صحنه اى كه در اين آيه ترسيم شده، صحنه جالبى است. طبق اين آيه خداوند در
روز قيامت، تمام پيامبران را يك جا گرد مى آورد و از آنها مى پرسد: امت شما به شما
چه پاسخى دادند و در برابر دعوت شما چه عكس العملى داشتند؟ و پيامبران در پاسخ
مى گويند: خداوندا ما از آن اطلاعى نداريم و اين تويى كه داننده غيبها و نهانها
هستى.
در اينجا بايد دو مطلب را بررسى كرد:
مطلب نخست اينكه، هدف از اين پرسش چيست؟ به نظر مى رسد كه هدف از آن با توجه به
آيات قبلى كه مربوط به شهادت شاهدان بود، شهادت دادن پيامبران به اعمال امّت خويش
است. چون در آيات ديگر از پيامبران به عنوان شاهدان بر مردم در روز قيامت ياد شده
است.
فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا (نساء/41)
پس چگونه است وقتى كه از هر امتى شاهدى مى آوريم و تو را بر اينها شاهد مى آوريم.
البته مى دانيم كه شاهد بودن پيامبران بر امتهاى خود و شاهد بودن پيامبر اسلام بر
ساير پيامبران، نوع خاصى از شهادت است و آن نمونه بودن است يعنى خداوند پيامبران را
به عنوان نمونه برتر از كسانى كه خدا را اطاعت كرده اند ارائه مى دهد و در واقع
پيامبر الگويى براى سنجش اعمال آنها قرار مى گيرد.
در آيه مورد بحث از پيامبران سؤال مى شود كه امت شما چه پاسخى به شما دادند يعنى
آيا شما را پذيرفتند يا شما را انكار كردند و آيا آنها به پيامهاى الهى كه توسط شما
ابلاغ شد عمل كردند يا نه؟ و اين زمينه اى است براى ارائه الگو و نمونه از كسانى كه
خدا را اطاعت كردند و آن الگو همان پيامبر است; چون شريعتى را كه پيامبرى مى آورد،
هم براى امت و هم براى خويشتن است و پيامبر با الگو بودن خود در واقع به اعمال امت
خود شهادت مى دهد و نيك و بد آنها را مشخص مى سازد.
مطلب دوم اينكه، چگونه در پاسخ اين پرسش، پيامران از خود نفى علم مى كنند و
مى گويند ما علمى نداريم در حالى كه آنان وقتى كه زنده بودند از احوال امت خود
آگاهى داشتند و حتى به عقيده ما پس از مرگشان هم از احوال امت آگاهى دارند و در
روز قيامت هم گزارش خواهند داد:
و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا(فرقان/31)
و پيامبر(در روز قيامت) گفت: پروردگارا قوم من اين قرآن را هذيان پنداشتند.
بنابراين، طبق اصول مسلم دينى و اعتقادى، پيامبران از حالات امت خود آگاهى دارند و
حتى به آنان شفاعت خواهند كرد. پس اينكه در آيه مورد بحث، از پيامبران نقل مى شود
كه مى گويند ما علمى نداريم، منظور اين است كه ما در برابر علم خداوند، علم
استقلالى نداريم بلكه علم ما نيز از خداست و علم ما همان است كه خداوند به ما
آموخته است بنابراين، ما از خود علمى نداريم و هر چه داريم از خداست. اين سخن ضمن
اينكه اظهار ادب بندگى در پيشگاه خداوند است، اشاره به يك حقيقت مسلم در عالم هستى
است. چون تمام علوم از خداست و انسان بسيارى از علوم را نمى داند و آن مقدار اندك
را هم كه مى داند خدا به او داده است:
و ما اوتيتم من العلم الاّ قليلا(اسراء/75)
و از علم جز اندكى به شما داده نشده است.
مسلّم است كه تمام علوم از خداست چه آنها كه به طور مستقيم و توسط انبيا به بشر
داده شده و چه آنها كه بشر با استفاده از انديشه خود به دست آورده است; چون اين
ابزار را هم خدا به او داده است. بنابراين انبيا با وجود علم و آگاهى كه در سطح
بالايى دارند، در مقام سنجش علم خود با علم خدا، از خودنفى علم مى كنند و در آيه
مورد بحث مى بينيم كه اين سخن در مقام مقايسه با علم خداوند به نهانها و غيبهاست;
چون مى گويند ما علمى نداريم و تو علاّم الغيوب هستى. در اين مقايسه و سنجش است كه
سرّ نفى علم از پيامبران به دست مى آيد و معلوم مى شود كه هيچ كس حتى پيامبران از
خود علم استقلالى ندارند.
اِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتى عَلَيْكَ وَ عَلى
والِدَتِكَ
اِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِى الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ
اِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الاْنِْجيلَ وَ اِذْ
تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاِذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ
طَيْرًا بِاِذْنى وَ تُبْرِىُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِاِذْنى وَ اِذْ
تُخْرِجُ الْمَوْتى بِاِذْنى وَ اِذْ كَفَفْتُ بَنى اِسْرآئيلَ عَنْكَ اِذْ
جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الذَّينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ اِنْ هذآ اِلاّ
سِحْرٌ مُبينٌ (*)
هنگامى كه خداوند گفت: اى عيسى بن مريم نعمت مرا بر خود و مادرت به ياد آور آنگاه
كه تو را با روح القدس يارى كردم; در گهواره و بزرگى با مردم سخن مى گفتى و آنگاه
كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل ياد دادم و آنگاه كه از گِل با اجازه من
مانند شكل پرندگان مى ساختى پس در آن مى دميدى پس با اجازه من پرندگان مى شدند و
كور و پيس را با اجازه من بهبودى مى دادى و آنگاه كه مردگان را با اجازه من بيرون
مى آوردى و آنگاه كه بنى اسرائيل را از تو باز داشتم; وقتى كه با نشانه هاى روشن به
سوى آنها آمدى و كسانى از آنها كه كافر شدند، گفتند: اين، جز يك سحر آشكار
نيست(110)
نكات ادبى
1 ـ در «يا عيسى ابن مريم» مى توان عيسى را در تقدير مضموم دانست چون مناداى مفرد
است و ابن مريم صفت آن است. و مى توان عيسى را در تقدير منصوب دانست چون ابن ميان
دو علم قرار گرفته است.
2 ـ «روح القدس» روح پاكيزه، منظور جبرئيل است.
3 ـ «كهلا» ميانسالى.
4 ـ «الكتاب» در اينجا با به معناى مجموع كتابهاى آسمانى است و يا به معناى كتابت و
نوشتن است.
5 ـ «طير» جمع طاير، پرندگان.
6 ـ «اكمه» كور مادرزاد.
7 ـ «ابرص» كسى كه مرض پيسى گرفته باشد.
8 ـ «تخرج الموتى» منظور از اين تعبير، زنده كردن مردگان است و اشاره به اينكه
عيسى(ع) مردگان را از قبرها بيرون مى آورد و زنده مى كرد.
9 ـ «كففت» از كفّ به معناى بازداشتن، نگاه داشتن.
تفسير و توضيح
آيه (110) اذ قال الله يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى...: در ميان پيامبران الهى حضرت
عيسى(ع) معجزه هايى داشت كه مخصوص او بود. بزرگترين معجزه او، وجود او بود كه بدون
داشتن پدر به دنيا آمده بود به اضافه معجزات بسيار ديگرى كه در قرآن كريم آمده است.
در اين آيه به چند معجزه از معجزات او اشاره شده و از آنها به عنوان نعمتهايى كه
خداوند بر او و مادرش عنايت نموده ياد مى كند. اين موارد همانگونه كه نعمت خدا بر
عيسى بود، نعمتى براى مادر او نيز محسوب مى شد چون متنعم بودن پسر، مادر را خوشحال
مى كند و در واقع برخوردارى او را نعمتى براى خود مى داند و از اين گذشته در ميان
اين معجزه ها، يكى از آنها در ارتباط با عصمت و پاكدامنى مريم بود و آن سخن گفتن
عيسى در گهواره و اعلام پاكدامنى مادرش مى باشد و در واقع اين معجزه نعمتى براى
مادر عيسى بود.
به هر حال در اين آيه از شش نعمت بزرگ كه خداوند به عيسى داده بود و هر كدام از
آنها معجزه اى به حساب مى آمد، سخن مى گويد و خطاب به عيسى آنها را چنين
برمى شمارد:
1 ـ تو را به وسيله روح القدس يا همان جبرئيل يارى كردم تو در گهواره و در ميانسالى
با مردم سخن مى گفتى اين مطلب اشاره به تولد عجيب عيسى است كه بدون پدر و با تأييد
روح القدس به دنيا آمد و پس از تولد و در حالى كه هنوز كودك بود و در
گهواره قرار داشت، با زبان فصيح با مردم سخن گفت و از پاكدامنى مادرش خبر داد. متن
سخنان عيسى در گهواره در آيات 30 تا 33 از سوره مريم آمده است. او در گهواره
همانگونه سخن گفت كه در ميانسالى و دوره كمال جسمانى سخن گفت. اينكه در آيه شريفه
سخن گفتن در ميانسالى را به عنوان نعمتى بر عيسى برشمرده، اشاره به همان است يعنى
در كودكى به همان فصاحت حرف مى زد كه در ميانسالى.
2 ـ كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو ياد داديم. منظور از كتاب يا تمام
كتابهاى آسمانى است كه بر پيامبران پيش از عيسى نازل شده و شامل صحف ابراهيم و زبور
داود و ديگر كتابها مى شود كه در اين صورت ذكر مجدد تورات و انجيل براى اهميت
آنهاست و يا منظور از آن، كتابت و خط نوشتن است كه عيسى از جانب خداوند آن را
آموخته بود و مى توانست بخواند و بنويسد. و منظور از حكمت، آن علم برترى است كه اگر
كسى آن را داشته باشد از حقايق عالم هستى آگاه مى شود و اشيا را آنچنانكه هست
مى بيند و حق را از باطل مى شناسد و اين علم در اثر تقوا و تهذيب نفس و ايجاد رابطه
با خدا به دست مى آيد.
3 ـ تو با اذن و دستور من از گِل شكل پرندگان را مى ساختى سپس به آن مى دميدى پس آن
قطعه از گِل با امر من پرنده مى شد. اين يكى ديگر از معجزات مهم عيسى بود كه از
خاك، گل درست مى كرد و از آن مجسمه اى مانند پرنده مى ساخت و به آن روح مى دميد و
آن مجسمه تبديل به گوشت و استخوان مى شد و به صورت پرنده اى زنده درمى آمد ولى توجه
كنيم كه اين كار عجيب با اذن و دستور خدا بود و براى اينكه مردم خيال نكنند عيسى
خالق آن پرنده است، دو بار كلمه (باذنى = با اجازه و امر من) را به كار برده است
ولى در بعضى از معجزات بعدى فقط يك بار اين تعبير آمده و در بعضى از معجزات هم
اصلاً نيامده است و اين بسته به اهميت موضوع است.
4 ـ تو با اجازه و دستور من كور مادرزاد و بيمارى را كه مرض پيسى گرفته، بهبود
مى دادى. شفا يافتن كور مادرزاد و كسى كه پيسى گرفته، از نظر عادت محال است و لااقل
در زمان حضرت عيسى محال بود و اگر هم اكنون يا در آينده علم بتواند اين دو بيمارى
را بهبود بخشد در زمان آن حضرت علم چنين قدرتى را نداشت. تازه بهبود
بخشيدن به اين دو بيمارى اگر هم در آينده ممكن باشد، ناچار با وسايل و ابزار و
داروهاى خاصى خواهد بود ولى عيسى(ع) بدون استفاده از وسايل بهبود مى بخشيد و اين جز
از طريق معجزه امكان ندارد.
5 ـ مردگان را با اجازه و دستور من از گورها بيرون مى آوردى و آنها را زنده
مى كردى. اين كار را عيسى چندين بار انجام داد و مردم ديدند كه او مرده اى را از
قبر بيرون آورد و او را زنده كرد. معلوم است كه اين كار از جانب خدا بود و اوست كه
افاضه حيات مى كند منتهى به دست عيسى صورت مى گرفت.
6 ـ تو را از شرّ بنى اسرائيل حفظ كردم و اين هنگامى بود كه تو بيّنه ها و حجت هاى
آشكارى را براى آنها آوردى ولى آنها، معجزه هاى تو را نپذيرفتند و گفتند: اينها همه
سحر و جادو است. آنها قصد جان تو كردند ولى خداوند تو را حفظ كرد و نگذاشت كه بنى
اسرائيل آسيبى به تو رسانند.
دشمنى بنى اسرائيل با عيسى به حدى بود كه همواره قصد جان او را مى كردند و در آخر
هم اقدام به كشتن او نمودند و به خيال خود او را كشتند ولى خدا او را از دست آنها
نجات داد و آنها كس ديگرى را به گمان اينكه عيسى است بردار زدند.(تفصيل مطلب را پيش
از اين در تفسير آيه 157 از سوره نساء آورده ايم) ضمناً آيه مورد بحث شبيه آيات
50-45 از سوره آل عمران مى باشد كه تفسير آن گذشت.
بحثى درباره معجزات پيامبران
اشاره:
ديديم كه در اين آيه معجزات مهمى به حضرت عيسى نسبت داده شد و در آيات ديگر معجزات
ديگرى هم به پيامبران ديگر نسبت داده شده، اينك بحثى را درباره معجزات پيامبران
مطرح مى كنيم:
هر يك از پيامبران الهى داراى معجزه ها و نشانه هايى بودند كه درستى گفتار آنها را
اثبات مى كرد و نشان مى داد كه آنها با عالم غيب و با قدرت بى پايان خداوند رابطه
ويژه اى دارند. هر چند كه در قرآن كريم، واژه«معجزه» به اين معنا نيامده است، ولى
در آيات بسيارى، معجزه هاى گوناگونى را به پيامبران نسبت مى دهد و آنها را دليل بر
صدق گفتار پيامبران مى شمارد.
معجزه چيست؟
در تعريف معجزه گفته شده كه آن عبارت است از كار خارق العاده اى كه همراه با تحدى
است و ديگران از آوردن آن عاجز هستند.(151)
به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در تعريف معجزه سه مطلب آمده است:
نخست اينكه معجزه كارى است كه بر خلاف عادت است و از نظر عادت انجام يافتن آن محال
است ولى در عين حال از نظر عقل محال نيست. بعضى از كارها از نظر عادت و مجارى طبيعى
امكان پذير نيست مانند اينكه جسم سنگينى در يك لحظه از مكانى به مكانى دوردست منتقل
شود و يا مرده اى زنده شود و يا چوبى به صورت حيوان در بيايد و يا از چوبى صدايى
شنيده شود همه اينها كارهايى است كه از نظر مجارى طبيعى محال است ولى همين كارها از
لحاظ عقلى محال نيست عقل انجام اين كارها را با اسباب و عللى و با گذشت زمان ممكن
مى داند ولى اينكه چيزى در يك لحظه هم باشد و هم نباشد(اجتماع نقيضين) از نظر عقل
محال است.
حال مى گوييم متعلق معجزه همان كارهايى است كه محال عقلى نيست هر چند كه محال عادى
است و با توجه به اينكه اين كار بدون اسباب و علل انجام يافته است از نظر عادت محال
به نظر مى رسد.
دوم اينكه معجزه بايد همراه با تحدى باشد يعنى پيامبرى كه معجزه اى مى آورد، مردم
را به انجام مثل آن دعوت كند و بگويد كه اگر شما توانستيد مثل آن را بياوريد من
گفته هاى خودم را پس مى گيرم و با اين كار خارق العاده به نبوت خود استدلال كند.
بنابراين، كار خارق العاده اى كه كسى انجام مى دهد و همراه با تحدى و ادعاى نبوت
نيست، معجزه نمى باشد بلكه آن كرامت يا چيز ديگرى است.
سوم اينكه ديگران نتوانند مانند آن را بياورند و اگر كس ديگرى مانند آن كار را
انجام دهد، معجزه نيست بلكه از باب سحر يا شعبده و يا كارى است كه با انجام بعضى از
كارهاى علمى و با استفاده از خواص شيميايى يا فيزيكى اشيا انجام گرفته است.
توجه كنيم كه معجزه، قانون علت و معلول و سبب و مسبّب رابه هم نمى زند بلكه از
علتها و سببهاى ناشناخته اى استفاده مى كند كه بر ديگران معلوم نيست و به هر حال
معجزه نيز معلول علتى است كه مردم از آن آگاهى ندارند و يا اگر هم آگاهى دارند
نمى توانند از آن علتها استفاده كنند. گاهى ممكن است علت وقوع معجزه امر مستقيم و
مباشر خداوند باشد. گاهى ممكن است به وسيله فرشته اى صورت گيرد و گاهى ممكن است روح
نيرومند پيامبر در چيزى تأثير بگذارد و يا عاملى داشته باشد كه براى ما ناشناخته
است.
رابطه اعجاز با راستگويى پيامبران
هنگامى كه شخصى مدعى نبوت شد و دليل قاطعى بر دروغگويى او نبود بلكه وضع او طورى
بود كه احتمال راستگويى او داده مى شود، در چنين شرايطى وقوع معجزه در دست اين شخص
دليل روشنى بر راستگويى اوست و معلوم مى شود پيامهايى كه از جانب خدا مى دهد، راست
است و او ارتباط خاصى با خدا دارد و براى همين است كه مى تواند كار خارق العاده
انجام دهد و مجارى طبيعى را به هم بزند. و اگر چنين شخصى، راستگو نبود، بايد خداوند
اين قدرت را به او نمى داد زيرا كه اين
كار اغرا به جهل و فراهم كردن زمينه براى گمراهى مردم است و خداوند هرگز چنين
نمى كند.
در كتابهاى كلامى براى اين مطلب مثالى مى زنند و آن اينكه اگر شخصى در حضور پادشاهى
بگويد كه من نماينده خاص شاه و يا وزير او هستم و به شاه بگويد كه اگر راست مى گويم
بر خلاف عادت سه بار از تخت خودبلند شو و بنشين و شاه هم چنين كند، براى حاضران
يقين حاصل مى شود كه او در ادعاى خود در راست مى گويد.(152)
قاضى عبدالجبار در اين باره مى گويد: معجزه از آن جهت بر راستگويى پيامبر در ادعاى
نبوت دلالت مى كند كه در واقع به معناى تصديق ادعاى اوست و چون معجزه اى از سوى
خداوند پس از ادعا و درخواست پيامبر در جهت تصديق او واقع شود، دليل بر نبوت اوست.
قاضى پس از اين بيان مثالى مى زند و مى گويد: اگر زيد كسى را به سوى عمرو بفرستد و
عمرو دليل بخواهد، فرقى نمى كند زيد بگويد راست مى گويى و يا اينكه فرستاده بگويد
اگر من راست مى گويم دست خود را بر سر خود بگذار وبه دنبال آن زيد دستش را بر سرش
بگذارد. اين عمل به منزله همان سخن گفتن و تصديق كردن است(153) سيد مرتضى گفته است:
اينكه خداوند پيامبر را چنين قدرتى داد كه اين كارها را انجام بدهد، خود بهترين
دليل بر صدق پيامبر است.(154)
مى دانيم كه وقتى پيامبر معجزه اى مى آورد، آن را نسبت به خدا مى دهد و مدعى مى شود
كه اين كار از سوى خداوند و با قدرت او انجام گرفته است و چون اين ادعا همراه با
ادعاى نبوت وسفارت هم هست، اگر او دروغ بگويد، بر خدا لازم است كه
جلو او را بگيرد و مانع انجام كار او گردد وگرنه مردم گمراه خواهند شد و البته اين
درباره كسانى است كه دروغگويى آنها آشكار نباشد و اگر دروغگويى آنها بر نوع مردم
روشن باشد، ديگر بر خدا لازم نيست كه اقدام بكند.
اينكه گفتيم خدا بايد جلو كار مدعى دروغين را بگيرد، مطلبى است كه قرآن كريم ما را
به به آن راهنمايى كرده است آنجا كه مى فرمايد:
ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين(حاقه/44)
اگر (پيامبر) بعضى از سخنان را بر ما دروغ بندد او را با قدرت برمى گيريم و شاهرگ
او را قطع مى كنيم.
بنابراين، سكوت خداوند در برابر مدعى نبوت پس از آوردن معجزه، دليل بر تصديق آن شخص
از سوى خداوند است. شيخ مفيد در اين باره بيانى دارد و آن اينكه وقوع معجزه به
معناى تصديق خداوند، نسبت به مدعى نبوت است و محال است كه خدا شخص دروغگو را تصديق
كند.(155)
تفاوت معجزه با سحر
معجزاتى كه توسط پيامبران انجام مى گيرد، با كارهاى خلاف عادتى كه از طريق سحر يا
شعبده و يا با استفاده از خواص اشيا توسط ساحران و شعبده بازان و كاهنان و
دانشمندان صورت مى گيرد، چندين تفاوت اساسى دارد كه معجزه را كاملاً از آنها متمايز
مى سازد:
نخست اينكه، هدف پيامبران از آوردن معجزه اثبات نبوت خود است و لذا هميشه همراه با
ادعاى نبوت است. اما صاحبان سحر و شعبده هدفهاى ديگرى دارند مانند رسيدن به شهرت يا
ثروت و يا وادار كردن مردم به شگفتى و تحسين و مانند آنها و هيچ وقت همراه با ادعاى
نبوت نيست و اگر كسى از آنها ادعاى نبوت كند بزودى
رسوا مى شود و خدا دروغ او را آشكار مى كند.(156)
دوم اينكه، معجزه همراه با تحدى است يعنى پيامبر پس از آوردن معجزه، ديگران را به
مقابله و معارضه مى طلبد و از آنها مى خواهد كه اگر مى توانند همانند آن را
بياوردند تا او از ادعاى خود دست بردارد و اين از آن جهت است كه او مطمئن است كه
هيچ كسى قدرت آوردن آنرا ندارد ولى ساحر و مرتاض هرگز چنين ادعايى ندارد چون
مى داند كه كس ديگرى هم مانند او و از راهى كه او اقدام كرده مى تواند همانند كار
او را انجام بدهد. بنابراين سحر قابل معارضه است ولى معجزه چنين نيست.
سوم اينكه، سحر و شعبده و كارهايى از اين قبيل با تعليم و تعلّم و آموزشهاى ويژه به
دست مى آيد و هر كسى كه استعداد و زمينه آن را داشته باشد و پيش استاد فنّ برود، آن
را مى آموزد ولى معجزه قابل تعليم و تعلّم نيست و پيامبر از جانب خداوند آن را
مى آورد و چنين نيست كه پيش استادى ياد گرفته باشد. قاضى عبدالجبار در فصلى از كتاب
خود، علل طبيعى بعضى از كارهاى خارق العاده اى را كه اصحاب حيل و اهل شعبده انجام
مى دهند، بيان كرده كه با آگاهى از آن ديگران هم مى توانند آن كارها را انجام
دهند.(157)
چهارم اينكه حوزه سحر و شعبده و مرتاضگرى محدود است و آنها تنها كارهاى خاصى را
مى توانند انجام بدهند ولى حوزه معجزه محدود نيست و پيامبر، هر نوع كار خارق العاده
را مى تواند انجام بدهد، حتى نوع كارهايى كه اصحاب علم حيل و سحر و شعبده انجام
مى دهند، اگر متعلق معجزه قرار گيرد در سطح بسيار بالايى انجام مى شود و لذا
مى بينيم معجزات پيامران معمولاً مطابق با فنّ و علمى است كه در زمان آنها رواج
بيشترى داشته است مثلا در زمان موسى سحرو جادو رواج داشت و در زمان عيسى طبّ در اوج
شكوفايى بود و در زمان پيامبر اسلام فصاحت و بلاغت در حدّ اعلاى خود بود و معجزات
اين پيامبران هم از نوع و سنخ كارهايى شد كه در زمان
آنها رواج داشت و اينها با معجزات خود حرف اول را زدند. به هر حال با بررسى موارد
سحر و شعبده و مقايسه آن با معجزات پيامبران، هر انسان آگاهى به تفاوت آشكار اين دو
پى مى برد.(158)
معجزه و كرامت و ارهاص
معجزه همانگونه كه در تعريف آن گفته شد، كار خارق العاده اى است كه پيامبران آن را
انجام مى دهند و همراه با تحدى و ادعاى نبوت است و كرامت، كارهاى خارق العاده اى
است كه بعضى از بندگان صالح خدا، آن را انجام مى دهند و همراه با تحدى و ادعا نيست
و ارهاص كه در لغت به معناى آماده ساختن و محكم كردن است،(159) در اصطلاح، وقوع
كارهاى خارق العاده اى است كه پيش از ادعاى نبوت از سوى پيامبر، انجام مى گيرد.
ارهاص معمولاً همزمان با تولد يا كودكى پيامبر اتفاق مى افتد و هدف از آن آماده
ساختن مردم براى پذيرش ادعاى بعدى اوست. مثلا حضرت موسى وقتى از مادر متولد شد
خداوند به مادر دستور داد كه او را روى تخته اى بگذارد و به آب اندازد و او چنين
كرد و خدا موسى را در حمايت فرعون كه هزاران كودك را از ترس موسى كشته بود پرورش
داد و اين براى كسانى كه از اين كار آگاهى داشتند ارهاص بود. يا مثلا حضرت عيسى
بدون پدر متولد شد و در حالى كه هنوز در گهواره بود با زبان فصيحى سخن گفت يا مثلا
پيامبر اسلام در عام الفيل متولد شد و نابودى سپاه ابرهه يك نوع ارهاص بود و
ارهاصات ديگرى مانند خاموش شدن آتشكده فارس و سرنگونى بتها و افتادن چهارده كنگره
از ايوان كسرى و يا خشكيدن درياچه ساوه كه همگى همزمان با ولادت آن حضرت اتفاق
افتاد.
بعضى از متكلمان وقوع ارهاص را انكار مى كنند ولى با توجه به اينكه قرآن كريم از
وقوع آن براى بعضى از پيامبران خبر داده و يا در روايات معتبرى وقوع ارهاصات
مربوط به تولد پيامبر اسلام(ص) آمده است، جايى براى انكار آن وجود ندارد.(160)
در مورد كرامت و وقوع آن براى اوليا و صالحان از بندگان خدا مى گوييم: كراماتى كه
از اولياى خدا سر مى زند، در اثر ايمان و تقوا و مداومت در انجام فرائض و نوافل است
كه بنده را به مقام قرب الهى مى رساند و او را محبوب خدا مى كند و چون انسانى به
اين مقام رسيد چشم و گوش و دست و پاى او كارهاى خدايى مى كند. به اين حديث توجه
كنيد:
قال رسول الله(ص) انّ الله قال:... ما تقرب الى عبد بشيئ احب الى بما افترضته عليه
و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى
يبصر به ولسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها...(161)
پيامبر خدا فرمود: خداوند مى فرمايد:... هيچ بنده اى با چيزى بر من نزديك نشده كه
محبوب تر از اعمالى باشد كه بر او واجب كرده ام و همانا او با مستحبات بر من نزديك
مى شود تا آنجا كه او را دوست مى دارم و چون او را دوست داشته باشم گوش او مى شوم
كه با آن مى شنود و چشم او مى شوم كه با آن مى بيند و زبان او مى شوم كه با آن سخن
مى گويد و دست او مى شوم كه با آن كار انجام مى دهد...
قرآن كريم همانگونه كه نمونه هايى از معجزات پيامبران را بيان كرده، گوشه هايى از
كرامات اوليا و كارهاى خارق العاده آنها را نيز نقل كرده است:
1 ـ داستان آصف بن برخيا وزير سليمان (نمل/40-38)
2 ـ داستان مريم مادر عيسى(آل عمران/37)
3 ـ داستان اصحاب كهف(كهف/9-12)
همچنين داستانهاى بسيارى از كرامات اولياى خدا از اصحاب پيامبر(ص) و ائمه طاهرين(ع)
نقل شده كه از ذكر آن خوددارى مى كنيم.(162)