراهيم كه مشغول آوردن غذا براى مهمانان بود، از اين برخورد خنديد كه چگونه ابراهيم فرشتگان را با انسانهاى معمولى عوضى گرفته بود و براى آنها غذا فراهم كرده بود. شايد هم خنده زن ابراهيم از خبر هلاكت قوم لوط بود و او خوشحال شد كه اين كافران بزودى هلاك خواهند شد.

بعضى ها گفته اند كه منظور از كلمه «ضحكت» در اين آيه خنديدن نيست بلكه حيض ديدن است يعنى زن ابراهيم در آن زمان كه پيرزنى بود ناگهان حيض ديد و اين مقدمه اى بود براى تولد اسحاق كه فرشتگان مژده آن را آورده بودند.

به هر حال خداوند به وسيله همين فرشتگان به ابراهيم مژده داد كه بزودى پسرى به نام اسحاق به او خواهد داد و او هم فرزندى خواهد آورد كه نام او يعقوب خواهد بود.

* آيات (72-73) قالت ياويلتى ءالد وانا عجوز و هذا بعلى شيخا ... : زن ابراهيم از شنيدن اين خبر دچار شگفتى شد و گفت: واى برمن، چگونه فرزندى آورم در حالى كه من پيرزنى هستم و شوهرم نيز پيرمرد است؟ براستى كه اين يك كار عجيب است. گفته شده است كه ساره در آن زمان 98 سال و ابراهيم صد سال داشت.

اينكه زن ابراهيم گفت: واى بر من، براى اين بود كه بچه دار شدن او در آن سنّ و سال مايه تعجب خويشان و آ شنايان مى شد و شايد به او مى خنديدند و اين براى يك زن پير مايه خجلت است.

فرشتگان خطاب به زن ابراهيم گفتند: آيا تو از كار خدا تعجب مى كنى؟ يعنى اين كار از قدرت خداوند به دور نيست و او توانايى انجام هر كارى را دارد. سپس امتياز و فضيلتى را كه خاندان ابراهيم دارد يادآور شدند و گفتند: رحمت و بركت خدا بر شما خاندان باد. آنگاه دو صفت از صفات خدا را يادآور شدند و گفتند: خداوند ستوده و بزرگوار است; اشاره به اينكه اگر خدا به كسى عنايت داشته باشد درباره او بزرگوارى مى كند و او هم بايد متقابلا خدا را ستايش كند.

درودى كه فرشتگان بر خاندان ابراهيم فرستادند شامل نسلهاى بعدى هم مى شود و محمد و آل محمد (ص) را هم مى گيرد چون آنها هم از خاندان ابراهيم هستند و لذا در بعضى از روايات آمده كه حضرت على (ع) بر گروهى مى گذشت، به آنان سلام داد و آنان پاسخ سلام آن حضرت را چنين دادند:

وعليك السلام و رحمة الله وبركاته عليكم اهل البيت و مغفرته و رضوانه، امام فرمود: از آنچه فرشتگان به پدر ما ابراهيم گفتند تجاوز نكنيد.(122)

طبق اين آيه، فرشتگان به اهل بيت ابراهيم رحمت و بركت خداوند را نثار كردند و در آيه ديگر از پاكى اهل بيت پيامبر اسلام(ص) خبر دادند:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا(احزاب/33)

همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان پليدى را بردارد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ اِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جآءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فى قَوْمِ لُوط (74 ) اِنَّ اِبْراهيمَ لَحَليمٌ أَوّاهٌ مُنيبٌ (75 ) يآ اِبْراهيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذآ اِنَّهُ قَدْ جآءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ اِنَّهُمْ آتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُود (76 )

پس چون ترس از ابراهيم برفت و مژده به او رسيد، درباره قوم لوط با ما گفتگو مى كرد(74) همانا ابراهيم بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود(75) اى ابراهيم، از اين (سخن) روى گردان، همانا فرمان پروردگارت رسيده و آنان را عذابى بدون برگشت آمده است(76)

نكات ادبى

1 ـ «الروع» ترس و واهمه. روع با فتحه اول همان ترس است و رُوع با ضمّه اول به معناى نفس آدمى است كه جايگاه ترس است و در حديث آمده پيامبر فرمود: «ان روح القدس نفث فى روعى» و منظور از روع در اينجا نفس است.

2 ـ «وجاءته البشرى» عطف بر «ذهب».

3 ـ «يجادلنا» با ما مجادله مى كند، گفتگو مى كند. اين جمله جواب «فلمّا» است و مضارع جاى ماضى نشسته است. گفته شده كه جواب «فلمّا» حذف شده و تقدير آن چنين است: «اخذ يجادلنا».

4 ـ «اوّاه» دلسوز، بسيار آه كشنده. صيغه مبالغه از «آه».

5 ـ «منيب» بازگشت كننده، انابه كننده.

6 ـ در «انهم آتيهم ...» ضمير «هم» اسم انّ و «آتيهم» به جملگى خبر آن است و «عذاب» فاعل اسم فاعل و مرفوع است.

تفسير و توضيح

* آيات (74-76) فلما ذهب عن ابراهيم الروع ... : دنباله داستان فرشتگانى است كه به صورت مهمانهاى ناشناس بر ابراهيم وارد شدند و در آيات پيش آمده بود كه ابراهيم از آنها ترسيد و فرشتگان گفتند كه نترس ما براى دادن مژده تولد اسحاق براى تو و نيز براى نزول عذاب بر قوم لوط آمده ايم.

در اين آيات اظهار مى دارد كه چون ترس ابراهيم ريخت و آن مژده را دريافت كرد، با ما راجع به قوم لوط مجادله و گفتگو نمود. البته منظور آيه گفتگوى ابراهيم با فرشتگان است كه درباره قوم لوط انجام گرفت و ابراهيم وقتى خبر رسيدن عذاب را شنيد، به فرشتگان گفت كه چگونه بر آنان عذاب نازل مى شود در حالى كه لوط در ميان آنهاست و آيا لوط هم با آنها هلاك خواهد شد؟ و فرشتگان پاسخ دادند كه لوط و خانواده اش را نجات خواهيم داد. مضمون اين گفتگو در آيه زير آمده است:

ولمّا جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انّا مهلكوا اهل هذه القرية انّ اهلها كانوا ظالمين. قال انّ فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجّينّه و اهله الاّ امراته كانت من الغابرين(عنكبوت/31-32)

و چون فرستادگان ما با آن مژده نزد ابراهيم آمدند، گفتند: همانا ما اهل اين آبادى را هلاك خواهيم كرد كه آنان ستمگرانند. گفت: همانا لوط در آنجاست. گفتند: ما داناتر هستيم به اينكه چه كسى در آنجاست. همانا او و خانواده اش را نجات خواهيم داد مگر زنش را كه از بازماندگان خواهد بود.

بنابراين منظور از مجادله، اعتراض به كار خدا و ستيز با فرشتگان نيست بلكه منظور پرسشى بود كه ابراهيم از فرشتگان كرد و پاسخ آن را دريافت نمود. اصولا مجادله اگر با هدف درك يا تفهيم مطلب باشد و به اصطلاح مجادله به احسن باشد كارناپسندى نيست بلكه به آن امر شده است و در اينجا مجادله ابراهيم براى درك حقيقت بود.

هدف اصلى ابراهيم از اين گفتگو، اين بود كه مى خواست رحمت و لطف الهى را براى قوم لوط در خواست كند تا خدا از عذاب آنان درگذرد و لذا در آيه، پس از مطرح كردن مجادله ابراهيم از او به عنوان كسى كه حليم و دلسوز و خداگراست ياد مى كند، اشاره به اينكه درخواست ابراهيم از روى دلسوزى به مردم بوده است و در عين حال او خداگرا بود و هرگز در برابر فرمان الهى سرپيچى يا چون و چرا نمى كرد. او واقعاً نمى دانست كه فرمان قطعى خدا درباره هلاكت قوم لوط صادر شده است و به همين جهت در آيه بعدى چنين آمده كه فرشتگان به ابراهيم تذكر دادند كه اى ابراهيم از اين درخواست درگذر كه فرمان پروردگارت رسيده است و قوم لوط بايد عذاب شوند و عذاب آنها قابل بازگشت نيست.

گاهى فرمان عذاب مشروط است و با توبه و استغفار و دعا ممكن است برگشت داده شود ولى گاهى اين فرمان قطعى و غيرقابل برگشت است و هيچ چيزى نمى تواند جلوى آن را بگيرد. عذابى كه به بعضى از امتهاى پيامبران پيشين از جمله قوم لوط نازل شد، از آن فرمانهاى قطعى خدا بود و اين جامعه ها گناه و معصيت و كفر را به حدى رسانده بودند كه ديگر راه بازگشت باقى نمانده بود.

وَ لَمّا جآءَتْ رُسُلُنا لُوطًا سىءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ (77 ) وَ جآءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ اِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فى ضَيْفى أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ (78 ) قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فى بَناتِكَ مِنْ حَقّ وَ اِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ (79 ) قالَ لَوْ أَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوى اِلى رُكْن شَديد (80 ) قالُوا يا لُوطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا اِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْع مِنَ اللَّيْلِوَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ اِلاَّ امْرَأَتَكَ اِنَّهُ مُصيبُها مآ أَصابَهُمْ اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريب (81 ) فَلَمّا جآءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجّيل مَنْضُود (82 ) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِىَ مِنَ الظّالِمينَ بِبَعيد (83 )

و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، او ناراحت شد و از حمايت كردن ايشان ناتوان گرديد و گفت: اين، روزى سخت است(77) و قوم او شتابان سوى او آمدند و از پيش كارهاى بد مى كردند، گفت: اى قوم من، اينها دختران من هستند، اينان براى شما پاكيزه ترند پس، از خدا بترسيد و مرا درباره مهمانانم خوار نكنيد، آيا در ميان شما مردى فهميده وجود ندارد؟(78) گفتند: همانا تو مى دانى كه ما را در دختران تو رغبتى نيست و همانا تو آنچه را كه ما مى خواهيم، مى دانى(79) گفت: كاش مرا بر شما توانى بود و يا به تكيه گاهى استوار پناه مى بردم(80) (فرشتگان) گفتند: اى لوط ما فرستادگان پرودگار تو هستيم، آنها هرگز به تو نخواهند رسيد، پس خانواده ات را در پاسى از شب حركت بده -و از شما هيچ كس به پشت سرنگاه نكند- جز زنت را كه به او همان عذاب مى رسد كه بر آنان خواهد رسيد، همانا وعده گاه آنان صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟(81) پس چون فرمان ما رسيد، آن (آبادى) را زيرورو كرديم و بر آنان سنگ پاره هايى از گل سفتِ به هم پيوسته، بارانيديم(82) (سنگهايى كه) نزد پروردگارت نشان دار بود و آن از ستمگران دور نيست(83)

نكات ادبى

1 ـ «سيئى» فعل مجهول از «ساء» و نايب فاعل آن لوط است.

2 ـ «ذرعا» در اصل به معناى ذراع آمده ولى بعدها ذرع به معناى طاقت و توان استعمال شد; چون كسى كه كوشش مى كند، دست و ذراع خود را به كار مى برد. و منظور از تعبير «ضاق بهم ذرعا» اين است كه طاقت او درباره آنها تنگ شد يعنى ناتوان گرديد. بعضى ها هم گفته اند كه «ضاق ذرعا» به مفهوم «ضاق صدرا» مى باشد.

3 ـ «عصيب» سخت، ناگوار. از «عصب» به معناى زحمت.

4 ـ «يهرعون» فعل مجهول از «اهراع» به معناى شتاب كردن و با سرعت راه رفتن.

5 ـ «در «هؤلاء بناتى ... » «هؤلاء» مبتدا و «بناتى» خبر آن و «هن» مبتدا و «اطهر» خبر آن است، در اين صورت دو جمله مستقل مى شوند. مى توان گفت «هؤلاء» مبتدا و «بناتى» عطف بيان و يا بدل از آن و «هن اطهر» به جملگى خبر «هؤلاء» مى باشد.

6 ـ «ضيفى» مهمان من. اين لفظ مصدر است ولى به معناى فاعل به كاربرده مى شود و ضمناً مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث آن يكى است و در اينجا به جاى جمع به كار رفته. البته تثنيه و جمع آن هم به كار مى رود، مانند ضيفان و ضيوف.

7 ـ «رشيد» عاقل، كسى كه به رشد عقلانى رسيده است، راه يافته.

8 ـ «علمت» و «لتعلم» هردو با يك مفعول تمام شده اند و به معناى عرفان هستند.

9 ـ «لو انّ لى» كاش چنين مى شد. «لو» در اينجا به معناى تمنّى است و معناى شرطى ندارد و البته مى توان آن را شرطيه هم گرفت به اين صورت كه جزاى آن حذف شده است به تقدير: «لو ان لى قوه لفعلت كذا».

10 ـ «آوى» متكلم وحده از اوى يأوى كه به معناى پناه بردن است.

11 ـ «ركن» ستون، تكيه گاه، پناهگاه.

12 ـ «شديد» استوار، محكم.

13 ـ «فاسر» فعل امر از باب افعال: اسرى يسرى اسراء، به معناى حركت دادن در شب. گفته شده كه «اسراء» حركت دادن در نيمه اول شب و «سرى» حركت دادن در نيمه دوم شب است.

14 ـ «قطع» قسمت، قطعه.

15 ـ «لايلتفت» به پشت سرنگاه نكند، متوجه پشت سر نباشد.

16 ـ «الاّ امرءتك» استثنا از «فأسر بأهلك».

17 ـ «سجّيل» گل سفت، گل پخته شده، معرب سنگ گل فارسى. گفته شده كه آن فعليل از «اسجل» به معناى «ارسل» است و بنابراين يك واژه عربى اصيل مى شود و معناى آن چيزى است كه فرستاده شده است و بعضى ها هم آن را از «سجلّ» گرفته اند كه به معناى نوشته شده است يعنى اين بلا براى آنها در قضاى الهى نوشته بوده است ولى وجه اول درست تر به نظر مى رسد.

18 ـ «مسوّمه» نشاندار، علامت گذارى شده. از «تسويم» به معناى علامت گذاشتن. اين واژه يا صفت و يا حال از «حجارة» است.

تفسير و توضيح

* آيات (77-80) ولمّا جائت رسلنا لوطا سيئى بهم وضاق بهم ذرعا... : در آيات پيش ديديم كه فرشتگانى از جانب خداوند برحضرت ابراهيم نازل شدند و پس از دادن مژده تولد اسحاق، به ابراهيم گفتند كه آنها مأموريت دارند تا به قوم لوط عذاب نازل كنند. لوط خود از پيروان ابراهيم و خويشاوند او و معاصر او بود و هرچند كه او مبلّغ دين ابراهيم بود، در عين حال خود مقام نبوت داشت.

طبق اين آيات فرشتگان از نزد ابراهيم به نزد لوط رفتند و چون پيش لوط رسيدند، لوط ناراحت شد، زيرا فرشتگان به صورت ناشناس و در شكل جوانهاى زيبا نزد او آمده بودند و لوط از انحراف و بدجنسى قوم خود آگاه بود و مى دانست كه آنها عادت به لواط دارند و لذا يقين كرد كه قوم او به سراغ مهمانهاى او خواهند آمد و او نخواهد توانست كه از مهمانها كه به صورت پسر بچه هاى زيبا بودند، دفاع كند ولذا بسيار ناراحت شد و خود را از حفظ آنها از دسترس قومش ناتوان ديد و با ناراحتى گفت: امروز روز سختى است.

همان گونه كه لوط پيش بينى مى كرد، قوم او با شتاب به خانه لوط آمدند تا از آن مهمانها كام گيرند و آنها عادت به اين كار زشت داشتند و پيش از آن هم آلوده اين كار شده بودند. لوط براى حفظ مهمانهاى خود از شرّ آنها به قوم خود گفت: بياييد با دختران من ازدواج كنيد و از طريق مشروع با آنها همبستر شويد كه اين براى شما، پاكيزه تر است و از خدا بترسيد و مرا درباره مهمانهايم خوار و شرمنده نكنيد. سپس براى تحريك احساسات آنها گفت: آيا از شما مرد رشيدى وجود ندارد؟ پيشنهاد لوط مبنى بر اينكه آنها با دختران لوط ازدواج كنند براى آن بود كه او مى دانست كه اين قوم شهوت پرست با موعظه و پند و اندرز، دست از كار زشت و غيرطبيعى خود برنمى دارند و بايد چيز حلالى را جايگزين كرد تا از طريق مشروع و طبيعى اطفاء شهوت كنند. اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه او چگونه مى خواست دختران خود را كه ايمان به خدا داشتند به كسانى كه كافر بودند بدهد و مى دانيم كه ازدواج زن مؤمن با مرد مشرك جايز نيست؟ در پاسخ مى گوييم اين حكم در زمان ابراهيم و لوط نبود، بلكه در اسلام آن هم پس از مدتها تشريع شد و دليل آن اين است كه خود پيامبر اسلام (ص) دخترش زينب را در اوايل اسلام به عقد ابوالعاص بن ربيع درآورد و اين در حالى بود كه او مسلمان نشده بود. اساساً اين گونه احكام، قراردادى و تابع مصلحت است، همان گونه كه ازدواج يك مرد با دو زن كه خواهر يكديگرند در اسلام حرام ولى در ميان امتهاى پيشين جايز بود.

بعضى ها براى دفع اين اشكال گفته اند كه منظور لوط از دخترانش، همه زنهاى امت بود چون تمام زنها در حكم دختران پيامبر هستند، ولى اين احتمال ضعيف است و چون علاوه بر اينكه چنين مطلبى قابل اثبات نيست با آيات بعدى جور درنمى آيد چون در آيه بعدى آمده است كه قوم لوط گفتند: ما به دختران تو احتياجى نداريم. اين تعبير علاوه بر اينكه از كافر مناسب نيست و كافر، زنهاى مردم را دختران پيامبر نمى داند، نشان مى دهد كه منظور آنها دختران صلبى لوط بود، زيرا آنها به هر حال بازنهاى ديگر مباشرت داشتند و زاد و ولد مى كردند.

مطلب ديگر اينكه چنين نبود كه قوم لوط همگى به خانه لوط هجوم آورده باشند بلكه چند تن از اوباش چنين كارى را انجام داده بودند و دختران لوط براى آنها كافى بود و هرچند كه در تورات آمده كه لوط دو دختر داشت ولى اثبات آن مشكل است و در احاديث صحيح تعداد دختران لوط معين نشده، بنابراين ممكن است كه لوط دختران متعددى داشته و آن چند نفر هجوم آورندگان را كفايت مى كرده و يا بگوييم كه لوط مى خواست دخترانش را به چند تن از سران آنها بدهد و آنها شرّ ديگران را هم از سر لوط كوتاه كنند.

به هر حال قوم لوط پيشنهاد او را نپذيرفتند و به لوط گفتند ما احتياجى به دختران تو نداريم و تو مى دانى كه ما چه اراده اى كرده ايم. يعنى منظور ما همبسترى با زنان نيست چون در خانه هاى خود زن داريم و نيازى به دختران تو نيست بلكه ما قصد لواط داريم و تو از هدف ما آگاهى.

اينكه در كلام قوم لوط، اين مطلب دوبار تكرار شده كه تو مى دانى ما احتياجى به دخترانت نداريم و مى دانى كه ما چه مى خواهيم، بيانگر آن است كه عمل زشت لواط آنچنان در ميان آنها رايج بود كه به صورت يك عادت و سنّت درآمده بود و همه از جمله لوط از آن به خوبى آگاهى داشتند.

وقتى لوط بى شرمى قوم خود را ديد، بسيار ناراحت شد و از ناتوانى و بيكسى خود در برابر آن گروه اظهار تأسف كرد و گفت: اى كاش مرا در برابر شما قدرتى بود و يا به تكيه گاه استوارى پناه مى بردم. يعنى اى كاش يا خود من آنچنان نيرويى داشتم كه يك تنه در برابر شما مى ايستادم و شرّ شما را دفع مى كردم و يا مرا ياران و انصارى بود كه به قدرت آنها تكيه مى كردم و به وسيله آنها شما را سرجاى خود مى نشاندم. پس از اين تأسف و ناراحتى بود كه فرشتگان به كمك لوط آمدند و به لوط گفتند كه ما فرشتگان پروردگار تو هستيم و آنها نمى توانند به ما دست پيدا كنند.

* آيه (81) قالوا يا لوط انّا رسل ربّك لن يصلوا اليك ... : براى اينكه لوط بيش از اين ناراحت نشود، مهمانهاى ناشناس خود را به او معرفى كردند و گفتند: ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، بنابراين ناراحت نباش چون قوم تو هرگز نمى توانند به ما دست يابند و ما را اذيت كنند. اين بود كه وقتى قوم لوط به فرشتگان نزديك شدند، فرشتگان برچشمان آنها زدند و آنان كور شدند. به طورى كه در آيه شريفه آمده است:

و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم (قمر/37)

و از مهمانهاى او كام دل خواستند پس نور ديدگانشان را برگرفتيم.

پس از اين بيان، فرشتگان خبر دادند كه آنها مأموريت ويژه اى دارند و مى خواهند بر آن قوم كافر بلا نازل كنند و از آنجا كه اين بلا، بلاى استيصال بود و مؤمنان را دربرنمى گرفت، خطاب به لوط گفتند: خانواده خود را بردار و شبانه از اين شهر بيرون رويد، و موقع رفتن، كسى به پشت سر خود نگاه نكند، ولى همسرت را با خود نبر، چون بر او همان عذاب خواهد رسيد كه بر قوم تو خواهد رسيد.

اينكه گفتند كسى به پشت سر خود نگاه نكند يا براى اين بود كه در فكر خانه و مال و منال خود كه رها مى كنند نباشند و يا براى آن است كه آنها نزول بلا و ويرانى شهر را نبينند كه مايه ناراحتى آنها مى شود و اينكه گفتند: همسرت را با خود نبر كه او نيز گرفتار عذاب خواهد شد، براى آن بود كه آن زن كافر بود و بايد همان سرنوشتى را پيدا مى كرد كه كافران داشتند. از اين آيه و آيات ديگرى كه در سوره هاى ديگر آمده فهميده مى شود كه قوم لوط همگى كافر بودند و حتى يك نفر از آنها به لوط ايمان نياورده بودند و تنها اعضاى خانواده لوط و فرزندانش به او ايمان داشتند و از آنها هم همسرش كافر بود.

فرشتگان وقت نزول عذاب را هم تعيين كردند و آن بامدادان بود، آنها گفتند: وعده گاه آن قوم صبح است آيا صبح نزديك نيست؟ اين سؤال براى آن بود كه لوط تقاضا كرده بود كه هرچه زودتر بلا نازل شود و فرشتگان گفتند كه همين صبح بلا نازل خواهد شد و رسيدن بلا خيلى نزديك است.

* آيات (82-83) فلمّا جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها.... : همان گونه كه فرشتگان خبر داده بودند، صبحگاهان فرمان الهى درباره نزول عذاب بر قوم لوط صادر شد و اين يك فرمان تكوينى بود. وقتى فرمان صادر شد، شهر آنها كه سدوم نام داشت به كلى زيرورو شد و به دنبال آن بارانى از سنگ و گل بر آن شهر باريد و كسانى كه از زلزله نمرده بودند با سنگباران مردند و كسانى هم از صداى وحشتناكى كه به وجود آمده بود هلاك شدند.

با توجه به اين آيه و آيات ديگر قرآن، معلوم مى شود كه قوم لوط دچار سه نوع بلا شده اند: يكى زلزله و ويرانى شهر و ديگرى صيحه آسمانى و سوم سنگباران. چنين مى نمايد كه انفجار عظيمى در آن شهر رخ داده و باعث پيدايش زلزله و صيحه شده و سنگهايى كه به آسمان پرتاب گرديده دوباره به روى آنان ريخته شده است.

در آيه مورد بحث تنها از ويرانى و سنگباران خبر داده ولى در آيات ديگرى از قرآن از وجود صيحه آسمانى هم خبر داده آن هم به اين صورت كه صيحه پيش از ويرانى بوده است:

فاخذتهم الصيحة مشرقين. فجعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجارة من سجّيل (حجر/73-74)

پس به هنگام طلوع آفتاب فرياد مرگبار آنها را فرو گرفت. پس آن شهر را زيرورو كرديم و بر آنها سنگهايى از سنگ و گل بارانيديم.

در اين آيات نوع سنگهايى كه بر آنان باريد نيز مشخص شده است. اين سنگها نوعى سنگ و گل مانند آجر يا خشت محكم بوده اند و در آيات مورد بحث دو ويژگى ديگر براى آن ذكر شده: يكى اينكه آن سنگها لايه لايه و يا به روى هم انباشته و متراكم بود (منضود) و ديگر اينكه آن سنگها نشاندار و علامت گذارى شده بوده (مسوّمه) اشاره به اينكه آنها سنگهاى مخصوصى بودند كه براى اين كار درست شده بودند. گفته شده كه نام كسى كه با يكى از آن سنگها نابود مى شد بر روى آن نوشته شده بود. شايد منظور اين باشد كه خداوند خود تعيين كرده بود كه چه سنگى چه كسى را هلاك كند چون مى فرمايد: آن سنگها نزد پروردگارت نشاندار بودند(مسوّمة عند ربك)

گفته شده است كه شهرهاى زير و رو شده قوم لوط، چهار آبادى بودند كه مركز آنها شهرى به نام سدوم بود و در قرآن در دو جا از اين شهرها با نام «مؤتفكات» ياد شده است كه به معناى شهرهاى زير و رو شده است.

پس از بيان سرنوشت شوم قوم لوط، از اين داستان يك نتيجه گيرى كلى مى كند كه به صورت يك سنت الهى حاكم بر تاريخ است و آن اينكه اين سرانجام، از هر جامعه اى كه ستمگر باشد بدور نيست و كافران و از جمله كافران عصر پيامبر اسلام(ص) بايد بدانند كه سرانجام مداومت در شرك و كفر و گناه، نابودى و نزول بلاى الهى است.

وَ اِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ اِنّى أَراكُمْ بِخَيْر وَ اِنّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم مُحيط (84 ) وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْيآءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدينَ (85 ) بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَوَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظ (86 )

و به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را (فرستاديم) گفت: اى قوم من، خدا را پرستش كنيد و پيمانه و ترازو را كم ندهيد كه شما را در خير مى بينم و من بر شما از عذاب روزى فراگير مى ترسم(84) و اى قوم من، پيمانه و ترازو را از روى عدل به تمامى بدهيد و چيزهاى مردم را كم ندهيد و در زمين تبهكارانه سعى در فساد نكنيد(85) باقيمانده خدا براى شما بهتر است اگر ايمان داشته باشيد و من بر شما نگهبان نيستم(86)

نكات ادبى

1 ـ «مدين» نام شهر و يا قبيله است و در اصل نام پسر حضرت ابراهيم بود و او شهرى را بنا نهاد كه به مدين معروف شد و يا بگوييم نوادگان او به نام بنى مدين معروف شدند. شهر مدين در شرق اردن بوده و اين اسم به خاطر علميت و عجميت غير منصرف است.

2 ـ «الى مدين» متعلق به فعل محذوفى است كه از سياق آيات معلوم است به تقدير: وارسلنا الى مدين.

3 ـ «شعيب» پيامبرى كه به مدين و اصحاب الايكه مبعوث شد. اين نام عربى است و نام او در سريانى «يثرون» مى باشد.

4 ـ «مكيال» و «ميزان» اسم آلت از «كيل» و «وزن» مى باشند.

5 ـ «بخير» در ثروت و برخوردارى. در قرآن در چند مورد به مال دنيا كلمه خير اطلاق شده است مانند: «لحبّ الخير شديد».

6 ـ «محيط» صفت براى «يوم» است ولى در معنا صفت براى عذاب است چون عذاب احاطه مى كند. و يا بگوييم روز به عنوان يك ظرف بر حوادث احاطه دارد و فراگير تمام كارهايى است كه در آن روز اتفاق مى افتد.

7 ـ «لاتبخسوا» كم نگذاريد، نكاهيد. از بخس به معناى كم كردن است.

8 ـ «لاتعثوا» از عثو به معناى سعى كردن در فساد.

9 ـ «مفسدين» حال از ضمير لاتعثوا.

10 ـ «بقيّت الله» بازمانده خدا، باقيمانده خدا. منظور آن روزى حلال است كه پس از كسر مالى كه از راه حرام مانند كم فروشى به دست مى آيد، باقى بماند. از نظر رسم الخط تاء آخر اين كلمه را در اين آيه به صورت كشيده مى نويسند ولى در موارد ديگر به صورت گرد مى آيد.

تفسير و توضيح

* آيات (84-86) والى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله... : داستان ديگرى از داستانهاى پيامبران را بيان مى كند و آن داستان شعيب و اهل مدين است. اين داستان به صور مكرر در قرآن كريم آمده است. شعيب بر اهل مدين كه در بعضى از آيات از آنها به «اصحاب الايكه» تعبير شده است، مبعوث گرديد و طبق معمولِ همه پيامبران، آغاز سخن او درباره توحيد بود و مردم را به سوى يكتاپرستى دعوت نمود و به آنها يادآور شد كه جز الله معبودى براى آنها وجود ندارد و اينكه آنها بتها را شريك خدا قرار مى دهند، در گمراهى هستند.

مطلب دومى كه شعيب آن را مطرح كرد اين بود كه در داد و ستدهاى خود پيمانه و ترازو را كم ندهند. معلوم مى شود كه مردم مدين دچار اين انحراف اقتصادى بودند كه به هنگام خريد و فروش كالاها، كم فروشى مى كردند. شعيب آنها را از اين كار نهى كرد و تذكر داد كه من شما را در برخوردارى و وفور نعمت مى بينم و اين اشاره به اين حقيقت بود كه اگر از اين گناه دست برندارند، خداوند نعمت خود را از آنها مى گيرد. ضمنا اين تعبير «اريكم بخير» بار عاطفى دارد و براى جلب نظر آنها بود. همچنين خيرخواهانه به آنان گفت: من بر شما از عذاب روزى فراگير بيمناكم، يعنى مى ترسم اگر به خدا ايمان نياوريد و در معاملات خود رعايت حقوق مردم را نكنيد، خداوند بر شما عذابى نازل كند كه همه شما را دربرگيرد. منظور از روزفراگير، همان روزى است كه عذاب نازل شود و همه آن كافران را احاطه كند.

طبق آيه بعدى، يكبار ديگر شعيب از كم فروشى آنها سخن به ميان آورد و گفت: پيمانه و ترازو را از روى عدالت به تمامى بدهيد. اين سخن تأكيدى بر سخن قبلى بود و اين تأكيد لازم بود تا در آن قوم منحرف اثر كند.

به نظر مى رسد كه هر چند مطلب مربوط به پيمانه و ترازو در اين آيات دوبار آمده ولى تكرارى نيست. بلكه بار اول از كوچك كردن پيمانه و سنگ ترازو از حدى كه معمول و مرسوم بود نهى مى كند و بار دوم از اينكه با همان پيمانه ها و ترازوهاى معمولى جنس را كمتر و سرخالى يا سبك بدهند، نهى مى كند; البته عكس اينها هم در موقع خريدن جنس مورد نهى بود يعنى با پيمانه و سنگى بزرگتر از معمول و يا سنگين تر و برتر از معمول بخرند. بنابراين، چهار نوع انحراف وجود داشته است.

پس از نهى از اين انحراف، به طور كلى آن قوم را اندرز مى دهد كه حقوق مردم را كم نكنند كه شامل آن چهار نوع انحراف مى شود. آنگاه از اين كار به عنوان فساد در زمين ياد مى كند.

مسلم است كه وقتى در جامعه، حقوق مردم رعايت نشد و مردم در معاملات خود فريبكارى كردند و سلامت اقتصادى جامعه را از بين بردند، دچار فساد و تبهكارى بزرگى شده اند كه سرانجام ناخوشايندى خواهد داشت و اقتصاد جامعه بيمار خواهد بود و رشد اقتصادى متوقف خواهد شد و با ركود اقتصادى رفاه و آسايش و نظم جامعه مختل خواهد گرديد.

در آيه بعدى، به آنها خاطر نشان مى سازد كه باقيمانده خدا يعنى آن روزى حلالى كه پس از كسر مالى كه از راه حرام مانند كم فروشى به دست مى آيد، اگرچه به ظاهر كمتر از آن مال حرامى است كه با كم فروشى حاصل شود، ولى همان براى شما بهتر است، اگر ايمان داشته باشيد. زيرا علاوه بر اينكه معاملات مشروع، در كل باعث سلامت و شكوفايى اقتصادى مى شود، نوعى بركت خدا را نيز همراه دارد. يعنى انسان مى تواند از كمترين موجودى خود بهترين استفاده را ببرد. البته اين بركت هنگامى حاصل مى شود كه انسان به خدا ايمان داشته باشد.

در پايان آيه از قول شعيب نقل مى كند كه من بر شما نگهبان نيستم، يعنى من نمى توانم با وجود اين فساد و انحراف، نگهبان و حافظ شما باشم و شما با اين انحرافهايى كه داريد به هر حال دچار عذاب الهى خواهيد شد.

قالُوا يا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آبآؤُنآ أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فى أَمْوالِنا ما نَشآءُ اِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ (87 ) قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبّى وَ رَزَقَنى مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ مآ أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ اِلى مآ أَنْهاكُمْ عَنْهُ اِنْ أُريدُ اِلاَّ الاْصِْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقى اِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ أُنيبُ (88) وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقى أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ مآ أَصابَ قَوْمَ نُوح أَوْ قَوْمَ هُود أَوْ قَوْمَ صالِح وَ ما قَوْمُ لُوط مِنْكُمْ بِبَعيد (89) وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَدُودٌ (90 )

گفتند: اى شعيب، آيا نماز تو به تو فرمان مى دهد كه ما آنچه را كه پدرانمان پرستش مى كردند، رها كنيم و يا بگذريم از اينكه در اموال خود آن گونه كه مى خواهيم تصرف كنيم؟ همانا تو بردبار و رشيد هستى(87) گفت: اى قوم من، به من خبر دهيد اگر من بر حجت روشنى از پروردگار خود باشم و او از پيش خود به من روزى نيكويى بدهد(آيا باز در حقانيت من شك مى كنيد؟) من نمى خواهم در چيزى كه شما را از آن نهى كرده ام با شما مخالفت كنم، من جز اصلاح (شما) را تا جايى كه بتوانم اراده نكرده ام و توفيق من جز از خدا نيست، بر او توكل كرده ام و به سوى او باز مى گردم(88) و اى قوم من، دشمنى با من شما را به آنجا نكشاند كه بر شما همانند آنچه بر قوم هود يا قوم صالح رسيد، برسد و قوم لوط از شما دور نيست(89) و از پروردگار خود طلب آمرزش كنيد آنگاه به سوى او باز گرديد، همانا پروردگار من بخشايشگر و دوستدار است(90)

نكات ادبى

1 ـ «اوان نفعل» در حكم مصدر و عطف بر مفعول «نترك» و تقدير آن چنين است: اوان نترك الفعل فى اموالنا مانشاء. و نمى توان آن را عطف بر خود «نترك» گرفت كه معنا چنين مى شود كه نماز تو، تو را فرمان مى دهد كه ما در اموالمان آن گونه كه بخواهيم تصرف كنيم، اين معنا فاسد است بلكه فرمان مى دهد كه چنين تصرفى نكنند.

2 ـ «ارايتم» به من خبر دهيد، مرا بگوييد.

3 ـ «ان كنت» جمله شرطيه است و جزاى آن حذف شده و از قرائن معلوم است و چيزى مانند اين جملات را مى توان جزاى اين جمله دانست: «هل تشكون فى نبوتى» يا «هل تكون لكم حجة فى مخالفتى» و مانند آنها. حذف جواب در اين گونه موارد يكى از زيباييهاى كلام است و هدف از آن اين است كه خواننده جوابهاى گوناگونى را به فراخور درك خود براى آن بيابد.

4 ـ «انيب» باز مى گردم از انابه به معناى رجوع است.

5 ـ «يجرمنّكم» اصل آن از «جرم» است كه به معناى كندن بى موقع ميوه از درخت است و بعدها به طور استعاره به معناى اكتساب و افتادن در كارهاى بد استعمال شده است.

6 ـ «شقاق» دشمنى، مخالفت. مصدر از باب مفاعله است.

7 ـ «بعيد» دور. اين كلمه را به صورت مفرد آورده چون منظور از قوم لوط اهلاك قوم لوط است.

8 ـ «ودود» دوستدار، خواهان. صيغه مبالغه از ودّ يودّ است.

تفسير و توضيح

* آيه (87) قالوا يا شعيب اصلوتك تأمرك ... : پس از آنكه شعيب مردم مدين را به سوى خداپرستى و پرهيز از كم فروشى دعوت كرد، در مقابل او جبهه گرفتند و طبق معمول با اين پيامبر خدا مخالفت نمودند. آنها گفتند: اى شعيب آيا نماز تو، تو را فرمان مى دهد كه ما بتهاى خود را كه پدرانمان آنها را پرستش مى كردند رها كنيم و در اموال خود آنچنانكه مى خواهيم تصرف نكنيم؟

منظور آنها از نماز شعيب، دين او بود، چون نماز مظهر و تجلّى دين الهى است و تمام پيامبران به آن امر كرده اند، اگرچه كيفيت آن در اديان گوناگون، متفاوت بوده است. مهمترين چيزى كه شعيب را از آن قوم جدا مى كرد و مثل يك تابلو، اعتقاد دينى او را نشان مى داد، نماز خواندن او بود و لذا قوم او به جاى اينكه بگويند آيا دين تو، تو را چنين فرمان مى دهد، گفتند: آيا نماز تو، تو را چنين فرمان مى دهد.

دو جمله اى كه قوم شعيب به او گفتند در مقابل دو مطلبى بود كه او آن قوم را به سوى آنها دعوت كرده بود. شعيب از آنها خواسته بود كه جز خدا را نپرستند و كم فروشى نكنند و آنها با گفتن اينكه آيا ما پرستش بتها را رها كنيم مطلب اول را رد كردند و با گفتن اينكه آيا مادر اموال خود آن گونه كه مى خواهيم تصرف نكنيم مطلب دوم را رد كردند.

تعبير قوم شعيب از بتها به «چيزى كه پدران ما آن را پرستش مى كردند» اشاره به دليل آنها در پرستش بتهاست و اينكه ما در اين كار از پدرن خود تقليد مى كنيم. اين دليل همواره از سوى بت پرستان اقامه شده و در آيات مختلف قرآنى به صورتهاى گوناگون از آن پاسخ داده شده است: از جمله در آيه زير:

واذا قيل لهم اتّبعوا ما انزل الله قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آباءنا اولوكان آباؤهم لايعقلون شيئا و لايهتدون(بقره/170)

و چون به آنها گفته مى شود كه از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: بلكه از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم. آيا اگر چه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافته بودند؟

در جمله آخر آيه مورد بحث، قوم شعيب به او گفتند: همانا تو بردبار و رشيد هستى. منظورشان اين بود كه تو عمرى را در ميان ما با داشتن اخلاق نيكو و با عقل و درايت زندگى كردى از تو بعيد است كه اين سخنان را بگويى كه دليل بر تندى تو و سفاهت توست. آنها گمان مى كردند كه اگر كسى بر خلاف سنتهاى قومى آنها سخنى بگويد، سخنى برخلاف عقل گفته است. همان گونه كه قوم هود هم او را به سفاهت متهم كردند و بعضى از اقوام از جمله قريش، پيامبران خود را به ديوانگى متهم كردند.

اينكه قوم شعيب او را با حليم و رشيد بودن ستودند و او نيز در سخنان خود كه در آيات پيش آمده بود آنها را اهل خير خواند و گفت: «انى اريكم بخير» معلوم مى شود كه پيش از نبوت شعيب، رابطه خوبى ميان او و آن قوم وجود داشته و آن قوم نيز مردمان بدجنس و عنودى نبودند بلكه از روى جهالت با شعيب مخالفت مى كردند. البته همان گونه كه در تفسير آيات پيش گفتيم، منظور شعيب از «خير» در آنجا ثروت و مال بود ولى در عين حال استفاده از اين كلمه بار عاطفى دارد.

* آيه (88) قال يا قوم ارايتم ان كنت على بيّنة من ربّى ... : شعيب در پاسخ آنان خاطر نشان كرد كه او اين سخنان را از پيش خود نمى گويد بلكه او پيامبرى از سوى خداست و بر گفته هاى خود دليل روشن و حجت آشكارى دارد و خداوند به او وحى فرستاده كه يك روزى نيكو و نعمت بزرگ است.

او اين سخنان را به صورت سؤالى مطرح كرد، چون آنها او را باور نكرده بودند و براى اينكه آنان را وادار به تفكر كند، قضيه را به صورت شرطى بيان نمود به اين شكل كه از آنها پرسيد: به من بگوييد اگر من برگفته هاى خود دليل روشنى از سوى پروردگار خود داشته باشم و خداوند به من روزى نيكويى داده باشد، باز شما حقانيت مرا نمى پذيريد و مرا متهم به سفاهت مى كنيد؟

توجه كنيم كه در اين بيان شعيب كه قرآن نقل مى كند، شرط جمله ذكر شده ولى جزاى آن ذكر نشده است و اين بدان جهت است كه جزا معلوم است و حذف جزا در اين گونه موارد از لطايف كلام است; زيرا تعيين جزا براى آن شرط، به خواننده واگذار مى شود و او مى تواند جوابهاى گوناگونى را تقدير كند و مطابق با استعداد خود به نتايج گوناگونى برسد.

جمله بعدى شعيب اين بود كه من نمى خواهم از آنچه كه شما را از آن نهى كردم سرباز زنم و با شما مخالفت كنم، يعنى چنين نيست كه من شما را به چيزى دعوت كنم ولى خود به آن عمل ننمايم و شما را از چيزى باز دارم و خود آن را انجام بدهم. شايد اين جمله براى اين بوده كه وقتى شعيب آنها را از كم فروشى نهى كرد، آنان گمان بردند كه شعيب مى خواهد آنها از اين روش استفاده نكنند ولى خود شعيب در معاملات خود از آن استفاده كند، در نتيجه آنها سود نبرند و شعيب سود برد. شعيب آنها را روشن مى كند كه چنين نيست و من نيز مانند شما بايد از اين كار پرهيز كنم و مى كنم.

شعيب اضافه كرد كه هدف من از اين سخنان اصلاح جامعه است و تا آنجا كه بتوانم مى خواهم جامعه را اصلاح كنم و در اين راه، توفيقى جز از خداوند ندارم و بر او توكل كرده ام و به سوى او باز مى گردم.

اگر انسان در انجام كارهاى بزرگ، خود را وابسته و متكى به خدا بداند و بر او توكل كند، بدون شك اراده اى محكم و قوى خواهد داشت و مشكلات را به آسانى حل خواهد كرد و اگر چنين نباشد هر مشكلى مى تواند اراده او را ضعيف كند و او را از پاى درآورد.

* آيات (89-90) و يا قوم لايجرمنّكم شقاقى ان يصيبكم مثل ما اصاب قوم نوح ... : شعيب در ادامه سخنان خود، از روى خيرخواهى به آن قوم تذكر مى دهد كه اى قوم من چنين نباشد كه مخالفت شما با من سبب گردد كه بر شما همان رود كه بر اقوام پيشين رفت. در گذشته اقوامى با پيامبران خود مخالفت كردند و به آنها ايمان نياوردند و خداوند آنها را با عذابها و بلاهاى سختى مجازات كرد، مانند قوم نوح كه غرق شدند و قوم هود كه بادهاى تند آنها را هلاك نمود و قوم صالح كه با صيحه آسمانى و زلزله نابود شدند و از همه اينها به شما نزديكتر قوم لوط بود كه در اثر كفر و گناه، با بلاى آسمانى و به وسيله زلزله و باريدن سنگهايى از سجّيل به هلاكت رسيدند.

اينكه مى فرمايد: قوم لوط از شما دور نيست، براى آن است كه ميان قوم شعيب و قوم لوط تنها سه قرن فاصله بود و از اقوام پيشين از همه نزديكتر به آنان قوم لوط بود و شايد از نظر مكانى هم فاصله كمى داشتند چون هم شهر سدوم كه شهر قوم لوط است و هم شهر مدين هر دو در شامات بوده است.

در آيه بعدى، از قول شعيب نقل مى شود كه به قوم خود گفت: از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد و به سوى او باز گرديد كه پروردگار من بخشايشگر و دوستدار مؤمنان است نظير اين جمله در آيه 52 از همين سوره (هود) از قول هود نقل شد و در تفسير آن اشاره كرديم كه منظور از استغفار پرهيز از گناهان و منظور از توبه بازگشت به خدا و ايمان به اوست.

شعيب در اين جمله يك بار كلمه «ربّ» را به آن قوم (ربّكم) و يك بار هم به خودش (ربّى) نسبت مى دهد و اين بيانگر اين نكته است كه خداوند صاحب و پروش دهنده همه انسانها چه مؤمن و چه كافر است و همواره خير و صلاح آنها را مى خواهد. همچنين شعيب براى جلب نظر آن قوم، خدا را با دو صفت رحيم و ودود ياد مى كند. او رحيم و بخشايشگر است و گناهان بندگان را مى بخشد و نيز ودود و دوستدار است و بندگان خوب خود را دوست دارد. ودود از «مودّت» مشتق است كه به نوعى دوستى گفته مى شود كه آثار آن آشكار باشد. خداوند نيز بندگانش را دوست دارد و آثار و بركات اين دوستى برهمه مردم بخصوص مؤمنان آشكار است.