تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۱۱ -


وَ أُوحِىَ اِلى نُوح أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ اِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (36 ) وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنى فِى الَّذينَ ظَلَمُوا اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37 ) وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِه سَخِرُوا مِنْهُ قالَ اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (38 ) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ (39 ) حَتّى اِذا جآءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ اِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مآ آمَنَ مَعَهُ اِلاّ قَليلٌ (40 )

و به نوح وحى شد كه از قوم تو جز آنان كه ايمان آورده اند، ايمان نخواهند آورد، پس، به آنچه انجام مى دهند، غمگين مباش(36) و كشتى را زير نظر ما و وحى ما بساز و مرا درباره كسانى كه ستم كرده اند مخوان كه آنان غرق خواهند شد(37) و او كشتى را مى ساخت و هرگاه كه گروهى از اشراف قوم او بر او مى گذشتند، او را مسخره مى كردند، گفت اگر شما ما را مسخره مى كنيد ما نيز شما را مسخره خواهيم كرد همان گونه كه مسخره مى كنيد(38) به زودى خواهيد دانست كه به چه كسى عذابى خواهد رسيد كه او را خوار مى كند و عذابى پايدار بر او فرود مى آيد(39) تا اينكه وقتى فرمان ما رسيد و تنور فوران كرد، گفتيم در كشتى از هر جفتى دو تا و نيز خانواده ات جز آنان كه حكم درباره آنها صادر شده و نيز هر كسى را كه ايمان آورده، حمل كن و جز اندكى به او ايمان نياورده بودند(40)

نكات ادبى

1 ـ «لاتبتئس» اندوهگين نباش. افتعال از «بؤس» به معناى اندوه و شدت.

2 ـ «الفلك» كشتى. در اين واژه مفرد و جمع يكى است.

3 ـ «ملأ» اشراف يا جمعيت زياد.

4 ـ «من يأتيه» يا استفهام است و در اين صورت «تعلمون» به معناى «تعرفون» است و مفعول نگرفته و يا موصول است به معناى «الذى» و در اين حالت «تعلمون» به معناى خودش است و موصول وصله در حكم دو مفعول آن است.

5 ـ «مقيم» پايدار، پابرجا.

6 ـ «حتّى» براى غايت است.

7 ـ «التنّور» تنور. گودى خاصى كه در آن نان مى پزند. اين كلمه اگر عربى باشد مشتق از نار است و وزن آن يا فعّول و يا تفعول است و گفته شده كه آن در اصل يك واژه فارسى است و معرب شده است و نظير آن از واژه هاى دخيل در قرآن بسيار است. و نيز گفته شده كه اين از باب توارد است و از كلماتى است كه هم در لغت عرب و هم در لغت عجم به كار مى رود، مانند صابون. ضمناً الف و لام «التنور» يا براى جنس و يا عهد است.

8 ـ «اهلك» عطف بر «اثنين» است كه منصوب است.

تفسير و توضيح

* آيات (36-37) و اوحى الى نوح انه لن يؤمن من قومك ... : داستان نوح و قوم او را ادامه مى دهد و مراحل پايانى دعوت او را كه منجر به طوفان شد، بيان مى دارد.

مى فرمايد: به نوح وحى شد كه از قوم تو كسى جز آنان كه ايمان آورده اند، به تو ايمان نخواهند آورد، پس، از كارى كه كافران مى كنند اندوهگين مباش. اين آيه ضمن اينكه نوح را به كلى از ايمان آوردن قوم او مأيوس مى كند، تسلاى خاطرى براى اوست كه غصه كافران را نخورد چون آنها هلاك خواهند شد. نوح كه همواره قوم خود را از عذاب الهى ترسانيده بود، با اين سخن دريافت كه وعده الهى نزديك است و نزول عذاب در آينده نزديكى حتمى است.

در آيه بعدى نوع عذاب هم تعيين شد و آن غرق شدن در آب بود چون به نوح دستور داده شد كه كشتى بسازد. و در ساختن آن از وحى الهى كمك بگيرد. مى فرمايد: و كشتى را زير نظر ما و وحى ما بساز. منظور از «باعيننا = در مقابل چشمان ما» همين است كه زير نظر و مراقبت ما بساز. «عين الله» همان مراقبت اوست همان گونه كه «يدالله» قدرت او و «وجه الله» سمت و سوى اوست.

نوح مأمور شد علاوه بر اينكه كشتى را زير مراقبت مستقيم خدا بسازد، آن را با وحى الهى بسازد و اين مى رساند كه صنعت كشتى سازى را خداوند به نوح ياد داده است و اين تأييدى بر سخن كسانى است كه ريشه همه علوم و صنايع حتى طب را از پيامبران مى دانند كه از طريق وحى ياد گرفته اند.

در ادامه آيه دستور ديگرى مى دهد و مى فرمايد: درباره ستمگران با من سخن نگو كه آنان غرق خواهند شد. يعنى اكنون كه هلاك آنان نزديك شده است، شفاعت آنان را پيش من نكن كه مقدر شده است آنها هلاك شوند. البته نوح خودش پيش از اين مرحله درباره كافران نفرين كرده بود و هلاكت آنها را از خدا خواسته بود:

وقال نوح ربّ لاتذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلّوا عبادك و لايلدوا الاّ فاجرا كفارا(نوح/26-27)

و نوح گفت: پروردگارا بر زمين كسى از اين كافران را مگذار، كه اگر بگذاريشان بندگانت را گمراه مى سازند و جز بدكار كافر نمى زايند.

در عين حال ممكن بود با نزديك شدن عذاب، دلش به حال آنها بسوزد و از خدا بخواهد كه عذاب را نازل نكند. اين است كه در اين آيه از او مى خواهد كه چنين نكند چون حكم الهى درباره آنها مقرر شده و آنان غرق خواهند شد.

* آيات (38-39) ويصنع الفلك و كلّما مرّ عليه ملأ من قومه ... : پس از دستورى كه به نوح رسيد، نوح در اجراى اين فرمان وسايل لازم را فراهم كرد و مشغول ساختن كشتى شد. او بايد كشتى بزرگى مى ساخت تا همه مؤمنان به اضافه برخى از حيوانات و آذوقه آنها در آن جاى مى گرفت. در بعضى از روايات برخى از جزئيات كشتى نوح آمده از جمله اينكه او اين كشتى را در طول صد و شصت سال ساخت و محل ساخته شدن آن، محل مسجد كوفه فعلى بود. درباره طول و عرض آن نيز نقلهاى مختلفى وجود دارد از جمله اينكه از امام صادق(ع) نقل شده كه طول آن هزار و دويست ذراع و عرض آن هشتاد ذراع و بلندى آن نيز هشتاد ذراع بود و نيز در همين روايت آمده كه فرشتگان او را در اين كار يارى مى كردند و جنس آن از درخت خرما بود.(66)

قوم نوح كه از كنار او مى گذشتند و كار عظيم او را مى ديدند، او را مسخره مى كردند، چون سخنان او را باور نداشتند و اينكه طوفان بزرگى رخ خواهد داد و همه جا را آب خواهد گرفت، به نظر آنان مسخره مى آمد و براى آنها ساختن كشتى بزرگى در خشكى كه قابل حركت دادن نيست شگفت آور بود و لذا هر بار كه بر او مى گذشتند سخنانى از روى استهزاء مى گفتند و به او ريشخند مى كردند. نوح كه به وعده هاى الهى يقين و اطمينان داشت و مى دانست كه در آينده چه اتفاقى خواهد افتاد، به آن گروه نادان مى گفت: اگر شما امروز ما را مسخره كنيد ما نيز در وقت خود شما را مسخره خواهيم كرد به همان صورت كه شما مسخره مى كنيد. يعنى وقتى آن طوفان عظيم همه جا را فرا گرفت و شما دستخوش امواج خروشان آب شديد ما هم در آن موقع شما را مسخره خواهيم كرد.

درست است كه مسخره كردن افرادى كه به بلا و سختى دچار شده اند اگرچه از طريق مقابله به مثل باشد، ناپسند است ولى اين در صورتى است كه آن شخص مؤمن و احترام او لازم باشد; اما اگر شخص كافر عنود باشد و مصيبت او از باب بلاى الهى و عذاب استيصال باشد، مسخره كردن او نه تنها ناپسند نيست بلكه كار خوبى هم هست و اين عذاب ديگرى است كه بر عذاب او افزوده مى شود.

نظير مسخره كردن اهل بهشت اهل جهنم را كه اين خود عذاب ديگر است و بر عذابهاى آنان افزوده مى شود و به طورى كه در قرآن كريم سوره مطففين آيه 34 آمده، مؤمنان در روز قيامت بر كافران خواهند خنديد و آنها را مسخره خواهند كرد.

نوح خطاب به كافرانى كه او را مسخره مى كردند اضافه نمود كه بزودى خواهيد دانست كه چه كسى را عذاب خوار كننده اى خواهد رسيد و عذابى پايدار بر او فرود خواهد آمد. آن عذابى كه نوح به آنان وعده مى داد دو نوع بود: يكى عذابى خوار كننده كه در دنيا به آنان فرود مى آمد و آن همان غرق شدن و هلاكت بود و ديگرى عذابى پايدار كه منظور از آن عذاب روز قيامت است كه براى كافران پايدار و جاويد است.

* آيه (40) حتى اذاجاء امرنا و فار التّنّور قلنا احمل فيها... : بالاخره روز موعود فرا رسيد و خداوند بر قوم لجوج و عنود نوح عذاب خود را نازل كرد و آب از تنور فوران كرد. منظور از اين تنور يا تنور خانه نوح است و يا جنس تنور است كه شامل تنور خانه هاى مردم مى شود و مردم ديدند كه آب از تنورها بيرون مى زند و اين نشانه نزديك شدن عذاب الهى و نوع آن عذاب بود و نوح و مؤمنان فهميدند كه نزول عذاب نزديك است و يا آغاز شده است.

وقتى آب از تنور بالا زد، فرمان الهى به نوح صادر شد كه سه گروه را به داخل آن كشتى ببرد: اول از هر جفتى دو فرد يعنى يك نر و يك ماده ( به يك نر و ماده و يا زن و شوهر، هم زوج و هم زوجين گفته مى شود) دوم، اعضاى خانواده ات مگر آنان كه حكم الهى درباره آنها صادر شده كه آنان هلاك خواهند شد و آنها عبارت بودند از همسر و پسر نوح كه كافر بودند. سوم، تمام كسانى كه به تو ايمان آورده اند و البته گروه اندكى به او ايمان آورده بودند كه در روايات، تعداد آنها هشتاد نفر ذكر شده است.

وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللّهِ مَجْريها وَ مُرْساهآ اِنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَحيمٌ (41 ) وَ هِىَ تَجْرى بِهِمْ فى مَوْج كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِل يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ (42 ) قالَ سَاوى اِلى جَبَل يَعْصِمُنى مِنَ الْمآءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ اِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ (43 ) وَ قيلَ يآ أَرْضُ ابْلَعى مآءَكِ وَ يا سَمآءُ أَقْلِعى وَ غيضَ الْمآءُوَ قُضِىَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَ قيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ(44)

و گفت در آن سوار شويد كه رفتن و ايستادن آن به نام خداست، همانا پروردگار من آمرزنده بخشايشگر است(41) و آن كشتى آنان را در موجى همچون كوهها مى برد و نوح پسرش را در حالى كه در فاصله اى بود ندا داد: اى پسرك من با ما سوار شو و با كافران مباش(42) گفت بزودى به كوهى پناه مى برم كه مرا از آب حفظ كند، گفت:

امروز حفظ كننده اى از عذاب خدا نيست مگر كسى كه به او رحم كند و موج ميان آن دو فاصله انداخت و او از غرق شدگان گرديد(43) و گفته شد: اى زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان باز ايست و آب فروكش كرد و فرمان اجرا شد و (كشتى) بر (كوه) جودى آرام گرفت و گفته شد: دورى بر گروه ستمگر باد(44)

نكات ادبى

1 ـ «بسم الله» يا متعلق به «اركبوا» و يا خبر مقدم است و «مجريها» مبتداست و «مرسيها» عطف بر آن است.

2 ـ «مجريها» يا اسم زمان و يا اسم مكان و يا مصدر ميمى است و همين طور است «مرسيها» ما اين احتمال را ترجيح مى دهيم كه اين دو لفظ مصدر ميمى و مبتداى مؤخر باشند و «بسم الله» خبر مقدم و جمله حال از «اركبوا» است. ضمناً مجرى با فتحه ميم به معناى رفتن است و «مرسى» با ضمه ميم به معناى ايستادن و توقف كردن است و اگر آنها را اسم مكان يا زمان بگيريم محل و يا زمان رفتن و ايستادن معنا مى دهند. مجرى مصدر ميمى يا اسم زمان و مكان از «جرى يجرى» است كه فعل مجرد است و لذا اول آن مفتوح است ولى «مرسى» مصدر ميمى يا اسم زمان و مكان از «ارسى يرسى» از باب افعال است كه به صورت اسم مفعول است و لذا اول آن مضموم است.

3 ـ «موج» جمع «موجه» به معناى انبوه آبى است كه روى سطح درياپديدمى آيد.

4 ـ «معزل» محل دورى، فاصله، كنار. اسم مكان از «عزل».

5 ـ «سآوى» بزودى پناه مى برم. از اوى يأوى اويا به معناى پناه گرفتن.

6 ـ «عاصم» بازدارنده، نگهدارنده.

7 ـ «الامن رحم» يا استثناى منقطع است و «الا» به معناى «بل» است و يا استثناى متصل است و عاصم به معناى معصوم است مانند «ماء دافق» كه به معناى«مدفوق»است.

8 ـ «ابلعى» فروببر، بلع كن.

9 ـ «اقلعى» باز ايست، توقف كن.

10 ـ «غيض» فروكش كرد، فرونشست.

11 ـ «استوت» آرام گرفت، به آرامى قرار گرفت.

12 ـ «جودى» يا به معناى مطلق كوه است و به هر كوهى جودى گفته مى شود. و يا نام خاصى است كه در تعيين آن اختلاف نظر وجود دارد گاهى گفته مى شود كه آن كوهى در كنار موصل است و گاهى گفته مى شود كه آن كوهى در ارمنستان است كه در تورات هم چنين آمده و نام فعلى آن كوه، آرارات مى باشد.

13 ـ «بعدا» مفعول مطلق است و فعل آن حذف شده و تقدير آن چنين است: ابعدوابعدا. بعد، به معناى دورى است و در اينجا به حالت نفرين آمده و مى توان آن را به معناى لعنت گرفت.

14 ـ آيه «وقيل يا ارض ابلعى ماءك» تا آخر، از نظر فصاحت و بلاغت و اشتمال بر محسنات بديعى در اوج قرار دارد و بعضى از ادباء از اين آيه كه 17 كلمه دارد، بيست و يك نوع صنعت بديعى استخراج كرده اند. در اين باره پس ا زتفسير آيات بحث مفصلى خواهيم داشت.

تفسير و توضيح

* آيه (41) وقال اركبوا فيها بسم الله مجريها و مرسيها ... : وقتى نوح كشتى را آماده كرد و عذاب الهى نازل گشت و طوفان شروع شد، به فرمان خدا، نوح به مؤمنان دستور داد كه همگى به كشتى سوار شوند و يادآور شد كه حركت و توقف كشتى به نام خدا خواهد بود. از آنجا كه هر چيز مهمى را بايد با نام خدا آغاز كرد، نوح نيز اين سفر مهم را با نام خدا آغاز نمود و به كشتى نشينان گفت كه همگى «بسم الله» بگويند.

اينكه نوح به مؤمنان گفت كه حركت و توقف كشتى با نام خدا خواهد بود، اين هدف را دنبال مى كرد كه مؤمنان بدانند هر كارى كه در جهان اتفاق مى افتد، به وسيله خداوند است و تمام قدرتها از آنِ اوست حتى اگر انسان كارى را با نيرو و فكر خود انجام بدهد باز آن كار منسوب به خداست چون خداست كه قدرت و توان را به انسان داده است و اين يك درس توحيد و از معارف بلند مكتب پيامبران است.

از آنجا كه حركت و توقف كشتى به سود كشتى نشينان بود. براى آن اين تعليل را مى آورد كه پروردگار من آمرزنده و مهربان است. يعنى اگر هم از اين مؤمنان گناهى سر زده باشد خدا آن را مى آمرزد و با مؤمنان با رحم خود رفتار مى كند.

* آيات (42-43) و هى تجرى بهم فى موج كالجبال ... : طوفان شروع شد و از زمين و آسمان آب فراوانى جوشيد و ريخت و آب در روى زمين بالا آمد و كشتى روى امواج آب حركت مى كرد گاهى موجهايى مانند كوهها به وجود آمد ولى كشتى به سلامت از آن عبور مى كرد، در اين ميان كه هنوز آب همه جا را نگرفته بود، نوح فرزند خود را كه كنعان نام داشت ديد كه سوار كشتى نشده است. پسر نوح به ظاهر ايمان آورده بود ولى همواره با كافران انس و الفت داشت. نوح خطاب به او از فاصله دورى بانگ زد كه فرزندم تو هم با ما سوار كشتى شو و با كافران مباش ولى پسر نوح كه گرايش به كافران داشت در پاسخ پدرش گفت: به زودى بالاى كوهى مى روم و در آنجا پناه مى گيرم و آن كوه مرا از آب حفظ مى كند. نوح گفت: امروز كه روز نزول عذاب الهى است، هيچ كس از عذاب خدا در امان نيست و هيچ چيزى كسى را نگهدارنده نخواهد بود مگر آنان را كه خدا به آنها رحمت آورد و آنان همان كسانى هستند كه سوار كشتى شده اند.

در اين گفتگو بود كه موج سهمگينى ميان نوح و پسرش فاصله انداخت و پسر نوح دستخوش امواج خروشان گشت و غرق شد. اين چنين بود كه پندهاى پدر در او كارگر نشد و هلاكت را انتخاب كرد.

* آيه (44) و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى ... : اين آيه با كلماتى موجز و در عين حال رسا و گيرا و با زيبايى تمام سرانجام طوفان نوح را ترسيم مى كند و چنان تابلويى از آن مى سازد كه گويا خواننده خود در آن صحنه حضور داشته است و براى همين است كه اين آيه را از نظر فصاحت و بلاغت و اشتمال بر انواع صنعتهاى بديعى يك شاهكار و در بالاترين سطح سخن دانسته اند، هرچند كه تمام آيات قرآنى از نظر فصاحت و بلاغت در حد اعجاز هستند، ولى اين آيه به راستى كه در اوج زيبايى است و به طورى كه گفته شده است در اين آيه كه از 17 كلمه تشكيل شده، 21 نوع از محسنات بديعى و آرايه هاى ادبى به كار رفته است.(67)

در اين آيه سرانجام طوفان نوح چنين ترسيم مى شود كه به زمين گفته شد كه اى زمين آب خود را فروبر و به آسمان گفته شد كه اى آسمان از باريدن باز ايست و از طرفى آب فروكش كرد و حكم خدا در هلاك آن قوم اجرا شد و كشتى بر كوه جودى آرام گرفت و گفته شد كه لعنت بر ستمگران باد!

بدين گونه كافران همگى نابود شدند و مؤمنان كه سوار كشتى شده بودند نجات يافتند و اين همان عذاب استيصال بود كه مؤمن از آن نجات مى يابد. قرار گرفتن كشتى بر كوه جودى به صورتى كاملا آرام و بى تلاطم صورت گرفت و لذا از آن به «استوت» تعبير آورده كه دلالت بر آرامش و اطمينان مى كند.

به طورى كه ملاحظه مى فرمايد، در اين آيه، فعلها همگى به صورت مجهول است به خصوص در آغاز و پايان آن آمده است كه چنين گفته شد. و گوينده مشخص نشده است، اين به خاطر تعظيم است، چون معلوم است كه گوينده اين سخنها خداوند است و چه كسى جز او مى تواند چنين فرمانهايى را خطاب به زمين و آسمان صادر كند؟ از نظر ادبى هرگاه فاعل يك فعل براى مخاطب كاملا روشن باشد، آوردن فعل به صورت مجهول براى بيان عظمت فاعل است و اينكه او در مقامى است كه اين كار از كسى جز او نمى تواند سر بزند.

درباره «جودى» ميان مورخان و مفسران اختلاف نظر وجود دارد بعضى ها معتقدند كه جودى نام كوه خاصى نيست بلكه به معناى مطلق كوه است ولى بيشتر مورخان و مفسران آن را نام كوه خاصى دانسته اند و گفته اند كه آن كوهى در كنار موصل و يا كوهى در ارمنستان بوده است در تورات نيز كه جريان طوفان نوح آمده نام كوهى كه كشتى در آن نشست «آرارات» ذكر شده كه در ارمنستان است و به نظر مى رسد كسانى ازمفسران كه آن رادر ارمنستان دانسته اندناظربه روايت تورات هستند.

چندى پيش در بعضى از مجلات روسى ادعا شده بود كه بعضى از تخته پاره هاى كشتى نوح از كوه آرارات به دست آمده و در آن، نوشته هايى وجود دارد و آن نوشته ها را خوانده بودند و چنين ادعا مى كردند كه نام پيامبر اسلام واهل بيت او در آن تخته ها نوشته شده است. ولى چون اين ادعا ثابت نشده صداقت اين افراد از سوى محافل علمى مورد تأييد قرار نگرفت.

بحثى درباره محسّنات بديعى در قرآن

اشاره:

آيه اى كه تفسير كرديم يكى از شاهكارهاى بزرگ قرآن و در اوج فصاحت و بلاغت است و با اينكه 17 كلمه دارد 21 نوع از محسنات بديعى در آن به كار رفته است. به همين مناسبت بحثى را درباره محسنات بديعى و آرايه هاى ادبى در قرآن كريم، تقديم خوانندگان محترم مى كنيم:

پيش از آن كه المعتزّ بالله عباسى (متوفى 296) كتاب البديع را بنويسد و براى نخستين بار محسّنات بديعى و آرايه هاى ادبى را به عنوان يك علم مطرح كند، در ميان عربها توجه خاصى به زيبايبهاى كلام مى شد و اگر چه اين زيبايبها تعريف نشده بود، اما به هر حال در نظم و نثر به كار مى رفت. يك نمونه آن قرآن كريم است كه از اين نظر شاهكارى بزرگ به شمار مى رود و به طورى كه خواهيم ديد انواع صنعتهاى بديعى به صورت چشمگيرى در آن به كار رفته است.

المعتزّ با نوشتن كتاب خود، براى نخستين بار اين علم را پايه گذارى كرد و اصطلاحات خاص آن را پديد آورد. البته پيش از او نيز علاوه بر اين كه محسنات بديعى به كار مى رفته، اصطلاح «بديع» نيز در ميان اهل شعر و بلاغت وجود داشته است; مثلا جاحظ (متوفى 255) را مى بينيم كه از بديع در شعر شاعران ياد مى كند

آن هم به گونه اى كه گويا پيش از او نيز اين اصطلاح به كار مى رفته است.(68) خود المعتزّ تعريف «مطابقه» را كه يك صنعت بديعى است از خليل بن احمد و تعريف «مذهب كلامى» را كه آن نيز يكى از صنايع است از جاحظ نقل مى كند.(69) كارى كه المعتزّ كرد اين بود كه با نوشتن كتاب البديع به اين مطالب متفرقه نظم خاصى داد و آن را به عنوان يك علم فصل بندى كرد. او خود در آغاز كتاب اذعان كرده است كه آنچه ما در اين كتاب آورده ايم، دانشمندان جديد آن را بديع ناميده اند.(70) ابن معتزّ در اين كتاب از هفده نوع صنعت بديعى نام برده است.

پس از المعتزّ، اين علم نيز مانند همه علوم ديگر سير تكاملى خود را ادامه داد. قدامة بن جعفر با نوشتن كتاب نقد الشعر سيزده نوع و ابو هلال عسكرى در كتاب الصناعتين هفت نوع ديگر بر آن افزودند. همچنين افرادى مانند ابن رشيق قيروانى در كتاب العمدة و ابن سنان خفاجى در كتاب سرّ الفصاحة و عبدالقاهر جرجانى در اسرار البلاغة و دلايل الاعجاز و ابن ابى الاصيبع در بديع القرآن و سكاكى در مفتاح العلوم و يحيى بن حمزه علوى در الطراز، كار را دنبال كردند و در نتيجه صنايع بديعى به حدود صد نوع رسيد.(71)

ذكر اين نكته در اين جا ضرورى است كه در زمان متقدّمان كلمه «بديع» به تمام انواع علوم مربوط به فصاحت و بلاغت اطلاق مى شد و گاهى هم از آن به «بيان» ياد مى شد، و ميان علومى كه ما امروز آنها را به معانى و بيان و بديع مى شناسيم، تداخل وجود داشت. مثلا عبدالقاهر جرجانى در دو كتاب اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز گاهى از علوم بلاغت به عنوان بديع و گاهى به عنوان بيان ياد مى كند. درباره جرجانى گفته اند كه او بنيانگذار علوم بلاغت بوده و همان گونه كه المعتزّ در محسنات بديعى مؤسس بود، جرجانى نيز در موضوعاتى مانند استعاره و تمثيل و مجاز نوآورى داشته است. خود وى در جايى تصريح مى كند كه اساس بلاغت را او وضع كرده است.(72) ضمناً فخررازى اين دو كتاب جرجانى را تلخيص و تنقيح كرده و آن را نهاية الاعجاز فى دراية الايجاز ناميده است.(73)

تقسيم بندى علوم بلاغت به علم معانى و بيان و بديع از ابتكارهاى سكاكى (متوفى 626) است كه با نوشتن كتاب مفتاح العلوم دست به اين كار زد. اين تقسيم بندى مورد پذيرش محققان پس از وى نيز قرار گرفت و هم اكنون نيز به همان سبك جريان دارد. ابن خلدون، سكاكى را واضع علوم بلاغت مى داند،(74) در صورتى كه چنين نيست، بلكه همان گونه كه گفتيم واضع آن المعتزّ و جرجانى است و سكاكى تنها اين سه علم را از هم تفكيك كرده است. اين موضوع در زمان يحيى بن حمزه يمنى (متوفى 799) هم معروف بوده است. او در مقدمه كتاب خود مى گويد:

«نخستين كسى كه علم بيان را پايه گذارى كرد عبدالقاهر جرجانى بود كه دو كتاب اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز را نوشت».

آن گاه تأسف مى خورد كه هيچ كدام از اين دو كتاب را نديده است.(75)

پس از سكاكى روش او دنبال شد و خطيب قزوينى كتاب او را تلخيص كرد و سعدالدين تفتازانى تلخيص خطيب را دوبار با نامهاى المطول و المختصر فى شرح تلخيص المفتاح شرح كرد. امروزه كتاب متداول ميان طلاب اين علم، همين دو كتاب تفتازانى است.

سخنوران فارسى زبان نيز به پيروى از اساتيد علوم بلاغت عربى، در اين زمينه كار كردند و كتابهاى پر ارجى مانند ترجمان البلاغة تأليف محمد بن عمر رادويانى از سخنوران قرن پنجم(76) و حدائق السحر فى دقايق الشعر تأليف رشيد الدين وطواط (متوفى 573) و كتاب المعجم فى معايير اشعار العجم تأليف شمس الدين محمد بن قيس رازى از مؤلفان قرن ششم، به رشته تحرير درآمد. اين كتابها نمونه هايى از كتب مربوط به علوم بلاغت در زبان فارسى هستند. در اين كتابها هر چند كه اصطلاحات از عربى وام گرفته شده ولى مثالهايى كه به كار رفته غالباً از شعر فارسى است و كم و بيش از قرآن و اشعار عربى نيز مثال آورده شده است.

مطلبى كه ذكر آن در اين جا خالى از فايده نيست اين است كه بعضى از شاعران عرب و عجم شعرهاى بلندى ساختند و در هر بيت آن يك يا چند صنعت بديعى را به كار بردند. اين گونه شعرهاى بلند را «بديعيه» مى گويند.(77) ظاهر اين است كه بديعيه سرايى در شعر فارسى جلوتر از شعر عربى بوده است. نخستين بديعيه عربى كه بسيار استوار و مشتمل بر همه يا بيشتر صنعتهاست مربوط به صفى الدين حلى از شعراى قرن هشتم است كه شيعى مذهب بود. او بديعيه خود را كه مشتمل بر يكصد و پنجاه نوع صنعت بديعى است، در مدح پيامبر اسلام(ص) در وزن بسيط در 145 بيت سرود كه با اين مطلع آغاز مى شود:

ان جئت سلعا فسل عن جيرة العلم *** واقر السلام على عرب بذى سلم

نام اين بديعيه «الكافية البديعة فى مدح خير البرية» است كه متن آن در انوار الربيع سيد على خان آمده و جداگانه نيز چاپ شده است. گويا پيش از اين بديعيه، بديعيه هاى عربى ديگرى نيز وجود داشته كه در اين حد جامع نبوده اند.(78) بعدها نيز به پيروى از حلى بديعيه هاى بسيارى نوشته شده است كه علامه امينى از 35 بديعيه نام مى برد.(79)

در ميان شاعران فارسى زبان نيز بديعيه سرايى وجود داشته كه از جمله آنها قصيده رائيه قوامى مطرزى از شعراى قرن ششم در مدح قزل ارسلان به نام «بدايع الاسحار فى صنايع الاشعار» است كه 83 صنعت را در بر دارد و با اين مطلع آغاز مى شود:

اى فلك را هواى قـدر تـو يـار *** وى مـلـك را ثـنـاى صـدر تـو كـار

و با اين بيت پايان مى يابد:

روز و شب جز سخا مبادت شغل *** سال و مه جز طرب مبادت كار

بر اين قصيده شرحهايى نيز نوشته شده كه از جمله آنها شرحى است كه توسط محمود بن عمر نجاتى نيشابورى انجام گرفته است.(80) پس از مطرزى بديعيه هاى ديگرى نيز در فارسى سروده شد كه بديعيه سلمان ساوجى و اهلى شيرازى كه هر كدام در جاى خود كارى بديع و شگفت انگيزند، از جمله آنها به شمار مى روند.

بعضى از ادباى عرب و فارس كارهاى شگفت ديگرى نيز انجام دادند; از جمله اين كه قصيده ها يا خطبه هايى بدون الف يا بدون نقطه پديد آوردند كه بعضى از آنها به حضرت اميرالمؤمنين(ع) نسبت داده شده است. واصل بن عطا كه خود مخرج حرف راء نداشت به گونه اى سخن مى گفت كه از اين حرف كمتر استفاده شود.(81)از جمله اين كارهاى حيرت انگيز كتابى است به نام سواطع الالهام در تفسير قرآن كريم كه همه قرآن را در بر مى گيرد. در اين كتاب از اول تا آخر از حروف بى نقطه كه به آن حروف مهمله مى گويند، استفاده شده است. اين كتاب توسط شخصى به نام ابوالفضل فيضى كه از شيعيان هندوستان بوده نگارش يافته و نسخه هاى خطى متعددى از آن وجود دارد كه اخيراً با تحقيق و همت آقاى دكتر مرتضى آيت الله زاده شيرازى در شش جلد چاپ شده است.

صنايع بديعى در قرآن

در قرآن كريم كه معجزه جاويدان پيامبر اسلام(ص) و در اوج فصاحت و بلاغت است، آرايه هاى ادبى و محسنات بديعى فراوانى به كار رفته و نكته هاى ظريف و لطيفى در آن وجود دارد كه چشم و گوش هر خواننده و شنونده اى را نوازش مى دهد. درباره صنايع بديعى قرآن كتابهاى بسيارى نوشته شده است و اساساً تمام كتابهاى مربوط به فصاحت و بلاغت و بديع به قرآن نظر دارند و مثالهايى كه مى آورند معمولا از آيات قرآنى است. همچنين كتابهاى خاصى درباره بلاغت و بديع قرآن نوشته شده كه از جمله آنها مى توان از الاعجاز والايجاز نوشته ابومنصور ثعلبى و سرّ الفصاحة نوشته ابن سنان خفاجى و اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز عبدالقاهر جرجانى و الطراز يحيى بن حمزه علوى و به خصوص كتاب بديع القرآن ابن ابى الاصيبع نام برد. كتاب اخير مفصل ترين كتاب پيرامون آرايه هاى ادبى و صنايع بديعى قرآن است كه در آن از حدود 100 نوع صنعت بديعى در قرآن با ذكر مثالهاى متعدد ياد شده است.(82)

صنايع بديعى قرآن گاهى آن چنان در اوج عظمت قرار دارد كه انسان را دچار شگفتى و حيرت و دهشت مى كند، به ويژه آن كه به كارگيرى اين زيباييها بدون هيچ گونه تكلفى صورت گرفته و سخن در عين روانى و شيوايى مشحون از اين زيباييهاست. يك نمونه آن آيه 44 سوره هود است: «وقيل يا ارض ابلعى ماءك...» كه با وجود اين كه مجموعاً 17 كلمه است، ابن ابى الاصيبع 21 نوع از انواع بديع را از آن استخراج كرده است(83) و ما به زودى به آنها اشاره خواهيم كرد.

اكنون ما در اين جا از ميان انواع صنايع بديعى كه در قرآن وجود دارد به ده نوع آن به عنوان نمونه اشاره مى كنيم:

1 ـ تجنيس

تجنيس يا جناس عبارت است از آوردن دو كلمه مشابه در يك جمله كه هر كدام معناى خاصى داشته باشد و آن انواع و اقسامى دارد كه در اين مقال فرصت پرداختن به آنها نيست. مثال از شعر فارسى:

تار زلفت را جدا مشاطه گر از شانه كرد *** دست آن مشاطه را بايد جدا از شانه كرد(84)

كه تا زنده ام هيچ نازارمت *** برم رنج و همواره ناز آرمت(85)

شعر اول جناس تام و شعر دوم جناس ملفّق است.

مثال از شعر عربى:

كلّكم قد اخذ الجام ولاجام لنا *** ما الّذى ضرّ مدير الجام لو جاملن(86)

در قرآن كريم نيز انواع جناس به كار رفته است. آيات زير را مى توان به عنوان نمونه ذكر كرد:

اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحيوة الدنيا (توبه / 38) كه قرار گرفتن «الارض» در كنار «ارضيتم» جناس تغاير است.

ان ربّهم بهم (عاديات / 11) لكنّا كنّا مرسلين (قصص 45) كه از باب جناس تحريف است.

وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا (كهف / 104) كه از باب جناس تصحيف است(87).

وهم ينهون عنه وينأون عنه (انعام / 36) كه از باب جناس مشابه است.(88)

2 ـ اعنات يا لزوم مالايلزم

در اين صنعت، گوينده يا نويسنده به چيزى ملتزم مى شود كه لزومى ندارد; مانند اين كه ملتزم شود در نوشته يا شعر خود حرف خاصى را به كار نبرد و يا در سجع يا قافيه حرف پيش از روىّ را هم رعايت كند; مثلا كلمه «گلشن» را مى توان با كلمه «مسكن» قافيه كرد، ولى شاعر ملتزم مى شود كه آن را با كلماتى مانند روشن و جوشن قافيه كند. ديوان لزوميات ابوالعلاء معرى از اين باب است. مثال از شعر فارسى:

چشم بدت دور اى بديع شمايل *** ماه من وشمع جمع و مير قبايل

جلوه كنان مى روى و باز نيايى *** سرو نديدم بدين صفت متمايل

هر صفتى را دليل معرفتى هست *** روى تو بر قدرت خداست دلايل(89)

در قرآن كريم كه آيات آن در موارد بسيارى داراى سجع اند، اين صنعت بارها به كار رفته است، از جمله:

فاذا هم مبصرون... ثمّ لايقصرون (اعراف / 201) والطور وكتاب مسطور (طور/1-2) فى سدر مخضود و طلح منضود (واقعه / 29) اقرء باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق (علق / 1-2).(90)

ابن ابى الاصيبع مثالهاى ديگرى نيز آورده است: فلا اقسم بالخنّس الجوار الكنّس (تكوير / 15-16) والليل وما وسق والقمر اذا اتّسق (انشقاق / 17-18) فاما اليتيم فلا تقهر واما السائل فلا تنهر (ضحى / 9-10) امرنا مترفيها ففسقوافيها (اسراء/ 16).(91)

شرف الدين طيبى آيه شريفه وعلى امم ممن معك (هود / 48) را نيز از باب اعنات دانسته كه در آن هشت ميم در كنار هم قرار گرفته است(92) (البته با توجه به اين كه تنوين و نون ساكن وقتى به ميم مى رسد قلب به ميم مى شود).

3 ـ قلب

و آن صنعت جالبى است و انواعى دارد كه لطيف ترين آن قلب مستوى است كه جمله را اگر از آخر هم بخوانيم همان است كه از اول خوانده مى شود. مثال از شعر فارسى:

اى شوخى را گنج نگارى خوشيا *** اى شكّر بار درد را بر كشيا

مثال ديگر:

زيركا كبكا گريز *** زيت را نان آر تيز(93)

مثال ديگر: شكّر به ترازوى وزارت بركش.

مثال ديگر: شو همره بلبل به لب هر مهوش.(94) اگر اين مصراعها را از آخر هم بخوانيم به همان صورت خواهد بود.

مثال از شعر عربى:

مودّته تدوم لكل هول *** وهل كل مودّته تدوم(95)

اراهنّ نادمنه ليل لهو *** وهل ليلهن مدان نهار(96)

مثال از قرآن:

وربّك فكبّر (مدثر / 3) كلّ فى فلك (يس / 40)

4 ـ التفات

و آن عبارت از اين است كه گوينده، كلامى را به صورت غايب و حكايت حال ديگران بگويد و بلافاصله سخن را متوجه مخاطب كند و جمله را به صورت خطاب قرار دهد و يا به عكس، از خطاب به غيبت منتقل شود. اين صنعت يك صنعت بديعى معنوى است و در جلب توجه خواننده يا شنونده تأثير زيادى دارد.

مثال از فارسى:

ما را جگر به تير فراق تو خسته شد *** اى صبر در فراق بتان نيك جوشنى(97)

مثال از شعر عربى:

وانجدتم من بعد اتهام داركم *** فيا دمع انجدنى على ساكنى نجد(98)

اين صنعت شايع ترين صنعت بديعى است كه در قرآن به كار رفته و بعضى از دانشمندان درباره آن كتابهايى نوشته اند. از جمله اين كتابها اسلوب الالتفات فى البلاغة القرآنية تأليف دكتر حسن طبل را مى توان نام برد، كه مؤلف مسئله التفات را در آن، مورد بررسى و تحقيق قرار داده و موارد آن را كه بسيار است برشمرده است.

مثال از قرآن: مالك يوم الدين. اياك نعبد (حمد / 4) كه جمله نخست به صورت غايب و جمله بعدى به صورت خطاب است.

از جمله مثالهايى كه ابن المعتزّ براى التفات آورده اين آيه شريفه است: حتى اذا كنتم فى الفلك وجرين بهم بريح طيبّة (يونس / 22) كه در اين جا التفات از خطاب به غيبت است.(99)

ابن ابى الاصيبع پس از نقل تعريف و مثالهاى التفات مى گويد:

«در كتاب عزيز از باب التفات نوعى بسيار جالب آمده كه آن را مثالى در شعر نيافتم و خداوند مرا به يافتن آن نوع راهنمايى نموده و آن عبارت از اين است كه متكلم در كلام خود، نخست دو موضوع را بياورد سپس خبرى درباره موضوع اول بيان دارد و آن را رها كند و خبرى درباره موضوع دوم بياورد، آن گاه از خبر درباره موضوع دوم باز گردد و به خبر درباره موضوع اول بپردازد. مانند قول خداى تعالى: ان الانسان لربه لكنود وانه على ذلك لشهيد (عاديات / 6-8) كه از وصف پروردگار منصرف شده و به وصف انسان پرداخته و گفته است: وانه لحبّ الخير لشديد و اين نوع التفات خوب است كه «التفات ضمائر» ناميده شود».(100)

5 ـ ترصيع

اين واژه در لغت به معناى نشاندن جواهر در چيزى مانند تاج يا شمشير يا عصاست و در اصطلاح بديعى به آوردن چند جمله در كنار هم كه الفاظ آن قرينه يكديگر و از لحاظ وزن و حروف روىّ مطابق هم باشد ترصيع گويند. شمس قيس رازى براى آن از شعر فارسى اين مثال را مى آورد:

اى منوّر به تو نجوم جلال *** وى مقرّر به تو رسوم كمال

بوستانى است صدر تو ز نعيم *** آسمانى است قدر تو زجلال

در كرامت تو را نبوده نظير *** در شهامت تو را نبوده همال(101)

مثال از قرآن:

انّ الابرار لفى نعيم وانّ الفجار لفى جحيم (انفطار / 13)

انّ الينا ايابهم ثم انّ علينا حسابهم (غاشيه / 26)

يحيى بن حمزه علوى آيه «ان الابرار لفى نعيم...» را از باب ترصيع نمى داند و مى گويد: «ابرار» با «فجار» مطابق نيست. در حالى كه اين مقدار اختلاف در ترصيع قابل اغماض است و مى بينيم صاحب ترجمان البلاغة براى ترصيع از شعر فارسى اين مثال را مى زند:

گره گذاشته از قير بر صحيفه سيم *** زره نگاشته از مشك بر گل بادام(102)

در حالى كه «قير» با «مشك» و «صحيفه سيم» با «گل بادام» مطابقت كامل ندارد.

6 ـ لف و نشر

اين صنعت بدين گونه است كه دو يا چند لفظ پشت سر هم گفته مى شود سپس صفت يا قيدى براى هر كدام از آنها آورده مى شود كه اگر به ترتيب باشد، لف و نشر مرتب و اگر بدون ترتيب باشد لف و نشر مشوش خوانده مى شود.

مثال از فارسى:

به روز نبرد آن يل ارجمند *** به شمشير و خنجر به گرز و كمند

بريد و دريد و شكست و ببست *** يلان را سر و سينه و پا و دست(103)

مثال از شعر عربى:

كيف اسلو وانت حقف وغصن *** وغزال لحظا وقدّا وردفا

البته در اين شعر لف و نشر مشوش به كار رفته است.

مثال از قرآن:

و من رحمته جعل لكم الليل والنهار لتسكنوا فيه ولتبتغوا من فضله (قصص/73) در اين آيه جمله «لتسكنوا» مربوط به «ليل» و جمله «لتبتغوا» مربوط به «نهار» است.

7 ـ تسجيع

و آن به كار بردن سجع در عبارت است، به اين صورت كه آخر دو يا چند جمله از نظر حرف روىّ يكسان باشد همان گونه كه همسانى آخر شعرها را قافيه مى گويند. اين صنعت بيشتر در نثر به كار مى رود، هر چند در شعر نيز در غير آخر آن به كار برده مى شود و آن هنر مضاعفى است.

مثال از نثر مسجّع: توانگرى به هنر است نه به مال و بزرگى به خرد است و نه به سال (از گلستان سعدى). مثال ديگر: الهى اگر كاسنى تلخ است از بوستان است وگر عبدالله مجرم است از دوستان است (از خواجه عبدالله انصارى).

مثال از شعر مسجّع:

دلبر كه جان فرسود از او، كار دلم نگشود از او *** نوميد نتوان بود از او، باشد كه دلدارى كند(104)

در قرآن مجيد صنعت تسجيع فراوان به كار رفته و آخر آيات معمولا داراى سجع است، ولى اصطلاحاً به سجع قرآن فاصله گفته مى شود. بعضى از اشاعره گفته اند كه در قرآن سجع نيست و آن را ناپسند مى دارند(105) در حالى كه اين سخن درست نيست و در قرآن در فواصل آيات آشكارا و به طرز روشنى سجع رعايت شده است. مثال واضح آن اين است كه مى بينيم در سوره طه كه آخر آيات با الف ختم مى شود، وقتى از موسى و هارون نام مى برد، به صورت «هارون و موسى» نام مى برد: قالوا آمنّا بربّ هارون وموسى (طه / 70) ولى در سوره شعرا كه آخر آيات با نون ختم مى شود، به صورت «موسى و هارون» نام مى برد: قالوا آمنا برب العالمين. ربّ موسى و هارون (شعراء / 47-48).

خفاجى پس از رد سخن رمانى و باقلانى كه سجع را عيب مى دانستند مى گويد: اگر سجع به اين صورت باشد كه لفظ تابع معنى باشد اين عين بلاغت است و فواصل هم همين حالت را دارد، و اگر سجع به اين صورت باشد كه معنى تابع لفظ باشد يعنى جمله همراه با تكلّف باشد البته اين عيب است.(106) روشن است كه در سجع يا فواصل آيات هيچ گونه تكلفى وجود ندارد و لفظ تابع معنى است.

مثال سجع در قرآن: الرحمن علم القرآن، خلق الانسان، علّمه البيان، الشمس والقمر بحسبان، والنجم والشجر يسجدان (الرحمن / 1-5).

همچنين مثالهايى كه براى ترصيع آورديم، همگى صنعت تسجيع هم دارند.

8 ـ تصدير يا ردّ العجز على الصدر

اين صنعت به اين صورت است كه واژه اى كه در آغاز جمله يا شعر آمده است عيناً يا با تفاوت اندكى در آخر آن تكرار شود. به گفته ابن رشيق قيروانى، به كار بردن اين صنعت باعث عظمت و شكوفايى و رونق و زيبايى كلام مى شود.(107)

مثال آن از نثر فارسى: بيگانه كه دوست باشد خويش است و خويش كه دشمن باشد بيگانه.

مثال از شعر فارسى:

عصا برگرفتن نه معجز بود *** همى اژدها كرد بايد عص(108)

مثال از شعر عربى:

و ما كلّ ذى لبّ بمؤتك نصحه *** وما كل مؤت نصحه بلبيب(109)

مثال از قرآن:

قال انى لعملكم من القالين (شعراء / 168) ولقد استهزىء برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ماكانوا به يستهزءُون (انعام / 10) انظر كيف فضّلنا بعضهم على بعض وللاخرة اكبر درجات واكبر تفضيلا (اسراء / 21) وهب لنا من لدنك رحمة انّك انت الوهّاب (آل عمران / 8)(110)

9 ـ تكرار حرف

اين صنعت چنان است كه يك حرف از ميان حروف، چندين بار در جمله تكرار مى شود. اين صنعت باعث پيدايش موسيقى خاصى در كلام مى گردد.

مثال از شعر فارسى:

خيال خال تو با خود به خاك خواهم برد *** كه تا زخال تو خاكم شود عبير آميز(111)

شب است و شاهد و شمع و شراب و شيرينى *** غنيمت است چنين شب كه دوستان بينى(112)

مثال از قرآن:

ان احسنتم احسنتم لانفسكم وان اسأتم فلها (اسراء / 7)

كلا اذا بلغت التراقى وقيل من راق وظنّ انه الفراق (قيامت / 26-28)

وعلى امم ممن معك وامم سنمتعهم ثمّ يمسّهم منّا عذاب اليم (هود / 48)

فاذكروا اللهَ كذكركم آبائكم (بقره / 200)

10 ـ ابداع

به گفته ابن ابى الاصيبع، ابداع آن است كه هر لفظى از الفاظ كلام به تنهايى و به تناسب استعداد كلام و مفاد معنايش، متضمّن يك يا دو بديع باشد، به گونه اى كه در يك بيت يا يك جمله تعدادى از انواع بديع تحقّق يابد و كلمه اى از آن، خالى از يك يا دو نوع بديع يا بيشتر نباشد.(113)

نمونه روشن و بارز اين صنعت آيه 44 از سوره هود است كه در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد و در اين آيه كه 17 كلمه دارد، به شمارش ابن ابى الاصيبع 21 نوع صنعت بديعى به كار رفته است. البته منظور از بديع در اين جا معنايى است كه متقدمان از آن اراده مى كردند و شامل بيان هم مى شود.

متن آيه شريفه چنين است: وقيل يا ارض ابلعى ماءك ويا سماء اقلعى وغيض الماء وقضى الأمر واستوت على الجودى وقيل بعداً للقوم الظالمين (هود / 44) صنايعى كه در اين آيه به كار رفته عبارتند از: مناسبت تام، مطابقت لفظى، استعاره، مجاز، اشاره، ارداف، تمثيل، تعليل، صحت تقسيم، احتراس، انفصال، مساوات، حسن نسق، ائتلاف، ايجاز، تسهيم، تهذيب، حسن بيان، تمكين، انسجام و ابداع.(114)

گفته شده كه اين آيه فصيح ترين آيه قرآن است. البته تمام آيات قرآنى داراى فصاحت و بلاغت آن هم در حد اعجاز هستند ولى روشن است كه فصاحت و بلاغت آيات با يكديگر فرق دارد و همان گونه كه قيافه هاى آدميان در عين حال كه همگى زيبا و موزون هستند داراى تفاوتهاى بسيارند، آيات قرآنى نيز، هم از نظر اشتمال بر معارف و هم از نظر علوم بيانى تفاوتهايى دارند.

در بيان و در فصاحت كى بود يكسان سخن *** گرچه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعى

در كلام ايزد بى چون كه وحى منزل است *** كى بود تبت يدا مانند يا ارض ابلعى

درباره اين آيه و نكات فراوان آن بحثهاى زيادى شده است. آلوسى نقل مى كند كه استاد او رساله اى درباره اين آيه نوشته و صد و پنجاه مزيّت براى آن برشمرده است.(115) در تواريخ آمده است كه بعضى از دانايان قريش تصميم گرفتند كه با قرآن معارضه كنند و مانند آن را بياورند وقتى به اين آيه رسيدند به يكديگر گفتند كه اين كلام به كلام بشر شباهت ندارد و دست از معارضه برداشتند.(116) نظير آن درباره ابن مقفع هم نقل شده است. عروضى سمرقندى سخن منصفانه اى را درباره همين آيه از وليد بن مغيره نقل مى كند، سپس مى گويد: «چون دشمنان در فصاحت قرآن و اعجاز او در ميادين انصاف بدين مقام رسيدند، دوستان بنگر تا خود به كجا رسند».(117)

اين بود نمونه هايى از محسنات بديعى كه در قرآن كريم به كار رفته است. همان گونه كه گفتيم در قرآن محسنات بديعى فراوانى به كار رفته كه بيش از صد نوع آن شناسايى شده و اين يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن است. اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه آيا محسنات بديعى و آرايه هاى ادبى قرآن قابل ترجمه به زبانهاى ديگر هست يا نه؟

در پاسخ اين سؤال مى گوييم: محسنات بديعى دو گونه اند: محسنات لفظى و محسنات معنوى. شك نيست كه محسنات لفظى مانند تجنيس، قلب، لزوم مالايلزم، ترصيع و تسجيع و مانند اينها به هيچ وجه قابل ترجمه به زبانهاى ديگر نيست و نمى توان آنها را به زبان دوم انتقال داد. البته اين كار مخصوص قرآن هم نيست و در هر زبانى كه اين صنايع به كار برده شود، قابل ترجمه به زبان ديگر نخواهد بود. اما محسنات معنوى مانند التفات و لف و نشر و مانند اينها قابل ترجمه اند و مترجم بايد در ترجمه خود حتماً آن را رعايت كند. متأسفانه گاهى برخى از مترجمان اين نكته را رعايت نمى كنند و ترجمه اى نااستوار و حتى غلط ارائه مى دهند.

مثال آن، ترجمه اين آيه شريفه است: هو الّذى يسيّركم فى البرّ والبحر حتى اذا كنتم فى الفلك وجرين بهم بريح طيّبة وفرحوا بها جاءتها ريح عاصف (يونس / 22). در اين آيه صنعت التفات به كار رفته و ملاحظه مى كنيد كه دو جمله اول آيه به صورت خطاب است ولى جمله هاى بعدى، از «جرين بهم» به بعد به صورت غايب است و اين التفات از خطاب به غيبت است ولى در يكى از ترجمه هاى معروف كه در ميان فارسى زبانان متداول شده است، آيه را اين گونه ترجمه كرده است:

«اوست كه شما را در برّ و بحر سير مى دهد تا آن گاه كه در كشتى نشينيد و باد ملايمى كشتى را به حركت آرد و شما شادمان و خوشوقت باشيد كه ناگاه باد تندى بوزد».

بدين گونه مترجم، همه جملات را به صورت خطاب در مى آورد و كلمه «فرحوا» را كه جمع مذكر غايب است به صورت «شما شادمان و خوشوقت باشيد» ترجمه مى كند. اين كار، كار ناپسندى است و جدّاً بايد از آن پرهيز شود.