چند روايت
1 ـ سئل رسول الله (ص) عن شرح الصدر ماهو؟ فقال: نور يقذفه الله فى قلب المؤمن
فينشرح له وينفسح. فقالوا: هل لذلك امارة يعرف بها؟ قال: نعم الانابة الى دار
الخلود و التجافى عن دارالغرور و الاستعداد للموت قبل نزوله.(250)
از پيامبر خدا درباره شرح صدر پرسيدند كه آن چيست؟ فرمود: آن نورى است كه خدا در
قلب مؤمن مى اندازد و پس براى او باز مى شود و وسعت مى يابد. گفتند: آيا اين علامتى
دارد كه با آن شناخته شود؟ فرمود: آرى. علامت آن توجه به سراى جاويدان (آخرت) و
بى اعتنايى به سراى غرور (دنيا) و آمادگى براى مرگ پيش از آمدن آن است.
2 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: انّ الله تبارك و تعالى اذا اراد بعبد خيرا نكت فى
قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه و وكّل به ملكا يسدّده واذا اراد بعبد سوءا نكت
فى قلبه نكتة سوداء و سدّ مسامع قلبه و وكّل به شيطانا يضلّه ثم تلاهذه الايه (فمن
يرد الله ان يشرح قلبه)(251)
امام صادق (ع) فرمود: همانا خداوند وقتى بر بنده اى اراده خير كند در دل او
نقطه هايى از نور قرار مى دهد و گوشهاى قلبش را باز مى كند و فرشته اى را بر او
موكّل مى سازد كه او را به راه درست ببرد و اگر بر بنده اى اراده بد داشته باشد در
قلب او نقطه اى سياه قرار مى دهد و گوشهاى دل او را مى بندد و شيطانى بر او موكّل
مى سازد كه او را گمراه كند. سپس اين آيه را خواند: (فمن يرد الله ان يهديه)
3 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: ان القلب ليتجلجل فى الجوف يطلب الحق فاذا اصابه
اطمأن وقرّ، ثم تلا هذه الايه (فمن يرد الله ان يهديه)(252)
امام صادق (ع) فرمود: همانا قلب در درون انسان حركت مى كند و حق را مى جويد پس چون
به آن رسيد، آرامش پيدا مى كند و برقرار مى شود. سپس اين آيه را خواند: (فمن
يردالله ان يهديه)
4 ـ عن ابى عبدالله فى قول الله «و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيّقا حرجا» فقال: قد
يكون ضيّقا وله منفذ يسمع منه ويبصر و الحرج هوالملتئم الذى لامنفذ له يسمع به
ولايبصر منه.(253)
امام صادق درباره اين سخن خداوند «و هركس را كه خدا بخواهد گمراه كند سينه او را
تنگ و سخت قرار مى دهد» فرمود: گاهى سينه تنگ است ولى منفذى دارد كه از آن مى شنود
و مى بيند ولى «حرج» آن سينه اى است كه گرفته شده و منفذى ندارد كه با آن بشنود و
از آن ببيند.
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعًا يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ
الاْنِْسِوَ قالَ أَوْلِيآؤُهُمْ مِنَ الاْنِْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا
بِبَعْض وَ بَلَغْنآ أَجَلَنَا الَّذى أَجَّلْتَ لَنا قالَ النّارُ مَثْواكُمْ
خالِدينَ فيهآ اِلاّ ما شآءَ اللّهُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ (* )وَ كَذلِكَ
نُوَلّى بَعْضَ الظّالِمينَ بَعْضًا بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (* )
و روزى كه همه آنها را گرد مى آورد (و مى گويد) اى گروه جنّ بسيارى از انسانها را
گمراه كرديد و دوستان آنها از انسانها گفتند: پروردگارا برخى از ما از برخى ديگر
بهره برد و ما به اجل خود كه تو آن را تعيين كرده بودى رسيديم. (خدا) گفت: آتش
جايگاه شماست جاودانه در آن هستيد مگر اينكه خدا بخواهد. همانا پروردگار تو فرزانه
داناست (128) و اين چنين بعضى از ستمكاران را بر بعضى ديگر به سبب كارى كه
كرده اند، مسلّط مى كنيم (129)
نكات ادبى
1 ـ «يوم» ظرف است و متعلق به فعل محذوف است و آن «يقول» مى باشد كه پيش از «يا
معشر الجن» مقدر است.
2 ـ ضمير «يحشرهم» به جنّ و انس برمى گردد كه از جملات بعدى معلوم مى شود.
3 ـ «معشر» گروه، جمعيت. از «عشرت» مشتق است چون افراد گروه با يكديگر معاشرت
دارند.
4 ـ «جنّ» موجود ناپيدا. منظور از آن در اينجا شيطان و اعوان اوست.
5 ـ «استكثرتم» استفعال از كثر به معناى طلب كثرت و افزون خواهى و در اينجا منظور
گمراه كردن بسيارى از انس توسط شياطين است.
6 ـ «استمتع» بهره جويى كرد، لذت برد.
7 ـ «اجل» وقت، مدت. منظور در اينجا يا وقت مرگ است و يا روز قيامت.
8 ـ «مثوى» جايگاه، محل استقرار.
9 ـ «نولّى» مسلط مى كنيم، حاكميت مى دهيم.
تفسير و توضيح
آيات (128-129) ويوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن ... : صحنه اى از صحنه هاى روز
قيامت بيان مى شود. روزى كه خداوند همه انس و جن را در آن روز گردهم مى آورد و خطاب
به جنّ مى فرمايد: اى گروه جنّ شما بسيارى از انسانها را گمراه كرديد. منظور از جنّ
كه مورد خطاب قرار مى گيرد، همان ابليس و ياران اوست كه شياطين اغواگر هستند و در
دنيا همواره در كمين انسانها قرار دارند و كارشان
وسوسه انسانهاست و با وسوسه هاى خود و زينت دادن كارهاى زشت در نظر مردم، آنها را
گمراه مى سازند.
از آيه فهميده نمى شود كه در طول تاريخ بشرى تعداد انسانهاى گمراه بيش از انسانهاى
هدايت شده هستند زيرا اگر هم تعداد گمراهان كم باشد، باز چون برخلاف فطرت و حقيقت
است زياد است و نبايد چنين مى شد.
پس از خطابى كه خداوند به شياطين مى كند و از اغواگرى و گمراه كنندگى آنها مى گويد،
انسانهايى كه به دست اين شياطين گمراه شده اند و در دنيا دوستان آنها بوده اند، به
سخن مى آيند و مى گويند: پروردگارا در دنيا بعضى از ما از بعضى ديگر بهره مند شد تا
اينكه ما به اجل خود كه تو تعيين كرده بودى رسيديم.
بهره گيرى شياطين و انسانها از همديگر به اين صورت بوده كه وقتى شياطين آنها را
اغوا مى كردند، آنها به حرف شياطين گوش مى دادند و از آنها پيروى مى كردند و اين
پيروى همان بهره اى بود كه شياطين از اينها داشتند و در واقع شياطين بر آنها حكومت
مى كردند و اما بهره گيرى انسانها از شياطين به اين صورت بوده كه آنها با اغواى
شياطين، از شهوتها و لذتهاى دنيا استفاده مى كردند. و اين كار تا وقتى كه اين
گنهكاران و كافران بميرند ادامه داشت.
پس از اين گفتگوها، از جانب خداوند به هر دو گروه، هم اغواگران و هم اغواشوندگان
خطاب مى رسد كه آتش جهنم جايگاه شماست و همه در آن جاودانه خواهيد بود. البته
جاودانگى آنها در آتش جهنم به گونه اى نيست كه حتى خدا هم نتواند آنها را نجات بدهد
از اين رو براى نشان دادن عموميت و گستردگى قدرت خداوند، مى فرمايد: مگر اينكه خدا
بخواهد. يعنى هر چند كه سزاى اين افراد، جاودانگى در جهنم است ولى خداوند توانايى
آن را دارد كه آنها را از آتش جهنم نجات بدهد. منتهى كارهاى خدا روى حساب و كتاب و
حكمت و علم است و خدا حكيم و عليم است. و حكمت و علم او هرچه اقتضا كند آن مى شود.
در آيه بعدى اظهار مى دارد كه اين چنين ما بعضى از ستمگران را بر بعضى ديگر
مسلط مى كنيم كه اشاره به مسلط شدن شيطان بر انسانهاى كافر و گنهكار است و در پايان
به نكته بسيار مهمى اشاره مى كند و آن اينكه تسلط شياطين بر انسانها به سبب كارهايى
است كه اينها انجام داده اند. يعنى اين انسان است كه با كارهاى خود، راه ورود شيطان
را بر دل خود باز مى كند و خود را اسير شيطان مى سازد.
مى توان اين آيه را به جامعه هاى ستمگر تعميم داد جامعه هايى كه هم حاكمان و
سردمداران ستمگرند و هم توده مردم در اثر گناه و غفلت ستمگرند و در واقع بعضى از
ستمگران بر بعضى ديگر مسلط شده اند. و گاهى تسلط حاكمان ستمگر بر يك جامعه نتيجه
گناه و معصيتى است كه مردم انجام مى دهند و خدا آنها را اين چنين مجازات مى كند.
يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاْنِْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ
عَلَيْكُمْ آياتى وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقآءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى
أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ
أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ (* )ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى
بِظُلْم وَ أَهْلُها غافِلُونَ (* )وَ لِكُلّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ ما
رَبُّكَ بِغافِل عَنْ ما يَعْمَلُونَ (* )
اى گروه جنّ و انس آيا براى شما پيامبرانى از خودتان نيامد كه آيات مرا به شما بيان
مى كردند و شما را از ملاقات چنين روزى بيم مى دادند؟ گويند: بر خودمان گواهى
مى دهيم و زندگى دنيا آنها را مغرور كرد و برخودشان گواهى دادند كه كافر بوده اند
(130) اين از آن جهت است كه پروردگار تو از روى ستم نابود كننده آباديها نيست در
حالى كه مردم آن در غفلت هستند (131) و براى هر كسى از آنچه كرده اند درجه هايى است
و پروردگار تو از آنچه مى كنند، غافل نيست (132)
نكات ادبى
1 ـ «يقصّون» بيان مى كنند، مى خوانند.
2 ـ «غرّتهم الحيوة الدنيا» جمله معترضه است.
3 ـ «ذلك» يا خبر مبتداى محذوف است: الامر ذلك و يا مبتداست و جمله بعدى خبر آن
است.
4 ـ «ان لم يكن» با تقدير لام تعليل در اوّل آن خبر ذلك است و «ان» يا ان ناصبه است
و يا ان مخفف از ثقيله و اسم آن ضمير شأن است كه حذف شده.
5 ـ «لكلّ» مقطوع از اضافه است و تقدير آن «لكل هؤلاء» مى باشد.
تفسير و توضيح
آيه (130) يا معشر الجن و الانس الم ياتكم رسل منكم ... : در ادامه گفتگو ميان
خداوند و انس و جنّ در روز قيامت، خطاب ديگرى از سوى خداوند صادر مى شود و به آنها
مى گويد: اى گروه انس و جن آيا براى شما پيامبرانى از خودتان نيامد كه آيات مرا بر
شما بخوانند و شما را از روبرو شدن با چنين روزى بيم دهند؟ اينكه مى فرمايد
پيامبرانى از خودتان، منظور مجموع انس و جن است و پيامبران همگى از انس بودند و به
طوريكه از آيات قرآنى مخصوصاً سوره جنّ فهميده مى شود پيامبر اسلام براى جنّيان هم
مبعوث شده بود.
مطرح كردن اين پرسش براى اتمام حجت بر آنهاست تا آنها نگويند كه ما نمى دانستيم و
در دنيا از آمدن روز قيامت به ما خبر داده نشد. اين خطاب به ياد آنها مى اندازد كه
در دنيا پيامبرانى آمدند و آيات خدا را بر آنها خواندند و از آمدن روز قيامت به
آنها خبر دادند.
پس از مطرح شدن اين پرسش از سوى خداوند، آنها بر ضرر خود شهادت مى دهند و به آمدن
پيامبران در دنيا اعتراف مى كنند و اينجا جايى نيست كه دروغ بگويند و از آمدن
پيامبران اظهار بى اطلاعى كنند. البته طبق آيه 23 سوره انعام، بعضى از مشركان در
روز قيامت به دروغ مشرك بودن خود را انكار مى كنند ولى اگر هم آن را
انكار كنند، آمدن پيامبران را نمى توانند انكار نمايند. در اينجا اين سؤال پيش
مى آيد حال كه آنها به آمدن پيامبران اعتراف دارند و در دنيا دعوت پيامبران را
شنيده اند پس چرا به حرف آنها گوش نداده اند و راه درست را انتخاب نكرده اند؟ قرآن
در يك جمله معترضه به اين سؤال تقديرى پاسخ مى دهد كه زندگى دنيا آنها را مغرور
كرد. يعنى شهوترانى ها و جاه طلبى ها آنها را گمراه ساخت و آنها به خاطر كامجويى از
زندگى دنيا از مكتب پيامبران دور افتادند.
علاوه بر شهادتى كه آنها درباره آمدن پيامبران مى دهند، شهادت ديگرى هم درباره كفر
خودشان مى دهند. يعنى هم به آمدن پيامبران و هم به كافر بودن خودشان اعتراف
مى كنند. بنابراين، تكرار شهادت در آيه براى آن است كه نوع شهادتها فرق مى كند يكى
مربوط به آمدن پيامبران و ديگرى مربوط به كفر خودشان
است.
آيات (131-132) ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم ... : اين پرسش و پاسخ و گرفتن
اعتراف از كافران براى آن است كه تا براى كسى حجت تمام نشده باشد، خداوند او را
عذاب نمى كند و عذاب كردن چنين افرادى ظالمانه است و خدا هرگز به كسى ظلم نمى كند.
لذا در اين آيه اظهار مى دارد كه اين گفتگوها براى آن است كه خداوند هرگز مردم را
از روى ستم و در حالى كه آنها غفلت زده هستند نابود نمى كند. اين نابودى و هلاك فقط
مربوط به دنيا نيست بلكه شامل عذاب آخرت هم مى شود.
طبق اين آيه هر عذابى كه از سوى خداوند بر گروهى نازل مى شود و آنها يا در دنيا
نابود مى شوند و يا در آخرت كيفر مى بينند، پس از آن صورت مى گيرد كه حجت بر آنها
تمام شود و آنها به سوى دين حق دعوت شوند ولى آنها از روى غرور و خود خواهى دعوت
انبيا را نپذيرند و آن را ردّ كنند. در اين موقع است كه آنها سزاورا هرگونه هلاك و
عذابى در دنيا و آخرت مى شوند.
در آيه بعدى به درجه ها و پايه هاى متفاوت مردم اشاره مى كند و اينكه هركسى به خاطر
كارى كه انجام مى هد و مطابق با عملكرد خود رتبه و درجه اى نزد خداوند دارد
و خدا از كاركرد آنها غافل نيست و حساب و كتاب اعمال مردم نزد خداوند است.
درجه هايى كه مردم نزد خدا دارند تعيين كننده جايگاه آنها در قيامت است بعضى ها در
درجه هاى پايين و در جهنم قرار دارند و بعضى ها در درجه هاى بالا و در بهشت هستند و
اين بستگى به مراتب ايمان و كفر آنها در دنيا دارد.
وَ رَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ اِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ
مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشآءُ كَمآ أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْم آخَرينَ (*
)اِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآت وَ مآ أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ (* )قُلْ يا قَوْمِ
اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنّى عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ
عاقِبَةُ الدّارِ اِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ(*)
و پروردگار تو بى نيازِ صاحب رحمت است، اگر بخواهد شما را مى برد و پس از شما آنچه
را كه مى خواهد جايگزين مى سازد همانگونه كه شما را از نسل گروهى ديگر پديد آورد
(133) همانا آنچه به شما وعده داده مى شود، خواهد آمد و شما چاره اى از آن نداريد
(134) بگو اى قوم من هر چه در توان داريد بكنيد من نيز عمل كننده هستم; پس بزودى
مى دانيد كه عاقبت آن خانه (خانه آخرت) از آنِ كيست همانا ستمگران رستگار نمى شوند
(135)
نكات ادبى
1 ـ «الغنى ذوالرحمه» يا هر دو صفتند براى «ربك» و خبر آن «ان يشأ» است و يا هر دو
خبرند براى «ربك»
2 ـ «يستخلف» جانشين مى كند، جايگزين مى سازد. از خلف به معناى عقب و پشت سر.
3 ـ «ما» در «مايشاء» در اينجا در ذوى العقول استعمال شده است.
4 ـ «ما» در «ان ماتوعدون» موصول است و توعدون صله آن است و ضمير رابط به جهت معلوم
بودن حذف شده است.
5 ـ «معجزين» عاجز كنندگان، چاره كنندگان. كنايه از فرار كردن از مجازات است.
6 ـ «مكانتكم» اين واژه يا مصدر از ماده «مكن يمكن» است و يا مصدر ميمى از «كون»
است در صورت اول به معناى توانايى و قدرت و مكنت و در صورت دوم به معناى حالت
مى باشد.
7 ـ الف و لام «الدار» براى عهد است و منظور از دار، دار آخرت مى باشد.
تفسير و توضيح
آيات (133-134) و ربّك الغنى ذوالرحمه ان يشأ يذهبكم ... : با ذكر دو صفت از صفات
برجسته خدا، مشركان مكه را تهديد مى كند كه اگر خدا بخواهد شما را از بين مى برد و
ديگران را جايگزين شما مى كند. آن دو صفت عبارتند از بى نياز بودن و صاحب رحمت بودن
خداوند كه اولى اشاره به اين مطلب است كه خدا نيازى به ايمان شما ندارد و اگر هم
ايمان نياوريد ضررى بر خدا نمى رسانيد بلكه ايمان به سود خود شماست و دومى اشاره به
رحمت گسترده خداوند است كه شامل همه مردم حتى كافران و مشركان مى شود و به خاطر
همين رحمت است كه براى هدايت آنها پيامبرى فرستاده تا زمينه سعادت و خوشبختى آنها
فراهم شود و آنها از تاريكيهاى كفر و جهل به سوى روشنايى ايمان و دانش بروند.
هر چند كه خداوند مهربان است و براى هدايت كافران راهنمايانى را قرار داده است ولى
در عين حال اگر كافران در كفر خود اصرار ورزند و با وجود حجتهاى آشكار، به خدا
ايمان نياورند و عناد كنند، ممكن است كه همان خداى مهربان به آنها عذاب نازل كند و
آنها را كه مانع ايمان آوردن ديگران هم هستند از سر راه بردارد و اين خود نشانى از
رحمت خدا بر كسانى است كه آمادگى ايمان دارند ولى محيط كفر و شرك مانع آنها مى شود.
براى همين است كه مى فرمايد: اگر خدا بخواهد شما را از بين مى برد و پس از شما هركس
را كه بخواهد جانشين شما مى سازد همانگونه كه شما را از نسل قوم ديگرى آورده است.
اينكه نابودى آنها و آمدن قوم ديگر به جاى آنها به جانشين شدن خود آنها از پدرانشان
تشبيه شده است، تنها براى تقريب ذهن و نشان دادن امكان اين امر است و گرنه جانشينى
آنها از نسل قبل يك جريان طبيعى است ولى از بين رفتن آنها و آمدن قوم ديگر به جاى
آنها يك نوع عذاب براى آنها و رحمت براى ديگران است.
اين مطلب تهديدآميز در آيات ديگرى از قرآن كريم هم آمده از جمله:
ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد (فاطر/16)
اگر بخواهد شما را از بين مى برد و خلق جديدى را مى آورد.
البته اين آيات دلالت ندارد كه حتماً اين كار خواهد شد بلكه به صورت يك جمله شرطى
آمده و متعلق به مشيّت خدا شده است و مى دانيم كه خداوند اين كار را به عنوان يك
كار خارق العاده انجام نداد و چنين نشد كه همه مشركان را يكجا و همزمان نابود كند و
ديگرانى را به جاى آنها بياورد; همان كارى كه درباره بعضى از امتهاى پيشين كرده بود
ولى اين كار به صورت طبيعى و از راه مجارى عادى صورت گرفت و كافران و مشركان در مكه
به تدريج مردند و يا ايمان آوردند و نسلى كه مشرك بود از بين رفت و نسل ديگرى كه
همان مهاجرين و انصار بودند آمدند و جانشين آنها شدند و در جزيرة العرب توحيد
جايگزين شرك و بت پرستى شد.
در آيه بعدى خطاب به مشركان مى فرمايد: آنچه به شما وعده داده شده حتماً خواهد آمد
و شدنى است و شما نمى توانيد از آن فرار كنيد و چاره اى بينديشيد.
اين آيه درباره وعده هاى مربوط به روز قيامت از قبيل حساب و كتاب و بهشت و جهنم و
پاداش و كيفر است كه خواهد آمد و انسان در برابر آن هيچ كارى نمى تواند انجام بدهد
و راه گريزى نيست:
يقول الانسان يومئذ اين المفرّ. كلاّ لاوزر (قيامت/10-11)
آن روز آدمى گويد: گريزگاه كجاست؟ هرگز، پناهگاهى نيست.
آيه (135) قل يا قوم اعملوا على مكانتكم ... : پس از تهديدى كه در آيات پيش به عمل
آمد، در اينجا با يك شيوه خاصى كه مشركان را به تفكر وا مى دارد، مى فرمايد: بگو اى
قوم من آنچه در توان داريد بكنيد و من نيز خواهم كرد بزودى مى فهميد كه سرانجام نيك
در قيامت از آنِ كيست و ستمگران هرگز رستگار نمى شوند.
در اينجا با يك نوع نرمش و تسامح و به حساب آوردن طرف مقابل، سخن مى گويد ولى توجه
آنان را به نتيجه كار و عاقبت امر جلب مى كند و اظهار مى دارد كه شما خود بزودى
خواهيد دانست كه كدام طرف از ما و شما سرانجام خوبى خواهيم داشت و كدام يك رستگار
خواهد شد و اين در روز قيامت معلوم خواهد شد و مشركان حقايق را خواهند فهميد ولى
ديگر دير شده است. ضمناً اين آيه دلالت دارد كه هر كسى در گرو عمل خويشتن است شرك
مشركان آسيبى به مؤمنان نمى رساند و ايمان مؤمنان سودى به كافران ندارد و هركس
شخصاً نتيجه كار خودش را خواهد ديد: نظير:
وانّا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين. قل لاتسئلون عما اجرمنا و لانسئل عما
تعملون (سباء/24-25)
و ما يا شما بر راه راستيم يا بر گمراهى آشكار. بگو شما از كار گناهى كه ما
كرده ايم پرسيده نمى شويد و ما از آنچه شما مى كنيد پرسيده نخواهيم شد.
قل هو الرحمن آمنا به وعليه توكّلنا فستعلمون من هو فى ضلال مبين (ملك/29)
بگو او خداى بخشاينده است به او ايمان داريم و بر او توكل كرديم پس بزودى مى فهميد
كه چه كسى در گمراهى آشكار است.
وَ جَعَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصيبًا فَقالُوا
هذا لِلّهِ
بِزَعْمِهِمْ وَهذا لِشُرَكآئِنا فَما كانَ لِشُرَكآئِهِمْ فَلا يَصِلُ اِلَى
اللّهِ وَ ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ اِلى شُرَكآئِهِمْ سآءَ ما يَحْكُمُونَ (*
)وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثير مِنَ الْمُشْرِكينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكآؤُهُمْ
لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دينَهُمْ وَ لَوْ شآءَ اللّهُ ما
فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ(* )
و براى خدا از آنچه آفريده از زراعت و چهارپايان بهره اى قرار دادند و مطابق گمان
خود گفتند: اين براى خداست و اين براى شريكان ما (بتها) است; پس آنچه براى شريكان
آنهاست، به خدا نمى رسد و آنچه براى خداست به شريكان آنها مى رسد; بد است آن حكمى
كه مى كنند (136) و اين چنين براى بسيارى از مشركان، شريكانشان كشتن فرزندانشان را
نيكو جلوه داده اند كه آنان را هلاك سازند و دينشان را بر آنان پوشيده بدارند و اگر
خدا مى خواست چنين نمى كردند پس آنها را با آنچه دروغ مى بافند، رهاكن(137)
نكات ادبى
1 ـ «جعلوا» به معناى «صيّروا» است و دو مفعول گرفته مفعول اول آن «نصيبا» مفعول
دوم آن «لله» است كه مقدم شده.
2 ـ «ذرأ» آفريد، خلق كرد. ضمناً «ممّا ذرأ» متعلق به جعلوا و يا نصيبا است.
3 ـ «بزعمهم» متعلق به «قالوا» است. يعنى اين سخن را مطابق با گمان خود گفتند.
4 ـ اگر «شركاؤنا» را از شرك بگيريم در اينجا اضافه به سوى فاعل يا مفعول نيست بلكه
اضافه براى تخصيص است يعنى شريكانى كه ما آنها را اتخاذ كرده ايم و اگر از شركت
بگيريم در اين صورت اضافه به مفعول است يعنى آن بتها شريكان ما در اموال ما هستند.
و همين حالت را «شركائهم» دارد.
5 ـ «قتل اولادهم شركاؤهم» در اينجا قرائت مشهور رفع شركاؤهم است و فعل «زيّن» فعل
معلوم است و در اين صورت «شركاؤهم» فاعل «زيّن» مى شود و
«قتل اولادهم» مفعول آن است و اينكه مفعول مقدم بر فاعل شده براى اهميت آن در كلام
است و كلام براى بيان حالت مفعول منعقد شده است. ولى ابن عامر «شركائهم» را با جرّ
خوانده و در توجيه آن گفته اند «قتل» به سوى «شركائهم» اضافه شده و «اولادهم» ميان
مضاف و مضاف اليه قرار گرفته است و البته طبق اين قرائت «زيّن» هم به صورت مجهول و
«قتل» به صورت مرفوع خوانده شده است. گفته اند كه اين توجيه توجيه بعيدى است و قرار
گرفتن فاصله ميان مضاف و مضاف اليه در كلام عربى نيامده و يا اگر آمده در ضرورت شعر
و به صورت شاذّ آمده است. ما تصور مى كنيم كه اگر قرائت اين عامر از نظر سند درست
باشد مشكلى از جهت ادبى وجود ندارد چون قواعد ادبى بعد از قرآن ساخته شده و ما
نبايد قرآن را تابع قواعد ادبى كنيم بلكه بايد قواعد ادبى را تابع قران كنيم.
البته مصاحف در زمان جمع آورى اعراب نداشتند ولى گفته شده كه اين كلمه در مصحف عراق
به صورت «شركاؤهم» بوده كه با قرائت رفع مناسب است و در مصحف شام به صورت «شركائهم»
بوده كه با جرّ مناسب است و وضع مصحف مكه و مدينه هم معلوم نيست.
6 ـ «ليردوهم» تا آنها را هلاك كند. از «ردى» به معناى هلاكت ضمنا لام براى
عاقبت است نه تعليل.