نكات ادبى
1 ـ درباره واژه «مسيح» و «اسرائيل» پيشتر توضيحاتى داده شد.
2 ـ «ثالث ثلثة» سومى از سه چيز. البته اين دلالت بر ترتيب ندارد ومنظور فقط يكى از
سه چيز است. مانند: ثانى اثنين و رابع اربعه و خامس خمسه. ضمنا ثالث به سوى ثلثة
اضافه شده است و تميز ثلثة حذف شده است و تقدير آن چنين است: ثلثة آلهة.
3 ـ «ينتهوا» از انتهاء به معناى باز ايستادن، پرهيز كردن، قبول نهى كردن.
4 ـ «ليمسّنّ» همراه با دو تا ادات تأكيد است لام در اول و نون تأكيد در آخر. و اصل
آن از «مسّ» است كه به معناى لمس كردن، تماس گرفتن و رسيدن مى باشد.
تفسير و توضيح
آيه (72) لقد كفر الذين قالو ان الله هو المسيح...: مسيحيان درباره حضرت مسيح،
عقايد انحرافى گوناگونى داشتند بعضى از فرقه هاى نصارى ذات مسيح را متحد با ذات خدا
مى دانستند و مى گفتند خدا در جسم مسيح حلول كرده است و بعضى از فرقه هاى آنان
معتقد به تثليث بودند و مى گفتند: خدا مجموعه اى از سه اقنوم و ذات است يكى پدر
ديگرى پسر و ديگرى روح القدس يا مريم و به هر حال خدا را يكى از اين سه اقنوم
مى دانستند. البته آنها به ظاهر خدا را يكى بيش نمى دانستند ولى يگانه اى كه خود
داراى سه جزء است و مثال به خورشيد مى زدند كه در عين يگانگى از جرم و حرارت و نور
تركيب يافته است. ولى اگر اين سخن را تحليل كنيم بازگشت
آن به سه گانگى خداوند است و اساساً نمى توان چيزى را پيدا كرد كه در عين حال كه
يكى است سه تا باشد! و اين گفته انكار بديهيات است و لذا بعضى از مسيحيان گفته اند
كه اين مسأله را عقل بشر درك نمى كند و چيزى فراتر از عقل است!
به هر حال در اين آيه خداوند، اين عقيده مسيحيان را كه مسيح را خدا مى دانستند رد
مى كند و در آيه بعدى عقيده ديگر آنها را كه همان تثليث است رد مى كند. در اين آيه
مى فرمايد: كسانى كه گفتند خدا همان مسيح است، كافر شدند. پس سخن خود مسيح را نقل
مى كند كه به بنى اسرائيل گفت: اى بنى اسرائيل خدا را كه پروردگار من و پروردگار
شماست پرستش كنيد زيرا كه هر كس براى خدا شريك قرار بدهد، خدا بهشت را بر او حرام
مى كند و جاى او آتش است. تصريح مسيح به اينكه خدا پروردگار من است، در واقع نفى هر
گونه الوهيت از خويشتن است.
در آيه بعدى عقيده باطل ديگرى را كه مسيحيان داشتند رد مى كند و مى فرمايد: كسانى
كه گفتند: خدا سومى از سه چيز است كافر شدند و اينها همان معتقدان به تثليث هستند
چون بازگشت سخن آنها به اين است كه خدا را يكى از اين سه معبود مى دانند. البته
منظور اين نيست كه آنها خدا را در مرتبه سوم قرار مى دادند و ابن و روح القدس را بر
او مقدم مى داشتند بلكه اين تنها براى ذكر سه گانگى است و اينكه خدا را يكى از آنها
قلمداد مى كردند و نظرى به تقديم و تأخير ندارد.
پس از تكفير كسانى كه چنين عقيده باطلى دارند، عقيده درست را به روشنى بيان مى كند
و آن اينكه جز معبود يگانه، در جهان هستى معبودى وجود ندارد و هيچ پديده اى شايسته
پرستش نيست چون هر موجودى جز خدا محتاج است و وجود او از ديگرى است و پرستش مخصوص
ذاتى است كه از هر جهت بى نياز است و همه موجودات جهان به او احتياج دارند و چنين
ذاتى بيش از يكى نمى تواند باشد.
در پايان آيه اضافه مى كند كه اگر اينان از اين سخن كفر آميز پرهيز نكنند، به آن
گروه از آنان كه كفر ورزيده اند عذابى دردناك خواهد رسيد. از اين تعبير چنين
استفاده مى شود كه بعضى از مسيحيان كه قائل به تثليث بودند، اين سخن را از روى
درك و شعور نمى گفتند و تنها از جهت تقليد مى گفتند و توجهى به فساد آن نداشتند
اينها جاهل قاصر بودند و سخنشان از روى جهالت بود و نه عناد و لجاجت. چنين افرادى
ممكن است در قيامت نجات پيدا كنند و خدا آنها را عذاب نكند ولى آن گروه كه از روى
كفر و عناد اين سخن را مى گفتند، بدون شك مورد غضب خدا قرار خواهند گرفت و عذابى
دردناك به سراغ آنها خواهد رفت.
در عين حال در آيه بعدى با نرمش خاصى آنها را نيز دعوت به توبه و استغفار مى كند و
از آنها مى پرسد: چرا به خدا توبه نمى كنيد و از او آمرزش نمى خواهيد كه اگر چنين
كنيد، خدا شما را خواهد بخشيد كه خدا آمرزنده بخشايشگر است.
درباره عقايد شرك آلود مسيحيان مخصوصا راجع به موضوع تثليث در تفسير آيه 171 از
سوره نساء مطالبى داشتيم كه توجه خوانندگان را بدانجا جلب مى كنيم.
مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ
وَ أُمُّهُ صِدّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ اُنْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ
الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى يُؤْفَكُونَ (*)قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ
ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ اللّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ
(*)قُلْ يآ أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فى دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا
تَتَّبِعُوا أَهْوآءَ قَوْم قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثيرًا وَ
ضَلُّوا عْنَ سَوآءِ السَّبيلِ (*)
مسيح پسر مريم جز يك پيامبر نيست كه پيش از او پيامبران، گذشته اند و مادر او بسيار
راستگو بود; هر دو غذا مى خوردند. بنگر چگونه آيات را به آنان بيان مى كنيم سپس
بنگر كه چگونه از حق باز داشته مى شوند (75) بگو آيا جز خدا چيزى را عبادت مى كنيد
كه قدرت رساندن ضررى و نه سودى براى شما را ندارند و خداوند هموست كه شنواى داناست
(76) بگو اى اهل كتاب در دين خود به ناروا غلوّ نكنيد و از هوسهاى گروهى پيروى
نكنيد كه پيش از اين گمراه شدند و بسيارى را گمراه كردند و از راه
راست دور افتادند (77)
نكات ادبى
1 ـ «صدّيقه» بسيار راستگو، صيغه مبالغه از صَدَقَ يا صَدَّق. ضمنا وزن «فعّيل» از
اوزان مبالغه عمل نمى كند ولى وزنهاى ديگر چون «فعيل» مانند «فاعل» عمل مى كنند.
2 ـ «يؤفكون» از افك مشتق شده كه به معناى بازگردانيدن و باز داشتن از حق است و
«افك» به معناى دروغ هم آمده كه آنهم دور شدن از حق است.
3 ـ «لاتغلوا» از غلوّ به معناى خروج از حق، افراط و تفريط، تجاوز از حدّ.
4 ـ «بغير الحق» تأكيدى براى «لا تغلوا» است چون غلو هميشه نارواست.
5 ـ «سواء السبيل» وسط راه، كنايه از راه درست كه انحرافى در آن نباشد.
تفسير و توضيح
آيه (75) ما المسيح ابن مريم الاّ رسول...: در اين آيات با دلايل روشنى عقيده
انحرافى ميسحيان را درباره مسيح و مادر او، ردّ مى كند و نخست خاطر نشان مى سازد كه
مسيح نيز مانند ساير پيامبران بود كه آمدند و پس از تمام شدن عمرشان از دنيا رفتند
و اگر چه مسيح نمرده است ولى بالاخره او هم مثل ساير پيامبران، از جنس بشر است و
هيچ بشرى شايسته پرستش نيست.
اين تعبير درباره پيامبر اسلام هم، در قرآن آمده تا مسلمانان بدانند كه اسلام قائم
به شخص حضرت محمد(ص) نيست و او هم مانند پيامبران از دنيا مى رود و آنچه مى ماند
دين خداست:
و ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم (آل
عمران / 144)
محمد جز يك پيامبر نيست كه پيش از او پيامبران، گذشته اند آيا اگر او مُرد يا كشته
شد، شما عقب گرد مى كنيد؟
ولى در آيه مورد بحث هدف از اين جمله اين است كه مسيح نيز مانند پيامبران گذشته از
جنس بشر است و نبايد مورد پرستش قرار گيرد. مادر مسيح هم زن درستكار و راستگويى بود
و اگر چه از پيامبران نبود ولى از صديقين به شمار مى رفت و با اين وجود هم مسيح و
هم مادرش مثل ساير افراد بشر غذا مى خوردند و براى ادامه زندگى احتياج به غذا و
طعام داشتند و كسى كه خود نيازمند است و سر تا پاى وجود او را احتياج به غير فرا
گرفته، چگونه مى تواند خدا باشد؟ خدا كسى است كه همه به او نياز دارند و او به هيچ
كس و هيچ چيز نيازمند نيست.
اين يك دليل بسيار روشن و همه كس فهم است و لذا پس از بيان اين دليل اضافه مى كند
كه بنگر چگونه آيات خود را به روشنى بيان مى كنيم اما متاسفانه مسيحيان دليل به اين
روشنى را درك نمى كنند و باز مسيح و مادر او را به مقام خدايى مى رسانند. اين است
كه بار ديگر خواننده را مورد خطاب قرار مى دهد كه بنگر چگونه اينها از حق باز داشته
شده اند؟ و حق را كه به اين روشنى است درك نمى كنند؟
راستى چه چيزى آنها را از درك حق بازداشته است؟ پاسخ اين است كه گناه و معصيت و
تقليد كوركورانه از پدران، آنها را از شناخت حقيقت محروم كرده و بنابراين نتيجه
اعمال خود آنهاست و اگر هم اين كار به خدا نسبت داده شود، باز عامل اصلى خودشان
هستند و خدا در اثر عملكرد خودشان از آنها سلب توفيق مى كند.
آيه (76) قل اتعبدون من دون الله مالايملك...: دليل ديگرى در برابر مسيحيان اقامه
مى شود و به پيامبر دستور مى دهد كه به آنان بگويد: آيا شما به جاى خدا چيزى را
عبادت مى كنيد كه توانايى آن را ندارد كه براى شما ضررى يا منفعتى برساند؟ يعنى
مسيح و مريم انسانهايى هستند كه از پيش خود هيچگونه قدرتى ندارند و اگر هم كارى
بكنند متكى به قدرتى هستند كه خدا به آنها داده و قدرت آنها ذاتى نيست. ديگر اينكه
اگر خدا بخواهد ضررى يا نفعى به كسى برساند، مسيح و مريم نمى توانند جلو آن را
بگيرند.
اينكه درباره عيسى و مريم تعبير «چيزى كه» آورده و نه «كسى كه» شايد اشاره به اين
باشد كه انسانها در مقايسه با خداوند كس نيستند بلكه مانند يك جماد و يك پديده
بى اراده هستند و هيچ گونه قدرتى از خود ندارند و معبودهاى باطل و دروغين اگر هم از
جنس انسان باشند، درست مانند اشيائى هستند كه مورد پرستش قرار گرفته اند.
در پايان آيه تذكر مى دهد كه خداوند شنوا و داناست، سخنان شما را درباره مسيح و
مريم مى شنود و از نيتهاى شما آگاهى دارد.
آيه (77) قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم...: پس از رد سخنان يهود و نصارى كه
به طور جداگانه انجام گرفت، اينك هر دو گروه را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد:
در دين خود به ناحق غلو نكنيد و از حق نگذريد. البته غلو در دين هميشه ناحق است و
تعبير «بغير حق» براى تأكيد است و منظور اين نيست كه غلو در دين گاهى حق و گاهى
ناحق است مانند:(و قتلهم الانبياء بغير حق) معلوم است كه كشتن پيامبران هميشه ناحق
است.
يهوديها در دين خود غلو كردند و عزير را پسر خدا دانستند و خود را دوستان و فرزندان
خدا پنداشتند و گفتند كه خدا آنها را عذاب نخواهد كرد و بهشت دربست در اختيار
آنهاست.
غلوّ مسيحيان بيشتر و شديدتر بود آنها مسيح و مادرش را خدا دانستند و خداى يگانه را
يكى از خدايان سه گانه پنداشتند. و اينك هر دو گروه از غلوّ و گزاف گويى در دين و
بالا بردن افراد به مقام الوهيت و بدعت گذاشتن در دين خدا نهى مى شوند.
بايد دانست كه يهود و نصارى اين عقايد شرك آلود را از بت پرستان و مشركان اخذ كرده
بودند و به خصوص عقيده به تثليث از بت پرستان هندو وارد مسيحيت شده است براى همين
است كه در ادامه همين آيه، خطاب به اهل كتاب گفته مى شود كه شما از هوسهاى گروهى
پيروى نكنيد كه پيش از اين گمراه شدند و بسيارى را گمراه كردند و از راه راست دور
افتادند. منظور از اين قوم همان بت پرستان و مشركان
هستند. در آيه ديگرى اعتقادات غلوّ آميز يهود و نصارى را به عقايد بت پرستان تشبيه
مى كند:
و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم
يضاهئون قول الذين كفروا من قبل (توبه/ 30)
يهوديها گفتند: عزير پسر خداست و نصارى گفتند: مسيح پسر خداست; اين سخن آنها در
دهانشان است. سخن آنها به سخن كسانى كه از پيش كافر شده اند، شباهت دارد.
در آيه مورد بحث، يهود و نصارى را از پيروى كسانى بر حذر مى دارد كه سه خصوصيت
داشتند: يكى اينكه خود گمراه بودند; ديگر اينكه بسيارى از مردم را گمراه كردند;
ديگر اينكه از راه راست گمراه شدند و شايد منظور از اين تعبير، استمرار و تداوم
آنها در گمراهى باشد يعنى اينكه آنها علاوه بر اينكه گمراه شدند، در گمراهى باقى
ماندند.
لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى اِسْرآئيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَعيسَى ابْنِ
مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (*) كانُوا لا يَتَناهَوْنَ
عَنْ مُنْكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (*)تَرى كَثيرًا مِنْهُمْ
يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ
سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (*)وَ لَوْ كانُوا
يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ النَّبِىِّ وَ مآ أُنْزِلَ اِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ
أَوْلِيآءَ وَ لكِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ (*)
كسانى از بنى اسرائيل كه كافر شدند، بر زبان داود و عيسى بن مريم لعنت شدند، اين
بدان جهت بود كه آنان نافرمانى كردند و همواره از حدّ مى گذشتند(78) آنها يكديگر را
از كار بدى كه مى كردند باز نمى داشتند، چه بد است آنچه انجام مى دادند(79) بسيارى
از آنان را مى بينى كه كافران را دوست مى دارند، چه بد است آنچه آنها براى خود پيش
آورده اند كه خدا بر آنان غضب كرد و آنها در عذاب جاويدان هستند(80) و
اگر آنها به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده، ايمان مى آوردند، آنها را دوست
نمى گرفتند ولى بسيارى از آنها فاسق هستند(81)
نكات ادبى
1 ـ «لعنت» دورى از رحمت خدا و وارد شدن در غضب او و اثر آن در دنيا سلب توفيق و در
آخرت ورود در عذاب الهى است.
2 ـ «لايتناهون» از تناهى كه تفاعل از نهى است و به معناى نهى كردن و باز داشتن
يكديگر از انجام كارى است.
3 ـ «منكر» كار زشت كه عقل و شرع آن را انكار مى كند.
4 ـ «لبئسما» از افعال ذم و «ما» در اينجا كافه است مانند: انّما ولكنّما و يا اسم
نكره است.
5 ـ «ان سخط الله» مخصوص به ذم است و لذا محل آن رفع است.
تفسير و توضيح
آيات(78-81) لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل...: آن گروه از بنى اسرائيل كه كافر
شدند و از دين خدا روى برتافتند، به زبان دو تن از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل يعنى
حضرت داود و حضرت عيسى، لعنت شدند. يعنى اين دو پيامبر بزرگ آنان را لعنت كردند و
اين، به سبب نافرمانى آنها بود و اينكه آنها هميشه از حدود الهى تجاوز مى كردند.
اين مطلب، اشاره به دو جريان تاريخى است: يكى داستان اصحاب سبت و ساكنان شهر ايله
كه از صيد ماهى در روزهاى شنبه نهى شده بودند ولى آنها به حيله هايى اين دستور الهى
را زير پا گذاشتند و اين كار در زمان حضرت داود بود و داود آنها رانفرين كرد و آنها
به صورت ميمون مسخ شدند. دوم، داستان كسانى كه از حضرت عيسى
درخواست مائده يا غذاى آسمانى كردند و چون مائده نازل شد، آنها باز ايمان نياوردند
و در كفر خود باقى ماندند و عيسى به آنها نفرين كرد و آنهابه صورت خوك مسخ شدند.
اين تفسير در روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است.
صفت ديگر اين گروه عصيانگر از بنى اسرائيل اين بود كه آنها همديگر را از ارتكاب
كارهاى زشت نهى نمى كردند و باز نمى داشتند. طبق اين آيه، اينكه انسان خودش مرتكب
كار زشت نشود كافى نيست بلكه بايد ديگران را هم از ارتكاب گناه باز دارد. يك فرد با
ايمان نبايد در برابر فساد جامعه بى تفاوت باشد بلكه او وظيفه دارد كه در اصلاح
ديگران بكوشد و آنها را از بديها و گناهان باز دارد و گرنه او هم مانند گنهكاران
مورد غضب خداوند قرار خواهد گرفت.
در داستان اصحاب سبت به طورى كه در روايات آمده مردم سه گروه شدند: گروهى خدا را
نافرمانى كردند و گروهى هر چند خود نافرمانى نكردند ولى در برابر گروه اول ساكت
ماندند و گروه سوم كسانى بودند كه به گروه اول اعتراض مى كردند و چون اعتراض آنها
اثر نكرد از آنها جدا شدند و به سرزمين ديگرى رفتند. وقتى بلا نازل شد هم گروه اول
را فرا گرفت و هم گروه دوم را. گرفتارى گروه دوم از آن جهت بود كه در برابر گروه
اول ساكت بودند.
قرآن كريم جامعه يهود را از زمان موسى تا زمان پيامبر اسلام به صورت يك مجموعه مورد
توجه قرار مى دهد چون آيندگان كارهاى گذشتگان را قبول داشتند و داراى همان روحيه
بودند و لذا معاصران را به خاطر اعمال پيشينيان مورد عتاب قرار مى دهد و خطاهاى
معاصران را به زشتى هاى گذشتگان عطف مى كند و لذا در آيه بعد يكى ديگر از كارهاى
ناپسند قوم يهود بيان مى شود كه مربوط به عصر پيامبر اسلام است; به اين صورت كه
مى فرمايد: بسيارى از آنها را مى بينى كه كافران را دوست دارند. منظور از كافران در
اينجا مشركان و بت پرستان هستند و اين مربوط به زمان پيامبر اسلام مى شود كه
يهودى ها كه از نظر باورهاى دينى هيچ گونه وجه اشتراكى با
مشركان و بت پرستان نداشتند، براى دشمنى با اسلام با آنها متحد شدند و پيمان بستند
و بت پرستان را بر مسلمانا ترجيج دادند:
الم ترالى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت والطاغوت و يقولون للذين
كفروا هؤلاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا اولئك الذين لعنهم الله (نساء/51-52)
آيا نديدى كسانى را كه به آنها بهره اى از كتاب داده شده است كه به «جبت» و «طاغوت»
(معبودهاى دروغين) ايمان مى آوردند و درباره كافران مى گويند كه اينان از كسانى كه
ايمان آورده اند راه يافته ترند. آنان كسانى هستند كه خدا بر آنها لعنت كرده است.
اين آيه به طورى كه در تفسير آن گذشت مربوط به گروهى از يهوديان است كه به سركردگى
كعب بن اشرس به مكه رفتند و با مشركان بر ضد مسلمانان پيمان بستند و براى جلب نظر
آنها در مقابل بتهاى آنان هم تعظيم كردند و مى گفتند مشركان از مسلمانان راه
يافته تر و به حق نزديكترند!
كار يهود در دوستى با مشركان، كار بسيار بدى بود و لذا قرآن كريم آنها را مورد عتاب
قرار مى دهد و هم در اين آيه و هم در آيه مورد بحث لعنت و غضب خدا را نثار آنها
مى كند و به آنها وعده عذاب جاويدان مى دهد.
در آيه بعدى خاطرنشان مى سازد كه اگر آنان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده
ايمان داشتند كافران را دوستان خود قرار نمى دادند. ممكن است منظور از پيامبر،
پيامبر اسلام و يا حضرت موسى باشد و به هر حال اگر ايمان داشتند مشركان را به دوستى
نمى گرفتند ولى چه مى شود كرد كه بسيارى از آنان فاسق هستند و خدا را نافرمانى
مى كنند.
چند روايت
1 ـ قال رسول الله(ص): لتأمرنّ بالمعروف ولتنهنّ عن المنكر و لتأخذن على
يدالسفيه ولتأطرنه على الحق اطراء او ليضربن الله قلوب بعضكم على بعض ويلعنكم كما
لعنهم.(136)
پيامبر خدا فرمود: البته بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست نادان را
بگيريد و او را وادار به حق كنيد و گرنه خداوند دلهاى بعضى از شما را به بعضى ديگر
مى زند و شما را لعنت مى كند همانگونه كه آنها(بنى اسرائيل) را لعنت كرد.
2 ـ اميرالمؤمنين فرمود: وقتى در ميان بنى اسرائيل گناه شايع شد كسانى از آنها
مى ديدند كه برادرشان گناه مى كند و او را نهى مى كردند ولى او قبول نمى كرد ولى
اين كار باعث نمى شد كه آنها هم نشين و هم غذا با او شوند تا اين كه خداوند دلهاى
بعضى از آنان را با بعضى ديگر همراه كرد و درباره آنها در قرآن چنين نازل شد: (لعن
الذين كفروا من بنى اسرائيل) تا آخر آيه. (137)
3 ـ امام صادق فرمود: اما انّهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لايجلسون بمجالسهم ولكن
كانوا اذا لقوهم ضحكو فى وجوههم وانسوا بهم.(138)
آنها(گروهى از بنى اسرائيل كه خودشان گناه نمى كردند) به محل ورود آنها وارد
نمى شدند و در مجالس آنها شركت نمى كردند ولى وقتى آنها را مى ديدند به رويشان
مى خنديدند و با آنها انس مى گرفتند.
4 ـ امام باقر(ع) از على(ع) نقل مى كند كه فرمود: خداوند به شعيا وحى فرستاد كه از
قوم تو صدهزار نفر را هلاك خواهم كرد، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از
خوبان آنها. گفت: اينها بدان هستند، خوبان چه تقصيرى دارند؟ خطاب رسيد: آنها با اهل
معاصى مدارا كردند و به خاطر غضب من به آنان غضب نكردند. (139)
5 ـ روى الرضا على بن موسى(ع) عن آبائه عن على(ع) قال: لا تتركوا الامربالمعروف و
النهى عن المنكر فيولى الله اموركم شراركم ثمّ تدعون فلايستجاب
لكم.(140)
امام رضاع) از پدران خود از على(ع) نقل مى كند كه فرمود: امر به معروف و نهى از
منكر را ترك نكنيد كه اگر ترك كنيد، خداوند كارهاى شما را به دست بدان شما مى دهد
آنگاه دعا مى كنيد ولى مستجاب نمى شود.