قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمآءِ وَ الْأَرْضِ أَمْ مَنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَوَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ (31 ) فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلالُ فَأَنّى تُصْرَفُونَ (32 ) كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33 )
بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد يا چه كسى بر گوش و چشمها تسلط دارد و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد و چه كسى كار را سامان مى دهد؟ به زودى خواهند گفت: خدا، پس بگو: چرا پروا نمى كنيد؟(31) اين خداست، پروردگار راستين شما، پس بعد از حق چه چيزى جز گمراهى است؟ پس چگونه گردانيده مى شويد؟(32) اين چنين سخن پروردگارت بر كسانى كه فاسق شدند، راست آمد كه آنان ايمان نمى آورند(33)
نكات ادبى
1 ـ «امّن» مركب از «ام» منقطعه و «من» موصوله است. معمولا «ام» بعد از همزه استفهام مى آيد در اينجا هر چند همزه استفهام وجود ندارد ولى بعد از جمله استفهامى واقع شده است.
2 ـ «السمع و الابصار» گوش و چشمان. اينكه سمع به صورت مفرد و ابصار به صورت جمع آمده ظاهراً دليل خاصى ندارد و براى تنوع و تفنن در عبارت است چون در بعضى از آيات بعد از سمع، بصر به صورت مفرد آمده و همچنين تقديم و تأخير اين دو كه آن نيز براى تفنن است.
3 ـ «يدبّر» تدبير مى كند، سامان مى دهد. كارها را در جريان طبيعى آن قرار مى دهد.
4 ـ «فذلكم» اسم اشاره مفرد در خطاب به جمع.
5 ـ «بعد الحق الاالضلال» در اين جمله حذف مقارن كه در اصطلاح به آن «احتباك» گفته مى شود به كار رفته كه يكى از محسنات بديع است. گويا اين جمله مجموع دو جمله است به اين شرح: «بعد الحق الاالباطل» و «بعد الهدى الاالضلال» از جمله اول كلمه «الباطل» و از جمله دوم كلمه «الهدى» حذف شده كه به قرينه تقابل معلوم است.
6 ـ «تصرفون» برگردانيده مى شويد، فعل مجهول است.
7 ـ «انّهم لايؤمنون» بدل از «كلمة ربك» مى باشد.
تفسير و توضيح
* آيه (31) قل من يرزقكم من السماء و الارض ... : در برابر مشركانى كه بتها را پرستش مى كردند و آنها را براى خدا شريك قرار مى دادند، چهار پرسش مطرح مى كند كه هر كدام نماينده يك نوع استدلال براى اثبات يگانگى خداوند است:
پرسش نخست اينكه: چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ بدون شك همه انسانها از مواهبى كه از آسمان و زمين حاصل مى شود ارتزاق مى كنند; باران از آسمان نازل مى شود و زمين گياهان و درختان را مى روياند و اينها يا مستقيماً غذاى انسان مى شود و يا چارپايان آنها را مى خورند و آنها غذاى انسان مى شوند و به هر حال غذاى انسان از آسمان و زمين كه شامل خشكى و درياست، تأمين مى گردد. حال سؤال اين است كه چه نيرويى و چه قدرتى اين غذا را از آسمان و زمين در اختيار بشر قرار مى دهد؟
پرسش دوم اينكه: چه كسى چشم و گوش به انسان داده و مالك آن است و آن را از خطرات حفظ مى كند؟ اين دو عضو از مهمترين حواس انسان هستند و وسيله ارتباط انسان با دنياى خارجند. البته حواس ديگر نيز همين حالت را دارند ولى از آنجا كه اين دو حسّ از همه مهمتر است، مخصوص به ذكر شده اند.
پرسش سوم اينكه: چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ منظور از بيرون آمدن زنده از مرده، پيدايش يك موجود زنده از يك نطفه يا بذر
مى باشد و منظور از بيرون آمدن مرده از زنده عكس آن است. همچنين اين جمله اشاره به زنده شدن زمين در بهار پس از مرگ آن و مرگ زمين در زمستان پس از زنده شدن است.
بعضى ها اين جمله را مربوط به آمدن مؤمن از نسل كافر و كافر از نسل مؤمن حمل كرده اند كه به نظر مى رسد با سياق آيه تناسب ندارد. سياق آيه درباره پديده هاى خلقت است، چون آيه خطاب به كافران و مشركان است و آنها زندگى و مرگ را به معناى هدايت و ضلالت بدانگونه كه قرآن مى گويد قبول ندارند. يعنى در اين دو اصطلاح، آنان با قرآن به توافق نرسيده اند تا قرآن با آن استدلال كند.
پرسش چهارم اينكه: چه كسى امور جهان را تدبير مى كند؟ به طورى كه معلوم است جهان آفرينش با نظم و هماهنگى خاصى به سير خود ادامه مى دهد و هر چيزى در جاى خويش قرار دارد. اين پرسش عام است و مواردى را كه پرسشهاى قبلى بود نيز در برمى گيرد.
پاسخ اين پرسشها روشن است و كسى كه اين كارها را انجام مى دهد خداوند است نه بتها و معبودهاى باطل. حتى خود مشركان هم مى دانستند كه اين كارها از بتها برنمى آيد و خداست كه اين كارها را مى كند. چون آنها هم به وجود خدا و قدرت او عقيده داشتند و بتها را به عنوان اينكه واسطه ميان آنها و خدا باشد مى پرستيدند. لذا در دنباله آيه مى فرمايد: به زودى مشركان خواهند گفت: خداست كه اين كارها را انجام مى دهد. آنگاه به پيامبر دستور مى دهد كه پس از اين اقرار، به آنان بگو: پس چرا پروا نمى كنيد؟ يعنى براى خدا شريك قرار مى دهيد.
از اين آيه و آيات بسيار ديگرى از قرآن كريم فهميده مى شود كه مشركان و بت پرستان به اصل وجود خداوند و مدبّر جهان اعتقاد داشتند، ولى در مسئله عبادت دچار انحراف شده بودند و مى پنداشتند كه ميان خداى ناديده و انسان بايد واسطه ها و شفيعانى باشد و انسان آنها را پرستش كند تا آنها انسان را به خدا پيوند بدهند، بعضى از اين مشركان اجرام و موجودات آسمانى مانند خورشيد و ماه و ستارگان را شريك عبادت خدا و واسطه ميان خود و خدا قرار مى دادند و بعضى
ديگر مانند مشركان مكه موجودات زمينى و بتهايى را كه از سنگ و چوب درست كرده بودند به عنوان واسطه مى پرستيدند و اين انحراف بزرگى بود.
اين آيه و آيات مشابه، به مشركان تذكر مى دهد كه با اعتراف به اينكه تدبير جهان در دست خداست، پرستش اين بتها كار نابخردانه اى است و شما بايد از اين كار دست برداريد و بتها را در عبادت خدا شريك قرار ندهيد.
* آيات (32-33) فذلكم الله ربكم الحق ... : پس از بيان اينكه مشركان خودشان به اين حقيقت اعتراف دارند كه تدبير جهان در دست خداست، نتيجه گيرى مى كند كه اين موجودى كه همه چيز در دست اوست، همان خداوند است كه پروردگار بر حق شماست و هموست كه شما را پرورش مى دهد. سپس مى پرسد با انحراف از حق چه چيزى جز گمراهى حاصل خواهد شد؟ يعنى وقتى انسان از حق منحرف شد حتماً به باطل خواهد گراييد و واسطه اى ميان حق و باطل و هدايت و گمراهى وجود ندارد. بنابراين شما مشركان به كجا مى رويد و به كجا برگردانيده مى شويد؟
نكته اى كه در فعل «تصرفون» وجود دارد اين است كه اين فعل به صورت مجهول آمده يعنى برگردانيده مى شويد، گويا كه كسى يا عاملى آنان را از حق و توحيد برمى گرداند. اين عامل مى تواند فرهنگ غلط و يا تقليد از پدران و يا شيطان و يا تبليغ دوستان منحرف باشد. و شايد به اين معنا اشاره داشته باشد كه انسان در حالت طبيعى از حق برنمى گردد و اين يك عامل خارجى است كه او را از حق منحرف مى كند.
در آيه بعدى حقيقت ديگرى را بيان مى كند و آن اينكه سخن خداوند درباره كسانى كه اورا نافرمانى مى كنند چنين محقق شد كه آنان ايمان نمى آورند. منظور از اين سخن خداوند در اينجا سخن تكوينى اوست و آن همان علم او و قضاى اوست كه همواره براين حقيقت استوار است كه كسانى كه خدا را نافرمانى مى كنند و كفر مىورزند، از نعمت ايمان محروم خواهند بود و اين يكى از سنتهاى خداوند درباره بشر است و بى ايمانى نتيجه نافرمانى است و نافرمانى از روى آزادى اراده و اختيار به وجود مى آيد بنابراين جبرى در كار نيست.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكآئِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ (34 ) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكآئِكُمْ مَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدى لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لا يَهِدّى اِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35 ) وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ اِلاّ ظَنًّا اِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا اِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ (36 )
بگو: آيا از شريكانتان كسى هست كه آفرينش را آغاز كند سپس آن را بازگرداند؟ بگو: خدا آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند. پس چگونه (از حق) برگردانيده مى شويد؟(34) بگو: آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق هدايت كند؟ بگو: خدا به سوى حق هدايت مى كند. آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، شايسته است كه از او پيروى شود يا كسى كه خود هدايت نمى يابد مگر اينكه هدايت شود؟ شما را چه شده است چگونه داورى مى كنيد؟(35) و بسيارى از آنان جز گمانى را پيروى نمى كنند، همانا گمان، درباره حق هرگز سودى ندهد، به درستى كه خداوند به آنچه انجام مى دهند آگاه است(36)
نكات ادبى
1 ـ «تؤفكون» از حق بازگردانيده مى شويد. فعل مجهول از افك به معناى برگشتن از حق.
2 ـ در جمله «يهدى الى الحق» فعل يهدى با «الى» به سوى مفعول دوم متعدى شده و در جمله بعدى با «لام» متعدى شده است و اين مى رساند كه اين فعل گاهى با «الى» و گاهى با «لام» به مفعول دوم متعدى مى شود. ضمناً مفعول اول در هر دو جمله حذف شده است و تقدير آن چنين است:«يهدى الغير الى الحق يا للحق».
3 ـ «احق» شايسته. اين واژه در اينجا براى تفضيل نيست چون بتها كوچكترين شايستگى را نداشتند بلكه براى مقابله است مانند: «ءارباب متفرقون خيرام الله الواحد القهار» كه «خير» براى تفضيل نيست بلكه براى مقابله است.
4 ـ «لايهدّى» در اصل لايهتدى بوده كه طبق يك قاعده تاى افتعال قلب به دال و در دال ادغام شد و هاء به جهت التقاء ساكنين مكسور گرديد مانند : «يخصّمون».
5 ـ «الاّ ان يهدى» استثناء منقطع است.
6 ـ «ظن» پندار، گمان، باورى كه به حدّ يقين نرسيده و احتمال خلاف داده مى شود. البته در بعضى از آيات قرآنى «ظنّ» به معناى علم و يقين آمده ولى در اينجا به همان معناى گمان است.
7 ـ «لايغنى» سودى نمى دهد، بى نياز نمى كند. اين فعل گاهى با «من» متعدى مى شود مانند همين مورد و گاهى با «عن» متعدى مى شود مانند «ما اغنى عنّى ماليه».
تفسير و توضيح
* آيات (34-35) قل هل من شركائكم من يبدء الخلق ... : استدلالهاى ديگرى را در نفى شرك و بت پرستى مطرح مى كند و براى تأثير بيشتر، مطلب را به صورت سؤالى مى آورد تا مشركان در پاسخ آن درمانند و حجّت بر آنها تمام شود.
مى پرسد: آيا كدام يك از معبودهاى باطل و بتهايى كه براى خدا شريك قرار مى دهيد مى تواند آفرينش را آغاز كند و سپس آن را برگرداند؟ يعنى جهان و انسان را بيافريند و سپس آن را اعاده كند. مى توان گفت كه منظور از اعاده آفرينش تكرار آن است، يعنى پس از آنكه موجودى مانند انسان و حيوان و گياه و حتى جماد به وجود آمد و صورت خاصى را به خود گرفت، پس از مدتى اين صورت از او گرفته مى شود و به ظاهر از بين مى رود، هر چند كه ماده اصلى آن باقى مى ماند، سپس صورت ديگرى شبيه صورت قبلى به وجود مى آيد و گويا كه همان موجود قبلى برگشته است و جهان آفرينش ادامه مى يابد و بيش از ميليونها سال است كه بهار مى آيد و خزان مى رسد و انسانها مى ميرند و متولد مى شوند و البته منظور اين نيست كه عين همان قبليها برمى گردند تا تناسخ لازم بيايد بلكه جنس و نوع آنها برمى گردند و هميشه صورتهاى نو و جديدى به وجود مى آيند كه در واقع تكرار
همان صورتهاى پيشين است.
بعضى ها اعاده آفرينش را كه در اين آيه آمده، مربوط به معاد مى دانند ولى ما تصور مى كنيم كه آيه ناظر به معاد نيست چون مورد خطاب آيه، مشركان هستند و مى دانيم كه آنها به معاد عقيده نداشتند و نمى توان با چيزى كه آنها قبول ندارند، براى آنها استدلال كرد. چيزى كه نظر ما را تقويت مى كند اينكه در اينجا اعاده را در مقابل آغاز آفرينش قرار مى دهد و نه خود آفرينش و خداوند در معاد فقط انسانى را كه در آغاز آفرينش بوده برنمى گرداند بلكه همه انسانها را حتى آنها را كه پس از ميلياردها سال به وجود آمده اند برمى گرداند. ديگر اينكه سخن از آغاز و اعاده آفرينش است كه شامل تمام موجودات مى شود و تنها مربوط به انسانها نيست.
در پاسخ اين سؤال، به پيامبر خود تلقين مى كند كه بگويد: اين خداست كه آفرينش را آغاز مى كند و آن را برمى گرداند; پس چگونه شما از حق برگردانيده مى شويد؟ همان گونه كه پيشتر گفتيم، اين تعبير كه چگونه از حق برگردانيده مى شويد كه به صورت فعل مجهول آمده، شايد اشاره به اين باشد كه عواملى مانند محيط و فرهنگ و تقليد از پدران، آنها را از حق برمى گرداند.
پس از اين پرسش بيدار كننده، پرسش ديگرى را مطرح مى كند و مى پرسد: كدام يك از معبودهايى را كه شريك خدا قرار مى دهيد، به سوى حق هدايت مى كند؟ يعنى آيا هيچ پيغامى از آنها به شما مى رسد كه شما را هدايت كند؟ سپس پاسخ مى دهد كه اين خداست كه به سوى حق هدايت مى كند و پيامبران خود را براى هدايت بشر مى فرستد و در كتابهاى آسمانى راه و روش زندگى را بيان مى كند.
در تكميل اين مطلب، پرسش ديگرى را عنوان مى كند به اين صورت كه آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند شايسته است كه از او پيروى شود يا كسى كه خود هدايت نمى يابد مگر اينكه هدايت شود؟ يعنى بتهاى شما علاوه بر اينكه كسى را هدايت نمى كنند، خود هدايت نيافته اند. يعنى توانايى انجام كارى را ندارند حتى آنها حركتى ندارند مگر اينكه كسى آنها را حركت بدهد.
توجه كنيم كه آيه خطاب به مشركان مكه است و آنها بتهاى بيجانى را شريك
خدا قرار داده بودند و اينكه در آيه از آنها با كلمه «مَن» ياد شده كه مخصوص اشخاص است و يا سخنى از هدايت آنها به ميان آمده، براى آن است كه مشركان براى آنها شخصيتى قائل بودند و قرآن با روش آنها سخن مى گويد تا در نفوس آنها تأثير بيشترى بگذارد. و پس از ذكر اين مطالب روشنگر وجدان آنها را به داورى مى طلبد و مى فرمايد: شما را چه شده است و شما چگونه داورى مى كنيد؟
بدين گونه خداوند، نخست با آفرينش جهان و سپس با هدايتگرى خود، در برابر مشركان استدلال مى كند و اين همان شيوه معمول پيامبران است كه در برابر كافران با اين دو مطلب يعنى خلقت و هدايت استدلال مى كردند و اينكه خداوند موجودات را آفريد و سپس آنها را هدايت كرد و هر موجودى مطابق با ظرفيت وجودى خود از هدايت عام خداوند برخوردار شد. اين استدلال را قرآن از ابراهيم و موسى نقل مى كند و در جايى آن را به پيامبر اسلام نيز تلقين مى كند. از زبان ابراهيم چنين مى خوانيم:
الذى خلقنى فهو يهدين(شعراء/78)
خداوند كسى است كه مرا آفريد پس او مرا هدايت كرد.
و از زبان موسى چنين مى خوانيم:
ربنا الذى اعطى كل شيئ خلقه ثم هدى(طه/50)
پروردگار ما كسى است كه به هر چيزى آفرينش داد سپس هدايت كرد.
و در جايى همين استدلال را به پيامبر اسلام ياد مى دهد:
سبح اسم ربك الاعلى الذى خلق فسوّى و الذى قدّر فهدى(اعلى/1-3)
منزه بدار نام پروردگار والايت را، آنكه آفريد پس هموار كرد و آنكه اندازه كرد و هدايت نمود.
* آيه (36) و ما يتبع اكثرهم الاّ ظنّا ... : پس از استدلالهاى روشنگرانه كه در برابر مشركان و براى اثبات يگانگى خدا آورد، به ريشه يابى عقيده انحرافى آنها مى پردازد و عامل آن را پيروى از گمان و پندار معرفى مى كند. مشركان با تقليد از پدران گمراه خود چنين عقيده باطلى را داشتند و تقليد از پدران براى يك انسان
راست انديش نمى تواند دليل درستى باشد و او را به علم و قطع رهبرى كند. مشركان با تقليد از پدران تنها از يك گمان پيروى مى كردند و معلوم است كه گمان و وهم و پندار، انسان را در شناخت حق سودى نمى هد و دليل قانع كننده اى نيست و انسان بايد به علم و يقين برسد و آن را از راههاى درست به دست آورد.
در اين آيه پيروى از گمان را به همه مشركان نسبت نمى دهد بلكه آن را به بيشتر آنها نسبت مى دهد و اين بدان جهت است كه بعضى از سران مشركان حقيقت را مى دانستند و بت پرستى آنها حتى از روى گمان و ظن هم نبود بلكه علم به خلاف داشتند ولى براى حفظ موقعيت خود مانند ديگران بت پرستى مى كردند و در برابر حق عناد مىورزيدند.
از اين آيه فهميده مى شود كه در رسيدن به حق و در اعتقادات، بايد از طريق علم و يقين وارد شد و اعتقادى كه از روى يقين نباشد ارزشى ندارد و البته يقين خود مراتبى دارد و شامل ظنّ اطمينانى هم مى شود و هركسى به اندازه استعداد خود بايد به مرحله اى از آن برسد. اين است كه در قرآن كريم علاوه بر اين آيات، در آيات ديگرى نيز از پيروى از گمان و ظن انتقاد شده و به سوى علم و اطمينان دعوت شده است:
ان يتبعون الاّ الظّنّ و ان هم الاّ يخرصون(انعام/116)
آنان جز از گمان پيروى نمى كنند و آنان جز اينكه تخمين بزنند كارى نمى كنند.
ولاتقف ماليس لك به علم (اسراء/36)
و چيزى را كه به آن يقين ندارى پيروى نكن.
بايد دانست كه پيروى از ظنّ و گمان در اعتقادات و اصول فكرى ناپسنديده است و بايد اينها از روى يقين و اطمينان باشد ولى در احكام فقهى و عملى بخصوص در زمان ما چاره اى جز پيروى از ظنّ نيست; چون به دست آوردن حكم قطعى در بسيارى از موارد امكان ندارد. در عين حال فقيه براى رسيدن به دليلهاى روشنتر كوشش خود را مى كند و اين همان اجتهاد است.
در پايان آيه، از علم خداوند سخن به ميان مى آورد و مى فرمايد: خداوند به آنچه
انجام مى دهند آگاه است. يعنى كارهاى زشت مشركان و بت پرستان بيرون از علم خدا نيست و خدا آنان را مطابق با علم خود جزا خواهد داد.
بحثى درباره كاربرد «ظنّ» در عقايد و احكام
«ظنّ»يك حالت نفسانى است كه در انسان حاصل مى شود و طبق آن به حقانيت و وقوع يك چيز اعتقاد پيدا مى كند، منتها اين اعتقاد، قطعى و يقينى نيست بلكه فقط به صورت احتمال قوى و ترجيح يكى از دو طرف قضيه است به گونه اى كه احتمال خلاف هم داده مى شود.
مفاهيمى كه در برابر ظنّ قرار دارند عبارتند از: علم، شك و وهم. بنابراين، ادراك انسانى به يكى از اين چهار حالت صورت مى گيرد علم، كه در آن احتمال خلاف داده نمى شود، ظن كه احتمال خلاف در آن ضعيف است، شك كه هر دو طرف قضيه در آن مساوى است و هيچ طرفى ترجيح داده نمى شود و بالاخره وهم كه احتمال خلاف در آن قوى است، البته هر كدام از اين چهار مفهوم نيز براى خود مراتبى دارند، حتى علم و يقين هم مراتبى در شدّت و ضعف دارد.
بدون شك، علم و يقين بهترين و محكمترين راه شناخت است و كسى جز سوفسطائيان در درستى آن ترديد نكرده است. شكّ و وهم نيز نمى توانند در طريق شناخت قرار بگيرند. آنچه مورد بحث است اين است كه آيا مى توان از ظنّ در راه درك حقيقت استفاده كرد؟ براى تحقيق در اين مسئله بايد موارد كاربرد ظنّ را مشخص كرد و آنگاه درستى يا نادرستى استفاده از ظنّ را به دست آورد.
كاربرد ظنّ در عقايد
قبلا بگوييم كه همه متفكران معتقدند كه براى انسان از آن جهت كه قدرت تشخيص و شناخت و درك دارد، انديشه درباره جهان و آفريدگار جهان و تحقيق در اديان لازم است و لزوم آن از طريق عقل است; هرچند كه اهل سنت لزوم شناخت را شرعى مى دانند و آن را با آياتى از قرآن كه امر به نظر مى كند اثبات مى كنند،بسيارى از محققان، نظر را نخستين واجب مى دانند و بعضى ها معرفت و شناخت و بعضى ها قصد به نظر را نخستين واجب قلمداد مى كنند، ولى همان گونه كه فخررازى اشاره مى كند، اين يك اختلاف لفظى است و اين اقوال به همديگر نزديك هستند. و از امام الحرمين نقل شده كه مى گفت نخستين واجب، شك است.اين سخن قابل مقايسه با شك دستورى دكارت است.
اكنون كه شناخت و نظر لازم است، بايد ديد كه از چه طريقى به شناخت درست مى توان دست يافت؟ آيا فقط با استدلالات عقلى مى توان به چنين هدفى رسيد يا راههاى ديگرى هم وجود دارد؟ بيشتر دانشمندان اسلامى راه رسيدن به اعتقادات درست در اصول دين را منحصر به استدلالات عقلى كرده اند و هر مسلمانى را موظف دانسته اند كه اعتقادات خود را از طريق عقل و استدلال به دست آورد و تقليد در اصول دين را جايز ندانسته اند. علامه حلى در اين مسئله ادعاى اجماع كرده و اظهار داشته است كه تمام علما معتقدند كه شناخت توحيد و نبوت و معاد بايد از روى دليل باشد و نه تقليد.
با اين وجود، شيخ انصارى از بعضى از محققان نقل كرده كه آنها در تحصيل عقايد، علم را معتبر دانسته اند اگر چه از راه تقليد باشد و از كسانى مانند محقق طوسى و محقق اردبيلى و چندتن ديگر نقل كرده كه آنها در تحصيل عقايد، ظنّ مطلق را كافى دانسته اند و از اخباريها نقل كرده كه آنها ظن مستفاد از اخبار را معتبر
دانسته اند و از شيخ بهايى نقل كرده كه او ظنّ مستفاد از استدلال را كافى دانسته است.
همچنين بعضى از عرفا راه رسيدن به اعتقاد صحيح را الهام و اشراق مى دانند كه از طريق تهذيب نفس حاصل مى شود و ملاصدرا در حكمت متعاليه تلفيقى از استدلالات عقلى و الهام و كشف را پيشنهاد مى كند.
شيخ انصارى ضمن مطلوب دانستن استنباط اعتقادات از ادله عقلى، لزوم آن را در اعتبار اسلام و ايمان بى دليل مى خواند و با استناد به اخبار بسيارى كه در تفسير اسلام و ايمان آمده، سخن كسانى را كه استدلال در اصول دين را لازم مى دانند رد مى كند و اظهار مى دارد كه در صدق اسلام و ايمان، بيشتر از اعتقاد به توحيد و نبوت و راستگويى پيامبر در آنچه مى گويد، لازم نيست.
ما تصور مى كنيم كه اصرار بر اينكه اعتقادات بايد به صورت يقينى، آن هم از طريق استدلالات عقلى باشد، اصرار بى موردى است; زيرا چنين چيزى براى بسيارى از مردم امكان ندارد و لازمه اين سخن نفى مسلمان بودن اكثريت قاطع مسلمانهاست و نوع مردم، اعتقادات خود را از پدران و مادران يا علماى محل خود و به صورت تقليدى اخذ كرده اند و براى آنان كسب عقايد از راه استدلال، آن هم از نوع استدلالهايى كه در كتب كلامى آمده امكان پذير نيست.
به نظر ما حصول ظنّ اطمينانى در اصول دين هر چند كه از راه تقليد از پدران و علما باشد درمسلمان بودن شخص كافى است و البته هر مسلمانى بايد در تحكيم مبانى اعتقادى خود كوشش كند. اين را هم مى دانيم كه استدلالات عقلى هميشه علم آور نيست بلكه در بسيارى از موارد ظنّ آور است و دليل آن اختلافات بسيارى است كه در علم كلام وجود دارد.
مهم اين است كه انسان اعتقادات درستى داشته باشد، حتى اگر از طريق ظنّ اطمينانى و تقليد از ديگران باشد. در مقابل آن اگر كسى از طريق استدلال عقلى به
يك عقيده باطل برسد، اگر چه معذور است ولى به هرحال به حقيقت نرسيده است.
اين يك روش معمول در ميان عقلاى عالم است كه در هر موردى به متخصص و كارشناس مراجعه مى كنند و سخن آنها را با اطمينان مى پذيرند بدون آنكه وارد استدلالهاى تخصصى بشوند. از نظر قرآن كريم نيز در هر موردى كه انسان چيزى را نمى داند بايد به كسى كه مى داند مراجعه كند و ميان اصول و فروع فرقى نگذاشته است:
فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون(نحل/43)
از آگاهان بپرسيد اگر نمى دانيد.
البته تقليد از نادانان و گمراهان نكوهيده است و باعث گمراهى انسان مى شود و اين همان تقليدى است كه مشركان از پدران گمراه خود مى كردند و در قرآن كريم كار آنها محكوم شده است:
واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آباءنا اولو كان آباؤهم لايعقلون شيئا و لايهتدون(بقره/170)
و چون به آنان گفته مى شود كه از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: بلكه از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم. آيا حتى اگر پدرانشان چيزى نينديشند و هدايت نشوند (باز از آنها پيروى مى كنند؟)
توجه كنيم كه در اين آيه، تقليد از پدرانى كه گمراه و نا آگاه بودند، آن هم در برابر دعوت پيامبر، مورد انتقاد قرار گرفته و اگر از اين آيه مفهوم گيرى كنيم، تقليد از پدرانى كه خود هدايت يافته و آگاه هستند، مورد نكوهش نيست.
اگر با مراجعه به آگاهان و دانايان و هدايت يافتگان، براى انسان يقين يا ظنّ اطمينانى حاصل شود، در حقيقت يابى كافى است و اين همان شيوه اى است كه اصحاب پيامبر و اصحاب ائمه داشتند و مورد پذيرش آن بزرگواران بود و در روايتهاى بسيارى شهادت به توحيد و نبوت و حقانيت آنچه پيامبر آورده و التزام عملى به احكام اسلام در نجات يافتن شخص كافى دانسته شده و از ذكر
استدلالهاى عقلى خبرى نيست. به اين روايت توجه كنيد:
عن عيسى بن السّيرى قال قلت لابى عبدالله (ع): حدّثنى عمّا بُنيت عليه دعائم الاسلام التى اذا اخذت بها زكى عملى و لم يضرّنى جهل ما جهلت بعده. فقال: شهادة ان لااله الاالله و ان محمدا رسول الله و الاقرار بما جاء من عندالله و حق فى الاموال الزكوة و الولاية التى امر الله بها ولاية آل محمد (ص) ...
عيسى بن السيرى مى گويد: به امام صادق (ع) گفتم: مرا خبر بده از آنچه ستونهاى اسلام بر آن بنا نهاده شده است، همان چيزهايى كه اگر آنها را اخذ كردم، عملم پاك مى شود و ندانستن چيزهايى كه غير از آنهاست بر من ضررى نمى رساند. پس فرمود: گواهى به اينكه معبودى جز الله نيست و اينكه محمد (ص) فرستاده خداست و اعتراف به آنچه پيامبر از جانب خدا آورده و به حقى كه در اموال است كه همان زكات مى باشد و به ولايت كه خدا به آن دستور داده و آن ولايت آل محمد (ص) است...
البته اين حداقل آن چيزى است كه يك مسلمان بايد داشته باشد و در عين حال هر مسلمانى وظيفه دارد كه در جهت تقويت مبانى ايمانى خود كوشش كند و از استدلالهاى عقلى هم بهره گيرد و بينش خود را بالا ببرد و آماده پاسخ گويى به هر گونه سؤال و ايرادى باشد همان گونه كه در قرآن كريم و روايات ائمه استدلالهاى عقلى فراوانى در اصول اعتقادات شده است.
با توجه به مجموع آنچه گفته شد، كاربرد ظنّ در حوزه عقايد، در صورتى كه اطمينان آور باشد اشكالى ندارد و ايمان اكثريت قاطع مسلمانان بر همان استوار است و نمى توان اين خيل عظيم را از اسلام جدا كرد.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در قرآن كريم از پيروى كردن از ظنّ انتقاد شده و قرآن از آن نهى كرده و به پيروى از علم فرمان داده است، مطالبى كه در بالا گفته شد چگونه با اين آيات سازگار است؟
ما نخست برخى از آن آيات را مى آوريم، آنگاه پاسخ اين پرسش را خواهيم داد:
و ما يتّبع اكثرهم الاظنّا ان الظنّ لايغنى من الحق شيئاً(يونس/36)
و بيشتر آنان تنها از ظنّ پيروى مى كنند، همانا ظنّ درباره حق هرگز سودى ندهد.
يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظنّ انّ بعض الظنّ اثم(حجرات/12)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از بسيارى از ظنّها دورى كنيد كه بعضى از ظنّها گناه است.
ولاتقف ماليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسؤولا(اسراء/36)
و از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى مكن همانا گوش و چشم و دل از همه اينها پرسيده خواهد شد.
بايد دانست كه واژه ظنّ در قرآن به معانى گوناگونى استعمال شده است. گاهى ظنّ به معناى علم و يقين آمده، مانند:
فامّا من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرؤا كتابيه انّى ظننت انى ملاق حسابيه(حاقّه 19-20)
پس كسى كه پرونده او به دست راستش داده شود مى گويد بياييد پرونده مرا بخوانيد همانا من يقين داشتم كه با حساب و كتاب خود روبرو خواهم شد.
الذين يظنّون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون(بقره/46)
(خاشعان) كسانى هستند كه يقين دارند كه پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مى گردند.
در اين دو آيه و چند آيه ديگر «ظنّ» به معناى علم و يقين است.
گاهى هم ظنّ به معنايى كه ميان مردم معمول است يعنى درجه اى پايين تر از علم و بالاتر از شك يعنى احتمال قوى آمده، مانند:
و قال الذى ظنّ انه ناج منهما اذكرنى عند ربك(يوسف/42)
و به كسى كه مى پنداشت نجات پيدا خواهد كرد گفت: مرا نزد اربابت ياد كن.
ان نظنّ الاّ ظنّا و ما نحن بمستيقنين (جاثيه/32)
ما فقط مى پنداريم و ما يقين نداريم.
گاهى هم ظنّ به معناى وهم آمده كه درجه اى پايين تر از شك است و به مجرد احتمال هرچند كه ضعيف باشد اطلاق شده است، مانند:
ان يتبعون الا الظن و ان هم الايخرصون(انعام/116)
آنان پيروى نمى كنند مگر از ظنّ و آنان فقط تخمين مى زنند.
در اين آيه ظنّ آنها در رديف تخمين زدن آمده و تخمين و تخريص همان وهم و گمان است.
الايظنّ اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم(مطففين/4)
آيا اينان گمان نمى كنند كه براى روزى بزرگ برانگيخته خواهند شد؟
در اين آيه منظور اين است كه آيا اينها حتى احتمال نمى دهند كه قيامتى خواهد بود و آنان زنده خواهند شد كه اگر فقط احتمال بدهند بايد از باب دفع ضرر احتمالى خود را آماده كنند.
حال مى گوييم: در آياتى كه در آنها از پيروى از ظنّ نهى شده منظور از آن، ظن غير عقلايى و مجرد احتمال و گمان و وهم است و اين آيات در مقام انتقاد از كار مشركان است كه بتها را شريك خدا قرار مى دادند و براى حقانيت آنها دليل عقلايى نداشتند و فقط از يك نوع وهم و خيال پيروى مى كردند. اساساً اگر آنها به اين عقيده سخيف علم هم داشتند باز بى ارزش بود و جهل مركب بود. قرآن از درك نادرست آنها حتى اگر به صورت علم باشد انتقاد مى كند:
ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله(نجم/30)
اين منتهاى علم آنان است، همانا پروردگارت به كسى كه از راه او گمراه شده، داناتر است.
درمورد آيه اى كه دستور مى دهد از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى نكن (ولاتقف ماليس لك به علم) بايد دانست كه اين آيه در سياق و رديف آياتى آمده كه مربوط به توصيه هاى اخلاقى است و در آيات قبل از آن، از زنا و قتل نفس و خوردن مال يتيم و كم فروشى نهى شده و به وفاى به عهد فرمان داده شده آنگاه اين موضوع مطرح شده كه از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى نكن و در آيه بعدى هم از راه
رفتن با تكبر نهى شده است.
بنابراين آيه مربوط به امور اجتماعى و اخلاقى است و ربطى به اعتقادات ندارد. بخصوص اينكه در دنباله همين آيه آمده كه گوش و چشم و دل، هر يك در كار خود مسئولند و اين مى رساند كه منظور آيه اين است كه درباره مردم گمان بد نبريد و به مجرد احتمال، هر چند كه قوى باشد، نبايد كسى را متهم كرد و اصل بر برائت است.
به هر حال به نظر مى رسد كه قرآن از داشتن ظنّ اطمينانى در مسائل اعتقادى در صورتى كه درست و مطابق با حقيقت باشد نهى نمى كند و اساساً همان گونه كه پيشتر گفتيم، نوع مردم از اينكه از روى دليل به اعتقادات خود يقين حاصل كنند ناتوان هستند.
كاربرد «ظنّ» در احكام
در مورد حجيت ظنّ در فروع دين و احكام فقهى، بحثهاى مفصلى شده است و بخصوص شيخ انصارى در فرائد الاصول (الرسائل) به طور بسيار مشروح در اين باره بحث كرده است.
غالب فقهاى ما ظنّ مطلق را در به دست آوردن حكم شرعى كافى نمى دانند و اصل بر عدم حجيت ظنّ در احكام است ولى بعضى ها ظنّ مجتهد را حجت مى دانند چون عمل به آن، ضرر احتمالى را دفع مى كند و اساساً در زمان ما راه علم بسته شده و كسى نمى تواند احكام الهى را به طور قطع به دست آورد و اين همان چيزى است كه در علم اصول به آن «دليل انسداد» مى گويند.
اگر هم ظن را در احكام حجت ندانيم باز مواردى وجود دارد كه از آن استثنا شده است و با وجود اينكه ظنّ آور هستند، فقها آنها را حجت مى دانند. اين موارد عبارتند از ظواهر قرآن و اجماع و خبر واحد و بعضى از فقهاى اهل سنت «قياس» را هم از آنها دانسته اند. البته روى اين موارد بحثهاى بسيار مفصلى شده كه ما وارد آن نمى شويم.
مطلب ديگرى كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه گروهى از فقها كه مشرب
اخبارى دارند ظنّ حاصل از روايات را بر قطع حاصل از مقدمات عقلى مقدم مى دارند و آن را حجت مى دانند ولى چنين قطعى را حجت نمى دانند.
محمد امين استرآبادى يكى از بزرگان اخبارى در كتاب معروف خود «الفوائد المدنيّة» در بحث انحصار دليل به شنيدن از ائمه اطهار(ع) پس از ذكر مقدمه اى مى گويد: اگر به كلام ائمه معصومين (ع) تمسك بجوييم از خطا مصون خواهيم ماند و اگر به غير آنها تمسك كنيم، مصون از خطا نخواهيم بود.
شيخ يوسف بحرانى يكى ديگر از اخباريها مى گويد: اخبار متواتره دلالت دارند كه شريعت توقيفى است و عقل نمى تواند در استنباط احكام شرع دخالت كند.
شيخ انصارى در بحث گسترده اى شبهات اخباريها را نقل و سپس آنها را ردّ مى كند و روشن مى سازد كه قطع از هر طريقى حاصل شود حجت است و نمى توان عقل را به كنار گذاشت و اين خود شرع است كه به عقل حجيت داده، منتها اين در صورتى است كه حكم شرعى از كتاب و سنت به دست نيايد. البته بعضى از محققان گفته اند: تاكنون اتفاق نيفتاده كه در فقه، منحصراً از دليل عقلى استفاده شود بلكه تمام مسائل فقهى از طريق قرآن و سنت بيان شده و براى نمونه موردى پيدا نمى شود كه در آن به عقل مجرد استناد شود.
وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (37 ) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَة مِثْلِه وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (38 ) بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِه وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمينَ (39 ) وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِه وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِه وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدينَ (40 )
چنين نيست كه اين قرآن از سوى غير خدا به دروغ ساخته شده باشد، بلكه آن تصديق چيزى (از كتابهاى آسمانى) است كه پيش روى آن است و بيان روشن كتاب است، شكى در آن نيست و از جانب پروردگار جهانيان است(37) آيا مى گويند آن را به دروغ ساخته است؟ بگو: پس سوره اى همانند آن را بياوريد و هر كس را كه مى توانيد جز خدا بخوانيد اگر راستگويانيد(38) بلكه آنها آنچه را كه به دانش آن احاطه نيافته اند و هنوز تاويل آن برايشان نيامده، تكذيب كردند. اين چنين، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز تكذيب كردند، پس بنگر كه سرانجام ستمگران چگونه بود؟(39) و بعضى از آنها به آن (قرآن) ايمان مى آورند و بعضى از آنها به آن ايمان نمى آورند و پروردگار تو به تبهكاران آگاه تر است(40)
نكات ادبى
1 ـ «القرآن» نام كتاب آسمانى مسلمانان كه بر پيامبر اسلام (ص) وحى شده است. درباره اشتقاق آن و نظر محققان در اين موضوع، بحث مستقلى داريم كه خواهيد خواند.
2 ـ «تصديق» يا از آن جهت منصوب است كه عطف به خبر «كان» است و يا از آن جهت كه مفعول مطلق است و فعل آن حذف شده به تقدير: «يصدّق تصديق الذى».
3 ـ «تفصيل» بيان روشن و مشروح. اين كلمه عطف به تصديق است.
4 ـ «لاريب فيه» حال از «من الكتاب» همچنين «من ربّ العالمين» متعلق به افعال عموم و حال دوم از كتاب است.
5 ـ «ام» در اينجا منقطعه است و به معناى «بل» و يا همزه استفهام است. و معناى اضراب مى دهد.
6 ـ «سورة» نام مجموعه اى از آيات قرآنى است و قرآن 114 سوره دارد. اصل آن از «سور» به معناى حصار است گويا هر سوره اى حصارى براى جدا كردن آيات آن سوره از سوره هاى ديگر است.
7 ـ «تأويل» بازگشت و منظور در اينجا واقعيت آن چيز است. از «آل يؤل أولا»
مشتق شده كه به معناى رجوع مى باشد. ضمناً جمله «ولمّا يأتهم تاويله» حال از موصول در «بمالم يحيطوا» است.
8 ـ «كيف» خبر «كان» است كه به خاطر صدارت مقدم شده است.
تفسير و توضيح
* آيه (37) و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله ... : پيامبر اسلام (ص) بعد از بعثت خود، آيات قرآن را كه بر او نازل مى شد براى مردم مى خواند و به آنها مى گفت كه اين جملات از سوى خدا بر من وحى شده است. آن مشركان سخن پيامبر را قبول نمى كردند و مى گفتند كه اين جملات را خود محمد ساخته و پرداخته است و آن را به دروغ به خدا نسبت مى دهد.
در اين آيه سخن مشركان را رد مى كند و مى فرمايد شايسته نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا ساخته شده باشد. يعنى اگر كسى در مضمون آيات قرآن دقت كند مى فهمد كه اين جملات به گونه اى نيست كه كسى بتواند آن را از خود بسازد چون از نظر لفظ محكم و متين و در حد اعلاى فصاحت و بلاغت و از نظر معنا فراگير بلندترين معانى و معارف است و در حدى است كه هيچ بشرى توان ساختن آن را ندارد.
پس از نفى سخن مشركان، چهار صفت براى قرآن ذكر مى كند:
1 ـ قرآن تصديق كننده كتابهاى آسمانى پيشين مانند تورات و انجيل است.
همان تورات و انجيلى كه پيش روى آن است. منظور از تصديق كردن قرآن اين است كه نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام تحقق وعده هاى اين كتابهاست كه از آمدن پيامبرى خبر داده بودند و خوشبختانه اين وعده در همين تورات و انجيل تحريف شده هم وجود داشت. بنابراين منظور اين نيست كه قرآن همين تورات و انجيل تحريف شده را تأييد و تصديق مى كند بلكه قرآن وعده هاى آن كتابها را عينيّت مى بخشد.
2 ـ قرآن تفصيل دهنده مطالب كتابهاى آسمانى است. اگر در كتابهاى آسمانى پيشين ابهامها و اجمالهايى وجود داشت كه به مقتضاى شرايط زمان نزول تفصيل
آنها صلاح نبود اينك قرآن كه آخرين كتاب آسمانى است آنها را تفصيل مى دهد و به طور مشروح بيان مى كند.
3 ـ شكى در حقانيت قرآن وجود ندارد. يعنى قرآن بگونه اى است كه هيچ عاقل با انصافى در حقانيت آن ترديد نمى كند و اينكه مشركان حقانيت آن را قبول ندارند بدان جهت است كه در آن تدبر نمى كنند و از روى نادانى داورى مى كنند (تفصيل اين مطلب در آيات بعدى خواهد آمد)
4 ـ قرآن از سوى پروردگار جهانيان است. شايد اين جمله اشاره به اين حقيقت باشد كه خداوند پرورش جهان را به عهده دارد و هموست كه امكان رشد و تكامل هر چيزى را در اختيار آن قرار داده و اينك قرآن را هم براى ايجاد زمينه رشد و تكامل انسان و ابزارى جهت تربيت او فرستاده است.
* آيه (38) ام يقولون افتريه قل فأتوا بسورة مثله ... : در آيه پيش به طور اجمال در ردّ سخنان مشركان گفته شد كه اين قرآن در حدى است كه نمى توان آن را ساخته و پرداخته غير خدا دانست و اينك در اين آيه همان مطلب را به صورت مستدل بيان مى كند و پس از نقل سخن مشركان كه مى گفتند قرآن را محمد (ص) ساخته است، اظهار مى دارد كه اگر چنين است شما تمام كسانى را كه مى توانيد دعوت كنيد و همگى دست به دست هم بدهيد و همانند يك سوره از سوره هاى قرآنى را بسازيد.
اينكه قرآن در اين آيه و چند آيه ديگر، منكران پيامبر اسلام (ص) را به مبارزه و معارضه مى طلبد و به اصطلاح تحدّى مى كند، ناظر به معانى بلند و معارف سازنده و اخبار غيبى و احكام استوار قرآن و نيز فصاحت و بلاغت آن است و اينها همه وجوه اعجاز قرآن به شمار مى روند. مشركان دعوت شدند كه سوره اى مانند يكى از سوره هاى قرآن را با آن خصوصيات لفظى و معنوى بسازند كه در اين صورت پيامبر اسلام دست از رسالت خود برمى دارد. اما همه مى دانيم كه آنها هرگز نتوانستند چنين كارى را انجام بدهند. آنها براى نابودى اسلام حتى حاضر به جنگ با مسلمانان شدند ولى از اين راه كه بى دردسرترين راه بود وارد نشدند چون توان آن را نداشتند و اساساً هيچ بشرى در هيچ زمانى نمى تواند مانند قرآن را بسازد و قرآن
معجزه جاودانه اسلام است.
درباره تحدى قرآن و مراحل سه گانه آن و نيز راجع به وجوه اعجاز قرآن و نظرات دانشمندان قديم و جديد در اين موضوع، در همين تفسير ذيل آيه 23 از سوره بقره بحثهاى مبسوط و مفصلى داشتيم، رجوع شود.