نكات ادبى
1 ـ «جَعَل» از جَعْل كه در اينجا به معناى تشريع كردن و قانونگذارى است.
2 ـ «بحيره» در جاهليت نام مخصوص شترى بود كه پنج شكم زاييده بود و گوش آن را
مى شكافتند و به حال خود آزاد مى گذاشتند و گوشت آن را نمى خوردند و او را
نمى كشتند. اين واژه از «بحر» به معناى شكافتن آمده است.
3 ـ «سائبه» شترى كه ده شكم زاييده بود در جاهليت آن را رها مى كردند و بر آن سوار
نمى شدند و از هر چراگاهى كه مى خواست مى خورد و تنها گاهى از شير آن به مهمان
مى دادند. اين واژه از «ساب» مشتق شده كه به معناى جارى شدن آب است و اين حيوان
مانند آب هر جا كه مى خواست مى رفت و آزاد بود.
4 ـ «وصيله» گوسفندى كه پشت سرهم هفت شكم زاييده بود كشتن آن را در جاهليت جايز
نمى دانستند و رهايش مى ساختند. اين واژه از «وصل» به معناى پيوند مشتق شده چون
بچه هاى آن به هم پيود خورده است.
5 ـ «حام» شتر نرى كه از آن ده بار در تلقيح شتر ماده استفاده شده و هر بار از نطفه
آن بچه اى به دنيا آمده است. در جاهليت آن را رها مى كردند و از كشتن آن صرفنظر
مى شد و بر پشت آن نيز سوار نمى شدند. اين واژه از «حمى» مشتق شده كه به معناى حفظ
و نگهدارى است چون اين حيوان پشت خود را از سوار شدن حفظ كرده است!
از اين چهار واژه سه تاى اولى صفت مشبهه و آخرى اسم فاعل است و آنچه در معناى آنها
گفتيم نظر اكثريت لغوى ها و مفسران است و البته معانى ديگرى هم گفته شده ولى همه
اتفاق نظر دارند كه اينها حيواناتى بودند كه در جاهليت از اينها استفاده زيادى شده
بود و به عنوان قدردانى، آنها را به حال خود رها مى كردند و گوشت آنها را
نمى خوردند و در راه بت هاى خود آزادشان مى كردند.
6 ـ «تعالوا» اسم فعل به معناى بياييد. مانند هلمّوا.
7 ـ «اولو» همزه براى استفهام انكارى و واو براى حال «لو» هم وصليه است.
8 ـ «عليكم» اسم فعل به معناى بر شما باد، ملازمت كنيد. مانند: دونك.
9 ـ «ينبئكم» از نبأ به معناى خبر، شما را آگاه مى كند، خبر مى دهد.
تفسير و توضيح
آيه (103) ما جعل الله من بحيرة و لاسائبة...: آداب و رسومى كه پيش از اسلام در
ميان عربهاى عصر جاهلى وجود داشت به دو قسم تقسيم مى شد: بعضى از آنها رسمهاى خوبى
بود و به نفع مردم بود كه اسلام آنها را با اصلاحاتى تثبيت كرد مانند حرام بودن جنگ
در چهار ماه حرام (رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم) دوم رسمهايى بود كه به ضرر مردم بود
و يا جنبه خرافى داشت كه اسلام آنها را لغو كرد. از جمله اين رسوم غلط اين بود كه
آنها بعضى از حيوانات حلال گوشت را به خاطر خدماتى كه انجام مى دادند مثلا چند شكم
زاييده بودند و يا حيوان نرى كه بارها از نطفه آن استفاده شده بود، رها مى كردند و
آنها آزاد بودند كه از هر چراگاهى و از هر آبى استفاده كنند و هر گونه استفاده اى
از آنها ممنوع بود سوارشان نمى شدند و گوشتشان را نمى خوردند. آنها در اين كار دو
هدف داشتند يكى تقرب به بت ها و خدايان خود بود و اين حيوانات را به نام آنها و در
راه آنها آزاد مى كردند و ديگرى قدردانى از خدمات اين حيوانها بود.
در اين آيه از چهار نوع حيوان كه در جاهليت آنها را آزاد مى كردند و گوشت آنها را
حرام مى دانستند نام مى برد يكى «بحيره» شترى كه پنج شكم زاييده بود و گوش آن را به
عنوان علامت شكافته بودند. دوم «سائبه» شترى كه ده شكم زاييده بود. سوم «وصيله»
گوسفندى كه پشت سر هم هفت شكم زاييده بود و چهارم «حام» شتر نرى كه ده بار از نطفه
آن استفاده شده بود.
قرآن كريم اين رسم غلط را مى كوبد و خاطرنشان مى سازد كه خدا چنين حكمى را قرار
نداده و مقرر نكرده است و اين كافران كه آن را به خدا نسبت مى دهند، بر خدا دروغ
مى بندند و بيشتر آنها انديشه خود را به كار نمى برند.
اين رسم از چند نظر غلط بود يكى اينكه از مظاهر بت پرستى بود و آنها اين كار را به
خاطر نزديكى به بتهايشان انجام مى دادند. دوم اينكه نعمتهاى خدا را ضايع
مى كردند و چيزى را كه خدا حلال كرده بود حرام مى دانستند و از آن استفاده
نمى كردند. سوم اينكه اين كار به ضرر آن حيوانها بود چون آنها ديگر صاحب نداشتند و
غذاى مرتبى به آنها نمى رسيد و حمايت از آنها به عهده كسى نبود. اين است كه خداوند
در اين آيه اين رسم غلط را كه يكى از بدعتهاى عصر جاهلى بود مى كوبد و آن را
افترايى مى داند كه اعراب جاهلى بر خدا مى بستند در حالى كه خدا چنين حكمى نداده
است.
آيه (104) و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله...: بدعتها و گمراهى هايى كه مردم
عصر جاهلى داشتند، ريشه در اعتقادات آنها داشت و آنها در اين اعتقادات فاسد پيرو
پدران و نياكان خود بودند و حجت آنها در داشتن چنين عقايدى، همان تقليد از گذشتگان
بود. آنها حاضر نبودند آنچه را كه از پدرانشان به آنها رسيده بود رها كنند و به سخن
خدا و پيامبر اسلام گوش بدهند.
اين است كه در اين آيه با يك تحليل علمى، به سبب شناسى انحرافات و گمراهى هاى آنان
مى پردازد و مى فرمايد: وقتى به آنها گفته مى شود كه به سوى آنچه خدا نازل كرده. و
به سوى پيامبر روى آوريد، آنها مى گويند، آنچه از پدرانمان رسيده
ما را بس است. بدينگونه تمام عقايد و رسوم غلط آنها ناشى از تقليد كوركورانه آنها
از پدرانشان بود. آنها گمان مى كردند كه هر چه از نياكان رسيده درست است و هر سخنى
تازه اى را بايد رد كرد و لذا سخن خدا و پيامبر را رد مى كردند چون آن را با ميراث
پدران و اجداد خود مغاير مى ديدند.
قرآن كريم يك پاسخ مستدل و منطقى به آنها مى دهد و از آنها مى پرسد آيا شما از
پدرانتان تقليد مى كنيد اگر چه آنها چيزى نمى دانستند و هدايت نشده بودند؟ يعنى شما
متعهد و ملتزم به تقليد از پدرانتان هستيد هر چند كه خود آنها علم و اطلاعى نداشته
باشند و در جهل و نادانى به سر برند و به عقيده درست نرسيده باشند. براستى كه اين
بدترين نوع گمراهى است كه انسان عقل خود را به كار نيندازد و آنچه را كه ديگران
گفته اند دربست بپذيرد حتى اگر احتمال گمراهى و جهالت آنها را بدهد.
اينكه در اين آيه پس از ذكر ناآگاهى پدران آنها از گمراهى آنها هم ياد مى شود، شايد
بدان جهت باشد كه گاهى انسان ناآگاه است و خود علمى ندارد ولى با پيروى از كسانى كه
علم دارند، راه درست مى رود و هميشه ناآگاهى با گمراهى همراه نيست; از اين رو در
آيه شريفه ضمن ناآگاه شمردن پدران آنها به گمراه بودن خودشان هم اشاره مى كند و
البته اين مطلب را به صورت شرطى مى گويد و خاطرنشان مى سازد كه شمابه طور دربست
حرفهاى پدرانتان را اگر چه ناآگاه و گمراه باشند مى پذيريد و بدينگونه به طور قاطع
به پدران آنها نسبت ناآگاهى و گمراهى نمى دهد و اين از نظر روانشناسى و شيوه تربيت
بسيار جالب است چون اگر به طور قاطع اين نسبت را مى داد آنها هم به طور قاطع رد
مى كردند چون به شخصيت آنها بر مى خورد ولى با طرح مسأله به صورت شرطى، عواطف آنها
تحريك نمى شود و در عين حال در آنها حالت شك و ترديد درباره عقايد پدرانشان به وجود
مى آيد و
همين شك و ترديد در اين مرحله كارساز است و زمينه تعقل و انديشيدن بيشتر را
فراهم مى آورد.
منطق نادرست مشركان در پيروى از پدرانشان در آيات ديگرى هم آمده و معلوم
مى شود كه علاوه بر پيامبر اسلام پيامبران ديگر هم با چنين سخنى روبرو بودند:
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتّبع ما وجدنا عليه آباءنا او لو كان
الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير (لقمان/21)
و چون به آنها گفته مى شود كه از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: بلكه از
آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم آيا هر چند كه شيطان آنها را به
سوى عذاب دوزخ بخواند؟
اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون. قالوا وجدنا آباءنا لها
عابدين (انبياء/53-52)
هنگامى كه (ابراهيم) به پدر و قوم خود گفت اين پيكرها چيست كه به آنها عبادت
مى كنيد؟ گفتند: پدرانمان را چنين يافته ايم كه به آنها عبادت مى كردند.
طبق اين آيات و آيات مشابه ديگر، تقليد كوركورانه از پدران و پيروى از سنت هاى قومى
و ملّى نمى تواند يكى از راههاى درست شناخت حقيقت باشد چون احتمال غلط بودن آن
سنت ها و عقايد همواره وجود دارد و البته احترام به سنت هايى كه از نظر شرع و عقل
درست است، خوب است مانند ديد و بازديدهايى كه در روزهاى خاصى در ميان بعضى از اقوام
سنت شده است مثل ديد و بازديدهاى ايام نوروز در ميان ايرانيان. ولى آن دسته از
سنت ها كه عقل و شرع آنها را نفى مى كند بايد كنار گذاشته شود.
آيه (105) يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم...: از مطلبى كه در پايان آيه پيش آمد
و احتمال ناآگاهى و گمراهى پدران و نياكان مشركان داده شد، ممكن است براى مسلمانان
كه پدران آنان نيز مشرك بودند اين سؤال پيش آيد كه تكليف ما درباره پدران مشرك چيست
و چه بايد بكنيم؟ اين آيه در پاسخ چنين پرسش احتمالى اظهار مى دارد كه اى مؤمنان بر
شما باد خودتان! گمراهى ديگران ضررى بر شما ندارد. يعنى شما در فكر اصلاح خويشتن
باشيد و پدرانتان را كه مشرك بودند به حال خود بگذاريد، كار آنها با خداست و شما را
از جهت اعمال آنها زيانى نخواهد رسيد و
بازگشت همه شما به سوى خداست و در قيامت از اعمالى كه داشته ايد شما را آگاه خواهد
نمود و هر كسى سزاى اعمال خويشتن را خواهد ديد و كسى پاسخگوى عمل كس ديگرى نخواهد
بود.
اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد:
تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لاتسألون عما كانوا يعملون (بقره/134)
آن، گروهى است كه گذشت براى آنهاست آنچه انجام داده اند و براى شماست آنچه انجام
داده ايد و شما از كارى كه آنها كرده اند پرسيده نخواهيد شد.
با توضيحى كه داديم و بخصوص با توجه به مضمون آيه پيش، معناى آيه مورد بحث روشن و
شفاف خواهد بود. ولى اگر آيه را عام بگيريم و مربوط به اعمال پيشينيان نكنيم، اين
سؤال پيش مى آيد كه مضمون اين آيه با وجوب امر به معروف و نهى از منكر چگونه سازگار
است؟ چون در اين آيه گفته مى شود اى مؤمنان بر شما باد خودتان و گمراهى ديگران ضررى
به شما ندارد در حالى كه ما مكلف هستيم كه در فكر ديگران هم باشيم و آنها را به سوى
نيكى ها دعوت كنيم و از بديها باز داريم. پاسخ اين است كه اين آيه مربوط به مرحله
بعد از امر به معروف و نهى از منكر است. يعنى مؤمن پس از آنكه وظيفه تبليغى خودش را
انجام داد، ديگر در برابر گمراهى ديگران تكليفى ندارد و گمراه بودن آنان به او
آسيبى نمى رساند چون او به وظيفه خود عمل كرده و اگر سخن او در شخص گمراه اثر
نكرده، اين مشكل آن شخص است و مؤمن از اين جهت مسؤوليتى ندارد و اين مطلب حتى
درباره پيامبران هم صادق است و قرآن بارها بر اين موضوع تكيه كرده است:
ما على الرسول الاّالبلاغ والله يعلم ما تبدون و ما تكتمون (مائده/99)
بر پيامبر جز رساندن پيام چيزى نيست و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان
مى سازيد، مى داند.
ديگر اينكه ممكن است آيه مورد بحث در مقام بيان اين مطلب باشد كه شما در
مقام تبليغ نبايد از حدّ معمول و متعارف خارج شويد و در زندگى خصوصى و خلوت مردم
دخالت كنيد زيرا اعمال پنهانى آنها ضررى به شما ندارد اگر شما خودتان اهل اصلاح
باشيد. اين حقيقت از روايتى به دست مى آيد كه خواهد آمد.
چند روايت
1 ـ روى ان ابا ثعلبه سأل رسول الله عن هذه الايه فقال: ائتمروا بالمعروف و تناهوا
عن المنكر حتى اذا رايت دنيا مؤثرا و شحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب كل ذى رأى
برأيه فعليك بخويصة نفسك و ذرالناس و عوامهم.(149)
ابو ثعلبه از پيامبر خدا معناى آيه (عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديكم) را
پرسيد حضرت فرمود: معروف را بپذيريد و از منكر پرهيز كنيد و چون ديديد كه دنيا اثر
مى گذارد و حرص و طمع مورد اطاعت قرار مى گيرد و از هواى نفس پيروى مى شود و هر كسى
به رأى خود مى بالد، در اين صورت بر تو باد خصوص نفس خودت و مردم و عوام آنها را
رها كن.
2 ـ فى قوله تعالى (يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم) قال قال (ع): اصلحوا انفسكم
و لاتتّبعوا عورات الناس و لاتذكروهم فانه لايضرّكم ضلالتهم اذا انتم صالحون.(150)
درباره سخن خداوند (اى مؤمنان بر شما باد خودتان) گفت: امام فرمود: خودتان را اصلاح
كنيد و خلوتهاى مردم را پيگيرى ننماييد و به آنها يادآورى نكنيد زيرا كه گمراهى
آنان به شما ضررى نمى رساند اگر شما خود صالح باشيد.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ اِذا حَضَرَأَحَدَكُمُ الْمَوْتُ
حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْل مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ اِنْ
أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ
فِى الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ
الصَّلوةِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ اِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرى بِه ثَمَنًا وَ لَوْ
كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ اِنّآ اِذًا لَمِنَ الْآثِمينَ
(*)فَاِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقّآ اِثْمًا فَآخَرانِ يَقُومانِ
مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ
بِاللّهِ لَشَهادَتُنآ أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنآ اِنّآ اِذًا
لَمِنَ الظّالِمينَ (*)ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِهآ
أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ
اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (*)يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ
الرُسُّلَ فَيَقُولُ ماذآ أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنآ اِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ
الْغُيُوبِ (*)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون يكى از شما را مرگ در رسد، هنگام وصيت، دو شاهد
عادل از خودتان(مسلمانان) بگيريد و يا دو نفر ديگر از غير خودتان(اهل كتاب) البته
اگر در مسافرت بوديد و حادثه مرگ به شما رسيد. اگر شك نموديد، آن دو نفر را پس از
نماز نگاه مى داريد پس آنها به خدا سوگند مى خورند كه ما سوگند خود را به بهايى
نمى فروشيم اگر چه به سود خويشاوندان باشد و شهادت خدا را كتمان نمى كنيم كه در اين
صورت از گناهكاران خواهيم بود(106) اگر دانسته شد كه آن دو مرتكب گناه شده اند، پس
دو نفر ديگر از كسانى كه دو شاهدِ شايسته تربرشهادت، به آنها ستم كرده اند، جاى
آنها را مى گيرند و به خدا سوگند مى خورند كه شهادت ما درست تر از شهادت آنهاست و
ما از حق تجاوز نمى كنيم كه در اين صورت از ستمگران خواهيم بود(107) اين روش،
نزديكتر به آن است كه شهادت را درست انجام دهند و يا بترسند از اينكه پس از سوگند
خوردنشان، سوگندهايى جاى سوگند آنها را بگيرد; و از خدا پروا كنيد و بشنويد و خدا
گروه فاسقان را هدايت نمى كند(108) روزى كه خدا پيامبران را گرد مى آورد و مى گويد:
چه پاسخى به شما داده شد؟ مى گويند: آگاهى نداريم تو خود داناى نهان ها هستى(109)
نكات ادبى
1 ـ «شهادة» مبتداست و خبر آن«اثنان» مى باشد با تقدير«ان تشهد اثنان»
2 ـ «حين الوصية» عطف بيان از«اذا حضر احدكم» است.
3 ـ «ضربتم فى الارض» به معناى مسافرت كرديد. گويا مسافر گام بر زمين
مـى زند.
4 ـ «مصيبة» حادثه، پيش آمد، آنچه به انسان مى رسد. البته نوعا آن را در حوادث
ناگوار و ناپسند استعمال مى كنند.
5 ـ «ان انتم ضربتم...تا مصيبة الموت» جمله شرطيه است و جزاى آن حذف شده و از جمله
قبلى «او آخران» معلوم است. يعنى اگر در مسافرت بوديد (و به شاهد مسلمان دست
نيافتيد) دو نفر از غير دين خودتان شاهد بگيريد.
6 ـ «تحبسونهما» آن دو را نگاه مى داريد، از كار ديگر باز مى داريد. حبس در اينجا
به معناى زندانى كردن نيست. ضمناً اين جمله صفت دوم براى«آخران» مى باشد.
7 ـ «ان ارتبتم» جمله معترضه است.
8 ـ «لانشترى» نمى فروشيم. فعل«اشترى» هم به معناى خريدن و هم به معناى فروختن آمده
است و بيشتر در خريدن به كار مى رود ولى در اينجا به قرينه «ثمناً» به معناى فروختن
است.
9 ـ ضمير «به» بر «قسم» برمى گردد.
10 ـ «شهادة الله» يعنى شهادتى كه خدا به انجام آن امر كرده است.
11 ـ «عثر» معلوم شود، دانسته شود. از «عثر» به معناى آگاهى يافتن براى نخستين بار.
12 ـ «استحقا» در اينجا به معناى مرتكب شده اند. و استحق گاهى به معناى مرتكب گناه
شدن و ظلم كردن آمده است.
13 ـ «من الذين استحق عليهم الاوليان» زجاج گفته ـ و درست گفته ـ كه اين جمله
از مشكل ترين جملات قرآن از نظر اعراب است و طبعاً از نظر معنا هم مشكل است زيرا
اگر كلمه «اَوْليان» را «اُوليان» مى خوانديم كه به معناى دو نفر اوّلى باشد
معنا و اعراب روشن بود ولى چه كنيم كه «اَوْليان» است يعنى دو نفر شايسته و اولى به
ميت كه منظور ورثه ميت هستند و اگر چنين معنايى داشته باشد نمى توان آن را فاعل
«استحق» گرفت چو در فرض مسأله، ورثه ظلم نكرده اند بلكه آن دو شاهد ظلم كرده اند; و
يا اگر «اِسْتَحَقّ» را «اُسْتُحُقَّ» با بناى فعل مجهول مى خواندم
(همانگونه كه در بعضى از قرائتها آمده) باز معنا روشن بود. آنچه به نظر مى رسد ـ و
خدا داناتر است ـ اين است منظور از «اوليان» همان دو شاهد اولى هستند اما نه
از اين جهت كه «اولى» به معناى اوّل است بلكه از اين جهت كه آن دو شاهد شايسته و
سزاوار و اولى بر اين بودند كه شهادت درست بدهند و بنابراين«اوليان» فاعل «استحق»
مى شود و معنا درست در مى آيد.
14 ـ «ادنى» نزديكتر. مؤمث آن، دنيا.
15 ـ «اَيمان» سوگندها، منظور سوگندهاى ورثه است و منظور از «اَيمانهم» سوگندهاى
شاهدان است.
16 ـ «يوم» اين ظرف متعلق به «اتقوالله» است كه در آيه قبلى آمده است.
17 ـ «اُجبتم» پاسخ داده شديد، اجابت شديد. منظور اين است كه به شما چه پاسخى
دادند.
18 ـ «علاّم» صيغه مبالغه است يا به جهت انبوهى علم خدا و يا به جهت فراوانى «غيوب»
همانگونه كه در «ظلاّم للعبيد» گفته شد.
تفسير و توضيح
آيات (108-106) يا ايها الذين آمنوا شهادة بينكم...: احكام مربوط به شهادت بر وصيت
را بيان مى كند و به مؤمنان خاطرنشان مى سازد كه هر گاه آثار مرگ در شما
نمايان شد و خواستيد وصيت كنيد دو نفر شخص عادل را از خودتان يعنى از مسلمانان شاهد
بگيريد و اگر در مسافرت بوديد و اين حالت براى شما پيش آمد مى توانيد از غير
مسلمانان هم دو نفر شاهد بگيريد و البته اين در صورتى است كه دسترسى به شاهد مسلمان
نباشد.
درباره اين آيه، شأن نزولى به اين صورت گفته شده كه يكى از اصحاب پيامبر به نام«ابن
ابى مريه» به قصد تجارت مسافرت كرد و در همين سفر آثار مرگ را در خود ديد و خواست
وصيت كند ولى جز دو نفر مسيحى به نامهاى «تميم دارى» و «عدى» كه همراه او بودند كسى
را نيافت و آن دو را شاهد گرفت و در عين حال كاغذى را به عنوان وصيتنامه نوشت و در
اثاث خود جاى داد. پس از مرگ او، آن دو نفر مقدارى از كالاهاى او را دزديدند و بقيه
را پيش وارثان او آوردند. وقتى وارثان، وصيتنامه را ديدند و از صورت كالاها آگاه
شدند و بعضى از آنها را در اثاث او نيافتند، به آن دو نفر ظنين شدند و شكايت پيش
پيامبر بردند و همانجا بود كه اين آيه نازل شد و ضمن اينكه از مسلمانان خواست كه
هنگام وصيت شاهد بگيرند، حكم موردى را كه شاهدان خيانت كرده باشند نيز بيان كرد به
شرحى كه خواهد آمد.
به طورى كه بارها گفته ايم، اگر هم اين شأن نزولها درست باشد، نمى تواند آيه را
تخصيص بدهد و محدود كند بلكه آيه حكم عام و شامل و گسترده اى دارد و طبق اين آيه هر
مسلمانى موقع وصيت كردن بايد دو نفر از افراد عادل را شاهد بگيرد و اگر به عللى
دسترسى به شاهد مسلمان نشد، از اهل كتاب هم مى تواند شاهدبگيرد و اينكه فقط اهل
كتاب را گفتيم، چون مسلمان تنها با اهل كتاب مى تواند معاشرت كند و اسلام فقط اهل
كتاب را محترم شمرده و مشركان و بت پرستان شايستگى آن را ندارند كه مسلمانان با
آنها معاشرت كنند.
به هر حال وقتى مسلمانى براى وصيت خود دو نفر شخص عادل را شاهد گرفت، آنها در موقع
مقتضى شهادت مى دهند ولى اگر موردى پيش آمد كه وارثان ميت در درستى گفتار شاهدان
ترديد كردند، در چنين صورتى بايد آن دو شاهد را بياورند و
پس از نماز آنها را سوگند بدهند و آنها به خدا سوگند بخورند كه شهادتشان درست است و
به خاطر منافع شخصى تغييرى در حقيقت نداده اند و شهادت را آنچنانكه خدا خواسته است،
انجام داده اند و اگر چنين نكرده باشند آنها از گنهكاران خواهند بود. اگر چنين
سوگندى را ياد كردند سخن آنها نافذ است و شهادتشان قبول مى شود.
اين در صورتى است كه فقط در راستگويى آنها شك و ترديد وجود داشته باشد ولى اگر
معلوم شد كه شاهدان دروغ مى گويند و از سر نافرمانى و معصيت برخلاف واقع شهادت
مى دهند، شهادت آنها پذيرفته نيست و براى روشن شدن تكليف به
جاى آنها دو نفر از وارثان ميت كه شهادت آن دو شاهد به ضرر اينها بود، تعيين
مى شوند و اينها به خدا سوگند مى خورند كه شهادت آنها مطابق با حق است و از حق
تجاوز نمى كنند و اگر چنين كنند از ستمگران خواهند بود. با چنين شهادتى مسأله خاتمه
مى يابد.
در آيه بعدى تصريح مى كند كه اين نوع شهادت با تفصيلى كه گفته شد به حق نزديكتر است
و باعث مى شود كه شاهدان شهادت درست بدهند و از اين بترسند كه سوگندهاى آنان مردود
شود و سوگندهاى ديگرى جاى گزين سوگند آنها گردد.
پس از بيان اين احكام و فايده آنها، باز مانند موارد بسيار ديگر، مردم را به سوى
تقوا مى خواند و مى فرمايد: از خدا پروا كنيد و بشنويد. منظور از اين شنيدن اطاعت
كردن است يعنى سخنان خدا را اطاعت كنيد و در پايان مى فرمايد: خداوند فاسقان را
هدايت نمى كند. معلوم است كه هدايت خدا از آن جهت شامل فاسقان نمى شود كه آنها در
خود شايستگى بهره مندى از هدايت الهى را از بين برده اند.
آيه (109) يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا اجبتم...: ديديم كه در جملات پايانى آيه
پيش، خداوند مؤمنان را امر به تقوا و فرمانبردارى كرد و اينك در اين آيه به جهت
ايجاد انگيزه براى تقوا و خداترسى، صحنه اى از صحنه هاى روز قيامت را ترسيم مى كند
و آن روز را به ياد مى آورد تا مؤمنان از ترس آن روز در خود تقوا ايجاد كنند.