وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ اِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَ اِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ (45 ) قالَ يا نُوحُ اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح فَلاتَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ اِنّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (46 ) قالَ رَبِّ اِنّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ ما لَيْسَ لى بِه عِلْمٌ وَ اِلاّ تَغْفِرْ لى وَ تَرْحَمْنى أَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ (47 ) قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلام مِنّا وَ بَرَكات عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَليمٌ (48 ) تِلْكَ مِنْ أَنْبآءِ الْغَيْبِ نُوحيهآ اِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُهآ أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ اِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ (49 )
و نوح پروردگار خود را ندا داد و گفت: پروردگار من، همانا پسرم از خاندان من است و وعده تو حق است و تو داورترين داورانى(45) گفت: اى نوح، او از خاندان تو نيست او (داراى) عملى ناشايست است، پس آنچه را كه به آن علم ندارى، از من مخواه، همانا تو را پند مى دهم كه مبادا از جاهلان باشى (46) گفت: پروردگار من، به تو پناه مى برم از اينكه از تو چيزى را كه به آن علم ندارم بخواهم و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود(47) گفته شد: اى نوح، با درودى از ما و بركتهايى بر تو و گروههايى از آنان كه با تو هستند، فرود آى و گروههايى هستند كه بزودى آنان را برخوردار مى سازيم، سپس از ما به آنها عذابى دردناك مى رسد(48) اين از خبرهاى غيب است كه آن را بر تو وحى مى كنيم، نه تو و نه قوم تو پيش از اين، آن را نمى دانستيد; پس صبر كن كه همانا سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است(49)
نكات ادبى
1 ـ ضمير «انّه» در «انه عمل غير صالح» به پسر نوح برمى گردد و اينكه بعضى ها احتمال داده اند كه به سؤال نوح برمى گردد احتمال بعيدى است چون سؤالى نكرده بود و اينكه در آيات بعدى از سؤال نهى مى كند، اين به عنوان پيشگيرى است.
2 ـ «عمل غير صالح» از باب «زيد عدل» است. گاهى انسان در اثر كثرت انجام يك عمل به مرحله اى مى رسد كه مى توان گفت كه تبديل به آن عمل شده است. يك احتمال ديگر اينكه در اينجا كلمه «ذو» مقدر است همان گونه كه در شعر معروف: «فانّما هى اقبال و ادبار» چنين مقدر كرده اند «ذات اقبال و ادبار»
3 ـ «ان تكون من الجاهلين» در تقدير: «مخافة ان تكون» يا «لئلاّتكون» است.
4 ـ «وعلى امم ممن معك» عطف بر «عليك» است. در اين جمله هشت ميم در يك جا جمع شده است، چون تنوين و نون ساكنه وقتى به ميم مى رسد قلب به ميم مى شود و اين يكى از صنعتهاى بديعى است كه چند حرف در كنار هم باشد و معناى درستى بدهد و تكلّفى هم در كار نباشد.
5 ـ «من» در «ممن معك» يا نشويه است و يا براى بيان جنس; در صورت اول معنا چنين مى شود: امتهايى كه از همراهان تو به وجود مى آيند و اشاره به نسلهاى بعدى است و در صورت دوم منظور همين گروههايى كه است كه همراه نوح بودند.
6 ـ «وامم سسنمتّعهم» مبتدا و خبر است و اينكه نكره مبتدا واقع شده اشكالى ندارد چون مقام مقام تفصيل است و در اين مقام مى توان نكره را مبتدا قرار داد، مانند «رجل عالم و رجل جاهل».
7 ـ «تلك» مبتدا و «من انباء» خبر اول و «نوحيها» خبر دوم است.
تفسير و توضيح
* آيات (45-47) و نادى نوح ربه فقال ربّ انّ ابنى من اهلى ... : در آيه پيش، از هلاكت كافران و پايان طوفان و استقرار كشتى در كوه جودى خبر داد، در اين آيات
مطلب را به چند آيه قبل مربوط مى كند و آن جريان پسر نوح است كه نوح او را ندا داد كه سوار كشتى شود و او سوار نشد و موجى آمد و او را غرق كرد. بارها گفته ايم كه در قرآن در موارد بسيارى ترتيب تاريخى قصه رعايت نمى شود; چون قرآن كتاب قصه نيست بلكه هدفهاى خاصى را دنبال مى كند. در اينجا چنين آمده است كه نوح وقتى ديد كه پسرش سوار كشتى نمى شود و غرق خواهد شد، خدا را ندا داد كه پروردگارا، پسرم از خاندان من است و وعده تو حق است و تو بهترين داورانى. نوح در اين سخن اشاره به سخن خدا مى كند كه فرمود: خاندانت را سوار كشتى كن. البته در همانجا گفته شده بود كه غير از كسانى كه محكوم به عذاب هستند. نوح گمان مى كرد كه منظور همسر اوست كه كافر است و پسر خود كنعان را كه به ظاهر ايمان آورده بود داخل در تحت خاندان صالح خود مى دانست و لذا پسرش را ندا داد كه سوار شود. در اينجا نيز به خدا عرضه مى دارد كه پسرم از خاندان من است و تو وعده داده بودى كه خاندان صالح من هلاك نشوند. در عين حال ادب سخن گفتن با خدا را رعايت مى كند و مى گويد: تو بهترين داوران هستى، يعنى هرچه تو حكم كنى من تسليم آن خواهم بود.
در پاسخ نوح از سوى خداوند خطاب شد كه اى نوح، پسر تو از خاندان تو نيست. البته منظور اين نيست كه پسر تو عضوى از خاندان تو نيست بلكه منظور اين است كه پسر تو عضوى از خاندان صالح تو كه قرار بود نجات پيدا كنند، نيست و چنين استدلال مى كند كه او داراى عمل غيرصالح است. مسلم است كه داشتن عمل غيرصالح انسان را از خاندان پدرش جدا نمى كند بلكه او را از خاندان صالح و شايسته پدر جدا مى كند. با وجود اينكه خداوند در اينجا از او به عنوان پسر نوح ياد مى كند، ديگر بحث از طهارت مولد او بحث نابجايى است، بلكه او شايستگى آن را از دست داده بود كه از خاندان پيامبر محسوب شود. گاهى كسى از صلب پيامبر است ولى در اثر گناه و كفر از خاندان پيامبر محسوب نمى شود و گاهى كسى از نژاد ديگر است ولى از خاندان پيامبر محسوب شود، مانند سلمان كه پيامبر خدا او را از اهل بيت خود معرفى كرد.
اينكه در آيه از پسر نوح به عنوان عمل غيرصالح ياد مى كند و يك انسان را كه صاحب عمل است، خود عمل قلمداد مى كند، از باب مبالغه است و گاهى انسان در انجام كارى به مرحله اى مى رسد كه تبديل به آن عمل مى شود و از باب مبالغه از او به عنوان آن عمل ياد مى كنند، مثلا به جاى اينكه بگويند فلانى سخاوتمند است، مى گويند فلانى عين سخاوت است يا فلانى عين عدالت يا شجاعت است يا فلانى عين شرارت و گناه است. منظور اين است كه او داراى اين صفت است ولى آنچنان در اين صفت پيش رفته كه تبديل به خود آن شده است.
در ادامه آيه خطاب به نوح مى فرمايد: بنابراين چيزى را كه به آن علم ندارى از من مخواه، من تو را موعظه مى كنم مبادا از جاهلان باشى. از اين آيه چنين فهميده مى شود كه نوح از كفر باطنى پسرش بى اطلاع بود و او را مؤمن مى دانست و لذا اصرار داشت كه او نجات پيدا كند و در اينجا خداوند نوح را راهنمايى مى كند كه آنچه را به آن آگاه نيستى از من مخواه.
نوح با همان ادب توحيدى كه داشت در پاسخ عرض كرد كه پروردگارا به تو پناه مى برم از اينكه چيزى را كه به آن آگاهى ندارم از تو بخواهم. البته طبق اين آيات نوح صراحتاً از خدا نخواسته بود كه پسرش را نجات بدهد بلكه فقط عرض حال كرده بود كه پسرم از خاندان من است و اينكه خداوند او را از چنين درخواستى نهى مى كند، عنوان پيشگيرى دارد و خدا مى خواهد كه او چنين درخواستى نكند و اين همان مقام عصمت است كه خدا همواره نگهبان كارهاى پيامبران است و آنها را در مواردى كه احتمال لغزش مى رود، راهنمايى مى كند.
نوح با گفتن اين سخن، راهنمايى و موعظه خداوند را به گوش جان مى شنود و از اينكه غفلتى رخ داده از درگاه خدا معذرت مى خواهد و از آن به عنوان يك گناه توبه مى كند و مى گويد: اگر تو مرا نيامرزى و رحم نكنى من از زيانكاران خواهم بود.
* آيه (48) قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات ... : پس از آنكه كشتى نوح به سلامت در كوه جودى آرام گرفت، خطاب رسيد كه اى نوح: با درود وبركاتى از ما بر تو و گروههايى از آنان كه همراه تو بودند، از كشتى فرود آى. از اين جمله استفاده
مى شود كه همراهان نوح هر چند كه مؤمن بودند و خدا آنها را نجات داد، ولى همه آنها در حدى نبودند كه سلام و بركتهاى خدا شامل آنان باشد بلكه تنها برخى از آنان چنين شايستگى را داشتند. چون بدون شك ايمان مراتبى دارد و سلام و بركت خدا بر مؤمنانى است كه مانند خود نوح در مرتبه بالايى از ايمان باشند و لذا در اين جمله چنين آمده است كه سلام و بركت خدا بر گروههايى از همراهان تو باد و اين شامل همه آنها نمى شود و اينكه از آنان به عنوان «امت» ياد مى كند شايد براى اين است كه از نسل آنان نژادهايى به وجود مى آمد و هر كدام در رأس خاندان و قبيله اى قرار مى گرفتند.
سپس اظهار مى دارد كه گروههايى هم هستند كه بزودى به آنان نعمت خواهيم داد و آنها را برخوردار خواهيم كرد، آنگاه از ما به آنان عذاب دردناكى خواهد رسيد. يعنى آنان در برابر نعمتهاى ما ناسپاسى خواهند كرد و به كفر و گناه روى خواهند آورد و در نتيجه مستحق عذاب دردناك خواهند شد. ممكن است كه اين گروههاى ناسپاس از همان افرادى باشند كه همراه نوح بودند و پس از ايمان گرايش به كفر پيدا كردند و ممكن است كه منظور آيه خود آنها نباشد بلكه گروههايى از نسل آنها باشد كه در آينده خواهند آمد و اين بيان يك واقعيت تاريخى است كه از نسلهاى بعدىِ همانها كه نجات پيدا كردند، جامعه هايى به وجود آمد كه در برابر دعوت پيامبران ايستادگى كردند و كافر شدند.
* آيه (49) تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ... : پس از ذكر قصه نوح و سرانجام كار او، خطاب به پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد: آنچه گفته شد از خبرهاى غيبى بود و تو و قوم تو پيش از اين از آن خبر نداشتيد، پس صبر كن كه سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است. منظور اين است كه داستان نوح بايد مايه تسلاى خاطر تو باشد و از اينكه مشركان، دين تو را نمى پذيرند و تو و مؤمنان را آزار مى دهند، نبايد نا اميد باشى و بايد بدانى كه پيروزى نهايى نصيب جبهه توحيد و پرهيزگاران است.
در اين آيه آمده كه نه تو و نه قوم تو از داستان نوح خبر نداشتيد و اين در حالى است كه داستان نوح به تفصيل در تورات سفر پيدايش آمده است. بايد گفت كه
منظور از قوم پيامبر مشركان مكه بودند، چون اين سوره در مكه نازل شده است و آنان از تورات خبر نداشتند. ديگر اينكه آنچه در تورات آمده اشتباهات زيادى دارد و واقعيت در آن تحريف شده است و قرآن براى نخستين بار به صورت درستى داستان نوح را بيان كرده است و هيچ كس داستان نوح را به اين صورت نمى دانست.
بحث درباره جزئيات داستان نوح را به فرصت ديگرى موكول مى كنيم.
چند روايت
1 ـ قال ابوعبدالله (ع): انّ الله تعالى قال لنوح: «انه ليس من اهلك» لانه كان مخالفاً له و جعل من اتبعه من اهله.(118)
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به نوح فرمود كه او (پسرش) از خاندان تو نيست و اين بدان جهت بود كه او مخالف نوح بود و كسانى را كه پيرو او بودند از خاندان او قرارداد.
2 ـ حسن بن على الوشاء نقل مى كند كه امام رضا (ع) از من پرسيد كه آيه را چگونه مى خوانند؟ گفتم: بر دو وجه مى خوانند: يكى «انّه عملٌ غيرصالح» و ديگرى «عَمَلُ غير صالح» (كه وجه دوم دلالت دارد كه آن پسر از نوح نبوده است) امام فرمود: دروغ مى گويند، او واقعاً پسر نوح بود ولى خداوند او را به سبب اينكه با نوح در دين مخالفت كرد، از او نفى نمود.(119)
3 ـ عن الرضا (ع) قال: ان نوحا قال: «ربّ انّ ابنى من اهلى و انّ وعدك الحق و انت احكم الحاكمين» فقال الله: «انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح» اخرجه الله من ان ايكون من اهله بمعصيته.(120)
امام رضا (ع) فرمود: نوح گفت: «پروردگارا، پسرم از خاندان من است و وعده تو حق است و تو بهترين داورانى» خداوند فرمود: «اى نوح، او از خاندان تو نيست او داراى عمل غير صالح است» بدين گونه خداوند او را به سبب معصيتش از خاندان
نوح بيرون كرد.
4 ـ طبرى پس از آنكه چند روايت از طريق اهل سنت نقل مى كند كه گويا پسر نوح پسر واقعى او نبوده بلكه از مرد ديگرى بوده، روايتى از اين عباس نقل مى كند كه گفته است: هو ابنه، مابغت امرأة نبى قطّ(121) او پسرش بود و زن هيچ پيامبرى زناكار نبود.
وَ اِلى عاد أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ اِنْ أَنْتُمْ اِلاّ مُفْتَرُونَ (50 ) يا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا اِنْ أَجْرِىَ اِلاّ عَلَى الَّذى فَطَرَنى أَفَلا تَعْقِلُونَ (51 ) وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً اِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ (52 ) قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَة وَ ما نَحْنُ بِتارِكى آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ (53 ) اِنْ نَقُولُ اِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوء قالَ اِنّى أُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوا أَنّى بَرىءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ (54 ) مِنْ دُونِه فَكيدُونى جَميعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (55 )
و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را (فرستاديم) گفت: اى قوم من، خدا را پرستش كنيد كه شما را معبودى جز او نيست، شما جز افترا زنندگان نيستيد(50) اى قوم من، از شما براى آن مزدى نمى خواهم، همانا مزد من نيست جز بر كسى كه مرا آفريده است، آيا عقل خود را به كار نمى گيريد؟(51) و اى قوم من، از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد آنگاه به سوى او بازگرديد تا آسمان را پياپى بر شما بباراند و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد و در حالى كه گنهكاريد روى مگردانيد(52) گفتند: اى هود براى ما حجت روشنى نياورده اى و ما با سخن تو ترك كننده خدايان خود نيستيم و ايمان آورندگان به تو نيستيم(53) نمى گوييم جز اينكه بعضى از خدايان ما به تو گزندى رسانده است. گفت: من خدا را گواه مى گيرم و گواه باشيد كه من از آنچه شما جز او را شريك قرار مى دهيد. بيزارم (54) پس همگى درباره من نيرنگ كنيد و مهلتم ندهيد(55)
نكات ادبى
1 ـ «والى عاد» عطف به «لقد ارسلنا نوحاً الى قومه» مى باشد و مى توانيم جمله را مستأنفه بگيريم و فعل مناسبى مانند «وارسلنا» مقدر كنيم و چون فاصله ميان اين جمله با جمله «لقد ارسلنا نوحا» زياد شده است، احتمال دوم قوى تر است.
2 ـ «اخاهم» برادرشان. منظور از برادر در اينجا برادر نسبى نيست بلكه منظور اين است كه از آن قبيله بوده است.
3 ـ «هود» نام پيامبرى است و در اينجا اين كلمه يا عطف بيان و يا بدل از «اخاهم» است.
4 ـ «مفترون» جمع مفترى، كسى كه دروغ مى بندد.
5 ـ «فطرنى» مرا آفريده است، مرا خلقتى نو داده است.
6 ـ «السماء» در اينجا ابر و باران است چون هر چيزى را كه در طرف بالا باشد مى توان «سماء» گفت.
7 ـ «مدرارا» پياپى، پشت سرهم، ريزش فراوان. اين كلمه صيغه مبالغه از «درّيدرّ ادرارا» است كه به معناى ريزش مى باشد. منصوب بودن اين كلمه به جهت حال بودن آن از «سماء» است.
8 ـ «اعتريك» رسانده است تو را. مجرد آن «عرو» ناقص واوى است و با اينكه از باب افتعال است، متعدى است و با حرف جرّ مفعول دوم هم مى گيرد كه در اينجا مفعول دوم آن «بسوء» مى باشد.
تفسير و توضيح
* آيات (50-51) والى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله ... : همان گونه كه پيشتر گفته ايم در اين سوره داستانهاى چندين پيامبر ذكر شده كه نخستين داستان، داستان نوح بود و اينك داستان هود را بيان مى كند كه بر قوم عاد مبعوث شد. اين قوم عرب
زبان بودند و هود از پيامبران قديمى است و پيش از ابراهيم و پس از نوح زندگى مى كرد.
به طورى كه از آيات ديگر قرآن بر مى آيد، قوم عاد در «احقاف» زندگى مى كردند كه محلى در يمن و يا طرفهاى عمان و حضرموت بود و بعضى ها آن را سرزمينى در شام مى دانند و به هر حال اين قوم داراى باغها و بستانهاى بزرگ و شاداب و خرّمى بودند و باغ ارم كه به تعبير قرآن نظير آن آفريده نشده، متعلق به اين قوم بود و آنها افراد قدبلند و نيرومندى بودند و به طور كلى از نعمتهاى فراوانى برخوردار بودند. آنها نعمتهاى خدا را ناسپاسى كردند و به بت پرستى روى آوردند و رفاه زدگى آنها را به فساد كشانيد تا اينكه خداوند هود را بر آنان مبعوث كرد و او آنان را به سوى خدا پرستى دعوت كرد و از شرك و بت پرستى برحذر داشت و خطاب به آنان گفت كه اى قوم، خدا را پرستش كنيد كه شما را معبودى جز او نيست و اينكه شما بتها را شريك خدا قرار مى دهيد سخن باطلى را مى گوييد.
براى اينكه سخن هود در آنان بيشتر اثر كند و آنان گمان نكنند كه هود به انگيزه مال دوستى و ثروت اندوزى چنين سخن مى گويد، به آنها اظهار داشت كه من در مقابل دعوت خود از شما مزدى نمى خواهم بلكه مزد من بر خداوند است كه مرا آفريده است.
ديديم كه در داستان نوح هم اين سخن آمده بود و در داستانهاى پيامبران ديگر هم همين مطلب تكرار شده و پيامبران روى اين مسئله تأكيد كرده اند كه از مردم پاداش و مزد نمى خواهند. اين بدان سبب است كه مردم حساب پيامبران را ازكسان ديگرى كه به قيافه خيرخواهى وارد مى شوند ولى هدفشان رسيدن به پول و مال دنياست، جدا كنند و بدانند كه پيامبران كار خود را فقط براى خدا مى كنند و هدف مادى ندارند.
هود پس از اظهار اين مطلب، جمله اى گفت تا آنان عقل خود را به كار اندازند و از تقليد و جهالت دست بردارند، او گفت:آيا نمى انديشيد و عقل خود را به كار نمى بنديد؟
* آيه (52) و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ... : سخن ديگر هود به قوم خود اين بود كه اى قوم من، از گناهان خود استغفار كنيد و از پروردگارتان بخواهيد كه گناهان پيشين شما را (كه عمده ترين آن شرك و بت پرستى بود) بيامرزد، آنگاه به سوى خدا باز گرديد. بنابراين، كارى كه هود از آنها مى خواهد دو مرحله دارد مرحله نخست اينكه از گناهان پيشين و از شرك دست بردارند و از اين مرحله به عنوان «استغفار» ياد مى كند و مرحله دوم اينكه به سوى خدا بازگردند و اين مرحله را همان «توبه» كه به معناى بازگشت است مى نامد. اساساً همه پيامبران مردم را به طى كردن اين دو مرحله دعوت نموده اند و شعار توحيد كه همان «لااله الاّالله» است نيز همان دو مرحله را دارد.
ايمان به خداى واقعى علاوه بر اينكه در قيامت انسان را نجات مى دهد، در دنيا نيز خواص و آثار و بركاتى دارد و باعث جلب روزى و فراوانى نعمت و پيدايش يك جامعه قدرتمند مى شود. لذا هود به آنان خبر مى دهد كه اگر استغفار كنند و به سوى خدا برگردند خداوند بارانهاى پياپى بر آنان مى فرستد و بر قدرت و شوكت آنها مى افزايد.
اين خاصيت استغفار است كه در آيات ديگر و روايات بسيار هم آمده و استغفار سبب آبادانى و رفاه و جلب روزى و دفع بلا مى شود.
همان گونه كه گفتيم، قوم عاد باغها و بستانهاى زيادى داشتند و نزولات آسمانى و باران براى آنها ارزش فوق العاده اى داشت و در بعضى از روايتها آمده كه خشكسالى و قحطى به آنان روى آورده بود و نيز آنان قدرت و شوكت زيادى داشتند ولى در آن سالها قدرت آنان رو به كاهش گذاشته بود و لذا هود به آنان وعده داد كه اگر به خدا ايمان بياورند، خداوند وضع آنان را بهتر مى كند و آنان از بركات ايمان به خدا در جهت زندگى مادى خود هم بهره مند مى شوند. هود پس از اين تذكر اميدوار كننده، اضافه كرد كه شما در حالى كه به گناه خود اصرار مىورزيد، پشت برمى گردانيد كه در اين صورت از آن نعمتها برخوردار نخواهيد شد.
* آيات (53-55) قالوا يا هود ماجئتنا ببيّنة ... : در پاسخ سخنان هود، قوم عاد
عكس العمل ناپسندى نشان دادند. آنها گفتند كه تو براى ادعاى خود دليل و حجتى نياورده اى و ما به خاطر حرفهاى تو خدايان خود را رها نمى كنيم و به تو ايمان نمى آوريم. پس از اين سخن، پا را فراتر گذاشته به هود تهمت ديوانگى زدند و گفتند درباره تو چيزى نمى گوييم جز اينكه بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده اند، يعنى تو مورد غضب خدايان قرار گرفته اى و آنها عقل تو را گرفته اند!
زدن تهمت ديوانگى به پيامبران روش هميشگى كافران و مخالفان انبيا بوده است و قرآن در جايى خاطر نشان مى سازد كه به همه پيامبران تهمت جادوگرى يا ديوانگى زده اند:
كذلك ما اتى من قبلهم من رسول الاّ قالوا ساحر او مجنون(ذاريات/52)
بدين گونه به سوى پيشينيان اينها پيامبرى نيامد مگر اينكه گفتند جادوگر يا ديوانه است.
همان گونه كه قوم نوح آن حضرت را رمى به جنون كردند:
ان هو الاّ رجل به جنّة فتربصوا به حتى حين(مؤمنون/25)
او (نوح) جز يك مرد ديوانه نيست پس درباره او تا مدتى صبر كنيد.
حتى به پيامبر اسلام (ص) نيز اين تهمت را زدند:
وقالوا يا ايها الذى نزّل عليه الذكر انك لمجنون(حجر/6)
و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده همانا تو ديوانه اى.
اين تهمت از آنجا ناشى مى شود كه پيامبران حرفهاى تازه اى مى آورند كه با رسوبات فكرى و فرهنگ آنها كاملا تفاوت دارد و براى آنها قابل قبول نيست كه كسى چنين فكر كند ولذا براى توجيه خودشان مى گويند كه گوينده اين سخن ديوانه است به خصوص اينكه پيامبران از خدايان و بتهاى آنها بدگويى مى كردند و آنها مى پنداشتند كه اگر كسى به خدايان جسارت كند، مورد غضب آنها قرار مى گيرد و خدايان نخستين مجازاتى كه مى كنند در عقل او تصرف مى كنند و او ديوانه مى شود!
برمى گرديم به داستان هود. وقتى قوم او از او مطالبه دليل كردند و او را ديوانه
خواندند، هود به آنان گفت: گواه صدق من خداوند است و شما را هم گواه مى گيرم كه من از آنچه براى خدا شريك قرار داده ايد بيزارم، شما هر كارى از دستتان برآيد درباره من انجام بدهيد و هر گونه نيرنگى كه بلديد به كار بريد و مهلتم ندهيد.
هود در اين سخن هر دو مطلب آنها را رد كرد، درباره حجت و بيّنه اى كه خواسته بودند خدا را گواه صدق خود معرفى كرد و گفت كه هر نيرنگى دارند درباره او به كار برند. اين سخن معجزه و بينه بزرگى است كه يك فرد در مقابل يك جامعه بايستد و چنين قاطعانه تحدى كند و آنان را به مبارزه بطلبد و آنان از آسيب رساندن به او ناتوان باشند. معلوم مى شود كه لطف خدا همراه اوست و خدا او را از شرّ دشمنان حفظ مى كند. مطلب ديگر آنها اين بود كه خدايان ما به تو آسيب رسانده اند و هود آشكارا از خدايان آنها اعلام بيزارى مى كند تا معلوم شود كه خدايان آنها هيچ قدرتى ندارند و نمى توانند به او آسيب برسانند.
پيامبر اسلام (ص) نيز درباره بتهاى مشركان همين سخن را گفت و آنها را موجوداتى بى خاصيت معرفى كرد و از مشركان خواست كه بتهاى خود را بخوانند تا به او آسيب برسانند و هر كيدى كه دارند به كار برند:
قل ادعوا شركاءكم ثمّ كيدون فلاتنظرون(اعراف/195)
بگو: شريكان خود را بخوانيد آنگاه درباره من نيرنگ كنيد و مهلتم ندهيد.
اِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دآبَّة اِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِهآ اِنَّ رَبّى عَلى صِراط مُسْتَقيم (56 ) فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ مآ أُرْسِلْتُ بِه اِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبّى قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَيْئًا اِنَّ رَبّى عَلى كُلِّ شَىْء حَفيظٌ (57 ) وَ لَمّا جآءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُودًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذاب غَليظ (58) وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبّار عَنيد (59 ) وَ أُتْبِعُوا فى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا اِنَّ عادًا كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِعاد قَوْمِ هُود (60 )
همانا من بر خداوند كه پروردگار من و پروردگار شماست توكل كرده ام، هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او برگيرنده پيشانى اوست، همانا پروردگار من بر راه راست است(56) پس اگر روى بگردانيد، من آنچه را كه با آن به سوى شما فرستاده شده بودم، به شما رسانيدم و پروردگار من بر هر چيزى نگهبان است(57) و چون فرمان ما رسيد، هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند با رحمتى از خود نجات داديم، و آنان را از عذابى سخت نجات داديم(58) و اين (قوم) عاد بود كه نشانه هاى پروردگارشان را انكار كردند و پيامبرانشان را فرمان نبردند و از فرمان هر زورگوى اهل عناد پيروى كردند(59) و در اين دنيا و در روز قيامت، لعنتى آنان را دنبال كرد، آگاه باشيد كه قوم عاد به پروردگار خود كافر شدند، آگاه باشيد كه بر عاد كه همان قوم هود هستند، دورى باد(60)
نكات ادبى
1 ـ «دابّة» هر حيوان جنبنده. ولى بيشتر در اسب به كار مى رود.
2 ـ «ناصيتها» پيشانى آن. ناصيه به محل روييدن مو در پيشانى گفته مى شود و لذا مى توان آن را به موى پيشانى هم معنا كرد. تعبير «گرفتن از پيشانى» كنايه از مسلط بودن و غلبه كردن است، چون وقتى كسى از موى پيشانى كسى مى گيرد و او را مى كشد، در واقع او را عاجز كرده است.
3 ـ «تولّوا» صيغه مضارع است و اصل آن تتولّوا مى باشد و نبايد آن را ماضى گرفت.
4 ـ «يستخلف» جايگزين مى كند، جانشين قرار مى دهد. استفعال از خلف يخلف.
5 ـ «جبار» زورگوى ستمگر.
6 ـ «عنيد» عناد كننده، اهل لجاجت.
7 ـ «ربهم» منصوب به نزع خافض است و اصل آن «بربهم» بوده چون ماده «كفر» با حرف با متعدى مى شود. مى توانيم بگوييم كه «كفروا» در اينجا با اشراب معناى «جحدوا» بدون حرف جرّ متعدى شده است.
تفسير و توضيح
* آيات (56-57) انى توكلت على الله ربّى و ربّكم ... : در آيه پيش ديديم كه هود به قوم خود گفت هرچه از دستتان برمى آيد درباره من فروگذار نكنيد و هر حيله و نيرنگى داريد به كار بريد و مهلتم ندهيد، در اين آيه روشن مى سازد كه اين مبارز طلبى به خاطر داشتن پشتوانه محكم و مطمئن است كه همواره او را از شرّ دشمنان حفظ مى كند و اين خود معجزه بزرگى است. پشتوانه او توكل به خداوند است و لذا به قوم خود گفت: پس به خدا كه پروردگار من و شماست توكل كرده ام، يعنى كار خود را به او واگذار نموده ام.
در جمله بعدى گستردگى قدرت خداوند را كه پناهگاه اوست بيان مى كند به اين صورت كه هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه پروردگار من برگيرنده موى پيشانى اوست، يعنى همه موجودات زنده تحت حاكميت خداوند زندگى مى كنند و مرگ و زندگى آنها در دست خداوند است. نتيجه اينكه خداوند توانايى آن را دارد كه مرا از شر شما حفظ كند و يا عذابى بر شما بفرستد و شما را هلاك سازد.
البته اينكه همه موجودات زنده تحت حاكميت خدا هستند، بدان معنا نيست كه خدا بى جهت و ستمگرانه گروهى را هلاك مى كند و گروهى را نجات مى دهد، بلكه كارها و تصرفات او همه از روى حكمت و عدل است و لذا در پايان اين آيه خاطر نشان مى سازد كه پروردگار من بر راه راست است; يعنى تمام كارهاى او براساس حق و عدل استوار است. بنابراين، در اينجا، هم قدرت خداوند بر موجودات و هم عدل او بيان مى شود.
خطاب هود به قوم در آيه بعدى چنين ادامه مى يابد كه اگر شما رويگردان شويد و به خدا ايمان نياوريد، براى من مسئوليتى ندارد چون من وظيفه خود را انجام داده ام و پيام الهى را كه به من نازل شده به شما رسانيده ام. ديگر اينكه خداوند اين قدرت را دارد كه شما را از بين ببرد و گروه ديگرى را جايگزين شما سازد و شما
هرگز نمى توانيد به خدا زيان برسانيد و خدا بر هر چيزى نگهبان است.
مسئله جايگزينى قوم ديگرى به جاى كافران، در آيات ديگر هم آمده و حتى درباره كافران عصر پيامبر اسلام نيز اين تهديد را مى بينيم:
ان يشأيذهبكم ايّها النّاس و يأت بآخرين و كان الله على ذلك قديرا(نساء/133)
اى مردم، اگر خدا بخواهد شما را مى برد و ديگران را مى آورد و خدا بر اين كار تواناست.
در بيان هود آمده بود كه خداوند بر هر چيزى نگهبان است، شايد منظور اين باشد كه حفظ كننده مردم از هلاكت، خداوند است و اگر لحظه اى حمايت و حفظ خود را از كسى يا گروهى بردارد، بى درنگ آن شخص و آن گروه نابود خواهند شد. هود با اين جملات در واقع آن قوم كافر را تهديد مى كرد و به آنان وعده نزول عذاب مى داد و چنين هم شد و خداوند عذاب خود را بر قوم عاد نازل كرد.
* آيات (58-60) ولما جاء امرنا نجّينا هودا و الذين آمنوا معه ... : چون قوم عاد در برابر دعوت هود تسليم نشدند و به كفر و شرك خود ادامه دادند، خداوند بر آنان بلا نازل كرد و اين بلا بلاى استيصال بود، يعنى بلايى بود كه فقط كافران را مى گرفت و هود و مؤمنان از آن آسيبى نديدند و لذا مى فرمايد: وقتى فرمان ما رسيد هود و مؤمنان همراه او را با رحمتى از خود نجات داديم و آنها را از عذابى سخت و غليظ رهايى بخشيديم. اين عذاب به صورت باد مهلكى بود كه قوم عاد را درهم كوبيد و هفت شب و هشت روز ادامه يافت:
واما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتية. سخّرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام حسوما فترى القوم فيها صرعى كانهم اعجاز نخل خاوية(حاقه6-7)
و اما قوم عاد با تندبادى توفنده سركش هلاك شدند، خدا آن را هفت شب و هشت روز پياپى بر آنان مسلط كرد پس آن قوم را فرو افتاده مى ديدى، گويى كه تنه هاى نخلهاى ميان تهى هستند.
خداوند با رحمت خود مؤمنان را نجات داد. منظور از رحمت خدا در اينجا رحمت خاص اوست كه فقط به مؤمنان تعلق دارد و اين رحمت تنها در اثر ايمان و
تقوا شامل حال كسى مى شود و كافران از آن بى بهره اند، اگرچه آنان نيز از رحمت عام خدا بهره مى برند ولى در وقت نزول عذاب، آن رحمت نيز قطع مى گردد و كافران پناهگاهى نمى يابند.
در آيه بعد داستان قوم عاد را خلاصه گيرى مى كند و مى فرمايد: اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و از پيامبرانش فرمان نبردند و تابع فرمان هر ستمگر عنود شدند و پايان كارشان اين بود كه در اين دنيا و در روز قيامت، به لعنت و عذابى گرفتار شدند. در آيه بعد مطلب را خلاصه تر از اين هم بيان مى كند و مى فرمايد: قوم عاد به پروردگارشان كافر شدند، آگاه باشيد كه لعنت بر عاد كه همان قوم هود هستند، باد.
نكته اى كه در اينجا قابل توجه است اين است كه در اين آيات درباره قوم عاد گفته مى شود كه آنان پيامبران خدا را تكذيب كردند، در حالى كه در اين داستان آنها فقط يك پيامبر را كه همان هود بود تكذيب كردند. چنين فهميده مى شود كه آنان نه تنها هود بلكه پيامبران پيش از او را نيز تكذيب كردند و اساساً به نبوت عقيده نداشتند همان گونه كه به توحيد عقيده نداشتند.
وَ اِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ اِنَّ رَبّى قَريبٌ مُجيبٌ (61 ) قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذآ أَتَنْهانآ أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ ابآؤُنا وَ اِنَّنا لَفى شَكّ مِمّا تَدْعُونآ اِلَيْهِ مُريب (62 ) قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبّى وَ آتانى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنى مِنَ اللّهِ اِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزيدُونَنى غَيْرَ تَخْسير (63 )
و به سوى ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم) گفت: اى قوم من، خدا را پرستش كنيد، شما را معبودى جز او نيست، او شما را از زمين پديد آورد و شما را واداشت كه در آن آبادانى كنيد. پس، از او طلب آمرزش نماييد آنگاه به سوى او برگرديد كه پرودگار من نزديك و اجابت كننده است (61) گفتند: اى صالح، پيش از اين در ميان ما مايه اميد بودى، آيا ما را از اين نهى مى كنى كه آنچه را كه پدرانمان پرستش مى كردند، پرستش كنيم و ما از آنچه ما را به سوى آن مى خوانى شك داريم و ترديد كننده هستيم(62) گفت: اى قوم من، به من خبر بدهيد اگر من بر حجت روشنى از پروردگار خود باشم و از خود رحمتى به من داده باشد، اگر او را نافرمانى كنم، چه كسى مرا در برابر او كمك مى كند؟ شما جز زيانكارى چيزى برمن نمى افزاييد(63)
نكات ادبى
1 ـ «ثمود» نام قبيله اى بوده كه در ميان مدينه و شام زندگى مى كردند و عرب بودند اين واژه غيرمنصرف است به جهت عَلميّت و تأنيث (چون نام قبيله است مؤنث تلقى مى شود)
2 ـ «صالح» نام پيامبر قوم ثمود كه پس از هود مبعوث شد. و نام او يك نام عربى است.
3 ـ «انشأكم» شما را پديد آورد. از انشاء به معناى ايجاد و تربيت و معمولا در ايجاد موجودات زنده به كار مى رود چون معناى تربيت كردن هم در آن لحاظ شده است.
4 ـ «استعمركم» شمارا وادار به آباد ساختن كرد. استفعال از عمران به معناى آباد كردن. استعمار در لغت به معناى طلب آبادى است و اينكه اين كلمه اكنون بار منفى دارد يك مسئله عارضى است كه بعداً پيدا شده است.
5 ـ «مرجوّ» مايه اميدوارى، كسى كه به نفع رسانى او اميد مى رود.
6 ـ «مريب» كسى كه سوءظنّ مى كند. از «ريبه» به معناى سوء ظن و ترديد. مى توان آن را به معناى كسى كه ايجاد سوءظن مى كند، گرفت.
7 ـ «ارايتم» به من خبر بدهيد. اين تعبير به معناى رؤيت چشم يا قلب نيست بلكه در مواردى به كار مى رود كه گوينده مطلبى را از شنونده بپرسد.
8 ـ «غيرتخسير» مفعول دوم براى «تزيدوننى» است و «تخسير» يعنى به ضرر انداختن.
تفسير و توضيح
* آيه (61) و الى ثمود اخاهم صالحا قال ياقوم اعبدوا الله ... : داستان ديگرى از داستانهاى پيامبران پيشين آغاز مى شود و آن داستان صالح پيامبر قوم ثمود است. اين قوم يك قبيله بزرگ عرب بود كه در نزديكيهاى تبوك ميان مدينه و شام زندگى مى كردند و گروهى بت پرست بودند و بتها را به عنوان واسطه ميان خود و خدا پرستش مى كردند. حضرت صالح كه خود از همين قبيله بود، بر آنها مبعوث شد و به آنان گفت: اى قوم من، خدا را پرستش كنيد كه شما را معبود برحقى جز او وجود ندارد و بدين گونه ضمن دعوت آنها به سوى خدا، معبودها و بتهاى آنان را نفى كرد.
صالح براى اثبات گفته هاى خود چنين دليل آورد كه اين تنها خداست كه شما را از زمين پديد آورد و شما را به آباد كردن آن وا داشت. اينكه خداوند بشر را از زمين پديد آورده، ناظر به اين معناست كه انسان اوليه يعنى حضرت آدم از خاك آفريده شده و سپس نسل بشر از نطفه او و از طريق غذاهايى كه مى خورد گسترش يافت و اين غذاها همگى از مواد زمين است. پس درست است كه بگوييم همه انسانها از زمين آفريده شده اند.
همچنين خداوند بشر را وادار به آباد ساختن زمين كرده است. از يك سو مواد لازم را در طبيعت قرارداده و از سوى ديگر ابزار لازم را مانند قدرت فكر و توان جسم به بشر داده است و بشر باهوش سرشار و انديشه خلاقى كه دارد، در طبيعت تصرف كرده و باعث آبادانى زمين شده است و روز به روز بر اين آبادى افزوده مى شود. و بشر با تسخير نيروهاى نهفته در زمين و طبيعت، تغييرات عمده اى را به نفع خود به وجود آورده است.
حضرت صالح با اين سخن كه هم اصل وجود شما از خداست و هم اينكه ابزار آباد كردن زمين را خدا به شما داده است، به يگانگى خدا و اينكه تنها او شايسته عبادت است استدلال مى كند. سپس آن مردم را چنين راهنمايى مى كند كه از شرك و گناه خود، از خدا طلب آمرزش كنيد و آنگاه به سوى او برگرديد; و براى اينكه آنان
را مطمئن سازد كه خدا آنها را مى پذيرد، اضافه مى كند كه پروردگار من نزديك و اجابت كننده است، او به شما نزديك است و او دعوت شما را اجابت مى كند، پس نيازى به واسطه قرار دادن بتها نيست و شما بايد تنها او را پرستش كنيد و هيچ چيز ديگر را در عبادت او شريك قرار ندهيد.
* آيات (62-63) قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوّا قبل هذا... : قوم صالح در پاسخ سخنان روشنگرانه او اظهار داشتند كه اى صالح، تو پيش از اين در ميان ما مايه اميد بودى، يعنى با عقل و درايت و درستكارى كه تو داشتى، ما اميد آن را داشتيم كه رهبرى اين جامعه را با همين فرهنگ به دست گيرى، اما اكنون مى بينيم كه تو برخلاف فرهنگ جامعه خود قدم برمى داردى و براعتقادات ما ايراد مى كنى.
آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستند، نهى مى كنى؟ اينك درباره دعوت تو به شك افتاده ايم و به تو سوءظن داريم.
معلوم مى شود كه صالح در ميان قوم خود فرد لايق و امين و برجسته اى بود و قوم او، او را شايسته حكومت مى دانستند و به او اميدها داشتند ولى پس از ادعاى نبوت، درباره او سوء ظن پيدا كردند و در درستكارى او به ترديد افتادند.
لحن صحبت قوم صالح با او آشتى جويانه و مهرآميز بود و آنها مى خواستند او را به سوى خود برگردانند و به او وعده مى دادند كه اگر از اين سخنان خود دست بردارد او را بزرگ خود مى كنند و از او فرمان مى برند. اما صالح كه فرستاده خدا بود و مأموريت داشت كه آن قوم را هدايت كند، در پاسخ آنها گفت: به من بگوييد اگر من دليل روشنى از سوى پروردگار خود داشته باشم و خدا به من پيامبرى داده باشد و در چنين حالتى بخواهم خدا را نافرمانى كنم، آيا كسى هست كه مرا در مقابل خدا يارى كند؟ مفهوم كلام صالح اين است كه وقتى كسى به پيامبرى رسيد و حجت آشكارى داشت او هرگز نمى تواند خدا را نافرمانى كند كه اگر چنين كند خداوند او را سخت كيفر مى دهد و او در مقابل اين كيفر و مجازات الهى هيچ يار و ياور و كمك كننده اى نخواهد داشت. پيامبر حتى براى مصلحت جويى حق ندارد ميل به كافران كند و دست از دعوت خود بردارد، چون در چنين حالتى خدا او را در همين دنيا به
شدّت عذاب خواهد كرد و مى بينيم خداوند حتى درباره پيامبر اسلام هشدار تندى مى دهد:
ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين (حاقه/44-45)
و اگر بعضى از سخنان را بر ما مى بست، دست راستش را سخت مى گرفتيم سپس رگ قلبش را پاره مى كرديم.
اين بود كه صالح در برابر سخنان قوم خود خاطر نشان ساخت كه اگر به سوى شما ميل كنم و خدا را فرمان نبرم، به شدت مورد مؤاخذه و عذاب قرار خواهم گرفت و كسى در برابر خدا مرا يارى نخواهد كرد و شما مردم جز زيان و ضرر چيزى بر من نخواهيد افزود.
وَ يا قَوْمِ هذِه ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فى أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ (64 ) فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوب (65 ) فَلَمّا جآءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا وَ مِنْ خِزْىِ يَوْمِئِذ اِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزيزُ (66 ) وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ (67 ) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهآ أَلا اِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِثَمُودَ (68 )
و اى قوم من! اين، ماده شتر خداست كه براى شما نشانه اى است، پس رهايش كنيد تا در زمين خدا بخورد و گزندى به آن نرسانيد كه عذاب نزديكى شما را مى گيرد(64) پس آن را پى كردند، پس صالح گفت: سه روز در خانه هاى خود برخوردار شويد، اين وعده اى بى دروغ است(65) پس چون فرمان ما رسيد، صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند با رحمتى از خود و از خوارى آن روز نجات داديم، همانا پروردگار تو همو نيرومندِ تواناست(66) و كسانى را كه ستم كرده بودند آن بانگ مرگبار آسمانى فرا گرفت، پس در خانه هاى خود بر روى افتادند(67) گويا كه هرگز در آنجا نبودند، آگاه باشيد كه قوم ثمود به پروردگارشان كافر شدند آگاه باشيد كه لعنت بر ثمود باد(68)
نكات ادبى
1 ـ «ناقة الله» شتر خدا، ماده شتر خدا. اضافه ناقه به الله تشريفى است مانند: بيت الله، كتاب الله.
2 ـ «لكم» متعلق به آيه است.
3 ـ «آيه» منصوب است با فعل محذوف مانند «تكون» و يا حال است از «ناقة الله».
4 ـ «تأكل» مجزوم است به جهت اينكه در جواب امر واقع شده است.
5 ـ «فعقروها» آن شتر را پى كردند.«عقر» به معناى نحر كردن شتراست.
6 ـ «داركم» خانه تان، شهرتان. به شهر نيز مى توان «دار» گفت و جمع آن «ديار» است.
7 ـ «مكذوب» مصدر بر وزن مفعول است مانند: معقول و مخلود و ميسور و مفتون و اگر هم اسم مفعول بگيريم، اصل آن «مكذوب فيه» است.
8 ـ «ومن خزى يومئذ» عطف به محذوف است و تقدير آن چنان است «نجينا من العذاب و من خزى ...».
9 ـ «يومئذ» با كسره ميم خوانده مى شود چون خزى به سوى آن اضافه شده و البته بعضى از قاريان با فتحه ميم خوانده اند و آن را مبنى گرفته اند. ضمناً تنوين جر در آخر كلمه عوض محذوف است و تقدير چنين است: «يوم اذ جاء امرنا».
10 ـ در «واخذ» تاء تانيث حذف شده يا براى آنكه «صيحه» مؤنث مجازى است و يا براى آنكه فصل به مفعول شده است.
11 ـ «الصيحة» بر وزن «فَعله» براى مرّه است و صيحة به معناى صداى شديد و مرگ آور مى باشد.
12 ـ «جاثمين» به روافتادگان، كنايه از مرگ آن اشخاص است.
13 ـ «لم يغنوا» نبوده اند، گفته مى شود «غنى بالمكان اى اقام فيه».
14 ـ «ثمودا» در اينجا از نظر رسم الخط طورى نوشته شده كه مى توان آن را منصرف خواند و مى توان غيرمنصرف خواند. چون ثمود از كلماتى است كه به هر دو صورت خوانده مى شود و هر دو در قرآن آمده است.
تفسير و توضيح
* آيات (64-65) و يا قوم هذه ناقة الله لكم آية ... : در ادامه داستان صالح و قوم او از زبان صالح چنين نقل مى كند كه اى قوم من اين شترِ خداست و در آن براى شما نشانه اى و معجزه اى است، آن را رها كنيد كه در زمين خدا بخورد و به آن گزندى نرسانيد كه دچار عذاب نزديكى مى شويد.
طبق روايات اين شتر، شتر مخصوصى بود و قوم صالح از او خواسته بودند كه براى آنها معجزه اى بياورد و او از يك صخره اين شتر را درآورده بود و چنين بود كه يك روز تمام آبهاى آن منطقه را مى خورد و يك روز نمى خورد و صالح گفته بود كه بايد طورى عمل كنيد كه آب يك روز مخصوص اين شتر و يك روز مال شما باشد. البته آن شتر در آن روز كه آب مى خورد شير فراوانى مى داد به طورى كه مردم همگى از آن مى خوردند.
براستى كه وجود اين شتر معجزه بزرگى بود ولى بسيارى از آن مردم باز هم به صالح ايمان نياوردند و با اينكه صالح به آنها گفته بود كه آسيبى به اين شتر نرسانيد و اگر آسيب برسانيد عذاب نزديكى شما را فرا مى گيرد، در عين حال قوم ثمود كسى را كه شقى ترين مردم بود وادار كردند كه آن شتر را بكشد و از كار او راضى بودند، قرآن كار پى كردن شتر را به همه آنها نسبت مى دهد و بلايى هم كه به دنبال اين كار ناپسند نازل شد شامل همه آنها گرديد.
اينكه به اين شتر، شتر خدا گفته مى شود از باب تشريف است مانند بيت الله و كتاب الله كه از باب تشريف و براى شدّت اتصال و ارتباط آنها با خداوند است.
در روايات آمده كه وقتى اين شتر به امر خدا از صخره بيرون آورده شد، حامله بود و پس از وضع حمل او را كشتند و بچه آن به كوه بالا رفت و ناله مى كرد. صالح
گفت اين بچه شتر سه بار ناله زد و اين قوم در عرض سه روز هلاك خواهند شد.
پس از كشته شدن اين شتر، صالح به قوم خود گفت: شما سه روز در خانه و شهرتان بمانيد و برخوردار شويد كه عذاب خدا نازل خواهد شد و اين يك وعده دروغ نيست. اينكه مى گويد: برخوردار شويد، منظور اين است كه زندگى كنيد، چون زندگى نوعى برخوردارى است و گرنه آنها حتى در همين سه روز دچار حالتهاى دردآورى شدند و پس از سه روز مردند.
آيات (66-68) فلما جاء امرنا نجّينا صالحا ... : عذاب الهى فرا رسيد و قوم ثمود به سبب كفرشان و گناه بزرگى كه مرتكب شده بودند با يك صيحه آسمانى كه به صورت مرگبارى نازل شد، همگى به هلاكت رسيدند و صالح و كسانى كه به او ايمان آورده بودند نجات پيدا كردند. بارها گفته ايم كه اين نوع عذابها را عذاب استيصال مى گويند كه فقط دامنگير كافران مى شود و مؤمنان نجات مى يابند.
در اين آيات اظهار مى دارد كه وقتى امر ما رسيد يعنى فرمان عذاب صادر شد، صالح و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند با رحمتى از خود نجات داديم، اين همان رحمت خاص خداست كه تنها به مؤمنان مى رسد و خدا يك رحمت عام هم دارد كه شامل همه مى شود. در ادامه مى فرمايد: آنها را از خوارى آن روز نجات داديم. اينكه «ومن خزى يومئذ» با واو عطف آمده شايد به اين منظور است كه در اين جريان خداوند مؤمنان را از چندين خطر و بلا از جمله خوارى و رسوايى آن روز نجات داد و اين از قبيل عطف به محذوف است.
پس از بيان اينكه مؤمنان را از آن عذاب نجات داديم، تأكيد مى كند كه پروردگار تو نيرومند و تواناست يعنى خداوند قدرت آن را دارد كه گروهى را كه بخواهد از يك بلاى عمومى و فراگير نجات بدهد.
در آيه بعدى سرانجام شوم قوم ثمود را يادآور مى شود، بدين گونه كه آن ستمگران را صيحه يا همان بانگ آسمانى مرگبار فرا گرفت و همگى در خانه هايشان بر روى خود افتادند چنانكه گويا اصلا در آنجا نبودند. در پايان آيه داستان قوم ثمود را خلاصه مى كند و مى فرمايد: آگاه باشيد كه ثمود به پروردگارشان كافر شدند و آگاه
باشيد كه لعنت بر قوم ثمود باد. اين جمله نظير جمله اى است كه چند آيه پيش درباره قوم عاد گفته شد.
در اينجا داستان قوم ثمود پايان مى يابد و در بعضى ديگر از سوره هاى قرآن برخى از جزئيات اين داستان آمده كه در اين سوره (سوره هود) نيامده است. مانند سوره هاى اعراف و اسراء و شعراء و نمل و عنكبوت و فصلت و ذاريات و نجم و قمر و حاقه و فجر و شمس.