تفسير كوثر جلد سوم

يعقوب جعفرى مراغى

- ۲۰ -


آغاز جزء هفتم قرآن (141)

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا اِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْبانًا وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (*)وَ اِذا سَمِعُوا مآ أُنْزِلَ اِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنآ آمَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ (*)وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما جآءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحينَ (*)فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزآءُ الْمُحْسِنينَ (* ) وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنآ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (*)

البته يهوديان و مشركان را در دشمنى با مؤمنان از همه مردم سخت تر مى يابى و كسانى را كه گفتند ما نصارا هستيم از لحاظ دوستى با مؤمنان نزديكترين مردم مى يابى. اين بدانجهت است كه از آنها كشيشان و راهبانى هستند و اينكه آنان گردنكشى نمى كنند(82) و چون آنچه را كه بر پيامبر نازل شده مى شنوند، چشمانشان را مى بينى كه پر از اشك است به خاطر آنكه حق را دريافته اند. مى گويند: پروردگارا ايمان آورديم پس ما را با گواهان بنويس (83) و ما را چه شده است كه به خدا و حقى كه بر ما آمده ايمان نياوريم و ما خواهان آن هستيم كه پروردگارمان ما را با گروه صالحان قرار دهد (84) خداوند به سبب همين سخنانى كه گفتند، بهشت هايى را به آنان پاداش مى دهد كه از زير آن نهرها جارى است; جاودانه در آن هستند و اين است پاداش نيكوكاران (85) و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان اهل دوزخند (86)

نكات ادبى

1 ـ «اشدّ» افعل التفضيل است و تمام نمى شود مگر با تميز و تميز آن «عداوة» است. و همين طور است «اقرب» و تميز آن «مودة» است.

2 ـ «قسّيسين» جمع قسّيس است كه ظاهراً معرب كشيش است و كشيش يك لفظ عبرانى است و درجه اى از درجه هاى روحانى مسيحيان است و پايين تر از اسقف مى باشد.

3 ـ «رهبان» جمع راهب است كه به معناى تارك دنياست، كسى كه خود را فارغ از دنيا كرده و كار او عبادت است. از ماده رهبة مشتق شده كه به معناى ترس است گويا راهب از خدا مى ترسد: البته «رهبان» ممكن است مفرد باشد مانند «قربان» ولى چون به قسيسين عطف شده و آن جمع است، بايد رهبان را هم جمع بدانيم مانند ركبان كه جمع راكب است.

4 ـ «وانّهم» عطف است به «انّ منهم»

5 ـ «استكبار» طلب بزرگى كردن، گردن كشى، گردن فرازى.

6 ـ «تفيض» از فيض به معناى پر شدن، لبريز شدن.

7 ـ «دمع» اشك چشم، سرشك.

8 ـ «من» در «من الدمع» براى ابتداء و در «مماّ» براى نشوء و در «من الحق» براى بيان است.

9 ـ «نطمع» طمع داريم، خواهان هستيم، آرزومنديم.

10 ـ «يدخلنا» در اينجا با اشراب معناى «يجعلنا» با «مع» متعدّى شده است.

11 ـ «اثابهم» از ثواب به معناى پاداش است و معمولا در پاداش نيكو استعمال مى شود هرچند گاهى در پاداشهاى بد هم استعمال شده است. ماده ثوب به معناى بازگشت است گويا انسان عملى كه مى كند پاداش آن به او باز مى گردد.

12 ـ «جحيم» آتش شديد، نامى از نامهاى دوزخ.

تفسير و توضيح

آيه (82) و لتجدنّ اشدّ الناس عداوة ... : در طول تاريخ، عكس العملهاى يهود و نصارى و مشركان درباره مسلمانان، در مقايسه با يكديگر، متفاوت بوده است گاهى يهوديها، دشمنى بيشترى از خود آشكار كرده اند و گاهى مسيحيان دست به جنگهاى سختى با مسلمانان زده اند (مانند جنگهاى صليبى) و به هر حال مخالفتها و دشمنى هاى مخالفان اسلام در مقام سنجش با يكديگر گوناگون بوده است ولى در زمان رسول گرامى اسلام، گروهى كه بيشتر از همه گروها با مسلمانان عداوت و دشمنى داشته اند، قوم يهود و گروه مشركان بوده است و در مقابل آنها، مسيحيان عكس العمل ملايمى از خود نشان داده اند.

اين حقيقت در اين آيه شريفه به خوبى نمايان است. در اين آيه خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد: يهوديان و مشركان را در دشمنى با مؤمنان از همه مردم سخت تر مى يابى ولى نصارى را از نظر دوستى با مؤمنان، نزديكترين مردم مى يابى.

در زمان پيامبر اسلام، يهوديان و مشركان بالاترين مخالفت را با مسلمانان داشتند و براى ضربه زدن به اسلام از هيچ گونه توطئه اى فروگذار نكردند و حتى با حمله هاى مسلحانه و جنگ افروزى ها در نابود كردن اسلام و خاموش ساختن اين نور الهى تلاش كردند ولى چنين مخالفتى از مسيحيان ديده نشد بلكه بعضى از آنان مانند مسيحيان حبشه و در رأس آنها خود نجاشى و نيز مسيحيان نجران از در صلح و آشتى و ملايمت وارد شدند و حتى بسيارى از آنان اسلام را پذيرفتند البته گاهى مسيحيان نيز به جنگ با اسلام مبادرت كردند مانند جنگ تبوك ولى آنها در مقايسه با يهود و مشركان، ملايمتر بودند، مسلم است كه منظور آيه شريفه اين نيست كه مسيحيان دوستان مسلمانان هستند بلكه منظور اين است كه آنها در مقايسه با يهود و مشركان به مسلمانان نزديكترند. مى بينيم كه در آيات ديگر مسلمانان از دوستى با هر دو گروه يهود و نصارى منع شده اند:

يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض (مائده/51)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را دوستان برنگيريد بعضى از آنان دوستان بعضى ديگرند.

از جمله مواردى كه مسيحيان نسبت به مسلمانان مهربانى كردند و به آنها پناه دادند، جريان مهاجرت هشتاد و دو نفر از مسلمانان به حبشه بود. اين گروه از مسلمانان در اثر آزار و اذيت مشركان مكه در سال پنجم از بعثت پيامبر، مكه را ترك كردند و به سركردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه مهاجرت نمودند و مردم حبشه كه مسيحى بودند به آنان امان دادند و درخواست مشركان مكه را در استرداد آنان رد كردند و در سال هفتم هجرت كه همان سال فتح خيبر بود اين مسلمانان به مدينه برگشتند و همراه با آنها سى نفر از مسيحيان حبشه كه ياران نجاشى بودند به محضر پيامبر اسلام رسيدند و سلام و ارادت نجاشى را به خدمت پيامبر رسانيدند. پيامبر اسلام در حضور آنها آياتى از قرآن كريم را كه گويا چند آيه از سوره يس بود تلاوت فرمود و اين آيات تأثير فراوانى در اين افراد گذاشت به طورى كه اشك در ديدگان آنها جمع شد و در همان حال اظهار اسلام كردند.

همانگونه كه گفتيم ظاهر اين است كه آيه مورد بحث مربوط به يهود و نصاراى عصر پيامبر است ولى احتمال اينكه آن را به تمام عصرها تعميم بدهيم احتمال بعيدى نيست. زيرا يهود و مشركان همواره در طول تاريخ نسبت به مسلمانان دشمنى كرده اند و مسيحيان از آنها ملايمتر بوده اند و لذا مى بينيم در قرنهايى كه تمدن اسلامى در اوج شكوفايى بود بسيارى از دانشمندان مسيحى با مسلمانان همكارى نزديك علمى داشتند و سهم مهمى در ترجمه كتابهاى بيگانه به زبان عربى و بالا بردن توان علمى و فرهنگى جامعه اسلامى به خود اختصاص داده اند. هم اكنون نيز دشمنى يهود و بخصوص صهيونيستها با مسلمانان به مراتب بيشتر از مسيحيان است و اگر مسلمانان از مسيحيان هم آسيبى مى بينند در اثر توطئه يهوداست.

البته در قرون وسطى ما مواجه با جنگهاى صليبى و كشتار مسلمانان توسط مسيحيان هستيم. و نيز در همان دوران بعضى از نويسندگان مسيحى تهمتهاى ناروايى به اسلام و پيامبر اسلام زدند و كتابهايى در ردّ مبانى اسلام نوشتند ولى مى توان گفت كه اينها همه جنبه سياسى داشت و از جانب مسيحيان ديندار نبود بلكه سياستمداران و سلطه گران از احساسات مذهبى مردم سوء استفاده كردند و آنها از روى ناآگاهى دست به چنين كارهايى مى زدند. و لذا ديديم كه مسيحيان بعدى بخصوص دانشمندان آنها، بعدها از اين گستاخى ها و دشمنى ها عذر خواسته اند و نويسنده انگليسى به نام جان ديون پورت كتاب «عذر تقصير به بيشگاه محمد و قرآن» را نوشته است و ولتر اسلام را به طور منصفانه مطرح كرد و صدها كتاب در اين زمينه نوشته شده است هرچند كه استعمارگران و سياستمداران باز هم براى كوبيدن مسلمانان و دستيابى به منابع آنان دست از توطئه نكشيده اند ولى ما نمى توانيم آن را به حساب دين مسيح و مسيحيان ديندار بگذاريم.

در آيه مورد بحث، علت نزديك بودن مسيحيان با مسلمانان را چنين ذكر مى كند كه از آنها كشيشان و راهبانى هستند و آنها در مقابل حق گردنفرازى نمى كنند يعنى دانشمندان راستين آنها و راهبانى كه دنياپرست نيستند و دنيا را رها كرده اند، در مقابل حق عناد نمى كنند ولى يهوديان با حق عناد مى كنند و اين بيشتر به خاطر دنيا پرستى آنهاست كه در آيه ديگر به آن تصريح شده است:

ولتجدنهم احرص الناس على حيوة (بقره/96)

و آنها (يهود) را حريص ترين مردم بر زندگى مى يابى.

آيات (83-84) و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ... : همين كشيشان و دانشمندان راستين مسيحى و راهبان تارك دنيا، چون عناد با حق ندارند، وقتى آيات قرآن را مى شنوند، مى بينى كه اشك در چشمانشان حلقه مى زند چون حق را در مى يابند. اين سخن اشاره به همان جريانى است كه پيشتر نقل كرديم. كشيشان و راهبانى كه از سوى نجاشى به خدمت پيامبر اسلام آمده بودند با شنيدن آياتى از قرآن مجيد منقلب شدند و اشك از ديدگانشان سرازير شد و سخن حق در آنها اثر كرد و آنها حق را شناختند و اسلام را پذيرفتند و در اين حالت روحانى و وجد معنوى، مى گفتند: پروردگارا ايمان آورديم پس ما را هم در زمره شاهدان و گواهان صدق پيامبر اسلام قرار بده. يعنى ما نيز مانند مسلمانان به حقانيت پيامبر اسلام گواهى مى دهيم. سپس اضافه مى كردند كه ما را چه شده كه به خدا و حقيقتى كه بر ما روشن شد ايمان نياوريم؟ چون وقتى انسان با حقيقت عناد و ستيز نداشته باشد، اگر آن را دريابد، ديگر بهانه اى در مخالفت با آن ندارد و بايد بى درنگ حقيقت را بپذيرد. آنها سپس اضافه مى كردند كه ما در خواست آن را داريم كه خداوند ما را در گروه صالحان داخل كند و از آنها قرار بدهد و البته اين آرزوى هر شخص حق جو و خداپرستى است.

آيات (85-86) فاثابهم الله بما قالوا ... : در مقابل اين حالت روحانى كه در كشيشان و راهبان مسيحى با شنيدن آيات قرآن به وجود آمد و آنها به پيامبر اسلام ايمان آوردند و اين سخنان زيبا را گفتند، خداوند به آنها پاداش بزرگى داد و آن باغهايى در بهشت است كه از زير آن نهرها جارى است و مهمتر اينكه آنها جاودانه در اين بهشت خواهند بود و اين پاداشى براى نيكوكاران است.

اينكه در آيه شريفه اين پاداش مهم در برابر گفته ها و سخنان آنها قرار گرفته، بدان معنا نيست كه مجرّد سخن گفتن، اين پاداش را دارد بلكه اين پاداش در برابر سخنانى است كه آنها در آن حالت خاص كه اشك از ديدگانشان جارى بود گفتند و اين سخنان از يك ايمان قوى و محكم سرچشمه گرفته بود و بدون شك سخنى كه ازدل برآيد و از سر صدق و صفا باشد، خودش بهترين عمل است و جاى آن دارد كه خدا بالاترين پاداش را در مقابل آن بدهد. و لذا مى بينيم در آخر آيه از آنان به عنوان

«محسنين» يعنى نيكوكاران ياد مى كند و نشان مى دهد كه اين سخنان با توجه

به منشأ روحانى كه دارد، خود نيكوكارى است و بهترين عمل محسوب مى شود

چون مسلم است كه پيدايش چنين حالتى در انسان او را از بديها باز مى دارد و به خوبى ها وادار مى سازد.

در آيه بعدى نقطه مقابل اين گروه را مى آورد و آنان كسانى هستند كه با حق و حقيقت سر عناد و ستيز دارند آنها كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند و خدا به سبب همين كفر و انكار، آنان را در جهنم سوزان قرار خواهد داد.

راستى چقدر فرق است ميان كسانى كه در برابر آيات الهى چنين رقّتى به آنها دست مى دهد كه اشك شوق از چشمان آنها جارى مى شود و كسانى كه در مقابل اين آيات گردنكشى مى كنند و با عناد و بى جهت خاصى آنها را دروغ مى پندارند. بهشت برين گواراى گروه اول و جهنم سوزان جايگاه گروه دوم باد!

يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ مآأَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (* )وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّبًا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذى أَنْتُمْ بِه مُؤْمِنُونَ (*)لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فى أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمْ الْأَيْمانَ فَكَفّارَتُهُ اِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْريرُ رَقَبَة فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّام ذلِكَ كَفّارَةُ أَيْمانِكُمْ اِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِه لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (*)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه اى را كه خدا بر شما حلال كرده، حرام نكنيد و از حدّ نگذريد همانا خداوند كسانى را كه از حدّ بگذرند، دوست ندارد (87) و از آنچه خدا شما را حلال و پاكيزه روزى داده، بخوريد و از خداوندى كه شما به آن ايمان داريد، پروا كنيد (88) خداوند شما را در مقابل آن سوگندهايتان كه از روى اراده نيست، مؤاخذه نمى كند ولى شما را در مقابل آن سوگندهايى كه محكم كرده ايد مؤاخذه مى كند و كفاره آن، غذا دادن به ده مسكين از غذاهاى متوسطى كه به خانواده خود مى دهيد يا پوشانيدن آنها يا آزاد كردن يك برده است و كسى كه ندارد، سه روز روزه گرفتن. اين كفاره سوگندهاى شماست هنگامى كه سوگند مى خوريد (و مى شكنيد) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد. خداوند اين چنين آيات خود را براى شما بيان مى كند شايد كه سپاس گزارى كنيد (89)

نكات ادبى

1 ـ «لاتحرّموا» حرام نكنيد. حرام يعنى ممنوع خواه اين منع، قهرى يا عقلى يا شرعى باشد.

2 ـ «ما» در «ما احلّ الله» موصول است و «طيبات» به آن اضافه شده و اين اضافه بيانيّه است.

3 ـ «احلّ» حلال كرد. حلال در مقابل حرام است، چيزى كه منع ندارد و شامل واجبات و مستحبات و مباحات مى شود و به اعتبارى مكروهات را هم مى گيرد.

4 ـ «كلوا» از اكل به معناى خوردن است و منظور از اكل در اينجا فقط خوردن نيست بلكه شامل تمام تصرفات عقلايى و مشروع مى شود.

5 ـ «ما رزقكم» مفعول «كلوا» و حلالا طيبا حال از آن است و مى توان حلالا را مفعول كلوا گرفت.

6 ـ «لغو» بيهوده، بدون اراده، كارى كه اثرى بر آن مترتب نيست.

7 ـ «ايمان» جمع «يمين» به معناى سوگند خوردن است و يمين در اصل به معناى دست راست است. سابقاً رسم بوده موقع قسم خوردن دست راست خود را بلند مى كردند و دو نفر كه هم قسم مى شدند دست راست يكديگر را مى گرفتند بعدها به هر نوع قسمى يمين گفته شد.

8 ـ «عقّدتم» بستيد، محكم كرديد. ضمناً ما با فعل در حكم مصدر است و تقدير چنين است: (تعقيدكم الايمان)

9 ـ «كفاره» عملى كه صاحب آن، عمل ديگرش را با آن مى پوشاند. از كفر به معناى پوشانيدن. وقتى كسى كار خلافى مى كند و از آن كفاره مى دهد در واقع با اين عمل آن كار خلاف را مى پوشاند.

10 ـ «اوسط» متوسط، معمولى. گاهى گفته شده كه اوسط به معناى اعلا و برتر است.

11 ـ «كسوة» پوشش، پوشاك، لباس.

12 ـ «رقبه» گردن و در اينجا به معناى برده است. چون گردن عضو مهم بدن است و اگر بريده شود انسان مى ميرد لذا از تمام بدن به «رقبه» يعنى گردن تعبير آورده مى شود. يا بگوييم كه در قديم گردن برده هارا با ريسمان مى بستند از آن جهت به برده رقبه گفته مى شود.

13 ـ «او» در اين آيه براى تخيير است نه ترتيب.

14 ـ «اذاحلفتم» يعنى چون سوگند خورديد و تقدير آن «اذا حلفتم و حنثتم» است يعنى سوگند خورديد و شكستيد.

تفسير و توضيح

آيات (87-88) يا ايها الذين آمنوا لاتحرّموا طيبات ما احل الله ...: در زمان پيامبر اسلام بعضى از اصحاب آن حضرت براى آنكه بيشتر به خودسازى و تقوا و معنويات بپردازند گاهى چيزهايى حلالى مانند خوردن غذاهاى لذيذ يا خوابيدن يا معاشرت با زنان را بر خود حرام مى كردند تا با فراغت بيشترى به عبادت خداوند مشغول شوند. مطابق بعضى از روايات روزى پيامبر اسلام مردم را به انجام عبادات و اعمال نيكو و دورى از دنيا و لذايذ آن فرا خواند پس از اين موعظه، چند تن از اصحاب سوگند خوردند كه برخى از لذايذ دنيا را به كلى ترك كنند با اين باور كه اگر چنين كنند به موعظه پيامبر عمل كرده اند در حالى كه نظر پيامبر اين نبود بلكه او مى خواست مردم دنياپرست نباشند و در بهره گيرى از لذايذ دنيا زياده روى نكنند و گرنه در اسلام استفاده از لذتهاى مشروع نه تنها منع نشده بلكه به آن دستور هم داده شده است.

اين آيات در مقام راهنمايى آن گروه از اصحاب رسول خدا كه لذائذ را برخود حرام كرده بودند نازل شد و منطق اسلام را در اين زمينه بيان كرد. اين آيات خطاب به مؤمنان اظهار مى دارد كه چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند بر شما حلال كرده، بر خود حرام نكنيد و از حدّ نگذريد. يعنى از پيش خود چيزى را بر دين خدا نيفزاييد كه اين خود تجاوز از حدّ است و همانگونه كه افراط درست نيست تفريط هم درست نيست و هر دو طرف نوعى تجاوز از حدود خداست:

تلك حدود الله فلاتعتدوها و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون (بقره/229)

اين حدود خداست از آن تجاوز نكنيد و هركس از حدود خدا تجاوز كند، پس آنان همان ستمگرانند.

خداوند هر چيز پاكى را كه مطابق با ميل و طبع سالم بشرى است حلال كرده و استفاده از آن را مجاز و مشروع دانسته و در مقابل، چيزهاى ناپاك و آلوده و خبيث را كه از جهتى به بشر زيان مى رساند، حرام كرده است و لذا در آيه اى كه در زير مى خوانيم يكى از هدفهاى پيامبر اسلام را همين موضوع قرار داده است:

ويحل لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت علهيم (اعراف/157)

و او (پيامبر اسلام) براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را حرام مى كرد و بارگران آنها را بر زمين مى گذاشت و زنجيرهايى را كه بر آنان بود باز مى كرد.

بنابراين، در اسلام «طيبات» حلال و «خبائث» حرام است و حلال و حرام بودن آنها مطابق با مصلحت و منافع واقعى بشر است. حال اگر كسى آنچه را كه خدا حلال كرده بر خود حرام كند با اين گمان كه كار نيكويى انجام مى دهد، از حدود شرع فرا رفته است و در اسلام ترك دنيا و لذتهاى مشروع آن كار پسنديده اى نيست و رهبانيت و ترك دنيايى كه مسيحيان داشته اند، از نظر اسلام ممنوع است و انسان بايد در ميان مردم باشد و تشكيل خانواده بدهد و از لذايذ مشروع بهره جويى كند و اگر در بعضى از متون اسلامى، حبّ دنيا مذمت شده است، منظور از آن دنيازدگى است و اينكه انسان دنيا و لذتهاى آن را هدف خود قرار بدهد و از معنويات غفلت

كند و اين خود گمراهى بزرگى است و انسان را به سوى آلودگيها و دورى از خدا مى كشاند.

در آيه بعدى بر مطلبى كه در آيه پيش آمده تأكيد بيشترى مى كند و دستور مى دهد كه از آنچه خداوند به شما روزى داد، حلال و پاكيزه بخوريد و از نعمتهاى خدا استفاده كنيد. البته منظور از خوردن در اينجا هر نوع تصرف مشروعى است كه انسان مى تواند در اموال و متعلقات خود بنمايد و چون خوردن استفاده غالب است، لذا اين واژه به كار رفته است.

در پايان آيه، مؤمنان را به سوى تقوا مى خواند و مى فرمايد: از همان خدايى كه به او ايمان داريد پروا كنيد و تقوا داشته باشيد. امر به تقوا در اينجا براى آن است كه مسلمانان به خاطر دستورى كه در اين دو آيه آمده به دنياپرستى و كامجويى خو نكنند و چنين نباشد كه استفاده از لذتهاى دنيوى آنان را از خدا غافل كند وبراستى هم چنين خطرى وجود دارد. اين است كه پس از آن دستور، مردم را به سوى تقوا مى خواند تا در كنار استفاده از لذتهاى مشروع بر ايمان و تقواى خود نيز بيفزايند.

آيه (89) لايؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم ... : همانگونه كه درتفسير دو آيه قبل گفتيم، بعضى از اصحاب رسول خدا با اين هدف كه به تقوا و ايمان بيشترى برسند، بعضى از چيزهاى حلال را بر خود حرام كرده بودند و تنى چند از آنها بر اين كار سوگند هم خورده بودند. وقتى آيات پيش نازل شد و مؤمنان از اين كار منع شدند، كسانى كه سوگند خورده بودند پيش پيامبر اسلام آمدند و تكليف سوگندهاى خود را از وى سؤال كردند. اين آيه در مقام پاسخگويى به آنهاست و اينكه چنين سوگندهايى باطل و لغو است و شكستن آن مؤاخذه ندارد و به مناسبت اينكه سخن از سوگند خوردن به ميان آمد احكام شكستن سوگندهاى صحيح را هم بيان مى كند.

در اين آيه نخست درباره سوگندهاى لغو سخن مى گويد و اينكه خداوند شما را به خاطر شكستن سوگندهايى كه لغو است مؤاخذه نمى كند و كيفر نمى دهد. منظور از سوگند لغو، سوگندهايى است كه به هر دليل باطل شده باشد مانند سوگندهايى كه از روى قصد و اراده نيست و فقط براى تأكيد مطلب و از روى عادت بر زبان جارى مى شود و بعضى ها عادت دارند كه به طور مرتب بگويند: نه به خدا قسم! يا آرى به خدا قسم! هر چند چنين كارى هم ناپسند است ولى كفاره ندارد و يا مثلا انسان به حرام كردن حلالى يا حلال كردن حرامى بر خود سوگند بخورد و يا بر ترك واجبى سوگند بخورد. چنين سوگندهايى باطل است و نبايد به آنها عمل كرد و شكستن آنها هم كفاره ندارد.

سوگندى كه شكستن آن كفاره دارد و اگر كفاره ندهد معصيت كرده است، سوگندى است كه از روى قصد و اراده و به طور جدّى باشد و به تعبيرى كه در اين آيه آمده سوگند محكمى باشد (عقّدتم الايمان = سوگندهايى كه محكم بسته ايد) و البته بايد شرايط ديگر را هم داشته باشد و آن مشروع بودن متعلق سوگند است كه توضيح داديم. در چنين حالتى اگر كسى سوگند خود را بشكند، گناه كرده است و بايد براى رفع اثر اين گناه كفاره بدهد. كفاره، جبران اين گناه را خواهد كرد.

كفاره شكستن سوگند يا همان «حنث يمين» در اين آيه به طور مشروح آمده است و آن اينكه انسان در مرحله اول ميان سه چيز مخيّر است و بايد يكى از اين سه كار را انجام بدهد:

1 ـ به ده نفر از فقرا طعام بدهد; آنهم طعام معمولى و متوسطى كه به خانواده خود مى دهد.

2 ـ ده نفر فقير را بپوشاند و به آنها لباس بدهد; و البته منظور از لباس، لباسى است كه تمام بدن را بپوشاند مانند يك پيراهن و يك شلوار با يك پيراهن عربى بلند. و در اينجا لازم نيست كه لباسى كه مى دهد از نوع لباس خود و خانوده اش باشد.

3 ـ يك برده و بنده را آزاد كند. البته نه در اينجا و نه در آيات ديگر قرآن كه از آزاد كردن برده سخن به ميان آمده، قيد نشده است كه آن برده مسلمان يا مؤمن باشد

و حكم شامل برده كافر هم مى شود ولى مسلم است كه اگر برده مؤمن وجود داشته باشد بر برده كافر ترجيح دارد.

در صورتى كه كسى سوگند خود را شكست بايد يكى از اين سه كار را انجام بدهد ولى اين در جايى است كه اين شخص توانايى مالى انجام اين كارها را داشته باشد و اگر چنين توانايى در او نباشد، او بايد سه روز روزه بگيرد و اين كفاره شكستن سوگند او خواهد بود و در دنباله آيه پس از بيان اين موارد، مى فرمايد: اين كفاره سوگندهاى شماست چون سوگند بخوريد (و آن را بشكنيد) البته جمله (آن را بشكنيد) در متن آيه نيست ولى مقدّر است و حذف آن به خاطر معلوم بودن مطلب است.

سپس اضافه مى كند كه سوگندهاى خود را حفظ كنيد. يعنى وقتى سوگند مى خوريد به آن پاى بند باشيد و آن را نشكنيد آنگاه مى فرمايد: اين چنين خداوند آيات خود را بر شما بيان مى كند تا شما سپاسگزار باشيد. براستى هم جاى سپاس دارد چون بيان احكام از جانب خداوند، خود نعمت بزرگى است كه براى بشر مى رسد و انسان از اين طريق به آگاهيهايى مى رسد كه عقل او به طور استقلال از درك آنها ناتوان است:

ويعلّمكم مالاتعلمون (بقره/151)

و برشما مى آموزد آنچه را كه نمى دانيد.

آيه مورد بحث نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد: لايؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم ولكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم (بقره/22) كه تفسير آن گذشت و البته در آن آيه كفاره شكستن سوگند نيامده است.