مى بينيد مرگ كه همان عدم حيات است متعلق خلقت قرار مى گيرد و علت آن همان است
كه گفتيم. ديگر اينكه ما ظلمت را حسّ مى كنيم و در وجود ما حضورى مشخص دارد و هر
چيزى كه چنين باشد قابل جعل است اگرچه از نظر فلسفى عدم باشد. و اينكه ظلمات را به
صورت جمع آورده شايد براى آن باشد كه تاريكى ها اقسامى دارد گاهى تاريكى مطلق است و
گاهى تاريكى نسبى است و تاريكى نسبى هم افراد زيادى دارد ولى نور، حقيقت واحده اى
است هرچند كه شدت و ضعف دارد.
به هر حال در اين آيه دو نمونه از مظاهر قدرت خدا را بيان مى كند كه به اصل وجود
خدا هم دلالت دارند و در پايان آيه با تعجب و با آوردن لفظ «ثم» كه نشانى از تأخير
است، اظهار مى دارد كه با وجود اينهمه دليل بر توحيد، چگونه است كه
مشركان و كافران براى خدا شريك و انباز قرار مى دهند؟
آيه (2) هو الذى خلكم من طين ثم قضى اجلا ... : نمونه ديگر از قدرت خداوند را كه
دليل محكمى بر توحيد هم هست، ذكر مى كند و آن اينكه خداوند شما انسانها را از گِل
آفريد. منظور اين است كه تمام انسانها از نسل آدم هستند و خداوند آدم را از گِل
آفريده است. در اين آيه كلمه (طين = گِل) به صورت مطلق آمده ولى در آيات ديگر صفاتى
براى آن ذكر شده مانند: (طين لازب = گِل چسبنده ]صافات/11[) (من سلالة من طين =
چكيده اى از گِل ]مؤمنون/12[)
پس از بيان اينكه خداوند انسان را از گِل آفريد، ادامه مى دهد كه پس از آفرينش
انسان خداوند براى او مدتى را قرار داد. يعنى هر انسانى فقط مدتى در اين دنيا زنده
است و دير يا زود خواهد مرد و اين زندگى را از دست خواهد داد. در اينجا مدت را معين
نمى كند و فقط مى فرمايد: زندگى انسان مدتى دارد كه تمام خواهد شد ولى در جمله بعدى
مى فرمايد: مدت تعيين شده و ناميده شده نزد خداوند است. يعنى خداوند براى هر انسانى
مدت معينى را نام برده كه عمر طبيعى او را تشكيل مى دهد.
از اين آيه چنين فهميده مى شود كه هر انسانى دو نوع عمر، يا بگوييم دو نوع اجل
دارد:
يكى اجل طبيعى كه همان «اجل مسمى» است و ديگرى اجل غيرطبيعى كه همان اجل نامعين يا
اجل معلّق است يعنى خدواند براى هر انسانى يك اجل طبيعى قرار داده كه بيشتر از آن
عمر نخواهد كرد و اين يك اجل قطعى است و يك اجل ديگرى هم قرار داده كه آن اجل مشروط
است به اين صورت كه اگر فلان حادثه اتفاق بيفتد اين شخص در آن حادثه خواهد مرد و
اگر اتفاق نيفتد زنده خواهد ماند و البته بسيارى از اين حادثه ها دست خود انسان
است. ممكن است انسان خودكشى كند يا خود را در معرض خطر قرار بدهد يا با رعايت نكردن
بهداشت به بيماريهاى مهلكى دچار شود كه در اين موارد، او به اجل طبيعى يا همان اجل
مسمّى نخواهد رسيد و زودتر از آن خواهد مرد ولى اگر اين موارد پيش نيايد، او به اجل
طبيعى خود كه نزد
خدا معين است خواهد رسيد.
اينكه در آياتى از حتمى بودن اجل سخن به ميان آمده مربوط به اجل مسمّى است مانند
اين آيه:
اذا جاء اجلهم فلايستأخرون ساعة ولايستقدمون (يونس/49)
وقتى اجل آنها فرا رسد نه لحظه اى تأخير مى شود و نه جلو مى افتد.
و اينكه در بعضى از روايات آمده كه اعمالى مانند صله رحم عمر را زياد
مى كند، مربوط به اجل نامعين است يعنى گاهى صله رحم سبب مى شود حادثه اى كه ممكن
بود منجر به مرگ زودرس آن شخص باشد، يا اتفاق نيفتد و يا منجر به مرگ نشود.
جايگاه اجل مسمّى «لوح محفوظ» است كه هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد و جايگاه اجل
نامعين يا معلّق «لوح محو و اثبات» است كه احتمال هر گونه تغييرى در آن داده مى شود
و اين هر دو لوح در آيه ياد شده در زير آمده است:
لكلّ اجل كتاب يمحو الله مايشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (رعد/39)
هر اجلى نوشته اى دارد، خداوند آنچه را كه مى خواهد محو يا اثبات مى كند و امّ
الكتاب نزد اوست.
در اين باره روايات جالبى وارد شده كه بعضى از آنها را بزودى خواهيم آورد.
آيه (3) وهوالله فى السموات و فى الارض ... : پس از بيان بعضى از آثار و مظاهر قدرت
خداوند، اينك به عموميت حضور خداوند در همه جا اشاره مى كند و مى فرمايد خداوند است
كه در آسمانها و زمين خدايى مى كند و همه چيز در احاطه اوست و هموست كه از نهان و
آشكار شما خبر دارد و نيز از آنچه به دست آورده ايد آگاه است. منظور از نهان و
آشكار، كارهاى انسان است كه گاهى پنهانى و گاهى علنى انجام مى گيرد و منظور از آنچه
به دست آورده ايد، نتيجه اين كارهاست و خدا، هم از خود كارها و هم از نتيجه آنها
آگاهى دارد.
چند روايت
1 ـ عن حمران عن ابى جعفر (ع) قال: سألت عن قول الله عزّوجلّ «قضى اجلا و اجل مسمّى
عنده» قال: هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف.
(177)
حمران از امام باقر(ع) درباره آيه «اجلا و اجل مسمّى عنده» پرسيد. امام فرمود: آنها
دواجل هستند يكى حتمى و ديگرى مشروط .
2 ـ امام صادق (ع) درباره سخن خداوند «ثم قضى اجلا و اجل مسمّى عنده» فرمود: اجلى
كه ناميده نشده مشروط است هر وقت كه بخواهد آن را جلو مى اندازد ولى اجل مسمّى چيزى
است كه مى خواهد انجام بگيرد و در شب قدر تا شب قدر ديگر نازل مى شود و اين همان
است كه خداوند فرمود وقتى اجل آنها رسيد نه لحظه اى تأخير مى شود و نه لحظه اى جلو
مى افتد.(178)
3 ـ حمران از امام صادق درباره قول خداوند «ثم قضى اجلا و اجل مسمّى عنده» پرسيد،
امام فرمود: مسمّى همان است كه خداوند فرمود وقتى اجل آنها رسيد لحظه اى تأخير يا
تقديم نمى شود و خدا آن را به فرشته مرگ گفته است و اجل ديگر اجلى است كه بسته به
مشيت است اگر بخواهد مقدم مى كند و اگر بخواهد به تأخير مى اندازد.
(179)
وَ ما تَأتيهِمْ مِنْ آيَة مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ اِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (*
)فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جآءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْبآءُ ما
كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ (* )أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ
مِنْ قَرْن مَكَّنّاهُمْ فِى الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا
السَّمآءَعَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا
الْأَنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا
مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ (* )
هيچ نشانه اى از نشانه هاى پروردگارشان به آنها نمى رسد مگر اينكه از آن روى گردان
مى شوند (4) همانا آنها حق را آنگاه كه به سويشان آمد، تكذيب كردند. بزودى خبرهاى
چيزى كه آن را مسخره مى كردند، سوى آنها خواهد آمد (5) آيا نديدند كه چقدر از اقوام
پيش از آنها را هلاك كرديم آنان را در زمين توانايى هايى داديم كه به شما نداده ايم
و ابر را بر آنها بسيار باران زا فرستاديم و نهرها را چنان قرار داديم كه از زير
آنها جارى مى شد;پس آنها را به سبب گناهانشان هلاك كرديم و پس از آنها اقوام ديگرى
را پديد آورديم(6)
نكات ادبى
1 ـ در «من آية» من براى استغراق نفى است و در «من آيات» براى تبعيض است.
2 ـ «انباء» جمع نبأ به معناى خبر مهم.
3 ـ « قرن» قومى كه در يك زمان زندگى مى كنند و اصل قرن به معناى نزديكى است و قومى
كه در يك زمان زندگى مى كنند به هم نزديك هستند. و اينكه قرن به يك مدت معين صد سال
يا هشتاد يا هفتاد سال اطلاق مى شود چون عمر طبيعى انسان همين مقدار است.
4 ـ «مكّنّاهم» از تمكين به معناى دادن قدرت و توانايى و امكانات پيشرفت.
5 ـ «سماء» در اينجا به معناى ابر است; چون در لغت به هر چيزى كه بالاى سر انسان
قرار گيرد، سماء گفته مى شود و ابر هم بالاى سر قرار مى گيرد.
6 ـ «مدرار» صيغه مبالغه از «درّ» كه به معناى ريزش است و اصل آن به معناى ريزش شير
از پستان است ولى بعدها به ريزش هر نوع مايعى گفته شد مدرار مى تواند صفت ابر باشد
كه به معناى بسيار باران زاست و مى تواند صفت باران باشد كه به
معناى ريزش بسيار است.
7 ـ «نشأنا» پديد آورديم، ايجاد كرديم.
تفسير و توضيح
آيات (4-5) و ماتأتيهم من آية من آيات ربهم ... : آنها كه در مقابل دعوت انبياء
گوشى شنوا و دلى آماده ندارند و اسير خودخواهى و عناد و لجاجت هستند، به مرحله اى
از گمراهى رسيده اند كه هر گونه آيه و نشانه اى از آيات خدا بر آنها عرضه شود،
بى آنكه در آن بينديشند روى از آن برمى گردانند و حتى حاضر به شنيدن پيام الهى
نيستند. اين بالاترين بدبختى و مهلك ترين بيمارى روحى براى يك انسان است كه حتى از
شنيدن سخن حق خوددارى كند و خود را از مسير هدايت خارج سازد. درست مانند يك مريض كه
بيمارى سخت و مهلكى دارد ولى حاضر نيست كه به پزشك مراجعه كند و يا دارو بخورد.
اين آيات از وجود چنين حالتى در كفار و مشركان مكه خبر مى دهد و مى فرمايد: هيچ
نشانه اى از از نشانه هاى خدا بر آنها نيامد مگر اينكه از آن اعراض كردند و آنها حق
را كه به سراغشان آمده بود تكذيب نمودند; آنها بزودى چيزهايى از آنچه مسخره مى كنند
دريافت خواهند كرد.
اين كافران، نخست از آيات خدا روى گردان شدند، آنگاه در مرحله بعدى گامى فراتر
نهاده آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را دروغ شمردند و در مرحله سوم از آن هم پيش
رفتند و آيات خدا را مسخره كردند و بدينگونه عناد و دشمنى خود را با حق كه همان
دعوت محمّدى بود به نهايت رسانيدند. مسلّم است كسانى كه به اين درجه از ستيز با حق
برسند، اميد هدايت و راهيابى براى آنها نيست و با همين گمراهى از دنيا خواهند رفت
ولى در قيامت كه روز شناخت و آگاهى و افتادن پرده هاست، به حقانيت آنچه در دنيا به
آن مسخره مى كردند پى مى برند و اخبار آن به گوششان مى رسد ولى ديگر دير شده است و
جز پشيمانى و حرمان بهره اى نخواهند داشت.
آيه (6) الم يروا كم اهلكنا قبلهم من قرن ... : خوب است كه اين كافران لجوج و اين
ستيزه جويان با حق، به تاريخ پيشينيان بنگرند و بينند كه چگونه آنهايى كه پيش از
آنها بودند، از نظر مادى در رفاه كامل به سر مى بردند و همه گونه امكانات در اختيار
آنها قرار داشت ولى در اثر تكذيب پيامبران و دورى از خدا، آن همه نعمت و برخوردارى،
آنان را سودى نداد و به سرنوشت شومى گرفتار شدند و به هلاكت رسيدند.
كافران و مشركان مكه كه در مقابل دعوت اسلام ايستاده اند و با آن در ستيزند، بايد
از آنچه بر سر اقوام پيشين آمد عبرت گيرند و پندآموزى كنند. در اين آيه راجع به
آنها اظهار مى دارد كه آنها بايد بينديشند و بنگرند كه چقدر از امتهاى پيشين را
خداوند هلاك كرد و اين در حالى بود كه خدا به آنها نعمتهاى فراوانى داده بود و
تواناييها و امكاناتى را در اختيار آنها گذاشته بود كه مشركان مكه آن را ندارند و
آنان از اينان بسيار نيرومندتر و برخوردارتر بودند. بارانهاى پر بركت خدا بر آنان
پيوسته مى باريد و باغهاى انبوهى داشتند كه از زير درختان آن نهرها جارى بود ولى با
تمام اين قدرت اقتصادى و خير و بركتى كه داشتند، در اثر گناه، نعمتها تبديل به
نقمتها شد و گرفتار بلا شدند و به هلاكت رسيدند و اين سرنوشت محتوم هر ملتى است كه
با حق و حقيقت ستيز كند. خدا آنها را از ميان برد و ملتهاى ديگرى را جايگزين آنها
ساخت و اين سنّت خداست و سنّت خدا همواره در تاريخ حاكميت دارد.
از آيات متعددى از قرآن كريم استفاده مى شود كه يكى از عوامل سقوط جامعه ها و
تمدنها كه باعث مى شود آنها در اوج شكوفايى و پيشرفت سقوط كنند و نابود شوند، همين
شيوع گناه و معصيت در ميان مردم است كه معمولا از رفاه زدگى ناشى مى شود و باعث
دورى مردم از خدا و مكتب انبيا مى گردد. علاوه بر آيه مورد بحث كه به روشنى به اين
حقيقت دلالت مى كند به آيه ديگرى در همين زمينه توجه فرماييد:
فلمّا نسوا ماذكروابه فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم
بغتة فاذاهم مبلسون.(انعام/44)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آن درهاى
همه چيز را باز مى كنيم تا وقتى از آنچه كه به آنها داده شده دچار فرح و غرور
مى شوند. ناگاهان آنها را مى گيريم و آنها دچار سرافكندگى مى شوند.
بحثى درباره سقوط جامعه ها در اثر آلودگى به گناه
يكى از آفتهاى بزرگ جوامع و تمدّنهاى بشرى پيدايش دو گروه برخوردار و محروم در
جامعه و رفاه زدگى بى حدّ و حصر طبقه برخوردار است. جامعه اى كه در آن گروهى آنچنان
محروم و وامانده باشند كه نتوانند نيازهاى اوّليّه زندگى خود را تأمين كنند و گروهى
ديگر آنچنان برخوردار و متنعّم باشند كه براى تفريح و تفنّن به فكر ايجاد نيازهاى
كاذب و كامجوييهاى بدلى بيفتند، آرى، چنين جامعه اى نمى تواند پايدار باشد و محكوم
به فنا است.
اساساً ثروت و مال و احساس بى نيازى، طغيان آور است و اين در طبيعت انسان است، امّا
نه به حدّ الزام كه انسان نتواند با آن مبارزه كند; ولى به هر حال، وقتى انسان به
حدّ اشباع و سيرى رسيد، تنها ايمان به خدا و ارزشهاى معنوى است كه مى تواند او را
نجات دهد و در انسانيّت خود نگاه دارد، و گرنه جنون سيرى او را به طغيان و فساد
خواهد كشيد و روز به روز بر طغيان او افزوده خواهد شد و سرانجام به مرحله نابودى و
انفجار خواهد رسيد و چنين است نتيجه ناسپاسى در مقابل نعمتهاى خدا:
وضرب الله قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغداً من كلّ مكان فكفرت بانعم الله
فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون (نحل/112)
و خداوند مَثَل مى زند آبادى اى را كه آسوده و آرام بود و روزى آن به فراوانى از هر
طرف مى رسيد. پس به نعمتهاى خدا كفر ورزيد. پس خداوند به خاطر كارهايى كه انجام داد
تلخى لباس گرسنگى و ترس را به او چشانيد.
وكذلك نجزى من اسرف و لم يؤمن بايات ربّه و لعذاب الاخرة اشد و ابقى (طه/127)
و اين چنين مجازات مى كنيم كسى را كه اسراف كرد و به آيات پروردگارش ايمان نياورد و
البتّه عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است.
واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمرناها
تدميرا.(اسراء/16)
هنگامى كه خواستيم يك آبادى را هلاك كنيم به هوسرانان و كامجويانشان امر مى كنيم.
پس آنان در آن آبادى فسق مى كنند. آنگاه سزاوار فرمان مى شوند. پس مى كوبيم آنجا را
كوبيدنى.
گاهى اسراف و فساد و طغيان در يك جامعه به اوج خود مى رسد و تمام ارزشهاى معنوى و
تعاليم پيامبران به دست فراموشى سپرده مى شود و در عين حال آن جامعه داراى اقتصادى
شكوفا و قدرتى برتر است و در كمال آسايش و رفاه بسر مى برد و از قدرت و برترى و علم
و صنعت خود مغرور است و از هر طرف بر شكوفايى و توان آن افزوده مى شود و به نظر
مى رسد كه جامعه اى است شكست ناپذير و هيچ عاملى نمى تواند آن را از پاى درآورد;
امّا غافل از اينكه اين يك امتحان بلكه يك دام است و اين جامعه در عين قدرت و
شكوفايى به آخر خطّ رسيده است و ناگهان پايه هاى آن فرو مى ريزد و آن مردم طغيانگر
و مفسد و خوش خيال، ناباورانه سقوط جامعه بظاهر قدرتمند خود را مشاهده مى كنند:
فلمّا نسوا ماذكروابه فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم
بغتة فاذاهم مبلسون.(انعام/44)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آن درهاى
همه چيز را باز مى كنيم تا وقتى از آنچه كه به آنها داده شده دچار فرح و غرور
مى شوند. ناگاهان آنها را مى گيريم و آنها دچار سرافكندگى مى شوند.
افا من الذين مكروا السيئات ان يخسف الله بهم الارض اويأتيهم العذاب من حيث
لايشعرون (نحل/45)
آيا آنان كه با حيله بديها را بجاى آوردند ايمن هستند از اينكه خدا آنها را در زمين
فرو برد يا بر ايشان از جايى كه فكرش را نمى كردند عذاب برسد؟
(180)
به طورى كه در ابتداى اين بحث گفتيم، ثروت و رفاه اگر با ايمان و معنويّت همراه
نباشد باعث طغيان و فساد مى شود. اين است كه قرآن كريم ضمن بيان اين مطلب كه احساس
بى نيازى طبعاً طغيان آور است، به صاحبان ثروت قاطعانه هشدار مى دهد كه از نعمتهاى
خدا به نحو صحيح استفاده كنند و دچار طغيانگرى و فساد نشوند:
كلاّ انّ الانسان ليطغى ان رأه استغنى (علق/6و7)
البتّه انسان طغيان مى كند وقتى كه خود را بى نياز مى بيند.
كلوا من طيّبات ما رزقناكم ولاتطغوا فيه فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد
هوى (طه / 81)
بخوريد از پاكيزه هاى آنچه كه روزيتان داديم و در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما
فرود مى آيد و هركس كه غضب من بر او فرود آمد، هلاك شد.
كلوا و اشربوا من رزق الله ولاتعثوا فى الارض مفسدين (بقره/60)
بخوريد و بياشاميد از رزق خدا و در زمين كوشش در فساد نكنيد.
نقش ارتجاعى مترفين
قرآن كريم از ثروتمندان هوسرانى كه طبقه رفاه زده مصرفى جامعه را تشكيل مى دهند به
عنوان «مترف» نام مى برد و چون رابطه خاصّى ميان اين طبقه با طبقه حاكم وجود دارد و
اساساً بيشتر اوقات، صاحبان زور همان صاحبان زر بوده اند و همواره منافع اين دو
گروه به هم پيوند خورده است، لذا همان خصوصيّتهايى كه براى طبقه حاكم گفتيم، اين
گروه برخوردار هوسران نيز دارا هستند. اينها نيز در مقابل دعوت انبياء ايستادگى
مى كنند و همواره ارتجاعى مى انديشند:
و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون (سباء/34)
و در هيچ آبادى بيم دهنده اى را نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن گفتند ما به آنچه
فرستاده شده ايد كافريم.
و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا وجدنا آباءنا على
امّة و انّا على آثارهم مقتدون (زخرف/23)
و بدين سان در هيچ آبادى اى پيش از تو پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن
گفتند ما پدران خود را بر اين روش يافتيم و ما از آثار آنان پيروى مى كنيم
احبار و رهبان در خدمت زورمندان
هنگامى كه قرآن «مترفين» را مطرح مى كند و ويژگييهاى آنان را برمى شمارد، از گروه
ديگرى نيز ياد مى كند كه در كنار مترفين قرار دارند و توجيه كننده كارهاى زشتشانند.
آنان كسانى هستند كه خود را به عنوان علماى دينى و روحانيان جامعه معرّفى مى كنند;
ولى به رسالت خود به عنوان يك عالِم دينى عمل نمى كنند و حتّى با انجام كارهاى
ناپسند باعث بدنامى علماى متعهّد و درستكار هم مى شوند. قرآن كريم بخصوص از «احبار»
و «رهبان» يعنى علماى يهود و نصارى نام مى برد و ضمن تجليل و احترام از آن گروه
اندك كه خود را آلوده نكرده اند (آيه 199 سوره آل عمران)، اكثريّت اين قشر را مورد
انتقاد قرار مى دهد و از اينكه به وظايف خود عمل نكرده و حتّى آيات الهى را بازيچه
خود ساخته اند، سخت به آنها حمله مى كند.
كار بسيار زشت و غيرقابل گذشت بعضى از احبار و رهبان اين بود كه متون مذهبى و آيات
كتب مقدّس خود را به نفع صاحبان زر و زور تفسير و توجيه مى كردند و حتّى گاهى جملات
آن را به خاطر هدفهاى شيطانى خاصّى جابجا و يا قسمتهايى را حذف مى نمودند و اينهمه
خيانت را به خاطر كسب مقام و پول مرتكب مى شدند و آيات الهى را در مقابل بهاى اندكى
مى فروختند كه البتّه هر بهايى بگيرند اندك است.
اكنون آياتى را كه متضمّن اين مطالب است، مى خوانيم:
لولا ينهيهم الربانيّون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبس ما كانوا
يصنعون.(مائده/63)
چرا نهى نمى كنند آنها را (ثروتمندان يهود را) روحانيان و دانشمندان از اينكه سخن
به گناه گويند و مال حرام و رشوه بخورند؟ چه زشت است آنچه كه انجام مى دهند.
ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله
(توبه/34)
همانا بسيارى از احبار و رهبان به ناروا اموال مردم را مى خورند و از راه خدا باز
مى دارند.
واذ اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننّهُ للنّاس ولاتكتمونه فنبذوه وراء
ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا فبئس مايشترون (آل عمران/187)
و هنگامى كه خداوند از كسانى كه كتاب به آنها داده شده پيمان گرفت كه آن را براى
مردم بيان كنيد و پنهانش نسازيد، پس آن را پشت سرشان انداختند و به بهاى اندكى
فروختند و چه بد است آنچه ستانيدند.
فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكم عن مواضعه و نسوا حظا
ممّا ذكروا به (مائده/13)
به خاطر پيمان شكنيشان آنها را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت و سنگين نموديم كه
آنان سخنان را از جاى خود تحريف و جابجا مى كردند و آنچه را كه به آنها تذكّر داده
شده بود فراموش نمودند.
سقوط اخلاقيات و از بين رفتن ارزشهاى معنوى و انسانى
يك جامعه وقتى مى تواند به حيات سعادتمندانه خود ادامه بدهد كه زندگى مردم بر اصول
انسانى و معيارهاى اخلاقى استوار باشد و مردم خود را به رعايت ضوابط
اخلاقى متعهّد بدانند.
البتّه كافى نيست كه مردم براى حفظ منافع خود و به طور مصلحتى تنها در روابط خود با
يكديگر يك سلسله اصول و مقرّرات را رعايت كنند بلكه بايد ارزشهاى اخلاقى و معنوى،
ريشه در عمق جان مردم داشته باشد و پشتوانه اى از ايمان به خدا و روز جزا آن را
تضمين نمايد.
اخلاق مصلحتى كارى است بى ريشه و فاقد اصالت و چون معيارهاى ثابت و معينى ندارد كه
ميزان سنجش اعمال مردم باشد، بنابراين اگر مردم يك جامعه كار زشت و ناپسندى را (كه
عقل و مكتب انبياء به فساد آن حكم مى كند) پذيرا شدند، انجام آن كار مجاز خواهد بود
و هيچگونه مانع اخلاقى نخواهد داشت.
اين شيوه اخلاقى همان است كه اگزيستانسياليسم و «سارتر» طرفدار و مبلّغ آن است.
سارتر مى گويد: بشر در برابر خوبى و بدى آزاد است كه هرچه را خواست انتخاب كند. در
اين ماجرا كسى او را يارى نخواهد كرد. كمك ما بعد طبيعت دروغى بيش نيست. هيچ اصل
مسلّم اخلاقى كه از پيش نوشته شده باشد، وجود ندارد; زيرا آنچه در گذشته نوشته شده
است به كار گذشته مى آيد.
(181)
با فروريختن همه اصول اخلاقى و تعاليم ماوراء الطبيعى،
ديگر هيچگونه ملاكى براى انتخاب باقى نمى ماند و انسان چاره اى ندارد جز اينكه همه
چيز را بر اساس لذّتجويى و لذّتخواهى انتخاب كند و حتّى چنين انتخابى را براى همه
مردم جايز بداند.
اينجا است كه كارهاى جنايتكاران قابل توجيه خواهد بود; مثلا «نرون» كه شهر رم را
آتش زد به طورى كه نصف بيشتر ساكنانش در آتش سوختند و خودمشغول چنگ زدن شد و با چنگ
آهنگ «سقوط شهر تروا» را نواخت و بعد گروه كثيرى را شكنجه داد كه گناه آتش سوزى شهر
را به گردن بگيرند، و يا آتيلا كه به خاطر عشق يك دختر
هزاران نفر را سر بريد و دهها شهر و آبادى را ويران ساخت، و يا همين تيمور خودمان
كه از كلّه آدم هرمى چون اهرام مصر درست كرد، خلاصه به هيچكدام از اينها نمى شود
گفت كه بالاى چشمت ابرو است; چون كه آنها آدمكشى را «انتخاب» كرده بودند!