حديث غدير در كتب اهل سنت
احاديثى كه در آنها اشاره اى به نزول آيه تبليغ نشده ولى اصل داستان غدير را ذكر
كرده، از طريق اهل سنت بسيار زياد است و با اسناد فراوان و با عبارتهاى مختلف در
كتب گوناگون نقل شده و به گفته حديث شناسان، بسيارى از اسناد حديث غدير صحيح است.
ما اينك در اينجا متن چند حديث را نقل مى كنيم و سپس نشانى بعضى از كتابها را كه در
آنها حديث غدير آمده ذكر خواهيم كرد:
ـ احمد بن حنبل از زيد بن ارقم نقل مى كند كه گفت: همراه با پيامبر خدا در بيابانى
كه به آن وادى خم مى گفتند، نازل شديم. پيامبر دستور اداى نماز داد و نماز خوانده
شد و پيامبر در سايه لباسى كه از درختى آويخته بود در سايه قرار گرفت و فرمود:
الستم تعلمون اولستم تشهدون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى قال: من كنت
مولاه فعلىّ مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه.
آيا نمى دانيد؟ آيا شهادت نمى دهيد كه من از هر مؤمنى اولى تر به نفس او هستم؟
گفتند: آرى. فرمود: هر كس را من مولى هستم پس علىّ مولاى اوست. خدايا دوست بدار
هركس را كه او را دوست داشته باشد و دشمن بدار هر كس را كه او را دشمن بدارد.(124)
احمد بن حنبل همين روايت را با تفاوت اندكى از طريق ديگرى هم نقل مى كند و در پايان
اضافه مى كند كه پس از گفتار پيامبر درباره علىّ ابن ابى طالب، عمر نزد او آمد و به
او گفت: گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب مولاى هر مؤمن و مؤمنه اى شدى.(125)
ـ حاكم نيشابورى با سندى كه از نظر شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است، از زيد بن ارقم
نقل مى كند كه چون پيامبر خدا از حجة الوداع برگشت و در غديرخم
نازل شد، نزديك چند درخت خشك قرار گرفت و گفت: گويا من (از سوى خدا) خوانده شده ام
و دعوت او را اجابت كرده ام و من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم كه يكى از
ديگرى بزرگتر است كتاب خدا و عترت من. پس بنگريد كه پس از من با آنها چه مى كنيد.
آنها از همديگر جدا نمى شوند تا وقتى كه در حوض بر من وارد شوند. سپس گفت: خداوند
مولاى من است و من مولاى هر مؤمنى هستم. سپس دست على بن ابى طالب را گرفت و گفت: هر
كس كه من مولاى او هستم، اين ولىّ اوست. خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست
بدارد و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد.(126)
ـ محب طبرى از براء بن عازب نقل مى كند كه در سفرى همراه رسول خدا بوديم و در غدير
خم نازل شديم پس مردم براى اداى نماز خوانده شدند پيامبر زير درختى قرار گرفت و
نماز ظهر را با مردم خواند آنگاه دست على بن ابى طالب را گرفت و گفت: آيا شما
نمى دانيد كه من بر مؤمنان از جانشان اولى تر هستم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا، پس دست
على را گرفت و فرمود: خدايا هر كس را كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدايا
دوست بدار هر كس را كه او را دوست بدار و دشمن بدار هر كس را كه او را دشمن بدارد.
و در بعضى از روايات اين جمله هم اضافه شده: يارى كن كسى را كه او را يارى كند.(127)
مضمون اين احاديث كه همگى مربوط به غديرخم و اعلام ولايت على بن ابى طالب از سوى
پيامبر است در كتابهاى بسيارى از كتب حديثى اهل سنت آمده كه آوردن نام همه آنها به
درازا مى كشد ولى در عين حال نام چند كتاب را ذكر مى كنيم:
ـ نسائى، الخصائص7 ص 93.
ـ هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 164.
ـ ابن عساكر، تاريخ دمشق ترجمة الامام على، ج 2، ص 50.
ـ سيوطى، الحاوى للفتاوى، ج 1، ص 122.
ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 235.
ـ خوارزمى، المناقب، ص 93.
ـ متقى هندى، كنز العمال، ج 13، ص 170.
ـ ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه، ص 24.
ـ سمهودى، وفاءالوفا باخبار دار المصطفى، ج 2، ص 173.
علاوه بر اين كتابها كه اينجانب آنها را ملاحظه كردم، مرحوم علامه امينى نام دهها
كتاب را مى برد كه آن كتابها را ديده و حديث غدير در آنها آمده است.(128)
ضمناً در بعضى از كتب اهل سنت اين جمله پيامبر كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه
بدون اشاره به جريان غدير خم آمده است كه از جمله آنهاست:
ـ ترمذى: الصحيح، ج 5، ص 297.
ـ ابن ماجه، السنن، ج 1، ص 45.
ـ بخارى، التاريخ الكبير، ج 1، ص 375.
ـ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 2، ص 196.
و دهها كتاب ديگر...
اهتمام مسلمانان به حديث غدير
حديث غدير از همان آغاز، ميان مسلمانان از اهميت خاصى برخوردار بوده و تعداد كثيرى
از صحابه آن را نقل كرده اند و خود حضرت على (ع) در موارد متعددى با آن احتجاج كرده
است از جمله در روايتى آمده كه آن حضرت مردم را در «رحبه» جمع كرد و از آنها خواست
كه هر كس در غديرخم بوده و سخن پيامبر را درباره او كه فرمود: من كنت مولاه فعلى
مولاه شنيده، شهادت بدهد در اين موقع سى نفر به پا
خاستند و شهادت دادند.(129)
همچنين پس از صحابه، در عصر تابعين نيز اين حديث را جمع بسيارى نقل كرده اند و به
طورى كه ديديم در كتب حديثى شيعه و سنّى به طور گسترده اى روايت شده است.
از اين گذشته بسيارى از شاعران، اين حديث شريف را به شعر درآورده اند و مرحوم علامه
امينى شاعران حديث غدير را از همان آغاز تا قرن يازدهم قرن به قرن نام برده و در
مجلدات يازدگانه كتاب «الغدير» شعرهاى آنها را آورده است و نخستين شاعرى كه حديث
غدير را به زبان شعر در آورد حسان بن ثابت بود كه در همان روز غدير در حضور پيامبر
اين شعرها را سرود و ما چند بيت از آن را پيش از اين آورديم.
غير از شاعران، تعداد زيادى از محدثان و مؤلفان درباره خصوص حديث غدير كتاب
نوشته اند كه شايد نخستين مؤلف در اين باره خليل بن احمد فراهيدى صاحب العين باشد
كه در قرن دوم مى زيسته است و پس از او نيز در هر قرنى چند كتاب مستقل در اين باره
نوشته شده كه يكى از مهمترين آنها كتاب «الولاية» ابوجعفر ابن حرير طبرى صاحب تفسير
و تاريخ معروف است كه ذهبى درباره اين كتاب گفته است «مجلدى از طريق حديث غدير را
از ابن حرير ديدم و به خاطر كثرت طرق آن كه در اين كتاب آمده دچار شگفتى شدم»(130) و
ابن كثير گفته است: «ابوجعفر محمد بن حرير طبرى صاحب تفسير و تاريخ درباره حديث
غدير كتابى در دو جلد نوشته و در آن طرق و الفاظ حديث را آورده است»(131)
مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبايى درباره كتابهايى كه مستقلا راجع به حديث غدير در طول
قرنها نوشته شده، كتابى به نام «الغدير فى التراث الاسلامى» دارد كه در آن نام
كتابها را به ترتيب قرنها آورده است طبق تحقيق او درباره اين حديث شريف، در قرن
دوم يك كتاب و در قرن سوم دو كتاب و در قرن چهارم ده كتاب و در قرن پنجم پانزده
كتاب و در قرن ششم يك كتاب و در قرن هفتم دو كتاب و در قرن هشتم يك كتاب و در قرن
نهم يك كتاب و در قرن دهم دو كتاب و در قرن يازدهم دو كتاب و در قرن دوازدهم هشت
كتاب و در قرن سيزدهم چهار كتاب و در قرن چهاردهم هفتاد و دو كتاب و در قرن پانزدهم
چهل و سه كتاب شناسايى شده است.(132)
راجع به حديث غدير در اينجا از سه كتاب مهم نام مى بريم كه به طور مشروح و مستوفا
درباره آن بحث كرده اند:
غاية المرام از محدث بحرانى و عبقات الانوار از ميرحامد حسين و از همه مهمتر الغدير
فى الكتاب و السنة و الادب از علامه شيخ عبدالحسين امينى.
اهتمام مسلمانان به داستان غدير تا آنجا بوده كه روز هيجدهم ذيحجه را به عنوان عيد
غدير خم جشن مى گيرند و اين سابقه اى طولانى در تاريخ دارد و مخصوص شيعيان هم نيست
و مى بينيم ابوريحان بيرونى عيد غدير را از اعياد اسلامى مى شمارد و ابن خلكان از
غدير خم به عنوان روز عيد ياد مى كند.(133) و البته شيعيان اين روز را بيشتر از همه
جشن مى گرفتند و مراسم خاصى را انجام مى دادند. ابن اثير مى گويد: «در هيجدهم ذيحجه
سال 352 معزالدوله بديهى دستور داد شهر را آذين بستند و آتش بازى كردند و اظهار
سرور و شادمانى نمودند و مغازه ها در شب هم باز بود و اين به سبب شادى عيد غدير بود
يعنى غدير خم و در اين روز شيپورها و بوقها به صدا درآمد و روز خاصى بود.(134)
اكنون نيز روز عيد غدير يكى از اعياد مهم شيعيان است و در اين روز همه جا چراغانى
مى شود و مردم به ديدار يكديگر مخصوصاً بزرگان مى روند و از همديگر با ميوه و
شيرينى پذيرايى مى كنند و مجالس جشن و سرور و ذكر مناقب اميرالمؤمنين
برپا مى شود.
نگاهى به مضمون حديث
ديديم كه اين حديث از نظر سند جاى هيچ گونه ترديد و گفتگويى ندارد و حتى معاندان
شيعه كه هر چيزى را كه مربوط به اميرالمؤمنين باشد با عناد خاصى ردّ مى كنند،
درباره اين حديث مخصوصاً جمله «من كنت مولاه فعلى مولاه» نتوانسته اند ابراز ترديد
كنند. تنها چيزى كه آنها گفته اند، اين است كلمه «مولى» در اينجا به معناى اولى به
تصرف يا امام و رهبر نيست بلكه به معناى دوست و ياور است و پيامبر مى خواست مردم به
على و خاندان پيامبر محبت كنند.(135)
ما مى گوييم درست است كه لفظ «مولى» معانى مختلفى دارد و از جمله معناى دوست و ناصر
هم آمده ولى تمام شواهد و قراين حكايت از آن دارد كه مولى در اين حديث به معناى
اولى به تصرف است همانگونه كه در آيه: مأواكم النار هى مولاكم (حديد/15) به همين
معنا آمده است. اينكه پيامبر از جانب خدا مامور مى شود كه مولى بودن على را برساند
و اگر نرساند رسالت خود را نرسانده است و آن حضرت در آن هواى گرم بيش از صد هزار
نفر را گرد خود جمع مى كند و پس از ذكر مقدمه اى مولى بودن على را ابلاغ مى كند، پر
روشن است كه منظور از مولى در اينجا خيلى مهمتر از دوست و ياور است. چون اعلام
اينكه مسلمانان بايد على را دوست خود بدانند، اينهمه مقدمات لازم نداشت و پيامبر
خدا بارها آن را اعلام كرده بود. معلوم مى شود كه در اين جريان كار مهمترى انجام
گرفته و آن چيزى جز اعلام امامت و رهبرى على بن ابى طالب (ع) نبوده است. بخصوص
اينكه پيامبر خدا پيش از بيان اين جمله فرموده بود:
الست اولى بكم و از مردم به اين مطلب اقرار گرفته بود كه او از مسلمانان به
جانشان اولى تر است. آمدن جمله من كنت مولاه فعلى مولاه پس اين جمله، به خوبى نشان
مى دهد كه منظور از مولى همان است كه در جمله قبلى آمده بود يعنى اولى به نفس كه
يكى از شئون خاص پيامبر به عنوان رهبر جامعه اسلامى بود.
ديگر اينكه مسلمانان حاضر در آن مراسم دسته دسته مى آمدند و به على بن ابى طالب
تبريك مى گفتند و به طورى كه در متن حديث گذشت، حتى عمر بن خطاب پيش آمد و گفت: به
به يا على مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه اى شدى اگر منظور از مولى دوست يا ناصر
بود، على بن ابى طالب پيش از اين جريان هم دوست و ناصر مسلمانان بود و اساساً هر
مسلمانى دوست مسلمان ديگر است همانگونه كه در آيه شريفه آمده:
المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض (توبه/71).
پس معلوم مى شود منظور از مولى همان رهبرى و امامت است كه جاى تبريك گفتن دارد.
توجه كنيم كه پيامبر اين سخن را چند ماه پيش از وفات خود فرمود و در آغاز خطبه اش
هم به نزديك بودن مرگ خود اشاره كرد و پيامبر در مقامى بود كه بايد براى خود جانشين
تعيين مى كرد و امت اسلامى را سر خود رها نمى ساخت.
قُلْ يآ أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَىْء حَتّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ
الاْنِْجيلَ وَ مآ أُنْزِلَ اِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا
مِنْهُمْ مآ أُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا فَلا تَأْسَ
عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (*)اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ
الصّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ عَمِلَ
صالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (*)
بگو اى اهل كتاب شما ارزشى نداريد مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه را كه از جانب
پروردگارتان بر شما نازل شده، برپا داريد; و همانا آنچه از جانب پروردگارت بر تو
نازل شده (قرآن) بر طغيان و كفر بسيارى از آنان مى افزايد; پس برگروه كافران تأسف
نخور (68) همانا كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و صابئان و
نصارى،
هر كس كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و كار نيكو انجام دهد، پس نه ترسى بر
آنهاست و نه اندوهگين مى شوند. (69)
نكات ادبى
1 ـ «لستم على شىء» بر چيزى نيستيد، ارزشى نداريد.
2 ـ «ليزيدنّ» دو مفعول گرفته يكى «كثيرا» و ديگرى «طغيانا».
3 ـ «فلاتأس» تاسف نخور. از «اسى» مشتق شده كه به معناى اندوه و دريغ و تأسف است.
4 ـ «هادوا» يهودى شدند. فعل جعلى است.
5 ـ «صابئون» پيروان يحيى معمّد، تقديس كنندگان ستارگان (درباره اين لفظ در تفسير
آيه 62 از سوره بقره توضيحات مفصلى را داديم)
6ـ «والصابئون» عطف است به «الذين» و به حالت رفع آمده با اينكه الذين اسم
انّ است و محلا منصوب مى باشد در علت اين امر، نحوى ها وجوهى گفته اند و
شايد وجه بهتر قول فراّء باشد كه گفته است: انّ در عمل كردن ضعيف است چون
عمل كردن آن ذاتى نيست بلكه به خاطر مشابهت به فعل است و لذا وقتى اسم انّ در لفظ
منصوب شد، چيزى كه به آن عطف مى شود، منصوب خواهد شد مانند: انّ زيدا و عمرواً
قائمان و نمى توانيم بگويم: ان زيداً و عمروٌ قائمان ولى هنگامى كه لفظاً منصوب نشد
در آنجا مى توان چيزى را كه به آن عطف مى شود منصوب يا مرفوع بخوانيم مانند: انّى و
زيداً حاكمان يا انّى و زيدٌ قائمان. حال مى گوييم در اين آيه هم اسم انّ كلمه
الذّين مى باشد كه در لفظ منصوب نيست چون اين كلمه مبنى است و اعراب آن ظاهر
نمى شود و بنابر قاعده اى كه گفته شد، كلمه اى كه در اينجا به الذين عطف مى شود
مى تواند مرفوع يا منصوب باشد و لذا الصابئون در اين آيه مرفوع و در آيه 62 از سوره
بقره منصوب است و هر دو وجه جايز مى باشد.
6 ـ «خوف» ترس و بيم كه مربوط به آينده است.
7 ـ «حزن» اندوه كه مربوط به گذشته است.
تفسير و توضيح
آيه (68) قل يا اهل الكتاب لستم على شيئ... : ارزش و اعتبار يك جامعه دينى به اين
است كه در آن جامعه معيارها و ملاكهاى دينى حاكميت داشته باشد و از همه مهمتر به
كتاب آسمانى و مقدس عمل شود وگرنه آن جامعه، ويژگى دينى بودن خود را از دست مى دهد.
در اين آيه خداوند، خطاب به اهل كتاب از يهود و نصارى اظهار مى دارد: شما ارزش و
اعتبارى نداريد مگر اينكه به كتابهاى دينى و احكام الهى عمل كنيد وتورات و انجيل و
هر آنچه را از جانب خدا بر شما نازل شده بر پا داريد و ارز شهاى الهى در ميان شما
حاكم باشد.
اين سخن اشاره به نقض قوانين الهى در ميان يهود و نصارى است. آنها كه مدعى پيروى از
تورات و انجيل بودند و بايستى داراى يك جامعه مدنى بر اساس داده هاى اين كتابهاى
آسمانى باشند، از اين كتابها فاصله گرفته بودند و مطابق با هوسهاى خود عمل مى كردند
و بنابراين، آنها هيچ گونه ارزش و اعتبارى از جهت دينى كه به آن منتسب بودند
نداشتند.
انحراف يهود و نصاراى عصر پيامبر اسلام از تورات و انجيل نمودهاى گوناگونى داشت از
جمله اينكه در ميان آنها دروغگويى و رشوه خوارى و ساير گناهان شايع بود و آنها حدود
الهى را تنها درباره ضعيفان و فقيران اجرا مى كردند ولى درباره ثروتمندان و
قدرتمندان اجرا نمى كردند و از همه اينها مهمتر اينكه به توصيه هاى اكيد تورات و
انجيل در ايمان آوردن به پيامبر اسلام عمل نمى كردند. دانشمندان آنها به روشنى
نشانه هاى پيامبر اسلام را در كتابهاى خود خوانده بودند ولى براى اينكه رياست و
موقعيت خود را از دست ندهند و منافع شخصى آنها به خطر نيفتد، يا آن
آيات را از مردم معمولى پنهان مى كردند و يا با توجيه و تأويل نادرست، مردم را از
درك حقايق باز مى داشتند.
در اين آيه علاوه بر تورات و انجيل، از «چيزى كه بر يهود و نصارى نازل شده» سخن به
ميان آمده است. منظور از اين جمله يا تأكيد بر همان تورات و انجيل است كه از جانب
خدا نازل شده اند و يا اشاره به كتب پيامبران گذشته مانند صحف ابراهيم و زبور داود
و كتابهاى ديگرى است كه در دست يهود و نصارى بود و اكنون هم اين كتابها در مجموعه
عهد عقيق و عهد جديد به عنوان كتابهاى مقدس در اختيار اهل كتاب است.
پس از اين بيان و اشاره به اينكه يهود و نصارى به كتابهاى دينى خود بى اعتنا هستند،
پيامبر اسلام را مورد خطاب قرار مى دهد و از روى دلجويى و تسلاى خاطر به او تذكر
مى دهد كه اگر مى بينى يهود و نصارى به جاى ايمان به قرآن از آن دورى مى كنند و حتى
بر طغيان و كفر آنها افزوده مى شود، ناراحت نباش چون آنها حتى به كتابهاى دينى خود
هم ارزشى قائل نيستند.
آيه (69) انّ الذين آمنوا والذين هادوا... : مطلبى كه در آيه پيش به آن اشاره شد و
اينكه ارزش و اعتبار يك جامعه دينى به اين است كه كتابهاى آسمانى خود را بر پا
دارند، در اين آيه به صورت ديگر مورد تأكيد قرار مى گيرد و خاطر نشان مى شود كه
تمام پيروان اديان از مسلمانها و يهود و نصارى و صابئين اگر ايمان درستى داشته
باشند و كارهاى شايسته انجام بدهند، نه خوف و بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين
مى شوند.
طبق اين آيه، پيروان اديان اگر به درستى به دين خود عمل كنند اهل نجات خواهند بود و
البته اين در صورتى است كه به دين بر حق زمان خود عمل كنند و چون پس از بعثت پيامبر
اسلام، دين بر حق زمان همان اسلام است، بايد همه مردم به احكام اين دين عمل كنند و
ديگر عمل به اديان گذشته نجات نخواهد داد چون آنها نسخ شده اند.
اين آيه شبيه آيه 62 از سوره بقره است و ما توضيحات لازم را در تفسير آن آيه
داديم و بخصوص درباره «صابئين» بحث بسيار مفصلى داشتيم.
لَقَدْ أَخَذْنا ميثاقَ بَنى اِسْرآئيلَ وَ أَرْسَلْنا اِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما
جآءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَريقًا كَذَّبُوا وَ فَريقًا
يَقْتُلُونَ (*)وَ حَسِبُوا أَلاّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ
اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثيرٌ مِنْهُمْ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما
يَعْمَلُونَ (*)
همانا از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و پيامبرانى را به سوى آنان فرستاديم، هر وقت
پيامبرى با چيزى كه مورد پسند آنها نبود، به سوى آنان آمد، گروهى را تكذيب كردند و
گروهى را مى كشند (70) و گمان بردند كه عذابى نخواهد بود پس كور و كر شدند آنگاه
خداوند توبه آنان را پذيرفت، بار ديگر بسيارى از آنان كور و كر شدند و خدا به آنچه
انجام مى دهند بيناست (71)
نكات ادبى
1 ـ «ميثاق» مصدر ميمى به معناى عهد و پيمان
2 ـ «فريقا» گروهى. اينكه كلمه «رسول» مفرد است ولى آن را به دو گروه تقسيم مى كند
براى آن است كه پيش از «رسول» ادات جمع آمده: (كلّما جائهم) و اين دلالت بر آمدن
پيامبران بسيار مى كند.
3 ـ عطف «يقتلون» كه فعل مضارع است به «كذبوا» كه فعل ماضى است علاوه بر تناسب سجع
پايانى آيات، شايد اشاره به اين باشد كه آنها در تكذيب و قتل هم استوار و ثابت
بودند و هم اين كار را ادامه مى دادند چون ماضى بر ثبات و مضارع بر استمرار دلالت
دارد.
4 ـ «حسبوا» پنداشتند، گمان بردند.
5 ـ «لاتكون» فعل كان در اينجا تامه است و لذا خبر نگرفته است.
6 ـ «فتنه» در اينجا به معناى عذاب و بلاست كه شامل عذاب دنيوى و عذاب اخروى
مى شود.
7 ـ «عموا و صمّوا» كور شدند و كر شدند.
8 ـ «كثير» بدل از واو ضمير در «صّموا» است.
تفسير و توضيح
آيات (70-71) لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل ...: يك بار ديگر سخن از بنى اسرائيل و
كارهاى زشت و ناپسند آنهاست. با اينكه خداوند با فرستادن پيامبران و از طريق فطرت و
عقل از آنها پيمان گرفته بود كه به معارف و احكام دينشان پايبند باشند، ولى آنها
همواره پيمان شكنى مى كردند و بى اعتنا به فرمانهاى الهى، دست به عصيان مى زدند.
خداوند براى هدايت اين قوم لجوج و بهانه جو پيامبران متعددى فرستاد ولى آنها كه
دنباله رو هوا و هوس خود بودند، هر گاه كه پيامبران سخنى بر خلاف هوسهايشان
مى گفتند، به مخالفت با آنها برمى خواستند تا جايى كه گروهى از آنها را تكذيب
مى كردند و تهمت دروغگويى به آنها مى زدند و گروهى را هم مى كشتند. از جمله
پيامبرانى كه به دست قوم بنى اسرائيل كشته شد حضرت زكريا و حضرت يحيى را مى توان
نام برد و آنها مى خواستند حضرت مسيح را هم بكشند ولى موفق نشدند. البته خودشان
عقيده دارند كه او را كشتند ولى قرآن كشته شدن مسيح به دست يهود را رد كرده است.
اين واقعيت تلخ كه بنى اسرائيل بعضى از پيامبران را تكذيب كردند و بعضى ديگر را
كشتند در آيه ديگرى هم به صورت خطاب آمده است:
افكلّما جاءكم رسول بما لاتهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذّبتم و فريقا تقتلون
(بقره/87)
آيا هر گاه پيامبرى با چيزى كه مورد پسند شما نبود به سوى شما آمد، گردنكشى نموديد
پس گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را كشتيد.
كشته شدن پيامبران بدست بنى اسرائيل و آزارهايى كه به حضرت موسى كردند و بهانه
جويى ها و لجاجتهايى كه داشتند، نشان دهنده روح سركش و طغيانگر اين قوم است. جالب
اين است كه با اين وجود، اين قوم خود را دوستان و حتى فرزندان خدا مى دانستند و
گمان مى كردند كه خدا به آنها عذاب نخواهد كرد. براى همين بود كه به تعبير قرآن،
آنها كور و كر شدند و خود را از درك حقايق هستى محروم ساختند و دست به نافرمانى و
گناه زدند و پس از يك دوره نافرمانى و چشيدن مجازات اعمال خود، توبه كردند و به سوى
خدا بازگشتند و خدا توبه آنها را پذيرفت ولى بار ديگر بسيارى از آنها كور و كر شدند
و خدا را نافرمانى كردند و اين در حالى بود كه خدا به كارهاى آنها آگاه و بينا بود.
شايد منظور از اينان كه در اين مرحله كور و كر شدند، يهود عصر پيامبر اسلام باشد كه
بسيارى از آنان با آنحضرت مخالفت كردند و بر ضدّ او دست به توطئه زدند و البته
اندكى از آنها هم مانند ابن سلام و همراهانش به اسلام گرويدند.
لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا اِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ
الْمَسيحُ يا بَنى اِسْرآئيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّى وَ رَبَّكُمْ اِنَّهُ مَنْ
يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ
وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصار (*)لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا اِنَّ اللّهَ
ثالِثُ ثَلاثَة وَ ما مِنْ اِله اِلاّ اِلهٌواحِدٌ وَ اِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَنْ ما
يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (*)أَفَلا
يَتُوبُونَ اِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (*)
همانا كسانى كه گفتند: خداوند همان مسيح پسر مريم است، كافر شدند و مسيح گفت: اى
بنى اسرائيل خداوند را كه پروردگار من و پروردگار شماست عبادت كنيد كه هر كس به خدا
شريك قرار بدهد، خدا بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاه او آتش است و براى
ستمگران يارانى نيست (72) همانا كسانى كه گفتند: خداوند، سومى از سه تاست،
كافر شدند; معبودى جز يك معبود نيست و اگر از آنچه مى گويند پرهيز نكنند، به كافران
از آنها عذابى دردناك خواهد رسيد (73) آيا به خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش
نمى خواهند و خدا آمرزنده بخشايشگر است (74)