وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعآؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِى السَّماواتِ وَ لا فِى الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَنْ ما يُشْرِكُونَ (18 ) وَ ما كانَ النّاسُ اِلاّ أُمَّةً واحِدةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ فى ما فيهِ يَخْتَلِفُونَ (19 ) وَ يَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه فَقُلْ اِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (20 )
و جز خدا چيزى را پرستش مى كنند كه نه ضررى به آنها مى رساند و نه سودى براى آنها دارد و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند. بگو آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه نه در آسمانها و نه در زمين آن را نمى شناسد. او منزه و برتر است از آنچه شريك قرار مى دهند(18) و مردم جز امّتى يگانه نبودند، پس اختلاف كردند و اگر سخنى از خداوند پيشى نگرفته بود، ميان آنها در آنچه اختلاف مى كردند، داورى مى شد(19) و مى گويند: چرا بر او آيه اى از پروردگارش نازل نمى شود؟ پس بگو: غيب مخصوص خداست، پس منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم(20)
نكات ادبى
1 ـ «ما» در «مالايضرّهم» موصول است و مفرد و جمع آن يكى است و لذا در اينجا براى آن ضمير مفرد (يضرّ و ينفع) و هم اسم اشاره جمع (هؤلاء) آورده شده
است.
2 ـ «شفعائنا» جمع شفيع و منظور از آن در اينجا واسطه بودن ميان مردم و خدا در خلقت و تدبير جهان است و ربطى به شفاعت در روز قيامت ندارد چون آنها عقيده به قيامت نداشتند.
3 ـ «اتنبّئون» از «نبأ» به معناى خبر مهم.
4 ـ «لايعلم» نمى داند و منظور از آن نفى وجود است چون اگر موجود بود خدا به آن علم داشت.
5 ـ «سبحانه» منزه است، پاك است. سبحان دائم الاضافه است و منصوب بودن آن به جهت مصدريّت است: «اسبّح سبحانه».
6 ـ «ما» در «عمّا يشركون» يا موصول است به معناى «الذى يشركون» و يا مصدريه است به تقدير: «عن شركهم».
تفسير و توضيح
* آيه (18) ويعبدون من دون الله مالايضرّهم ولاينفعهم ... : مشركان كه از جاده توحيد منحرف شده بودند، دو انحراف بزرگ داشتند يكى اينكه آنان بتها را عبادت مى كردند در حالى كه عبادت مخصوص خداست، دوم اينكه بتها را شفيعان خود نزد خداوند مى دانستند و مى پنداشتند كه اين بتها واسطه ميان آنها و خداوند هستند و خداوند تدبير جهان را به دست آنها سپرده است. آنها مى گفتند: خود شايستگى آن را نداريم كه با خداوند رابطه برقرار كنيم پس بايد موجودى را به عنوان واسطه و شفيع عبادت كنيم كه ما را به خدا پيوند دهد.
قرآن كريم در اين آيه به اين دو عقيده باطل پاسخ مى دهد. درباره انحراف اول كه همان پرستش بتهاست مى فرمايد: آنها چيزهايى را پرستش مى كنند كه نه به آنها ضررى مى رسانند و نه براى آنها سودى دارند. يعنى اين بتها در صورتى كه مورد پرستش آنها واقع نشوند نمى توانند به آنان آسيبى برسانند و در صورتى كه مورد پرستش واقع شوند، نمى توانند سودى برسانند. بنابراين پرستش بتها به خودى
خود كارى عبث و بيهوده است و از آن جهت كه انحراف از حقيقت توحيد و شرك به خداست، گناهى بزرگ به شمار مى آيد.
در مورد انحراف دوم كه همان واسطه دانستن بتها در تدبير امور جهان است، مى فرمايد: آيا خدا را از چيزى خبر مى دهيد كه نه در آسمانها و نه در زمين از آن آگاهى ندارد؟ يعنى اگر براى خداوند شريكى و يا واسطه اى در جهان خلقت وجود داشت قطعاً خداوند از وجود او آگاهى پيدا مى كرد، چون هيچ چيزى در جهان وجود ندارد مگر اينكه خدا به آن احاطه علمى دارد. اينكه خدا از وجود چنين موجودى آگاه نيست، دليل قطعى بر نبودن آن است.
در پايان آيه اظهار مى دارد كه خداوند از آنچه اين مشركان براى خدا شريك قرار مى دهند، پاك و برتر است.
* آيه (19) وماكان الناس الاّ امّة واحدة فاختلفوا... : جوامع اوليّه بشرى براساس فطرت پاك خود، همه خداشناس و موحّد بودند و خبرى از بت پرستى و شرك نبود; انحراف از توحيد و افتادن در مسير شرك بعدها پيدا شد و ميان مردم دو دستگى و اختلاف به وجود آمد; گروهى از مسير توحيد منحرف شدند و گروهى در آن باقى ماندند. ظاهر اين است كه اين انحراف اندكى پيش از زمان حضرت نوح پيدا شد و نوح، نخستين پيامبرى بود كه با بت پرستى و شرك مبارزه كرد.
اين آيه در اشاره به همين حقيقت تاريخى مى فرمايد: مردم جز يك امت يگانه نبودند سپس در ميان آنها اختلاف پيدا شد. البته در اين آيه با صراحت گفته نشده كه انسانهاى اوليه همگى موحّد بودند بلكه تنها به اين مطلب اشاره شده كه آنها بيش از يك گروه نبودند و اختلافى ميان آنها وجود نداشت، معلوم است كه اين يكپارچگى براساس كفر و شرك نبوده چون حضرت آدم و فرزندان او حتى قابيل خداشناس بودند و از اين گذشته فطرت انسان براساس توحيد آفريده شده و انسانهاى اوليه بر همين اساس مى بايست موحد بوده باشند. بنابراين حالت اوليه انسانها توحيد و خداشناسى بود و انحراف از توحيد بعدها پيدا شد و همين، باعث اختلاف ميان انسانها گرديد و بعثت پيامبران ضرورت يافت:
كان الناس امّة واحدة فبعث الله النبيين (بقره/213)
مردم يك امت بودند (پس اختلاف پيدا كردند) پس خداوند پيامبران را فرستاد.
در ادامه آيه مورد بحث مى فرمايد: اگر سخنى از خداوند پيشى نگرفته بود، ميان آنها در آنچه كه اختلاف مى كردند، داورى مى شد. يعنى اگر خدا مى خواست از روى جبر، همه مردم را به راه راست هدايت مى كرد و اختلافى در ميان آنها نبود ولى خداوند، جهان خلقت را بر اين اساس آفريده كه انسانها داراى اختيار باشند و با آزادى و اراده، راه خود را انتخاب كنند، در غير اين صورت برترى پاكان و مؤمنان بر ديگران مشخص نمى شد. بنابراين منظور از آن سخن خدا كه پيشى گرفته همين مطلب است كه بنابر جبر نيست بلكه بنابر هدايت و فراهم كردن ابزار آن و امتحان بندگان است حال هر كس ايمان مى آورد يا كافر مى شود بسته به انتخاب خويش است.
ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة ولكن ليبلوكم فى ما اتيكم (مائده/48)
و اگر خدا مى خواست شما را امت يگانه اى قرار مى داد ولى خواست شما را در آنچه به شما داده آزمايش كند.
* آيه (20) ويقولون لولا انزل عليه آية من ربّه ... : با وجود آنكه پيامبر اسلام نشانه هاى روشن و معجزات آشكارى بر نبوت خود داشت، باز مشركان و كافران به او ايمان نمى آوردند. يكى از معجزات آن حضرت قرآن بود كه از نظر فصاحت و بلاغت و اشتمال بر معارف بلند، معجزه بزرگى بود ولى كافران مى گفتند: چرا او معجزاتى همانند معجزات موسى و عيسى و پيامبران يپشين مانند اژدها شدن عصا و يد بيضا و زنده كردن مردگان ندارد؟
در اين آيه به پيامبر گفته مى شود كه در پاسخ آنها بگو: غيب در دست خداست يعنى معجزه يك كار مربوط به عالم غيب است و غيب هم از آنِ خداوند است و من نمى توانم از پيش خود و با اراده خود معجزه اى بياورم. پس منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظران هستم. يعنى بزودى خداوند معجزه هايى را خواهد داد و همان گونه كه مى دانيم خداوند به پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، معجزاتى همانند معجزات
پيامبران پيشين هم داد، مثل شقّ القمر، معراج، سخن گفتن ريگ و ناليدن ستون حنانه و مانند آنها. البته معجزه بزرگ او قرآن بود كه براى نسلهاى بعدى هم ماندگار شد.
از آيات ديگر قرآن معلوم مى شود كه مشركان عصر پيامبر از او مى خواستند كه طبق خواسته هاى آنان معجزه هايى بياورد ولى اين كار به ضرر آنها بود. چون اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه اگر پيامبرى معجزه اى را به درخواست كسى آشكار كند و او به پيامبر ايمان نياورد، بلافاصله هلاك مى شود و لذا پيامبر اسلام معجزه هاى درخواستى آنها را نمى آورد. چون ممكن بود پس از معجزه، آن را سحر و جادو بدانند و ايمان نياورند و در اين صورت نابود شوند و پيامبر نمى خواست چنين باشد:
و قالوا لولا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لاينظرون(انعام/8)
و گفتند چرا بر او فرشته اى نازل نمى شود و اگر فرشته نازل مى كرديم كار تمام مى شد، آنگاه به آنان مهلت داده نمى شد.
چند روايت
1 ـ عن محمد بن الفضيل قال سألت عن ابى الحسن الرضا (ع) عن شىء من الفرج، قال: انّ الله قال: «فانتظروا انّى معكم من المنتظرين.»
ابن فضيل مى گويد: از امام رضا (ع) درباره چيزى از فرج پرسيدم، فرمود: خداوند مى فرمايد: «منتظر باشيد كه من نيز از منتظران هستم».
2 ـ قال الرضا (ع): ما احسن الصبر و انتظار الفرج. اما سمعت قول الله: «وارتقبوا انى معكم رقيب» و قوله: «فانتظروا انى معكم من المنتظرين» فعليكم بالصبر فانّه انما يجيئ الفرج بعد اليأس.
امام رضا (ع) فرمود: چه نيكوست صبر و انتظار فرج. آيا سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: «مراقب باشيد من نيز با شما مراقب هستم» و مى فرمايد: «منتظر
باشيد من نيز با شما از منتظران هستم» بر شما باد صبر و شكيبايى كه همانا گشايش پس از نااميدى حاصل مى شود.
وَ اِذآ أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّآءَ مَسَّتْهُمْ اِذا لَهُمْ مَكْرٌ فى آياتِنا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا اِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (21 ) هُوَ الَّذى يُسَيِّرُكُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّى اِذا كُنْتُمْ فِى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريح طَيِّبَة وَ فَرِحُوا بِهآ جآءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكان وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِه لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ (22 ) فَلَمّآ أَنْجاهُمْ اِذا هُمْ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يآ أَيُّهَا النّاسُ اِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ اِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23 )
و چون مردم را پس از آسيبى كه به آنها رسيده، رحمتى بچشانيم، ناگهان آنان را نيرنگى در آيات ماست. بگو: خداوند از لحاظ نيرنگ سريع تر است، همانا فرشتگان ما آنچه را كه نيرنگ مى زنيد، مى نويسند(21) او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد تا وقتى كه شما در كشتيها قرار گرفتيد و كشتيها با بادى خوش آنان را حركت دهند و آنان به آن شادمان باشند، تند بادى بر آن بوزد و موج از هر سوى سراغ آنان آيد و يقين كنند كه احاطه شده اند، (در اين حالت است كه) خدا را از روى اخلاص در دين مى خوانند كه اگر ما را از اين نجات بدهى البته از سپاسگزاران خواهيم بود(22) پس چون آنان را نجات بدهد، آنان در زمين بنا حق سركشى كنند. اى مردم سركشى شما به زيان خودتان است، شما بهره زندگى دنيا را (مى جوييد) آنگاه بازگشت شما به سوى ما خواهد بود پس ما شما را از آنچه مى كنيد آگاه مى سازيم(23)
نكات ادبى
1 ـ «اذا اذقنا» جمله شرطيه است و جواب آن اذاى فجائيه در «إذا لهم» مى باشد.
2 ـ «ضرّاء» بروزن فعلاء مصدر است. مانند سرّاء و نعماء و به معناى آسيب
رساندن است.
3 ـ «مكر» حيله، نيرنگ، كار شيطنت آميزى كه مخفيانه انجام گيرد و در نسبت به خدا به معناى چاره سازى و مقابله با نيرنگ مى آيد.
4 ـ «يسيّركم» شما را سير مى دهد، مى گرداند. از باب تفعيل است و آن يا براى تعديه و يا براى كثرت و مبالغه است. بنابر اينكه «سار» به صورت متعدى هم استعمال مى شود.
5 ـ «اذا كنتم» جمله شرطيه و جواب آن «جاءتها ريح» مى باشد.
6 ـ «الفلك» كشتيها. اين لفظ گاهى به صوت مفرد استعمال مى شود و هموزن «قُفل» است و گاهى به صورت جمع استعمال مى شود و هموزن «حُمُر» است و در اينجا به صورت جمع استعمال شده است.
7 ـ «وجرين بهم» التفات از خطاب به غيبت است و علت آن شايد اين باشد كه جمله قبلى به عنوان ذكر نعمت خداوند است و مناسب آن است كه به صورت خطاب باشد زيرا حالت استثنايى دارد، ولى در جمله بعدى به ذكر بلا مى پردازد كه مناسب با غيبت است.
8 ـ «ريح» باد. اين كلمه مؤنث است و لذا براى آن صفت مؤنث «طيّبه» آورده شده و اينكه در جمله بعدى صفت «عاصف» مذكر آورده شده، به تقدير ذات عصف مى باشد. چون «آصف» به معناى تند وزيدن است و آن مخصوص باد است و صفات اختصاصى مؤنث را مى توان مذكر آورد مانند: حائض و حامل.
9 ـ «عاصف» تندباد، بادى كه به شدت مىوزد. البته ماده «عصف» معناى ديگرى هم دارد و آن برگ دانه هاى گياهى است «ذوالعصف» ولى در اينجا به معناى شدّت وزيدن مى باشد.
10 ـ «احيط بهم» محاصره شده اند، احاطه شده اند، گرفتار شده اند.
11 ـ «دعواالله» جمله مستأنفه و پاسخ سؤال مقدر است. گويا پرسيده مى شود: آنها در آن حال چه كردند؟ و پاسخ داده مى شود كه آنها خداراخواندند.
12 ـ «يبغون» سعى در فساد مى كنند، طلب فساد مى كنند. اصل «بغى» به معناى
طلب است كه بيشتر در فساد و ظلم استعمال مى شود و اين بغى به ناحق و نارواست و گاهى در كار خير به كار مى رود كه خوب است. البته بغى هر چند در اصل به معناى طلب است ولى گاهى به معناى ظلم و فساد استعمال مى شود كه از همان ريشه طلب است. منتها طلب ناحق و ناروا. احتمال دارد كه اساساً يكى از معانى بغى همان ظلم و فساد باشد و لذا هنگامى كه زخمى پيشروى كند گفته مى شود: «بغى الجرح».
13 ـ «متاع الحيوة» منصوب بودن آن يا بدان جهت است كه مصدر به جاى حال است به تقدير «متمتعين متاع» و يا به جهت تقدير فعل مناسبى است: «يبغون متاع» و يا به جهت مفعول له بودن است: «لاجل متاع الحيوة».
تفسير و توضيح
* آيه (21) واذا اذقنا النّاس رحمة من بعد ضرّاء ... : روى سخن با مشركان مكه است كه با بهانه جوييها و سنگ اندازيهاى خود مانع نشر دعوت پيامبر اسلام مى شدند و آيات خدا را تكذيب مى كردند و اين در حالى بود كه پس از صدها سال تعطيلى وحى و محروم شدن آنها از بعثت پيامبران، خداوند رحمت خود را به آنان نازل كرده بود و به وسيله پيامبر اسلام پيام خود را به آنان ابلاغ نموده بود و آنان شيرينى كلام وحى را چشيده بودند ولى در عين حال در آيات خدا نيرنگ مى كردند و به تكذيب آن مى پرداختند.
توجه كنيم كه آيه عموميت دارد و شامل هر نوع رحمتى مى شود كه پس از رنج و گرفتارى نصيب انسان مى گردد. مانند صحت پس از بيمارى يا فراوانى پس از خشكسالى يا برخوردارى پس از محروميت و مانند آنها و آنچه در بالا گفتيم يكى از مصاديق آن است و بعثت پيامبر رحمتى پس از محروميت بود. اين مشركان و تمام كسانى كه از خدا فاصله گرفته بودند در برابر رحمتى از خدا كه پس از رنجى به آنان مى رسيد، ناسپاسى مى كردند و آن گشايش و فراخ را به زرنگيهاى خود و يا به عوامل موهومى چون بتها نسبت مى دادند و بدين گونه در آيات خدا نيرنگ
مى كردند و در مورد رحمت وجود پيامبر اسلام، ناسپاسى آنها بيشتر بود و آنان با تكذيب آيات قرآنى مكر و نيرنگ خود را آشكار مى كردند.
خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه به آنها بگويد: خداوند از لحاظ مكر و نيرنگ، سريع تر از همه است. يعنى نيرنگى را كه شما به خدا مى زنيد به خودتان برگردانيده مى شود و خودتان را گرفتار مى سازد; چون فرشتگان ما آنچه را شما نيرنگ مى زنيد مى نويسند و بدين گونه پرونده گناه و ناسپاسى شما سنگين تر مى شود.
در اين آيه نوشتن اعمال را به فرشتگان كه همان فرستادگان خدا هستند نسبت مى دهد ولى در آيه ديگرى اين كار رابه خدا نسبت مى دهد:
انا كنا نستنسخ ماكنتم تعملون(جاثيه/29)
همانا ما آنچه را كه مى كرديد مى نوشتيم.
اين دو تعبير منافاتى با يكديگر ندارند چون نوشتن اعمال هر چند كه توسط فرشتگان صورت مى گيرد ولى به دستور خداست و لذا مى توان گفت كه خدا آنها را مى نويسد، مانند نوشتن يك حكم يا نامه از سوى بزرگان و حاكمان كه البته توسط نويسندگان آنها صورت مى گيرد.
* آيات (22-23) هوالذى يسيّركم فى البحر و البّر ... : حقيقتى كه در آيه پيش آمده بود، يعنى ناسپاسى انسان در برابر رحمت خدا، در اين آيه در قالب يك مثال روشن بيان مى شود و پيش از آن، مقدمه اى را مى آورد و آن اينكه خداوند است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد. يعنى اين سير و سفرى كه شما مى كنيد با استفاده از امكانات و ابزارى است كه خدا آنها را آفريده است. پس از اين مقدمه، به صورت تمثيلى جريان كسانى را نقل مى كند كه سواركشتى شده اند و باد موافق آنها را به سوى مقصدشان سير مى دهد و آنها از اينكه باد موافقى مىوزد شادمان هستند ولى ناگهان تندبادى از راه مى رسد و تعادل كشتى را به هم مى زند و موجهاى بلندى از هر طرف به آنان حمله مى كند تا جايى كه آنها از فرط وحشت گمان مى كنند كه به محاصره افتاده اند و نابودى آنان نزديك است. در چنين حالت بحرانى آنها صميمانه
و از روى اخلاص خدا را مى خوانند و مى گويند خدايا اگر ما را از اين وضع نجات بدهى از سپاسگزاران خواهيم بود.
البته در چنين حالتهاى بحرانى كه اميد انسان از هر طرف قطع مى شود، انسان از روى فطرت پاك خود به سوى پناهگاهى مطمئن روى مى آورد و به آن اميدوار مى شود و آن همان خداوند است كه چاره بيچارگان است. در روايتى از امام صادق(ع) آن حضرت در برابر يك نفر زنديق خدانشناس با همين حالت خاص، بر وجود خدا و فطرى بودن توحيد استدلال نمود.
برمى گرديم به جريان آن كشتى نشينانى كه در گردابى هائل گرفتار شده اند و خداى خود را مى خوانند. آيه ادامه مى دهد كه وقتى خداوند آنان را از اين گرفتارى بزرگ نجات داد، آنها به ناحق در زمين سركشى و فساد مى كنند، يعنى آنچه را كه وعده داده بودند، از ياد مى برند و خدا را ناسپاسى مى كنند.
در ادامه آيه با التفات از غيبت به خطاب و پس از ذكر اين مثال، مردم را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد: اى مردم سركشى و فساد شما به زيان خودتان است شما لذت زندگى اين دنيا را طلب مى كنيد، آنگاه بازگشت شما به سوى ماست پس خداوند شما را از آنچه انجام مى دهيد آگاه خواهد كرد.
آيه روشن مى سازد كه هركس كار بد مى كند و دست به ظلم و ستم و فساد مى زند، در واقع به خويشتن ستم روا مى دارد و آثار ظلم دامنگير خود او خواهد شد و ستمگر با دست خود گور خود را مى كند و اين علاوه بر مجازاتهاى سنگينى است كه در آخرت به او خواهد رسيد.
مَثَل كشتى كه در اين آيات آمده، در چندين آيه ديگر نيز با تعبيرهاى مختلف آمده است و در آنها نيز بر اين حقيقت تأكيد شده كه بشر همواره در هنگام گرفتارى و بيچارگى روى به سوى خدا مى آورد ولى وقتى گرفتارى او برطرف شد ناسپاس مى شود:
فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجّيهم الى البرّ اذا هم يشركون(عنكبوت/65)
پس چون سوار كشتى مى شوند خدا را خالصانه مى خوانند پس وقتى آنان را به سوى خشكى نجات داد، آنان شرك مىورزند.
واذا مسّكم الضرّ فى البحر ضلّ من تدعون الاّ ايّاه فلمّا نجّاكم الى البرّ أعرضتم و كان الانسان كفورا(اسراء/67)
و چون در دريا به شما ضررى روى آورد، جز او (خدا) هرچه را كه مى خوانيد گم مى شود پس چون شما را به خشكى نجات مى دهد، رويگردان مى شويد; و انسان همواره ناسپاس است.
اِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمآء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّمآءِ فَاخْتَلَطَ بِه نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتّى اِذآ أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهآ أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْهآ أَتاهآ أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهارًا فَجَعَلْناها حَصيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ (24 ) وَ اللّهُ يَدْعُوا اِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدى مَنْ يَشآءُ اِلى صِراط مُسْتَقيم (25 )
همانا مَثَل زندگى دنيا مانند آبى است كه آن را از آسمان نازل كرديم پس گياه زمين از آنچه مردم و چارپايان مى خورند، به آن آميخته شد، تا وقتى كه زمين زينت خود را فرا گرفت و آرايش يافت و اهل آن گمان كردند كه بر آن توانايى دارند، فرمان ما شبى يا روزى بر آن آمد، پس آن را چنان درو شده كرديم كه گويا ديروز چيزى وجود نداشت. اين چنين آيات را براى گروهى كه مى انديشند به تفصيل بيان مى كنيم (24) و خداوند به سوى خانه آرامش مى خواند و هركس را كه بخواهد به سوى راه راست هدايت مى كند(25)
نكات ادبى
1 ـ «كماء» خبر براى «مَثَل» و «انزلناه» صفت براى «ماء» است.
2 ـ «فاختلط» آميخته شد، مخلوط گرديد.
3 ـ باء در «به» يا سببيّه است و يا براى مصاحبت است.
4 ـ «مما يأكل» متعلق به افعال عموم و صفت براى «نبات» است.
5 ـ «زخرفها» زينت آن، آرايش آن. اصل آن به معناى طلاست ولى در همه زينتها استعمال مى شود و به سخنانى كه ظاهر آراسته و فريبنده اى دارد «زخرف» و «مزخرف» گفته مى شود.
6 ـ «ازّيّنت» آراسته شده. از باب تفعّل است و تاء آن به زاء قلب و در آن ادغام شده و به جهت تعذر ابتدا به ساكن همزه وصلى به اول آن آمده است نظير: ادّارأتم كه از باب تفاعل است.
7 ـ «قادرون عليها» يعنى توانايى برداشت آن را دارند.
8 ـ «حصيداً» درو شده، درويده. فعيل به معناى مفعول است و به همان علت است كه به صورت مذكر آمده مانند «امراة جريح» كه به معناى مجروح است و تاى تأنيث ندارد.
9 ـ «كأن لم تغن بالامس» گويا كه اصلا نبود، گويا كه در گذشته وجود نداشت. يك تعبير كنايى است و «تغن» از غنى بالمكان است كه به آباد شدن زمين گفته مى شود.
10 ـ «يدعوا» با اينكه مفرد است و واو آن جوهر كلمه است باز در رسم الخط با الف نوشته شده در حالى كه از نظر ادبى فقط واو جمع با الف نوشته مى شود. معلوم است كه قواعد ادبى قرنها پس از كتابت اوليه مصحف تدوين شده و انتظار اينكه رسم مصحف تابع اين قواعد باشد بيجاست.
11 ـ «دارالسلام» خانه سلامت، سراى امن و منظور از آن بهشت است. سلام به معناى سلامت و آسايش و هم يكى از نامهاى خداوند است.
تفسير و توضيح
* آيه (24) انّما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء ... : تشبيه جالبى درباره زندگانى دنيا و ناپايدارى آن است و اين يكى از مَثَلهاى روشنگرانه قرآن است و قرآن در موارد متعددى براى حسّى كردن مطالب عقلى از ذكر مَثَل استفاده مى كند.
در اينجا زندگى دنيا را به آبى تشبيه مى كند كه از آسمان نازل شده و روييدنيها و نباتات زمين با آن آميخته شده و رشد كرده است. بعضى از اين روييدنيها غذاى انسان و بعضى ديگر غذاى حيوان مى شود. وقتى باران باريد و گياهان رشد كردند و زمين آراسته شد و طراوت يافت و مردم يقين پيدا كردند كه از اين رستنيها براى غذاى خود و حيواناتشان استفاده خواهند كرد ، در همين حال آن محصول را درهم مى كوبد و آن گياهان مانند گياهان درو شده از بين مى روند به طورى كه گويا اصلا در آنجا چيزى و محصولى نبوده است! بدين گونه گياهان پرطراوتى كه باعث آراستگى زمين شده بود ناگهان نابود مى شوند و تبديل به خس و خاشاك مى گردند.
زندگى دنيا هم چنين است و با همه فريبندگيها و جذّابيتهايى كه دارد، ناگهان از هم فرو مى ريزد و خبر مى رسد كه خواجه نماند! چه قدر مردان و زنان بزرگ و با نفوذى در روى زمين زندگى مى كردند و همه چيز را در انحصار خود مى دانستند كه نابود شدند و اكنون از آنها فقط نامى برجاى مانده و بسيارى از آنها حتى نامى هم برجاى نگذاشته اند گويا كه چنين اشخاصى اصلا نبوده اند!
تشبيه زندگى دنيا به گياهانى كه زمانى طراوتى داشته اند ولى نابود شدند و از بين رفتند، مكرر در قرآن آمده است نظير:
واضرب لهم مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شيئ مقتدرا(كهف/45)
و براى آنان زندگى دنيا را مَثَل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان نازل كرديم پس گياه زمين به آن آميخته شد، پس خشك گرديد كه بادها آن را پراكنده مى كرد و خداوند بر هر چيزى تواناست.
توجه كنيم كه اين مَثَلها در اصطلاح، مَثَلهاى تركيبى هستند يعنى زندگى دنيا فقط به آب تشبيه نشده بلكه به آبى تشبيه شده كه با گياه مخلوط گرديده و طراوتى به عمل آمده و سپس آن گياهِ آميخته با آب نابود شده است. خلاصه اينكه مجموع اينها مورد مثل قرار گرفته است.
در پايان آيه تذكر مى دهد كه ما اين آيات را براى گروهى كه مى انديشند، به
تفصيل بيان مى كنيم و بدين گونه مردم را به انديشيدن در مضمون اين مَثَل دعوت مى كند.
* آيه (25) و الله يدعوا الى دار السلام ... : پس از ذكر مَثَلى براى ناپايدارى زندگى دنيا و اينكه دنيا جاى رنج و ناراحتى است، تذكر مى دهد كه خداوند مردم را به سوى سراى امن و سلامت مى خواند كه منظور از آن بهشت است.
در اين دنيا انسان هر قدر هم از رفاه و آسايش برخوردار باشد باز ناراحتى دارد. حداقل اينكه انديشه زوال نعمت او را آزار مى دهد ولى زندگى در بهشت همراه با امنيت و سلامت و آسايش مطلق است و هيچ گونه ملالى در آنجا نيست و نعمتهاى آنجا جاودانه است.
خداوند كه مردم را به سوى سراى سلامت مى خواند در عين حال هر كس را كه بخواهد به سوى راه راست هدايت مى كند و به همان دارالسلام مى برد. البته خواستن خدا براى خود ملاكها و معيارهايى دارد و كسانى از اين هدايت خاص خدا برخوردار مى شوند كه ايمان و تقوا داشته باشند و در وجود خود زمينه را براى چنين هدايتى فراهم كنند.
چند روايت
1 ـ عن على امير المؤمنين (ع) قال: فاجعلوا عبادالله اجتهادكم فى هذه الدنيا التزوّد من يومها القصير ليوم الاخرة الطويل فانها دار عمل و الاخرة دار القرار و الجزاء فتجافواعنها فان المغترّ من اغترّبها لن تعدو الدنيا اذا تناهت اليه امنية اهل الرغبة فيها المحبين لها المطمئنين اليها المفتونين بها ان تكون كما قال الله: «كماء انزلناه فاختلط به نبات الارض ...»
اميرالمؤمنين فرمود: پس اى بندگان خدا كوشش خود را در اين دنيا در طريق اخذ توشه از روز كوتاه آن به روز بلند آخرت قرار دهيد كه دنيا سراى عمل و آخرت سراى پايدارى و پاداش است. پس، از آن دور شويد. همانا فريب خورده كسى
است كه فريب آن را بخورد. دنيا در صورتى كه آرزوى كسى كه راغب و دوستدار و مطمئن به آن و فريفته آن باشد برآورده شود، بيشتر از آن نيست كه خداوند مى فرمايد: «دنيا مانند آبى است كه از آسمان نازل كرديم پس گياه زمين در آن آميخته شد...»
3 ـ كان الباقر (ع) يقول فى قول الله عزّوجلّ: «والله يدعوا الى دارالسلام» قال: ان السلام هو الله و داره التى خلقها لعباده و اوليائه الجنّة.
امام باقر (ع) درباره سخن خداوند: «و خدا به سوى دارالسلام مى خواند» فرمود: سلام همان خداست و خانه او كه براى بندگان و دوستانش آفريده همان بهشت است.
لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (26 ) وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزآءُ سَيِّئَة بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِم كَأَنَّمآ أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِنَ اللََّيْلِ مُظْلِمًا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (27)
براى كسانى كه نيكى كردند، نيكويى برتر و افزون (برآن) است و صورتهايشان را غبارى و ذلّتى فرا نمى گيرد، آنان اهل بهشت هستند كه در آن جاودانه اند(26) و كسانى كه بديها را كسب كرده اند، كيفر كار بد همانند آن است و ذلّت، آنان را فرا مى گيرد، آنان را بازدارنده اى از خدا نيست، گويا كه صورتهاى آنان با قطعه هايى از شب تاريك پوشيده شده است، آنان اهل جهنم هستند كه در آن جاودانه اند(27)
نكات ادبى
1 ـ «الحسنى» مؤنث احسن و در آن نوعى تفضيل وجود دارد.
2 ـ «لايرهق» فرا نمى گيرد، نمى پوشاند. از «رهق» به معناى فرا گرفتن سريع يك چيز و به معناى نزديك بودن هم آمده و به جوانى كه در نزديكيهاى بلوغ است
«مراهق» گفته مى شود.
3 ـ «قَتَر» غبارسياه، دود سياه. معناى ديگر اين كلمه، كم كردن است و به كسى كه ممسك باشد و كمتر احسان كند، «مقتر» گفته مى شود.
4 ـ «والذين كسبوا» يا عطف نسق بر «للذين احسنوا» است به تقدير: «وللذين كسبوا» و يا مبتداست و «جزاء سيئة» مبتداى دوم و «بمثلها» خبر است و باء در آن زايده است و يا بگوييم آن مبتداست و خبر آن محذوف است و تقدير چنين است: لهم جزاء سيئة.
5 ـ «عاصم» نگهدارنده، بازدارنده و منظور از آن، بازدارنده خدا از عذاب كردن است.
6 ـ «اُغشيت» پوشيده مى شود، فعل مجهول است و نايب فاعل آن «وجوههم» مى باشد.
7 ـ «قِطَعاً» جمع قطعه، تكه ها، قسمتها. قطع با سكون طاء به معناى ظلمت آخر شب است.
8 ـ «مظلما» يا صفت براى «قطعا» و يا حال براى «الليل» است.
تفسير و توضيح
* آيه (26) للذين احسنوا الحسنى و زيادة ... : براى تشويق نيكوكاران و تهديد بدكاران، مقايسه اى را ميان اين دو گروه به عمل مى آورد و سرانجام دو گروه را در كنار هم ذكر مى كند: نيكوكاران و بدكاران.
گروه اول كسانى هستند كه نيكى كرده اند; اينها همان هدايت شدگان به راه راست هستند كه در آيه پيش گفته شد. درباره اين گروه اظهار مى دارد كه براى كسانى كه نيكى كنند خداوند پاداش نيكوترى خواهد داد و به آن هم قناعت نخواهد كرد، بلكه پاداشى افزونتر از آن عمل هم به آنان خواهد داد. آنها علاوه بر اينكه پاداش عمل خود را خواهند ديد، از فضل و عنايت ويژه خداوند هم برخوردار خواهند شد. اين افزونى از ده برابر گرفته تا هفتصد برابر عمل خواهد بود و شايد از آن هم
بيشتر باشد.
فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله(نساء/173)
پس كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح كرده اند، پاداشهاى آنان به تمامى داده مى شود و خدا از فضل خود بر آنان خواهد افزود.
نكته جالب توجه اين است كه كلمه «حسنى» به اصطلاح افعل التفضيل است و به معناى نيكوتر مى باشد يعنى بالاترين نيكويى به آنان داده خواهد شد. حال اگر چنين باشد معناى «زيادت» چيست؟ چون وقتى بالاترين پاداش داده شد ديگر چيزى به عنوان زيادتى قابل تصور نيست زيرا كه هر زيادتى داده شود، جزو همان بالاترين پاداش است كه به ذهن انسان خطور مى كند و منظور از «زيادت» چيزى است كه در ذهن نمى گنجد و بالاتر از تصور انسان است و خدا آن را به بندگان نيكوكار خود خواهد داد:
فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرّة اعين جزاء بما كانوا يعلمون(سجده/17)
پس هيچ كس نمى داند چه چيزى به عنوان روشنايى چشمها براى آنان نهفته شده است، پاداشى در برابر آنچه انجام داده اند.
در ادامه آيه مورد بحث در بيان حال خوش نيكوكاران اضافه مى كند كه چهره هاى آنان را غبار تيره و ذلت فرا نمى گيرد و نمى پوشاند، يعنى آنان در روز قيامت رو سفيد و عزيز خواهند بود در مقابل كافران كه روسياه و ذليل و خوار خواهند بود.
اين نيكوكاران در بهشت جاى خواهند يافت و در آن جاودانه خواهند بود.
* آيه (27) والذين كسبوا السيئات جزاء سيّئة بمثلها... : اين آيه وصف حال گروه دوم يعنى همان بدكاران است. آنان كه در دنيا اهل گناه و معصيت باشند و به كارهاى ناروا و بد دست بزنند، در قيامت كيفر اعمال خود را خواهند ديد منتها اينان فقط مطابق با اعمالى كه داشتند كيفر خواهند ديد و افزونى در كيفر نخواهند داشت و اين مطابق با عدل خداوند است و خدا بر كسى ستم نمى كند.
در مقابل نيكوكاران كه خوارى و ذلت آنها را فرا نخواهد گرفت، در قيامت، خوارى و ذلت نصيب بدكاران خواهد بود. ديگر اينكه كسى نگهدارنده آنها از عذاب خدا نخواهد بود و كسى براى آنان شفاعت نخواهد كرد. آنان كه در دنيا بتها را شفيعان خود مى دانستند در قيامت پوچى اين عقيده را به روشنى خواهند ديد. همچنين در قيامت، چهره هاى آنان با قطعه هايى از شب تاريك پوشيده خواهد شد آنان اهل آتش و در آن جاودانه هستند.
از اين آيه و آيات ديگر قرآنى استفاده مى شود كه كافران در قيامت با صورتى سياه محشور خواهند شد و روسياهى آنان براى اهل محشر مشخص خواهد بود:
وترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودّة(زمر/60)
و كسانى را كه به خدا دروغ بسته اند مى بينى كه صورتهايشان سياه است.
وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكآؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكآؤُهُمْ ما كُنْتُمْ اِيّانا تَعْبُدُونَ (28 ) فَكَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلينَ (29 ) هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس مآ أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا اِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30 )
و روزى كه همه آنان را برمى انگيزيم آنگاه به كسانى كه شرك ورزيده اند مى گوييم: شما و شريكانتان در جاى خود قرار بگيريد، پس ميان آنها جدايى اندازيم و شريكان آنها گويند: شما ما را پرستش نمى كرديد(28) پس خدا از نظر گواه بودن ميان ما و شما كافى است، همانا ما از پرستش شما غافل بوديم(29) آنجاست كه هركسى آنچه را كه از پيش انجام داده تجربه مى كند و به سوى خداوند برگردانيده مى شوند كه مولاى راستين آنهاست و آنچه دروغ مى بستند از آنان گم مى شود(30)
نكات ادبى
1 ـ ضمير «يحشرهم» به دو گروهى كه در آيات پيش از آنها ياد شد برمى گردد يعنى نيكوكاران و بدكاران.
2 ـ «جميعا» حال از ضمير «هم» مى باشد و مى توان آن را تأكيد هم گرفت.
3 ـ «مكانكم» اسم فعل مانند «دونكم» است و به معناى «الزموا و اثبتوا» مى باشد.
5 ـ«فزيّلنا» جدايى مى اندازيم، جدا مى كنيم. از «زيل» اجوف يايى به معناى تفرقه و جدايى انداختن. و تفعيل در اينجا براى تعديه نيست بلكه براى تكثير و مبالغه است. بعضيها آن را فعل رباعى مانند «سيطر» گرفته اند.
6 ـ «ان» در «ان كنّا» مخفف از مثقل است و براى نفى نيست و نشانه آن آمدن لام در خبر آن است «لغافلين».
7 ـ «هنا لك» براى اشاره به دور. همان گونه كه «هنا» براى اشاره به نزديك و «هناك» براى اشاره به متوسط است.
8 ـ «تبلوا» تجربه مى كند، آزمايش مى كند، خير و شرّ اعمال خود را به دست مى آورد.
9 ـ «مولاهم» و «الحق» يا صفت يا عطف بيان براى «الله» هستند.
تفسير و توضيح
* آيات (28-29) و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول ... : در آيات پيش، از دو گروه نيكوكاران و بدكاران كه همان مؤمنان و كافران هستند و از پاداش و كيفر آنها ياد كرد و اينك در اين آيه از برانگيخته شدن آنها در روز قيامت سخن مى گويد.
طبق اين آيه، هم مؤمنان و هم مشركان در روز قيامت محشور خواهند شد و يكى از صحنه هاى جالب آن روز اين است كه خداوند به مشركان خطاب مى كند كه شما و شريكانتان هر كدام در جاى خود قرار بگيريد و بدين گونه ميان آنان جدايى مى افكند. منظور از شريكان مشركان، همان بتها و معبودهاى باطل آنان است.
پس از اين جدايى و مشخص شدن صفوف مشركان و معبودهاى آنان، اين معبودها به سخن مى آيند و البته سخن گفتن جمادات در قيامت يك كار معمولى است و نظاير آن را درباره بعضى ديگر از جمادات در قرآن كريم داريم مانند سخن
گفتن زمين و سخن گفتن پوست گنهكاران كه در آيات قرآنى آمده است.
به هر حال بتها و معبودهاى باطل در آن روز به حرف مى آيند و خطاب به مشركان مى گويند: شما ما را عبادت نكرديد و خدا را بر اين مطلب گواه مى گيرند و اضافه مى كنند كه همانا ما از عبادت كردن شما غافل بوديم.
منظور از اينكه شما ما را عبادت نكرديد اين است كه عبادت شما به اين عنوان بود كه ما شريك خدا هستيم و چون اين يك مطلب باطلى بود و ما شريك خدا نبوديم، در واقع شما ما را عبادت نكرديد، هر چند كه خودتان مى پنداشتيد كه ما را عبادت مى كنيد. ديگر اينكه بتها در دنيا فهم و دركى نداشتند تا بدانند كه آنها اينان را پرستش مى كنند و منظور از غفلت در اينجا همان نداشتن فهم و شعور است.
نظير اين آيه در نفى عبادت مشركان توسط معبودهاى باطل، آيه زير است:
واذ رأى الذين اشركوا شركائهم قالوا ربّنا هؤلاء شركاؤنا الذين كنا ندعوا من دونك فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون(نحل/86)
و چون كسانى كه شرك ورزيده اند، شريكان خود را مى بينند، مى گويند: پروردگارا اينان همان شريكان ما بودند كه جز تو آنها را عبادت مى كرديم. پس آنان به سخن مى آيند كه شما دروغگويانيد.
* آيه (30) هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت... : در روز قيامت همه نهانها آشكار مى شود و حقيقتها به صورت عريان خود را نشان مى دهند و لذا در اين آيه مى فرمايد: در آن هنگام هركسى آنچه را از پيش انجام داده، تجربه مى كند و خير و شرّ اعمال خود را درك مى كند و در اين هنگام كه همه از خوب و بد اعمال خويش آگاه شدند، به سوى خدا بازگردانيده مى شوند، يعنى به محكمه الهى برده مى شوند و خدا درباره آنها داورى مى كند. در اينجا از خدا با دو صفت ياد مى كند: يكى مولا و ديگرى حق و اين بدان معناست كه مردم در روز قيامت به روشنى درك خواهند كرد كه آنان مولا و ياور و سرورى جز خدا ندارند و تنها خداست كه حق و ثابت و استوار است و حتى مشركان نيز اين حقيقت را در خواهند يافت و خواهند ديد كه در آن روز آن معبودهاى باطل كه به دروغ آنها را به خدايى گرفته بودند، از آنان گم شدند و
هيچ توانايى يارى آنها را ندارند.