تفسير و توضيح
آيات (116-118) واذقال الله يا عيسى ابن مريم ءانت قلت ... : گفتگويى است ميان خدا
و عيسى كه در روز قيامت انجام خواهد گرفت و اينكه آيه به صورتى است كه گويا اين
گفتگو در گذشته انجام گرفته، از آن جهت است كه قرآن كريم وقوع قيامت را حتمى
مى داند بدان حدّ كه گويا قيامت واقع شده است و لذا در آيات بسيارى وقتى راجع به
قيامت سخن مى گويد از فعل هاى ماضى كه دلالت برگذشته دارد استفاده مى كند.
در اين گفتگو، خداوند به عيسى مى فرمايد: اى عيسى آيا تو به مردم گفتى كه من و
مادرم را علاوه بر خدا دو معبود برگيريد يعنى آنها را پرستش كنيد؟ عيسى در پاسخ، به
شرحى كه خواهد آمد آن را انكار مى كند.
خدا خود بهتر مى داند كه عيسى چنين نگفته است و اين پرسش و پاسخ براى آن
است كه حجت بر آن گروه از مسيحيان كه عيسى و مادرش را پرستش مى كردند تمام شود. چون
آنها با اين انگيزه كه پرستش عيسى و مريم از دين عيسى است، دست به چنين كارى
مى زدند و به هر حال آن را به مسيح نسبت مى دادند ولى با اين پرسش و پاسخ روشن
مى كند كه عيسى چنين مطلبى را به آنان نگفته است.
مطلب ديگر اينكه در اينجا صحبت از معبود قرار دادن مريم شده است و اين در حالى است
كه گفته مى شود هيچ فرقه اى از مسيحيان مريم را خدا نمى دانند. مى گوييم اگر هم
مسيحيان مريم را به زبان خدا ندانند در عمل نوعى او را تقديس مى كنند كه صورت عبادت
به خود مى گيرد گويا كه مريم را عبادت مى كنند. آنها در كليساها در برابر تمثال
مريم كه فرزند خود را در آغوش گرفته كرنش مى كنند و سر تعظيم فرود مى آورند و زانو
به زمين مى زنند و اين خود نوعى عبادت است.
وقتى خداوند از عيسى مى پرسد كه آيا تو به مردم گفته اى كه علاوه بر خدا من و مادرم
را به خدايى برگيريد، عيسى در پاسخ مى گويد: خدايا تو منزهى! مرا نشايد آنچه را كه
شايسته من نيست بگويم. اگر چنين مطلبى را گفته بودم تو خود مى دانستى چون تو آنچه
را كه در ذات من است مى دانى و من آنچه را كه در ذات توست نمى دانم تو داننده غيبها
هستى. بدينگونه عيسى با رعايت ادب و خضوع بندگى مطلب را انكار مى كند آنهم به صورتى
كه ريشه آن را مى زند. او نمى گويد كه نه من نگفته ام بلكه مطلبى را مى گويد كه
زمينه اين سخن را از بين مى برد و اينكه چنين سخنى شايسته من نيست و اينكه اگر من
اين سخن را مى گفتم تو مى دانستى و اشاره مى كند به اينكه هيچ سخنى از علم خدا
پنهان نيست و او نه تنها سخنان گفته شده را مى داند بلكه آنچه را كه در نفس آدمى
است و بر ذهن او خطور مى كند نيز مى داند و او علاّم الغيوب است و از تمام نهانها و
غيبها آگاه است.
مسيح تا اينجا درباره سخنى كه نگفته است، صحبت مى كند و از اينجا به بعد سخنى را كه
گفته است مطرح مى سازد و مى گويد من به مردم جز آنچه را كه تو امر كرده بودى چيزى
نگفته ام من به آنها گفته ام كه خدا را عبادت كنيد كه او پروردگار من
و شماست و من تا زنده بودم گواه بر اعمال آنها بودم. گويا مسيح و هر پيامبر ديگرى
دو وظيفه دارد يكى رساندن پيام خدا به مردم و ديگرى گواه بودن بر اعمال امت. مسيح
اظهار مى دارد كه من هر دو وظيفه را انجام دادم و چون مرا از ميان امت برگرفتى، تو
خود ناظر و شاهد و مراقب آنها بودى و تو بر هر چيزى شاهد هستى. توجه كنيم كه شاهد
بودن خداوند بر اعمال مردم هم در حال حيات پيامبر و هم بعد از او مى باشد و اينكه
عيسى مى گويد پس از من تو شاهد بودى، به اين معنا نيست كه در زمان حضور من تو شاهد
نبودى بلكه منظور اين است كه پس از من تو به تنهايى شاهد بودى و البته اين تا وقتى
بود كه پيامبرى مبعوث نشده بود و چون پيامبر ديگرى مبعوث شد او هم شاهد اعمال مردم
شد.
بايد دانست كه اين شهادت و گواهى كه در اين آيه آمده به معناى حضور در ميان امت و
مراقبت بر اعمال آنهاست و مسلم است كه اين نوع شهادت تا وقتى است كه پيامبر زنده
باشد و در ميان قوم خود باشد و با مرگ يا غيبت پيامبر، ديگر شهادتى در بين نخواهد
بود ولى پيامبران يك نوع ديگر از شهادت بر امت دارند كه آن با مرگشان از بين
نمى رود و حتى در قيامت هم شاهد امت خود خواهند بود و پيامبر اسلام هم علاوه بر امت
خود، شاهد پيامبران ديگر هم خواهد بود. منظور از اين نوع شهادت، نمونه بودن و الگو
بودن است و اينكه اعمال مردم با عمل او سنجيده مى شود و او ميزان اعمال است و اين
نوع شهادت همان است كه در چندين آيه از قرآن آمده و مربوط به زمان حيات پيامبران
نيست:
فكيف اذاجئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤلاء شهيدا (نساء/41)
پس چگونه است وقتى كه از هر امتى شاهدى مى آوريم و تو را بر اينها شاهد مى آوريم.
در آيات مورد بحث، حضرت عيسى خطاب به خداوند اضافه مى كند كه اگر آنها را كه اين
چنين از مسير توحيد منحرف شده اند، عذاب كنى، آنها بندگان تو هستند و اگر آنها را
ببخشى و بيامرزى، توانا و حكيم تو هستى و تو به همه چيز قدرت دارى.
لحن سخن عيسى دلالت بر آن دارد كه او خواهان عفو و مغفرت خداوند است و با گفتن
اينكه آنها بندگان تو هستند، درصدد جلب محبت و رحمت خدا بر آنهاست و مى توان اين
جمله را نوعى شفاعت دانست كه پيامبران در قيامت به عمل خواهند آورد. مطلبى كه
مى ماند اين است كه چگونه عيسى از آمرزش اين افراد سخن مى گويد در حالى كه آنها
مشرك بودند و خدا گناه شرك را نمى بخشد و شفاعت بر مشركان روا نيست.
پاسخ اين است كه اين شرك كه در ميان نصارى بوده، شرك اصطلاحى از آن نوع كه بت
پرستان داشتند نبود و لذا از نظر قرآن و فقه اسلامى نصارى با وجود تقديس عيسى و
مريم مشرك به حساب نمى آيند و احكام مشرك را ندارند و با آنها معامله موحّد مى شود.
چون آنها به خدايى خدا عقيده دارند و عبادت آنها بر مسيح و مريم تنها يك نوع تقديس
است كه البته كار باطلى است و عبادت مخصوص خداست. به عبارت ديگر آنها نه در توحيد
ذات بلكه در توحيد عبادت منحرف شده اند و اين انحراف با اينكه بسيار ناپسند است،
آنها را به مرحله شرك اصطلاحى نمى رساند.
قالَ اللّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرى
مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيهآ أَبَدًا رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ
رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (*)لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ
الْأَرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*)
خداوند گفت: اين روزى است كه راستگويان را راستگويى آنها سود مى دهد. براى آنها
باغهاى بهشتى است كه از زير آنها نهرها جارى است، جاودانه در آن خواهند بود; خدا از
آنها خوشنود و آنها از خدا خوشنود هستند; اين رستگارى بزرگى است (119) براى خداست
پادشاهى آسمانها و زمين و هرچه در آنهاست و او بر هر چيزى تواناست (120)
تفسير و توضيح
آيات (119-120) قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم ... : پس از گفتگويى كه
خداوند در روز قيامت با حضرت عيسى مى كند كه در آيات پيش گذشت، در تاييد راستگويى
عيسى و تصديق اظهارت او مى فرمايد: اين روز يعنى روز قيامت روزى است كه راستگويان
را راستگويى آنها سود مى دهد. بدينگونه در ميان صفات حسنه و اخلاق حميده از
راستگويى به عنوان صفتى كه در قيامت به كار مى آيد و انسان را نجات مى دهد، ياد
مى كند و اين نشان دهنده ارزش و اهميت صفت راستگويى و صدق است و براستى هم راستگويى
انسان را از بسيارى از گناهان حفظ مى كند و به طورى كه در روايات آمده، راستگويى
اگر با درستى در عمل هم همراه شود، مهمترين نشانه شخصيت انسان است.
در اين آيه خداوند به راستگويان وعده هاى بزرگى مى دهد يكى اينكه به آنها باغهايى
در بهشت داده خواهد شد و آنها در آنجا جاودانه خواهند بود كه جاودانگى در نعمت خود
نعمت بزرگى است و از همه مهمتر اينكه آنها به مقام رضايت و خوشنودى الهى خواهند
رسيد و خدا از آنها راضى خواهد بود و طبعاً آنها هم از خدا راضى خواهند بود و
خوشنودى متقابل ميان خدا و انسان بالاترين نعمت و بزرگترين رستگارى براى يك انسان
است.
در آيه بعدى كه آخرين آيه اين سوره است سلطنت و حكومت مطلقه و قدرت عام و گسترده
خدا را خاطر نشان مى سازد و اينكه سلطنت و پادشاهى آسمانها و زمين و هرچه در
آنهاست، از آنِ خداوند است و او بر هرچيزى توانايى دارد.
چند روايت
1 ـ عن على (ع) قال: الصدق ينجيك و ان خفته و الكذب يرديك و ان امنته.(168)
امير المؤمنين فرمود: راستگويى تو را نجات مى دهد اگرچه از آن بترسى و
دروغگويى تو را هلاك مى كند اگرچه به آن اطمينان داشته باشى.
2 ـ قال الباقر(ع): تزيّن لله بالصدق فى الاعمال.(169)
امام باقر فرمود: خود را در مقابل خدا با راستى در اعمال زينت بده.
3 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فانّ ذلك شيئى
اعتاده فلوتركه استوحش بذلك و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته.(170)
امام صادق (ع) فرمود: به طولانى بودن ركوع و سجود شخص نگاه نكنيد چون اين چيزى است
كه به آن عادت كرده و اگر ترك كند به وحشت مى افتد بلكه به راستگويى و امانت دارى
او نگاه كنيد.
4 ـ قال الصادق (ع): اوصيك بتقوى الله و صدق الحديث و حسن الصحابة لمن صحبك.(171)
امام صادق فرمود: تو را به تقواى خدا و راستگويى و حسن معاشرت براى كسى كه با تو
مصاحبت كرد، وصيت مى كنم.
قال الباقر (ع) ان الرجل ليصدق حتى يكتبه الله صديقا.(172)
امام باقر فرمود: همانا مرد راست مى گويد تا جايى كه خداوند او را صدّيق مى نويسد.
خداى را سپاسگزارم كه تفسير سوره مباركه مائده در روز شنبه 27/10/1376 مطابق با 18
رمضان 1418 به پايان رسيد. در ادامه اين تفسير چشم اميدم به خداست و از او مدد
مى خواهم.
سوره انعام - مشخصات اين سوره
سوره مباركه انعام در مكه نازل شده و تمام آيات آن مكّى و به هم پيوسته است البته
بعضى ها شش آيه از اين سوره را مدنى مى دانند كه عبارت است از آيات 91-93 و آيات
151-153 كه در مدينه نازل شده است. در بعضى از روايات آمده كه اين سوره يكجا نازل
شده و موقع نزول آن هفتاد هزار فرشته آن را همراهى مى كرده است. اين سوره شصت و
نهمين سوره اى است كه بر پيامبر نازل شده و نزول آن بعد از سوره حجر بوده است. اين
سوره داراى صد و شصت و پنج آيه است هر چند در بعضى از رؤس آيات اختلاف وجود دارد
ولى در قرائت كوفى ها همان صد و شصت و پنج آيه لحاظ شده و در قرآنهاى معمولى هم به
همين تعداد آمده است.
براى خواندن اين سوره فضايلى در روايات نقل شده كه بعضى از آنها را مى آوريم:
1 ـ جابر بن عبدالله از پيامبر(ص) نقل مى كند كه هر كس سه آيه اوّلِ سوره انعام را
بخواند، خداوند چهل هزار فرشته را براى او موكّل مى كند كه عبادت آنها را به حساب
او بنويسند...(173)
2 ـ امام صادق(ع) مى فرمايد: سوره انعام يك جا نازل شده و هفتاد ملك آن را مشايعت
كرده اند و به تعظيم و تبجيل آن پرداخته اند چون نام خدا هفتاد بار در اين سوره
آمده است. اگر مردم مى دانستند كه قرائت آن چه فضيلتى دارد، آن را ترك
نمى كردند...(174)
3 ـ امام رضا(ع) فرمود: سوره انعام يك جا نازل شده و هفتاد هزار ملك تسبيح و تهليل
و تكبير گويان آن را مشايعت كردند. پس هركس آن را قرائت كند، آن فرشتگان تا قيامت
او را تسبيح مى گويند.(175)
البته اين فضيلت ها كه براى قرائت اين سوره يا سوره هاى ديگر نقل شده، براى تشويق
مردم به خواندن قرآن است و صد البته قرائت سوره هاى قرآنى اگر همراه با تدبّر و عمل
باشد، پاداشهاى بزرگى خواهد داشت و نبايد در آن ترديد كرد. اگر اين روايات كه نقل
كرديم از لحاظ سند درست باشد، ناظر به همين مطلب است يعنى قرائت اين سوره همراه با
تدبر در آيات آن و عمل به احكام آن، اين فضيلت را دارد. ضمناً براى سوره انعام ختم
معروفى هم نقل شده كه ميان مردم مشهور است.
دورنمايى از اين سوره
اين سوره با حمد خدا و ذكر بعضى از اوصاف او آغاز مى شود، سپس از عكس العمل ناپسند
كافران در برابر پيامبران سخن به ميان مى آيد و نزول عذاب الهى بر آنان خاطر نشان
مى گردد و از رحمت خدا بر مردم و اينكه روز قيامت همه انسانها را يك جا جمع خواهد
كرد و از توحيد و صفات الهى مى گويد و از نزول قرآن براى تبليغ دين به تمام كسانى
كه پيام الهى به آنها مى رسد صحبت مى كند سپس از كافران و مشركان سخن مى گويد و
سرنوشت آنها را در قيامت هنگامى كه با آتش جهنم روبرو شدند متذكر مى شود. آنگاه از
مشركان كه قرآن را تكذيب كردند و دل پيامبر را آزردند، سخن مى گويد و اينكه همواره
در طول تاريخ، پيامبران را تكذيب و اذيت كرده اند. سپس افرادى را كه آيات خدا را
تكذيب كرده اند كران و لالان قلمداد مى كند و از عذاب احتمالى خدا بر آنها خبر
مى دهد و از آمدن پيامبران و قساوت دلهاى مردم
و پيروى آنها از شيطان سخن مى گويد و از گروهى كه خدا را فراموش كردند و به خود
مغرور شدند ولى خداوند بلاى خود را بر آنها نازل كرد، يادى مى كند.
در آيات بعدى كسانى از مؤمنان را كه شب و روز به ياد خدا هستند، به پيامبر سفارش
مى كند و دستور مى دهد كه چون با مؤمنان روبرو شدى به آنها سلام بده و رحمت خدا را
به يادآور و بگو كه خدا توبه گناهگاران را مى پذيرد; سپس چند پيام با لفظ «قل =
بگو» به مردم مى دهد و آنگاه از كليدهاى غيب كه نزد خداست و از علم او بر همه چيز
حتى برگى كه از درختى ساقط مى شود، سخن مى گويد و بعضى ديگر از صفات الهى را بيان
مى كند; سپس درباره كسانى كه آيات خدا را مسخره مى كنند دستور مى دهد كه از آنها
دورى كنيد و به مشركان مى گويد كه چگونه چيزى را كه نه نفعى دارند و نه ضررى به
خدايى مى پذيرند و اين كار، كار شيطان و ياران اوست و خدا مردم را هدايت مى كند.
سپس دستور اقامه نماز مى دهد و به سوى تقوامى خواند و از اوصاف خدا مى گويد.
در قسمت ديگرى از اين سوره داستان حضرت ابراهيم و صحبت او با آزر درباره بت و
بت پرستى و جريان او را در محاجه با ستاره پرستان و راهيابى او به توحيد ناب و فطرى
و محاجّه او را با قوم خود مى آورد و از اسحاق و يعقوب و داود و سليمان و ايوب و
يوسف و موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى و الياس و اسماعيل و يسع و يونس و لوط
نام مى برد و متذكر مى شود كه به اينها كتاب و حكمت و نبوت داديم; سپس تذكراتى را
به يهود مى دهد و اينكه آنان بسيارى از حقايق را پنهان مى كنند و از قرآن كه كتابى
مبارك است و تورات و انجيل را تصديق مى كند، سخن مى گويد. آنگاه از مدعيان دروغين
نبوت و عذابى كه در انتظار آنهاست صحبت مى كند و پس از تذكراتى بار ديگر اوصاف خدا
را مطرح مى سازد و از اينكه مشركان بعضى از اقسام جنّ را شريك خدا قرار داده اند و
يا براى خدا فرزندانى قائل شده اند انتقاد مى كند و باز اوصاف خداوند را بر
مى شمارد و به پيامبر خود دستور مى دهد كه پيرو وحى باشد و از مشركان اعراض كند و
نيز دستور مى دهد كه مشركان را سبّ نكنيد كه مبادا آنها
هم خدا را سبّ كنند.
اين حقيقت كه بعضى از كافران هر گونه آيه و معجزه اى را ببينند ايمان نمى آورند، در
قسمت بعدى آيات آمده به اضافه اينكه هر پيامبرى دشمنى از انس و جنّ داشته است. سپس
از داورى خداوند سخن به ميان مى آورد و دستور مى دهد كه در حقّى كه از سوى خدا آمده
ترديد نكن و سخن خدا بر اساس راستى و عدل استوار است و از كسانى كه همواره تابع
گمانهاى خود هستند پيروى نكن. آنگاه دستور مى دهد كه از گوشت حيواناتى كه نام خدا
بر آنها برده شده بخوريد و خدا آنچه را كه حرام است به شما خواهد گفت و از گناه
ظاهرى و باطنى بپرهيزيد. در آيات بعدى از گنهكاران و كافران و عذاب شديدى كه براى
آنها آماده شده سخن مى گويد و خاطر نشان مى سازد كه هر كس را كه خدا بخواهد هدايت
كند، سينه او را براى پذيرش اسلام باز مى كند و هر كس را كه بخواهد گمراه كند سينه
او را تنگ مى كند و سپس راه خود را كه راه مستقيم است نشان مى دهد و به مؤمنان وعده
دارالسلام مى دهد سپس صحنه اى از صحنه هاى قيامت و گفتگويى را كه با جنّ به عمل
خواهد آمد نقل مى كند و پس از آن روشن مى كند كه خدا هيچ گاه يك آبادى را از روى
ستم هلاك نمى كند و او خداى بى نياز و داراى رحمت است و اگر بخواهد شما را مى برد و
قوم ديگرى را جايگزين شما مى كند.
در آيات بعدى از كار زشت مشركان مى گويد كه از زراعتها و دامهايشان قسمتى را براى
خدا و قسمتى را براى بتها قرار مى دهند و بعضى ديگر از خرافات آنها را نقل مى كند.
سپس نعمتهاى خدا را از قبيل باغها و ميوه ها و گوشت دامها برمى شمارد و غير از
چيزهايى مانند ميته و خون و گوشت خوك با گوشت حيوانى كه براى خدا ذبح نشده، بقيه را
حلال معرفى مى كند و از بعضى از چيزهاى حلال كه بر بنى اسرائيل به عنوان مجازات
آنها حرام شده بود، ياد مى كند. در آيات بعدى تكذيب كنندگان پيامبر اسلام را از
عذاب الهى برحذر مى دارد و پس از سخنى درباره مشركان مى فرمايد: «حجة بالغه» از آنِ
خداست و او اگر بخواهد همه شما را هدايت مى كند سپس بعضى
از محرمات را مانند شرك و قتل اولاد از ترس فقر و نزديك شدن به فحشا و قتل نفس و
خوردن مال يتيم مطرح مى سازد و خاطرنشان مى كند كه راه خدا راه مستقيم است ولى راه
ديگران باعث تفرقه و جدايى مى شود و ضمن اشاره به حضرت موسى و كتابى كه به او داده
شد، بعضى از بهانه جويى هاى كافران عصر پيامبر اسلام را بر مى شمارد و پيامبر را از
كسانى كه در دين تفرقه انداختند برحذر مى دارد و به ذكر اين معنا مى پردازد كه هر
كس يك كار خوب انجام دهد خداوند ده برابر به او مى دهد ولى اگر يك كار بد انجام دهد
فقط يك برابر خواهد ديد.
در قسمت پايانى سوره، به پيامبر خود دستوراتى مى دهد و اينكه وضع خودش را از لحاظ
عقيده و اينكه او تابع دين ابراهيم است به مردم روشن كند; سپس اين حقيقت را يادآور
مى شود كه هر انسانى مسئول كارهاى خويشتن است و هيچ كس وزر و وبال ديگرى را
برنمى دارد و به مردم تذكر مى دهد كه شما جانشينان انسانهاى پيشين در روى زمين
هستيد و بعضى از شما بر بعضى ديگر برترى دارد و اين به جهت امتحان شماست و خدا
سريع الحساب و غفور و رحيم است.
تفسير سوره انعام
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ
وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (* )هُوَ الَّذى
خَلَقَكُمْ مِنْ طين ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ
أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (* )وَ هُوَ اللّهُ فِى السَّماواتِ وَ فِى الْأَرْضِ
يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (* )
به نام خداوند بخشاينده بخشايگر. ستايش خداوند را كه آسمانها و زمين را آفريد و
تاريكى ها و روشنايى را پديد آورد ولى كافران براى پروردگار خود ديگران را برابر
قرار مى دهند (1) اوست آنكه شما را از گِلى آفريد سپس مدتى را قرار داد و مدت معين
نزد اوست آنگاه شما شك مى كنيد (2) و اوست كه در آسمانها و زمين خداوند است، نهان و
آشكار شما را مى داند و آنچه را كه به دست مى آوريد مى داند.(3)
نكات ادبى
1 ـ «الحمد» سپاس و ستايش، تعريف از زيباييها. درباره اين واژه در تفسير آيه اول از
سوره حمد مطالبى را گفتيم.
2 ـ «جعل» در اينجا فعل تام و به معناى پديد آوردن است و از اين رو با يك مفعول كه
همان «ظلمات» است تمام شده و اگر از افعال ناقصه بود علاوه بر فاعل، دو مفعول هم
مى خواست.
3 ـ «يعدلون» از عدل به معناى برابر. منظور اين است كه كافران، غير خدا را برابر و
مساوى با او قرار مى دهند.
4 ـ «قضى» در اينجا به معناى جعل است و در موارد ديگر معانى ديگرى دارد مانند حكم
كرد، داورى كرد، به پايان برد، معين نمود.
5 «اجل» مدت. اگر اين مدت معين باشد «اجل مسمّى» ناميده مى شود همانگونه كه در آيه
مربوط به دين و بدهكارى، به مدت معين، اجل مسمّى اطلاق شده است.
6 ـ «تمترون» شك مى كنيد. از «مريه» به معناى شك و ترديد.
7 ـ «هُو الله...» هو مبتداست و الله خبر آن است و «فى السموات» خبر بعد از خبر است
و در اينجا الله هر چند كه عَلَم است ولى به معناى لغوى آن كه همان معبود بودن است
توجه شود. براى اين جمله تركيبهاى ديگرى هم گفته شده است.
تفسير و توضيح
آيه (1) بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله الذى خلق السموات ...: اين سوره مانند
چهار سوره ديگر(176) با حمد و سپاس و ستايش خداوند شروع مى شود و چندين نمونه از
مظاهر قدرت و علم خداوند را تذكر مى دهد از جمله اينكه خداوند آسمانها و زمين را
آفريد و نيز تاريكيها و نور را پديد آورد اما با اين وجود، كافران براى خدا شريك
قرار مى دهند و موجودات ديگر را در برابر او پرستش مى كنند.
اينكه مى فرمايد خداوند ظلمت را هم پديد آورد، معلوم مى شود كه ظلمت هم قابل جعل
است البته ظلمت يك امر عدمى است ولى از قبيل عدم مطلق نيست بلكه از قبيل «عدم ملكه»
است و به نوعى بهره اى از وجود دارد هر چند كه در عالم تصور باشد. يعنى اينكه ظلمت
عدم صرف نيست بلكه نبودن نور است و همين قيد نور آن را در عالم تصور قابل جعل
مى كند و اين مانند آيه اى است كه مرگ را قابل آفرينش و جعل مى داند:
الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم (ملك/2)
خدا كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را امتحان كند.