قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَراكَ فينا ضَعيفًا وَ لَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيز (91 ) قالَ يا قَوْمِ أَرَهْطى أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَرآءَكُمْ ظِهْرِيًّا اِنَّ رَبّى بِما تَعْمَلُونَ مُحيطٌ (92) وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنّى عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا اِنّى مَعَكُمْ رَقيبٌ (93 ) وَ لَمّا جآءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْبًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ (94 ) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهآ أَلا بُعْدًا لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95 )
گفتند: اى شعيب، بسيارى از آنچه را كه مى گويى نمى فهميم و همانا تو را در ميان خود ناتوان مى بينيم; و اگر قبيله تو نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو براى ما گرامى نبودى (91) گفت: اى قوم من، آيا قبيله من براى شما گرامى تر از خداوند است در حالى كه او را پشت سر خود قرار داده ايد، همانا پروردگار من به آنچه مى كنيد احاطه دارد(92) و اى قوم من، هرچه در توان داريد انجام دهيد من نيز انجام مى دهم، به زودى خواهيد دانست كه بر چه كسى عذابى مى رسد كه او را خوار مى كند و چه كسى درغگوست و منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم(93) و چون فرمان ما رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند با رحمتى از خود نجات داديم; و كسانى را كه ستم كرده بودند، بانگ مرگبار آسمانى فرا گرفت، پس آنان در خانه هاى خود به روى افتادند(94) گويا كه هرگز در آنجا نبودند. آگاه باشيد كه لعنت بر مدين باد همان گونه كه قوم ثمود لعنت شدند(95)
نكات ادبى
1 ـ «مانفقه» نمى فهميم، درنمى يابيم. فقه در لغت به معناى فهم و درك و در اصطلاح به معناى علم به احكام دين است.
2 ـ «رهطك» قبيله تو، خويشان تو. رهط از سه نفر تا ده نفر از مردان را شامل مى شود و اصل آن از رهط به معناى شدّت است.
3 ـ «لرجمناك» البته تو را سنگسار مى كرديم. اصل رجم به معناى انداختن است ولى بيشتر در انداختن سنگ به كار مى رود.
4 ـ «عزيز» گرامى، توانمند. در اينجا معناى اول مناسبتر است.
5 ـ «ظهريّا» پشت سر. در نسبت به «ظهر» به معناى پشت «ظهرىّ» با كسره اول گفته مى شود و اين تغيير حركه در مقام نسبت معمول است مثلا در نسبت به امس، امسى با كسره اول و در نسبت به دهر، دهرى با ضمه اول گفته مى شود. ضمناً ظهريا يا مفعول دوم «اتخذتموه» و يا حال از ضمير آن است.
6 ـ «مكانتكم» توان خودتان يا به آن حالتى كه داريد. اين كلمه يا از ماده مكن مشتق است كه معناى اولى را مى دهد و يا از ماده كون مشتق است كه معناى دومى را مى دهد.
7 ـ «رقيب» منتظر، مراقب.
8 ـ «ولمّا جاء امرنا» در اينجا و در قصه عاد با واو، ولى در دو قصه ديگر با فا (فلمّا) آمده، شايد علت آن اين باشد كه در جاههايى كه اين جمله پس از ذكر عذاب آمده با فاء است و در غير اين صورت با واو است.
9 ـ «الصيحه» بانگ مرگبار و كشنده آسمانى.
10 ـ «جاثمين» به روافتادگان، هلاك شدگان. از «جثم» به معناى افتادن پرنده بر روى زمين مشتق شده است و جثمان به جسد انسان گفته مى شود.
11 ـ «كأن لم يغنوافيها» گويا كه در آنجا نبودند، يك تعبير كنايى است.
12 ـ «بعدت» هلاك شدند، مورد لعنت واقع شدند. اين كلمه اگر با كسره عين باشد همان گونه كه در اينجاست معناى هلاكت مى دهد و اگر با ضمه عين باشد به معناى دورى است. و البته هر دو معنا قريب به هم هستند.
تفسير و توضيح
* آيات (91-93) قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا ممّا تقول... : در مقابل سخنان منطقى شعيب، قوم او از در عناد و لجاجت و تهديد وارد شدند و گفتند: اى شعيب بسيارى از سخنان تو را درنمى يابيم. منظورشان اين بود كه سخنان تو در ما كارگر نيست و تأثيرى ندارد و گرنه سخنان شعيب چندان پيچيده و مشكل نبود كه آنان نفهمند. و اساسا پيامبران هميشه با زبان قوم خود و مطابق با سطح فكر آنها سخن مى گويند. اين گفته آنان چيزى جز عناد و لجاجت در برابر حق نبود و اين شيوه دائمى مخالفان پيامبران است.
قوم شعيب پس از اين بيان، از راه تهديد وارد شدند و گفتند: ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مى بينيم و اگر قبيله تو نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو براى ما گرامى و قابل احترام نيستى. شعيب گفت: اى قوم آيا قبيله من براى شما گرامى تر از خداوند است كه شما خدا را پشت سر قرار داده ايد و به فرمان او اعتنايى نداريد؟ در حالى كه خداوند به تمام كارهاى شما احاطه دارد و شما نمى توانيد از حيطه قدرت او خارج شويد.
قوم شعيب او را با چندين چيز تهديد كردند يكى از آنها همان سنگ زدن بود و يكى ديگر تبعيد بود كه در آيه زير آمده است:
وقال الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا (اعراف/88)
و كسانى از قوم او كه گردنكشى مى كردند، گفتند: اى شعيب، تو و كسانى را كه با تو ايمان آورده اند از آبادى خود بيرون مى كنيم.
تهديد به رجم مخصوص شعيب بود و تهديد به تبعيد، او و مؤمنان را دربرمى گرفت. با وجود اين تهديدها، آنان هيچ گاه نتوانستند آنها را عملى كنند و شعيب در برابر تهديدهاى آنان هرگز خود را نباخت و كوتاه نيامد و با اتكا به قدرت خداوند، او نيز آنها را تهديد كرد و گفت: اى قوم، هرچه در توان داريد انجام دهيد و
با تمام قدرتى كه داريد درباره من اقدام كنيد، من نيز اقدام خواهم كرد و بزودى خواهيد دانست كه دروغگو كيست؟ منتظر باشيد كه من نيز منتظر فرمان خدا هستم. اينكه شعيب آنها را تهديد مى كند و مى گويد. من نيز اقدام خواهم كرد، منظور او درخواست عذاب از خدا براى آن قوم كافر است.
* آيات (95-94) ولما جاء امرنا نجّينا شعيبا و الذين آمنوا معه ... : همان گونه كه شعيب وعده داده بود عذاب الهى به سراغ اهل مدين آمد. اين عذاب عبارت بود از صيحه آسمانى و بانگ مرگبار و كشنده كه همراه با زلزله بود. در اين آيه از «صيحه» و در آيات سوره اعراف از «رجفه» كه به معناى زلزله است ياد مى كند. بنابراين، علت هلاك آنها بانگ مرگبار و زلزله بوده است كه همزمان بر آنان رسيد.
البته خداوند، شعيب و مؤمنان به او را از اين بلا نجات داد. مى فرمايد: وقتى فرمان ما رسيد شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتى از خود نجات داديم. به طوريكه بارها گفته ايم، اين نوع عذاب را عذاب استيصال مى گويند كه فقط كافران را دربرمى گيرد و از باب مجازات است. در مقابل آن، بلاهاى عمومى است كه هم مؤمن و هم كافر را دربرمى گيرد و نمى توان گفت كه هدف از آن مجازات است بلكه براى خود علل خاصى دارد كه ما از آنها آگاه نيستيم.
اهل مدين با اين عذاب نابود شدند و در خانه هاى خود به رو افتادند آن چنان كه گويا اصلا وجود نداشته اند و هرگز در آنجا نبوده اند. در پايان قصه قوم شعيب مى فرمايد: اهل مدين هلاك شدند و به لعنت گرفتار آمدند همان گونه كه قوم ثمود هلاك شدند. اين سخن به جهت تشابهى است كه ميان اين دو قوم وجود داشت چون هر دو قوم با صيحه هلاك شدند.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطان مُبين (96 ) اِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِه فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مآ أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشيد (97 ) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (98 ) وَ أُتْبِعُوا فى هذِه لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (99 )
همانا موسى را با نشانه هاى خود و برهانى آشكار فرستاديم(96) به سوى فرعون و بزرگان قومش. پس آنان از فرمان فرعون پيروى كردند و فرمان فرعون به راه درستى نبود(97) در روز قيامت پيش قوم خود مى افتد و آنها را وارد آتش مى كند و بد است جايگاهى كه در آن وارد مى شوند(98) و در اين دنيا و روز قيامت، لعنتى به دنبال خود دارند و بد است بخششى كه به آنان بخشيده مى شود(99)
نكات ادبى
1 ـ «سلطان» حجت، دليل روشن، دليلى كه صاحب آن برطرف مقابل تسلط پيدا مى كند. گفته شده كه اصل آن از «سليط» است كه به معناى چيزى است كه از آن كسب نور مى كنند.
2 ـ «ملأه» اشراف و بزرگان قوم او. از آن جهت به اين گروه «ملأ» گفته مى شود كه هيبت و شوكت آنها چشمها را پر مى كند.
3 ـ «يقدم» پيش مى افتد. جلو آنان حركت مى كند. پيشاپيش راه مى رود.
4 ـ «فأوردهم» عطف بر «يقدم» است و يا اينكه ماضى است معناى مستقبل مى دهد و به جهت حتمى بودن اين كار در قيامت، از فعل ماضى استفاده شده كه بر محقق الوقوع بودن دلالت دارد.
5 ـ «الورد» مصدر به معناى ورود است و در اينجا با تقدير مضاف به مكان ورود دلالت دارد. و بيشتر به معناى آبشخور و محل ورود انسان و حيوان به آب استعمال مى شود.
6 ـ «مورود» صفت «الورد» است و براى تأكيد آمده.
7 ـ «الرفد» عطيه، بخشش و در اينجا چيزى در تقدير نيست و خود الرفد مخصوص به ذم واقع شده است و «مرفود» صفت آن است كه براى تأكيد آمده است.
تفسير و توضيح
* آيات (96-97) ولقد ارسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين ... : هفتمين و آخرين قصه اى است كه در اين سوره آمده و آن اشاره اى به داستان موسى و فرعون است. مى فرمايد: موسى را با آيات و نشانه هاى خود با حجت روشنى به سوى فرعون و بزرگان قوم او فرستاديم. منظور از آيات در اينجا، تورات است كه مشتمل بر احكام و سنن بود و منظور از سلطان مبين، معجزات موسى است كه حجت آشكار و دليل روشنى بر حقانيت او بودند. مى توانيم بگوييم كه منظور از آيات همان معجزات نهگانه موسى است كه در آيات ديگر آمده:
ولقد آتينا موسى تسع آيات بينات (اسراء/101)
و همانا به موسى نُه نشانه روشن داديم.
اين نُه نشانه عبارت بودند از: عصا، يد بيضا، طوفان، ملخ، شپش، وزغ، خون، كمبود ميوه ها و قحطى. عصا و يد بيضا در آيات متعددى ذكر شده و بقيه در آيات 130 و 133 از سوره اعراف آمده است.
اگر منظور از آيات در آيه مورد بحث همين نشانه ها باشد، منظور از «سلطان مبين» دليل بودن اينها بر حقانيت موسى است و در اين صورت از آيه استفاده مى شود كه خداوند، هم خودِ اين نشانه ها و هم دلالت كردن آنها را به موسى داده است. بنابراين اگر خدا به آنها حجيت نمى داد، آنها به خودى خود حجت و دليل نبودند و اين از آن جهت است كه تأثيرى كه چيزى در چيزى مى كند، به دست خداست مانند اينكه بگوييم خدا دوا را خلق كرد و تأثير آن در بيمارى را نيز خلق كرد.
به هر حال، خداوند موسى را با نشانه ها و حجت آشكار به سوى موسى و اشراف قوم او فرستاد تا آنها را به سوى دين حق دعوت كند ولى آنان از فرمان فرعون پيروى كردند. فرمان فرعون اين بود كه به موسى ايمان نياورند. اضافه مى كند كه فرمان او در راه درستى نبود و او دستورى نداد كه باعث هدايت آن قوم شود.
* آيات (98-99) يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار... : پس از ذكرى كه از فرعون
به ميان آمد، سرانجامِ او و قوم كافرش را بيان مى كند و مى فرمايد: فرعون در روز قيامت پيش قوم خود مى افتد و آنها را وارد آتش دوزخ مى كند و چه بد است جايگاهى كه آنان وارد مى شوند. منظور اين است كه خداوند فرعون و فرعونيان را در قيامت وارد آتش جهنم خواهد كرد و فرعون پيشاپيش قوم خود مى افتد و همگى در آتش وارد مى شوند;همان گونه كه در دنيا نيز فرعون به دنبال موسى پيشاپيش قوم خود حركت كرد و آنها را وارد دريا نمود و همگى غرق شدند.
در آيه بعدى اضافه مى كند كه فرعونيان، هم در اين دنيا و هم در آخرت، همواره لعنت و هلاكتى را به دنبال خود دارند و هرجا باشند لعنت همراه آنهاست، آنگاه مى فرمايد: چه بد بخششى است كه به آنها بخشيده شده است و اين نوعى استهزاست كه از لعنت و هلاكت به بخشش و عطيّه تعبير مى آورد، كسى كه اين به اصطلاح عطيّه را به آنان داده، خودشان هستند كه در اثر نافرمانى خدا و اصرار در كفر و گناه مستحق لعنت دائمى شده اند.
ذلِكَ مِنْ أَنْبآءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قآئِمٌ وَ حَصيدٌ (100 ) وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمآ أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتى يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ شَىْء لَمّا جآءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبيب (101 ) وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ اِذآ أَخَذَ الْقُرى وَ هِىَ ظالِمَةٌ اِنَّ أَخْذَهُ أَليمٌ شَديدٌ (102 ) اِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (103 ) وَ ما نُؤَخِّرُهُ اِلاّ لِأَجَل مَعْدُود (104 )
اين از خبرهاى آن آباديهاست كه بر تو مى خوانيم. بعضى از آنها پابرجا هستند و بعضى از بين رفته اند(100) و ما به آنان ستم نكرديم بلكه آنها خود بر خويشتن ستم كردند، پس هنگامى كه فرمان پروردگارت رسيد، خدايانى كه جز خدا آنها را مى خواندند به آنان سودى نداد و چيزى جز زيان بر آنان نيفزود(101) و اين چنين است مؤاخذه پرودگارت هنگامى كه آباديها را كه ستمگرند، مؤاخذه مى كند، همانا مؤاخذه او دردناك و شديد است(102) همانا در آن، نشانه اى براى كسى است كه از عذاب آخرت مى ترسد. آن روز روزى است كه مردم در آن گرد هم آيند و آن روز روز حضور (مردم) است(103) و آن را جز براى مدتى معين شده به تأخير نمى اندازيم(104)
نكات ادبى
1 ـ «ذلك» مبتدا و «من انباء» خبر آن و «نقصّه» خبر بعد از خبر است. و هرچند كه ذلك اشاره به دور است ولى در اينجا به سبب عظمت قضيه در اشاره به نزديك استعمال شده است.
2 ـ «قائم» پابرجا.
3 ـ «حصيد» نابوده شده. از حصاد به معناى درو كردن و حصيد به معناى محصود است يعنى درو شده. ضمنا حصيد در تقدير، منها حصيد است.
4 ـ «ما» در «مااغنت» براى نفى است و بعضى ها احتمال داده اند كه براى استفهام باشد و همين طور «ما» در «مازادوهم».
5 ـ «تتبيب» زيان، خسران. «تبت يدا ابى لهب» هم از همين باب است.
6 ـ جمله «اخذ ربّك اذا اخذ القرى» از باب تنازع است و اخذ مصدر با اخذ فعل در «القرى» تنازع مى كنند. ضمنا «كذلك» خبر مقدم و «اخذ ربك» مبتداى مؤخر است.
7 ـ «مجموع» صيغه مفعولى است و در «الناس» عمل كرده است.
8 ـ «يوم مشهود» روزى كه در آن حضور مى يابند. از شهود به معناى حضور و گواهى.
تفسير و توضيح
* آيات (100-101) ذلك من انباء القرى نقصّه عليك ... : پس از ذكر هفت قصه از داستانهاى پيامبران گذشته و امتهاى آنان، نتيجه گيرى مى كند كه اينها قصه هايى از جامعه هاى گذشته است كه براى تو بازگو كرديم و بعضى از آن جامعه ها هنوز زنده و پابرجا هستند مانند قوم موسى و بعضى ديگر نابود شده اند و جامعه مرده هستند
مانند قوم هود و ثمود. در اينجا اين جامعه ها را به زراعت تشبيه كرده است، همان گونه كه بعضى از زراعتها پيش از دروكردن پابرجا هستند و ايستاده اند و بعضى از آنها هم درو شده و از بين رفته اند، جامعه هاى پيشين و تمدنهاى گذشته نيز چنين هستند، بعضى هنوز وجود دارند و بعضى از بين رفته اند.
بعضى از جامعه شناسان، تمدنهاى بشرى و جامعه هاى گذشته را مورد بررسى قرار داده اند، از جمله تاين بى جامعه شناس انگليسى است كه تمدنهاى گوناگونى را كه در طول تاريخ به وجود آمده اند استقرا كرده و آنها را به دو دسته مرده و زنده تقسيم نموده است تمدنهاى مرده، جامعه هايى هستند كه از بين رفته اند و اثرى از آنها نيست جامعه هاى زنده تمدنهايى است كه هنوز پابرجاست.(123)
در آيات مورد بحث پس از بيان اينكه بعضى از جامعه هاى پيشين پابرجا هستند و بعضى نابود شده اند، درباره آن گروههايى كه نابود شده اند مى فرمايد: ما به آنان ستم نكرديم بلكه آنها خود بر خويشتن ستم كردند. آنها با اصرار در كفر و گناه و مخالفت با پيامبران، خود را مستحق عذاب و هلاكت كردند. انحراف بزرگ مشترك آنان بت پرستى بود كه وقتى عذاب الهى به سراغ آنها آمد، بتهايى كه به جاى خدا مى خواندند، بر آنان سودى نبخشيد و جز ضرر و زيان چيزى بر آنان نيفزود. معلوم است كه پرستش همين بتها مايه هلاكت آنها شد. بنابراين بدبختى آنها از ناحيه بتها بود.
* آيات (102-104) وكذلك اخذ ربّك اذا اخذ القرى ... : از سرنوشت شوم اقوامى كه پيامبران را تكذيب كردند و به عذاب الهى دچار شدند، يك قاعده كلّى حاصل مى شود كه به صورت يك سنّت الهى حاكم بر جامعه هاى بشرى است. در اين آيه همين سرنوشت را ياد آور مى شود تا همه از جمله مشركان عصر پيامبر از آن عبرت گيرند. مى فرمايد: و اين چنين است مؤاخذه و مجازات پروردگار تو هنگامى كه جامعه هايى را كه ستمگرند، مؤاخده مى كند. همانا مؤاخذه او دردناك و سخت است.
آن سنّت الهى كه هرگز قابل تغيير نيست و همواره در جوامع بشرى عمل مى كند، اين است كه هرگاه جامعه اى ستمگر شد، آن جامعه مورد مؤاخذه و مجازات قرار مى گيرد و نابود مى شود و چه ستمى بالاتر از شرك و مخالفت با پيامبران است. بنابراين جامعه هاى شرك آلود و جامعه هايى كه از خدا دور افتاده اند، بايد در انتظار سرنوشت هلاكت بار و شومى باشند كه آنها را فرا خواهد گرفت و آنها را از درون هدف قرار خواهد داد.
اين حقيقت در آيات ديگر قرآن نيز مورد تأكيد واقع شده است:
وكم قصمنا من قرية كانت ظالمة و انشأنا بعدها قوما آخرين(انبياء/11)
و چه بسيارى آبادى كه ستمگر بودند، درهم كوبيديم و پس از آنان قوم ديگرى را آورديم.
فكايّن من قرية اهلكناها و هى ظالمة فهى خاوية على عروشها(حج/45)
چه بسا آبادى كه آن را هلاك كرديم در حالى كه ستمگر بود پس آن بر سقف خود فرو ريخته است.
البته نابودى چنين جامعه هايى به صورت فورى نيست بلكه خداوند پس از مهلتى كه به آنها مى دهد نابود مى كند. اين مهلت براى آن است كه آنها به خود آيند و به سوى خدا برگردند:
ولويؤاخذ الله الناس بماكسبوا ماترك على ظهرها من دابّة و لكن يؤخرهم الى اجل مسمّى (فاطر/65)
اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه انجام داده اند مؤاخذه مى كرد، بر روى زمين جنبنده اى باقى نمى گذاشت ولى آنها را براى زمان معينى به تأخير مى اندازد.
و كايّن من قرية امليت لها و هى ظالمة ثم اخذتها و الىّ المصير(حج/48)
و چه بسا آبادى كه به آن مهلت دادم در حالى كه ستمگر بود آنگاه آن را مؤاخذه كردم و بازگشت به سوى من است.
در ادامه آياتِ مورد بحث، تذكر مى دهد كه در اين مطلب، عبرتى و نشانه اى براى كسانى وجود دارد كه از عذاب آخرت مى ترسند. يعنى تنها كسانى از اين سنت
الهى عبرت مى گيرند كه ايمان به آخرت داشته باشند. البته كسانى كه ايمان به آخرت دارند طبعاً ايمان به خدا هم دارند و عبرت آموزى از سرنوشت اقوام پيشين منحصر به اين گروه است، زيرا آنها كه به خدا ايمان ندارند آن بلاها را كه بر سر اقوام پيشين آمد و نابودشان كرد، به عوامل ديگرى جز خدا مانند تصادف يا خشم طبيعت يا بى عرضگى مردم نسبت مى دهند و لذا عبرت نمى گيرند اما مؤمنان مى دانند كه اين كارها از خداست و اگر اينها هم مانند آن اقوام عمل كنند، عذاب الهى به سراغشان خواهد آمد.
پس از اين بيان كه در آن نامى از آخرت برده شد، مقدارى درباره روز قيامت صحبت مى كند و مى فرمايد: آن روز روزى است كه مردم در آن گردهم مى آيند و آن روز روز حضور همگان است و ما آن روز را تنها براى مدت معينى به تأخير مى اندازيم. يعنى وقوع آن حتمى است اگرچه همراه با تأخير باشد.
فرق ميان «مجموع» و «مشهود» اين است كه «مجموع» دلالت دارد كه در آن روز همه گرد مى آيند و «مشهود» دلالت دارد كه در آن روز همه از حال يكديگر با خبرند.
يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ اِلاّ بِاِذْنِه فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعيدٌ (105 ) فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ (106 ) خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ اِلاّ ما شآءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ (107 ) وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ اِلاّ ما شآءَ رَبُّكَ عَطآءً غَيْرَ مَجْذُوذ (108 )
روزى مى رسد كه هيچ كس بدون اجازه او سخن نمى گويد. پس برخى از آنها بدبخت و بعضى خوشبخت باشند(105) اما آنان كه بدبخت باشند، در آتش هستند و آنان را در آتش داد و فريادى است(106) جاودانه در آن باشند تا وقتى كه آسمانها و زمين وجود دارند مگر آنچه پرودگار تو بخواهد; همانا پرودگار تو، كننده همان چيزى است كه مى خواهد(107) و اما آنان كه خوشبخت باشند، در بهشت هستند، جاودانه در آنند تا وقتى كه آسمانها و زمين وجود دارند مگر آنچه پروردگار تو بخواهد و اين بخششى است كه بريدنى نيست(108)
نكات ادبى
1 ـ «يوم» ظرف است و ناصب آن «لاتكلم» مى باشد.
2 ـ «يأت» با حذف ياء. اين حالت در فاصله ها و قافيه ها شايع و در غير آن نيز مجاز است; گفته مى شود: «لاادر و لاابال» ضمناً ضمير مستتر در «يأت» يا به يوم و يا به اجل كه در آيه قبلى بود، برمى گردد.
3 ـ «سعيد» مبتداست و خبر آن محذوف است: و منهم سعيد.
4 ـ «زفير» در اصل صداى الاغ در آغاز و «شهيق» صداى آن در ادامه است و نيز گفته شده كه «زفير» صداى بيرون آوردن نفس و شهيق صداى برگشت دادن آن است و در هر صورت منظور از اين دو كلمه داد و فريادى است كه در اثر شدت عذاب از اهل جهنم بلند مى شود.
5 ـ «ما» در «مادامت» مصدريه وقتيه است.
6 ـ «عطاء» اسم مصدر است كه به جاى مصدر (اعطاء) نشسته و مفعول مطلق است مانند انبت نباتا.
7 ـ «مجذوذ» مقطوع، بريده شده.
تفسير و توضيح
* آيات (105-108) يوم يأت لاتكلّم نفس الاّ باذنه ... : در آيات پيش ذكرى از روز قيامت پيش آمد و اينك در اين آيات به معرفى بيشتر روز قيامت مى پردازد و مى فرمايد: آن روز روزى است كه هيچ كس بدون اجازه خدا سخن نمى گويد. اين يكى از ويژگيهاى روز قيامت است و در آن روز هيچ يك از مردم حتى پيامبران جز با اجازه مخصوص خدا قدرت سخن گفتن ندارند. اين حقيقت در آيات ديگر قرآن نيز آمده است:
ولايتكلّمون الاّ من اذن له الرحمن و قال صوابا (نبأ/38)
و سخن نمى گويند مگر كسى كه خداى رحمان به او اجازه دهد و سخن درست بگويد.
هذا يوم لاينطقون (مرسلات/35)
اين، روزى است كه (مردم) سخن نمى گويند.
وخشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الاّ همسا(طه/108)
و صداها در برابر خداى رحمان خاشع مى گردندو جز صدايى آهسته نمى شنوى.
توجه كنيم كه قرآن كريم سخن گفتن در روز قيامت را به طور كلى نفى نمى كند و با كنار هم قرار دادن آيات مختلف چنين به دست مى آيد كه قيامت، مواقف و مراحل گوناگونى دارد كه در بعضى از آن مرحله ها هيچ كس قدرت سخن گفتن نخواهد داشت و در بعضى ديگر از آن مراحل، انسانها سخن خواهند گفت، حتى كافران نيز سخنانى به زبان خواهند آورد و قرآن در آيات متعددى از سخن گفتن مردم چه مؤمن و چه كافر در بعضى از مواقف قيامت خبر داده است:
فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرؤا كتابيه انى ظننت انى ملاق حسابيه ... و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول ياليتنى لم اوت كتابيه و لم ادرما حسابيه (حاقه/19-26)
و اما كسى كه پرونده او به طرف راستش داده مى شود، مى گويد: هان نامه اعمال مرا بخوانيد، همانا من دانستم كه حساب خود را خواهم ديد... و اما كسى كه پرونده او به طرف چپش داده مى شود، مى گويد: اى كاش پرونده من به من داده نمى شد و حساب خود را نمى دانستم.
از اين قبيل سخنان كه در قيامت از سوى مؤمنان و كافران گفته خواهد شد در آيات قرانى فراوان آمده است. بنابراين، آن گروه از آيات كه دلالت دارند كه در روز قيامت كسى حق سخن گفتن نخواهد داشت، مربوط به يك موقف و مرحله از قيامت است و آن گروه از آيات كه از سخن گفتن مردم خبر مى دهند، مربوط به موقف و مرحله ديگرى از اين روز است. توجه كنيم كه حتى در موقف اول كه كسى
نمى تواند سخن بگويد، باز ممكن است خداوند به افراد خاصى اجازه سخن گفتن داده باشد و مثلا به پيامبران اجازه دهد كه شفاعت كنند و سخن بگويند.
بعضى ها گمان كرده اند كه منظور از اين قبيل آيات اين است كه مردم از نظر تكوينى و به طور مستقل نمى توانند در آن روز سخن بگويند، بلكه با توان و قدرتى كه خدا مى دهد سخن مى گويند، بنابراين منافاتى ميان اين دو گروه از آيات وجود ندارد. اين سخن قابل قبول نيست، زيرا كه اين مطلب اختصاصى به آخرت ندارد، در اين دنيا هم از نظر تكوينى هيچ انسانى بدون عنايت حق، قدرت سخن گفتن ندارد و انسان هر كارى مى كند و هر سخنى مى گويد با نيرويى است كه خدا به او داده است.
در جمله بعدىِ اين آيه، مردم را در روز قيامت به دو دسته تقسيم مى كند: گروهى شقى و بدبخت و گروهى سعيد و خوشبخت خواهند بود. بدون شك سعادت و شقاوت نتيجه اعمال انسان در اين دنياست كه اگر به راه راست رفته و به وظايف خود عمل كرده، در آخرت سعادتمند خواهد شد و اگر با كفر و گناه زندگى كرده، در آخرت شقى و بدبخت خواهد شد. بنابراين، اينكه در برخى از روايات اهل سنت آمده كه يكى از اصحاب پيامبر پس از شنيدن اين آيه ناراحت شد و اظهار داشت كه سعادت و شقاوت تعيين شده است و عمل ما سودى ندارد، معلوم مى شود كه آن صحابى برداشت درستى از آيه نكرده و لذا پيامبر در پاسخ او تأكيد مى كند كه اين عمل انسان است كه او را شقى يا سعيد مى كند(در اين باره بحث مشروحى خواهيم داشت).
البته در اينجا از عوامل سعادت و شقاوت سخن به ميان نيامده و تنها به سرنوشت سعادتمندان و شقاوتمندان و سرانجام كارشان و جايگاهى كه در آن قرار خواهند گرفت اشاره شده ولى در آيات ديگرى كه راجع به اهل بهشت و اهل جهنم آمده، مشخص شده كه چه كسانى با چه ويژگيهايى اهل بهشت يا جهنم خواهند شد. با كنار هم قرار دادن مجموع اين آيات به خوبى مفهوم سعادت و شقاوت و عوامل آن به دست مى آيد.
طبق اين آيات هر كدام از اهل سعادت و اهل شقاوت در قيامت جايگاه خاصى خواهند داشت. اهل شقاوت در آتش دوزخ معذب خواهند شد و از شدت عذاب ناله و فرياد آنها بلند خواهد شد و بدتر اينكه آنها براى هميشه و تا وقتى كه آسمانها و زمين برقرارند در آتش خواهند بود مگر اينكه خدا بخواهد آنها را از آتش بيرون كند و البته خداوند چنين قدرتى را دارد و او آنچه را كه بخواهد انجام مى دهد.
در مقابل اهل شقاوت، سعادتمندان هستند كه جايشان در بهشت خواهد بود و لذت بخش تر اينكه آنها جاودانه و تا وقتى كه آسمانها وزمين بر قرارند،در بهشت خواهند بود مگر اينكه مشيّت خدا نوع ديگرى اقتضا كند و اين نعمتى كه به آنان داده مى شود عطيه اى از سوى خداوند است،عطيه اى كه هرگز قطع نمى شود وازبين نمى رود.
در اين آيات،دو مطلب مهم وجود دارد كه فهم آنها به تأمل بيشترى نياز دارد و مفسران در توجيه آنها مطالب بسيار و وجوه فراوانى گفته اند:اين دو مطلب عبارتنداز:
1ـ منظور از «مادامت السموات و الارض» چيست؟ در اين آيات مخلّد بودن اهل جهنم و اهل بهشت با اين تعبير گفته شده كه آنان جاودانه و تا وقتى كه آسمانها و زمين بر قرارند در آنجا هستند.مى دانيم كه آسمانها و زمين براى هميشه برقرار نيستند بلكه آنها نيز نابود خواهند شد و اين چگونه با جاودانگى جور در مى آيد؟
در پاسخ اين پرسش وجوه گوناگونى گفته شده كه روشن ترين آنها دووجه زيراست:
نخست اينكه منظور از آسمانها و زمين، آسمان و زمين اين دنيا نيست بلكه آسمان و زمين آخرت است و آخرت نيز براى خود آسمان و زمين دارد و قرآن در آيه اى خبر مى دهد كه وقتى قيامت برپا شد آسمان و زمين اين دنيا به آسمان و زمين ديگرى تبديل خواهد شد:
يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار(ابراهيم/48)
روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمانها (به غير اين آسمانها) مبدل گردد و مردم در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.
دوم اينكه قران همواره مطابق با فرهنگ مردم سخن مى گويد و تعبيرهاى كنايى و استعاره هاى موجود در ميان مردم را به كار مى برد و اين در ميان مردم شايع است كه وقتى از جاودانگى و ابدى بودن چيزى خبر مى دهند، اين تعبير را به كار مى برند و اين بدان جهت است كه در عمر انسان آسمانها و زمين همواره برقرارند و اين كنايه از جاودانگى است.
2 ـ مطلب ديگرى كه در اين آيات احتياج به تأمل بيشترى دارد اين است كه خداوند، هم درباره اهل جهنم و هم درباره اهل بهشت مى فرمايد كه جاودانه در آن هستند مگر اينكه خدا بخواهد. از اين سخن استفاده مى شود كه ممكن است خداوند زمانى اهل جهنم را از جهنم و اهل بهشت را از بهشت بيرون كند و اين با مسلمات شرع و با آيات ديگر تناسب ندارد، بخصوص درباره اهل بهشت كه همواره در آنجا خواهند بود و اهل جهنم هم اگر از كافران و مشركان باشند جاودانه در آن خواهند بود. هرچند كه اهل گناه از مؤمنان شايد روزى از جهنم نجات يابند.
در حلّ اين مشكل سخنان بسيار و وجوه متعددى گفته شده و صاحب «الدر المصون» چهارده وجه آورده است كه عمده ترين آنها دو وجه زير است:
نخست اينكه منظور آيه بيان عموميت قدرت خداوند است به اين صورت كه هرچند بهشتيان و دوزخيان جاودانه در آنجا هستند ولى چنين نيست كه خداوند حاكميت و قدرت خود را از دست داده و نمى تواند آنها را از آنجا بيرون كند بلكه اين حق هميشه براى خدا محفوظ است كه اگر بخواهد آنها را بيرون مى كند و البته هرگز چنين نخواهد خواست.
دوم اينكه تعلق به مشيت خدا از باب تبرك است و مردم همواره آن را در سخنان خود به كار مى برند و انشاءالله و ماشاءالله مى گويند و قرآن نيز همان گونه كه پيشتر هم گفتيم مطابق با فرهنگ مردم سخن گفته است و اين يك شيوه قرآنى است كه در موارد گوناگون از آن استفاده شده است:
لتدخلنّ المسجد الحرام ان شاء الله آمنين(فتح/27)
البته با امنيت وارد مسجدالحرام خواهيد شد اگر خدا بخواهد.
قال ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين(يوسف/99)
و گفت با امنيت وارد مصر شويد اگر خدا بخواهد.
سنقرئك فلاتنسى الاماشاء الله (اعلى/6-7)
ما بزودى (آيات خودرا) بر تو خواهيم خواند تا فراموش نكنى مگر اينكه خدا بخواهد.
در اين گونه موارد، تعلق به مشيت به صورت جدّى نيست بلكه از باب تيمن و تبرك و اشاره به عظمت و اقتدار خداوند است. براى همين است كه در ميان عربها حتى كارهايى را كه انجام گرفته و تمام شده است به مشيت خدا متعلق مى كنند و مثلا مى گويند: «حججت انشاء الله وزرت انشاء الله» يعنى اگر خدا بخواهد حج كردم و اگر خدا بخواهد زيارت كردم.
اين دو وجه كه گفته شده وجوه خوبى هستند و مشكل را حل مى كنند ولى ما تصور مى كنيم هيچ اشكالى ندارد كه آيات را به ظاهر خود جارى كنيم و بگوييم كه طبق اين آيات امكان آن وجود دارد كه خداوند اهل جهنم و اهل بهشت را زمانى از محل خود بيرون كند و بهشت و جهنم پايان يابد. در مورد اهل جهنم مسئله روشن است و در مورد اهل بهشت هم مى گوييم: كسى از خدا طلبكار نيست و خدا مى تواند براى مصالحى كه خود مى داند فيض خود را از كسانى قطع كند و به نوع ديگرى فيّاضى نمايد. آن دسته از آياتى كه به جاودانگى در بهشت و دوزخ دلالت دارند بالاتر از خود اين آيه نيست كه در آن (خالدين فيها) آمده و با قيد (الاماشاء ربك) مقيّد شده است. اين آيه مسئله خلود را به صورت شرطى تخصيص مى دهد. (دقت شود)
البته اين وجه را ما با قيد احتياط و به صورت يك احتمال ذكر كرديم و علم آن را به خدا واگذار مى كنيم.
چند روايت
1 ـ محمد بن ابى عمير قال: سألت موسى بن جعفر(ع) عن معنى قول رسول الله
(ص) الشقى من شقى فى بطن امّه و السعيد من سعد فى بطن امّه. فقال: الشقى من علم الله و هو فى بطن امّه انّه سيعمل اعمال الاشقياء و السعيد من علم الله و هو فى بطن امّه انّه سيعمل اعمال السعداء.(124)
ابن ابى عمير مى گويد: از امام موسى بن جعفر معناى اين سخن پيامبر(ص) را پرسيدم كه فرمود: شقاوتمند كسى است كه در شكم مادرش شقى است و سعادتمند كسى است كه در شكم مادرش سعادتمند است. فرمود: شقى كسى است كه در حالى كه او در شكم مادر است، خدا مى داند كه او در آينده كارهاى اشقيا را خواهد كرد و سعيد كسى است كه در حالى كه در شكم مادر است خدا مى داند كه او در آينده كارهاى خوبان را خواهد كرد.
2 ـ عن ابى عبدالله (ع) انه قال: ان الله ينقل العبد من الشقاء الى السعادة و لاينقله من السعادة الى الشقاء.(125)
امام صادق (ع) فرمود: همانا خداوند بنده را از شقاوت به سعادت منتقل مى كند ولى او را از سعادت به شقاوت منتقل نمى كند.
3 ـ عن علىّ (ع) قال: حقيقة السعادة ان يختم الرجل عمله بالسعادة و حقيقة الشقاوة ان يختم الرجل عمله بالشقاوة.(126)
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: حقيقت سعادت اين است كه انسان عمل خود را با سعادت به پايان برساند و حقيقت شقاوت اين است كه انسان عمل خود را با شقاوت به پايان برساند.