نكات ادبى
1 ـ «باس» در اينجا عذاب و كيفر.
2 ـ «ولاآباؤنا» عطف بر ضمير متصل «نا» در «اشركنا» است و عطف اسم ظاهر به ضمير
متصل جايز نيست مگر اينكه با ضمير منفصلى تأكيد شود و يا اگر جمله، جمله منفى است،
ادات نفى در معطوف هم بيايد و در اينجا چنين شده است و لا تكرار شده و همين مجوّز
عطف اسم ظاهر بر ضمير متصل شده است.
3 ـ «من» در «من شيئى» و «من علم» زايده و براى تاكيد نفى و استفهام است.
4 ـ «فلله» تفريع بر جمله محذوف است يعنى ان كان كذافلله الحجة البالغة.
تفسير و توضيح
آيه (147) فان كذّبوك فقل ربكم ذورحمة واسعة ... : در آيات پيش چندين مطلب اساسى
خطاب به مشركان گفته شد. مشركان كه در مقابل پيامبر اسلام ايستادگى مى كردند و در
مقام انكار بودند، طبعاً سخنان پيامبر را دروغ مى شمردند و او را تكذيب مى كردند در
مقابل تكذيب آنها پيامبر مأمور مى شود كه به آنها بگويد: پروردگار شما صاحب رحمت
فراگير و گسترده است. منظور اين است كه با وجود تكذيب شما، هنوز شما را كيفر
نمى دهد و بر شما بلانازل نمى كند و اين ناشى از رحمت واسعه خداوند است و اين تا
مرحله اى است كه خدا به خشم نيايد و اگر به خشم آمد و زمان كيفر دادن رسيد، كيفر او
از گنهكاران برگردانيده نمى شود.
يكى از سنتهاى خداوند در تاريخ، همين است كه ستمگران را مدتى مهلت مى دهد و اين
گاهى از روى لطف و رحمت است كه مگر به خود آيند و راه درست پيش گيرند و گاهى از روى
نقمت است و مهلتى است كه به ضرر ستمگران است ولى به هرحال خداوند در مرحله نخست
مهلت مى دهد و عذاب خود را نازل نمى كند ولى چون ستمگر به مرحله اى رسيد كه سزاوار
عذاب خدا شد، آن وقت عذاب نازل مى شودو هيچ كس نمى تواند جلو آن را بگيرد و يا آن
را به تأخير اندازد و اين از روى برنامه اى است كه خداوند آن را تعيين كرده و قابل
تغيير و تبديل نيست.
وما اهلنا من قرية الاّ ولها كتاب معلوم ماتسبق من امة اجلها ومايستأخرون(حجر/5)
و ما هيچ آبادى را نابود نكرديم مگر اينكه براى آن برنامه اى معلوم بود. وقت معين
هيچ امّتى جلو نمى افتد و نمى توانند آن را به تأخير اندازند.
البته نزول عذاب و سقوط جامعه ستمگر با رحمت واسعه خداوند منافات ندارد زيرا خدا
مهلت مى دهد و چنان نيست كه بلافاصله پس از هر گناهى كيفر بدهد و بلا نازل كند كه
اگر چنين باشد، همه بايد هلاك شوند:
ولويؤاخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّة (فاطر/65)
و اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه انجام داده اند مؤاخذه مى كرد، بر روى زمين
هيچ جنبنده اى باقى نمى گذارد.
اما رحمت فراگير خداوند كه بر غضب او پيشى دارد همواره انسان را اگرچه گنهكار باشد
نوازش مى دهد و او را زير چتر خود دارد تا وقتى كه از حدّ مجاز فراتر رود و شايستگى
بهره مندى از رحمت و لطف خدا را از دست بدهد كه در آن هنگام عذاب حتمى است.
آيات (148-149) سيقول الذين اشركوا لوشاء الله ما اشركنا ... : مشركان مكه كه در
مقابل سخنان منطقى و روشن پيامبر اسلام حرفى براى گفتن نداشتند، سخنان باطلى را
عنوان مى كردند، از جمله سخنان باطل آنها مطلبى است كه قرآن در اين آيه پيش بينى
مى كند كه بزودى آن را خواهند گفت و پيامبر را براى پاسخگويى به آن آماده مى سازد.
سخنى كه مشركان خواهند گفت اين است كه اگر خدا مى خواست ما و پدران ما، مشرك
نمى شديم و چيزى را حرام نمى كرديم.
اين همان سخن جبريهاست كه گناه گنهكاران و شرك مشركان را نسبت به خدا مى دهند.
معناى سخن مشركان اين است كه اين مشيت خداست كه چنين تعلق گرفته كه ما و پدرانمان
مشرك باشيم و بعضى از چيزهاى حلال را حرام كنيم و اگر شرك بد است، خدا چنين خواسته
است و اگر مى خواست ما مشرك نمى شديم. اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد:
وقال الذين اشركوا لوشاء الله ماعبدنا من دونه من شيئى نحن والاآباؤنا (نحل/35)
و مشركان گفتند اگر خدا مى خواست ما جز خدا چيزى را نمى پرستيديم و نه پدران ما.
اين سخن از نظر تكوينى سخن درستى است و شايد آنها همين مطلب را از پيامبر ياد گرفته
بودند و شايد هم مى خواستند او را به سخن خود ملزم كنند چون بارها
پيامبر از مشيت مطلقه خداوند سخن گفته بود ولى نتيجه اى كه آنها در عالم تشريع از
آن مى گرفتند غلط بود. مسلم است كه اگر خدا مى خواست مى توانست آنها را از روى جبر
مؤمن كند ولى حكم خدا بر اين رفته كه انسان در انتخاب خود آزاد باشد و مطابق با
اراده خود مؤمن يا مشرك باشد و او كسى را نه بر شرك و نه بر ايمان مجبور نكرده ولى
همين كه كسى شرك يا ايمان را انتخاب مى كند، مطابق با مشيت تكوينى خدا عمل كرده است
و مى توان كار او را چه مشرك باشد چه مؤمن به خدا نسبت داد چون تمام ابزار اين
انتخاب را خداوند به او داده است و مشيت خدا نيز مانند علم او به صورت تعليقى
كارهاى بندگان را زير پوشش دارد.
در ادامه آيه مى فرمايد: كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه تكذيب كردند چون
اين سخن مشركان به منزله تكذيب پيامبر اسلام بود و پيش از آنها هم پدرانشان
پيامبران ديگر از جمله عيسى را تكذيب كرده بودند و دين او را قبول نكرده بودند و در
نتيجه به عذاب الهى گرفتار شده بودند.
در پايان آيه از مشركان مى پرسد: آيا نزد شما علمى و حجتى برگفته هايتان وجود دارد
كه تا آن را بر ما اظهار كنيد؟ يعنى اگر شما علم و دانشى در اين باره داريد آشكار
كنيد ولى روشن است كه شما چنين علمى و حجّتى را نداريد و شما از ظنّ پيروى مى كنيد
و آنچه مى گوييد از روى حدس و گمان است. اين بدانجهت است كه مشركان سخنان خود را به
پيامبرى منسوب نمى كردند و فقط به پدران و نياكان خود نسبت مى دادند و اين چيزى جز
حدس و گمان نيست و حجت درستى به شمار
نمى آيد.
البته مشركان مكه خود را از فرزندان ابراهيم و اسماعيل مى دانستند و خود را پيروان
آنها معرفى مى كردند ولى حجتى در دست نداشتند كه اين سخنان را ابراهيم يا اسماعيل
گفته باشد.
در آيه بعد اظهار مى دارد حال كه شما حجت نداريد، حجت بالغه و دليل روشن و رسا از
آنِ خداوند است و هرچه پيامبر به شما مى گويد همه وحى الهى و حجتهايى
است كه از سوى خدا به شما مى رسد.
سپس مى فرمايد: اگر خدا مى خواست همگى شما را هدايت مى كرد. اين مشابه همان سخنى
است كه در آيه پيش از مشركان نقل شد منتها با اين تفاوت كه سخن آنها به صورت منفى
بود و اين به صورت مثبت است. و مهمتر اينكه آنها مى خواستند از اين سخن راست سوء
استفاده كنند و نتيجه غلطى بگيرند. در اينجا خداوند اشاره مى كند كه اگر بنا بود
خدا از روى اجبار و اكراه همه مردم را هدايت كند، شما را هم هدايت مى كرد ولى حكمت
خدا بر اين تعلق گرفته كه چنين اجبارى در كار نباشد و هركس با ميل و اختيار خود
هدايت شود و نيكان و بدان از هم شناخته شوند و سزاى عمل خود را ببينند.
قُلْ هَلُمَّ شُهَدآءَكُمُ الَّذينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا فَاِنْ
شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوآءَ الَّذينَ كَذَّبُوا
بِآياتِنا وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ
يَعْدِلُونَ (* )قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ
تُشْرِكُوا بِه شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانًا وَ لا تَقْتُلُوا
أَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ اِيّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا
الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى
حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (*
)
بگو: گواهان خود را كه گواهى دهند خدا اين را حرام كرده است، بياوريد; پس اگر گواهى
دادند تو با آنها گواهى مده و از هوسهاى كسانى پيروى مكن كه آيات ما را تكذيب
كرده اند و كسانى كه به آخرت ايمان نياورده اند و آنها به پروردگارشان شريك قرار
مى دهند(150) بگو: بياييد آنچه را كه پروردگارتان حرام كرده بر شما بخوانم: اينكه
چيزى را بر او شريك قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خود را از ترس
نكشيد ما شما و آنها را روزى مى دهيم و به كارهاى زشت چه آشكار آن باشد و چه پنهان
آن نزديك نشويد و كسى را كه خدا خون او را حرام كرده نكشيد مگر از روى حق
اين چيزى است كه خدا شما را به آن سفارش مى كند شايد شما بينديشيد (151)
نكات ادبى
1 ـ «هلمّ» اسم فعل به معناى بياوريد. اصل آن يا لمّه است به معناى نزديكى و هاء
تنبيه بر آن داخل شده و يا هل امّ است كه هل براى استفهام و امّ به معنا قصد است و
اصل آن هرچه باشد اكنون به صورت يك كلمه مورد استفاده قرار مى گيرد. اين كلمه را هم
مى توان به همين صورت در مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث بكار برد همانگونه كه در
اين آيه در جمع به كار رفته و هم مى توان از آن صيغه هاى مختلف ساخت: هلّم، هلمّا،
هلمّوا.
2 ـ «يعدلون» شريك قرار مى دهند. از عدل به معناى شبيه و معادل.
3 ـ «تعالوا» اسم فعل به معناى بياييد. گويا از علوّ مشتق شده و كسى كه در مرتبه
بالايى قرار دارد اين كلمه را به كار مى برد.
4 ـ «عليكم» يا متعلق به «اتل» و يا متعلق به «حرّم» و يا اسم فعل است و مربوط به
جمله بعدى است به اين صورت عليكم ان لاتشركوا ...
5 ـ «املاق» تنگدستى، فقر، افلاس. و به تملق هم از آن جهت تملق گفته شد كه تملق گو
در واقع فقير است و مى خواهد با اين وسيله چيزى به دست آورد.
6 ـ «فواحش» جمع فاحشه، كارهاى زشت.
تفسير و توضيح
آيه (150) قل هلّم شهدائكم الذين يشهدون ... : اينكه مشركان بعضى از خوردنيها را
حرام مى دانستند، دليل روشنى بر آن نداشتند و در عين حال آن را به خدا نسبت
مى دادند و معتقد بودند كه خدا اينها را حرام كرده است. در آيه پيش روشن كرد كه
آنها بر اين سخن علم ندارند بلكه از روى حدس و گمان حرف مى زنند و اكنون در اين آيه
از مشركان مطالبه شاهد و گواه مى كند و مى فرمايد: گواهان خود را كه گواهى مى دهند
خدا اينها را حرام كرده است، بياوريد. ولى معلوم است كه آنها اين سخنان را فقط از
پدران خود شنيده بودند و دليل و گواهى بر انتساب آن به خدا نداشتند.
البته ممكن بود كه مشركان خودشان را به عنوان شاهد معرفى كنند. اگر اين كار را
مى كردند، كارى از روى هوا و هوس بود چون آنها حجت روشنى در دست نداشتند در اين آيه
خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد اگر آنها هم شهادت دادند تو همراه با آنها شهادت
مده و تابع هوسهاى آنان مباش.
اينكه به پيامبر دستور مى دهد كه تو با آنها شهادت مده، منظور اين است كه اگر آنها
خودشان به اين امر شهادت دادند، تو شهادت آنها نپذير و با آنها همراهى نكن. معلوم
است كه پذيرفتن شهادت آنها به معناى قبول سخن آنها و در نتيجه به منزله شهادت دادن
به نفع آنهاست. بنابراين پيامبر اسلام در واقع از پذيرفتن شهادت آنها منع مى شود و
گرنه پيامبر هيچ وقت به نفع آنها شهادت نمى داد.
قبول شهادت آنها و همراهى با آنها، نوعى پيروى كردن از هوسهاى آنان است از اين رو
در آيه شريفه ضمن اينكه پيامبر را از همراهى با شهادت آنها منع مى كند، هشدار
مى دهد كه از هوا و هوس آنها پيروى نكند چون آنها كسانى هستند كه آيات خدا را تكذيب
كرده اند و به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك و انباز قرار داده اند. شهادت
چنين كسانى درباره حلال و حرام بودن چيزى قبول نيست و آنها نمى توانند آداب و رسوم
خود را به خدا و دين و شريعت مربوط كنند.
آيه (151) قل تعالوا اتل ما حرّم ربكم عليكم ... : پس از ردّ شهادت آنها و اينكه
آنها نمى توانند بر حرام بودن چيزهايى كه حرام مى دانند شاهد بياورند، در اينجا
قسمتى از محرّمات الهى را كه به راستى حرام هستند و خدا بر حرام بودن آنها حكم داده
برمى شمارد تا بدانند كه آنچه آنها حرام مى دانند و آن را به خدا نسبت مى دهند درست
نيست بلكه چيزهاى حرامى كه از سوى خدا حرام شده اين موارد است كه گفته مى شود.
مى فرمايد: بياييد چيزهايى را كه خدا بر شما حرام كرده براى شما بيان كنم و بخوانم.
سپس آن محرمات را طى دو آيه برمى شمارد. محرّماتى كه در اين آيه آمده، پنج چيز است:
1ـ چيزى را به خدا شريك قرار ندهيد; مهمترين حرامى كه اساس و پايه محرّمات ديگر است
مسأله شرك است.
2 ـ به پدر و مادر خود احسان كنيد; اينكه اين فقره را در رديف محرّمات آورده به
خاطر مفهوم آن است مفهوم آن اين است كه به والدين خود بدى نكنيد كه اين از محرّمات
بزرگ است. خداوند در چندين آيه از قرآن احترام به والدين را در كنار پرستش خود
آورده تا اهميت آن را برساند.
3 ـ فرزندان خود را از ترس فقر و تنگدستى نكشيد; مى دانيم كه اعراب جاهلى فرزندان
خود را گاهى به عنوان غيرت براى دخترانشان و بيشتر هم از ترس فقر و گرسنگى
مى كشتند. در اينجا ضمن نهى از اين كار زشت، اميدوارى مى دهد كه ما شما و آنها را
روزى مى دهيم. در اين آيه به صورت (نحن نرزقكم و ايّاهم) آمده ولى در آيه 31 از
سوره اسراء به صورت (نحن نرزقهم و ايّاكم) آمده كه معناى هر دو يكى است و اين به
خاطر تفنّن در عبارت است.
4 ـ به كارهاى زشت چه آشكار آن و چه پنهان آن نزديك نشويد; اين يك حكم كلى درباره
گناهانى است كه انسان به صورت آشكار يا پنهان مرتكب مى شود. اعراب جاهلى زنا در
پنهانى را زشت نمى دانستند.
5 ـ كسى را كه خدا خون او را حرام كرده نكشيد. جان انسانها محترم است و بايد خون
آنها را محترم شمرد مگر در موارد استثنايى كه كشتن از روى حق باشد مانند كشتن براى
قصاص و يا اجراى حدّ الهى.
پس از ذكر اين پنج مورد، تأكيد مى كند كه اينها وصيت خدا بر شماست شايد شما
بينديشيد. يعنى اگر درست بينديشيد مى فهميد كه اين احكام همگى به نفع شماست.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ
أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا
اِلاّ وُسْعَها وَ اِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ
بِعَهْدِاللّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (* )وَ
أَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ
فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِه ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِه لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (*
)
و به مال يتيم نزديك نشويد مگر به گونه اى كه نيكوتر باشد تا وقتى كه به رشد خود
برسد; و پيمانه و ترازو را از روى عدل كامل بدهيد. ما هيچ كس را جز به اندازه توانش
مكلف نمى كنيم; و چون سخن گفتيد، از روى عدالت بگوييد اگرچه خويشاوند باشد و به
پيمان خدا وفا كنيد. اين چيزى است كه خدا شما را به آن سفارش مى كند شايد شما پند
بگيريد (152) و اين راه راست من است پس، از آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر پيروى
نكنيد كه شما را از راه خدا دور كند. اين چيزى است كه خدا شما را به آن سفارش
مى كند شايد پرهيزگارى كنيد(153)
نكات ادبى
1 ـ «اشدّ» كمال رشد و بلوغ. اين كلمه يا جمعى است كه مفرد ندارد و يا مفرد آن شدّه
است مانند نعمة كه جمع آن انعم است و گفته شده كه اين كلمه مفرد است هرچند كه بروزن
جمع آمده.
2 ـ «كيل» پيمانه، مصدر به معناى آلت است. گاهى به آن مكيال گفته مى شود.
3 ـ «ميزان» ترازو. اصل آن مِوزان بود كه اسم آلت از ماده وزن است واو به سبب كسره
ماقبل قلب به ياء شد.
4 ـ ضمير «ولوكان» به مقول له و يا مقول عليه برمى گردد كه «قلتم» بر آن دلالت
دارد.
5 ـ «وانّ هذا» عطف بر «ماحرّم» است و «اتل» بر سر آن نيز مى آيد.
تفسير و توضيح
آيه (152) ولاتقربوا مال اليتيم الاّبالتى هى احسن ... : در ادامه بيان چند حكم
الهى كه در آيه پيش آمد، در اين آيه هم چهار حكم از احكام دين بيان مى شود:
1 ـ به مال يتيم نزديك نشويد مگر به گونه اى كه نيكوتر باشد; يعنى مال يتيم را حفظ
كنيد و نگذاريد در آن حيف و ميل شود و در آن تصرف نكنيد مگر به صورتى كه مصلحت يتيم
در آن باشد و اين حكم تا زمانى كه يتيم به حدّ رشد نرسيده ادامه دارد و چون به آن
حد رسيد ديگر خود مسؤول اموال خويشتن است و البته رسيدن به حدّ رشد الزاما با زمان
بلوغ توأم نيست چون ممكن است يتيم به حدّ بلوغ شرعى برسد ولى رشد نداشته باشد كه
باز بايد اموال او را محافظت نمود. در آيه ديگرى دستور مى دهد كه يتيمان را امتحان
كنيد اگر در آنها رشدى ديديد اموال آنها را به آنها بدهيد. (نساء/6)
درباره يتيم و حقوق و مسايل مربوط به آن در تفسير آيات نخستين سوره نساء مطالب لازم
را ذكر كرديم مراجعه شود.
2 ـ پيمانه و ترازو را از روى عدل و به طور كامل اندازه گيرى كنيد; در خريد و فروش
اجناس بايد اندازه ها دقيق و درست باشد تا عدالت و انصاف اجرا گردد. در آيات ديگر
كسانى را كه در پيمانه و ترازو احجاف مى كنند مورد انتقاد شديد قرار مى دهد:
ويل للمطفّفين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون. واذا كالوهم او وزنوهم يخسرون
(مطففين/1-3)
واى بر كم فروشان. آنان كه چون از مردم پيمانه بگيرند به تمامى مى گيرند. و چون خود
براى آنها پيمانه بدهند و يا وزن كنند، كم مى دهند.
در آيه مورد بحث پس از ذكر اين حكم به عنوان يك جمله معترضه مى فرمايد: ما
هيچ كس را جز به اندازه توانش مكلف نمى كنيم. ذكر اين مطلب براى آن است كه چون صحبت
پيمانه و ترازو و انجام كارها از روى عدل شد، ممكن است كسانى كه در دين احتياط
مى كنند دچار زحمت شوند و نتوانند به طور دقيق پيمانه يا وزن كنند و در زندگى دچار
زحمت و احتياطها و وسواسهاى بيجا شوند، لذا مى فرمايد آن دقت عقلى خيلى دقيق لازم
نيست و هر كسى به اندازه توانش تكليف دارد. ضمناً بگوييم مضمون اين جمله يكى از
قواعد فقهى است و در فقه ما احكام زيادى بر آن مترتب مى باشد.
3 ـ وقتى سخن مى گوييد براساس عدل و انصاف بگوييد هرچندكه درباره خويشاوند خود
بگوييد; يعنى حتى اگر راجع به خويشان خود حرفى مى زنيد يا شهادتى مى دهيد عدل و
انصاف را رعايت بكنيد و خويشاوندى باعث آن نشود كه شما به نفع آنها سخن يا شهادت
دروغى به زبان آوريد.
4 ـ به عهد و پيمان خدا وفا كنيد. انسان پيمانهاى مختلفى با خدا دارد يكى پيمانى
است كه در عالم ذرّ و عالم فطرت با خدا بسته و ديگرى پيمانى است كه با قبول دين خدا
با خدا بسته است و بايد آنها را رعايت كند. و به احكام دين متعهد و ملتزم شود.
پس از بيان اين چهار حكم، مى فرمايد: اين چيزى است كه خدا شما را به آن سفارش
مى كند شايد شما پند گيريد. نظير اين جمله را پس از بيان پنج حكمى كه در آيه قبلى
آمد، ذكر نمود و مجموعاً تا اينجا نه حكم را بيان كرده است.
آيه (152) وانّ هذا صراطى مستقيماً فاتبعوه ... : حكم دهم در اين گروه از آيات اين
است كه مى فرمايد: و اين راه درست من است از آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر پيروى
نكنيد كه شما را از راه خدا دور مى كند.
توجه كنيم كه «صراط» كه منظور از آن راه خداست به صورت مفرد آمده و «سُبُل» كه
منظور راههاى ديگر است به صورت جمع آمده مفهوم آن اين است كه راه خدا فقط يك راه
است ولى راههاى ديگر متفاوت و چندين و چند راه است مسلم است كه خط مستقيم ميان دو
نقطه بيش از يكى نمى تواند باشد كه در عين حال نزديكترين هم
هست. صراط مستقيم خدا هم يكى بيش نيست و اين آيه از جمله آياتى است كه به روشنى
كثرت گرايى دينى را نفى مى كند و سخن كسانى را كه تمام اديان را در هر زمانى قابل
پيروى و نجات دهنده مى دانند باطل مى شمارد.
در قرآن كريم هيچ كجا «صراط مستقيم» به صورت جمع نيامده ولى «سبيل» حتى در جايى كه
به خدا نسبت داده شده، به صورت جمع آمده است:
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سُبُلنا (عنكبوت/69)
و كسانى كه در راه ما جهاد كنند، البته آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم.
منظور از «صراط»دين خداست كه شامل جهان بينى و اعتقادات و احكام است و آن در هر
زمانى بيش از يكى نيست ولى منظور از «سبلنا» راههاى نزديك شدن به خداست و از راههاى
گوناگونى مى توان به خدا نزديك شد مانند راه نماز، راه حج، راه زكات، راه نيكى به
مردم و راههاى مختلف ديگر.
حتى در آيه مورد بحث نيز «سُبُل» همين راهها يعنى احكام فرعى است چون اين گروه از
آيات در مقام ردّ احكام جعلى مشركان و بيان احكام واقعى خداوند است. از مجموع احكام
الهى به عنوان صراط مستقيم ياد مى كند و از احكام جعلى مشركان به عنوان «سبل» نام
مى برد و خاطرنشان مى كند كه از صراط مستقيم خدا پيروى كنيد و از راههاى ديگر پيروى
نكنيد كه شما را از راه خدا دور مى سازد.
در پايان آيه همان جمله اى را كه در پايان دو آيه قبلى آمده بود تكرار مى كند و
توجه مردم را به اين مطلب جلب مى كند كه اينها سفارش خداوند بر شماست شايد شما
پرهيزگارى كنيد. تكرار اين جمله در پايان اين سه آيه براى تأكيد مطلب است و اينكه
جمله را در آيه نخست با (تعقلون) و در آيه دوم با (تذكرون) و در آيه سوم با (تتقون)
ختم مى كند، براى تفنن در عبارت است هر چند كه فرقهايى را ميان آنها گفته اند.
ده فرمانى كه در اين سه آيه آمده مشابه ده فرمانى است كه در تورات آمده است.
ثُمَّ آتَيْنا مُوَسى الْكِتابَ تَمامًا عَلَى الَّذى أَحْسَنَ وَ تَفْصيلاً
لِكُلِّ شَىْء وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقآءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (*
)وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ
تُرْحَمُونَ (* )أَنْ تَقُولُوا اِنَّمآ أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طآئِفَتَيْنِ مِنْ
قَبْلِنا وَ اِنْ كُنّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلينَ (* )أَوْ تَقُولُوا لَوْ
أَنّآ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنّآ أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جآءَكُمْ
بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ
بِآياتِ اللّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِى الَّذينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا
سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ (* )
سپس به موسى كتاب داديم تا براى كسى كه نيكى كرده نعمت تمام شود و بيان مفصل هر
چيزى و هدايت و رحمتى باشد شايد آنها به ملاقات پروردگارشان ايمان بياورند(154) و
اين كتابى است كه آن را نازل كرديم و مبارك است پس، از آن پيروى كنيد و پروا داشته
باشيد شايد به شما رحم شود (155) مبادا بگوييد كه كتاب فقط بر دو طايفه پيش از ما
نازل شده است و همانا ما از خواندن آنان غافل بوديم (156) يا بگوييد اگر بر ما كتاب
فرستاده مى شد، ما از آنها راه يافته تر بوديم. همانا نشانه روشنى از پروردگارتان و
هدايت و رحمتى بر شما آمده; پس چه كسى ستمكارتر از كسى است كه آيات خدا را تكذيب
كند و از آن روى گرداند؟ بزودى كسانى را كه از آيات ما روى گردان شوند به خاطر همين
روى گردان شدنشان با بدترين عذاب آنها را كيفر خواهيم داد (157)
نكات ادبى
1 ـ «ثم آتينا» عطف بر «قل تعالوا اتل» كه در سه آيه پيش آمده بود يا عطف به ما ذكر
است. و «ثم» برتراخى دلالت دارد و معلوم مى شود كه نزول تورات و بعد از آن قرآن
تفصيل آن فرمانهاى الهى است كه بر همه انبياء آمده است. و اگر ثم را مثل واو عطف
بگيريم و تراخى نداشته باشد مشكلى نخواهد بود.
2 ـ «تماما» يا مفعول له براى «آتينا» است و يا حال از كتاب است و «تفصيلا» و
«رحمة» و «هدى» هم عطف بر «تماما» است.
3 ـ «انزلناه» خبر براى كتاب و مبارك خبر بعد از خبر و يا بدل است.
4 ـ «ان تقولوا» به تقدير «مخافة ان تقولوا» و يا «ان لاتقولوا» و چنين تعبيرى در
قرآن و لسان ادبى شايع است.
5 ـ «طائفتين» دو گروه، منظور يهود و نصارى است.
6 ـ «ان» در «وان كنّا» مخفف از مثقله است.
7 ـ «دراسة» خواندن، بحث و بررسى.
8 ـ «صدف» اعراض كرد. روى گردان شد.
9 ـ «سوء العذاب» بدترين عذاب، شديدترين كيفر.