منظور از مشابه اين است كه اگر حيوانى كه شكار كرده خيلى بزرگ است در برابر آن
بايد يك شتر و اگر متوسط است يك گاو و اگر كوچك است گوسفندى را قربانى كند و تشخيص
اينكه كدام حيوان اهلى مشابه آن شكار است برعهده دو نفر عادل از مسلمانان مى باشد
كه در اين باره نظر بدهند. و اگر چنين نكرد، مى تواند كفاره بدهد و
كفاره آن اين است كه چند مسكين را اطعام كند و يا چند روز روزه بگيرد.
توجه كنيم كه تعداد مسكين هايى كه بايد اطعام كند و يا روزهايى كه بايد روزه بگيرد،
در آيه معيّن نشده است و اين بدانجهت است كه بايد قيمت آن حيوانى را كه مشابه شكار
است درنظر بگيرد و حساب كند كه معادل چند (مدّ = حدود 750 گرم) گندم مى شود و هر دو
مدّ گندم را به يك مسكين بدهد و يا در برابر هر دو مدّ آن يك روز روزه بگيرد. معلوم
است كه قيمت حيوانات در زمانهاى مختلف فرق مى كند و بنابراين نمى توان تعداد
مسكين ها و يا روزهايى را كه بايد روزه بگيرد، معين كرد.
آيا اين سه خصلت ترتيبى است يا تخييرى؟ ظاهر اين است كه انسان بايد ترتيب را رعايت
كند و در مرحله اول مشابه شكار را از حيوانات اهلى قربانى كند و اگر نتوانست قيمت
آن را به فقير بدهد و يا معادل آن روزه بگيرد به شرحى كه گفته شد.
آنچه گفتيم بر اين مبناست كه در آيه، در مرحله اول صحبت از كفاره نمى كند بلكه صحبت
از «جزاء» مى كند و مى فرمايد: جزاى كسى كه در احرام شكار كند چنين است; بنابراين،
حكم قاطع و تعيين شده اى را بيان مى كند سپس با كلمه «أو» از كفاره سخن به ميان
مى آورد و مى دانيم كه حرف عطف «أو» دلالت بر مغايرت دارد يعنى آنچه در پيش گفته
شد، كفاره نيست و كفاره از اين به بعد شروع مى شود آنگاه كفاره را به دو صورت تبيين
مى كند: يكى اطعام مسكين و ديگرى روزه گرفتن و ميان اين دو هم حرف «أو» را مى آورد
كه براى تخيير است و در روايات ما آمده كه «او» در قرآن هميشه براى تخيير است (به
طورى كه در تفسير آيه 33 از سوره مائده آورديم) مگر اينكه دليل داشته باشيم كه اين
حرف را در جاى خاصى به معناى ترتيب بگيريم همانگونه كه در (او كفّارة) گرفتيم.
در ادامه آيه متذكر مى شود كه تعيين اين جزا و كفاره براى آن است كه شخص، وبال كار
و كيفر عمل خود را بچشد و مسؤوليت آن را به گردن گيرد. سپس اضافه مى كند كه آنچه
پيش از تشريع اين حكم و در گذشته اتفاق افتاده، مورد عفو قرار مى گيرد و كفاره اى
ندارد. و اگر كسى در حال احرام شكار كرد و كفاره آن را هم داد
ولى باز اين عمل را تكرار كرد، خداوند در مقابل اين گستاخى از او انتقام مى گيرد كه
او توانا و انتقام گيرنده است. انتقام گرفتن خدا به اين صورت است كه او باز بايد
كفاره بدهد و يا بگوييم خدا در قيامت از او انتقام مى گيرد چون او حكم خدا را زير
پا گذاشته است.
آيه (96) احلّ لكم صيد البحر و طعامه ... : ديديم كه شكار حيوان براى كسى كه در حال
احرام حج يا عمره است، حرام مى باشد و اگر شكار كرد بايد كفاره بدهد، اكنون اين آيه
توضيح مى دهد كه اين حكم مخصوص شكار حيوانات صحرايى است و شامل شكار حيوانات دريايى
نيست، و شكار كردن و به دست آوردن خوراك از دريا، در حال احرام جايز و حلال است تا
هم شما و هم مسافران از آن بهره مند شويد.
در اين آيه، طعام و خوراك دريا در كنار صيد دريا قرار گرفته و معلوم مى شود كه
منظور از آن غير از انواع ماهى است كه از دريا صيد مى شود. گفته شده است كه منظور
از صيد، ماهى تازه و منظور از طعام، ماهى كهنه است كه به آن نمك زده اند. اين
احتمال هم مى رود كه بگوييم منظور از صيد در اين آيه خود شكار نيست بلكه عمل شكار
كردن است و منظور از طعام، خوردن از آن شكار است يعنى هم شكار كردن حيوانات دريايى
و هم خوردن از آن در حال احرام حلال شده است چون مى دانيم كه هم شكار كردن حيوانات
صحرايى و هم خوردن از گوشت شكارى كه ديگرى صيد كرده براى مُحرم حرام است.
در ادامه آيه شريفه باز تاكيد مى كند كه شكار حيوانات صحرايى در حال احرام براى شما
حرام است و اضافه مى كند از خدايى كه به سوى او محشور خواهيد شد، بترسيد يعنى احكام
و مقررات شرع را رعايت كنيد و حدود الهى را محترم بشماريد.
جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسَ وَ الشَّهْرَ
الْحَرامَ وَ الْهَدْىَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ
ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ
(*)اِعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ
الْعِقابِ وَ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (*)ما عَلَى الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغُ
وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (*)
خداوند، كعبه، آن خانه باحرمت را در راستاى منافع مردم قرار داد و ماه حرام و
قربانى بى نشان و قربانى نشاندار را نيز هم. اين بدانجهت است كه بدانيد كه خداوند
آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است مى داند و اينكه خداوند به همه چيز
داناست (97) بدانيد كه خداوند، سخت كيفردهنده و هم آمرزنده بخشايگر است (98) پيامبر
جز رساندن پيام، وظيفه اى ندارد و خداوند آنچه را كه آشكار مى كنيد و آنچه را كه
پنهان مى سازيد، مى داند (99)
نكات ادبى
1 ـ «كعبه» درباره اين واژه دو آيه پيش از اين در تفسير (بالغ الكعبه) توضيح داديم.
2 ـ «بيت الحرام» عطف بيان از كعبه و به معناى خانه با حرمت، خانه اى كه جنگ و شكار
در آن حرام است.
3 ـ «قياما» مفعول دوم «جعل» اين واژه مصدر از قام است مانند عماد و سناد و در
اينجا به معناى «مايقوم به الشيئى» است يعنى آنچه يك چيز را سامان مى بخشد و اصلاح
مى كند و در جهت منافع آن قرار مى گيرد.
4 ـ «الشهر الحرام» ماه حرام و اين اسم جنس است و شامل همه ماههاى حرام مى شود كه
عبارتند از: رجب، ذيقعده، ذيحجّه و محرّم. «الشهر الحرام» عطف است بر الكعبه و همين
طور است والهدى و القلائد و لذا هر چهارتا منصوبند.
5 ـ «هدى» قربانى كه علامت خاصى نداشته باشد در مقابل «قلائد» كه به معناى نشاندار
است گاهى حجاج گوسفندى را به عنوان قربانى معين مى كردند و علامتى بر آن مى زدند و
مثلا قلاده اى برگردن آن مى آويختند اين نوع قربانى را «قلائد» مى گويند كه از
قلاده مشتق است.
6 ـ «عقاب» كيفر، ضررى كه به عنوان سزاى عمل شخص و به جهت استخفاف و اهانت به او،
متوجه او مى گردد.
تفسير و توضيح
آيات (97-99) جعل الله الكعبة البيت الحرام ... : پس از صحبتى كه در آيات پيش، راجع
به كسانى كه احرام حج يا عمره بسته اند به ميان آمد، اكنون از اهميت و ارزش و منافع
سرشار مادى و معنوى خانه خدا يا همان كعبه و بيت الحرام سخن گفته مى شود و اينكه
خداوند، كعبه و بيت الحرام را در جهت منافع مردم قرار داده و آن را وسيله اى براى
اصلاح حال مردم و سامان دادن به وضع آنها كرده است.
اين جمله اشاره به منافع مادى و معنوى و سود سرشار و فراوان خانه خدا و مراسم حج
براى مردم است. وقتى از هر سوى آهنگ خانه خدا مى كنند و براى انجام مناسك حج روى به
سوى آن مى آورند، در درجه اول از معنويت و روحانيت حج و خانه خدا بهره مند مى شوند
و در درجه بعدى با ديدار با افراد و گروههاى ديگر از نژادها و مليت هاى مختلف و
ملاقات با برادران دينى خود و آشنايى با مسائل و مشكلات يكديگر و چاره جويى آنها،
فصل جديدى در زندگى آن مردم باز مى شود و از دستاوردهاى مهم اين اجتماع باشكوه بهره
مى برند; به اضافه اينكه در كنار اين تماس ها و برخوردها، با انجام داد و ستد و
تجارت، به سودهاى مادى و اقتصادى بسيارى دست مى يابند. اين مطلب در آيه ديگرى به
اين صورت آمده:
واذّن فى الناس بالحج يأتوك رجالا و على كلّ ضامر يأتين من كل فجّ عميق ليشهدوا
منافع لهم (حج / 27-28)
(اى ابراهيم) و در ميان مردم حجّ را اعلام كن كه پياده و بر هر مركبى و از هر درّه
عميقى سوى تو آيند تا منافعى را كه براى آنهاست مشاهده كنند.
بدينگونه حج و زيارت كعبه در كنار معنويت ويژه اى كه دارد سود مادى و منافع
اجتماعى و اقتصادى مردم را نيز تأمين مى كند.
در ادامه آيه، سه چيز ديگر را هم بر كعبه مى افزايد كه آنها نيز در راستاى منافع
مردم قرار گرفته اند آن سه چيز عبارتند از: ماههاى حرام; قربانى بى نشان (هدى) و
قربانى نشاندار (قلائد) ماههاى حرام كه عبارتند از رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرّم
باعث آسايش و امنيت مردم مى شود چون جنگ در اين ماهها حرام است. و دو نوع قربانى در
مراسم حج، باعث وفور نعمت و انبوهى غذا بخصوص براى مستمندان مى شود.
در قسمت پايانى آيه اظهار مى دارد كه آنچه گفتيم براى آن است كه شما بدانيد كه
خداوند آنچه در آسمانها و زمين است مى داند و اساساً خداوند به هر چيزى داناست.
منظور اين است كه بيان احكامى كه در اين چند آيه آمده و بيان منافع كعبه و ماههاى
حرام و قربانى، همه و همه ناشى از علم بى پايان و فراگير خداوند است و شما با شنيدن
اين احكام و معارف مهم، پى به علم سرشار خداوند ببريد و بدانيد كه او از مصالح و
منافع بندگان خود، آگاه است.
در آيه بعدى براى اينكه بندگان را به اهميت اين احكام و لزوم اجراى آن وادار كند،
مى فرمايد: بدانيد كه خداوند هم سخت كيفر دهنده و هم آمرزنده و مهربان است يعنى اگر
شما احكام خدا را اجرا نكنيد، با كيفر شديد او روبرو خواهيد شد و اگر اجرا كنيد، او
را آمرزنده و مهربان خواهيد يافت.
مطلب ديگر اينكه اين احكام توسط پيامبر خدا ابلاغ مى شود و او وظيفه اى جز رساندن
پيام خدا ندارد; و اين ديگر وظيفه شماست كه به آن عمل كنيد و اين را هم بدانيد كه
خدا آنچه را كه آشكار مى كنيد و آنچه را كه پنهان مى داريد مى داند و باطن شما
مانند ظاهرتان براى خدا آشكار است و نمى توانيد چيزى را از او نهان كنيد.
قُلْ لا يَسْتَوِى الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ
فَاتَّقُوا
اللّهَ يآ أُولِى الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (*)
نكات ادبى
1 ـ «لايستوى» باب افتعال از «سوى» مصدر آن استواء است كه به معناى برابرى و يكسانى
در كيفيت يا كميت است اين فعل به اين معنا هميشه در مقام مقايسه ميان دو چيز به كار
مى رود.
2 ـ «خبيث» ناپاك. در لغت به تفاله كف آهن كه در موقع ذوب از آن جدا مى شود، خبث
گفته مى شود.
3 ـ «طيب» پاكيزه، ضدّ خبيث.
4 ـ «اعجبك» از اعجاب به معناى شگفتى همراه با شادمانى.
5 ـ «الباب» جمع «لبّ» عقل و انديشه.
تفسير و توضيح
آيه (100) قل لايستوى الخبيث و الطيّب ... : همه مى دانيم كه اشيا و پديده هاى عالم
از نظر مادى و جسمانى و كاربردى كه دارند، به دو نوع تقسيم مى شوند نوع خوب يا طيّب
و نوع بد يا خبيث يا بگوييم جنس پاكيزه و اعلا و جنس پليد و پست و مسلم است كه خوبى
و بدى در اينجا نسبى است و ممكن است چيزى در مقايسه با چيزى، پست و پليد به نظر
برسد و همان چيز در مقايسه با چيز ديگر خوب و پاكيزه به حساب آيد.
آنچه گفتيم مربوط به عالم ماديات و پديده هاى مادى بود ولى در عالم معنويات، طيب و
خبيث حساب ديگرى دارد و خوبى و بدى و طيّب و خبيث مطلق است هرچند كه داراى مراتب
مى باشد; مثلا علم و ايمان و تقوا طيّب و كفر و جهل و نفاق
خبيث است. آيه شريفه اظهار مى دارد كه خبيث با طيّب يكسان نيست هرچند كه انبوهى و
فراوانى خبيث تو را به شگفتى و تحسين وا دارد. گاهى چنان مى شود كه يك فرد يا جامعه
بى ايمان كه مصداق خبيث است، به ظاهر شكوفا مى شود و در ماديات پيشرفت مى كند و
ديگران را دچار شگفتى مى سازد ولى انسان عارف و آگاه نبايد به خاطر اين مظاهر
فريبنده در خبيث بودن آن جامعه ترديد كند و پليد همواره پليد است اگرچه ظاهر
آراسته اى داشته باشد. اين آيه تذكر مى دهد كه نبايد فريب ظاهر را خورد و بايد خبيث
و پليد را در هر شكلى كه باشد تشخيص داد. حقّ اگر هم در اقليت قرار بگيرد و موقعيت
به ظاهر ضعيفى داشته باشد، حق است و باطل هر چند هم در اكثريت باشد و خودنمايى كند
بالاخره باطل است و بايد از آن دورى كرد و به گفته اميرالمؤمنين (ع): از حق و حقيقت
به سبب اندك بودن پيروان آن خسته نشويد.
در پايان آيه صاحبان عقل و خرد را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: از خدا پروا
كنيد و بدينگونه آنها را امر به تقوا مى كند و رستگارى و سعادت را در گرو تقوا
مى داند. مسلم است كه اگر انسان تقوا داشته باشد، بينش و بصيرت خاصى پيدا مى كند و
مى تواند خبيث را از طيّب به روشنى باز شناسد و در تشخيص پاك از ناپاك دچار اشتباه
نشود.
يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيآءَ اِنْ تُبْدَ لَكُمْ
تَسُؤْكُمْ وَ اِنْ تَسْأَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ
عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ (*)قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ
قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ(*)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از چيزهايى نپرسيد كه اگر بر شما آشكار شود، شما را
ناراحت مى كند و اگر هنگامى كه قرآن نازل مى شود از آنها بپرسيد، بر شما آشكار
مى شود، خدا آنها را بخشيده و خدا آمرزنده بردبار است (101) همانا آن را گروهى كه
پيش از شما بودند پرسيدند و سپس به آن كافر شدند (102)
نكات ادبى
1 ـ «اشياء» جمع شيئى. اين كلمه غير منصرف است و لذا مفتوح است و علت غير منصرف
بودن آن يا از اين جهت است كه آن در اصل «شيآء» بر وزن حمراء بوده و يكى از الف ها
به اول كلمه انتقال داده شد و به صورت «اشياء» درآمد بروزن
«افعاء» و بخاطر داشتن الف ممدوده در آخر و داشتن نوعى عدول، غير منصرف شد. يا
بگوييم كه اين كلمه به خاطر شباهت به حمراء غير منصرف شد همانگونه كه كسائى گفته
است. البته لازمه سخن كسائى اين است كه كلماتى مانند اسحاء و ابناء را هم غير منصرف
بدانيم ولى كسى آنها را غير منصرف ندانسته است.
2 ـ «تبد» فعل مضارع مجهول از بدا يبدو كه واو آن در حالت جزم افتاده است. «بدا»
يعنى آشكار شد، چيزى كه پنهان بود به مرحله ظهور رسيد. البته اگر اين فعل به خدا
نسبت داده شود، معناى اراده مى دهد. بداالله اى اراد. و «بداء» كه يكى از عقايد
شيعه است به همين معناست.
3 ـ «تسؤكم» در اصل «تسوئكم» بود به خاطر جزم، همزه ساكن شد و واو به جهت التقاء
ساكنين افتاد.
4 ـ «عفا الله عنها» يا جمله مستقلى است و يا صفت براى اشياء است.
5 ـ «سألها» در اينجا بدون حرف جر متعدى شده ولى در لاتسئلو عن اشياء با حرف عن
متعدى شده است ظاهر اين است كه هر دو به يك معناست ولى گفته شده كه سئل بدون حرف
عن، سؤال از خود شيئى است و با حرف عن سؤال از صفت شيئى است.
تفسير و توضيح
آيات (101-102) يا ايها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء ... : در عصر پيامبر كسانى
از اصحاب، پرسشهاى بيجايى از پيامبر خدا مى كردند كه دانستن پاسخ آنها به نفعشان
نبود مثلا مى پرسيدند كه پدر من كيست؟ يا مى پرسيدند من چه وقتى خواهم مرد؟ و يا
مى پرسيدند: پدر من كه مرده اكنون در كجاست؟ معلوم است كه دانستن پاسخ چنين
سؤالهايى ناراحت كننده است و اى بسا باعث انجام كارهاى خلاف و يا از بين رفتن اميد
به زندگى مى شود و گاهى پرسشهايى درباره احكام شرع داشتند كه آن نيز به نفعشان نبود
و وسعتى را كه خداوند داده بود مى خواستند با پرسشهاى مكرر خود محدود كنند. مثلا
وقتى پيامبر (ص) از وجوب حج سخن گفت يكى از اصحاب پرسيد آيا حج هر ساله واجب است و
پيامبر به او تذكر داد كه پرسش بى موردى است و اگر در پاسخ بگويم آرى، شما به زحمت
خواهيد افتاد (مشروح ابن حديث در بخش چند روايت خواهد آمد) بدتر اينكه گاهى اين
پرسش ها از روى مسخره و يا امتحان كردن پيامبر بود.
اين آيه مسلمانان را از اين نوع پرسشها منع مى كند و مى فرمايد اى مؤمنان! از
چيزهايى نپرسيد كه اگر بر شما آشكار شود باعث ناراحتى شما مى گردد. در عالم،
واقعيتهايى وجود دارد كه ناآگاهى از آنها براى انسان بهتر است مثلا مريضى كه يك
بيمارى مهلكى دارد، براى او بهتر است كه از نوع بيمارى خود خبر نداشته باشد و يا
كسانى كه با انسان معاشرت دارند ممكن است فرزند نامشروع باشند و يا داراى بعضى از
صفات بسيار زشت باشند كه مخفى كرده اند فاش شدن حقيقت آنها انسان را دچار ناراحتى
شديد مى كند. درباره احكام هم بناى خداوند بر توسعه و تسامح است و نبايد با پرسشهاى
مكرر دائره آنها را به ضرر خود محدود كرد همان كارى كه بنى اسرائيل در جريان كشتن
گاو كردند و با پرسشهاى مكرر، خود را به زحمت انداختند.
البته پرسشهايى كه صرفا براى فهم بيشتر باشد نامطلوب نيست و بايد انسان چيزهايى را
كه نمى داند و مفيد به حال اوست از كسانى كه مى دانند بپرسد و پرسش مقدمه علم است و
قرآن مى فرمايد:
واسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون (نحل/43)
از صاحبان ذكر بپرسيد اگر نمى دانيد.
در آيه مورد بحث هم در عين حال كه از آن نوع پرسشهاى موذيانه نهى مى كند، در ادامه
مى فرمايد اگر شما در هنگام نزول قرآن از چيزهايى بپرسيد، به شما پاسخ داده خواهد
شد. يعنى اگر مطلبى را در آيه اى نفهميديد و آن را پرسيديد به شما جواب داده مى شود
و اين گونه پرسشها منعى ندارد بلكه به مقتضاى آيه 43 سوره نحل كه آورديم مطلوب هم
هست.
اينكه پرسش هايى را كه پاسخ آنها داده خواهد شد مقيد به زمان نزول قرآن مى كند،
اشاره به اين مطلب است كه پرسش هاى شما بايد در زمينه فهم معارف قرآنى باشد تا آيات
قرآن را بدرستى بفهميد و شما از پيامبر خدا مطالب بى فايده را نپرسيد. در زمان نزول
قرآن ارتباط پيامبر با عالم غيب محكم تر مى شود و او با علم و آگاهى بيشترى به
سؤال ها پاسخ مى دهد.
در ادامه آيه مى فرمايد: خدا از آن اشياء كه مورد سؤال شماست عفو كرده يعنى آنها
چيزهايى است كه خدا بر شما بخشيده و در آن توسعه داده است و شما نبايد با پرسش هاى
مكرر خود، خود را در محدوديت و تنگنا قرار بدهيد. شايد هم منظور از عفو خدادر اينجا
اين باشد كه خداوند پرسش هاى بيجاى شما را كه تا به حال كرده ايد مى بخشد از اين پس
ديگر از اين گونه پرسش ها خوددارى كنيد. پس از بيان اين مطلب، غفور و رحيم بودن خدا
را خاطر نشان مى سازد.
در آيه بعدى از گروهها و اقوامى ياد مى كند كه در گذشته زندگى مى كردند و آنها هم
از پيامبر خود پرسش هاى بى موردى داشتند و چيزهايى را پرسيدند كه چون پاسخ شنيدند،
به آن كافر شدند و آن پرسش ها باعث بدبختى آنان گرديد.
در تاريخ اقوام پيشن از اين نوع پرسش ها زياد سراغ داريم مانند پرسش قوم
بنى اسرائيل از اوصاف آن گاوى كه مأمور به كشتن آن بودند. يا پرسش آنها از حضرت
موسى كه خدا را آشكارا به آنها نشان بدهد. يا پرسش قوم صالح درباره ناقه صالح كه
چون پاسخ گرفتند، آن ناقه را پى كردند در حالى كه از كشتن آن نهى شده بودند. يا
پرسش قوم عيسى كه از او خواستند كه از آسمان براى آنها غذا و مائده نازل شود و پس
از نزول آن بعضى از آنها كافر شدند.
چند روايت
1 ـ روزى پيامبر خدا خطبه اى خواند و فرمود: خداوند حج را بر شما واجب كرده است. در
اين هنگام عكاشة بن محصن به پاخاست و عرض كرد آيا در هر سال واجب است. پيامبر روى
خود را از او برگردانيد او دوبار يا سه بار اين سؤال را تكرار كرد. پس پيامبر
فرمود: واى بر تو از كجا مى دانى كه من نخواهم گفت آرى! به خدا سوگند اگر بگويم آرى
بر شما واجب مى شود و اگر واجب شود توانايى آن رانخواهيد داشت و اگر آن را ترك كنيد
كافر مى شويد پس شما مرا به حال خود رها كنيد همانگونه كه من شما را رها مى كنم.
امت هاى پيشين از آن جهت هلاك شدند كه زياد سؤال كردند و با پيامبران خود اختلاف
نمودند. پس هرگاه من شما را به چيزى امر كردم، آن مقدار كه قدرت داريد آن را به جاى
آوريد و اگر شما را از چيزى نهى كردم، از آن دورى كنيد.(145)
2 ـ عن علىّ (ع) قال: انّ الله افترض عليكم فرائض فلاتضيّعوها وحدّ لكم حدوداً
فلاتعتدوها و نهاكم عن اشياء فلاتنتهكوها و سكت لكم عن اشياء ولم يدعها نسياناً
فلاتتكلفوها.(146)
امير المؤمنين (ع) فرمود: خداوند بر شما واجباتى را واجب كرده پس آنها را ضايع
نكنيد وبراى شما حدودى را تعيين نموده پس، از آن تجاوز نكنيد و شما را از چيزهايى
نهى كرده پس حرمت آنها را پاس بداريد و از چيزهايى هم ساكت شده ولى آنها را از جهت
فراموشى رها نكرده پس خود را به زحمت نيندازيد.
3 ـ امام رضا (ع) در نامه اى به احمد بن محمد نوشت: اولم تنهوا عن كثرة المسائل
فابيتم ان تنتهوا. ايّاكم و ذلك فانّما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم فقال الله:
«ياايها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم»(147)
امام رضا نوشت: آيا شما از كثرت پرسش كردن منع نشده ايد؟ ولى شما از آن اجتناب
نمى كنيد. بپرهيزيد از آن زيرا كسانى كه يپش از شما بودند به خاطر كثرت سؤالشان
هلاك شدند پس خدا فرمود: اى مؤمنان از چيزهايى نپرسيد كه اگر بر شما آشكار شود، شما
را ناراحت مى كند.
4 ـ عن ابى جعفر (ع) قال: انّ رسول الله نهى عن القيل و القال و الفساد و المال و
كثرة السؤال.(148)
امام باقر (ع) فرمود: پيامبر خدا از قيل و قال و تباه كردن مال و كثرت سؤال نهى
كرد.
ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَة وَ لا سآئِبَة وَ لا وَصيلَةوَ لا حام وَ لكِنَّ
الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا
يَعْقِلُونَ (*)وَ اِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا اِلى مآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ اِلَى
الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آبآءَنا أَوَلَوْ كانَ آبآؤُهُمْ
لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (*)يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا
عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيْتُمْ اِلَى
اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (*)
خداوند هيچ گونه «بحيره» (شترى كه گوش آن را شكافته اند) و «سائبه» (شترى كه رها
شده است) و «وصيله» (گوسفندى كه چند شكم زاييده) و «حام» (شتر نرى كه چند بار شتر
ماده از آن تلقيح شده) قرار نداده است (كه خوردن گوشت آنها ممنوع باشد همانگونه كه
در جاهليت رسم بود) ولى كسانى كه كافر شدند بر خدا دروغ مى بندند و بيشتر آنها
انديشه نمى كنند (103) و چون به آنها گفته شود، به سوى آنچه خدا نازل كرده
و به سوى پيامبر بياييد، مى گويند: آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم براى ما بس
است. آيا هر چند كه پدرانشان چيزى نمى دانستند و هدايت نشده بودند؟ (104) اى كسانى كه
ايمان آورده ايد بر شما باد خودتان. آن كسى كه گمراه شده، به شما آسيبى نمى رساند
اگر شما خود هدايت شده باشيد. بازگشت ما به سوى خداست، پس خدا شما را از آنچه انجام
مى داديد آگاه مى كند (105)