چند روايت
1 ـ عن عمر الطياليس عن ابى عبدالله (ع) قال سألته عن قول الله «ولاتسبّوا الذين
يدعون من دون الله فيسبوالله عدوا بغير علم» قال فقال: يا عمر ارايت احدا يسبّ
الله؟ قال فقلت: جعلنى الله فداك فكيف؟ قال: من سبّ ولىّ الله فقد سبّ الله؟(245)
طياليس مى گويد، از امام صادق (ع) درباره سخن خداوند «ولاتسبّوا الذين يدعون ...»
پرسيدم فرمود: اى عمر آيا ديده اى كسى خدا را سبّ كند؟ گفتم: فدايت شوم چگونه؟
فرمود: هركس ولىّ خدا را سبّ كند، خدا را سبّ كرده است.
2 ـ كلبى نقل مى كند كه قريش گفتند: اى محمد به ما خبر مى دهى كه موسى عصايى داشت
كه به سنگ زد و از آن دوازده چشمه بيرون آمد و به ما خبر مى دهى كه عيسى مرده را زنده مى كرد و به ما خبر مى دهى كه ثمود ناقه اى داشت; پس از اين نشانه ها
يكى را براى ما بياور تا تو را تصديق كنيم. پيامبر پرسيد: دوست داريد چه كار كنم؟
گفتند: كوه صفا را طلا كن و بعضى از مردگان مان را زنده كن تا از آنها بپرسيم كه تو
حق مى گويى يا باطل و فرشتگان را به ما نشان بده كه بر تو شهادت بدهند يا خدا و
فرشتگان را دسته دسته پيش ما آور. پيامبر فرمود: اگر بعضى از آنها را انجام بدهم
آيا به من ايمان مى آوريد؟ گفتند: آرى به خدا قسم همگى ايمان مى آوريم. مسلمانان هم
از پيامبر خواستند كه چنين كند تا آنها ايمان بياورند. پيامبر دعا كرد كه كوه صفا
طلا شود پس جبرئيل نازل شد و گفت: اگر بخواهى كوه صفا طلا مى شود ولى اگر ايمان
نياوردند عذاب خواهند شد و اگر هم مى خواهى رهايشان كن تا هركس از آنها خواست توبه
كند. پيامبر فرمود: بگذار هركس خواست توبه كند و اين آيه نازل شد.(246)
3 ـ عن ابى جعفر (ع) فى قوله «ونقلب افئدتهم و ابصارهم» يقول ننكس قلوبهم فيكون
اسفل قلوبهم اعلاها و نعمى ابصارهم فلايبصرون بالهدى.(247)
امام باقر درباره اين سخن خدا كه «دلها و ديدگان آنها را دگرگون مى سازيم» فرمود:
منظور اين است كه دلهايشان را برمى گردانيم بالاى آن در پايين قرار مى گيرد و
چشمانشان را كور مى كنيم هدايت را نمى بينند.
4 ـ عن ابى عبدالله قال: اما قوله «كما لم يؤمنوا به اول مرة» فانه حين اُخذ عليهم
المثياق.(248)
امام صادق (ع) فرمود: و اما سخن خداوند «همانگونه كه نخستين بار ايمان نياوردند»
اين زمانى است كه بر آنها اخذ ميثاق شد (يعنى در عالم ذرّ)
آغاز جزء هشتم قرآن (249)
وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنآ اِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ
حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْء قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا اِلاّ أَنْ يَشآءَ
اللّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (* )وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىّ
عَدُوًّا شَياطينَ الاْنِْسِ وَ الْجِنِّ يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْض زُخْرُفَ
الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شآءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما
يَفْتَرُونَ (* )وَ لِتَصْغى اِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ
بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (* )
و اگر فرشتگان را بر آنان نازل مى كرديم و مردگان با آنها سخن مى گفتند و همه چيز
را در مقابل آنها گرد مى آورديم، ايمان نمى آوردند مگر اينكه خدا بخواهد ولى بيشتر
آنها نادانى مى كنند(111) و اين چنين براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن
قرار داديم كه بعضى از آنها به بعضى ديگر سخن آراسته اى را به جهت غرور پيام
مى دهند و اگر پروردگار تو مى خواست آنها چنين نمى كردند; پس آنها را با آنچه دروغ
مى بندند، رها كن (112) و تا دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به سوى آن (سخن
آراسته) گرايش يابد و تا آن را بپسندند و هر كار بدى مى كنند بكنند(113)
نكات ادبى
1 ـ «حشرنا» از حشر به معناى گردآورى و سوق دادن.
2 ـ «قبل» يا جمع قبيل است كه به معناى صنف مى باشد و يا مصدر است به معناى مقابل
شدن و روبرو شدن و مواجهه.
3 ـ «شياطين» جمع شيطان، موجود شرور. شيطان معناى نوعى دارد و ابليس يكى از شياطين
است.
4 ـ «وحى» سخن پنهانى و منظور در اينجا وسوسه است.
5 ـ «زخرف» آراسته، زينت داده شده، فريبا.
6 ـ «غرور» فريبا، آنچه ظاهرى فريبنده ولى باطنى ناپسند دارد. ضمناً كلمه «غرورا»
مفعول له است و تقدير آن چنين است، للغرور.
7 ـ «ولتصغى» تأويل به مصدر و متعلق به «يوحى» و عطف به «غروراً» است و تقدير آن
چنين است: للغرور و الاصغاء و لام آن لام كى است و به همان صورت است «ليرضوه» و
«ليقترفوا» و «اصغاء» در اينجا به معناى ميل كردن است.
8 ـ ضمير «اليه» به زخرف القول برمى گردد.
9 ـ «يقترفوا» كارهاى ناشايسته انجام دهند.
تفسير و توضيح
آيه (111) ولواننا نزّلنا اليهم الملائكه و كلّمهم الموتى ... : اينكه مشركان قسم
ياد مى كردند كه اگر معجزه اى بينند به پيامبر اسلام ايمان مى آورند، دروغ مى گفتند
و عناد و لجاجت آنها تا حدّى بود كه هر معجزه اى مى ديدند ايمان نمى آوردند. از اين
رو مى فرمايد: اگر ما براى آنها فرشتگان را مى فرستاديم و مردگان با آنها سخن
مى گفتند و همه چيز را در مقابل آنها گرد مى آورديم، يعنى هر معجزه اى كه پيشنهاد
مى كردند مى آورديم، باز آنها ايمان نمى آوردند; چون آنها بنايشان بر كفر است و
معجزات را هم كه ببينند آنها را حمل به سحر مى كنند و پيامبر را ساحر و جادوگر
قلمداد مى كنند. به طورى كه بعضى از پيامبران و از جمله خود پيامبر اسلام را متهم
به سحر كردند.
اين حقيقت كه آنها هر معجزه اى ببينند ايمان نمى آورند و آن را حمل به سحر مى كنند
در چندين آيه ديگر از قرآن مجيد آمده است:
وان يروا كلّ آية لايؤمنوا بها حتى اذاجاؤك يجادلونك (انعام/25)
و اگر هر معجزهاى را ببينند به آن ايمان نمى آورند تا وقتى پيش تو آيند با تو ستيز
كنند.
و در آيه اى بعضى از معجزات حضرت عيسى را مانند زنده كردن مردگان و شفا دادن به
كوران ذكر مى كند و در پايان آيه چنين مى فرمايد:
فقال الذين كفروا منهم ان هذا الاّ سحر مبين (مائده/110)
پس كسانى كه از آنها كافر شدند گفتند: اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست.
وان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر (قمر/2)
و اگر معجزه اى ببينند روى گردان مى شوند و مى گويند: سحرى مداوم است.
بنابراين، خداوند نمى تواند تابع هوسهاى آنها باشد و هر معجزه اى خواستند بياوردو
آنها بگويند كه اين سحر است. اگر آنها اهل عناد نبودند از زندگى پيامبر اسلام و از
آيات قرآنى كه تلاوت مى كرد به او ايمان مى آوردند ولى آنها به مرحله اى از گمراهى
رسيده بودند كه هر گونه معجزه اى مى ديدند ايمان نمى آوردند.
در آيه يك حقيقت ديگرى هم گفته شده به اين شرح كه مگر اينكه خدا بخواهد يعنى اگر
خدا آنها را به ايمان آوردن مجبور مى كرد، البته آنها ايمان مى آوردند ولى چنين
ايمانى ارزش ندارد و لذا خدا هم آنها را مجبور نكرد.
توجه كنيم كه اين گونه تعبيرها كه كارهاى به ظاهر غير ممكن را متعلق به مشيت الهى
مى كند، براى تلقين اين مطلب است كه خدا يك حاكم معزول نيست كه زندانى سنتهايى باشد
كه خود آفريده، او هرگاه بخواهد هر كارى مى كند ولى عملا از سنتهاى خود دست
برنمى دارد.
در جمله پايانى مى فرمايد: ولى بيشتر آنها نادانى مى كنند و از سنتهاى خداوند
بى خبرند و سخنانى مى گويند كه با نظام عالم مطابقت ندارد.
آيه (112-113) وكذلك جعلنا كلّ نبىّ عدوّا ... : دشمنى مشركان مكه با پيامبر
اسلام چندان هم غير منتظره نبود اساساً هر پيامبرى دشمنانى از انس و جنّ دارد كه بر
ضدّ او توطئه مى چينند و به يك ديگر پيام مى فرستند. اين آيه اشاره به همين مطلب
است و مى فرمايد: و اين چنين ما براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار
داديم. انتساب اين كار به خداوند از باب آن است كه هر چيزى كه در اين جهان رخ
مى دهد به خدا نسبت داده مى شود چون خالق جهان اوست و گرنه منظور اين نيست كه
خداوند اراده كرده كه پيامبران دشمنانى داشته باشند. هر چند وجود دشمنى، باعث
بيدارى و مقاومت و ايمان و ايثار بيشتر براى مؤمنان است همانگونه كه وجود شيطان و
وسوسه هاى او باعث تقويت ايمان مؤمنان است.
شياطين انس همان انسانهاى شرورى هستند كه با پيامبران دشمنى مى كنند و شياطين جنّ
هم يا دشمنان پيامبران از طايفه جنّ هستند كه ما آنها را نمى شناسيم. اينها مردم را
با سخنان و افكار فريبنده و آراسته فريب مى دهند و البته گاهى انسانها هم يكديگر را
با سخنان به ظاهر زيبا فريب مى دهند و برضدّ پيامبران و مكتب آنها توطئه چينى
مى كنند و البته اگر خدا مى خواست آنها نمى توانستند چنين كنند در اينجا نيز سخن از
مشيت الهى و تعميم قدرت اوست سپس مى فرمايد: آنها و دروغهايشان را رها كن.
هدف شياطين انس و جن از اين وسوسه ها و سخنان فريبا چيست؟ در اينجا چهار هدف ذكر
شده:
اول اينكه مردم را مغرور كنند و خودخواهى را در آنها تقويت نمايند (غرورا)
دوم اينكه دلهاى كسانى را كه به آخرت ايمان ندارند به سوى آن سخنان بكشانند
(ولتصغى)
سوم اينكه آنها را با اين سخنان خوشحال كنند (وليرضوه)
چهارم اينكه آنها را وادار كنند كه به كارهاى زشت خود ادامه دهند (وليقترفوا) و
بدينگونه هدف كلى شياطين انس و جن گمراهى آنها و تقويت روح عناد در آنها و وادار
كردنشان به معصيت است.
أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغى حَكَمًا وَ هُوَ الَّذى أَنْزَلَ اِلَيْكُمُ الْكِتابَ
مُفَصَّلاً وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ
رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (* )وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ
رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ
(* )وَ اِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ
اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاّ يَخْرُصُونَ (* )اِنَّ
رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبيلِه وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ
(* )
آيا جز خداوند داورى بجويم در حالى كه اوست كسى كه كتاب را به طور مفصل بر شما نازل
كرده؟ و كسانى كه به آنها كتاب داده ايم مى دانند كه آن از جانب پروردگارت به درستى
نازل شده است پس، از ترديدكنندگان نباش(114) و سخن پروردگارت بر راستى و عدل تمام
شد سخنان او تغيير دهنده اى ندارد و او شنوا و داناست(115) و اگر از بسيارى از اهل
زمين اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند; آنها جز گمان از چيزى پيروى
نمى كنند و جز گزافه گويى نمى كنند(116) همانا پروردگار تو داناتر است بر كسى كه از
راه او گمراه مى شود و همو به هدايت شدگان داناتر است(117)
نكات ادبى
1 ـ «ابتغى» طلب كنم، بجويم.
2 ـ «حَكَم» داور،قاضى. فرق ميان حَكَم و حاكم اين است كه حاكم هرگونه
حكمى را چه حق چه باطل صادر مى كند ولى حَكَم كسى است كه فقط حكم عادلانه مى دهد.
3 ـ «مفصل» مشروح، مشتمل بر بيان حلال و حرام و كفر و ايمان، بيان كننده معانى
گوناگون.
4 ـ «ممترين» از امتراء به معناى شك و ترديد. مريه هم همان معنا را دارد.
5 ـ «صدق» راستى «عدل» درستى. ضمناً اين دو كلمه يا تميز اند و يا حال و
اگر حال باشند بايد تأويل به اسم فاعل كنيم، يعنى صادقة و عادلة.
6 ـ «ظنّ» در اينجا گمان و پندار به صورتى كه انسان به آن يقين نداشته باشد. اين
كلمه در مواردى از قرآن به معناى علم آمده است.
7 ـ «يخرصون» از خرص به معناى گزافه گويى و تخمين زدن.
8 ـ «من يضل» يا منصوب به نزع خافض است و تقدير آن بمن يضل است و يا «من» براى
استفهام است در آيه ديگرى شبيه اين عبارت آمده و در آن با حرف باء آمده است:ان ربك
هم اعلم بمن ضل عن سبيله (نجم/30) و اين قرينه اى بر وجه اول است..
تفسير و توضيح
آيه (114) افغيرالله ابتغى حكماً وهوالذى انزل اليكم الكتاب ... : در ادامه
صحبتهايى كه پيامبر اسلام با مشركان داشت، در اينجا خداوند را تنها حَكَم و داورى
معرفى مى كند كه مى تواند حقانيت او را به ثبوت برساند و خدا چنين كارى را با
فرستادن قرآن انجام داده است.
مى فرمايد: آيا جز خدا را به داورى بگيريم در حالى كه او كتاب يعنى قرآن را بر شما
به طور مفصل و مشروح نازل كرده است. يعنى قرآن مشتمل بر هرگونه حلال و حرام و شرايع
و احكام است و نيز بيان كننده اعتقادات درست و روشنگر راه ايمان است. اگر مشركان هم
در حقانيت قرآن ترديد داشته باشند، اهل كتاب از يهود و نصارى به خوبى مى دانند كه
قرآن به حق نازل شده است.
منظور از اهل كتاب دانشمندان آنها هستند كه اوصاف و نشانه هاى پيامبر اسلام را در
كتابهاى خود خوانده بودند و مى دانستند كه حضرت محمد(ص) همان پيامبر موعود است. اين
آيه مشركان مكه را ارشاد مى كند كه اگر ترديد داريد از اهل كتاب
بپرسيد. چون مشركان مكه هرچند كه به دين يهود و نصارى ايمان نداشتند ولى در هنگام
بروز مشكلات به دانشمندان يهود در مدينه مراجعه مى كردند و در مسائل خود با آنها
مشورت مى كردند.
در پايان آيه مى فرمايد: پس، از ترديد كنندگان نباش. اين گونه خطابها به پيامبر، در
واقع خطاب به امت اوست يعنى اى مؤمنان در حقانيت قرآن شك و ترديد نكنيد و اگر هم
مخاطب اين خطابها شخص پيامبر اسلام باشد، منظور اين است كه او به مرتبه اعلاى يقين
برسد; همان مرتبه اى كه حضرت ابراهيم از آن به اطمينان قلب تعبير مى كند; چون يقين
مراتبى دارد.
آيه (115) و تمت كلمة ربّك صدقا و عدلا ... : اين آيه از پايان يافتن كلمه پروردگار
خبر مى دهد. بايد ديد كه منظور از كلمه پروردگار چيست؟ در قرآن كريم گاهى به حكم
ازلى و تقدير الهى كلمه خدا گفته مى شود مانند:
ولولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم (يونس/19)
و اگر سخنى از پروردگار تو پيش نگرفته بود، البته ميان آنها داورى مى شد.
وتمّت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنّة و الناس اجمعين (ص/85)
و سخن پروردگارت انجام پذيرفت كه البته جهنم را از جنّ و انس پر خواهم كرد.
گاهى هم كلمه به معناى يك موجود خارجى اطلاق شده و پديده هاى عالم به عنوان كلمات
او معرفى شده است:
ان الله يبشّرك بكلمة منه اسمه المسيح بن مريم (آل عمران/45)
همانا خدواند تو را به كلمه اى از خود كه نام او مسيح بن مريم است، مژده مى دهد.
قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى(كهف/109)
بگو اگر دريا براى كلمات پروردگار من مركّب باشد، پيش از آنكه كلمات پروردگارم تمام
شود، دريا تمام مى شود.
گاهى هم به شرايع و وحى الهى و دين خدا اطلاق شده است مانند:
ورسوله النبى الامى الذى يؤمن بالله و كلماته (اعراف/185)
و پيامبر امّى او كه به خدا و كلمات او ايمان دارد.
وجعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا (توبه/40)
و كلمه كافران را پايين و كلمه خدا را بالا قرار داد.
با توجه به سياق آيه مورد بحث كه پس از آيه اى واقع شده كه در آن از قرآن سخن گفته
شده، مى توان كلمه را در اينجا به همان قرآن معنا كرد و تمام شدن آن به معناى كامل
بودن آن و خالى بودن آن از سستى و كجى است و آيه اعلام مى كند كه آن از نظر راستى و
درستى (صدق و عدل) تمام شده است و اين مانع از آن نيست كه از نظر كميت تمام نشده
باشد و آيات ديگرى هم بعدها نازل شود. سپس اعلام مى كند كه هيچ كس نمى تواند كلمات
خدا را كه همان حقيقت قرآنى است تغيير بدهد. بعضى ها خواسته اند از اين جمله مصون
بودن قرآن از تحريف را بفهمند ولى به نظر مى آيد كه اين، حقيقتى بالاتر از مسأله
تحريف را مى رساند.
البته احتمال اينكه منظور از «كلمات ربّ» در اينجا همان حكم و تقدير و سنتهاى الهى
باشد احتمال بعيدى نيست و اينكه گفته شده كلمات خدا تبديل پذير نيست، اشاره به
تغييرناپذيرى سنتهاى خداست كه در آيات ديگر هم آمده است و اگر اين احتمال را
بپذيريم منظور آيه اين خواهد بود كه حكم و تقدير خدا در يارى كردن تو در برابر
مشركان و كافران صادر شده و پيروزى از آن تو خواهد بود.
در پايان آيه دو صفت از صفات خداوند را مى آورد و مى فرمايد: او شنوا و داناست و
كلمه هرچه باشد قابل شنيدن و قابل دانستن است.
آيات (116-117) و ان تطع اكثر من فى الارض يضلّوك ... : خداوند پيامبر خود را از
پيروى مشركان و كافران كه در آن زمان اكثريت مردم را تشكيل مى دادند، منع
مى كند. البته پيامبر هرگز از آنها پيروى نمى كرد و اين دستور نوعى از عنايت خاص
خداوند به پيامبر خود است چون درست است كه پيامبر معصوم بود و اين كار از او
سرنمى زد ولى معناى عصمت اين نيست كه او در كار خود مجبور است بلكه درعين داشتن مقام عصمت آزادى عمل هم دارد. در اينجا و در موارد ديگر خداوند همواره
پيامبر خود را مورد توجه قرار داده و با عنايت و توجه خاص همواره تذكرات و هشدارهاى
لازم را مى دهد.
مطلب ديگرى كه از اين آيه فهميده مى شود، اين است كه حقيقت، والاتر و با ارزش تر از
مصلحت است و نبايد به خاطر مصلحتى، ارزشها را زير پا گذاشت و ضمناً خواست اكثريت هم
دليل بر حقانيت نيست بلكه ممكن است اكثريتى در خطا باشند و اقليتى حق باشند. انبوهى
پيروان باطل و اندك بودن پيروان حق نبايد معيار و ملاك انتخاب و داورى انسان باشد و
به تعبير اميرالمؤمنين (ع) از حق به سبب اندك بودن پيروان آن خسته نشويد.
به هر حال در آيه شريفه خطاب به پيامير اسلام گفته مى شود كه اگر از بيشتر كسانى كه
در روى زمين هستند، پيروى كنى، آنها تو را گمراه مى سازند و از راه خدا دور
مى كنند. دليلش هم اين است كه آنها از گمان و پندار پيروى مى كنند و سخنان آنها
براساس گمانهاى باطلى است كه ناشى از دليلهاى واهى و سست است مانند اين دليل مشركان
كه مى گفتند: ما پدرانمان را بر اين عقيده يافته ايم! اين يك دليل ظنّى است و از
اينكه پدرانشان مشرك بودند گمان مى كنند كه شرك و بت پرستى حق است. كار اينها در
حدّ يك تخمين است آنها گزافه گويى مى كنند و راهبر آنها حدس و گمان است.
در حوزه اعتقادات پيروى از حدس و گمان و وهم و ظنّ كار عبثى است و انسان را گمراه
مى كند بلكه بايد عقيده براساس دانش و آگاهى و از روى باور و يقين باشد ولذا قرآن
كريم علاوه بر اين آيه در آيات متعدد ديگرى هم، مسأله را دنبال كرده است:
ولاتقف ماليس لك به علم.
آنچه را كه به آن علم و يقين ندارى پيروى مكن.
ياايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن انّ بعض الظن اثم (حجرات/12)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان و ظن بپرهيزيد كه بعضى از ظنها گناه
است.
ان الظن لايغنى من الحق شيئا (نجم/28)
و ظنّ، از چيزى از حق بى نياز نمى كند.
توجه كنيم كه منظور از ظنّ ناپسند كه در آيات آمده، وهم و حدس و گمان آنهم در حوزه
اعتقادات و باورهاى دينى است. ولى اگر ظنّ را ترجيح يكى از دو طرف بگيريم كه بالاتر
از شك و پايين تر از يقين است و آن را نه در حوزه اعتقادات بلكه در حوزه احكام به
كار بريم، ناپسند نيست و اساساً استنباط احكام شرعى مبتنى بر دلايل ظنّى است و
بخصوص در زمان ما كه راه علم مسدود است و كشف احكام عملى اسلام از راه دليلهاى
يقينى دور از دسترس است، چاره اى جز استفاده از دليلهاى ظنّى وجود ندارد دليلهايى
مانند قرآن كه دلالت آن ظنّى است و مانند سنت كه صدور آن ظنّى است.
در آيه بعدى خاطر نشان مى سازد كه خداوند به كسانى كه گمراه شده اند و كسانى كه
هدايت يافته اند، از همه كس داناتر است و از ظاهر و باطن آنها و باورهايى كه دارند
آگاهى دارد.
فَكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ اِنْ كُنْتُمْ بِآياتِه مؤُمْنِينَ (*
)وَ ما لَكُمْ أَلاّ تَأْكُلُوا مِمّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِوَ قَدْ فَصَّلَ
لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ اِلاّ مَا اضْطُرِرْتُمْ اِلَيْهِ وَ اِنَّ كَثيرًا
لَيُضِلُّونَ بِأَهْوآئِهِمْ بِغَيْرِ عِلْم اِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ
بِالْمُعْتَدينَ (* )وَ ذَرُوا ظاهِرَ الاْثِْمِ وَ باطِنَهُ اِنَّ الَّذينَ
يَكْسِبُونَ الاْثِْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ (* )وَ لا
تَأْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَاِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ اِنَّ
الشَّياطينَ لَيُوحُونَ اِلى أَوْلِيآئِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ اِنْ
أَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (* )
پس بخوريد از آنچه نام خدا برآن برده شده، اگر به آيات او ايمان داريد(118) و
شما را چه شده كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده نمى خوريد در حالى كه آنچه را كه
بر شما حرام است به تفصيل بيان كرده است مگر آنچه به (خوردن) آن ناچار شويد. و همانا
بسيارى با هوسهايشان بى آنكه دانشى داشته باشند، گمراه مى سازند. هرآينه پروردگار
تو به تجاوزگران داناتر است(119) و آشكار و پنهانِ گناه را رها كنيد، همانا كسانى
كه مرتكب گناه مى شوند، بزودى به سبب كار زشتى كه انجام داده اند، كيفر داده خواهند
شد(120) و از چيزى كه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد كه آن نافرمانى است و همانا
شياطين به دوستان خود پيغام مى دهند تا با شما ستيز كنند و اگر از آنها پيروى كنيد
در اين صورت شما مشرك خواهيد بود(121)