در اين آيه اين سخن يهود مطرح شده و اينكه آنها گفتند: دست خدا بسته است يعنى
او نمى تواند كارى انجام دهد. در پاسخ اين گستاخى، آنها را نفرين مى كند و
مى فرمايد دستان آنها بسته باد و به خاطر اين سخن بر آنها لعنت باد! بلكه دستان او
باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند. يعنى جود و بخشش خداوند در عالم هميشگى
است و هرگز از او جدا نمى شود و او فيّاض مطلق است و فيض او همواره بر موجودات
مى رسد. و همانگونه كه جهان هستى در اصل وجود خود محتاج به خدا
بود، در بقاى خود نيز به خدا نيازمند است و خدا هرگاه كه بخواهد شريعتى را نسخ
مى كند و شريعت ديگرى به جاى آن مى آورد و يا آيه و پديده اى را از ميان مى برد و
آيه و پديده ديگرى جايگزين آن مى سازد و قدرت خداوند عموميت دارد.
ما ننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على كل شىء قدير
(بقره / 106)
هر آيه اى را كه نسخ كنيم يا از يادها ببريم بهتر از آن يا مانند آن را مى آوريم
آيا نمى دانى كه خداوند بر هر چيزى تواناست.
و بدينگونه در آيه مورد بحث عقيده يهود را كه عموميت قدرت خداوند را قبول نداشتند،
ردّ مى كند و خدا را منبع جود دائمى و هميشگى معرفى مى كند و جالب اينكه در مقابل
سخن يهود كه مى گفتند دست خدا بسته است، مى فرمايد، دو دست او باز است كه دلالت بر
تأكيد در عموميت قدرت خداوند است.
البته گفته شده كه آيه در مورد اظهارات بعضى از يهوديهاى عصر پيامبر اسلام است; از
آنجا كه يهوديها در آن عصر و با ظهور اسلام قدرت و توانايى سياسى و اقتصادى خود را
از دست داده بودند، گفتند: دستان خدا بسته شده يعنى خدا درباره ما بخل مىورزد و اين
آيه پاسخ مى دهد كه دستان خدا باز است و به هر كس هر گونه كه بخواهد انفاق مى كند و
نيز گفته شده كه يهوديها وقتى مى ديدند مسلمانان وضع مالى خوبى ندارند، اين سخن را
از روى استهزاء به زبان مى آوردند و منظور آنها اين بود كه خداى شما مسلمانان بخيل
است و شما در فقر به سر مى بريد.
ما تصور مى كنيم معنايى كه در آغاز گفتيم با آيه مناسب تر است و اتفاقاً در چندين
روايت از ائمه معصومين (ع) اين آيه به همانگونه معنا شده است و مثلا در روايتى از
امام صادق (ع) در تفسير اين آيه چنين آمده است كه فرمود:
«يهود مى گفتند: خداوند از كار فارغ شده و نمى تواند زياد يا كم كند و خدا در
تكذيب آنها فرمود: غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان(119)
همچنين امام رضا (ع) در مقام بحث از «بدا» و عموميت قدرت خداوند در عالم هستى،
مخالفان «بدا» را هم عقيده با يهود معرفى مى كند كه مى گفتند: يدالله مغلوله و
منظورشان اين بود كه خدا از كار فارغ شده و ديگر چيز جديدى به وجود نمى آورد.(120)
در آيه مورد بحث پس از ردّ سخن يهود كه دستان خدا را بسته مى دانستند، اضافه مى كند
كه آيات قرآنى بر طغيان و كفر آنها مى افزايد. يعنى به جاى اينكه قرآن آنها را
هدايت كند باعث افزايش كفر آنها مى شود; زيرا آنها در مقابل هر آيه اى كه نازل
مى شود مخالفت مىورزند و آن را تكذيب مى كنند و اين خود باعث افزودن بر كفر آنها
مى شود و اساساً قرآن براى دلهاى آماده كه در مقام انكار نيستند، شفا و نور و هدايت
است ولى براى دلهايى كه در برابر قرآن جبهه گيرى كرده اند و هر آيه اى كه نازل
مى شود آن را تكذيب مى كنند، مايه بدبختى و گمراهى و خسران است:
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ
خسارا(اسراء/82)
و از قرآن چيزى را نازل مى كنيم كه شفا و رحمت بر مؤمنان است و بر ستمگران جز ضرر
نمى افزايد.
پس از بيان اين مطلب كه قرآن بر طغيانگرى و كفر يهود مى افزايد، سرنوشت شومى را كه
تا قيامت دامنگير آنهاست ذكر مى كند و مى فرمايد: ما ميان آنها تا روز قيامت دشمنى
و كينه انداخته ايم يعنى اين سرنوشت محتوم آنهاست كه همواره با يكديگر دشمنى كنند و
كينه يكديگر را به دل داشته باشند و اين به خاطر اختلاف در آراء و عقايد و پيدايش
فرقه هاى گوناگون در ميان يهود در طول تاريخ است. در آيه ديگرى درباره بنى اسرائيل
مى فرمايد:
و آتينا هم بينات من الامر فما اختلفوا الاّ من بعدما جائهم العلم بغيا بينهم انّ
ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون (جاثيه/17)
و آنان (بنى اسرائيل) را نشانه هاى روشنى از كار داديم پس اختلاف نكردند مگر پس از
آنكه دانش به آنها رسيد و اين به جهت دشمنى ميان آنها بود. همانا پروردگار تو در
روز قيامت در ميان آنها در چيزى كه اختلاف كرده اند داورى خواهد نمود.
از ويژگيهاى يهود عصر پيامبر اسلام اين بود كه همواره در صدد جنگ با مسلمانان بودند
و با تكيه بر قدرتى كه داشتند همواره جنگ افروزى مى كردند و مى خواستند آتش جنگ را
شعلهور سازند ولى هر بار كه آنها جنگى را بر مسلمانان تحميل كردند، خداوند مسلمانان
را پيروز كرد و آتش آن جنگ را به نفع مسلمانان خاموش ساخت. از اين رو در جمله هاى
پايانى اين آيه مى فرمايد: هر وقت آنها آتش جنگ را افروختند خداوند آن را خاموش
كرد. سپس اضافه مى كند كه آنها سعى دارند كه در زمين فتنه و فساد ايجاد كنند و خدا
تبهكاران را دوست ندارد.
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ
سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ (*)وَ لَوْ أَنَّهُمْ
أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الاْنِْجيلَ وَ مآ أُنْزِلَ اِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ
لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ
مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ سآءَ ما يَعْمَلُونَ (*)
و اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، البته بديهاى آنها را ناديده
مى گيريم و آنها را به بهشتهاى پرنعمت وارد مى كنيم (65) و اگر آنها تورات و انجيل
و آنچه از سوى پروردگارشان به آنها نازل شده به پا دارند، البته از بالاى سرشان و
زير پايشان روزى مى خورند. بعضى از آنها امتى ميانه رو هستند ولى بسيارى از آنها بد
كار مى كنند.(66)
نكات ادبى
1 ـ «لكفرنا» از تكفير به معناى ناديده گرفتن، عفو كردن، پوشيده نگهداشتن و اينكه
به مجازات دنيايى بعضى از گناهان كفاره مى گويند، از آن جهت است كه با دادن كفاره،
آن گناه بخشيده مى شود. تكفير در مقابل «احباط» است و همانگونه كه تكفير به معناى
از بين رفتن گناهان است احباط هم به معناى از بين رفتن ثوابها است.
2 ـ «نعيم» نعمت فراوان.
3 ـ «مقتصده» ميانه رو، حدوسط، بدور از افراط و تفريط. از ماده «قصد» مشتق شده است
گويا راه وسط و ميانه كه دور از افراط و تفريط باشد، راهى است كه بايد آن را قصد
كرد و آهنگ آن نمود.
تفسير و توضيح
آيات (65ـ66) ولو انّ اهل الكتاب آمنوا ... : در آيات پيش مطالب مهمى درباره يهود و
نصارى گفته شد و از كارهاى اهل كتاب و بخصوص يهود انتقاد به عمل آمد و بعضى اعمال
زشت و ناپسند آنها بيان شد و اينك در اين آيه لحن سخن عوض مى شود و براى اينكه اهل
كتاب را كاملا نااميد نكند و روح اميد را در آنها زنده سازد، از درِ لطف و رحمت
وارد مى شود و سعادت دنيا و آخرت را به آنها نويد مى دهد مشروط بر اينكه ايمان و
تقوا داشته باشند.
اگر اهل كتاب ايمان و تقوا داشته باشند يعنى به دين اسلام ايمان بياورند و از
كارهاى ناپسندى كه انجام مى دادند دست بردارند، خداوند وعد مى دهد كه گناهان و
بديهاى گذشته آنها را ناديده مى گيرد و مى بخشد و آنها را به بهشتهايى كه پر از
نعمت است وارد مى كند.
اين همان قاعده فقهى «الاسلام يجبّ عن ما سلف» است و اينكه با مسلمان شدن يك كافر
گناهان پيش از اسلام او بخشيده مى شود و در مقابل كارهايى كه پيش از مسلمان شدن
انجام داده، مؤاخذه نمى شود.
حاكميت ايمان و تقوا در يك جامعه، آثار و بركات مادى و معنوى فراوانى دارد در اين
آيه آثار معنوى ايمان و تقوا ذكر شده و در آيه ديگر آثار مادى اين دو بيان گرديده
است:
ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض(اعراف/96)
و اگر مردم آباديها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، البته بركتهايى از آسمان و
زمين به روى آنان باز مى كنيم.
ايمان و تقوا حتى در زندگى اين دنياى انسان تأثير قاطعى دارد و يك زندگى سعادتبار
كه از امنيت و رفاه و آسايش واقعى برخوردار گردد و از اضطراب و دلهره و نگرانى بدور
باشد، تنها در سايه ايمان و تقواست و جوامع مادى هر قدر هم
به ظاهر در رفاه باشند، از آن زندگى شيرين و سعادتبار كه اهل ايمان دارند، محروم
هستند.
در آيه بعدى به همين مطلب اشاره شده و چنين آمده است كه اگر اهل كتاب تورات و انجيل
و كتابهاى آسمانى ديگر مانند زبور و صحف ابراهيم را برپا دارند و به آن عمل كنند،
آنها از نعمتها و بركتهاى آسمانى و زمينى برخوردار مى شوند. اينكه مى فرمايد از
بالاى سرشان و از زير پايشان مى خورند، اشاره به همين نعمتهايى است كه از آسمان و
زمين به سراغ آنها خواهد آمد.
البته برپا داشتن تورات و انجيل و كتابهاى آسمانى به اين است كه به مضمون آنها
دقيقاً عمل كنند و از جمله به نشانه هايى كه در آنها از ظهور اسلام آمده توجه
نمايند و طبق توصيه اين كتابها به پيامبر اسلام ايمان بياورند و او را يارى كنند.
اما ديديم كه نه يهود و نه نصارى به تعهدات خود عمل نكردند و نه تنها به پيامبر
اسلام ايمان نياوردند بلكه به مخالفت و فتنه انگيزى برخاستند وسدّ راه پيشرفت اسلام
شدند. البته گروه اندكى از اهل كتاب به اسلام پيوستند ولى اكثريت با كسانى بود كه
با آن مخالفت كردند.
از اين رو در پايان همين آيه، اهل كتاب را به دو دسته تقسيم مى كند: گروه اول كه
گروه اندكى هستند، امتى ميانه رو و دور از افراط و تفريط و طرفدار حق و حقيقت
مى باشند; و منظور از آنها آن گروه از اهل كتابند كه به اسلام ايمان آوردند. گروه
دوم كه اكثريت آنها را تشكيل مى دهند، كسانى هستند كه عملكرد بدى داشتند و علاوه بر
اينكه به اسلام ايمان نياوردند، به احكام دين خود هم عمل نكردند و به طورى كه در
آيات پيش آمده آنها اهل گناه و فساد و حرام خوارى هستند و آيات خدا را تحريف
مى كنند.
اين تقسيم بندى كه در اين آيه آمده، نشان مى دهد كه قرآن حتى در برابر مخالفان خود
انصاف و عدالت را رعايت مى كند و خوبان آنها را به نيكى ياد مى كند ولى چه بايد كرد
كه بيشتر آنها بدان بودند و اين مطلب كه بيشتر اهل كتاب را بدان تشكيل مى دهند
چندين بار در همين سلسله از آيات تكرار شده و علاوه بر اين آيه در آيات قبلى نيز
آمده است:
(انّ اكثركم فاسقون) (وترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان) (ليزيدنّ كثيرا
منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا) (وكثير منهم ساء مايعملون).
يآ أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ
تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ
اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ(*)
اى پيامبر آنچه را كه از جانب پرودرگارت بر تو نازل شده، برسان و اگر چنين نكنى
پيام او را ابلاغ نكرده اى و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند. همانا خداوند گروه
كافر را هدايت نمى كند.(67)
نكات ادبى
1 ـ «يا ايها الرسول» اين خطاب به اين صورت فقط دوبار در قرآن آمده يكى در اين آيه
و ديگرى در آيه 41 از همين سوره.
2 ـ «بلّغ» امر مؤكد به رساندن پيام. فرق ميان «ابلغ» و «بلّغ» در اين است كه در
«بلّغ» نوعى تأكيد و مبالغه است. چون از باب تفعيل است و يكى از معانى آن تكثير
مى باشد و نوعا «بلّغ» در مورد پيامهاى مهم به كار مى برند.
3 ـ ضمير در «رسالته» به «ربّك» برمى گردد.
4 ـ «يعصمك» از عصم به معناى حفظ كرد، نگهداشت. و در اين آيه منظور از اين كلمه
معصوم بودن پيامبر از گناه نيست بلكه منظور، معانى لغوى كلمه است و اينكه خداوند تو
را از آسيب مردم حفظ مى كند.
تفسير و توضيح
آيه (67) يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك ... : از لحن اين آيه كاملا
آشكار است كه خداوند، پيش از نزول اين آيه پيام بسيار مهم و سرنوشت سازى را به
پيامبر خود نازل كرده بود و آنحضرت از رساندن آن پيام به مردم مى ترسيد و بيم آن
داشت كه با عكس العمل نامطلوب مردم روبرو شود و اساس دين به خطر بيفتد.
در اين آيه خداوند به پيامبر خود تاكيد مى كند كه آن پيام را برساند كه اگر نرساند
گويا اصل رسالت را نرسانده است و اين پيام آنچنان مهم است كه با اساس رسالت او
برابرى مى كند. پس از اين تاكيد تهديدآميز، به پيامبر خود اطمينان مى دهد كه او را
از آسيب مردم حفظ خواهد كرد و كافران فرصت آن را نخواهند يافت كه دست به كارى
بزنند.
توجه كنيم كه اين آيه در سوره مائده است كه آخرين سوره اى است كه بر پيامبر نازل
شده و آنحضرت در هنگام نزول اين آيه از قدرت و شوكت بسيارى برخوردار بود و هيچ بيم
و هراسى از مشركان و يهود و نصارى نداشت و جزيرة العرب در برابر
او تسليم شده بود. ديگر اينكه او تمام مبانى و احكام اسلام را از توحيد و معاد
گرفته تا احكام قصاص و ديات بيان كرده بود. حال بايد ديد كه اين چه پيام مهمى بود
كه در آن سال آخر عمر پيامبر هنوز به مردم ابلاغ نشده بود و اين آيه به ابلاغ آن
دستور مؤكد مى دهد؟ و چرا پيامبر خدا از ابلاغ آن به مردم واهمه داشت و از مردم
مى ترسيد؟
پاسخ اين پرسش را، روايات بسيار زيادى كه از طريق شيعه و سنّى درباره اين آيه وارد
شده به روشنى مى دهند. طبق اين روايات آن پيام عبارت از اين بوده كه پيامبر خدا كه
سال آخر عمرش بود، مأموريت يافته بود كه براى خود وصىّ و جانشين تعيين كند و او را
به مردم معرفى نمايد و مردم را به اطاعت از او فرمان دهد.
مسلم بود كه بدون تعيين جانشين، رسالت پيامبر ناتمام بود و او نمى توانست جامعه
اسلامى را سرخود رها كند. او حتى در مواقعى كه به سفر مى رفت، جانشينى براى خود
تعيين مى كرد كه مركز اسلام را اداره كند و اكنون كه مى خواست براى هميشه از اين
جهان رخت بربندد، لازم بود كسى را براى رهبرى و امامت و ولايت جامعه اسلامى انتخاب
كند و مردم تكليف خود را بدانند.
كسى كه براى اين كار مهم شايستگى داشت على بن ابى طالب بود و پيامبر خدا از جانب
خداوند مأموريت يافت كه او را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى كند ولى از آنجا
كه او داماد و پسر عموى پيامبر بود، مى ترسيد كه مردم زير بار نروند و بگويند كه
پيامبر نفع خود را در نظر مى گيرد و خاندان خود را بر مردم مسلط مى كند بخصوص اينكه
بعضى از آنها از على بن ابى طالب (ع) دل خوشى نداشتند چون على در جنگهايى مانند بدر
و احد كسان آنها را كشته بود.
اما با دستور مؤكدى كه در اين آيه آمده و با اطمينانى كه خداوند به پيامبر خود داد
و وعده فرمود كه او را از آسيب مردم حفظ خواهد كرد، پيامبر خدا در سرزمين جحفه در
محلّى به نام غدير خم، مسلمانان را كه همراه با او از سفر حج برمى گشتند، جمع كرد و
پس از ايراد خطبه اى دست على بن ابى طالب را گرفت و او را به همه
مردم نشان داد و فرمود: اى مردم هركس را كه من مولاى او هستم اين على مولاى
اوست...
و بدينگونه مأموريت مهم و خطير خود را انجام داد.
درباره داستان غدير خم و نزول آيه تبليغ يك بحث تحقيقى داريم كه در پى مى آيد:
بحثى درباره آيه تبليغ
به طورى كه در كتب سيره و حديث و تفسير آمده است، پيامبر اسلام در سال آخر عمر
پربار خود، همراه با كاروان بزرگى از مسلمانان به سفر حج رفت و پس از انجام مناسك
حج با همراهان خود، مكه را به قصد مدينه ترك كرد. هنگامى كه كاروان به سرزمين
«رابغ» در سه ميلى «جحفه» رسيد، در كنار بركه اى كه به «غدير خم» معروف بود فرشته
وحى بر پيامبر نازل شد و اين آيه را آورد:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله
يعصمك من الناس ان الله لايهدى القوم الكافرين (مائده/67)
اى پيامبر آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، برسان و اگر نرسانى، پيام
او را ابلاغ نكرده اى و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند همانا خدا گروه كافر را
هدايت نمى كند.
از لحن آيه معلوم بود كه پيامبر به رساندن پيام بسيار مهمى به مردم مأموريت يافته
است، پيامى كه رسول خدا از رساندن آن به مردم بيم داشت و مى ترسيد كه مردم عكس
العمل نامطلوبى نشان بدهند. آن پيام مهم اين بود كه پيامبر بايد جانشينى براى خود
تعيين كند و بدون تعيين جانشين رسالت او كامل نمى شود و او از جانب خداوند مأموريت
داشت كه على بن ابى طالب را به جانشينى خود تعيين كند.
پيامبر خدا براى اجراى دستور خدا، فرمان داد كه كاروان يكصد و بيست هزار نفرى
مسلمانان از حركت باز ايستد كسانى كه در جلو كاروان بودند ايستادند و آنها كه درعقب
بودند به آنها پيوستند. ظهر روز پنجشنبه هيجدهم ماه ذيحجه سال دهم هجرت بود و هوا
به شدت گرم بود مردم قسمتى از رداى خود را بر سر كشيدند و قسمتى را زيرانداز كردند
و چادرى را سايبان پيامبر قرار دادند و پيامبر همراه با جمعيت نماز ظهر را خواند
سپس روى نقطه بلندى كه از جهاز شتران ساخته بودند رفت و با صداى بلند خطبه اى خواند
و در آن نزديك شدن مرگ خود را به مردم خبر داد و سفارشهايى كرد و آنگاه در برابر
ديدگان آن جمعيت انبوه، دست على بن ابى طالب را گرفت و او را بالا برد به طورى كه
زير بغل پيامبر نمايان شد. در اين حال فرمود:
ايها الناس من كنت مولاه فهذا على مولاه (ثلاثا) اللهم وال من والاه و عاد من عاداه
وانصر من نصره و اخذل من خذله ...
اى مردم هركس را كه من رهبر او هستم اين على رهبر اوست. خدايا هر كس او را دوست
بدارد دوستش بدار و هركس او را دشمن بدارد، دشمنش بدار و هركس او را يارى كند،
ياريش بنما و هر كس او را خوار سازد، خوارش كن...
پس از اين مراسم مردم گروه گروه مى آمدند و به على بن ابى طالب تبريك
مى گفتند و از جمله عمر بن خطاب به او تبريك گفت و او را رهبر و مولاى خود خواند.
در همين زمان بود كه آيه ديگرى نازل شد و كامل شدن دين اسلام را اعلام نمود:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (مائده/3)
امروز دينتان را بر شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما به پايان رساندم واسلام را
به عنوان دين بر شما پسنديدم.
در اين موقع تكبير پيامبر اسلام بلند شد و فرمود: خدا را سپاسگزارم كه دين خود را
كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد.
حسان بن ثابت كه خود در آن مراسم حضور داشت با كسب اجازه از پيامبر اشعارى سرود كه
چند بيت آن چنان است:
فقال له قم يا علىّ فانّنى***رضيتك من بعدى اماما و هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليّه***فكونوا له اتباع صدق مواليا
هناك دعا اللهم وال وليه***وكن للذى عادا عليا معاديا
اين بود اجمالى از حديث شريف غدير كه از نظر شيعه يك حديث متواتر و قطعى است و در
كتب احاديث شيعه به طور مشروح و با نقل جزئيات آمده است و لزومى ندارد كه ما نام آن
كتابها را در اينجا بياوريم. حال مى گوييم اين حديث از طريق اهل سنت و در كتابهاى
حديثى و تفسيرى آنها نيز با اسناد گوناگون كه بعضى از آنها از ديد علماى آنان صحيح
است، نقل شده ولى آنها در فهم معناى حديث و در دلالت آن به وصايت على بن ابى طالب
(ع) با علماى شيعه اختلاف دارند.
داستان غدير و نصب اميرالمؤمنين به ولايت آنچنان معروف بوده كه در طول قرنها شاعران
بسيارى در اين باره شعرهاى متعددى سروده اند و نويسندگان، كتابهاى بسيارى در باره ئ
آن نوشته اند و كمتر كتاب حديثى از شيعه و سنى پيدا مى شود كه اين حديث را نقل
نكرده باشد و ما اينك جنبه هاى گوناگون اين حديث را مورد بحث قرار مى دهيم:
نزول آيه تبليغ
احاديثى كه از طريق اهل سنت درباره جريان غدير خم وارد شده، به دو گونه است: نخست
احاديثى كه نزول آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ...) را در غدير خم و
جريان اعلام ولايت على بن ابى طالب (ع) بيان مى كند. دوم احاديثى كه مشتمل بر اصل
داستان است و در آنها ذكرى از آن آيه به ميان نيامده است. تعداد اين نوع از احاديث
نسبت به نوع اول بسيار است و ما اينك به بررسى احاديث مربوط به
نزول آيه تبليغ درباره غدير خم مى پردازيم و بعد از آن احاديث مطلق را مورد بحث
قرار خواهيم داد.
واحدى با اسناد خود از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل
اليك من ربك ...» در روز غدير خم راجع به على بن ابى طالب نازل شد.(121)
سيوطى از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه آيه: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك
...» در روز غدير خم درباره على بن ابى طالب نازل شده و نيز از ابن مسعود نقل
مى كند كه ما اين آيه را در زمان پيامبر خدا چنين مى خوانديم: يا ايها الرسول بلغ
ما انزل اليك من ربك ان عليا مولى المؤمنين ... .(122)
حسكانى به اسناد خود از جابر بن عبدالله و ابن عباس نقل مى كند كه خداوند به محمد
(ص) امر كرد كه على را براى مردم نصب كند و ولايت او را خبر بدهد پيامبر ترسيد كه
مردم بگويند پسر عموى خود را مسلط كرده و در اين باره به او طعنه بزنند پس اين آيه
نازل شد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...» پس پيامبر خدا در روز غدير
خم ولايت او را اعلام كرد.(123)
غير از كسانى كه ياد كرديم، افراد ديگرى از محدثان اهل سنت در كتابهاى خود، نزول
آيه تبليغ در روز غدير خم را با اسناد مختلف نقل كرده اند كه بعضى از آنها عبارتند
از:
ـ ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 2، ص 86 (تحقيق محمودى).
ـ فخر رازى، مفاتيح الغيب (التفسير الكبير). ج 12، ص 49.
ـ ثعلبى، الكشف و البيان (مخطوط).
ـ حموينى، فرائد السمطين ج 1 ص 158.
ـ ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه، ص 42.
ـ آلوسى، روح المعانى، ج 6، ص 193.