تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴۲ -


نكات ادبى

1 ـ «سماء» در اينجا به معناى ابر است و هرچيزى كه در بالاى سر قرار بگيرد «سماء» است.

2 ـ «خضر» به معناى اخضر است يعنى سبز و عربها به منطقه اى كه سرسبز و خرم باشد و درختان انبوهى داشته باشد اخضر مى گويند و گاهى هم به آن سواد اطلاق مى شود مانند سواد عراق.

3 ـ «متراكب» از ركوب به معناى سوار شدن و در اينجا به معناى انباشته شدن و رويهم قرار گرفتن دانه ها مورد نظر است.

4 ـ «طلع» شكوفه خرما.

5 ـ «قنوان» جمع «قنو» خوشه خرما. ضمناً از نظر تجويد، در اين كلمه و سه كلمه صنوان و بنيان و دنيا در قرآن با اينكه نون ساكن به حرف واو رسيده ادغام صورت نمى گيرد.

6 ـ «دانيه» نزديك.

7 ـ «جنات» عطف بر «خضرا» و حالت نصب آن با جرّ آمده است.

8 ـ «ينع» رسيدن ميوه.

تفسير و توضيح

آيه (99) وهوالذى انزل من السماء ماء ... : اين هم يكى ديگر از شگفتيهاى آفرينش و مظاهر قدرت خداوند است كه در اين دسته از آيات آمده است.

خداوند كسى استكه از ابرها باران مى فرستد و باران رحمت او همه جا مى رسد و به وسيله آن هر چيزى كه استعداد رشد و نموّ دارد رشد مى كند و مى رويد. رستنى هاى گوناگون پديد مى آيد از جمله دانه هايى كه در خوشه هاى گندم و غير آن با نظم خاصى روى هم قرار گرفته و در كنار هم چيده شده است و نيز در درخت خرما به خوبى مشهود است كه از شكوفه آن خوشه هايى بهوجود مى آيد كه نزديك به هم هستند و نيز باغهايى از درختان انگور و زيتون و انار را مى بينيم كه اين درختان از نظر كلى مانند هم هستند همه آنها ريشه و ساقه و برگ و شكوفه و گل و ميوه دارند ولى در عين حال طعم و رنگ و بوى ميوه هاى آنها همانند نيستند و هر كدام ويژگى خاص خود را دارد.

اينها همه از آثار قدرت و علم خداوند هستند و هر انسانى اگر دقت كند و تأمل و تدبر به عمل آورد هزاران درس توحيد مى آموزد و از شگفتيها و ريزه كاريهاى موجود در اين پديده ها به آفريننده آنها و حكمت و عظمت او پى مى برند. اين است كه پس از بيان گوشه هاى از عظمت گياهان و درختان، مردم را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: وقتى اين درختان ميوه دادند به ميوه آنها و رسيدنش نگاه كنيـد.

تمام فعاليتها و فعل و انفعالات درخت براى پرورش ميوه و توليد مثل است و با دقت در ميوه درخت و چگونگى رسيدن آن، انسان از اينهمه نظم و حساب و كارهاى ظريف دچار حيرت و تعجب مى شود.

در پايان، اظهار مى دارد كه در آنچه گفته شد، نشانه هايى براى مؤمنان است. منظور از اين بيان اين است كه همه كس اين پديده هاى شگفت انگيز را مى بينند ولى تنها مؤمنان و كسانى كه اهل عناد و لجاجت نيستند و دلهاى آماده اى دارند، از آن درس توحيد و خداشناسى ياد مى گيرند.

وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكآءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَنات بِغَيْرِ عِلْم سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَنْ ما يَصِفُونَ (* )بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْء وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ (* )ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَىْء فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء وَكيلٌ (* )لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (* )

و براى خدا شريكانى از جنّ قرار دادند در حالى كه خدا آنها را آفريده است و از روى نادانى براى او پسران و دخترانى ساختند; او منزه و بالاتر از آن است كه آنها توصيف مى كنند(100) نوآفرينِ آسمانها و زمين است چگونه براى او فرزندى باشد در حالى كه او همسرى نداشته است و همه چيز را آفريده و او به همه چيز داناست(101) اين است پروردگار شما. معبودى جز او وجود ندارد آفريننده همه چيز است پس او را پرستش كنيد و او بر هرچيزى نگهبان است(102) ديدگان او را درك نمى كنند و او ديدگان را درك مى كند و او نازك بين و آگاه است(103)

نكات ادبى

1 ـ «الجنّ» اجنّه و پريان، هر چيزى كه به چشم ديده نشود. به جنين از آن جهت جنين گفته شد كه ديده نمى شود و به سپر از آن جهت «مجنّه» گفته شد كه انسان در پشت آن ديده نمى شود. ضمناً «الجنّ» يا مفعول اول جعل است و شركاء مفعول دوم آن مى باشد و يا الجنّ بدل از شركاء است و جعل با يك مفعول تمام شده است.

2 ـ «خرقوا» از خرق به معناى دريدن و گاهى هم به معناى ساختن از روى نادانى و دست و پا كردن و سرهم كردن مى آيد. گفته شده است كه «خلق» به معناى ساختن از روى تدبر و «خرق» به معناى ساختن بدون تدبر و انديشه است.

3 ـ «بديع» ابداع كنند، نوآفرين، كسى كه چيزى را براى اولين بار و بدون سابقه مى سازد.

4 ـ «صاحبة» همنشين، همسر.

5 ـ «وكيل» نگهبان، تدبير كننده امور.

6 ـ «لطيف» نازك بين، كسى كه ريزه كاريها را درك مى كند و اين يكى از اوصاف خداست و به اين معناست كه خداوند همه چيز حتى ريزترين موجودات را درمى يابد و به آنها آگاهى دارد..

تفسير و توضيح

آيات (100-102) وجعلوا لله شركاء الجنّ و خلقهم ... : مشركان كه از توحيد خالص و حقيقت ناب دور افتاده بودند، دچار انحرافات گوناگونى شده بودند كه به بعضى از آنها مانند بت پرستى و ستاره پرستى در آيات پيش اشاره شد و اينك در اين آيه دو انحراف ديگر آنها نقل مى شود و پاسخ آنها نيز در پى مى آيد.

انحراف نخست اينكه بعضى از مشركان، جنّ را شريك خدا مى دانستند. گفته شده است كه منظور از اين گروه، ثنوى ها و زرتشتيان هستند كه براى جهان دو مبدء قائلند يكى يزدان يا اهورامزدا و ديگرى اهريمن كه اولى را خالق خير و دومى را خالق شرّ مى دانستند. اطلاق جنّ به اهريمن اشكالى ندارد ولى بايد دانست كه اهريمن غير از شيطان است و اين موضوع را پيش از اين بحث كرده ايم. در روايتى از ابن عباس هم اين آيه به ثنوى ها و زنادقه كه منظور همان مجوس است تفسير شده است.

گفته شده است كه در ميان اعراب جاهلى و بعضى از اقوام گذشته موجودات نامرئى كه همان جنّ هستند مورد پرستش بود و آنها را همسران خدا مى دانستندكه از ازدواج آنها فرشتگان بهوجود آمده اند. گروهى هم هستند كه شيطان يا همان ابليس را مى پرستند كه اكنون به آنها «يزيديه» گفته مى شود و عقيده آنها ريشه در عقايد پيشينيان دارد.

قرآن كريم در ردّ اين عقيده باطل اظهار مى دارد كه آنها چنين عقيده اى دارند در حالى كه خدا جن را آفريده است و چيزى كه آفريده خدا باشد چگونه شريك او مى شود؟

با توجه به اين جواب، مى توان گفت كه منظور از جنّ در آيه شريفه نمى تواند «اهريمن» باشد چون خدا در اين آيه وجود آنها را تأييد مى كند و از نظر خداپرستان اهريمن اصلا وجود ندارد و همانگونه گه گفتيم شيطان غير از اهريمن است. بنابراين، آيه ناظر به عقيده بعضى از اعراب است كه جنّ را شريكان خدا مى دانستند (همانگونه كه گفتيم) مگر اينكه ضمير (خلقهم) را به مشركان برگردانيم كه البته بعيد است.

انحراف دومى كه در اين آيه براى مشركان ذكر شده عقيده بعضى از آنهاست كه براى خدا فرزندانى پسر و دختر قايل بودند. يهود و نصارى عيسى و عزير را پسران خدا مى دانستند و بعضى از اعراب جاهلى فرشتگان را دختران خدا مى دانستند.

وجعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا(زخرف/19)

و فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختران دانستند.

الكم الذكر وله الانثى تلك اذا قسمة ضيزى (نجم/21-22)

آيا براى شما پسر باشد و براى او دختر؟ اين يك تقسيم نارواست!

در آيه مورد بحث، اين عقيده باطل را كه خداوند پسر يا دخترى داشته باشد، چنين ردّ مى كند كه خدا همسرى نداشته تا فرزندانى داشته باشد و خدا آفريننده آسمانها و زمين است و آنها را بدون سابقه و به صورتى كاملا نو و ابتكارى آفريده است. او همه چيز را آفريده و از همه چيز آگاه است.

در آيه بعد جهت تقويت مبانى توحيد و خداشناسى مى فرمايد: اين پروردگار شماست نه آنچه مشركان مى گويند. معبودى كه قابل پرستش باشد جز او وجود ندارد و بار ديگر براى تأكيد بيشتر تكرار مى كند كه او آفريننده همه چيز است و او نگهبان همه چيز است و همه چيز در حوزه تدبير و نگهبانى اوست.

آيه (103) لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار ... : صفت ديگرى را براى خداوند ذكر مى كند و آن اينكه خداوند چشمها را درمى يابد و مى بيند ولى چشمها او را درنمى يابند و نمى بينند.

اين آيه به وضوح دلالت دارد كه خداوند قابل رؤيت نيست و از نظر عقلى هم مسأله روشن است چون لازمه ديده شدن يك چيز جسم بودن آن چيز است كه بتواند شعاع نور را منعكس كند و ديده شود در حالى كه خداوند جسم نيست و ديدن او با چشم محال است.

اهل سنت و اشاعره معتقدند كه خداوند قابل رؤيت است و مردم او را در قيامت خواهند ديد و در اين باره اصرار عجيبى دارند و به آيه اى از قرآن تمسك مى كنند كه درباره قيامت است و چنين مى فرمايد:

وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظره (قيامت/22-23)

آن روز چهره هايى خرّم هستند و به پروردگار خود چشم دارند.

در حالى كه منظور اين آيه نگاه كردن به خدا و ديدن او نيست بلكه منظور، اميدوارى به خدا و يا نگاه كردن به ثواب و پاداش خداست.

درباره رؤيت خداوند به خواست خدا در آينده بحث مفصلى خواهيم داشت.

قَدْ جآءَكُمْ بَصآئِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِه وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْها وَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظ (* )وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْم يَعْلَمُونَ (* )اِتَّبِعْ مآ أُوحِىَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ (* )وَ لَوْ شآءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيل (* )

همانا بينشهايى از سوى پروردگارتان به شما آمده است پس هركس به درستى بنگرد به سود خود اوست و هركس كور شود به ضرر اوست و من نگهدارنده شما نيستم(104) و اين چنين آيات را گونه گون بيان مى كنيم و آنها بگويند كه تو ياد گرفته اى و تا آن را براى گروهى كه مى انديشند به روشنى بيان كنيم(105) آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پيروى كن; معبودى جز او نيست و از مشركان روى بگردان(106) و اگر خدا مى خواست آنها شرك نمىورزيدند و تو را بر آنان نگهدارنده قرار نداديم و تو نگهبان آنها نيستى(107)

نكات ادبى

1 ـ «بصائر» جمع بصيرة، بينش، درك عميق. از بصر مشتق است كه به معناى چشم است. بصر ديدن با چشم سر و بصيرت ديدن با چشم خرد است.

2 ـ «حفيظ» حفظ كننده، نگهدارنده از خطرها. ولى «وكيل» نگهبان و مراقب و تدبير كننده و جلب كننده منافع است.

3 ـ «نصرّف» گوناگون و به تدريج بيان مى كنيم.

4 ـ «وليقولوا» عطف بر محذوف غيرمعين و لام در اينجا يا لام عاقبت است و منظور اين است كه آيات را گوناگون بيان مى كنيم و عاقبت آن اين است كه آنها چنين گويند. و يا اينكه لام براى تعليل است و «ليقولوا» به معناى «لئلا يقولوا» است.

5 ـ «درست» از درس مشتقاست و آن آموختن و يادگرفتن است. درس در اصل به معناى تكرار است و چون درس را زياد تكرار مى كنند به آن درس گفته شد و به لباسى كه زياد از آن استفاده مى شود و كهنه شود، مندرس مى گويند. در بعضى از قرائات «دارست» آمده كه از باب مفاعله است و آن به معناى مباحثه است..

تفسير و توضيح

آيه (104) قدجائكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه ... : هرچند كه خداوند به انسان عقل و هوش داده و او مى تواند به وسيله اين ابزار، خير و شر را درك كند ولى عقل به تنهايى كافى نيست چون گستره آن محدود است و مهمتر اينكه فرهنگ و جامعه در آن تأثير مى گذارند و فهم انسان را در مسير مشخص قرار مى دهند و انسان نمى تواند خود را از رسوبات فرهنگى دور كند. براى همين است كه خداوند پيامبران را فرستاده تا انسان را هدايت كند و انسان بتواند با توجه به رهنمودهايى پيامبران بينش درستى پيدا كند و راه واقعى سعادت را بيابد.

در اين آيه مى فرمايد: براى شما بينشهايى از سوى پروردگارتان آمده و منظور از آن، آيات قرآنى است كه ابزار مهمى براى درك صحيح و شناخت درست است و اين ابزار همواره در اختيار مردم است ولى مهم چگونگى استفاده از آن است. هركس آن را به كاربرد و در نتيجه، درست بينديشد به نفع خود اوست و به سعادت و رستگارى خواهد رسيد ولى هر كس آن را به كار نبرد و خود را از بينش الهى تهى كند و چشم دل او كور شود، به ضرر خود اوست و به كسى آسيب نمى زند.

پيامبر خدا در عين حال كه اين مطلب مهم را مى گويد، تأكيد مى كند كه من نگهدارنده شما از آفات و شرور نيستم. آفتهايى كه از فهم نادرست انسان به وجود مى آيد، مربوط به خود اوست و او عامل بدبختى خويشتن است. وظيفه پيامبر فقط ابلاغ پيام و نشان دادن راه است بقيه به عهده خود انسان است.

اين آيه به روشنى دلالت دارد كه ابزار شناخت در اختيار همه مردم گذاشته شده و انسان در انتخاب راه درست آزاد است; ولى بعضى ها از آن ابزار بدرستى استفاده مى كنند و بعضى ها از آن استفاده نمى كنند و در گمراهى خود درجا مى زنند.

آيه (105) وكذلك نصّرف الآيات وليقولوا درست ... : خداوند آيات قرآنى را به صورتهاى مختلف و شيوه هاى گوناگون بيان مى كند و آنها را به صورت ابزار شناخت و مايه هدايت در اختيار بشر مى گذارد ولى جاهلان از آن بهره اى نمى برند و با بهانه هاى واهى خود را از مسير آن دور مى كنند اما عاقلان از بيان روشن آن استفاده مى كنند و به نتايج مطلوبى مى رسند.

در اين آيه اظهار مى دارد كه ما آيات خود را بيان مى كنيم و مى گردانيم اما آنها به پيامبر مى گويند: تو آن را از كس ديگرى آموخته اى و درس آن را خوانده اى.

مشركان بارها اين سخن را تكرار مى كردند كه پيامبر اسلام (ص) حرفهاى خود را از ديگران آموخته و براى او معلم هايى مى تراشيدند مانند راهب دير بصرى و يا ورقة بن نوفل و يا آن غلام مسيحى و يا يهود و نصارى و به هرحال تلاش مى كردند كه آيات قرآنى را آموخته هاى پيامبر از ديگران قلمداد كنند و اصالت و حقانيت آن را از بين ببرند.

وقال الذين كفروا ان هذا الاّ افك افتريه و اعانه عليه قوم آخرون فقد جاؤا ظلما و زورا(فرقان/4)

و كافران گفتند: اين دروغى بيش نيست كه خود آن را بافته و ديگران به او كمك كرده اند. همانا آنان با اين سخن، ظلم و زور آورده اند.

از آيه مورد بحث چنين استفاده مى شود كه تصريف آيات و بيان آن به صورتهاى گوناگون، هرچند كه سبب شد مشركان بگويند پيامبر آن را از ديگران آموخته ولى اين كار براى آن بود كه آيات قرانى به روشنى براى گروهى كه عاقل هستند بيان شود و آنان با شيوه هاى مختلفى با معارف بلند قرآنى آشنا شوند.

آيات (106-107) واتبع ما اوحى اليك من ربك لا اله الاهو ... : تهمتهاى مشركان به پيامبر اسلام (ص) از جمله اين تهمت كه او قرآن را از ديگران آموخته، روح آن حضرت را آزار مى داد و او را افسرده مى كرد. در اين آيات خداوند براى تقويت روحى پيامبر خود او را دلدارى مى دهد و از او مى خواهد كه بى توجه به گفته هاى كافران به كار خود و به راه خود ادامه دهد و مى فرمايد: آنچه را كه از پروردگارت به تو وحى شده پيروى كن كه معبودى جز او نيست و از مشركان روى بگردان.

البته منظور اين نيست كه از مشركان به كلى قطع رابطه كند و ديگر پيام خدا را به آنها نرساند، بلكه منظور اين است كه به آنها و گفته هاى آنها اعتنا نكند و روحيه خود را در برابر تهمتهاى آنان از دست ندهد و آنها را به حساب نياورد.

ممكن است كه پيامبر و يا هركس ديگر با خود چنين بينديشد كه چرا خداوند همه اين مشركان را هدايت نمى كند؟ آيه بعدى پاسخ اين سؤال فرضى است. مى فرمايد: اگر خدا مى خواست آنها شرك نمىورزيدند. اما مى دانيم كه خدا بنا ندارد كه كسى را به زور و اجبار هدايت كند.

سنّت الهى درباره هدايت بشر همواره بر اين جارى بوده كه ابزار هدايت را در اختيار بشر گذاشته و او را به راه راست هدايت كرده و به وسيله عقل و پيامبران پيامهاى خود را به او رسانده و در عين حال به او آزادى و حق انتخاب هم داده است و هيچ گونه اجبارى در كار نيست و بشر با ميل و اراده خود مى تواند حق را انتخاب كند و مى تواند به راه باطل برود. و اگر اجبارى در كار بود حق پرستان از اهل باطل مشخص نمى شدند و حق آنها ضايع مى شد.

در آيه ديگر اظهار مى كند كه خداوند «حجت بالغه» دارد يعنى حجت را بر مردم تمام كرده و از اين طريق زمينه هدايت آنها را فراهم نموده ولى آنها را مجبور نساخته و اگر مى خواست چنين مى كرد و همه را هدايت مى كرد.

قل فلله الحجة البالغة فلوشاء لهداكم اجمعين (انعام/149)

بگو براى خداست حجّت روشن پس اگر مى خواست همه شما را هدايت مى كرد.

خدا اگر مى خواست چنين مى كرد ولى او چنين نخواسته است و گرنه كمال بشرى بى معنا مى شد و ثواب و عقاب و درجاتى كه بشر نزد خدا دارد همگى از بين مى رفت و صف حق پرستان از اهل باطل جدا نمى شد و اساساً چه امتيازى است كه انسان مجبور به هدايت باشد و چه لذتى دارد آن بهشتى كه از اين راه به دست آيد!

در پايان آيه خطاب به پيامبر مى فرمايد تو را نگهدارنده آنها قرار نداديم و تو وكيل آنها و نگهبان و كارساز آنها نيستى. يعنى وظيفه تو تنها تبليغ است و اينكه آنها هدايت بشوند يا نشوند مربوط به خود آنهاست. منظور اين است كه تو اينهمه براى آنها غصه نخور و از سخنان آنها آزرده نباش و به راه خود ادامه بده.

وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْم كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّة عَمَلَهُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (* )وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جآءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ اِنَّمَا الْآياتُ عِنَدَ اللّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّهآ اِذا جآءَتْ لا يُؤْمِنُونَ (* )وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِه أَوَّلَ مَرَّة وَ نَذَرُهُمْ فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (* )

و كسانى را كه جز خدا را مى پرستند، دشنام ندهيد كه آنها نيز از روى ستم، ناآگاهانه خدا را دشنام مى دهند. اين چنين براى هر امتى عملشان را زينت داده ايم سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است پس آنها را به آنچه كرده اند آگاه مى سازد(108) و با شديدترين سوگندهايشان به خدا قسم خوردند كه اگر نشانه اى براى آنها بيايد، البته به آن ايمان مى آورند، بگو همانا نشانه ها همگى نزد خداست و چه مى دانيد شايد هنگامى كه آن نشانه ها آمد، آنان ايمان نياورند(109) و دلها و ديده هايشان را دگرگون مى سازيم همانگونه كه نخستين بار به آنان ايمان نياوردند و آنها را در طغيانشان سرگشته رها مى كنيم(110)

نكات ادبى

1 ـ «سبّ» دشنام و فحش. از «سبّ» به معناى قطع اخذ شده است.

2 ـ «عدو» ظلم، تجاوز از حق.

3 ـ «جهد ايمانهم» شديدترين سوگندهايشان. جهد با فتحه جيم مشقت و زحمت و با ضمه جيم توانايى. ضمناً اين تركيب مفعول مطلق از «اقسموا» است مانند قعدت جلوسا.

4 ـ «ما» در «مايشعركم» براى استفهام است و نه نفى. نظير: مايدريك.

5 ـ «انّها» با فتحه همزه به منزله لعلّ است به طورى كه در بعضى از اشعار عربى هم آمده است.

6 ـ «نقلّب» مى گردانيم، دگرگون مى سازيم.

7 ـ «افئده» جمع فؤاد كه به معناى قلب است.

8 ـ «يعمهون» از «عمه» به معناى سرگشتگى و حيرت.

تفسير و توضيح

آيه (108) ولاتسبّوا الذين يدعون من دون الله ... : پيش از نزول اين آيات بعضى از مسلمانان در مكه به بتهاى مشركان فحش مى دادند و از آنها بدگويى مى كردند. ممكن بود كه اين كار سبب شود كه مشركان نيز مقابله به مثل كنند و خداى مسلمانان را دشنام دهند. از اين رو در اين آيه مسلمانان از فحش دادن به بتها منع شدند و به آنها دستور رسيد كه بتها را سبّ نكنيد كه مشركان نيز از روى ستم و نادانى خدا را سبّ مى كنند و شما باعث چنين جسارتى از سوى آنها نشويد.

اين دستور براى حفظ مقدسات دينى مسلمانان از تعرض دشمنان داده شده و مسلمانان همواره بايد ادب و نزاكت را رعايت كنند كه زمينه براى جسارت ديگران به مقدسات آنها فراهم نشود. همانگونه كه حضرت على (ع) هم به سپاه خود كه معاويه را فحش مى دادند دستور داد كه فحش ندهند و فرمود: من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد.

در دنباله آيه مى فرمايد: اين چنين براى هر امتى عملشان رازينت داديم. منظور اين است كه هر گروهى چه آنها كه گمراه هستند و چه آنها كه هدايت شده اند، به هرحال مقدسات خود را دوست دارند و اعمالشان در نظرشان زينت داده شده و هر گروهى خود را محقّ مى داند سنت خدا بر اين جارى شده كه هر كسى هر چه را كه منسوب به اوست دوست داشته باشد حتى اگر در واقع باطل و حتى نفرت آور باشد. انسان حتى از فضولات خودش هم نفرت ندارد و از آن بدش نمى آيد!

البته در بعضى از آيات قرآنى زنيت يافتن كارهاى زشت در نظر بعضى ها، به شيطان نسبت داده شده و در اينجا هم به خدا نسبت داده شده و هر دو درست است زيرا كه سنت خدا براى اين جارى شده كه شيطان چنين كند و در واقع خدا اين كار را با واسطه انجام مى دهد و سرّ آن هم اين است كه انسانها با داشتن علاقه به هرچه كه منسوب به آنهاست، راحت تر مى توانند زندگى كنند و اميد به آينده داشته باشند.

در عين حال خداوند از طريق وحى انسان را از خوبيها و بديها آگاه كرده و راه و چاه را نشان داده است.

انسان هرچه باشد و هرگونه كه فكر كند بالاخره بازگشت او به سوى خداست و خدا در قيامت اعمال انسان را به او بازگو خواهد كرد و مطابق آن به او كيفر يا پاداش خواهد داد.

آيات (109-110) واقسموا بالله جهدايمانهم لئن جائتهم آية ... : مشركان عصر پيامبر گاهى از روى مسخره و گاهى به صورت جدّى به پيامبر اسلام پيشنهاد آوردن معجزه هاى معينى را مى كردند و مى گفتند اگر فلان معجزه مورد نظر ما را بياورى به تو ايمان مى آوريم. طبق روايات يك بار آنها از پيامبر خواستند كه كوه صفا را تبديل به طلا كند! و سوگند شديدى خوردند كه اگر چنين كند آنها به او ايمان خواهند آورد. مسلمانان نيز خوشحال شدند و از پيامبر خواستند كه پيشنهاد آنها را عملى سازد. جبرئيل نازل شد و به پيامبر وحى آورد كه اگر بخواهى اين كار را انجام مى دهيم ولى بدانكه اگر پس از اين معجزه آنها ايمان نياورند، خداوند آنها را بى درنگ هلاك مى كند. بنابراين آوردن معجزه پيشنهادى به صلاح آنها نيست و آنها نمى دانند.

به هر حال در اين آيه آمده است كه آنها شديدترين سوگندها را خوردند كه اگر معجزه اى براى آنها بيايد، ايمان خواهند آورد و به آنها پاسخ مى دهد كه البته تمام معجزه ها نزد خداست و او قدرت آوردن هر نوع معجزه اى را دارد. سپس خطاب به مؤمنان مى گويد: شما چه مى دانيد شايد آنها پس از آمدن معجزه ايمان نياوردند. يعنى چون احتمال اين وجود دارد كه آنها ايمان نياورند و طبق سنت الهى همگى هلاك شوند، به صلاح آنها و شما نيست كه چنين چيزى اتفاق بيفتد.

آنها با عنادى كه دارند اولين بار ايمان نياوردند و اين بار نيز ممكن است آنها در طغيان خود باقى بمانند كه در اين صورت خداوند دلها و چشمهاى آنها را از درك حقيقت مى گرداند و آنها حقيقت را درك نمى كنند و در طغيان خود سرگشته و حيران مى مانند. اينكه خداوند در دلها و چشمهاى آنها تصرف مى كند و آنها را در طغيانشان رها مى سازد، ناشى از وجود روح طغيانگر در آنهاست و آنها خود با اعمال خود و با عنادى كه مى كنند باعث مى شوند كه توفيق خدا شامل حال آنها نشود. بنابراين عامل اصلى، خود آنها هستند كه از روى آزادى و اراده راه باطل را انتخاب كرده اند. و خدا پس از آنكه آنها چنين انتخابى را كردند، با آنها اين معامله را مى كند. نظير:

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة (بقره/7)

خداوند بر دلها و گوش آنها مهر زده و بر ديدگانشان پرده اى است.

همانگونه كه در تفسير اين آيه و آيات مشابه گفته ايم، اعمال اختيارى خود انسان است كه باعث سلب توفيق مى شود و انسان در اثر گناه و نافرمانى و شرك و كفر، از هدايتهاى ويژه خداوند محروم مى ماند و در نتيجه، پرده اى بر ديدگان او كشيده مى شود و مهرى بر دل او زده مى شود و سرخود رها مى گردد.