تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۶ -


تفسير و توضيح

آيه (136) وجعلوا لله مماذرأ من الحرث و الانعام نصيبا ... : مشركان عصر پيامبر براى خود آداب و رسوم و سنتهايى داشتند كه در اين آيه يكى از آنها بيان مى شود. مشركان از اموال خود سهمى را افراز مى كردند و آن را مخصوص خدا و بتها قرار مى دادند اين سهم كه گاهى از زراعت و گاهى از چارپايان بود مشتركاً ميان خدا و بتها تقسيم مى شد و قسمتى از آن را به خدا اختصاص مى دادند و آن را به فقرا و مساكين مى دادند و قسمتى را به بتهاى خود در نظر مى گرفتند و آن را به خادمان و سدنه بتها و بتكده ها مى دادند.

در اين آيه از بتها به عنوان شريكان بت پرستها ياد شده است كه منظور اين است كه اين بتها را آنها شريك خدا قرار داده بودند. و يا بگوييم كه آنها بتها را شريك اموال خود مى دانستند.

درباره اين سنت و رسم غلط آنها اظهار مى دارد كه آن قسمتى را كه آنها براى بتها تعيين مى كنند، به خدا نمى رسد چون نظر آنها تقرب به بتهاست و اين ربطى به خدا ندارد و آن قسمتى را كه براى خدا تعيين مى كنند به بتها مى رسد چون آنها هرچند كه آن را براى خدا قرار مى دهند ولى چون از روى شرك است مورد قبول خدا نيست و تقربى به خدا حاصل نمى شود و در واقع آن سهم هم به بتها برگردانيده مى شود. بعد مى فرمايد: بد است آن داورى كه آنها مى كنند. آنها سهم مربوط به بتها را اهميت مى دادند و اگر كم مى آمد از سهم خدا برمى داشتند ولى به سهم خدا اعتنايى نداشتند و مى گفتند خدا بى نياز است.

توجه كنيم كه تعيين قسمتى از اموال براى خدا و دادن آن به فقيران، خود به خود كار با ارزشى است ولى چون همراه با انحراف بزرگى مانند شرك و بت پرستى مى شود ارزش خود را از دست مى دهد و حالت ضدّ ارزش به خود مى گيرد.

آيه (137) وكذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اولادهم ... : يكى ديگر از سنتهاى غلط مشركان عصر پيامبر اين بود كه آنها فرزندان خود را مى كشتند و گاهى زنده به گور مى كردند. آنها اين كار زشت را به سه جهت مرتكب مى شدند:

نخست اينكه از فقر و تنگدستى مى ترسيدند و بيم آن داشتند كه اگر فرزندان بيشترى داشته باشند نتوانند هزينه زندگى آنها را تأمين كنند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

ولاتقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نزرزقكم و اياهم (انعام/151)

و فرزندان خود را از ترس گرسنگى نكشيد ما شما و آنها را روزى مى دهيم.

دوم اينكه آنها دختران خود را از ترس خوارى و رسوايى مى كشتند و مى ترسيدند در جنگ اسير شوند و به دست دشمن افتند و اين مايه ننگ و بى آبرويى باشد:

واذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّاً وهو كظيم ايمسكه على هون ام يدسّه فى التراب (نحل/58)

و هنگامى كه به يكى از آنها مژده دختر داده مى شد صورتش سياه مى گشت و او ناراحت بود آيا او را با تمام خوارى نگهدارد يا در زير خاكها قرار بدهد.

سوم اينكه آنها گاهى فرزندان خود را به بتها نذر مى كردند و مثلا مى گفتند اگر چند تا پسر داشته باشم يكى از آنها را پاى بتها قربانى خواهم كرد.

آيه مورد بحث ظاهراً ناظر به اين قسم از قتل اولاد است و كاهنان و خادمان و نگهبانان بتها آنها را به اين كار تشويق مى كردند و اين براى بالا بردن عظمت و اعتبار بتها بود ولذا در آيه اظهار مى دارد كه براى بسيارى از مشركان شريكان آنها كشتن فرزندانشان را نيكو جلوه داده اند. منظور از شريكان آنها همان خدمه بتهاست كه آنها را شريكان در اموال خود مى دانستند.

نتيجه و عاقبت كار اين كاهنان و خدمتگزاران بتها دو چيز بود يكى هلاكت مشركان كه با دست خود فرزند خود را قربانى مى كردند و ديگر مشتبه شدن دين آنان بود كه با اين سنتهاى غلط هرچه بيشتر از دين حق دور مى افتادند و از ابراهيم و اسماعيل كه مدعى پيروى از آنها بودند فاصله مى گرفتند و دين خدا در ميان آنها چهره واقعى خود را از دست داده بود.

در پايان مى فرمايد: اگر خدا مى خواست آنها اين كار را نمى كردند، اين سخن اشاره به عموميت قدرت خداست و به طورى كه بارها گفته ايم تعلق به مشيت خدا در اين گونه موارد براى بيان اين مطلب است كه خدا اسير سنتهايى كه خود آفريده نيست و هم او مى تواند اين سنتها را به هم بزند ولى اين كار را انجام نمى دهد و جهان براساس همان سنتها اداره مى شود و يكى از آن سنتها اين است كه انسان آزادى عمل داشته باشد و راه خود را خود انتخاب كند.

حال كه آنها اين راه نادرست را انتخاب كرده اند، آنها را با دروغهايى كه مى بندند رها كن.

وَ قالُوا هذِه أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُهآ اِلاّ مَنْ نَشآءُبِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِرآءً عَلَيْهِ سَيَجْزيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ (* )وَ قالُوا ما فى بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ اِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَكآءُ سَيَجْزيهِمْ وَصْفَهُمْ اِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ (* )قَدْ خَسِرَ الَّذينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْم وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرآءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (* )

و مطابق گمان خود گفتند: اين، چارپايان و زراعتى ممنوع است و آن را جز كسى كه ما بخواهيم نخورد و چارپايانى كه سوار شدن بر آنها حرام است و چارپايانى كه نام خدا را بر آن (موقع ذبح) ياد نمى كنند. (اينها را) از روى افترا بستن بر خدا (گفتند) بزودى آنها را در مقابل افترايى كه مى بندند، كيفر مى دهيم (138) و گفتند: آنچه در شكمهاى اين چارپايان است، مخصوص مردان ماست و بر زنان ما حرام است و اگر مرده باشد آنها در آن شريكند. خداوند بزودى اين گونه توصيف كردن آنها را كيفر خواهد داد كه او فرزانه داناست (139) همانا كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند و آنچه را كه خداوند به آنها روزى داده بود با دروغ بستن بر خدا حرام دانستند، زيان كردند. براستى كه گمراه شدند و از هدايت يافته گان نبودند.(140)

نكات ادبى

1 ـ «انعام» چارپايان و شامل شتر و گاو و گوسفند است.

2 ـ «حجر» مصدر به معناى مفعول يعنى ممنوع. مانند ذبح و مذبوح حجر صفت براى انعام و حرث است و اينكه به صورت تثنيه نيامده براى آن است كه در مصدر مفرد و تثنيه و جمع به همان حالت مفرد مى آيد.

3 ـ «وانعام» در دو جا خبر براى مبتداى محذوف است به تقدير: ولهم انعام.

4 ـ «افتراء» يا مفعول له و يا مفعول مطلق است كه فعل آن مقدر مى باشد.

5 ـ «خالصة» مخصوص، ويژه. تاء آخر اين كلمه براى مبالغه است مانند علاّمة و نسّابة و براى تأنيث نيست.

6 ـ «وصفهم» يا مفعول براى يجزى و يا منصوب به نزع خافض است به تقدير بوصفهم.

تفسير و توضيح

آيه (138) و قالوا هذه انعام و حرث حجر ... : چند نمونه ديگر از آداب و رسوم و سنتهاى جاهليت عصر پيامبر اسلام را بيان مى كند. آنها درباره چارپايان و زراعتى كه سهم خدا و بتهاى خود مى كردند كه جريان آن در آيه پيش گذشت، چنين حكم مى دادند كه خوردن گوشت آنها و محصول آن زراعت ممنوع است و كسى جز آنها كه ما اجازه مى دهيم نبايد از آن بخورند و تنها به فقرا و خادمان بتها اجازه خوردن مى دادند.

همچنين آنها چارپايانى داشتند كه سوار شدن بر آنها را حرام مى دانستند و به آنها «سائبه» و «وصيله» و «بحيره» و «حام» مى گفتند. مشروح اين رسم در آيه 103 از سوره مائده آمده و ما در تفسير آن آيه توضيح لازم را داديم رجوع شود.

همچنين آنها چارپايانى را در نظر مى گرفتند كه موقع ذبح آنها نام بتهاى خود را بر آنها ببرند و در نتيجه نام خدا را بر آن نمى بردند. اين نوع حيوان همان است كه در قرآن از آنها به عنوان «ما اهلّ به لغير الله» ياد كرده و از خوردن آن نهى شده است.

اينها سنتهاى غلطى بود كه در ميان آنها وجود داشت و آنها را مربوط به دين و خدا مى دانستند. قرآن ضمن ردّ اين سنتها آن را نوعى افترا و دروغ بستن به خدا مى داند و اظهار مى دارد كه بزودى آنان كيفر اين دروغ بستن را خواهند ديد و البته اين كيفرها در روز قيامت به آنها داده خواهد شد.

آيات (139-140) وقالوا مافى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا ... : اين هم يكى ديگر از آداب و رسوم عصر جاهلى است كه مى گفتند اين حيواناتى كه به خدا اختصاص داده شده اند و سوار شدن بر آنها حرام است، اگر نوزادى به دنيا آوردند، خوردن گوشت آن فقط براى مردان ما حلال است و زنها نبايد از آن بخورند ولى اگر نوزاد مرده به دنيا آمد، خوردن آن هم براى مردان و هم براى زنان جايز است.

خداوند بار ديگر آنها را به خاطر اينگونه توصيف كردنها و تقسيم بندى حيوانات توبيخ مى كند و وعده كيفر مى دهد. زيرا كه همه اينها مظاهر شرك و بت پرستى و دروغ بستن به خداوند است.

در آيه بعدى اظهار مى دارد اين مشركان كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى مى كشتند، و روزى خدا را با دروغ بستن به خدا برخود حرام مى كردند، زيان ديدند. ضرر و زيانى كه آنها ديدند بسيار زياد است چون هم فرزندان و جگر گوشه هاى خود را از دست دادند و از روزى خدا محروم شدند و هم از خدا دور شدند و مظاهر شرك را تقويت كردند. بنابراين، ضرر آنها هم مادى و هم معنوى بود. و اين همان گمراهى و بدبختى است كه در پايان آيه آمده است: براستى كه گمراه شدند و از هدايت يافتگان نبودند.

وَ هُوَ الَّذى أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَ غَيْرَ مَعْرُوشات وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِهًا وَ غَيْرَ مُتَشابِه كُلُوا مِنْ ثَمَرِه اِذآ أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِه وَ لا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ (* )

و او كسى است كه باغهايى دار بست زده و داربست نزده و خرما و زراعت كه خوردنى آن گوناگون است و درخت زيتون و انار، همانند و ناهمانند آفريد; از ميوه آن چون ميوه داد بخوريد و روز برداشت آن حق آن را بدهيد و اسراف نكنيد كه او اسراف كنندگان را دوست ندارد (141)

نكات ادبى

1 ـ «انشأ» ايجاد كرد، آفريد. انشاء انجام كارى است كه سابقه ندارد.

2 ـ «معروشات» داربست زده، قيّم زده، درختانى كه احتياج به قيّم دارد. مانند درخت انگور و «غير معروشات» درختانى است كه احتياج به قيّم ندارد.

3 ـ «مختلفا» حال از جنّات.

4 ـ «اُكُل» خوردنى، مأكول.

5 ـ «متشابها و غير متشابه» حال از زيتون و رمّان است.

6 ـ «حصاد» درو كردن، چيدن، برداشت محصول.

تفسير و توضيح

آيه (141) وهوالذى انشأ جنات معروشات و غير معروشات ... : بعضى از آثار و مظاهر قدرت خدا در جهان آفرينش تذكر داده مى شود و با يادآورى بعضى از پديده هاى جالبى كه او آفريده، مشركان را به سوى توحيد مى خواند; چون اين پديده ها در عين حال كه به اصل وجود خدا دلالت دارد بر يگانگى او نيز دلالت دارد.

از جمله آثار قدرت خداوند كه در اين آيه آمده، آفرينش باغها و درختان و كشتزارهاست و اين خداست كه اينهمه را آفريده و باغهايى كه درختانى دارد كه با داربست برافراشته مى شود و باغهايى كه درختانى دارد كه نياز به داربست و قيّم ندارد. درختان خرما و كشتزارهايى كه خوردنى هاى گونه گون دارد و درختان زيتون و انار كه بعضى از آنها از نظر رنگ و عطر و طعم و شكل ميوه به هم شباهت دارند و بعضى شباهت ندارند.

اين درختان و زراعتها از يك سو نشانه قدرت خداست و از سوى ديگر نعمتهاى با ارزشى هستند كه خداوند براى استفاده انسانها آفريده و حيات انسان بستگى به آنها دارد. هم تغذيه انسان از آنهاست و هم تنفس انسان در گرو فعل و انفعالهايى است كه آنها در هوا ايجاد مى كنند. بنابراين، انسان وابستگى عجيبى به درختان و گياهان دارد ولذا از باب لطف و امتنان مى فرمايد: وقتى ميوه هاى آنها رسيد، از آن بخوريد و روز برداشت آن حق آن را بدهيد و اسراف نكنيد.

كسانى كه اين نعمتها را دارند، به شكرانه اينكه از اين نعمتها برخوردارند بايد به فقيران و بينوايان هم از آن بدهند و نعمت خدا را سپاس گويند كه در اين صورت خدا آن را افزايش مى دهد و اين نعمتها گوارايشان باد!

ظاهر اين است كه اين آيه ناظر به حكم زكات نيست چون زكات در مدينه واجب شده و اين آيه مكى است.

دستور ديگر اينكه در استفاده از اين نعمتها نبايد اسراف و زياده روى كنند كه خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد. اسراف آفت بزرگى است كه گاهى دامنگير بعضى از جامعه ها مى شود و خدا به كيفر همين اسراف از آن مردم سلب نعمت مى كند. لازم است كه در جامعه، فرهنگ استفاده درست از امكانات رواج داده شود و حتى كودكان از همان كودكى با چنين فرهنگى تربيت شوند.

چند روايت

1 ـ عن النبى (ص) قال: انّ من السرف ان تأكل كلما اشتهيت.(254)

پيامبر (ص) فرمود: از اسراف است اينكه هرچه را كه دوست دارى بخورى.

2 ـ عن الصادق (ع) قال: للمسرف ثلاث علامات: يشترى ماليس له ويلبس ما ليس له و يأكل ما ليس له.(255)

امام صادق فرمود: اسرافكار سه علامت دارد: آنچه را كه شايسته او نيست مى خرد و آنچه را كه شايسته او نيست مى پوشد و آنچه را كه شايسته او نيست مى خورد.

3 ـ عن الصادق (ع) قال: انّ القصد امر يحبّه الله عزوجلّ و انّ المسرف يبغضه الله حتى طرحك النواة فانها تصلح لشىء و حتى صبّك شرا بك.(256)

امام صادق (ع) فرمود: ميانه روى كارى است كه خدا آن را دوست دارد و خدا اسرافكار را دشمن مى دارد حتى انداختن تو يك هسته را چون آن براى چيزى به درد مى خورد و نيز ريختن تو آب آشاميدنى خود را.

وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشًا كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (* )ثَمانِيَةَ أَزْواج مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ ءآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونى بِعِلْم اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (* )وَ مِنَ الاِْبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ ءآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَدآءَ اِذْ وَصّاكُمُ اللّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ (* )

و از چارپايان، حيوانات باركش و حيوانات كوچك آفريد; از آنچه خدا به شما روزى داده بخوريد و گامهاى شيطان را پيروى ننماييد كه همانا او براى شما دشمنى آشكار است(142) هشت جفت، از ميش دوتا و از بز دوتا (آفريد) بگو: آيا خدا آن دو نر را حرام كرده يا آن دو ماده را يا آنچه را كه در رحمهاى آن دو ماده است؟ از روى آگاهى به من خبر بدهيد اگر راستگويانيد (143) و از شتر دوتا و از گاو دوتا (آفريد) بگو: آيا خدا آن دو نر را حرام كرده يا آن دو ماده را يا آنچه را كه در رحمهاى آن دو ماده است؟

يا شما شاهد بوديد هنگامى كه خدا آن را به شما سفارش داد؟ پس چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ ببندد تا مردم را با نداشتن آگاهى گمراه سازد. همانا خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند(144)

نكات ادبى

1 ـ «ومن الانعام» عطف بر جنّات است كه در آيه پيش بود و منصوب بودن «حموله» و «فرش» براى آن است كه فعل «انشأ» بر سر آنها هم مى آيد.

2 ـ «حموله» باركش، حمل كننده. صفت مشبهه از حمل است.

3 ـ «فرش» در اينجا حيواناتى است كه كوچكتر از آن هستند كه بار ببرند. مانند بچه شتر يا گوساله يا گوسفند و بز. گويا آنها در مقابله با حيوانات بزرگتر مانند شتر، فرش بر زمين هستند.

4 ـ «خطوات» جمع خطوه، گامها. فاصله ميان دو قدم.

5 ـ «ثمانية ازواج» بدل از «حمولة و فرشاً» است. ضمنا «زوج» به يك فرد كه زوج ديگرى هم داشته باشد، اطلاق مى شود. بنابراين چهار نر و چهار ماده از حيوان را مى توان هشت زوج گفت و هر نرى زوج و جفت يك ماده است كه آن نيز زوج و جفت نر است.

6 ـ «ضأن» گوسفند، جمع ضائن.

7 ـ «معز» بز. جمع ماعز.

8 ـ «آلذكرين» دو همزه دارد يكى همزه استفهام و ديگرى همزه وصل و اينكه همزه وصل در اينجا نيفتاده و قلب به الف شده براى آن است كه اگر حذف مى شد همزه استفهام با همزه وصل اشتباه مى شد. نظير:آلله.

9 ـ «ابل» اسم جمع است و مفرد آن بعير است كه به جمل و ناقه تقسيم مى شود.

10 ـ «بقر» اسم جمع است و مفرد آن بقره است كه به ثور و ثوره تقسيم مى شود.

تفسير و توضيح

آيه (142) ومن الانعام حمولة و فرشا ... : به دنبال ذكر بعضى از نعمتهاى خدا در آيه پيش كه شامل درختان، زراعتها و ميوه ها بود، اينك در اين آيه چند نعمت ديگر را كه خوراك انسانها قرار مى گيرد و از آنها استفاده هاى ديگرى هم مى كنند، ذكر شده است. مى فرمايد: و از چارپايان، حيوانانى باركش و حيواناتى كوچك آفريد. منظور از نوع اول حيواناتى است كه جثه آنها بزرگ است مانند شتر و گاو كه علاوه بر اينكه خوراك انسان هستند از آنها باركشى هم مى شود و منظور از نوع دوم حيواناتى است كه جثه آنها كوچك است و به درد خوردن مى آيد مانند بچه شتر و گوساله و گوسفند و بز. البته غير از خوردن استفاده ديگرى هم دارند مانند استفاده اى كه از شير و پشم وحتى از فضولات آنها مى شود.

پس از بيان اين نعمتها، مى فرمايد: از آنچه به شما روزى داده شده بخوريد و تابع گامهاى شيطان نباشيد كه او براى شما دشمن بزرگى است. اشاره به اينكه شيطان شما را وادار مى كند كه بعضى از چيزهايى را كه خدا حلال كرده حرام بدانيد و شما با پرهيز از خوردن آنها از شيطان پيروى مى كنيد. به طورى كه پيشتر اشاره كرديم در عصر جاهلى درباره بعضى از حيوانات آداب و رسوم خاصى داشتند و خوردن بعضى از حيوانات را كه در حالت خاصى قرار مى گرفتند حرام مى دانستند و گاهى خوردن بعضى از آنها را براى زنان خود حرام مى دانستند و گاهى بعضى از حيوانات نر يا ماده را تحت عنوانهاى «بحيره» يا «وصيلة» يا «سائبه» يا «حام» و يا عنوان ديگرى براى خود حرام مى كردند. در اينجا با گفتن اينكه از گامهاى شيطان پيروى نكنيد اين احكام جعلى را كه مربوط به خدا و دين نيست، نفى مى كند و پيروى از آن را پيروى از شيطان مى داند.

آيات (143-144) ثمانية ازواج من الضأن اثنين ... : در آيه پيش به دو مطلب اشاره شد يكى اينكه خداوند حيواناتى از چارپايان را آفريد و ديگر اينكه از آنچه خدا روزى كرده بخوريد و تابع شيطان نشويد. در اين آيه هر دو مطلب را تفصيل مى دهد. در مورد آفرينش حيوانات مورد نظر مى فرمايد آنها را هشت جفت آفريديم دوتا از گوسفند دوتا از بز دوتا از شتر دوتا از گاو كه نر و ماده هستند. اينها حيواناتى هستند كه خوردن گوشت آنها معمول است و اين همه را خدا آفريده تا انسانها از آنها استفاده كنند. در مورد مطلب دوم كه مربوط به خوردن گوشت اين حيوانات بود، به سنتهاى نادرست جاهلى كه خوردن بعضى از اينها را بر خود حرام مى كردند، حمله مى كند; آنها گاهى حيوان ماده و گاهى حيوان نر را در شرايط ويژه براى خود حرام مى كردند. اينك در اينجا مى فرمايد: آيا خدا آن دو نر را (از گوسفند و بز) حرام كرد يا آن دو ماده و يا جنينى را كه در شكم آن دو ماده است؟ سپس در آيه بعدى همين پرسش را درباره شتر و گاو و نر و ماده اينها و جنينى كه در شكم ماده هاى اينهاست، تكرار مى كند.

هدف از اين پرسش كه در دو آيه آمده، كوبيدن سنت غلط آنهاست و اينكه اين حيوانات چه نر و چه ماده به طور كلى حلال هستند و در آن شرايط ويژه كه مشركان ترتيب مى دادند حرام نمى شود. اگر حلال است در هر شرايطى حلال است و اگر حرام است نيز در هر شرايطى حرام است و اين محدوديت ها و شرايط ويژه كه درست كرده اند، مربوط به دين نيست و از جانب خدا نمى باشد و خدا چنين نگفته است.

براى همين است كه در پايان آيه 143 مى فرمايد: از روى آگاهى به من خبر بدهيد اگر راستگويانيد. يعنى شما از كجا مى دانيد كه اينها حرام است اگر افراد راستگو و درستى هستيد، منبع و مأخذ خود را در جعل اين احكام بيان كنيد كه البته آنها هيچ گونه منبع و مأخذى كه متصل به خدا باشد، نداشتند جز اينكه از پدران خود شنيده بودند. و در پايان آيه 144 مى فرمايد: آيا شما شاهد و حاضر بوديد آن هنگامى كه خدا اين احكام را بر شما سفارش كرد؟ يعنى خدا به خود شما اين مطالب را گفته و شما مستقيماً از او گرفته ايد; اگر مى گفتند آرى دروغ مى گفتند. از اين رو مى پرسد چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد تا مردم را با نداشتن آگاهى گمراه سازد. سپس اضافه مى كند كه خداوند ستمگران را هدايت نمى كند.

قُلْ لا أَجِدُ فى مآ أُوحِىَ اِلَىَّ مُحَرَّمًا عَلى طاعِم يَطْعَمُهُ اِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزير فَاِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِه فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَباغ وَ لا عاد فَاِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ (*)وَ عَلَى الذَّينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذى ظُفُر وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمآ اِلاّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُمآ أَوِ الْحَوايآ أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْم ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ اِنّا لَصادِقُونَ (* )

بگو در آنچه بر من وحى شده چيزى را كه حرام باشد بر خورنده اى كه آن را بخورد، نمى يابم مگر اينكه مردار يا خون ريخته شده يا گوشت خوك باشد كه آن پليد است يا (حيوانى كه) از روى نافرمانى نام غير خدا بر آن برده شود. پس كسى كه ناچار شود بدون آنكه ستمگر و تجاوزگر باشد، پس خداوند آمرزنده مهربان است(145) و بركسانى كه يهودى مى شدند هر حيوان ناخن دار را حرام كرديم و از گاو و گوسفند پيه آنها را بر آنان حرام كرديم مگر آنچه را كه بر پشت آن دوباشد يا بر روده ها باشد و يا آنچه مخلوط بااستخوان باشد. اين را به سبب ستمگرى آنها كيفرشان قرار داديم و ما راستگويانيم(146)

نكات ادبى

1 ـ «طاعم» خورنده، آكل. از طعام مشتق شده است.

2 ـ «مسفوح» ريخته شده.

3 ـ «رجس» پليدى، هر چيزى كه طبع سالم از آن نفرت دارد، نجس.

4 ـ «اوفسقا» عطف بر «لحم خنزير» وفسق به معناى نافرمانى است و منظور اين است كه هر حيوانى كه از روى نافرمانى خدا ذبح شود و بر آن نام غير خدا برده شود.

5 ـ «اُهلّ» نام برده شود، با صداى بلند گفته شود.

6 ـ «باغ» از بغى به معناى ستم و «عاد» از عدو به معناى تجاوز از حدّ. هر دو اسم فاعل هستند.

7 ـ «ظفر» ناخن، چنگال.

8 ـ «ظهور» جمع ظهر به معناى پشت.

9 ـ «حوايا» جمع حويّه، چربى روده.

تفسير و توضيح

آيه (145) قل لااجد فى ما اوحى الىّ محرّما على طاعم ... : ديديم كه در دوره جاهليت، مشركان بعضى از خوردنيهاى حلال را بر خود حرام كرده بودند، در اين آيه روشن مى كند كه در اسلام حكم كلى همه خوردنيها حلال بودن است مگر چيزهايى كه استثناء شده است. مى فرمايد: بگو در آنچه بر من وحى شده چيز حرامى را نمى يابم كه بر خورنده اى حرام باشد مگر چند چيز: يكى ميته يا همان مردار و حيوانى كه ذبح شرعى نشده; ديگر خون ريخته شده كه شامل خونى كه پس از ذبح در اعضاى حيوان مى ماند، نمى شود; ديگر گوشت خوك كه چيز پليد و نفرت آورى است و ديگر حيوانى كه از روى نافرمانى به خدا و با بردن نام غير خدا ذبح شده باشد.

در بعضى از آيات چيزهايى ديگرى هم اضافه شده مانند «منخنقه» يا حيوانى كه خفه شده و «موقوذه» يا حيوانى كه با زدن مرده و «مترديه» يا حيوانى كه از بلندى افتاده و مرده و «نطيحه» يا حيوانى كه با شاخ زدن كشته شده و بعضى حيوانات ديگر. شايد تا وقت نزول اين آيه كه يك آيه مكّى است فقط همين ها حرام شده بود و يا بگوييم كه «ميته» شامل همه اين موارد مى شود.

البته كسى كه مجبور از خوردن اينها شود، از روى اضطرار مى تواند اينها را بخورد مشروط بر اينكه ستمگر نباشد يعنى از روى نافرمانى نباشد و ديگر اينكه از حدّ ضرورت تجاوز نكند و به اندازه رفع نياز بخورد.

توضيح بيشتر در اين زمينه را در ذيل آيه 3 سوره مائده داديم رجوع شود.

آيه (146) وعلى الذين هادوا حرّمنا كلّ ذى ظفر ... : غير از آن چيزهايى كه براى همه مردم حرام شده و در آيه پيش گفته شد، براى قوم يهود چيزهاى ديگرى هم حرام شده بود كه بر ديگران حرام نشده بود اين آيه آن موارد را بر مى شمارد و اظهار مى دارد كه براى قوم يهود، هر حيوان ناخن دارى حرام شده بود و نيز پيه و چربى گاو و گوسفند حرام شده بود مگر آن چربيها كه در پشت حيوان يا در روده حيوان است و يا با استخوان مخلوط شده است.

تحريم اين خوردنى هاى حلال بر قوم يهود به عنوان مجازات و كيفر ستمگريهاى آنان بود. آنها قومى عنود و لجوج بودند و با بهانه جوييهاى گوناگون سر از فرمان خدا برمى تافتند و حضرت موسى را آزار مى دادند.

البته اين مواردى كه خدا بر قوم بنى اسرائيل حرام كرده بود، غير از آن مواردى بود كه حضرت يعقوب پدر بنى اسرائيل بر خود حرام كرده بود و البته جنبه موقتى داشت:

كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الاّ ما حرّم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة(آل عمران/93)

هر طعامى بر بنى اسرائيل حلال بود مگر آنچه اسرائيل (يعقوب) پيش از نزول تورات بر خود حرام كرده بود.

كار يعقوب يا از روى زهد بود و يا بعضى از غذاها بر او ضرر داشت و جنبه حكم عمومى براى همه مردم نداشت ولى پس از آمدن موسى خداوند به عنوان كيفرى بر ستمگريهاى بنى اسرائيل آنچه را كه در آيه مورد بحث آمده بر آنها حرام كرد و با آمدن دين بعدى آن حرمت برداشته شد چون آن يك حكم موقت بود و نسخ گرديد.

فَاِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَة واسِعَة وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ (* )سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شآءَ اللّهُ مآ أَشْرَكْنا وَ لا آبآؤُنا وَ لاحَرَّمْنا مِنْ شَىْء كَذلِكَ كَذَّبَ الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنآ اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ أَنْتُمْ اِلاّ تَخْرُصُونَ (* )قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شآءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ (* )

پس اگر تو را تكذيب كردند بگو: پروردگار شما صاحب رحمت فراگير است و كيفر او از گنهكاران برگردانيده نمى شود (147) بزودى كسانى كه مشرك شده اند خواهند گفت: اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان مشرك نمى شديم و چيزى را حرام نمى كرديم. كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه تكذيب كردند تا اينكه كيفر ما را چشيدند. بگو: آيا نزد شما علمى است تا آن را براى ما اظهار كنيد؟ شما از چيزى جز گمان پيروى نمى كنيد و شما جز اين نيست كه تخمين مى زنيد (148) بگو حجّت رسا از آنِ خداست پس اگر مى خواست همگى شما را هدايت مى كرد(149)